قاسم ششماه بيشتر در حبس نماند و بابت ديه هم توانست رضايت بگيرد اما وقتي آزاد شد ديگر نتوانست به مدرسه برود.او ميگويد: پدرم اجبار كرد ترك تحصيل كنم. گفت مدرسه جز دردسر برايم چيزي ندارد، گفت حالا كه دعوا راه انداختهام، بيشتر از اين لياقت درس خواندن ندارم و بايد كار كنم. او مرا با خودش سر كار ميبرد. آن روزها از روزهاي زندان هم برايم سختتر بود. ميدانستم زندان بالاخره تمام ميشود اما آن وضعيت تمامي نداشت. زندگيام خراب شده بود، آن هم به خاطر دعوا سر هيچ و پوچ. از همان دعواهاي بچگانه.
پسر نوجوان بعد از سه ماه كار با پدر بهانه آورد كه ميخواهد دنبال شغل بهتر و پردرآمدتري برود. او با اين ترفند توانست بخشي از مشكلاتش را حل كند. وي توضيح ميدهد: در يك مكانيكي كار پيدا كردم البته دو ماه اول حقوق نداشتم بعد از آن هم پول كمي ميگرفتم چون هنوز به كارها وارد نشده بودم. اما خوبياش اين بود كه وقت آزادم را گوشهاي از مغازه مينشستم و درس ميخواندم البته هيچ فايدهاي نداشت وچيز زيادي ياد نگرفتم.
زندگي قاسم تا زمان سربازي به صورت يكنواخت سپري شد و او بعد از تمام كردن خدمت تصميم گرفت زندگياش را از نو بسازد. زنداني سابق توضيح ميدهد:سه نفر از خواهرهايم ازدواج كرده بودند و خرج ما كمتر شده بود، براي همين زياد زيرفشار نبوديم. من با معرفي يكي از دوستانم در يك باشگاه تنيس مشغول شدم، بهعنوان توپجمعكن كار ميكردم. البته درآمد ثابت نداشتم و حقوق ساعتي ميگرفتم ولي به هر حال زياد هم درآمدم كم نبود، اين طوري راحتتر ميتوانستم به هدفم كه درس خواندن بود، برسم و خلاصه به هر ضرب و زور كه بود، ديپلمم را گرفتم. خيال داشتم دانشگاه هم بروم اما نتوانستم دو سال كنكور دادم و رد شدم بعد هم ديگر خودم پيگيري نكردم، چون شرايط زندگيام تغيير كرده بود. پدر و مادرم فوت شده و خواهر كوچكم هم ازدواج كرده بود و من تك وتنها بايد از پس خرج زندگي برميآمدم. يكي از بچههايي كه براي تمرين به باشگاه ميآمد، در خيابان... فروشگاه لوازم ورزشي داشت و قبول كرد مرا پيش خودش ببرد.
مرد جوان بعد از اشتغال در مغازه، نظم بيشتري به زندگياش داد و دو سال بعد ازدواج كرد. او ميگويد: در خيابان جيحون دو اتاق اجاره كرده بودم و دو سال آنجا بودم، بعد هم با دختر صاحبخانه ازدواج كردم و همانجا مانديم. زنم خيلي خوب است، بساز است و تا حالا نشده به خاطر مشكلات مالي به من گير بدهد. من هم هنوز در فروشگاه لوازم ورزشي كار ميكنم و تا چند ماه ديگر پدر ميشوم. ميخواهم كاري كنم كه دخترم تا دكتري درس بخواند و براي خودش آدم مهمي شود. خوشبختي او بزرگترين آرزوي من است.