تفسیر ادبی معاصر یکی از روشمندترین گرایشهای تفسیری است، اما در عین روشمندیِ نسبتاً شفاف آن، نارساییهایی نیز در برخی مؤلفههای آن دیده میشود.
چکیده
مفسران با رویکردهای مختلف به تفسیر قرآن پرداختهاند و بدین سان گرایشهای گوناگونی در تفسیر به ظهور رسیده است. یکی از گرایشهای تفسیری در دوران معاصر، تفسیر ادبی است. این گرایش یکی از روشمندترین گرایشهای تفسیری است و مؤلفههایی نسبتاً شفاف دارد. در مقالة حاضر مهمترین مؤلفههای این گرایش گزارش و نقد و بررسی شده است.
مهمترین مؤلفههای تفسیر ادبی معاصر عبارتاند از: ناکار آمدی تفسیر ترتیبی، استقصای همة آیات ناظر به موضوع و تفسیر آیات بر حسب ترتیب نزول، مترادف نبودن هیچ یک از واژههای مترادفنما، محدود کردن دلالت آیات به سیاق، بهرهگیری از روانشناسی و جامعهشناسی.به نظر ما ناکارآمد دانستن تفسیر ترتیبی، محدود کردن دلالت آیات به سیاق و انکار وجود واژههای مترادف در قرآن ناتمام است. از سوی دیگر پیروان این گرایش تفسیری در اجرای کامل استقصای آیات ناظر به موضوع و تنظیم آنها به ترتیب نزول موفق نبوده و در موارد بسیاری از آن غفلت کردهاند. نیز از نشان دادن تفاوت معنایی برخی واژههای قرآن بازماندهاند.
کلید واژهها: تفسیر ادبی، امین خولی، گرایش تفسیر ادبی معاصر، مؤلفههای تفسیر ادبی معاصر، بنت الشاطی، واژههای مترادف.
مقدمه
یکی از گرایشهای تفسیری معاصر در جهان اسلام، گرایش تفسیر ادبی است که معمولاً امین خولی را بنیانگذار آن میشمرند؛ گرچه برخی از تاریخنگاران جریانهای تفسیری دورة معاصر بذرهای نخستینِ این رویکرد تفسیری را پیش از این، در برخی آثار طه حسین از معاصران وی، نشان میدهند. امین خولی هیچ اثر مستقل و کاملی در تفسیر قرآن ننوشت، اما آثار وی، به خصوص مجموعه مقالاتش در باب بلاغت و تفسیر و ادبیات، تأثیر فراوانی بر جریان تفسیر دورة معاصردر جهان اسلام به ویژه در مصر گذاشت.
در این گرایش تفسیری، قرآن کریم متنی ادبی تلقی میشود و مفسر میکوشد آیات قرآن را با تکیه بر ادبیات و علوم ادبی تفسیر کند.طرفداران این گرایش تفسیری برای شیوة تفسیر خود مؤلفههایی را بیان کردهاند که تفسیر ادبیِ آنان را از تفسیر ادبیِ رایج متمایز ساخته و آن را در جایگاه رویکرد و گرایش مستقلی در تفسیر قرار داده است.
ما از این گرایش تفسیری با عنوان «تفسیر ادبی معاصر» یاد میکنیم. در این گرایش علاوه بر جنبة ایجابی، یعنی ابتنای تفسیر بر علوم ادبی، بر نفی تفسیر علمی و عصری و تفسیر و تأویلهای باطنی نیز تأکید شده است. جز بنت الشاطی، شاگرد و همسر امین خولی، باید از کسان بسیاری از جمله شکری عیّاد، محمد احمد خلف الله، محمد زغلول، مهدی علام، و نصر حامد ابوزید به عنوان پیروان این گرایش تفسیری یاد کرد.
یکی از بارزترین ویژگیهای تفسیر ادبی معاصر روشمندی آن است. مکتب تفسیر ادبیِ معاصر را باید از معدود گرایشهای تفسیری برشمرد که در آن،طرحی روشن، منظم و ضابطهمند برای تفسیر ارائه شده است و در آثار تفسیری انگشتشماری که پیروان این گرایش عرضه کردهاند کوشیدهاند تا در چارچوب همان طرح به تفسیر بپردازند. در ادامه مهمترین مؤلفههای تفسیر ادبیِ معاصر را شمارش و بررسی خواهیم کرد.
مهمترین مؤلفههای تفسیر ادبی معاصر و بررسی آنها :
1. ناکار آمدی تفسیر ترتیبی:در تفسیر ادبیِ معاصر بر این امر تأکید میشود که تفسیر ترتیبی قرآن کریم روشی ناکارآمد است و مفسر باید برای تفسیر قرآن کریم روش تفسیر موضوعی را به کارگیرد. امین خولی تصریح میکند که اگر هم بنا باشد تفسیر ترتیبی انجام گیرد، باید به شیوة موضوعی باشد.بنت الشاطی هم با آنکه تفسیرش از چهارده سوره قرآن به صورت ترتیبی است، شیوة خود را در التفسیر البیانی شیوة تفسیر موضوعی معرفی میکند.کمترین درجه و پایینترین سطح تفسیر موضوعی آن است که مفسر به هر واژهای که میرسد آن را یک موضوع تلقی و آن را با تمام مشتقاتش در قرآن استقصا کند و همة آنها را با کاربردهای متفاوتی که دارند ناظر به یکدیگر و در ارتباط با هم بفهمد و آیه موردنظر را تفسیر کند.
به نظر پیروان تفسیر ادبی این شیوة تفسیر، مفسر را به فهم صائب و دقیقتری از قرآن کریم رهنمون میشود، و حاصل تفسیر اطمینانبخشتر خواهد بود.این شیوة تفسیر را اکثر مفسران معاصر فی الجمله پذیرفتهاند. در گذشته نیز مفسران، به ویژه مفسران فقیه و اصولی، به این شیوه ـ البته به صورت ناقص ـ عمل میکردهاند و آیات احکام ناظر به موضوع واحد را در ارتباط با یکدیگر تفسیر مینمودهاند؛
چنانکه خلف الله نیز در الفن القصصی تصریح میکند که در پژوهش موضوعی خود در قصص قرآن شیوة اصولیان را به کار میگیرد. بیتردید امروزه تفسیر موضوعی قرآن یکی از نیازها و ضرورتهای عصر ماست؛ چرا که استخراج و ارائة نظریههای قرآن در زمینههای مختلف به صورت نظاممند و منسجم جز از طریق تفسیر موضوعی میسر نیست.
نقد و بررسی
در نقد این مبنا باید گفت درست است که تفسیر موضوعی، به ویژه در عصر حاضر، امری ضروری و نیاز به آن جدی است، اما انکار ناکارآمدی تفسیر ترتیبی مناقشهپذیر است؛ زیرا اولا، اگر نظم فعلی قرآن کریم را ـ حداقل در سطح آیات ـ توقیفی و مقتضای حکمت الهی برای هدایت بشر بدانیم، نیاز مستمر به تفسیر ترتیبی انکارناپذیر است.
بلکه از آنجا که نظم قرآن کریم به صورت فعلی و بیان معارف متنوع به صورت پراکنده و به شکل در هم تنیده، متناسبترین نظم برای یک کتاب دینی با هدف هدایتگری است، تفسیر ترتیبی قرآن بر تفسیر موضوعی اولویت دارد. البته با وجود تفاسیر ترتیبیِ فراوانی که به منصة ظهور رسیده و نیز ارائة نظاممندِ آموزههای قرآن در برابر مکاتب مختلف ضرورت یافته، امروزه نیاز به تفسیر موضوعی بیش از تفسیر ترتیبی است.
با این حال ضرورت تفسیر ترتیبی با شیوههای جدید از جمله با بهرهگیری از روش پیشنهادی در گرایش ادبی نیز انکارپذیر نیست.ثانیاً، اساساً ادبی بودن تفسیر مقتضی تفسیر ترتیبی قرآن است؛ چراکه بررسی قرآن به مثابة اثری ادبی با تفسیر موضوعی و از هم گسستن چینش آیات آن ناسازگار است. برخی ادعا کردهاند همة کسانی که کتاب مقدس را به مثابة اثری ادبی پژوهش کردهاند معترفاند که کتاب مقدس با همین صورت که امروزه در دست ماست،اثری ادبی است، و صورت و ساختار کنونی کتاب مقدس را در پژوهش ادبی کنار نمیگذارند، و به تدوین هریک از بخشهای آن در زمانهای مختلف کاری ندارند.
به همین سان در باره قرآن میتوان گفت این کتاب با هیئت و ترتیب کنونیاش در تاریخ و فرهنگ اسلامی حضور داشته و بر ذهن و ضمیر مسلمانان اثر گذارده است؛ بنا بر این در تحلیل ادبی قرآن، حفظ چینش و ساختار آن بسیار مهم است. و اگر ترتیب آن را بر هم بزنیم و بخشهایی از آن را از متن جدا کنیم، به نوعی باستانشناسی تاریخی دست زدهایم و به جای تحلیل ادبی، تحلیل تاریخی کرده ایم که این خود رهیافتی غیر از پژوهش ادبی است.
2. استقصای همه آیات ناظر به یک موضوع و تفسیر آیات بر حسب ترتیب نزول :از جمله مؤلفههای تفسیر ادبی آن است که در جریان تفسیر موضوعی، آیات یک موضوع با محوریت کلید واژه باید در تمام قرآن استقصا سپس به ترتیب نزول تنظیم و مطالعه شود. امین خولی در این باره میگوید:پس از به دست آوردن معنای لغوی واژه و تحولات آن، باید به مطالعه دربارة معنای استعمالی آن در قرآن کریم منتقل شد.
برای این کار باید همة موارد آن کلمه در قرآن کریم استقصا، سپس آیات مشتمل بر آن واژه به ترتیب نزول مرتب و بررسی شود، تا مشخص شود آیا واژة مورد نظر در همه دورههای مختلف نزول قرآن و مناسبات و مقتضیات متغیر دارای یک معناست، یا در معانی متعددی استعمال شده است؟ تا مفسر بدین طریق به معنا یا معانی قرآنی آن واژه دست یابد و با اطمینان آن واژه را در جایگاه مخصوصش در هر آیه تفسیر کند.
خلف الله نیز درتحلیل قصههای قرآن بر ضرورت تنظیم آیات بر اساس ترتیب نزول تأکید کرده است.در این روش بر دو امر تأکید شده است.نخست، استقصای همة آیات مشتمل بر کلید واژه، و دوم، تنظیم آیات به ترتیب نزول برای رسیدن به فهم و تفسیر مطلوب.اجرای روش مزبور در تفسیر شاید از ویژگیهای تفسیر در عصر حاضر باشد که در بسیاری موارد به برداشتهای تفسیریِ دقیقتر و متفاوتی در مقایسه با برداشتهای تفسیریِ گذشته منتهی شده است، اما گاه پیروان این گرایش تفسیری بر خلاف آن عمل کردهاند یا آنکه بهطور کامل، اجرا نشده و در نتیجه به نتایج تفسیر آسیب زده است.
برای مثال بنت الشاطی در تحلیل قسم در قرآن در چند جای تفسیرش میگوید از بررسی فعل قسم در قرآن در مییابیم که هرجا خداوند فعل قسم به کار برده و آن را به خود نسبت داده، آن را با حرف نفی مقرون ساخته است (لا اقسم) و این اشعار دارد به اینکه خدای متعال برای بیان معارفش هیچ نیازی به سوگند ندارد.
این دیدگاه گرچه در استخدام لفظ «قسم» در قرآن و نسبت آن با خداوند صحیح است، اما نتیجهای که بنتالشاطی گرفته صحیح نیست؛ یعنی نمیتوان این استعمال را شاهدی بر نیاز نداشتن خداوند در بیان مطالب و معارف، به سوگند دانست، زیرا خدای متعال در آیاتی چند از قرآن کریم با ادوات دیگر سوگند یاد کرده است، که برخی از آنها عبارتاند از:
1. فَوَرَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیَـطِینَ (مریم: 68)؛2. فَوَرَبِّکَ لَنَسْـئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (حجر: 92)؛3. فَوَ رَبِّ السَّمَآءِ وَ الاْرْضِ إِنَّهُ و لَحَقٌّ مِّثْلَ مَآ أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ (ذاریات:23)؛4. لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ (حجر:72).بنت الشاطی همچنین در تفسیر واژة «مثقال» گفته است:این واژه هشت بار در قرآن آمده است که دو بار به «حَبَّة مِّنْ خَرْدَل» اضافه شده و مقصود از آن خُردی و کوچکی حجم است، و در شش مورد دیگر به «ذرّه» اضافه شده که در دو مورد بازمقصود از آن خردی و کمی حجم است، و در چهار آیه دیگر مقصود از آن سبکی و کمی وزن است.
از جمله در ذیل آیة شریفة «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ» (انبیاء: 47) مقصود از «مثقال» را خردی و کمی حجم دانسته است، در حالی که سبکی و کمی وزن با کلمه «موازین» متناسب است.یا در ذیل آیة شریفة «قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ» (سبأ: 22) «مثقال» را به سبکی تفسیر کرده، در حالی که به خُردی نیز قابل تفسیر میباشد.
در باب تأکید بر ضرورت تنظیم آیات به ترتیب نزول، باید گفت بنت الشاطی به رغم این تأکید در عمل از توجه به ترتیب نزول غفلت ورزیده و آیات را بر حسب ترتیب نزول مرتب نساخته است، و اگر در مواردی هم آیات شریفه به ترتیب نزول منظم شدهاند هیچ نکتهای از ترتیب نزول استفاده نکرده است. گو اینکه ضرورت توجه به ترتیب نزول لزوماً به معنای استفادة مورد به مورد از ترتیب نزول در تفسیر آیات نیست، ولی نگارنده با مطالعة بیش از یک جلد تفسیر بنت الشاطی به یک مورد تمسک به ترتیب نزول و رهنمون شدن به نکتهای بدیع از رهگذر آن برخورد نکرد؛ و این با تأکید بر ضرورت تنظیم آیات به ترتیب نزول سازگار نیست.
همچنین خلف الله در نظریة مشهور خود در باب اسطوری خواندن برخی داستانهای قرآن و در بیان ادلة اشتمال قرآن کریم بر قصههای اسطوری، بر خلاف این مبنا عمل کرده و در تنظیم آیات مشتمل بر «اساطیر الاولین» به زمان و ترتیب نزول آیات توجه لازم نکرده است. از این رو بخشی از نادرستی دستاوردش در این موضوع به دلیل پایبند نبودن وی به این مبناست.
فیالمثل وی آیات نه گانه مشتمل بر عبارت «اساطیر الاولین» را ناظر به آن بخش از قصههای قرآن دانسته است که حکایت زنده شدن مردگان در این دنیا را بازگو میکند؛ همانند زنده شدن عُزیر پیامبر، احیای چهار پرنده به دست حضرت ابراهیم و نظایر آنها، در حالی که توجه به ترتیب نزول نشان میدهد که نسبت دادن اساطیر الاولین به قرآن از سوی مشرکان نخستین بار در سورة قلم، که حداکثر سومین سوره نازل شده است، باز تاب یافته و در آن زمان هنوز آیات مربوط به هیچ یک از قصههای پیش گفته نازل نشده بوده است.افزون بر این در باب ترتیب نزول آیات و سورههای قرآن دیدگاههای مختلفی مطرح است؛ همچنان که روایات نیز بر ترتیب واحدی اتفاق ندارند، به خصوص آیات استثنا شده از سور مکی و مدنی چالشی جدی در مرتب ساختن آیات به ترتیب نزول میباشد.
3. مترادف نبودن هیچ یک از واژههای مترادفنمایکی دیگر از مؤلفههای تفسیر ادبی معاصر که آن را از تفسیر ادبی سنتی متمایز ساخته، اعتقاد به مترادف نبودن همة واژههایی است که لغویان آنها را مترادف معرفی کردهاند.بنت الشاطی در این باره مینویسد:در این مدت مدیدی که به مطالعات تخصصی دربارة قرآن اشتغال دارم، دریافتهام که بررسی و استقرای الفاظ قرآن در سیاق خاص آنها بر این گواهی میدهد که هر لفظی در قرآن برای دلالت بر مفهومی خاص به کار میرود به گونهای که هیچ یک از انبوه الفاظی که در فرهنگهای لغت و کتابهای تفسیر برای آن مفهوم ذکر شده، نمیتواند معنایی را که خدای متعال از واژه قرآنی اراده کرده، افاده کند.
بنت الشاطی یکی از مبانی نظریة اعجاز بیانی خود را بر نبودن ترادف در قرآن استوار ساخته و در همین چارچوب به بررسی مسائل نافع بن ازرق پرداخته و نزدیک به نیمی از کتاب الاعجاز البیانی للقرآن الکریم را به آن اختصاص داده است.موضوعِ بودن یا نبودن ترادف در کلمات قرآن امروزه یکی از مباحث مهم و بحثانگیز در حوزة قواعد تفسیر است و در این مقال مجال پرداختن به آن نیست. هر دو نظریه طرفدارانی دارد و طرفداران هر یک ادلهای برای اثبات دیدگاه خود ذکر میکنند. فارغ از نزاعهای موجود در این باب شاید بتوان همة محققان را در نقطة اصالت عدم ترادف گرد آورد؛ به این معنا که اصل اوّلی در معناشناسیِ هر واژه، مترادف نبودن آن با واژة دیگر است.
نقد و بررسی
با در نظر گرفتن اصل مزبور دو اشکال بر نفی کلی ترادف در تفسیر ادبی واردخواهد بود:
اشکال اول: قاعدة عدم ترادف در مورد همة کلمات قرآن جاری نمیشود وما ناگزیر از پذیرش ترادف در تعدادی از کلمات قرآن مانند «جاء» و «اتی» خواهیم بود. بنت الشاطی نیز با وجود همة تلاشش از بیان تفاوت میان همة کلمات عاجز مانده و این حقیقت را چنین بیان میکند: «در اینجا لازم میدانم به قصور خود در پی بردن به تفاوتهای مفهومی میان برخی از الفاظ قرآنی که ظاهراً مترادف به نظر میرسد اعتراف کنم، که مرا راهی جز اعتراف به ناتوانی و نادانی نیست.»
البته خود ایشان دستنیافتنش به تفاوت مفهومی بین برخی واژههای مترادفنما را به معنای نبود تفاوت ندانسته، بلکه تصریح میکند سرمشقش در این موارد کلام ابن اعرابی است که گفت: در هر یک از دو واژهای که عرب بر یک معنا اطلاق کرده باشند مفهومی وجود دارد که در دیگری نیست؛ البته ما ممکن است این مفهوم را بشناسیم و از آن خبر دهیم و ممکن است بر ما پوشیده بماند که در این صورت حکم نمیکنیم که عربها نیز بدان ناآگاه بودهاند.بنت الشاطی برای رهایی از ترادف، در مواردی واژههای مترادف را به اختلاف رد لهجه ارجاع میدهد و آنها را از حوزة ترادف خارج میانگارد، اما توضیح نمیدهد که چرا دو کلمهای که در عرف قرآن در یک معنا به کار رفته و مخاطبان قرآن نیز به این امر آگاه بودهاند نباید مترادف شمرده شوند؟
اشکال دوم: برخی تفاوتهای معنایی که وی در تفسیر بعضی از کلمات قرآن بیان کرده تکلفآمیز و مردود به نظر میرسد. برای مثال وی در تفسیر آیة شریفة «التی تطَّلِعُ علی الاَفْئِدَة» (همزه: 7) در فرق میان «فؤاد» و «قلب» مینویسد:در این آیة شریفه عدول از ذکر «قلب» و آوردن کلمة «افئده» به جای آن، صرفاً امر لفظی و برای رعایت تناسب فواصل آیات نیست، بلکه بدان جهت است که قلب در زبان عربی گاهی بر عضو عضلانی معروف که در قفسة سینه قرار دارد اطلاق میشود، در حالی که کلمة فؤاد همواره در مورد قلب معنوی یعنی جایگاه احساسات و عواطف و عقاید وتمایلات به کار رفته است.
در قرآن شریف هم فؤاد به صورت جمع و مفرد در همین معنی به کار رفته است. همین تفاوت معنایی میان قلب و فؤاد سبب شده که در آیة شریفة مذکور به جای قلب کلمة فؤاد به کار رود.وی برای قلب، به معنای عضلانیاش، تنها یک آیه از قرآن شاهد آورده است که آن نیز قطعی به نظر نمیرسد: «ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قلبَینِ فی جَوفِهِ» (احزاب: 4). به هر جهت به نظر میرسد که این تفاوت معنایی در تفسیر آیة مذکور هیچ ثمرهای ندارد. این گونه تفاوت معنایی درتفسیر کلمات قرآن مکرر در تفسیر بیانی و اعجاز بیانی وی دیده میشود.
4. محدود کردن دلالت آیات به سیاق و انکار وجوه مختلف معنایی :یکی دیگر از مؤلفههای تفسیر ادبی معاصر، داور قرار دادن سیاق در فهم قرآن است. استناد به سیاق در تفسیر آیات شریفه مورد توجه تقریباً تمامی مفسران بوده و هست، اما در تفسیر ادبی معاصر توجه گستردهتری به آن شده است؛ از اینرو هیچگاه هیچ روایت تفسیری بر سیاق مقدم نمیشود. بنت الشاطی مینویسد:برای فهم اسرار یک تعبیر در قرآن کریم سیاق را حاکم قرار داه و به آنچه متن آیه و روح آن برمیتابد پایبند میمانیم، و اقوال مفسران را بر متن عرضه میداریم و در این میان، تنها، دیدگاهی را میپذیریم که با متن آیه سازگار باشد.
نقد و بررسی
به نظر میرسد با آنکه برخی محققان دلالت سیاق را عام ندانسته، روایات صحیح و معتبر تفسیری را بر آن مقدم میدارند، این قاعده تفسیر ادبی را باید پذیرفت که سیاق نقش یگانه و مهمی در تفسیر متن ایفا میکند، و به آسانی نمیتوان قرائن سیاقی را در تفسیر نادیده انگاشت. آنچه در ارتباط با این مؤلفة تفسیر ادبی معاصر جای تأمل دارد این است که دلالت آیات شریفه به سیاق آنها محدود شود و هر گونه معنای دیگری خارج از سیاق انکار گردد.
بنت الشاطی به عنوان یکی از طرفداران جدی تفسیر ادبی معاصر، گرایش شدیدی به انحصار معنای آیات در یک وجه و آن هم معنای عصر نزول دارد. در این رویکرد بنتالشاطی هیچگونه انعطاف و قابلیت پذیرش چند معنا را برای واژگان و عبارات قرآنی نمیپذیرد؛با اینکه بسیاری از مفسران بر چندمعنایی آیات ـ حداقل به صورت محتمل ـ تأکید کردهاند و در شیوة تفسیری اهلبیتعلیهمالسلام نیز با استناد به روایات جاری بودن قرآن در طول زمان همانند جریان خورشید و ماه ـ و اینکه آیات قرآن در هر زمان مصادیق و معانی جدید پیدا میکند ـ وجوه متعدد معنایی آیات شریفه نه تنها درست، بلکه از لوازم جاودانگی و جامعیت قرآن تلقی میشود. اما بنتالشاطی این امر را به شدت انکار و اصرار میکند تنها یک معنا از آیات به دست دهد.
برای نمونه در ذیل آیة شریفة «فاذا فرغت فانصب»(شرح: 7) یکی از آراء در تفسیر آن را چنین نقل میکند که: «چون از نماز واجب فارغ شدی به دعا و درخواست حاجت بپرداز»این تفسیر از آیة شریفه از امام باقر و امام صادقعلیهماالسلام ـ نیز نقل شده است و در حقیقت برداشت دیگری از آیة شریفه است برای ترغیب مؤمنان به تعقیبات نماز که اطلاق آیه ـ با قطعنظر از سیاق ـ نیز بر آن دلالت دارد و هرگز درصدد انکار مفاد ظاهری آیة شریفه نیست، بلکه مصداقی از معنای عام آیه یعنی پرداختن به امر مهم دیگر پس از فراغت از کار مهم است؛ اما بنتالشاطی در جهت اثبات معنای موردنظرش این معنا را نقد و انکار کرده است.در حالی که با توجه به ادلة ذو وجوه بودن قرآن و با توجه به روایات فراوانی که بر باطن داشتن آیات دلالت دارد، مفسر باید علاوه بر معنای مستفاد از سیاق آیات، به وجوه متعدد معنایی و معانی باطنی آیات نیز توجه کند، به ویژه آن معانی باطنی که در روایات صحیح از پیشوایان معصوم برای ما نقل شده است.
5. بهرهگیری از روانشناسی و جامعهشناسی :امین خولی، بنیانگذار گرایش تفسیر ادبی معاصر، معتقداست که مفسر برای دستیافتن به تفسیر ادبی صحیح از قرآن کریم ناگزیر باید از روانشناسی و جامعهشناسی نیزبهره ببرد. مقصود خولی از روانشناسی آن است که مفسر باید از اسرار حرکتهای روح و روان آدمی در حوزههای مختلف زندگی که علم در اختیار ما گذاشته و آموزههای قرآن نیز ناظر به آنهاست، همچون مناظرات اعتقادی و دریافتهای قلبی و احساساتی، آگاهی داشته باشد و با این آگاهی به تفسیر بپردازد.
به نظر وی علت آنکه تفسیر ادبی به روانشناسی نیازمند است آن است که روانشناسی با بلاغت رابطهای مستقیم دارد: «تفسیر روانشناسانه بر پایهای محکم از رابطة هنر بیانی با روان انسانی استوار است. این هنرهای مختلف با همه تفاوتشان چیزی جز بیان ما فی الضمیر و حالات درونی نیست».دلیل دیگر ضرورت نگاه روانشناسانه به آیات آن است که اختلاف عمیق و پردامنه در مباحث کلامی و ترکیبی که بر قیاسهای منطقی استوار گشته مرتفع گردد و نیز جایگاهی که در ترکیب آیات به نحو واگذار شده که به با روح هنر فاصله بسیار دارد یا از طریق تلاشهای بیانی خشک به دیدگاههایی مغالطهآمیز و ضعیف منتهی شده، برطرف شود.ضرورت توجه به جامعهشناسی و علوم اجتماعی نیز از این جهت است که بدون شک محیط ادبی از محیط اجتماعی متأثر میباشد. افکار و عقاید و ذوقها و اندیشهها تابع احوال اجتماعی است. در روش نقد اجتماعی از یک سو تأثیری که ادبیات در جامعه دارد و از سوی دیگر تأثیری که جامعه در آثار ادبی دارد، مطالعه میشود. به عبارت دیگر در این شیوة نقد ادبی، از آداب و رسوم و عقاید و اندیشهها و نهضتهایی سخن میرود که در آثار ادبی انعکاس یافتهاند و خود نیز تا حدی مولود و مخلوق آثار ادبی در جامعهاند.
عبده میگوید علم به احوال بشر از جملة علومی است که تفسیر قرآن جز با آن به کمال نمیرسد. بنابراین مفسر ناگزیر باید دربارة احوال بشر در دورههای مختلف تأمل ورزد و منشأهای اختلاف احوال بشر چون قوت و ضعف، عزت و ذلت، علم و جهل، ایمان و کفر و... را بررسی کند. در اینجا مفسر به فنون و شاخههای مختلفی ـ که از مهمترین آنها تاریخ با همة انواعش میباشد ـ نیازمند است.
بعضی از نویسندگان این مؤلفة تفسیر ادبی، یعنی بهرهگیری از روانشناسی و جامعهشناسی را با این مبنای تفسیر ادبی که به طور کلی تفسیر علمی از قرآن را انکار و نفی میکند، متضاد دانستهاند. فهد رومی مینویسد: «امین خولی از یکسو تفسیر علمی از آیات را به نقد کشیده و از دیگر سو خود به نوعی تفسیر علمی یعنی تفسیر روانشناسانه و جامعهشناسانه از قرآن روی آورده است».
اما به نظر میرسد مقصود از بهرهگیری از روانشناسی و جامعهشناسی، آنچنانکه این گروه پنداشتهاند، تفسیر علمی آیات و تحمیل نتایج و دستاوردها یا اصول و قواعد این دو علم و یا تطبیق برخی نظریات جامعهشناختی و روانشناختی بر آیات قرآن کریم نیست. خولی در طرح نظریه اعجاز روانشناختی قرآن مقصود خود از این مؤلفه را چنین بیان کرده است:ممکن است چنین تلقی شود که مقصود از «اعجاز روانشناختی قرآن» تأثیر قرآن بر روان آدمی، و نیز حلاوت و زیبایی قرآن که انسان آن را در ضمیر خود احساس میکند، یا آهنگ برخاسته از حروف و نظم کلمات و هماهنگی جملههای قرآن است...
اما مقصود من در حال حاضر از پیوند اعجاز با علم روانشناسی این معنا نیست، گرچه این معنا در جای خود میتواند صحیح باشد، چه اینکه این مسئله بر احساس هنری و درک زیبایی سخن استوار گشته است... اما این امر تنها به الفاظ و عبارات قرآن برمیگردد؛ در حالی که قرآن خود را به هدایت، رحمت، بیان و بصیرتبخشی توصیف کرده است بنابراین نمیتوان اعجاز قرآن را تنها بر این امر یعنی درک زیباییهای لفظی و آهنگ دلنواز آن استوار ساخت.... همچنین ممکن است برخی معنای بعید دیگری از رویکرد روانشناسانه به قرآن گمان کنند که ترجیح میدهم در اینجا آن را نفی کنم، و آن عبارت است از استخراج نظریات علم روانشناسی از قرآن کریم.
برخی معاصران برای استوار ساختنِ این پندار که قرآن کریم دربردارندة هر چیزی است، به این دیدگاه روی آوردهاند... ما معتقدیم که باید دانشمندان روانشناسی را به حال خود وانهاد تا به تجارب عملی و مشاهدات واقعی و تأملات نظری خود مشغول باشند. اگر آنچه از ویژگیهای نفس انسانی کشف میکنند صحیح باشد، به رد نظریات آنها نمیپردازیم و معتقد نمیشویم که قرآن در آن نظریه بر آنها پیشی گرفته است، بلکه نظریات آنان را میپذیریم تا در بیان وجه روانشناسی اعجاز قرآن بر آن تکیه کنیم و به برکت دستاورد پژوهشگرانِ پدیدههای روانشناختی، نظریة اعجاز روانشناختی قرآن را تأیید کنیم.
امین خولی سپس با توجه به اینکه قرآن کریم هنر ادبیِ اعجازآمیز است، کتاب هدایت و بیانگر آموزههای دینی است و شأن آن، تنها تدبیر جان و روان بشر میباشد، دیدگاه خود دربارة اعجاز روانشناختی قرآن را چنین بیان میکند:با توجه به آنچه گفته شد دیدگاه صحیح دربارة اعجاز روانشناختی قرآن، این است که تفسیر قرآن تنها بر شناخت پدیدههای نفسانی و روانی و قوانین ثابت روحی که قرآن آنها را به استخدام درآورده استوار میباشد، و بیانهای قرآن کریم در حالتی که استدلال و هدایت و اقناع و جدل و تحریک و تشویق یا تهدید میکند، بر محور آن پدیدهها و قوانین میچرخد. پس صحیحترین مبانی این تفسیر همان قواعد روانشناختی است که علم در گذشته و حال به آن ره یافته است.
در این صورت نباید برای هیچ عبارتی از قرآن دلیل آورده یا برای الفاظ آن استدلال شود یا برای یکی از اسالیب آن شاهد ذکر شود، مگر آنکه جایگاه و رابطة آن نسبت با روان انسان روشن گردد، آن هم با بهرهگیری از دستاوردهای علم روانشناسی. بنابراین تنها با کمک امور نفسانی ـ روانی و نه چیز دیگری باید ایجاز و اطناب و تأکید و اشارات و اجمال و تفصیل و تکرار و بسط و تقسیم و تفصیل و ترتیب و مناسبات قرآن را مدلل کرد.
بنابراین میتوان گفت که مقصود امین خولی و همفکرانش از بهرهبردن از دو علم روانشناسی و جامعهشناسی در تفسیر، نه استخراج قواعد و نظریات این دو علم از قرآن کریم است و نه تطبیق قواعد و نظریات روانشناختی و جامعهشناختی ـ که دستاورد علوم تجربی بشری است ـ بر قرآن میباشد، بلکه مقصود آن است که مفسر با احاطه بر مبانی و روشهای شناخته شده و مسلّم دانش روانشناسی و جامعهشناسی که میان همة انسانها و همة نسلها و دورانها مشترک بوده است و همة جوامع و طوایف بشر از آن برخوردارند، به تفسیر بپردازد.
در حقیقت روشی که امین خولی در تفسیر قرآن پیشنهاد و از آن سخت دفاع میکند، همان شیوه و روشی است که عالمان نقد ادبی در بررسی آثار ادبی گذشتگان پیش گرفته و به نقد و ارزیابی و تفسیر آن میپردازند.محققان، رسالت نقد ادبی را شناخت ارزش و بهای آثار ادبی و شرح و تفسیر آن میدانند به نحوی که معلوم شود نیک و بد آن آثار چیست و منشأ آنها کدام است؟ در حقیقت، کار ناقد ادبی این است که میان نویسندة اثر ادبی با خوانندة عادی واسطه شود و لطایف و دقایقی را که در آثار ادبی وجود دارد، برای عامة مردم ـ که اگر کسی آنها را توجه ندهد از آن غافل و بینصیب میمانند ـ معلوم کند، و اگر هم معایب و نقایصی در آن آثار هست که عامه مردم به آن ملتفت نمیشوند، آن را آشکار نماید.
ضرورت توجه به اصول و مبادی روانشناسی از این جهت است که شعر و ادب مانند سایر هنرها نمودی نفسانی است، هم از جهت شاعر یا نویسندهای که آن را ابداع میکند و هم از جهت خوانندهای که از آن محظوظ میشود;زیرا از جهت ارتباط با شاعر یا نویسنده شعر و ادب تخیل ابداعی و ترکیبی است که موجد و محرک آن، الهام هنری و جذبة ذوقی به شمار میرود، و این امور همه از مقولة نفسانیات میباشد و به این اعتبار شعر و ادب جز نمودی نفسانی چیزی نیست، و از جهت ارتباط با خواننده نیز شعر و ادب محرکی نفسانی است که در انسان لذت و الم پدید میآورد در او تأثیر میکند، او را به هیجان در میآورد و گاه نیز به عمل و اراده وا میدارد، و این امور همه از مقولة روانشناختیاند. از اینرو، شعر و ادب مسئلهای روانشناختی است.
از نظر خولی و همفکرانش قرآن کریم امروز نزد ما پیش از آنکه کتابی دینی مشتمل بر همة دستورهای لازم برای هدایت آدمی و نیل انسان به کمال و سعادت باشد، یک شاهکار عظیم ادبی است که همة ویژگیهای دیگر آثار ادبی را دارد. در مورد قرآن کریم اگرچه آفرینندة آن، خدای متعالی است که تغیر و تحول و حال و عوارض نفسانی در ساحتش راه ندارد، اما از آنجا که خداوند قرآن را به زبان قوم نازل کرده و مخاطب آن بشرِ دارای عوارض نفسانی و مجرای تغییر و تحول است، پس همة ویژگیهای زبان ادبی را داراست و از آنجا که قرآن کریم در وقت نزول ناظر به حوادث واقعی زندگی مردم و افکار و عقاید و آداب و رسوم و به طور کلی محیطی بوده که در آنجا نازل شده، طبیعی است که ویژگیهای مکانی و زمانی و محیطی در آن بازتاب یافته باشد.
بنابراین بدون در نظر گرفتن این امور تفسیری کامل از قرآن نمود یابد. بر همین اساس باید از همة اصول و مقدمات و ابزارهای لازم در شرح و تفسیر یک متن ادبی، در تفسیر قرآن هم بهره گرفت و تفسیری که از این ویژگی برخوردار باشد تفسیری اطمینان بخش خواهد بود. پس از آن است که باید از منظر دینی به این تفسیر روی آورد و مطابق آن اعتقادات و باورها و آموزههای رفتاری را سامان داد و آنها را بر اساس قرآن کریم تنظیم کرد. نگرش روانشناختی به تفسیر و بهرهگیری از اصول روانشناسی را به طور پراکنده در بعضی از آثار خولی، و نیز در جای جای اثر شکری عیاد، خلفالله و آثار قرآنی بنت الشاطی میتوان مشاهده کرد.
نتیجهگیری
تفسیر ادبی معاصر یکی از روشمندترین گرایشهای تفسیری است، اما در عین روشمندیِ نسبتاً شفاف آن، نارساییهایی نیز در برخی مؤلفههای آن دیده میشود؛ از جمله ادعای ناکارآمدی تفسیر ترتیبی، ادعای مترادف نبودن همة کلمات مترادفنما یا شبه مترادف قرآن و نیز محدود کردن دلالت آیات قرآن به معنای برگرفته از سیاق و انکار وجوه مختلفِ معناییِ کلمات و آیات شریفه تمام نیست.
برخی از مؤلفههای این گرایش، همچون استقصای همة آیات ناظر به یک موضوع و تنظیم آیات بر حسب ترتیب نزول، مهم و شایان توجهاند، اما طرفداران گرایش تفسیر ادبی در عمل به آن بیتوجه بودهاند. به برخی از مؤلفهها نیز هر چند برخی نقد وارد کردهاند، اما این نقدها وارد نیست و به تأمل بیشتر نیاز است.
سیدمحمود طیبحسینی
منبع: دوفصلنامه قران شناخت شماره 4