شرق :«وودي آلن» به لحاظ هنري و مالي در توقفگاههاي سياحتي اروپايي خود در لندن، بارسلونا و پاريس به موفقيت دست يافت اما در «به سوي رم با عشق»، چهرهاي مملو از زبانبازي به خود گرفته است. اين فيلم به دليل ادا و اطوار درآوردنها و وول خوردنهاي بدش، نوعي گردش سياحتي فوقالعاده پرتجمل در ميان شهري لايزال است كه گويي دربان هتل اكسلسوار آن را چيدمان كرده باشد.
اين توليد سوني پيكچرز كلاسيكز با استفاده از لطيفههاي تكراري و موتيفهاي آشنا از فيلمهاي متعدد پيشين آلن، كه همگي آنها بار نخست كه به كار برده شده بودند بهتر جلوه ميكردند، شايد در وهله اول از حسن شهرتي بهره برده باشد كه فيلم «نيمهشب در پاريس» در سال گذشته به وجود آورده بود- پرفروشترين فيلم آلن تاكنون- اما حرفهاي دهان به دهان، انتظارات اميدواركننده را در نطفه خفه ميكند. از 20آوريل در ايتاليا فقط در نسخههايي به زبان ايتاليايي اين فيلم اكران شده است و نسخه زبان انگليسياش در جشنواره فيلم لسآنجلس به نمايش درآمد و اكران محدود آن از 22 ژوئن (دوم تيرماه) آغاز شد.
با وجود همه مسايل، مايه تسكين است وقتي آدم درمييابد كه توليد بعدي آلن در نيويورك و سنفرانسيسكو فيلمبرداري خواهد شد. به نظر ميرسد كه او عجالتا دست از اروپا برداشته است. اگرچه شخصيتي كه او در اينجا تصوير ميكند يك كارگردان بيتفاوت بازنشسته اپراست كه به كشف يك تِنور درخشان نایل ميشود، اما آلن نويسنده-كارگردان اين بار خود را به كرگوشي زده، تا حدي كه درنمييابد شيرينزبانيهاي بدونوقفه شخصيتهاي كمتر جذاب تقريبا هيچگاه خوب از كار در نميآيند.
چهار داستان جداگانه كه هرگز رابطهاي دروني با هم برقرار نميكنند، اگرچه به هم برش ميخورند_اين انتظار كه با نوعي جمعبندي نهايي و بزرگ فلينيوار روبهرو خواهد شد را در ادامه بياساس جلوه ميدهند. اما مايه تعجب است نويسنده قابلي مانند آلن حتي به خود زحمت نميدهد تا وحدت زمان را رعايت كند؛ داستان آن زوج، گويا در يك روز رخ ميدهد، در حاليكه به نظر ميرسد داستانهاي ديگر در طي هفتههاي متمادي يا طولانيتر رخ ميدهند.
اين واقعيت كه آلن -كه پس از فيلم «خبر داغ» در 2006 نخستين بار است در فيلمش بازي ميكند- نقش يك كارگردان اپرا را ايفا ميكند چندان دور از ذهن و بعيد نيست، زيرا خود آلن اپراي يكپردهاي پوچيني با عنوان Gianni Schicchi را چهار سال پيش در اپراي لسآنجلس بر صحنه برده بود؛ اجرايي خوب، كه بايد از او تشكر كرد. اگرچه، اين شخصيت جري او همان آلن كوچ كلاسيك است، كه با همسرش، فيليس (جودي ديويس)، به رم وارد ميشود، تا شوهر آتيهدار و ثروتمند دخترش، هِيلي (اليسن پيل) را ملاقات كند اما فقط ميتواند درباره كمونيستها، اصناف و اغتشاش خطوط هوايي شكوه و شكايت كند و بس.
همچنين از ديگر بازديدكنندگان شهر ميتوان از جان (الك بالدوين) معمار نام برد كه با مرد جواني با نام جك (جسي ايزنبرگ) برخورد ميكند كه در همان محله تراستور زندگي ميكند كه او در 20 سالگي در آنجا ساكن بوده است. جان همراه با جك به آپارتمانش ميرود و در آنجا دوست جذاب جك، سالي (گرتا گرويگ)، را ملاقات ميكند و خبر ورود عنقريب دوست صميمي و مهم سالي با نام مونيكا (آلن پيج) را ميشنود؛ مونيكا يك هنرپيشه لسآنجلسي است كه بيدرنگ پيرمرد او را با عنوان «يك شبه روشنفكر خودخواه» به صلابه ميكشد.
مونيكا، بانويي جوان كه در همان اولين دقايق ملاقات آدمها براي بار اول، بيپروا حرف ميزند به شكل نسنجيدهاي از طريق سالي با جك همراه ميشود، آن هم جكي كه سريعا دلزده ميشود. جك ناگهان درمييابد كه جان مسنتر اما فرزانهتر دور و بر او ميپلكد، اما دور از چشم ديگران، به عنوان پير ريشخندكننده و هميشه حاضر و مهيا براي نقد حماقتهاي عاشقانه جك عمل ميكند. بالدوين به خوبي در اين نقش آدم ريشخندكننده، جا افتاده اما متاسفانه آلن پيشترها اين نوع شخصيتها را صدها بار بهتر مينوشت؛ وقتي كه از همفري بوگارت در نقش پير رمانتيك خودش در «دوباره بزن، سام» استفاده ميكرد.
