0

امکان و ماهیت وحى-2

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

امکان و ماهیت وحى-2

 

وقتى روح انسانى از بدن تجرد یابد و از پلیدهاى گناهان و شهوات و وسوسه‏هاى عادى و تعلقات نفسانى پاکیزه شود، نور معرفت و ایمان به خداوند و ملکوت اعلى بر او مى‏تابد و سرانجام معارف الهى را بدون تعلیم بشرى دریافت مى‏کند.

 

خبرگزاری فارس: امکان و ماهیت وحى

 

دیدگاه استاد مطهّرى

استاد مطهّرى در بررسى نظریات گوناگون درباره وحى و امکان آن مى‏گوید:اصل مطلب چیزى نیست که قابل انکار باشد. به نظر ما بهترین فرضیه همین فرضیه‏اى است که حکماى اسلام گفته‏اند. از نظر آنها انسان از جنبه استعدادهاى روحى حکم یک موجود دو صفحه‏اى را دارد. خواستند بگویند چون ما داراى روح هستیم و تنها این بدن مادى نیستیم، روح ما دو وجهه دارد: یک وجهه‏اش همین وجهه طبیعت است.

علوم معمولى‏اى که بشر مى‏گیرد از راه حواس خودش مى‏گیرد. اصلاً حواس وسیله ارتباط ماست با طبیعت. آنچه از حواس مى‏گیرد در خزانه خیال و خزانه حافظه جمع‏آورى مى‏کند و در همان جا به یک مرحله عالى‏ترى مى‏برد، به آن کلیت مى‏دهد، تجرید مى‏کند، تعمیم مى‏دهد (که به عقیده آنها تجرید و تعمیم یک مرتبه عالى‏ترى است که از مرتبه احساس، که حالا نمى‏خواهیم درباره آن بحث کنیم). ولى گفته‏اند این روح انسان یک وجهه دیگرى هم دارد که آن وجهه سنخیت دارد، با همان جهان مابعدالطبیعه. به هر نسبت که در آن وجهه ترقى کند مى‏تواند تماس‏هاى بیشترى داشته باشد.مولوى مى‏گوید:

دو دهان داریم گویا همچو نى

یک دهان پنهانست در لب‏هاى وى                                                                                                  

تشبیه مى‏کند روح انسان را به نى که دو دهان دارد، و خدا را به نى‏زن؛ مى‏گوید شما با یک دهان نى آشنا هستید؛ وقتى در مجلس نى‏زن نشسته‏اید، شما آن دهانى را مى‏بینید که آواز مى‏خواند و صدا مى‏کند و نغمه مى‏سراید و خیال مى‏کنید کار این دهان است، نمى‏دانید که این نى یک دهان دیگرى دارد که در لب‏هاى آن نى‏زن پنهان است و چون در لب‏هاى او پنهان است شما نمى‏بینید.

آن‏گاه مى‏گویند آنچه که در آن جهان است، با آنچه در این جهان است، فرق مى‏کند. این جهان، طبیعت است، ماده است، جسم است، جرم است، حرکت است، تغییر است، تبدل است؛ آنجا جور دیگرى است، ولى جهان‏ها با همدیگر تطابق دارند؛ یعنى آن جهان قاهر بر این جهان است و در واقع آنچه در این جهان است سایه آن جهان است و به تعبیر فلسفى معلول «آن جهان است».

مى‏گویند روح انسان صعود مى‏کند. در باب وحى، اول صعود است بعد نزول. ما فقط نزول وحى را که به ما ارتباط دارد مى‏شناسیم ولى صعودش را نه. اول روح پیغمبر صعود مى‏کند و تلاقى‏اى میان او و حقایقى که در جهان دیگر هست صورت مى‏گیرد، که ما آن کیفیت تلاقى را نمى‏توانیم توضیح دهیم، ولى همان‏طورى که شما از طبیعت گاهى یک صورت حسى را مى‏گیرید بعد در روحتان دراتش مى‏رود بالا و بالا حالت عقلانیت و کلیت به خودش مى‏گیرد، از آن طرف روح پیغمبر با یک استعداد خاصى حقایق را در عالم معقولیت و کلیتش مى‏گیرد، ولى از آنجا نزول مى‏کند، مى‏آید پایین، از آنجا نزول مى‏کند در مشاعر پیغمبر مى‏آید پایین، لباس محسوسیت به اصطلاح به خودش مى‏پوشاند و معنى اینکه وحى نازل شد همین است؛

حقایقى که با یک صورت معقول و مجرد، او در آنجا با آن تلاقى کرده، در مراتب وجود پیغمبر تنزل مى‏کند تا به صورت یک امر حسى براى خود پیغمبر درمى‏آید، یا امر حسى مبصر و یا امر حسى مسموع. همان چیزى را که با یک نیروى خیلى باطنى به صورت یک واقعیت مجرد مى‏دید بعد چشمش هم همان واقعیت را به صورت یک امر محسوس مى‏بیند. بعد واقعا جبرئیل را با چشم خودش مى‏بیند. اما با چشمش هم که مى‏بیند، از آنجا تنزل کرده آمده به اینجا.9

اشکال و پاسخ

بر اساس نظریه فیلسوفان قدیم سرچشمه وحى همان عقل فعال است که صحت این دیدگاه مبتنى بر وجود افلاک بطلمیوسى و عقول دهگانه‏اى است که فلاسفه قدیم به آن معتقد بودند و امروزه بطلانش از نظر علمى ثابت شده است. در پاسخ مى‏توان گفت هرچند تدبیرکننده‏ها و نفوس فلکى بر اساس دانش جدید مورد تردید قرار گرفته است؛ اصل وجود انوار و وسائط فیض در فرآیند تلقّى پیامبران از وحى هیچ‏گاه آسیب‏پذیر نیست؛

چراکه تنها نفوس فلکى نیستند که در این میان نقش ایفا مى‏کنند، بلکه بر اساس «قاعده امکان اشرف» صدور و نزول فیوضات الهى بر اساس ترتیب و نظام معقول تحقق مى‏پذیرد. قاعده امکان اشرف بر مبناى سنت اشراق بر آن است که هرگاه ممکن اخس موجود باشد، لامحاله لازم است که پیش از آن ممکن اشرف موجود شده باشد؛

چراکه اگر نورالانوار و مبدأ همه فیوضات از ناحیه جهت وحدانى خود اقتضاى اخس و پست و ظلمانى و تاریک را داشته باشد، در این خصوص جهت دیگرى که اقتضاى تحقق موجود اشرف باشد باقى نخواهد ماند. پس در این هنگام اگر موجود اشرفى فرض شود، مستدعى جهتى است که آن را اقتضا کرده باشد. بى‏تردید آن جهت باید اشرف از جهتى باشد که در نورالانوار است و این امر محال است.

 بنابراین براى اینکه چنین امر محالى اتفاق نیفتد، باید نور قاهر، یعنى نورى که به طور کلى و از تمام جهات مجرد از ماده است، اشرف از مدبر باشد. مراد از مدبر همان نفس است و از سوى دیگر نیز باید از علائق، وارستگى‏ها و تاریکى‏ها دورتر باشد. بنابراین، عقل باید اشرف از مدبر (نفس) و واجب است که قبل از مدبر عقل که اشرف است، تحقق یافته باشد.

 پس باید معتقد بود که در بین نور اقرب و قواهر و مدبرات موجودى است که در عین ممکن بودن اشرف و اکرم است و همچنین از عالم اتفاقات نیز بیرون است.

 بنابراین مانعى نیست که موجودات اشرف داراى صفاتى اکمل و اتم بوده و پس از آنها عجایب ترتیب و نظام وجود که در عالم ظلمات و برزخ‏هاست وجود داشته باشد.

شارع عرب و عجم چنین فرموده است: «انّ للّه سبع و سبعین حجابا من نور لو کشفت عن وجهه لاحترقت سبحات وجهه ما ادرک بصره» و «اللّه نور السموات و الارض» و نیز آن حضرت فرمود: «ان العرش من نورى» براى خداوند هفتاد و هفت حجاب از نور است که اگر آن حجاب‏ها برداشته شوند، تجلیات وجه او هر آنچه چشم مى‏بیند، بسوزاند. نیز مى‏فرمود: خداوند نور آسمان‏ها و زمین است و فرمود: عرش از نور من است.

از این‏رو، اگرچه نفوس فلکى در فرآیند وسایط فیض الهى در دریافت و نزول وحى مؤثر نباشد هیچ خدشه‏اى به اصل انوار الهى بر اساس قاعده امکان اشرف در راستاى وجود وسایط فیض وارد نمى‏کند. در نتیجه از طریق ارتباط و اتصال با نور الهى بر اساس نظام و ترتیب تحقق پدیده‏هاى ‏عالم‏ و ممکنات، پدیده ‏وحى ‏نیز تحقق ‏مى‏یابد.10

یادآورى

1. گرچه حکماى اسلام منبع علوم نبوت را عقل فعال معرفى کرده‏اند، چنان نیست که اگر وجود عقول دهگانه مورد خدشه واقع شد به تبیین ماهیت وحى لطمه‏اى وارد شود؛ زیرا به هر حال پیامبر به هنگام وحى با جهان غیب ارتباط برقرار مى‏سازد و علوم نبوت را از نزدیک‏ترین مقامات آن جهان دریافت مى‏دارد، خواه او را جبرئیل بنامند خواه عقل فعال.

2. لازمه کلام حکماى اسلام که منبع علوم وحیانى را عقل فعال دانسته‏اند این نیست که علوم پیامبران را از سنخ علوم دانشمندان بدانند؛ زیرا آنان بدین مطلب تصریح دارند که علومى که از طریق وحى بر نفوس پیامبران افاضه مى‏شود به وسیله فکر و ترتیب قیاس نیست، بلکه مستقیما بر قلوب پاک آنان افاضه مى‏شود؛ برخلاف علوم حکما و دانشمندان که از طریق تفکر و ترتیب قیاس پدید مى‏آید.

 3. حکماى اسلام نیز مانند متکلمان نبوت را یک موهبت و عطیه الهى مى‏دانند نه امر اکتسابى. آفریدگار چنین استعدادى را به پیامبران داده که استعداد استفاضه علوم غیبى و تلقّى وحى و مشاهده فرشته وحى و استماع سخن او را دارند، ولى انسان‏هاى دیگر از چنین موهبت عظیم محروم‏اند.11

هیچ‏گونه دلیل عقلى و علمى بر نفى امکان وحى وجود ندارد. نهایت آن است که علوم و دانش‏هاى بشرى، تاکنون نتوانسته است در چارچوب قوانین خود حقیقت وحى را تبیین کند. از سوى دیگر مى‏توان گفت دلیل روشن بر امکان وحى نیز وجود دارد و وقوع آن، قطعى است؛ از این‏رو، دلیلى نداریم که وجود وحى را در مورد پیغمبران نفى کنیم. پس وقوع وحى خود بالاترین دلیل بر امکان آن است.

 

رویکرد سه نحله کلامى درباره امکان وحى

در این مبحث امکان وحى از رویکرد سه نحله کلامى در کانون بررسى قرارگرفته‏است؛ یعنى‏اشاعره، معتزله و امامیه.

 الف. استدلالى که براى امکان وحى وجود دارد این است که اصل نبوت امکان دارد؛ در سخن گفتن خداوند تعالى با انسان کامل به طور مستقیم یا با واسطه هیچ محالى لازم نمى‏آید.12  بنابراین شکى در امکان ذاتىِ نبوت رخ نمى‏دهد و از سوى دیگر اصل و اساس نبوت از دو چیز تشکیل شده است: شخص گیرنده پیام و قانون که همان شخص پیامبر است؛ قانون که همان وحى است. براى اینکه نبوت محقق شود ناگزیر باید وحى نازل شود؛ بنابراین اگر اصل نبوت امکان داشته باشد، از آنجا که وحى جزئى از آن است، باید امکان داشته باشد.

 ب. از نگاه متکلمان اشخاص بشر در ادراک کمالات متفاوت‏اند؛ برخى از آنها به سبب شدت استعداد و کمال ادراکشان مى‏توانند با امور عالى اتصال پیدا کنند و بعضى اشخاص به طور کلى از این ارتباط عاجزند و فایده نبى و پیامبر براى تکمیل اشخاص مختلف به حسب استعدادشان در زیادى و نقصان است.13

 چنان‏که گفته شد، اگر نبوت مفید باشد ـ که هست ـ با نزول وحى تحقق مى‏یابد؛ بنابراین وحى نیز ممکن و مفید خواهد بود. در نهایت مى‏توان گفت از نظر متکلمان نبوت لطف است و لطف بر خدا واجب است؛ پس نبوت واجب است. با توجه به مطالب پیش گفته از آنجا که وحى یکى از ارکان نبوت است و نبوت بدون آن تحقق نمى‏یابد، تحقق وحى نیز واجب است. بنابراین از نگاه متکلمان، وحى نه تنها ممکن است، بلکه ضرورى و واجب است. با توجه به دیدگاه متکلمان در اثبات امکان وحى، براى وضوح بیشتر به بررسى سه رویکرد مهم در این‏باره مى‏پردازیم.

رویکرد ابوالحسن اشعرى

اشاعره درباره وحى و کلام الهى دیدگاه خاصى دارند. به اعتقاد آنان کلام خداوند قدیم و قائم به ذات خداوند است. اشعرى، امام اشاعره، بر این باور است که کلام حقیقى چیزى است که فراتر از الفاظ و اصوات و حروف است که از آن به کلام نفسى تعبیر مى‏شود و آن قدیم و قائم به ذات حق است. از دیدگاه ابوالحسن اشعرى اساسا کلام معنایى است که به نفس انسانى و ذات متکلم قائم است.

هیچ‏گاه حروف و اصوات کلام نیست. از این‏رو، در نامیدن حروفى که از زبان انسان جارى مى‏شود، اطلاق اسم کلام بر این اصوات و حروف و بر نطق و سخن گفتن نفسى به نحو اشتراک لفظى مى‏باشد.14 اشعرى براى تبیین این مطلب که خداوند همواره متکلم است، مى‏گوید: کلام و سخن گفتن الهى از دو صورت خالى نیست: یا قدیم است یا حادث. اگر کلام و سخن گفتن الهى حادث باشد، یا باید آن را در خودش ایجاد کند یا در غیر خودش. محال است که خداوند تعالى کلام را در ذات خودش ایجاد کند؛

چراکه این کار موجب مى‏شود ذات خدا محل حوادث باشد و این امر محال است. همچنین محال است که کلام در دیگرى ایجاد کند، زیرا باعث مى‏شود آن غیر، متصف به کلام و متکلم شود، در این صورت از آنجا که برخى از اوصاف خداوند تعالى امر کردن و نهى کردن است، لازم مى‏آید آن جسم امرکننده یا نهى‏کننده باشد. این امر هم معقول نیست که جسمى امر یا نهى کند، پس باید کلام خداوند قدیم و قائم به او باشد، که همان کلام نفسى است.15 

وى در جاى دیگر مى‏گوید: اگر کلام خداوند در درختى ایجاد شده باشد، در آن صورت، دیگر خداوند تعالى از وراى حجاب با موسى علیه‏السلامسخن نگفته است؛ چراکه اگر در درخت ایجاد کلام مى‏کرد، در این حالت هر کس از جن و انس در کنار درخت حاضر بودند؛ آن سخن را از آن مکان مى‏شنیدند، حضرت موسى و غیر او در اینکه سخن گفتن، از نوع کلام از پشت پرده نیست با هم مساوى‏اند. بنابراین وحى و کلام حقیقى همان کلام نفسى است که قائم به ذات حق است، نه آنچه از درخت شنیده مى‏شود که مرکب از اصوات و حروف است.16

    بر این مبنا روشن مى‏شود که از دیدگاه اشاعره و اشعرى، وحى و کلام الهى از جنس اصوات و حروف نیست؛ بلکه معنایى است که در ذات خداوند تعالى است و کلام لفظى که از حروف و اصوات ترکیب یافته، بیانگر و دلالت‏کننده آن کلام نفسى است و هرکس که صیغه امر، نهى، ندا، اخبار، و استفهام و غیر آنها ایراد مى‏کند، در نفس و درون خویش معانى را مى‏یابد که با الفاظى که کلام حسى نامیده مى‏شود، از آنها تعبیر مى‏کند.

سرانجام کلام نفسى همان علم و اراده و کراهت و سایر صفات مشهور نیست؛ بلکه حقیقتى است که با علم و اراده یا کراهت و سایر صفات مشهور مغایر مى‏باشد. کلام نفسى علم نیست؛ زیرا گاهى انسان از چیزى خبر مى‏دهد که به آن علم ندارد؛ بلکه گاهى از چیزى خبر مى‏دهد که به خلاف آن علم دارد. کلام نفسى اراده نیست؛ زیرا گاهى انسان به چیزى امر مى‏کند که قصد تحقق آن را ندارد، بلکه غرض امتحان کردن شخص مأمور است.17

 اشعرى در باب کلام الهى که آن را قدیم و نفسى مى‏داند، درباره وحى و سخن گفتن خداوند چنین مى‏گوید: «و من فنى کلامه لحقته الآفات و جرى علیه السکوت فلما لم یجز على ربنا ـ سبحانه و تعالى ـ انه لم یزل متکلما، لانه لو لم یکن متکلما وجب علیه السکوت و الآفات تعالى ربنا عن قول ربنا علوا کبیرا»18  کسى که سخنش فناپذیر و حادث باشد، آفات بر آن ملحق و وارد مى‏شود و سکوت بر او جریان مى‏یابد. پس زمانى که سکوت بر پروردگار ما جایز نباشد، پیوسته تکلم او جریان و صحت دارد؛ چراکه اگر او تکلم‏کننده و اهل سخن نباشد، بر او سکوت و آفات واجب خواهد بود، در حالى که پروردگار ما منزّه و برتر از قول جهمیه است.

 برخى از متفکران اشاعره در تبیین مراد از انزال وحى مى‏گویند: جبرئیل در آسمان کلام خدا را شنیده و سپس بر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نازل شده است. این کلام را مى‏توان، همانند «نزلت رسالة الامیر من القصر» به شمار آورد. وقتى گفته مى‏شود «پیام امیر از قصر نازل شد» توجه داریم که پیام نازل نمى‏شود، بلکه شنونده پیام را از مرتبه عالى مى‏شنود و سپس در مرتبه پایین و سافل ادا مى‏کند.

سخن امیر از او جدا نمى‏شود؛ بلکه شنونده این سخن را مى‏شنود و با الفاظى از نزد خود آنها را به دیگران مى‏رساند. از این‏رو، مى‏گوییم آن شنونده کلام را در جایى شنیده و در جایى دیگر به زبان آورده است. اگر پرسیده شود جبرئیل چگونه کلام خدا را شنیده و حال آنکه کلام الهى طبق مسلک شما از قبیل حروف و اصوات نیست، در پاسخ مى‏گوییم:

شاید خدا قوه شنوایى خاصى متناسب با کلام خود در جبرئیل آفریده و سپس او را براى به تعبیر آوردن این کلام و سخن قدیم توانا ساخته است. ممکن است خداوند تعالى در لوح محفوظ نوشته‏اى را با همین نظم مخصوص آفریده باشد و جبرئیل آن را خوانده و حفظ کرده باشد و نیز احتمال دارد خداوند تعالى، اصواتى را با این نظم خاص در جسم و جان آفریده باشد و جبرئیل آن را فهمیده و خدا هم در او دانش ضرورى به این معنى که عبارت مؤدى آن کلام قدیم است، آفریده باشد. 19

قاضى عبدالجبار معتزلى

معتزله، از جمله قاضى عبدالجبار وحى و کلام الهى را عبارت از اصوات و حروف مى‏دانند که خداوند تعالى در برخى از اجسام خاص ایجاد و از این طریق مقصود خویش را بیان مى‏کند. او مى‏گوید: کلام و وحى خداوند عزوجل عبارت است از: حروف منظوم و صداهاى مقطع، و آن عرضى است که خداوند تعالى در اجسام مى‏آفریند، به گونه‏اى که شنیده و معناى آن فهمیده مى‏شود و فرشته وحى بر اساس آنچه خداوند تعالى صلاح مى‏داند و به آن امر مى‏کند، آن را به پیامبر مى‏رساند.

متکلمان امامیه، حضرت بارى تعالى را به صفت متکلم وصف کرده‏اند. این وصف کردن از آن‏روست که خداى تعالى در چیزى ایجاد کلام مى‏کند. چنان‏که براى حضرت موسى علیه‏السلام در درخت ایجاد کلام کرد یا اینکه در نفس پیامبرى یا در جان فرشته‏اى سخن و کلام ایجاد مى‏کند. بنابراین، کلام، صفت فعل است‏نه صفت ذات.

کلام و سخن گفتن الهى، امر، نهى، خبر و سایر اقسام سخن گفتن حق را همچون سخن گفتن بندگانش دربر مى‏گیرد.20  به نظر وى قرآن کریم سخن خداوند تعالى و وحى اوست. چنان‏که مى‏گوید: «واما مذهبنا فى ذلک فهو اَن القرآن کلام اللّه تعالى و وحیه و هو مخلوق محدَث انزله اللّه تعالى على نبیه لیکون عالما و دالاً على نبوته و جعله دلالة لنا على الاحکام لنرجع الیه فى الحلال و الحرام»؛21  و اما اعتقاد ما درباره قرآن این است که قرآن سخن خداوند تعالى و وحى اوست و آن، مخلوق و حادث است که خداوند تعالى بر پیامبرش نازل کرده تا اینکه عالم شود و شاهد نبوتش باشد، و پیامبر را به عنوان راهنما و هدایت‏کننده در احکام الهى قرار داد تا اینکه در حلال و حرام به او مراجعه کرده و آگاه شویم.

خواجه نصیرالدین طوسى

محقق طوسى در آثار مختلف خویش درباره کلام الهى و وحى سخن گفته است. او معتقد است: «مسلمانان در اطلاق لفظ متکلم بر خداوند تعالى اتفاق‏نظر دارند، اگرچه در معناى آن اختلاف کرده‏اند. وى مى‏گوید: از آنجا که خداوند تعالى بر هر کارى تواناست، بى‏تردید مى‏تواند وحى کند و سخن بگوید؛ منتها در این نوع وحى که وحى زبانى است، هرچند خداوند تعالى منزّه است از داشتن دهان، زبان و لب که لازمه سخن گفتن انسان‏هاست، حضرت حق تعالى در اجسام و اشیاى خاصى حروف و صداهایى را خلق و ایجاد مى‏کند که بر معناى مراد او دلالت دارند، یعنى خداوند متعال صداها و حروف معنادار را به صورت‏هاى گوناگون خبر، امر، نهى و استفهام در لوح محفوظ یا قلب جبرئیل یا بر قلب پیامبر یا هوا یا در چیزهایى مانند درخت حضرت موسى ایجاد مى‏کند و از این طریق وحى و پیام خود را مى‏رساند.»

 این سخن گفتن و وحى از منظر خواجه طوسى حادث است. البته چنان‏که آشکار است، این دیدگاه منحصر به خواجه طوسى نیست؛ بلکه متکلمان امامیه داراى همین رویکرد هستند؛ یعنى آنان نیز معتقدند خداوند تعالى  صداها و حروفى را در اجسام ایجاد مى‏کند و از این طریق مقصود خود را ابلاغ مى‏کند. به هر صورت متکلمان امامیه، حضرت بارى تعالى را به صفت متکلم وصف کرده‏اند. این وصف کردن از آن‏روست که خداى تعالى در چیزى ایجاد کلام مى‏کند. چنان‏که براى حضرت موسى علیه‏السلام در درخت ایجاد کلام کرد یا اینکه در نفس پیامبرى یا در جان فرشته‏اى سخن و کلام ایجاد مى‏کند. بنابراین، کلام، صفت فعل است‏نه صفت ذات.22

براى تشخیص صفت ذات و صفت فعل قاعده‏اى بیان شده و آن این است که صفت ذات از ذات حق قابل سلب نیست؛ مثلاً علم صفت ذات است و نمى‏توان گفت خداوند علم ندارد و نمى‏داند، ولى صفت فعل مانند خلق و رزق قابل سلب از خداوند است و مى‏توان گفت خدا فلان چیز را نیافریده و به فلانى علم یا روزى یا مال نداده است.23 

شیخ مفید نیز بر این عقیده است که متکلم بودن خداوند بدین صورت نیست که حضرت حق از طریق جوارح، یعنى زمان و دهان سخن گوید؛ چراکه چنین چیزى از خداوند تعالى به دور و او منزه از جسمیت است. بنابراین متکلم بودن خداوند بدان معناست که او حروف واصواتى را که بر معانى دلالت دارند در جسمى از اجسام ایجاد مى‏کند، همان‏گونه که در حال خطاب به موسى علیه‏السلام در درخت انجام داد.24

 نقد و بررسى

دیدگاه اشاعره درباره وحى که آن را کلام نفسى مى‏دانند، با توجه به ملاک‏هاى علمى پذیرفتنى نیست و داراى اشکالاتى است. چنین تبیین و تفسیرى از سخن و کلام الهى امرى غیرمعقول است؛ زیرا کلام و سخن در نزد عقلا آن چیزى است که از اصوات و حروف قابل شنیدن تألیف شده باشد؛ چنان‏که محقق طوسى چنین مى‏اندیشد.

علّامه حلّى نیز در ردّ کلامى نفسى مى‏فرماید: کلام نفسى معقول نیست؛ چراکه هر انسان عاقلى مى‏فهمد کلام و سخن چیزى است که از حروف و اصوات شنیدنى تألیف شده باشد. اما آنچه اشاعره و شیخ اشعرى بدان معتقدند، چیزى است که بى‏تردید هم براى خودشان معقول و پسندیده نیست و هم براى دیگران.

بنابراین چیزى که براى انسان غیرمنطقى و غیرمعقول است، چگونه مى‏توان آن را براى خداوند متعال اثبات کرد؟! چنین تفسیرى از کلام وحى، از نادانى و انحراف بزرگى سرچشمه مى‏گیرد؛ زیرا بداهت حکم مى‏کند تصدیق چیزى موقوف به تصور آن باشد و تصور قبل از تصدیق است. در نتیجه شیخ اشعرى و اشاعره در باب وحى و کلام الهى ادعاى ناصوابى را طرح کرده‏اند که با قول خودشان و تمام بشر مخالف است و چیزى درباره خداوند تعالى قائل شدند که حقیقت آن را نه خود مى‏فهمند و نه دیگران.25

  افزون بر آنچه در ردّ کلام نفسى اشعرى مطرح شد، دیدگاه ابوالحسن اشعرى و جمهور اشاعره با نص و صریح قرآن کریم ناسازگار است؛ چون بر اساس تفسیر آنان، کلام لفظى تنها دلالت‏کننده بر کلام نفسى است نه حقیقت کلام و سخن. بنابراین آیه شریفه «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنا عَرَبِیّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ.» (یوسف: 2) از نگاه آنان حقیقتا کلام نیست، در حالى که در این آیه شریفه انزال قرآن به صورت عربى به خدا اسناد داده شده است.

نه اینکه خدا به صورت کلام نفسى گفته و جبرئیل یا پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به صورت عربى فهمیده‏اند. پس چون انزال قرآن به زبان عربى به خداوند اسناد داده شده، بدان معناست که وحى خداوند صورت زبان خاصى داشته و در قالب الفاظ زبان عربى بوده است. چنان‏که علّامه طباطبائى مى‏فرماید: «وانزلناه قرانا عربیا، هو الباسه فى مرحلة الانزال لباس القرائة العربیة و جعله لفظ متلوا مطابقا لما یتداوله العرب من اللغة»؛26  انزال آن به صورت قرآن عربى، یعنى خداوند تعالى در مرحله انزال، آن را جامه قرائت عربى پوشانده و آن را لفظى تلاوت شده، مطابق با آنچه در لغت عرب متداول است، قرار داده است.

از دیدگاه اشاعره و اشعرى، وحى و کلام الهى از جنس اصوات و حروف نیست؛ بلکه معنایى است که در ذات خداوند تعالى است و کلام لفظى که از حروف و اصوات ترکیب یافته، بیانگر و دلالت‏کننده آن کلام نفسى است.

ولى تفسیر قاضى عبدالجبار و خواجه طوسى که کلام الهى را عبارت از ایجاد کلام در چیزى از اجسام، درخت یا جان فرشته، نفس و قلب مبارک پیامبر مى‏دانند، با موازین قرآنى مطابقت دارد و خدشه‏اى بر آن وارد نیست. امام خمینى قدس‏سره در بیان بطلان کلام نفسانى شیخ اشعرى مى‏فرماید: اگر ما فرضا درباره اوامر انسانى، طلب و کلام نفسانى را قائل شویم، تصور چنین چیزى درباره ذات حق‏تعالى امکان‏پذیر نیست؛ چراکه به هیچ وجه در آنجا کثرت قابل تصور نیست.27 

نتیجه آنکه تفسیر اشعرى از وحى و کلام الهى به دلایل علمى ناصواب است و با نصّ قرآن کریم و آیات الهى نیز مطابقت ندارد؛ برخلاف تفسیر قاضى عبدالجبار و خواجه طوسى نکته اساسى در تفسیر هر سه نحله کلامى مذکور این است که همه آنها اصل امکان وحى را اثبات مى‏کنند؛ چراکه طبق تبیین آنان اصل وقوع وحى اثبات مى‏گردد و وقوع چیزى بهترین دلیل بر امکان آن است.

 بر اساس مطالب پیش‏گفته انسان توانایى‏هایى دارد که مى‏تواند به سوى مراتب عالى و قله‏هاى رفیع کمال صعود کند تا جایى که شایستگى پذیرش وحى را بیابد و با دریافت آن، مقام خلافت و ریاست بر مردم را به عنوان رسول الهى حائز شود. وقتى روح انسانى از بدن تجرد یابد و از پلیدهاى گناهان و شهوات و وسوسه‏هاى عادى و تعلقات نفسانى پاکیزه شود، نور معرفت و ایمان به خداوند و ملکوت اعلى بر او مى‏تابد و سرانجام معارف الهى را بدون تعلیم بشرى دریافت مى‏کند.

پس پذیرش وحى به صورت امرى خارق‏العاده ملازم با محال ذاتى نیست؛ یعنى فرضى که در ذات خود مشتمل بر تناقض است. مثل فرض کوهى که در عین کوه بودن، ذره باشد؛ معناى این فرض آن است که در عین کوه بودن کوه نباشد. البته تحقق وحى به صورت پدیده‏اى خارق عادت بر حسب عرف و عادت محال به شمار مى‏آید. یعنى محال عادى است و این نوع محال با مسامحه، محال نامیده مى‏شود؛ در حالى که از نظر عقلى محال نیست.

بنابراین هیچ‏گونه دلیل عقلى و علمى بر نفى امکان وحى وجود ندارد. نهایت آن است که علوم و دانش‏هاى بشرى، تاکنون نتوانسته است در چارچوب قوانین خود حقیقت وحى را تبیین کند. از سوى دیگر مى‏توان گفت دلیل روشن بر امکان وحى نیز وجود دارد و وقوع آن، قطعى است؛ از این‏رو، دلیلى نداریم که وجود وحى را در مورد پیغمبران نفى کنیم. پس وقوع وحى خود بالاترین دلیل بر امکان آن است.28

قرآن کریم بزرگ‏ترین شاهد وقوع وحى

قاطع‏ترین و بزرگ‏ترین شاهد بر وقوع وحى، قرآن کریم است، که مى‏فرماید: «إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإْسْحَقَ وَیَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَعِیسَى وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمَانَ وَآتَیْنَا دَاوُودَ زَبُورا» (نساء: 163)؛ ما به تو وحى فرستادیم، همان‏گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحى فرستادیم، نیز به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحى کردیم و به داوود زبور دادیم.

 همچنین مى‏فرماید: «وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاء إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ» (شورى: 51)؛ و هیچ بشرى را نرسد که خدا با او سخن گوید، جز از راه وحى یا از فراسوى حجاب یا فرستاده‏اى بفرستد، پس به اذن خود هرچه بخواهد وحى کند. آرى، اوست بلند مرتبه سنجیده کار.

 سخن گفتن خدا با بندگانش به یکى از سه طریق است: به وسیله وحى یا از پس پرده و حجاب یا به وسیله ارسال رسول که به اذن خود هرچه بخواهد وحى مى‏کند. خداوند پیام‏هاى خود را به این طریق به رسولش صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وحى مى‏کند و آنچه از ناحیه خداى تعالى به آن جناب وحى شده، قبل از وحى، در نفس آن جناب سابقه نداشته است. یعنى آن حضرت قبلاً به هیچ‏یک از معارف وحیانى آگاهى نداشت. این وحى، نورى الهى است که خدا هریک از بندگان خود را بخواهد به آن اختصاص مى‏دهد.

 عطف سه قسم از تکلم خدا با بشر به وسیله «او»، آشکار مى‏سازد که این سه قسم باهم فرق دارند؛ زیرا در دو قسم اخیر، یکى مقید به حجاب و دیگرى مقید به فرستادن رسول است؛ ولى قسم نخست هیچ قیدى ندارد. ظاهر این مقابله آن است که مراد از قسم اول، تکلم پنهانى است؛ تکلیمى که ‏در آن‏ هیچ‏ واسطه‏اى ‏بین ‏خدا و طرف‏ مقابلش‏ نیست.ولى مقصود از دو قسم دیگر ـ که مقیدند ـ تکلم با واسطه است که این واسطه، در قسم سوم فرشته (جبرئیل) است؛ چنان‏که خداوند فرمود: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى قَلْبِکَ.» قسم دوم از تکلم الهى نیز که از ورا و بیرون حجاب است، از قبیل تکلم خداوند با موسى علیه‏السلام در کوه طور است.

 وحى‏هایى نیز که در عالم رؤیا به پیامبران شده، از همین قسم است. قسم اول از تکلم الهى، تکلم خداى تعالى با پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است که بدون وساطت جبرئیل و بدون هرگونه حجاب بوده است و چون هر سه قسم وحى، به خداوند نسبتى دارد، مى‏توان وحى را به طور مطلق به حق تعالى منسوب دانست؛ چنان‏که قرآن فرموده است: «إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ.»29 

نتیجه‏گیرى

با توجه به دیدگاه‏هاى گوناگون فلسفى و کلامى و بهره‏مندى از معارف قرآنى مى‏توان نتیجه گرفت که:

     1. انسان موجود مادى صرف نیست، بلکه از بعد روحانى و متعالى و قوه قدسى نیز برخوردار است و این وجهه او را مستعد مى‏کند تا بتواند وحى را دریافت کند.

     2. وحى امکان وقوع نیز یافته است و قرآن کریم بالاترین شاهد بر وقوع آن است و وقوع بهترین دلیل بر امکان آن است. نظریه حکیمان را مى‏توان بهترین رویکرد در اثبات امکان وحى به شمار آورد.

پی نوشت ها:

1ـ محمّد فرید وجدى، دائره‏المعارف القرن العشرین، ج 10، ص 707ـ710.

2ـ اسراء: 90ـ93.

3ـ ابن‏سینا، النجاة، ویرایش محمّدتقى دانش‏پژوه، ص 341.

4ـ همان، ص 339.

5 ـ ابوحامد غزالى، المنقذ من الضلال، ص 71ـ74.

6ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبیة، مقدمه سید جلال‏الدین آشتیانى، ص 409؛ همو، المبدأ والمعاد، ص 613ـ615.

7 ـ عبدالرحمن ابن‏خلدون، مقدّمه ابن‏خلدون، ج 1، ص 123ـ124.

8 ـ محمّد عبده، رساله‏التوحید، ص 104.

9 ـ مرتضى مطهّرى، نبوت، ص 85ـ89.

10 ـ شمس‏الدین محمّد شهرزورى، شرح حکمه‏الاشراق، ص 385ـ400.

11 ـ ابراهیم امینى، وحى در ادیان آسمانى، ص 91.

12 ـ سیدمحسن خرازى، بدایه‏المعارف الامامیه فى شرح العقائدالامامیه، ج 1، ص 219.

13 ـ حسن‏بن یوسف حلّى، کشف‏المراد فى شرح تجریدالاعتقاد، ص 153.

14 ـ عبدالکریم شهرستانى، نهایه‏الاقدام فى علم‏الکلام، ص 321.

15 ـ على‏بن اسماعیل‏اشعرى، اللمع فى‏الردعلى‏الزیغ‏والبدع،ص99.

16 ـ همو، الابانة عن الاصول الدیانة، ص 69.

17 ـ ابوحامد غزالى، قواعدالعقائد، ص 183.

18 ـ على‏بن اسماعیل اشعرى، همان، ص 63.

19 ـ فخرالدین رازى، التفسیرالکبیر، ج 2، ص 32.

20 ـ قاضى عبدالجبار معتزلى، المغنى، ج 7، ص 3.

21 ـ همو، شرح الاصول‏الخمسه، ص 528.

22 ـ خواجه نصیرالدین طوسى، تلخیص‏المحصل، ص 389؛ حسن بن یوسف حلّى، کشف‏المراد، ص 289.

23 ـ امام خمینى، طلب و اراده، ترجمه و شرح سیداحمد فهرى، ص 26.

24 ـ محمّدبن محمّد نعمان مفید، الکنت الاعتقادیة، ج 10، ص 27.

25 ـ حسن‏بن یوسف حلّى، نهج‏الحق و کشف‏الصدق، ص 60.

26 ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 11، ص 75.

27 ـ امام خمینى، همان، ص 48.

28 ـ مرتضى مطهّرى، همان، ص 91.

29 ـ عبداللّه جوادى آملى، وحى و نبوت در قرآن، ج 3، ص 67ـ68.

یداللّه دادجو، عضو هیئت علمى دانشگاه پیام نور محلات

ماهنامه معرفت - شماره 158

 

دوشنبه 16 مرداد 1391  7:18 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها