در راستای این که اصولاً خواستگاری چیز خوبی است و بهبه و من زن میخوام مامانماینا!(قابل توجّه سرکار خانم والدهی محترمه!) و با توجّه به اینکه اصولاً خواستگاری نیز اصولی دارد و آن اصول از بعض اصول دیگر، منشق و مشتق (و شاید چیزهای دیگری در این قافیه) میشود، و با توجّه دوباره به اینکه اصولاً بندهی حقیر سراپا تقصیر در خواستگاری رفتن، سابقهای بس طولانی و دراز دارم و کس را به پای تجربیات بسی ذیقیمت من نرسد و نیز با توجّه به این که فکر میکنم عیب از خانوادهی دخترخانمهای محترمه میباشد که اصولاً، از اصول خواستگاری چیزی نمیدانند که هر بار نه تنها بنده را به غلامی نپذیرفته که کشک بریدهی سلیمان کشکساب که در جوی آب گذر سیّدمرتضی، پشت کوچهی پلّهی عزیزخان در بازار تهران، ریخته و با گل و لای باران دوشینه هم آمیخته، به حساب نمیآورند.
و با توجّه چندچندان به این نکته که اگر سنگ هم بود تا الان آب که هیچ! از بخارش هم چیزی باقی نماندهبود، چه برسد به ما که از نوع بشریم و صبر و طاقت و تحمّلمان فوقالعاده کم است؛ و اینکه دیگر مرحلهی بحران را هم پشت سر نهاده و پا به مرحلهی فاجعه گذاشتهایم و عقربهی فشارسنج از نقطهی نارنجی عبور کرده و عنقریب در حال رسیدن به منطقهی خطر است، لازم دیدم، طیّ مقالهی مبسوطی، بعض نکات را محض آموزش و اطّلاع خانوادههای محترم که دارای یک یا چند فقره* دختر دمبخت، سربخت و بختبرگشته، هستند، یادآوری نمایم.(*از دیگر واحدهای شمارش این قلم، میتوان به نفر، تعداد، کیلو و فروند اشاره کرد که عنداللزوم هر کدام به فراخور موقعیت زمانی و مکانی و مامانی و این حرفها به کار میروند!)
اصولاً، اصولیها، یعنی آنانی که معتقدند که در هر امری و هر حدوثی، اصول و قواعدی وجود دارد که آن امر یا حدوث، حادث نمیشود جز آنکه آن اصول و قواعد، ارضا شده و از پیش تأمین گردند، متّفقالقول بر ایناند که خواستگاری و خواستگاری کردن، از اصولیترین شؤون زندگی انسانی است. هر چه بی در و پیکر باشد در زندگی آدمی، این یکی شوخیبردار نیست و همین طور الکی الکی نمیشود که علف مزّه بدهد و باقی ماجرا! علف هم باشد، به هر حال همین طوری که به وجود نیامدهاست. مراحلی چون کاشت و داشت و برداشت هم داشته که تا این جا رسیدهاست. بماند که کیفیت هر کدام از این مراحل چگونه بودهاست که آیا در آخر مزّهی این علف شیرین گشته و یا چون زهر مار کام بزی را تلخ مینماید. بگذریم!
سخن در باب این بود که اصولی مترتّب است بر جلسات خواستگاری، و از آنجا که سرکار خانم شعری، شازدهپسرها و خانوادههای آنان را با اصول موضوعهی مربوط به خود در اینگونه جلسات آشنا کرده و تذکّرات لازم را دادهاند، ما نیز از سویی دیگر، نازدخترها و خانوادههای آنان را با اصول موضوعهی مربوط به ایشان آشنا کرده و البته که سعی میکنیم، تا آنجا که دستمان باز است، حقوق ایشان را به ایشان یادآوری نفرماییم! تا اگر خدا خواست و فرجی حاصل شد، بیدردسر ما نیز سر و سامانی پیدا کنیم و از این فلاکت و بیچارگی رهایی یابیم.
فرض را بر این میگیریم که خانم والدهی محترم ما گوشی تلفن را در دست گرفته و شمارهی خانهی همان فقره( یا نفر و تعداد و کیلو و فروند که قبلاً شرح دادهشد) را گرفته و از آن سوی سیم، صدای تلفن خانهی طرف بلند میشود. لازم است همینجا عرض کنم که خیلی وقت است دیگر تلفنی که صدای ززززززززرررررررررر بدهد نداریم. معمولاً تلفنهای امروزی، خصوصاً تلفنهای خانهی همان فقرات مورد بحث، از انواع جدیدی است که پلیفونیک و از این دست مینامند و غالباً در این گونه موارد پیشنهاد میشود از آهنگ Love story و یا حداقل سمفونی شمارهی چهار موزارت استفاده شود. همان آهنگ معروف دی دی دی دی دی دی دی دی دی....دی دی دی ... دی دی دی دی ... دی دی دی... دی دی دی دی... و الخ! خوب! تا اینجا که مشکلی نیست. ممکن است این سؤال پیش آید که این فقره، چگونه، یافت شده و دل شازدهپسر و یا والدهی محترمه را برده که این چندان در این مقال نمیگنجد و خود مجال دیگری را طلب میکند. چه کار دارید اصلاً که چگونه با هم آشنا شدهاند؟ مهم مهربانی است که قطعاً خوانندگان عزیز موازی بر این گفته صحّه خواهند گزارد!
ادامه میدهیم و میرسیم به آنجا که قطعاً باید کسی پشت تلفن خانهی طرف باشد! چون در حال اگر طرف عزیز ما، دم بخت، سربخت و یا بختبرگشته باشد، قدر لحظهبه لحظهی دقایق خود را میداند! چه بسا، بسیاری از فقرات بختبرگشته، بر خود لعنت میفرستند که در زمانی که باید، کسی نبوده که تلفن را جواب بدهد!
پس تکلیف این بخش مشخّص شد که آن سوی خط قطعاً فردی برای پاسخگویی وجود دارد. در ادامه میرسیم به این نکته که توجّه فقرات محترمه را جلب میکنم به این که اگر خودتان گوشی را برداشتید، از همان اوّل فراموش نکنید که با کسی دارید سخن میگویید که میگویید خلاصه دیگه! شوخی که نیست! مادر شوهر آیندهتان است. اگر هم مادرتان تلفن را جواب میدهند، به ایشان توصیهی اکید بفرمایید که مراعات آیندهی شما را بکنند. چون هر اتّفاقی که در این مرحله رخ دهد، با خوشبختی و شوربختی شما در ارتباط مستقیم است.
من هم اعتقاد دارم به این گفتهی خواهر شعری که هر چه زودتر اگر قرار میگذارید، بهتر است. اگر همان روز نشد، بازهی باز امروز و بستهی حداکثر سه روز بعد، فرصت مناسبی است.
یادآوری این نکته از اهم واجبات است که عنوان نمودن دستبوسی از جانب مادر آقای داماد، تنها یک پولیتیک و تعارف عامیانه و همیشگی است و اصولاً توجّه داشتهباشند فقرات محترمه که پر رو نشوند و فکر کنند که حالا خبری هست و اینها. از این خبرها فعلاً نیست. صبر کنید تا چندی بگذرد، عقدی جاری شود و آن وقت آقای داماد، فقط دست که هیچ ... ( ای که من چی بگم به این سردبیر موازی! سردبیر نیست که! سانسورچیه! بابا واقعیتیه دیگه! از واقعیت که نمیشه فرار کرد...)
چون وقت نداریم و دیر شده، یکراست میرویم سراغ اصل جلسهی خواستگاری! خانم فقرهی محترم! محض یادآوری باید عرض کنم که این کت و شلوار که در تن بنده میبینید، مال شخصی خودم است و از هیچ کس به عاریت نگرفتهام. از بس در جلسات قبلی، استکانهای کمرباریک چای بر روی اینجانب سرنگون شد، دیگر هیچ کس لباس به ما عاریه نداد و تصمیم بر این شد که یک دست کت و شلوار ابتیاع نموده تا از زیر منّت دوست و آشنا بیرون بیاییم. ضمناً پول اضافی هم نداریم، که خرج اتوشویی کنیم.(راستی تا حالا هم اتوزنی نکردیم! تا یادم نرفته گفتم گفته باشم!) اگر قرار است که ما را باز همان کشک که توصیفاتش در بند ابتدایی این مقال رفت، به حساب نیاورید، پس بالاغیرتاً جان مادرتان، از ریختن چای به روی بنده خودداری بفرمایید. حالا گور بابای نامحترم آنجایی که میسوزد... لباس کثیف نشود!
چقدر دیر شده راستی! چرا تمام نمیشود پس این مقال؟! خلاصه کنم در چند خط پس ادامه را! ببینید فقرات محترمه و خانوادههای محترم همین فقرات محترمه! خداوکیلی، حیف نیست، جوانی به این خوبی، خوشتیپی، خوش هیکلی، از همه مهمتر، خوش ذوقی که چنین مطالب عمیق و پرمحتوایی برای نشریهی وزینی چون موازی مینویسد، بی اهل و عیال باشد؟ آخر خدا را خوش میآید؟
ببینید! من اصلاً دیگر حرفی نمیزنم. نمیگویم که چه باید بکنید و اصول مترتّب بر شما در این جلسات را یادآوری نمیکنم دوباره! خودتان میدانم همه را از برید! بار اوّلی نیست که برایتان خواستگار میآید... اصلاً بیخیال اصول! همین اصول ما را بیچاره کرد. چارهی کار بازشدن گرهی ناجور ازدواج جوانان تنها در گرو مهربانی است. بیایید با هم مهربان باشیم.
اصول کیلویی چند است؟ هیچ ترتیبی و آدابی مجوی... از دار دنیا همهاش یک پیکان گوجهای داریم که ارزش ریالی آن را مهر فقرهی محترم میکنیم. این دست ما! تمیز هم هست! با بهترین و جدیدترین صابونهای تحت لیسانس شستهام. دست فقرهتان را لطفاً بعد از قرائت چند کلمهی لازم، در دستان بندهی حقیر گذاشته و ... عیب ندارد. همان کشک صدا بزنید! غلام هم نشدیم، نشدیم! ای خدا آن چه شیران را به کشکی میکشد... چی هست راستی؟
سایت موازی