با وجود هشدارها و دورانديشيهاي خردمندانه جان، جك اجازه ميدهد تا مونيكا، رگ خواب او را به دست بياورد؛ در خطي داستاني كه دستكم اندكي بيش از ديگر داستانها جذابيت دارد و -با پيچيدگي بيشتر- ميتوانست موضوع فيلمي خاص باشد. با اينكه اين داستان از چيزهاي دست دوم درست شده، اما باز هم اين تكلمه را بايد بر ديگر داستانها ترجيح داد؛ داستانهايي كه همه از سر و سرهاي طنز تكبعدي تشكيل شدهاند.
جري، خواننده با ابهت اپرا، در حين دوش گرفتن ميشنود كه او از قضا پدر داماد آيندهاش است. پس از اعتراضات مصرانه، جيانكارلو مامور كفنودفن (خواننده تنور واقعي به نام فابيو آرميلياتو) سرانجام رضايت ميدهد كه جري يك اجراي آزمايشي داشته باشد، كه به شكست ميانجامد. چرا؟ چون او فقط ميتواند به طرزي زيبا در حمام بخواند و بس. راهحل جري؟ نوعي نمايش «پالياچي» را روي صحنه ببرد كه شخصيت اصلي آن همواره در حال دوش گرفتن است و اين به توليد پيچيدهاي منجر ميشود كه در آن جيانكارلو كه به شكلي هنرمندانه با شيشه مات پوشانده شده، ميتواند تمام ترانههايش را در حالي كه دارد خود را ميشويد بخواند. هرچند هم كه اين ايده بد جلوه ميكند، اما خواندنش بيشتر خندهدار است تا تجربهاش.
داستان ديگر فيلم بر يك آدم عادي و بدون هيچگونه وجه مشخصي (روبهروتو بنيني) متمركز ميشود كه به طرزي توجيهناشدني روزنامهنگارها، خبرنگاران تلويزيوني و عكاسان 24ساعته دنبالش هستند تا يكريز از او درباره اينكه صبحانه چه خورده و تمامي كارهاي بيمعناي روزمرهاش بپرسند. عاقبت، وقتي او سرانجام تحت محاصره قرار گرفته، يك نفر به اين نكته اشاره ميكند كه «شما به خاطر معروفيت معروفيد.» اين نقد آلن بر سويه آزاردهنده شهرت است، اما شبيه نوعي پژواك ضعيف از «خاطرات استارداست» جلوه ميكند.
طولانيترين و نيز كاملا احمقانهترين داستان فيلم، دردسرهاي رمانتيك باورنكردني را به تصوير ميكشد كه تازهدامادان و نوعروسان دهاتي در يك جدايي، كه از روز حمله نرماندي نيز طولانيتر است، تجربه ميكنند. وقتي ميلي (الساندرا ماستروناردي) جذاب و به ظاهر معصوم به جستوجوي يك سالن آرايش از هتلش بيرون ميآيد، شوهر موذي طبقه متوسطي او، آنتونيو (الساندرو تيبري) بيدرنگ بهوسيله يك بدكاره به نام آنا (پنهلوپه كروز) مورد حمله قرار ميگيرد كه او را اشتباه گرفته است.
وقتي خويشاوندان قديمي و جنجالي آنتونيو به آنجا ميرسند، آنتونيو به طرز احمقانهاي آن زن لباسقرمز را به عنوان همسرش معرفي ميكند و اين امر به همه جور لحظات خجالتآور منجر ميشود، از جمله وقتي معلوم ميشود كه تقريبا تكتك آن مردهاي حاضر در يك مراسم جشن رويايي آنا را ميشناسند. در اين حين، ميلي نميتواند آرايشگر را پيدا كند اما وارد عالم سينماي رم ميشود. اين داستان از هر زاويه حتي به عنوان يك فارس (هجويه سبك) نيز باورنكردني است.
در بيشتر بخشها، شخصيتها آنقدر احمق و چشم و گوش بستهاند كه حماقتهايشان را نميبينند تا حتي در اين بافتار فارسگونه به آن تن بدهند. بهترين اميدي كه هنرپيشههاي بايسته حاضر در اين فيلم ميتوانند داشته باشند اين است كه مايه شرمساري نشوند كه فقط معدودي موفق به اين كار ميشوند. فيلمبرداري داريوش خنجي، آن شهر پيشتر زيبا را در رنگمايههاي سوزان و طلايي غرق ميكند، اما حتي موسيقي منبع كه با ترانه معروف «وُلاره» آغاز ميشود، در سطح معيارهاي معمولي كارگردان نيست.