0

تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

 
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

نازيسم «nazism» عنواني است براي نظريه‌ها، روشها، و شكل حكومت المان در دوره آدولف هيتلر، و نيز گاهي همرديف و هم معناي فاشيسم، براي ژيمها و نظريه‌هاي همانند در ديگر كشورهاي جهان به كار مي‌رود. كلمه «نازي» علامت اختصاري «حزب ناسيونال سوسياليست كارگران آلمان» است. اصول نظري اين حزب آميزه‌اي از فاشيسم ايتاليا، ناسيوناليسم قديم آلمان و نژاد باوري و سنت ارتش‌سالاري بود. مهمترين اصلي كه نازيسم به فاشيسم ايتاليا افزود نظريه برتري نژاد آريايي و به ويژه نمونه برين آن، مردم آلمان، يعني «نژاد سيرور»بود كه مي‌بايست بر ديگر نژادها فرمانروايي كند و اين را هيتلر نظم نوين جهاني مي‌خواند. در مورد مقايسه حكومت اسلامي و نظام ولايت فقيه با نازيسم تمام آنچه كه در اين زمينه در مورد توتاليتر فاشيسم گفته شده در اينجا هم حايز اهميت مي‌باشد، (محمودطلوعي، فرهنگ جامع سياسي، ص 872).{

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  2:48 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

توتاليتر «ToTALITAIRE» از واژه فرانسوي «توتال» به معني جامع و كامل گرفته شده و به آن دسته از رژيمهاي استبدادي اطلاق مي‌شود كه كليه شيون جامعه را از سياست و اقتصاد گرفته تا مذهب و فرهنگ و هنر تحت كنترل و نظارت خود درمي‌آورند و در جهت ايديولوژي سياسي خود هدايت مي‌كنند، از اين نوع رژيم‌ها در تاريخ معاصر مي‌توان از حكومت‌هاي فاشيستي هيتلر و موسوليني و نظام حاكم بر كشورهاي كمونيستي سابق نام دارد، (ر.ك: محمودطلوعي، فرهنگ جامعسياسي، ص 359).
ويژگي‌هاي نظام توتاليتر را مي‌توان چنين نام برد:
1ـ نظارت دولت بر كليه شون فعاليت‌هاي اقتصادي و اجتماعي
2ـ اعضاي قدرت در دست حزب واحدي كه همه افراد از آن تبعيت مي‌كنند.
3ـ حذف همه اشكال نظارت مردم بر حاكمان
4ـ توسل به زور و خشونت براي سركوب مخالفان
5ـ اعمال قدرت نامحدود و عدم مانعيت هيچ چيز در مقابل آن از قبيل قانون، احترام به آزادي فرد و...
6ـ تسلط يك فرد در راس يك حزب و دولت.
آنچه كه مي‌تواند وجه شباهت نظام اسلامي و شكل حكومت توتاليتر محسوب گردد بندهاي اول و پنجم است. اين كه حاكميت اسلامي قادر به نظارت و دخالت در زندگي شخصي افراد است و همه امور را زير نظر مي‌گيرد جز در صورت اقتضاي مصلحت عمومي جامعه و بهمقدار حفظ مصلحت قابل اثبات نيست، مثلا كنترل نسل و مواليد از امور شخصي و مربوط به خانواده‌هاست و دولت به اعتبار مزاحمت آن با مصلحت جامعه تمهيداتي را در اين زمينه در نظر مي‌گيرد عدم مانعيت قانون و آزادي افراد در اعمال قدرت نيز هرگز در حكومت اسلامي وجودندارد.
ظرف خاصي كه حكم حكومت را بر آزادي افراد و قانون ترجيح مي‌دهد ظرف مصلحت عمومي است و با اين حساب شباهت بين حكومت اسلامي و حاكميت‌هاي توتاليتر قابل قبول نيست نكته ديگر اينكه در مسايل اجتماعي اسلام (بر خلاف دولتهاي توتاليتر و ليبراليستي)نه دولت را موظف مي‌كند كه همه نيازمندي‌هاي جامعه حتي نيازهاي غير ضروري را تامين كند و نه دولت را به طور كامل از دخالت در كارهاي اجتماعي باز مي‌دارد. بلكه سطح دخالت دولت متناسب با شرايط متغيري است كه در جامعه پديد مي‌آيد و ضرورت دخالت را در تامين بخشي از نيازهاي جامعه نمايان مي‌سازد در نگرش اسلام اصل برآنست كه نيازمندي‌هاي جامعه داوطلبانه از سوي خود مردم تامين شود. اما از آنجا كه سود پرستي و افزون‌طلبي افراد و گروههايي منشا فساد و تضييع حقوق ديگران مي‌شود دولت بايد وارد صحنه شود و با ارايه راهكارهاي مناسب و رعايت مصالح زماني و مكاني، تصميمات لازم را براي جلوگيري از تخلفات، اتخاذ كند. اين راهي متعادل است بدان جهت كه در عمل ثابت شده است كه شيوه متمركز دولتي و سپردن عمده فعاليت‌هاي اجتماعي به دولت، به دلايل فراواني ناصحيح و غير كارآمد،مشكل نخست گسترش بخش دولتي هزينه و بودجه سنگيني است كه بر دولت تحميل گشته و براي جامعه مشكل آفرين است. مشكل دوم آن كه اسلام در پي آن است كه انسانها را تشويق كند با انتخاب و اختيار خود و نه از طريق زور و فشار به خودسازي و انجام كارهاي نيك مبادرت ورزند. كار انسان وقتي ارزش مي‌يابد كه از راه انتخاب و اراده آزاد سرچشمه بگيرد. اما اگر الزام و اجبار موجب انجام كاري شد، آن تاثير معنوي و مطلوب كه مد نظر اسلام است در روح انسان حاصل نخواهد شد و هدف نهايي تحقق نخواهد يافت.
براي آگاهي بيشتر ر.ك:
كاظم قاضي زاده، انديشه‌هاي فقهي ـ سياسي امام خميني، ص 143
محمدجواد نوروزي، نظام سياسي اسلام، ص 233
استاد مصباح يزدي، نظريه سياسي اسلام، ص 64.{

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  2:48 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

س 47 در روايتي آمده است كه ابي بصير از امام صادق پرسيد :
هل يراه المومنون يوم القيامه ؟
آيا مو منان در روز قيامت او (خدا) را خواهند ديد ؟
حضرت فرمود :
نعم قد راو ه قبل يوم القيامه .
بله ، بلكه پيش از روز قيامت او را ديده اند . وي مي گويد :
عرض كردم : آيا مقصود همان ديدني است كه خداوند (در ازل ) فرمود : الست بربكم ؟ قالوا : بلي (اعراف : 172) .
آيا من پروردگار شما نيستم ؟ ! و همه گفتند : بله .
حضرت چند لحظه ساكت شد و سپس فرمود : و ان المو منين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامه الست تراه في وقتك هذا ؟ !
و قطعا مو منان او را در دنيا و پيش از روز قيامت مي بينند . آيا تو در همين هنگام او را نمي بيني ؟ ! و در ادامه روايت از حضرت خواست كه اين مطلب را براي ديگران نيز نقل كند ولي حضرت فرمود : خير ، نقل نكن ))(21) . چرا حضرت به وي اجازه نداد كه براي ديگران نقل كند ؟ و معناي ديدن خداوند در دنيا و قيامت چيست ؟
ج - زيرا اگر نقل مي كرد ، جاهلان تصور مي كردند كه خداوند متعال جسم است ، و با چشم سر و ظاهر بين مي توان خدا را ديد؛ در حالي كه خداوند جسم نيست .
اما در رابطه با مشاهده خداوند در دنيا و آخرت بايد توجه داشت كه ما در ديدمان واقعيات را مشاهده مي كنيم ، و چه در دنيا و چه در قيامت اصلا غير خدا براي ما مشهود نيست ؛ چنانكه مي فرمايد : سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم ، حتي يتبين لهم انه الحق ، اولم يكف بربك انه علي كل شي ء شهيد ؟ ! الا انهم في مريه من لقاء ربهم . الا ، انه بكل شي ء محيط (فصلت : 53 و 54) .
به زودي نشانه هاي خود را در افقهاي (گوناگون ) و در دلهايشان به ايشان خواهيم نمود ، تا بر ايشان روشن گردد كه تنها او حق است ، آيا (براي حق بودن ) پروردگارت همين كافي نيست كه او براي هر چيز مشهود است . هان آنان در لقاي پروردگارشان ترديد دارند ، آگاه باش كه مسلما او به هر چيزي احاطه دارد .
از جمله علي كل شي ء شهيد استفاده مي شود كه خداوند حتي در دنيا مشهود همگان است ، در رابطه با قيامت نيز در آيه ديگر مي فرمايد : و يعملون ان الله هو الحق المبين (نور : 25) .
و پي مي برند كه تنها خداوند ، حق و آشكار است .
از اين آيه شريفه نيز استفاده مي شود در آخرت هم معلوم مي شود كه خداوند متعال حقيقتا حق و مبين و آشكار است .
س 48 با اينكه ابي بصير نابينا بود ، عبارت (الست تراه في وقتك هذا) : (آيا هم اكنون تو خدا را نمي بيني ؟ !) در روايت گذشته درباره او چه معني دارد ؟
ج - معني مشهود اوست ، زيرا دركهاي حضور عيانا مشهود است ، لذا با اينكه چشم ندارد ، مي گويد : مي بينم . و علم اعم از حصولي و حضوري است ، و اين نحوه رو يت حقيقت ، رو يت و علم حضور است . لذا خداوند متعال در آيه گذشته فرمود : سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق با اينكه بعد از آن مي فرمايد : الا انهم في مريه من لقاء ربهم .
يعني خود پروردگار (ربهم ) را مشاهده مي كنند ، نه رحمت پروردگار را لذا نفرمود : (رحمه ربهم ) : البته مشاهده اي كه سزاوار ساحت حق تعالي باشد نه مشاهده حسيه ، كه شرك و ثنويت است .
س 49 معناي (قاب قوسين ) در آيه شريفه فكان قاب قوسين او ادني (نجم : 9) (تا اينكه فاصله اش به اندازه طول دو كمان يا نزديكتر شد . ) چيست ؟
ج - يعني اگر علي فرض محال هر دو (خداي سبحان و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ) جسم بوده اند ، در نزديكي و قرب ، مثل زانو به زانو به هم نزديك بودند .
س 50 آيا در خواست حضرت موسي عليه السلام در رب ارني انظر اليك (اعراف : 143) (پروردگارا خود را به من بنمايان تا به تو نگاه كنم ) ، در خواست رو يت ممكن بود ؟
ج - حضرت موسي عليه السلام پيغمبر خدا است ، و در خواست از خداي متعال است . اگر ممكن نبود نمي خواست . البته اين رو يت غير از رو يتهاي مادي است ؛ زيرا پيغمبر خداست كه مي داند كه رو يت بصري در حق خداي سبحان محال است (22)
س 51 در مسند احمد و ترمذي آمده است : كه از امتيازات حمزه قاري اين است كه خدا را در خواب ديد ، و به قدمش افتاد و او را در آغوش گرفت .
ج - يعني خدا وجود محدود و محتاج و مركب شد و ديده شد! بازگشت اين سخن به اين است كه موجود ساخته شده و مصنوع خود را ديده باشد . زيرا خدا رو يت نمي شود و به رو يت نمي آيد ، نه رو يت حسي و نه خيالي و نه عقلي .
س 52 معناي اين روايت منقول از اميرالمو منين عليه السلام چيست كه مي فرمايد : مارايت شييا الا و راءيت الله قبله
هيچ چيز را نديدم ، جز آنكه خدا پيش از آن مشاهده نموده .
ج - يعني تمام اءشياء ، آيه و نشان دهنده حق هستند ، و آيه ماوراي خود را نشان مي دهد ، نه خود را . مانند چراغ قرمز در چهارراه ها كه علامت خطر است و انسان را ديدن آن متوجه خطر مي شود .

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:06 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

وصال

مورخان ادبيات ايران، ميرزا شفيع شيرازي، معروف به ميرزا کوچک و متخلص به " وصال " را نيز يکي از بزرگترين شعراي عهد فتحعلي شاه و نوه اش محمد شاه(پسر عباس ميرزا) مي شمارند.

