پیشرفت را باید براساس مقصد نهایی انسان تعریف کرد. براساس بینش اسلامی، تمام زندگی دنیا، راه و مسیری است به سمت مقصدی که در این دنیای مادی وجود ندارد، بلکه نهایت مسیر، رسیدن به خداوند است.
طرح گفتمان عدالت و پیشرفت در دولت دینی، که در دهة چهارم انقلاب اسلامی مورد تأکید مقام معظم رهبری قرار گرفت، مستلزم شناخت مناسبی از روابط میان عدالت و پیشرفت است، در صورتی دولت، مصداقی از عدالت به معنای «وضع کل شیء فی موضعه» یا «اعطاء کل ذی حق حقه» را محقق میسازد که به وظایف خود جامة عمل پوشاند؛ عدالت به همین معنا, نه تنها با پیشرفت در تضاد نیست، با آن همسو است به طوری که در دولت اسلامی عدالتمحور، باید بیشترین افراد به بهترین کمالات دست یابند.
در واقع، اگر دولت همه تلاش خود را صورت دهد تا بیشترین افراد به بالاترین سطح کمالات، به ویژه کمالات اخلاقی، فرهنگی، معنوی و الهی دست یابند، در این صورت، چون حق مردم را به آنان داده است، عدالت را محقق ساخته است. بنابراین، اگر پیشرفت به مفهوم اسلامی آن در نظر گرفته شود و شامل پیشرفتهای معنوی نیز گردد و عدالت هم به معنای اعطای حق به هر گروه یا فرد مُحِق در نظر گرفته شود، در این صورت، یکی از حقوق، فراهم ساختن زمینهها و امکانات لازم برای نیل به پیشرفتهای معنوی جامعه است. در اینجا نه تنها تزاحمی میان پیشرفت و اعدالت پیش نمیآید، بلکه پیشرفت در جهت عدالت قرار میگیرد.
کلید واژهها: عدالت، پیشرفت، رابطه، دولت دینی، کمال مادی، کمال معنوی.
مقدمه
در طول تاریخ آنگاه، که درباره علوم انسانی و ارزشها بحثی به میان آمده، همواره مفهوم «عدالت» از مفاهیم کلیدی بوده است. در فلسفه غرب و از زمان سقراط، مفهوم «عدالت» همواره یکی از مفاهیم کلیدی به شمار میرفته است. پس از او، افلاطون و ارسطو نیز جایگاه خاصی را برای عدالت در نظر گرفتهاند. در ادیان الهی، به خصوص در اسلام و به ویژه براساس مذهب عدلیه، عدالت نیز از جایگاه ممتازی برخورداراست. به هر حال، عدالت از مباحث بنیادین اسلام است، چنانکه عدل، در زمرة اصول دین به شمار میرود.
از سوی دیگر، بحث از پیشرفت نیز همواره مورد توجه اندیشمندان بوده و از قدمت فراوانی برخوردار بوده است. با توجه به این دو مطلب، بحث از رابطة میان عدالت و پیشرفت به ویژه جایگاه این بحث نیز اهمیت مییابد. بحث از رابطة عدالت و پیشرفت در دولت دینی، از مباحث پر اهمیت و در نوع خود، از اصلیترین، پیچیدهترین و دشوارترین مسائلی است که در حوزة فلسفه سیاست، فلسفه اخلاق و بعضی از رشتههای دیگر مطرح است.
در طول تاریخ، به ویژه در عصر اخیر، به خصوص در مغرب زمین، تلاش زیادی برای بررسی و تحقیق پیرامون جوانب این مسائل صورت گرفته است که به نوبة خود قابل تحسین است.به منظور بررسی رابطة عدالت و پیشرفت در دولت دینی، لازم است پیش از هرچیز مفاهیم مرتبط با آنها شناخته شود. از اینرو، ارتباط مفاهیم پیشرفت، عدالت و دولت دینی توضیح داده خواهد شد. سپس با توجه به کاربرد مناسب هر یک از این واژگان، رابطة عدالت و پیشرفت در دولت دینی مورد توجه قرار خواهد گرفت.
