0

تازه داماد چگونه قرباني شد

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

تازه داماد چگونه قرباني شد

 

 
زماني كه شاهين به اتهام قتل بازداشت شد، 8 روز از بلوغ شرعي‌اش گذشته بود. اما جوان تازه دامادي را به قتل رسانده و به همين جرم هم بازداشت شده بود. پرونده اتهامي شاهين افت‌وخيز زيادي پيدا كرد و اين براي دومين بار بود كه پسرجوان پاي ميز محاكمه مي‌رفت. او كه در شعبه 74 دادگاه كيفري ‌استان تهران محاكمه شد، جزئيات قتلي كه مرتكب شده و چرايي افت‌وخيز پرونده‌اش را توضيح مي‌دهد.

چه مدتي است كه زندان هستي؟

چند ماه ديگر سه سال تمام مي‌شود.

در زندان بزرگسالان هستي؟

نه، در كانون اصلاح و تربيت هستم. از وقتي بازداشت شدم در آنجا هستم. هنوز 18 ساله نشده‌ام. به همين خاطر هم در كانون هستم.

متهم به قتل هستي. توضيح بده چه كسي را كشته‌اي؟

مقتول را بدرستي نمي‌شناختم. بعد از قتل بود كه متوجه شدم مقتول جوان تازه‌ دامادي بوده كه با نامزدش به پارك آمده ‌بود.

چرا او را كشتي؟ تو كه اصلا با مقتول آشنايي نداشتي.

نمي‌خواستم بكشمش. او خودش دعوا را شروع كرد.

چرا با هم دعوا كرديد؟

من و دوستانم در پارك نشسته بوديم و داشتيم با هم صحبت مي‌كرديم و مي‌خنديديم. صدايمان بلند بود. مقتول اعتراض كرد و گفت چرا مي‌خنديد. اينجا زن و بچه نشسته است. همين باعث شد با هم درگير شويم.

توضيح بده درگيري چطور اتفاق افتاد؟

وقتي ما بلند بلند مي‌خنديديم، مقتول به طرف من آمد و گفت از اينجا برويد. من هم گفتم خودت برو. سر همين موضوع با هم دعوا كرديم. او با سيخ كباب و اجاق پيك‌نيك به من و همراهانم حمله كرد و ما را كتك زد.

چرا فرار نكردي؟

من از آنجا فرار كردم. پسرخاله‌هايم هنوز آنجا بودند. چند دقيقه بعد آمدند و گفتند مرد جوان برادرت را گرفته و مي‌گويد تا حامد خودش نيايد، اين بچه را ول نمي‌كنم. من هم برگشتم.

چطور او را كشتي؟

وقتي پسرخاله‌ام گفت برادرم را گروگان گرفته‌اند عصباني شدم و چند چاقو از خانه برداشتم و به سمت پارك رفتم. با يكي از آن چاقو‌ها قتل را انجام دادم.

چرا چند چاقو برداشتي؟

چون چند نفر بوديم و مقتول هم سيخ همراه داشت. من هم چند چاقو برداشتم كه به پسرخاله‌هايم بدهم تا بتوانيم دعوا كنيم و برادرم را از دست آن مرد بيرون بكشيم. اما نمي‌دانم چه شد كه چاقوي من وارد كتف آن مرد شد.

چطور با او گلاويز شدي؟

به سمت من آمد و با هم دعوا كرديم. در حالي كه او داشت مرا پرت مي‌كرد دستم چرخيد وچاقو به كتفش خورد. البته من اصلا متوجه نشدم چاقو چطور وارد بدن او شد. فقط بعد از اين‌كه برادرم را از دست او بيرون آوردم، فرار كردم.

كجا فرار كردي؟

دويدم و دوست مقتول هم دنبال من دويد. خودم را پشت يك تريلر مخفي كردم و او نتوانست مرا پيدا كند. بعد به خانه يكي از دوستانم رفتم و شب را آنجا ماندم. تلفن همراهم را هم خاموش كردم كه كسي پيدايم نكند.

چطور بازداشت شدي؟

بعد از يك شبانه‌روز وقتي تلفنم را روشن كردم ناپدري‌ام با من تماس گرفت و گفت بيا برويم خودت را تسليم كن. فرار كردنت فقط كار را بدتر مي‌كند. او خيلي مرا آرام كرد. به او گفتم كجا هستم. دنبالم آمد و بعد با هم به كلانتري رفتيم و خودم را تسليم كردم.

در اعترافاتت آمده آن روز مشروب خورده ‌بودي، درست است؟

بله. پسرخاله‌ام از داروخانه الكل طبي خريد. دو شيشه يك ليتري بود. ما چهار نفر بوديم كه همه آن را خورديم. كاملا مست بودم. البته چيزهايي يادم هست، اما همه اتفاقات را به ياد ندارم.

خانواده‌ات مي‌دانستند مشروب خوردي؟

نه. آن روز ما مهمان داشتيم. وقتي براي برداشتن چاقو‌ها رفتم، مادرم تازه ظرف‌ها را شسته و جمع كرده ‌بود. سرگرم مهمان‌ها بود و اصلا حواسش به من نبود.

بار اولي بود كه مشروب مي‌خوردي؟

بله. من هنوز 15 سالم تمام نشده ‌بود. فكر اين چيزها نبودم. آن روز هم اگر پسرخاله‌ام الكل نمي‌خريد، نمي‌خوردم. اهل اين چيزها نيستم.

وقتي براي برداشتن چاقو رفتي كسي جلوي تو را نگرفت؟

تنها كسي كه متوجه شد مادر بزرگم بود. نمي‌دانست بايد چه كند. او خيلي پير است و پاهايش درد مي‌كند و زياد نمي‌تواند حركت كند تا بلند شود و به سمت من بيايد از خانه بيرون رفتم. اتفاق چند دقيقه بيشتر طول نكشيد. تا ديگران بيايند همه چيز تمام شد.

در پرونده آمده ‌است كه آثار جراحت روي بدنت وجود داشته‌ است. اين جراحات براي چه بود؟

يك هفته قبل از اين ماجرا پدرم مرا بشدت كتك زد. آنقدر كتكم زد كه انگشت پايم شكست. با تسمه به جانم افتاده بود و تا جايي كه مي‌توانست مرا زد. آنقدر كتكم زد كه نتوانستم از جايم بلند شوم. خودم را بسختي به خانه رساندم. ناپدري‌ام مرا دكتر برد. زخم‌هايم پانسمان شد.

رابطه خوبي با ناپدري‌ات داري؟

او مرد خوبي است. اصلا اذيتم نمي‌كند. آنقدر كه پدرم به من ظلم كرد، او نكرد. خيلي وقت‌ها كمكم مي‌كرد. در دادگاه هم ناپدري‌ام آمد، اما پدرم حاضر نشد بيايد.

چرا پدر و مادرت از هم جدا شدند؟

پدرم مرد خوبي نيست. او خيلي ما را اذيت مي‌كرد و خيلي مادرم را كتك مي‌زد. مادرم از دستش خسته شده‌ بود و ديگر چاره‌اي نبود و بايد جدا مي‌شد.

تو يك بار محاكمه و تبرئه شدي. فكر مي‌كني اين بار هم اين اتفاق بيفتد؟

راستش نمي‌دانم. البته قبول دارم كه اولياي‌دم جوانشان را از دست داده​اند و خيلي ناراحت هستند، اما واقعيت اين است كه شروع‌كننده دعوا او بود. نامزدش تحريكش مي‌كرد و مي‌گفت مگر بچه پايين شهر نيستي چرا حالشان را نمي‌گيري. اين حرف‌ها، او را تحريك و به سمت ما حمله كرد. ما هم مست بوديم و حاليمان نبود چه مي‌كنيم. به هر حال من قبول دارم اشتباه كرده‌ام و اين قتل كار من بوده ‌است و از كاري كه كرده‌ام خيلي پشيمان هستم؛ اميدوارم بتوانم رضايت اولياي‌دم را جلب كنم.

آنها بر قصاص اصرار دارند. پدر و مادرت كاري براي جلب رضايت كرده‌اند؟

پدرم كه اصلا به فكر من نيست. او هرچيزي را بهانه مي‌كرد تا كتكم بزند. براي او مردن يا ماندن من فرقي ندارد. مادر و ناپدري‌ام تلاش كرده‌اند. حتي ناپدري‌ام به من گفته‌ حاضر است ديه درخواستي اولياي‌دم را بدهد اميدوارم اولياي‌دم رضايت بدهند. آنها درد بزرگي را تحمل مي‌كنند اما خواهش مي‌كنم مرا ببخشند. وقتي اين اتفاق افتاد من بچه بودم. خيلي كوچك بودم و عقلم درست كار نمي‌كرد. هنوز 15سالگي‌ام تمام نشده ‌بود اگر به اندازه حالا شعور داشتم اين كار را نمي‌كردم و به خاطر اتفاقي كه افتاده‌ است عذرخواهي مي‌‌كنم. از آنها درخواست مي‌كنم به جواني‌ام رحم كنند. من هنوز 17 سالم تمام نشده و سه سال است كه با كابوس اعدام مي‌خوابم. مي‌دانم مقتول هم تازه داماد بوده ‌است، اما قسم مي‌خورم قصد كشتن او را نداشتم. در اين سال‌ها كه در كانون بودم، تلاش كردم انسان خوبي باشم. درس مي‌خوانم و شغلي ياد گرفته‌ام قول مي‌دهم اگر آزاد شوم آدم بدي براي جامعه نباشم و ديگر كار خلاف نكنم.

مرجان لقايي

 
جمعه 13 مرداد 1391  12:52 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها