زندان براي صغري حكم خانهاش را دارد. او سالهاي زيادي را در حبس گذرانده و ديگر به اين محيط و فضا عادت كرده است. او از وقتي چشم باز كرد با دو واژه بخوبي آشنا شد؛ سرقت و مواد مخدر. او ميگويد: «مادرم معتاد بود و تا قبل از اينكه بميرد بيشتر از 20 بار به زندان رفت. كارش دزدي بود و من هم معمولا با او ميرفتم. پدرم هم معتاد بود و خيلي به زندان رفت؛ بيشترش به خاطر مالخري. من سه برادر دارم كه همه آنها هم خلاف هستند. اصلا زندان در خانواده ما خيلي عادي است. يكي از برادرهايم هم چند سال قبل مرد. مواد زياد كشيد و سنكوپ كرد.»
اولين سابقه محكوميت صغري در 13 سالگي او ثبت شد. زن زنداني توضيح ميدهد: «آن موقع نامزد داشتم. يكي از دوستان برادرم به خواستگاريام آمد و پدرم هم قبول كرد مرا به او بدهد. اما چون سنم كم بود قرار شد دو سال نامزد بمانيم. نامزدم در كار كفش بود؛ يعني كارگري ميكرد. او ميدانست همه خانواده من اهل خلاف هستند. خودش هم سابقه داشت. يك روز با مادرم براي جيببري رفتيم كه مچمان را گرفتند و به زندان افتاديم. من را خيلي زود آزاد كردند. بعد از آن ديگر هرچند وقت يكبار زندان افتادهام.»
صغري 15 سال بيشتر نداشت كه زندگي مشترك را آغاز كرد. خانه جديد نيز مانند محيط خانواده پدري متشنج و آسيبزا بود. زن جوان داستان زندگياش را اينطور ادامه ميدهد: «شوهرم بد نبود يعني زياد هم خوب نبود. راستش زياد فرقي برايم نداشت بالاخره زندگي ميكرديم ديگر. در آن مدت من چند بار به خاطر دزدي به زندان افتادم. يك دختر دارم. الان پيش پدرشوهرم زندگي ميكند چون شوهرم چند سال بعد از عروسيمان مرد. چند نفر از خانوادهام هم مردهاند؛ الان نه پدر دارم، نه مادر. شوهر اولم را هم كه گفتم.»
زن جوان بعد از فوت همسرش مدتي را تنها زندگي كرد تا اينكه تصميم گرفت بار ديگر ازدواج كند. او ميگويد: «معتاد شده بودم و تنهايي از پس خرج زندگيام برنميآمدم براي همين با پسر داييام ازدواج كردم. او هم معتاد و كارگر نقاشي بود و درآمد زيادي نداشت. براي همين باز هم من شروع به دزدي كردم. ما دو سالي با هم زندگي كرديم تا اينكه ديدم جدا شوم بهتر است، چون شوهرم ديگر سركار نميرفت و من بايد خرج موادش را ميدادم. زندگي با او براي من فقط دردسر داشت. براي همين هم طلاق گرفتم و خودم را خلاص كردم.»
جرم و اعتياد براي صغري قبح خود را از دست داده بود و اين زن تحت تاثير آموزههاي غلطي كه از كودكي در معرض آن قرار داشته همچنان به زندگي پرخطر خود ادامه ميداد. او ميگويد: «من بيشتر از زنان سرقت ميكنم و در شهرهاي مختلف دزدي كردهام؛ در ساري، قم، تهران. سابقهام حسابي خراب است، باز خوب است دخترم با من زندگي نميكند وگرنه كسي ميشد مثل خودم. من كارهايي كردهام كه زندان، خانهام شده است.»
صغري ادامه ميدهد: «در جاهاي شلوغ، زنان را نشان ميكردم و وقتي حواسشان نبود كيفشان را ميزدم، اين كار شانسي است. بعضي وقتها توي كيف كلي پول است و گاهي هم چيزي گيرم نميآيد. من خرج زيادي ندارم و بيشتر پولم خرج خورد و خوراك و مواد ميشود كه آن را هم از دزدي گير ميآورم. چند وقتي هم از مردان كيفقاپي ميكردم.
با يكي از دوستان برادرم كار ميكردم. تيپ پسرانه ميزدم و ترك موتور مينشستم بعد با هم در خيابانها ميچرخيديم و همينكه سوژه خوبي به چشممان ميخورد نزديك ميرفتيم بعد من كيف را ميكشيدم و همدستم سريع گاز موتور را ميگرفت و در ميرفتيم.»
صغري حالا زني ميانسال شده است و اميد زيادي به آينده ندارد. او ميگويد: «اين دفعه معلوم نيست چند سال بايد حبس بكشم. آزاد هم كه بشوم باز همان آش است و همان كاسه. ديگر از من گذشته كه بخواهم درست زندگي كنم؛ نه كاري بلدم نه كسي را دارم. از همان اول بدبخت به دنيا آمدم و آخر هم مثل بدبختها ميميرم.»
زن جوان توضيح ميدهد چگونه به زندان افتاد.