1. مفهوم و ماهیت پیشرفت در اسلام
«پیشرفت» از جمله مفاهیمی است که در دهههای اخیر، در اقتصاد و علوم اجتماعی کاربرد زیادی پیدا کرده است. این واژه، عمدتاً مربوط به مسائل اجتماعی، رشد اقتصادی و اموری از این قبیل است. ابتدا در این حوزهها، شاخصههایی برای توسعه و پیشرفت تعیین شد، اما به تدریج، کاربرد آن گستردهتر گردید. این مفهوم از مرز اقتصاد به سایر علوم اجتماعی، به خصوص جامعهشناسی سیاسی، سرایت پیدا کرد.
هم اکنون نیز از این واژه به عنوان یک مفهوم اجتماعی، بحثهای گسترده و تقریباً همه جانبهای صورت میگیرد. به نظر میرسد، باید با توجه به مبانی فکری و ارزشی خود و صرفنظر از تعاریف و اصطلاحات بیان شده در این زمینه، تعریفی از پیشرفت، آن هم نه تنها از بُعد اقتصادی و جامعهشناختی، بلکه به عنوان یک مفهوم انسانشناختی فلسفی ارائه کنیم.
صرف نظر از معادلهای این واژه در زبانهای دیگر، واژة «پیشرفت»، از نظر تحلیلی، بر این معنا دلالت دارد که یک راه و مسیری وجود دارد که باید آن را پیمود. این پیمودن باید رو به جلو باشد. از تحلیل این واژه، سه مفهوم دیگر به دست میآید: راه و مسیر؛ پیمودن راه و مسیر؛ رو به جلو بودن در طول مسیر. اگر این سه واژه را به درستی در نظر بگیریم، مفهوم دیگری به نام «مقصد» از آنها به دست میآید که این راه باید به آن ختم شود.
بنابراین، ما در تحلیل مفهوم پیشرفت، لازم است این چهار مفهوم را در بینش اسلامی و بینشی مبتنی بر مبانی فکری و ارزشی خود معنا کنیم.در بینش اسلامی، ویژگیهای انسانی مختص به مسائل مادی و دنیوی، که در علوم اجتماعی بر آن تأکید میشود نیست، زیرا این علوم، عمدتاً، علومی سکولار هستند و توجهی به مسائل معنوی، الهی و غیرمادی انسان، ندارند.
اگر هم در این علوم گاهی بحث از معنویات مطرح میشود، اصولاً توجه اصلی معطوف به اهداف مادی همچون لذایذ و رفاه است. این معنویات در قلمرو زندگی مادی معنا و مفهوم مییابند. مثلاً عدالت، معنویت، ایثار و فداکاری در این قلمرو از اموری قلمداد میشود، که نتایجش مربوط به همین زندگی دنیوی است.
اما بر اساس بینش اسلامی، زندگی انسان، بسیار وسیع، گسترده و فراتر از این معانی است به گونهای که زندگی مادی و دنیوی انسان، تنها نقطهای در این مسیر طولانی انسانیت شناخته میشود. اساساً کل زندگی دنیا در مقابل آخرت، چیز قابل محاسبهای شمرده نمیشود؛ زیرا زندگی دنیا متناهی و زندگی اخروی نامتناهی است.
بنابراین، نمیتوان پیشرفت انسان - و نه صرفاً پیشرفت اقتصادی ـ را منحصر به چیزهایی دانست که به امور مادی بازمیگردد، بلکه باید پیش از هر چیز تلقی خود را نسبت به انسان و ابعاد وجودی او بیان کرد. پیشرفت انسان باید در ابعاد وجودی خودش ملاحظه شود؛ بعضی از ابعاد کوچک انسان مربوط به زندگی دنیاست، اما او ابعاد بسیار گسترده و وسیعتری دارد که میتوان گفت قوام انسانیت انسان به همان ابعاد است.
بنابراین، پیشرفت را باید براساس مقصد نهایی انسان تعریف کرد. براساس بینش اسلامی، تمام زندگی دنیا، راه و مسیری است به سمت مقصدی که در این دنیای مادی وجود ندارد، بلکه نهایت مسیر، رسیدن به خداوند است: «وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى».(نجم:42) پس در این دنیای مادی، مقصد نهایی وجود ندارد. هر چه از آن به عنوان مقصد یاد میشود، مقصد نسبی است. اهداف و اغراض دنیوی هم نسبی است.
تمام اینها مقدمة رسیدن به آن مقصد و هدف نهایی است. و طبعاً راهی که برای نیل به آن معتقد است، میل به بینهایت دارد. هر پیشرفتی هم که در آن مسیر صورت میگیرد، باید پیشرفتی باشد که به سوی آن مقصد حرکت میکند. بنابراین، تنها اگر در برخی ابعاد، رشدی و حرکتی صورت پذیرد، پیشرفت واقعی محسوب نمیگردد. چنانکه رشد اقتصادی نیز به همین شکل است و رشد اقتصادی در بعضی از ابعاد، همانند رشد بعضی اندامها در بدن است.
اگر دست یا پای کسی رشد کند، اما سایر اجزا متناسب با آن رشد نکنند، این رشد، واقعی نیست. رشد واقعی آن است که همة اندام، متوازن و متناسب بزرگ شوند. بنابراین پیشرفت واقعی، باید در همه ابعاد وجود انسان و به طور متناسب و متوازن صورت گیرد.حاصل آنکه، براساس نگرش اسلامی در تحلیل مفهوم و ماهیت «پیشرفت» باید نکاتی را مدنظر داشت که برخی از آنها به طور کلی با بینشهای دیگر متفاوت است.
نکتة مهم در تعیین هدف نهایی است که در بینشهای دیگر چنین هدفی وجود ندارد. بر فرض که صاحبان بینشهای دیگر، به زعم خود، ایمان هم داشته باشند، اما آن را در مباحث اجتماعی تأثیر نمیدهند. در نتیجه، آنان در عرصة اجتماعی، همین اهداف دنیوی را مد نظر قرار میدهند.این دسته از سکولارها، منکر خدا و معنویات نیستند، اما در اهداف و ابعاد اجتماعی، خدا و معنویات را دخیل نمیدانند.
علوم انسانی رایج فعلی، بجز بخشی از الهیات و فلسفه الهی، به این معنا سکولار است. اما ما به عنوان یک مسلمان، باید خدا و معنویات را در معادلات عرصةاجتماعی در نظر بگیریم و معتقد باشیم که همه تحقیقات علمی باید به عنوان مقدمه و وسیلهای برای رسیدن به آن هدف نهایی در نظر گرفته شود.ما معتقدیم که خداوند انسان را برای این آفرید تا از تمام ظرفیتهای این دنیا برای رسیدن به آن هدف اعلی استفاده کند. در انسان و در این عالم، چیز لغوی وجود ندارد.
انسانها باید از همه نعمتها و مواهب، تنها برای رسیدن به آن هدف نهایی استفاده کنند. اگر استفاده از برخی نعمتها، تضادی با آن هدف نهایی داشته باشد، هیچ مطلوبیتی نخواهد داشت؛ چرا که مقدمهای که منتج به نتیجه نباشد، هیچ ارزشی ندارد. اما اگر استفاده از آن نعمتها و مواهب، در جهت آن هدف باشد، میتواند ارزشمند قلمداد گردد. بنابراین، پیشرفت به اعتقاد ما عبارت است از حرکت رو به جلو و رو به کمال انسان، که مشتمل بر تمام ابعاد وجودی انسان، به طور متوازن و متناسب باشد.
2. مفهوم و ماهیت عدالت در اسلام
از میان مفاهیم «عدالت»، «پیشرفت» و «دولت دینی»، روشنترین مفهوم، مفهوم عدالت است، به طوری که بنا به ادعای برخی، این مفهوم نه تنها احتیاجی به تعریف ندارد، بلکه امکان تعریف نیز برای آن وجود ندارد؛ چون برای توضیح این مفهوم، مفهومی روشنتر نمیتوان یافت. اما این مفهوم، با تمام وضوحش، دارای پیچیدگیهایی نیز هست که به دشواری میتوان از آنها عبور کرد.
«عدل» واژهای عربی است که در زبان فارسی معادل آن «داد» است.0 ولی خوشبختانه، واژههای «عدل» و «عدالت» در فارسی ناآشناتر از واژة «داد» نیست، بلکه اگر بخواهیم داد و دادگری را معنا کنیم، باید آن را به «عدل» معنا کنیم.1 اگر به موارد استعمال لغوی واژه «عدالت» دقت شود، ریشة معنای این واژه، یک جفت از یک شیء را در حالت متعادل گویند. به عبارت دیگر، دو چیزی که حکم دو لنگه از یک جفت را دارند و بین آن دو لنگه، ارتباط تنگاتنگی برقرار باشد بهگونهای که همواره با هم مورد مقایسه قرار گیرند.
این شیء اگر در حالتی قرار گیرد که هیچ یک از دو لنگه بر دیگری ترجیح پیدا نکند، عدل محقق میشود. این عِدل از همینجا وام گرفته شده است. از اینرو، هرگاه دو لنگه یکبار که روی مرکبی قرار داده میشد، گفته میشد که این دو لنگه با هم متعادلند؛ یعنی بهگونهای نیست که یکی سنگینتر باشد و فشار بیشتری وارد کند. استفاده از کلمة «عَدل» هم که در زبان تجار و غیر آنها استفاده میشد و به عنوان یک واحد سنجش به کار میرفت، به همین لحاظ بوده است؛ زیرا یک عَدلِ بار، لنگة باری بود که بر روی استر و یا حیوان دیگری قرار میدادند.2
پس این واژه، در اصل، به این معناست که دو لنگهای که با هم مقایسه میشوند، ترجیحی برای هیچکدام بر دیگری نباشد. یکی از لوازم چنین معنایی این است که بین آنها مساوات برقرار باشد. البته ممکن است در اصل مفهوم «عدالت»، مفهوم مساوات نخوابیده باشد؛ چرا که مساوات یک مفهوم کمی است که در ریاضیات به کار میرود. حال آنکه عدالت یک مفهوم ریاضی نیست.
در هر حال، هرگاه دو چیز با هم مقایسه گردند و هیچ کدام سنگینتر از دیگری نباشد و بر دیگری غالب نگردد، همین امر میتواند منشأ انتزاع مفهوم مساوات شود.از اینرو، در بسیاری از موارد، عدالت را به برابری و مساوات ترجمه میکنند. این به جهت در نظر گرفتن لوازمی است که در برخی موارد، در اجرای عدالت، به خصوص در موارد محسوس، مترتب میشود. طبعاً تمام مفاهیم ریشه در محسوسات دارد و بعد، از محسوسات فراتر رفته، به اموری معنوی تعمیم داده میشود.
یک سلسله مفاهیم اعتباری در ظرف اجتماع وجود دارد که ریشه در محسوسات دارد. زمانی که در ظرف اجتماع، مقایسهای میان دو حالتی که در یک شی در نظر گرفته میشود، انجام پذیرد و در نتیجه، یکی از دو حالت بر دیگری غلبه نیابد، عدالت در عرصة اجتماع تحقق یافته است. در اینجا مفهوم عدالت در امور اعتباری اجتماعی به کار رفته است.
وقتی در تعریف عدالت گفته میشود: «إعطاء کل ذی حقٍ حقه»، آن مفهوم برابری، مساوات و تعادل در اینجا به این صورت است که کسی از حقی، و در نتیجه استحقاقی برخوردار است و این حق، امری اعتباری است که برای او ثابت است. شخص دیگر، مکلف است تا آن حق را به او عطا کند. اگر میان آنچه عطا میشود با آنچه که او استحقاقش را دارد، توازن وجود داشته باشد، عدالت محقق خواهد شد.
اما اگر آنچه که به این شخص داده میشود، با آنچه استحقاقش را دارد، برابری نکند، در این صورت، یک لنگه (که همان لنگة حق اوست) سنگینتر میشود؛ در این صورت، عدالت محقق نگردیده است. گویا در مفاهیم اعتباری اجتماعی، به خصوص در آنجا که مربوط به حقوق میشود، این جهت از عدالت در آن لحاظ شده است.
مفهوم عدالت، در علوم انسانی دیگر، نظیر اخلاق هم مطرح شده است، طبق نظریة معروف ارسطویی در اخلاق، ملاک ارزشها عدل است و این عدل، به معنی اعتدال بین افراط و تفریط است. 3 در اینجا هم آن حیثیتی که در مورد واژة عدالت مطرح گردید، وجود دارد؛ زیرا در اینجا هم بین طرفین مقایسه میشود و سنگینی یا عدم سنگینی در یکی از دو طرف مورد سنجش قرار میگیرد.
اگر یکی از طرفین سنگینتر شود، جانب افراط است و اگر سبکتر شود، جانب تفریط است و این دو اگر در حالت اعتدال قرار داشته باشند، عدالت محقق گردیده است. از اینجا است که در مباحث ارزشی، این مفهوم شکل خاصی به خود گرفت و تبدیل به اصل و اساس ارزشهای اخلاقی گردید. بر این اساس، این مفهوم به عنوان اعتدال بین افراط و تفریط در تمام قوا و به عنوان ملاک فضیلت اخلاقی مطرح گردید.
در اینجا نیز مشاهده میشود که آن مسئلة برابر بودن دو لنگه و در حد اعتدال بودن شاهین ترازو، همچنان در مفهوم عدالت لحاظ گردیده است. اما این مفهوم ارسطویی از عدالت، ربطی به عدالت اجتماعی ندارد. در بحث از عدالت به مفهوم اجتماعی آن، در مقابل «عدل»، واژة «ظلم» قرار میگیرد، اما در مفهوم ارسطویی، در مقابل عدل، افراط و تفریط یا رذایل قرار میگیرد از اینرو، الهیون این مفاهیم را فراتر از حد این اعتباریات بردند و در مسائل الهی هم، عدالت را به عنوان صفتی از صفات خداوند متعال مطرح ساختند.
حتی در برخی فرقههای مسیحیت، بزرگترین و معروفترین صفت خداوند، عدالت شمرده شده است. البته در فرهنگ دینی ما چنین نیست. ما معتقدیم بسیاری از صفات دیگر همچون رحمان، رحیم، خالق و... وجود دارد که معروفتر از آن صفت است.به هرحال، این نهایت تعمیم مفهوم عدالت است که اول از محسوسات به اعتباریات و سپس، از اعتباریات به ماورای مادیات توسعه داده میشود. در بحث کنونی عدالت، نه عدالت به آن معنای لغوی خالص، نه به معنای اخلاقی و نه به معنای الهی است، بلکه در اینجا عدالت به مفهوم اجتماعی و حقوقی آن مطرح است.
از آنچه گذشت میتوان به این مطلب رسید که، در مفهوم لغوی عدالت، میتوان به چند معنا اشاره کرد که بازگشت همه آن معانی، و حتی معانی متضاد با یکدیگر، به آن ماده بازگشت دارد. در اصطلاح نیز، معانی واژة «عدالت»، شبیه مشترک لفظی است. یعنی معانی آن کاملاً متفاوت است و به زحمت میتوان جهت مشترکی بین آن معانی پیدا کرد.
به عنوان نمونه، ما در فرهنگ خود، عدالت را در چند بُعد، به خدا نسبت میدهیم؛ یکی در بُعد تکوین است که در آنجا گفته میشود خداوند متعال در آفرینش خود، عدالت را رعایت کرده است.در اینجا عدالت نه به معنای مساوات است و نه به معنای «اعطاء کل ذی حق حقه»، بلکه مفهوم خاصی است که تفسیر آن به مسئله حکمت و نظام احسن بر میگردد؛ یعنی خداوند عالم را به گونهای آفریده است که به صورت یک پازل، اجزای آن آنچنان به هم مرتبط هستند که در مجموع، بهترین نظام را به وجود میآورد.
در اینجا مفهوم عدالت به معنای مساوات نیست؛ چرا که بدیهی است مخلوقات همه با هم مساوی نیستند و اساساً اگر مساوی بودند، خلقت این عالم معنا پیدا نمیکرد؛ زیرا زیبایی و کمال این عالم به تفاوتهای آن است.اگر انسانها همه مرد یا همه زن بودند یا همه زیبا یا همه زشت بودند، دیگر کمال انسان تحقق نمییافت. همچنین واژة عدالت در اینجا به مفهوم «اعطاء کل ذی حقٍ حقه» نیست؛ چرا که هیچ موجودی قبل از اینکه آفریده شود، چیزی نیست تا حقی داشته باشد:«هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورًا»(انسان:1).
هیچ مخلوقی بر خداوند حقی ندارد، مگر آنکه بعد از اینکه خداوند او را آفرید، خود، حقی برای او قرار دهد. بنابراین، عدالت خدا در آفرینش، یعنی هر چیزی در نظام احسن، جای خودش را دارد و جای هر کدام از آنها نسبت به چیز دیگر و مجموعاً نسبت به کل سنجیده میشود. این عدالت، ناشی از آفرینش خود خداست. کس دیگری در این زمینه طرحی نداده است. از آنچه گذشت، میتوان دریافت که عدالت در مفهوم تکوینی آن، تقریباً با حکمت مرادف است.
اما واژة «عدالت» معنای دیگری هم دارد که مربوط به امور تشریعی است. این همان است که در کاربرد عرفی بیشتر شایع است. عدالت خداوند در امور تشریعی نیز در چندین بعد مطرح میگردد: یکی آنکه خداوند به هیچ موجودی بیش از توانش تکلیفی را تعیین نکرده است: «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا»(بقره:286).
پس برای هر کس در حد وسعش تکلیف تعیین گردیده است. اگر خداوند تکلیف «ما لا یطاق» میکرد، از عدالت خارج میگردید.
به عبارت دیگر، باید تناسبی میان تشریع قانون و ظرفیت آن کسی که برای او قانون تشریع میگردد، وجود داشته باشد. به یک معنا میتوان گفت در اینجا «وضع کل شئ فی موضعه» اقتضا میکند که برای هر کس، قانون متناسب با ظرفیت او تشریع گردد.عدالت در معنای دوم تشریعیِ خود، بیانگر این است که تکالیفی که خداوند متوجه انسانها میسازد، نه تنها خارج از وسع آنها نیست، بلکه تبعیضآمیز هم نیست؛ یعنی ملاک تکلیف در هر کس وجود داشته باشد، تکلیف متوجه او میگردد.
چنین نیست که خداوند برای کسی که ملاک تکلیفی دارد، تکلیفی را وضع کند و کس دیگری که همان ملاک را دارد، از آن تکلیف معاف دارد.معنای دیگر عدالت در عالم تشریع، که به خداوند انتساب داده میشود، در مقام تعیین ثواب و عقاب است. اعطای ثواب یا کیفر از سوی خداوند متناسب با آن عملی است که فرد انجام میدهد. این نمونه هم، از مظاهر عدل الهی است که عمدتاً در قیامت ظاهر میشود، اما بعضی از نمونههای آن در همین عالم هم محقق میگردد.
پس، عدالت مفهومی است که از فعل تکوینی تا افعال تشریعی خداوند و اعطای ثواب و عقاب از سوی او اطلاق میگردد. اما در هر موردی، و دستکم در تکوین و تشریع، باید دو مفهوم مختلف را برای آن در نظر گرفت. و با یک تعریف نمیتوان گفت که خداوند هم در تکوین و هم در تشریع عادل است. پس در ابعاد مختلفی میتوان عدالت را به عنوان یک صفت کمالی برای خداوند ثابت کرد. اما آنچه اهمیت بیشتری دارد، این است که عدالت به عنوان یک ارزش در مورد انسان به چه مفهومی به کار میرود؟
گفته شد که طبق تعریفی که ارسطو از عدالت ارائه میدهد، عدالت به معنای اعتدال بین افراط و تفریط است. در اینجا عدالت، غیر از «اعطاء کل ذی حق حقه» و غیر از تساوی است. بلکه مراد این است که باید دو طرف افراط و تفریط را فرض نمود و به دنبال حد وسط میان آن دو بود.در این صورت، عدالت محقق میگردد. در این مفهوم از عدالت، دیگر صحبت بر سر این نیست که حق، به آن کس که صاحب حق است داده شود، بلکه فقط فرض میشود که چیزی دو طرف افراط و تفریط دارد.
اگر از طرف افراط و تفریطش پرهیز شود و حد وسط گرفته شود، عدالت محقق میگردد. پس، عدالت در این بعد، مفهوم خاصی است که با اعتدال سازگار است.البته هرچند که عدالت و اعتدال همریشه هستند، اما این دو واژه در عرف، دارای مفهوم یکسان نیست. اگر این مفهوم عدالت با مفهوم عدالتی که در مورد خداوند در عالم تکوین مطرح میشود و یا با سایر مفاهیم عدالت، که در مورد خداوند کاربرد دارد، مقایسه شود، در مییابیم که این معنا، معنای دیگری است که به زحمت میتوان جامعی بین آنها در نظر گرفت.
حداکثر میتوان گفت تناسبی بین این مفاهیم وجود دارد که منشأ انتقال از یک معنا به معنای دیگر میشود.اما براساس معنای عدالت به «اعطاء کل ذی حق حقه»، عدالت آن است که به هر کس به همان میزانی داده شود که حق اوست و نه کمتر. لازمة چنین امری این است که با کسی تبعیضآمیز برخورد نشود. در اینجا یک «ذیحق» و یک «اعطاء کنندة حق» وجود دارد که باید میان آن دو، رابطهای برقرار باشد.
مفروض این است که قبلاً حقی ثابت شده باشد. تعریف اخیر از عدالت، بازگشت به یک توتولوژی دارد؛ زیرا در تعریف «حق» گفته میشود: «آن چیزی است که باید به ذی حق داده شود». در تعریف عدالت هم گفته میشود: «اعطای حق به ذی حق» یعنی آنچه که باید به کسی بدهند، داده شود. پس حق، همان چیزی است که باید به ذی حق بدهند و عدالت هم آن چیزی است که حقِ ذی حق است و باید به او بدهند. پس بازگشت این تعریف از عدالت به یک نوع توتولوژی است.
لذا گفته میشود که مفهوم «عدالت» بدیهی است و از آن بدیهیتر چیزی وجود ندارد. از اینرو، این مفهوم از عدالت است که هیچ کارآیی در عمل ندارد؛ زیرا از آن نمیتوان دریافت که حق هر کسی چه چیزی است که باید به او بدهند. این مفهوم فقط بیان میدارد که اگر حق هر کس داده شد، عدالت محقق میشود، ولی اینکه حق هر کس چیست، اختلافات از همینجا شروع میشود که در اینجا باید مبانیای را ملاحظه کرد که براساس آن، حق افراد مشخص میگردد.
در یک معنای وسیع، باید ابتدا حق را برای خدا اثبات کنیم و طبق فرمایش امیرالمؤمنین† در نهجالبلاغه4 و امام زینالعابدین† در رسالة حقوق،5 اصل همه حقوق، حق الله است. از همین حق است که سایر حقوق برای مخلوقات بهدست میآید. این اصل، یک اصل بسیار کارساز، محکم و متقن در فلسفة ارزشهای اسلامی است. بعید به نظر میرسد در سایر مکاتب فلسفی، این مفهوم درست تبیین شده باشد.
اگر بتوان به خوبی ریشهیابی کرد که حق چیست، از کجا پیدا میشود، برای چه کسی ثابت میشود و چه کسی باید حق بدهد، در این صورت، به این نقطه خواهیم رسید که تا خدا به کسی حق ندهد، هیچ کس صاحب حق نمیشود. اصل و اساس تمام حقوق، حق اوست. به هرحال، هرگاه گفته میشود: عدالت این است که حق هر کسی را به او بدهند، باید مفروض بگیریم که قبلاً این حق، از جایی ثابت شده است. اما اینکه چگونه حق ثابت میگردد، بسیاری از حقوق وجود دارد که با بداهت عقل یا قریب به بداهت ثابت میشود.
به عنوان نمونه، هر عاقلی، اگر مشاهده کند که کارگری با زحمت و تلاش خود، لقمة نانی به دست آورده و کسی بخواهد آن را از چنگ او به در آورد، حکم میکند که این حرکت، حرکتی ظالمانه است. یا اگر کسی بخواهد از کودک یتیمی، لقمه نانی را به زور بگیرد، هر عاقلی پی میبرد که او رفتاری ظالمانه داشته است.اما اینکه دقیقاً حق چیست، چگونه تعیین میشود و منشأ حق چیست؟ به این آسانی به دست نمیآید.
بسیارند کسانی که در نهایت به این نتیجه میرسند که حق باید عادلانه باشد، ولی وقتی از آنان سؤال میشود که این حقِ عادلانه چیست، پاسخ میدهند: «حق هر کسی را به او دادن». این یک تعریفِ مبتلا به دور است.باید یادآور شد آن عدالتی که مورد بحث ما در این نوشتار است، «عدالت اجتماعی» است؛ مفهومی که برای ما کارساز است، همان روشنترین مفهوم عدالت است که معمولاً فلاسفه اخلاق، حقوق و سیاست روی آن تأکید دارند و آن عبارت است از:«اعطاء کل ذی حق حقه». البته این دسته از فلاسفه میپذیرند که از مفهوم «عدالت» نمیتوان حقوق را تعیین کرد، بلکه حقوق باید از جاهای دیگری تعیین شود.
عدالت در امور اجتماعی، خود دارای چندین مرحله است: یک مرحله این است که قوانین و مقررات اجتماعی عادلانه باشد، یعنی همان عناصر توازن و نفی افراط و تفریط یا رجحان یکی از طرفین باید رعایت شود. در اینجا میتوان چند جهت را برای رعایت عدالت لحاظ نمود: یکی آن است که در اجتماع، مقررات نهایتاً به حق و تکلیف برگردد؛ یعنی در ظرف اجتماع، اگر برای کسی حقی قرار داده میشود، در مقابل آن تکلیفی هم باید وجود داشته باشد و یا هر تکلیفی برای کسی در نظر گرفته میشود، در مقابل آن، حقی باید لحاظ شود.
اگر تعادل و توازن بین حق و تکلیف رعایت گردد، عدالت در تشریع و قانونگذاری محقق میگردد.در مرحلة دیگر، عدالت در مقام قضاوت مطرح است. اگر اختلافی میان دو نفر به وجود آمد و مشاجرهای انجام گرفت، قاضی باید حکم به عدل نماید. در اینجا مفروض این است که مقرراتی وجود دارد که قاضی براساس آن قضاوت کند. در واقع، قاضی مقررات ثابت را بر موارد خاص تطبیق میدهد.
در اینجا ممکن است گاهی قاضی اشتباه کند یا تعمداً حق کسی را نادیده انگارد؛ در این صورت، ظلم محقق میشود. ولی در صورتی که قاضی مقررات را دقیقاً اجرا کند، این، قضاوت به عدل است. مرحلة بعد، تحقق عدالت در مرحلة إعمال و اجرای قانون است که معمولاً شأن قوة مجریه است. در اینجا باید آنچه که قاضی حکم نموده، دقیقاً اجرا شود.حاصل آنکه، در اینجا سه مرحله برای عدالت وجود دارد که باید در هر مرحله به معنای عدالت توجه داشت. در این مراحل، مفهومی که ما از عدالت در نظر داریم، همان معنایی است که در علوم اجتماعی و مسائل حقوقی به کار میرود.
3. مفهوم و ماهیت دولت دینی
هر چند تعاریف مختلفی از دولت دینی ارائه گردیده است، اما فرض این است که مراد از دولت دینی، آن نهاد اجتماعی است که براساس ارزشهای دینی بر سرکار آمده است و متصدی پیاده کردن ارزشهای دینی در جامعه و محقق ساختن اهداف یک جامعه در چارچوب ارزشهای دینی میباشد. پس دولت دینی، دولت مشروعی است که درصدد پیاده کردن احکام اسلامی در جامعه است.
0. ر.ک: علی اکبر دهخدا، لغتنامه، ج 34، ذیل واژة «عدل»، ص 121.
1. ر.ک: همان، ج 22، ذیل واژة «داد»، ص 18.
2. ر.ک: همان، لغتنامه، ج 22، ذیل واژة «عدل»، ص 121؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 9، ذیل واژة «عدل»، ص 85.
3. ارسطاطالیس، اخلاق نیکوماخوس، ج 1، ص 128-162.
4. نهج البلاغه، خ 216.
5. میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 154، باب جملة مما ینبغی القیام به من الحقوق الواجبة و المندوبة، حدیث 1.
قاسم شباننیا/ عضو هیئت علمی مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره
منبع: دو فصلنامه معرفت سیاسی شماره 3
ادامه دارد.............