پازل
یارو با خوشحالی به دوستش میگه بالاخره این پازل رو بعد از 3 سال حل كردم . دوستش میگه: 3 سال زیاد نیست؟ میگه: نه بابا رو جعبه اش نوشته 3 تا 5 سال!
همکاری بچه ها
روزی مادری به میهما نی رفت، وقتی به خانه برگشت
اولین بچه گفت: مادر من ظرف ها را شستم.
دومین بچه گفت: من هم آن ها را خشک کردم.
سومی گفت : من هم ظرف های خشک را در جا ظرفی چیدم.
چهارمی گفت: من هم تمام ظرف های شکسته شده را در سطل آشغال ریختم.
دعوای بچه ها
هوشنگ كه لباس نوی عیدش را پوشیده بود با صورت خون آلود و لباس پاره به خانه برگشت،مادرش سراسیمه پرسید :باز كتك كاری كردی؟
هوشنگ :بله با پرویز.
مادر:مگر من صد دفعه به تو نگفتم هر وقت می خواهی دعوا كنی تا بیست بشمری و اگر باز هم عصبانی بودی كتك كاری كنی؟
هوشنگ :چرا من هم داشتم تا بیست می شمردم كه پرویز به من حمله كرد.
مادر :چطور؟
هوشنگ:آخه مادرش به او گفته بود كه تا ده بشمارد!
قیمت جوهر
دختر: مامان جون قیمت جوهر خیلی گرون؟
مادر: نه! با چند تومان می شه یک شیشه جوهر خرید.
دختر: خوب خدا رو شکر، خیالم راحت شد. آخه جوهرم الان ریخت روی فرش اتاق پذیرایی.