0

براي خوشبختي ازدواج كردم، نه بدبختي

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

براي خوشبختي ازدواج كردم، نه بدبختي

 

 
نام: شادي ـ الف، متاهل

سن و تحصيلات: 33سال ـ ديپلم

اتهام و مكان: نگهداري مواد مخدر ـ استان تهران

وضعيت پرونده: در حال رسيدگي

يگان دستگيركننده: پليس مبارزه با مواد مخدر

شادي كودك بود كه مجبور شد اولين غصه بزرگ را در زندگي‌اش تجربه كند. او مي‌گويد: «پدرم فوت شد و مادرم از من و تنها خواهرم مراقبت مي‌كرد. او خيلي حواسش به ما بود و واقعا برايمان كم نگذاشت. من تا ديپلم درس خواندم و هميشه اگر به چيزي احتياج داشتم برايم تهيه مي‌كرد. هنوز هم حاضر است هر كاري بخواهم برايم انجام بدهد.»

شادي بعد از گرفتن ديپلم به خواستگاري پسري جوان جواب مثبت داد. او مي‌گويد: «امير پسر خوبي به نظر مي‌رسيد. او حسابدار يك شركت بود و به نظر مي‌رسيد مرد زندگي باشد. من موافقت خودم را اعلام كردم. مادرم هم نظر مثبتي داشت براي همين همه مراحل با خير و خوشي و خيلي آرام و ساده برگزار شد و ما با هم ازدواج كرديم. اوايل زندگي‌مان خيلي خوب بود دخترمان هم كه به دنيا آمد همه چيز بهتر شد. شوهرم خانه و ماشين خريد و من فكر مي‌كردم واقعا خوشبخت شده‌ام تا اين‌كه بعد از مدتي فهميدم امير با زني در شركت‌شان دوست شده است و مرتب با هم به گردش و تفريح مي‌روند. او ديگر به من اهميتي نمي‌داد و شب‌ها تا دير وقت بيرون مي‌ماند.»

احساس تنهايي در اين دوران شادي را بسيار اذيت مي‌كرد. او توضيح مي‌دهد: «خواهر كوچكم ازدواج كرده و به جنوب رفته بود. مادرم هم با آنها زندگي مي‌كرد و هيچ‌كس نبود كه با او حرف بزنم و درددل كنم تا اين‌كه اتفاقي با جواد آشنا شدم. يك شب كه خيلي غصه داشتم به عنوان مسافر سوار ماشين جواد شدم و وقتي او سر صحبت را باز كرد حرف‌هايي را كه در دلم جمع شده بود به او گفتم. جواد خيلي صبور به صحبت‌هايم گوش داد و سعي كرد مرا آرام كند. از آن به بعد ما هر از گاهي با هم قرار مي‌گذاشتيم و البته رابطه‌مان فقط در حد صحبت كردن بود تا اين‌كه جواد گفت حالا كه شوهرت اذيتت مي‌كند طلاق بگير. به حرفش گوش دادم و از امير جدا شدم. او حضانت دخترمان را گرفت البته بچه‌ام را پيش مادرش برده است.»

شادي داستان زندگي‌اش را اين طور ادامه مي‌دهد: «هنوز طلاق نگرفته بودم كه جواد من را معتاد كرد. به من داروهايي مي‌داد و مي‌گفت اينها حالم را بهتر مي‌كند. بعد از مدتي معتاد شدم و وقتي از امير طلاق گرفتم جواد پيشنهاد داد صيغه كنيم. او خودش زن و بچه داشت و نمي‌توانستيم رسمي با هم ازدواج كنيم. من هم پيشنهاد صيغه را قبول كردم چون قول داده بود خوشبختم كند. مادرم از دور همه چيز را مي‌دانست. او با طلاق بشدت مخالف بود بعد از آن هم مي‌گفت نبايد صيغه شوم ولي به حرف‌هايش گوش ندادم.»

زن زنداني در ادامه حرف‌هايش مي‌گويد: «امير هم بعد از طلاق با همان زن ازدواج كرد و چون زنش حاضر نبود از دخترم مراقبت كند امير او را به مادرش سپرد. من خيلي وقت است دخترم را نديده‌ام. در اين سال‌ها كه با جواد زندگي كرده‌ام بدجوري گرفتار مواد مخدر شده‌ام و زندگي‌ام كاملا به هم ريخته است. فكر مي‌كردم جواد مي‌تواند خوشبختم كند ولي همه حرف‌هايش دروغ بود و من به خاطر يك روياي الكي خودم را گرفتار كردم و حالا هم كه در زندان هستم. جواد برايم خانه‌اي اجاره كرده بود و براي كشيدن مواد به آنجا مي‌آمد. براي همين ما هميشه مواد داشتيم و نمي‌دانم ماموران چطور متوجه شدند. وقتي به خانه‌ام آمدند تنها بودم و مرا گرفتند. هنوز هم حكمي برايم صادر نشده است و نمي‌دانم چه اتفاقي برايم مي‌افتد.»

 

جمعه 6 مرداد 1391  1:58 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها