چارهاي جز سرقت برايم باقي نمانده بود. همه راههايي را كه به ذهنم ميرسيد امتحان كرده بودم، اما هيچ كدام نميتوانستند مخارج بالاي زندگيام را تامين كنند. مشكل آنجا بود كه من درس نخوانده بودم و هيچ سرمايهاي هم نداشتم كه كمكم كند. ناچار بودم به بازار سياه كار رو بياورم كه پول چنداني از آن در نميآمد. از زماني كه همسرم به بيماري سرطان دچار شد اوضاعم دستخوش توفاني شد كه ديگر هيچ چيز جلودارش نبود. براي درمانش پول زيادي لازم داشتم و راهي براي كسب درآمد نبود. از 6 ماه قبل كه آن حادثه شوم رخ داد، مدام با خودم در جنگ و جدال بودم. احساس بدي كه نسبت به اتفاق داشتم اجازه نميداد حتي لحظهاي براحتي زندگي كنم. همه چيز برايم بيمعنا بود و هر چقدر بيشتر سعي ميكردم فراموش كنم انگار جواب عكس ميگرفتم. نميخواستم قاتل بيرحمي باشم كه براي پرداخت هزينههاي زندگي بناچار دست به هر كاري ميزند و به خود اجازه ميدهد جان يك انسان را بگيرد، اما واقعيت اين بود كه ناخواسته وارد جرياني شدم كه راه فراري از آن وجود نداشت. خيلي خوب ميدانستم بالاخره تاوان كار سرقت مسلحانه را بايد بپردازم. زماني كه خيلي هم دور نميتوانست باشد.
اما تا وقتي ميتوانستم كمكي به درمان همسرم بكنم اين فكر و خيالها را رها ميكردم. برايم مهم اين بود كه داروهاي گرانقيمت همسر جوانم كه با مرگ دست و پنجه نرم ميكرد تهيه ميشدند و ميتوانستم زمان بيشتري براي زنده ماندنش داشته باشم. من براي از دست ندادن تنها عضو خانوادهام دست به جنايت زدم و نفرين خدا را براي خودم خريدم.
سامي هولم، جوان 30 سالهاي است كه به اتهام سرقت مسلحانه و قتل يك پيرمرد دادگاهي شده است. او متهم است براي به دست آوردن پولهاي نقدي كه رابرت داون 79 ساله در خانه داشت سه بار به سوي او شليك كرده و مرگش را رقم زده است.
ماموران پليس 6 ماه تلاش كردند تا بالاخره توانستند سرنخهايي از اين قتل مرموز به دست بياورند كه آنها را به دستگيري سامي برساند. اين مرد جوان كه چند سال قبل ازدواج كرده مدعي است از آنجا كه توانايي خريد داروهاي گرانقيمت را براي همسرش نداشته بناچار به سرقت رو آورده و داون را هدف قرار داده است. سامي اعتراف كرده از چند ماه قبل از اقدام به سرقت داون را كه به تنهايي زندگي ميكرد به عنوان قرباني تحت نظر گرفته و در فرصتي مناسب خانهاش را خالي كرده است.
مقتول كه صاحب يك گالري اشياي عتيقه بود با گلولههاي مرگبار اسلحه پيشرفته هولم از پشت سر و گردن مجروح شده و با وجود تلاش پزشكان جانش را از دست داد. ماموران، روزها و هفتهها براي پيدا كردن كوچكترين سرنخي كه بتواند آنها را به قاتل برساند، تلاش كردند و حتي جايزه 20 هزار دلاري براي هر اطلاعاتي در اين مورد قرار دادند، اما تلاشهايشان زماني ثمر داد كه در نهايت سامي با اعتراف به قتل فجيعي كه رقم زده به يكي از دوستانش، ماجرا را لو داد و گرفتار شد.
او به اتهام دهها مورد سرقت بزرگ و كوچك از فروشگاهها و قتل پيرمرد بيگناه بزودي دادگاهي ميشود تا راي نهايياش را دريافت كند.
سرطان مرا هم از بين برد
وقتي فهميدم زن جوان و زيبايم سرطان دارد انگار دنيا روي سرم خراب شد. چرا بايد اين مصيبت گريبان مرا ميگرفت كه همه عمر تنها بودم و با ازدواجم با زني كه دوستش داشتم بالاخره طعم خوشبختي را ميچشيدم. دكترها ميگفتند از آنجا كه همسرم پدر و مادرش را هم با همين بيماري از دست داده به همين خاطر او هم مبتلا به سرطان شده است. اوايل سعي ميكردم خونسرديام را حفظ و طوري رفتار كنم كه همه چيز تحت كنترل است، اما در واقع اينطور نبود.
روزها كه ميگذشت او بدحالتر ميشد و درمانش سخت و سختتر. من كه كار و درآمد درستي نداشتم با شيفتهاي بيشتري كه در رستورانها خدمت ميكردم سعي داشتم هزينهها را تامين كنم، اما بيفايده بود. روز به روز همسرم بد حالتر ميشد و گراني داروها فشار بيشتري به من ميآورد. انگار سرطان نه تنها همسرم بلكه مرا هم از بين ميبرد و مستاصلتر ميكرد.
چارهاي برايم باقي نمانده بود. از همه دوستان و آشنايانم پول قرض كرده بودم و ديگر راهي جز سرقت نداشتم. بايد هر طور شده مخارج درمان همسرم را تهيه ميكردم و برايم اهميتي نداشت از چه راهي اين پول بهدست ميآيد. چند هفته بيشتر زمان نبرد كه تصميم براي سرقت را جدي كنم و با دستبرد از فروشگاههاي بزرگ كمي پول بهدست بياورم. وقتي ديدم از اين راه ميتوانم راحتتر داروهاي همسرم را بخرم ديگر شكي وجود نداشت كه اين راه تنها روش زندگيام خواهد شد و آن را ترك نميكنم. داون كه آخرين قرباني سرقتهايم بود را از چند سال قبل ميشناختم و در مغازه اش به عنوان نظافتچي كار ميكردم. قرار نبود او را به قتل برسانم اما اين اتفاق افتاد و من
گرفتار شدم.
شليك گلوله در آپارتمان لوكس
ماموران پليس با تماس همسايههاي منزل داون كه صداي شليك گلوله از آنجا به گوش رسيده بود راهي محل شدند. آنها به محض ورود به خانه جسد بي جان اين پيرمرد تنها را كه با اسلحه از پا درآمده بود در سالن پذيرايي خانهاش كشف كردند و تحقيقات در مورد حادثه آغاز شد.
تحقيقات و بررسيهاي اوليه نشان ميداد قاتل كه با مقتول آشنا بوده ابتدا از روي دوستي و ديدار وارد خانهاش شده و سپس در فرصتي مناسب او را به قتل رسانده است تا جواهرات و پولهاي نقدي را كه در خانه داشته، بردارد و از پنجره آشپزخانه متواري شود. پليس بلافاصله پس از تكميل اوليه پرونده قتل كه در محل زندگي اين پدر بزرگ بيسابقه بود تلاش براي دستيابي به اطلاعات را آغاز كرد. همه جستجوها و پرسش و پاسخها حاكي از آن بود كه داون مردي بسيار مهربان و دلسوز بوده كه هرگز دشمني در زندگي نداشته و همه سال را در انتظار ديدار يكماهه فرزندانش كه در تابستان صورت ميگرفته، ميگذرانده است. هيچ سرنخي وجود نداشت كه نشان دهد قاتل چه آشنايياي با مقتول داشته كه وارد خانهاش شده و چطور از جزئيات وسايل قيمتي او خبر داشته است. ماهها تلاش پليس بيفايده بود تا اينكه مردي با آنها تماس گرفت و ادعا كرد يكي از دوستانش به قتل صاحب يك فروشگاه عتيقه اعتراف كرده است.
بدترين روش زندگي
بعد از چندبار سرقت از فروشگاهها كمكم به اين راه از پول در آوردن عادت كردم. اين راه، هم ميتوانست مخارج بيماري همسرم را تامين كند و هم مرا از استرس شديدي كه داشتم بيرون بياورد. اما مشكل اينجا بود كه هر چه زمان ميگذشت حريصتر ميشدم و ميخواستم راحتتر پول در بياورم.
وقتي ياد صاحبكار چند سال قبلم كه پيرمردي تنها بود افتادم فكر كردم سرقت از او ميتواند تا چند سال مرا تامين كند. ميدانستم دارايي زيادي دارد كه در خانه نگه ميدارد و آشنايياش با من سبب ميشود كارم راحتتر باشد. نقشه ورود به خانهاش را با قصهاي كه از قبل آماده كرده بودم بخوبي اجرا كردم و طبق برنامه از پشت سر به او شليك كردم. نميخواستم او را بكشم اما براي شناسايي نشدنم لازم بود بيهوش شود و لااقل چند ماهي را در بيمارستان بگذراند.
وقتي داراييهايش را برداشتم با خودم گفتم اين بدترين روشي است كه يك فرد ميتواند براي گذران زندگياش انتخاب كند، اما راه ديگري هم نداشتم.
فورا از پنجره آشپزخانه خارج شدم. ميدانستم گلولهها زندگي پيرمرد را پايان ميدهند و هرگز كسي نميتواند مرا شناسايي و دستگير كند. اما لو دادن ماجرا به دوستم خيلي زود آخر خط را به من نشان داد. من پيش او درددل كردم و از عذاب وجدانم برايش گفتم و او همه را نزد پليس رو كرد.
اكنون نميدانم با وجود زنداني شدنم چه كسي ميخواهد از همسرم نگهداري و داروهاي گرانش را برايش تهيه كند. اگر به او رسيدگي نشود خيلي زود از بين ميرود و من هرگز خودم را نميبخشم.