وصال در زمان سلطنت کريم خان زند، به سال 1192 يا 1193 ( و به روايتي 1197 ه. ق. ) در يک خانواده محترم شيراز از پدري به نام محمد اسماعيل پا به عرصه وجود نهاد و علوم متداول زمان خود را نزد دانشمندان عصر، از جمله ميرزا ابوالقاسم سکوت، از عرفاي نامي فرا گرفت و نوشتن انواع خط را آموخت؛ و در سايه استعداد ادبي و خط خوب و آواز خوش به محافل انس راه يافت و نخستين اشعار خود را با تخلص " مهجور " تنظيم کرد.

هنگامي که فتحعلي شاه براي بازديد خطه فارس به شيراز رفت، مکارم و فضايل وصال را شنيد و وي را به حضور طلبيد. وصال قرآني را که با هفت نوع خط نوشته و در تذهيب و تجليد آن هنرمندي بسيار به کار برده بود، به شاه تقديم کرد و قصيده اي نيز خواند که چند بيت آن چنين است:

اي ملک جم، ببال که شاه عجم رسيد                       داراي افسر کي و اورنگ جم رسيد

باغ نشاط را خطر مهرگان گذشت                              روز اميد را نفس صبحدم رسيد

اي پارس، گر چه سايه شه داشت خرمت           خوش باش خوش که سايه يزدانت هم رسيد

گويند شاه وصال را به اسراف در کسب کمال ستود و دوهزار تومان صله داد و ساليانه مبلغي نقد و مقداري جنس مستمري براي وي تعيين کرد.

وصال مردي مهربان، خوش محضر و درويش بوده و در ميان اهل عرفان و ادب دوستان بسيار داشته و به خصوص با قاآني طرح روابط نزديک ريخته است و اوقاتي را که قاآني در شيراز بوده است غالبا با هم گذرانده اند. در اواخر عمر نابينا شد و در سال 1262 ه. ق. زمان سلطنت محمد شاه قاجار، به سن 69 سالگي در شيراز درگذشت.

وصال " اطواق الذهب " زمخشري را به فارسي برگردانده و رسالاتي نيز به نظم و نثر در حکمت، کلام، موسيقي، عروض و تفسير احاديث تاليف کرده و نيز کتابي به نام " صبح وصال " به طرز " گلستان " نوشته است.

 ديوان وصال در مجلد بزرگي در تهران چاپ سنگي شده و مشتمل است بر مدايح و مراثي و مثنويها و غزلها و آثار ديگر او.

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:31 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

توتاليتر «ToTALITAIRE» از واژه فرانسوي «توتال» به معني جامع و كامل گرفته شده و به آن دسته از رژيمهاي استبدادي اطلاق مي‌شود كه كليه شيون جامعه را از سياست و اقتصاد گرفته تا مذهب و فرهنگ و هنر تحت كنترل و نظارت خود درمي‌آورند و در جهت ايديولوژي سياسي خود هدايت مي‌كنند، از اين نوع رژيم‌ها در تاريخ معاصر مي‌توان از حكومت‌هاي فاشيستي هيتلر و موسوليني و نظام حاكم بر كشورهاي كمونيستي سابق نام دارد، (ر.ك: محمودطلوعي، فرهنگ جامعسياسي، ص 359).
ويژگي‌هاي نظام توتاليتر را مي‌توان چنين نام برد:
1ـ نظارت دولت بر كليه شون فعاليت‌هاي اقتصادي و اجتماعي
2ـ اعضاي قدرت در دست حزب واحدي كه همه افراد از آن تبعيت مي‌كنند.
3ـ حذف همه اشكال نظارت مردم بر حاكمان
4ـ توسل به زور و خشونت براي سركوب مخالفان
5ـ اعمال قدرت نامحدود و عدم مانعيت هيچ چيز در مقابل آن از قبيل قانون، احترام به آزادي فرد و...
6ـ تسلط يك فرد در راس يك حزب و دولت.
آنچه كه مي‌تواند وجه شباهت نظام اسلامي و شكل حكومت توتاليتر محسوب گردد بندهاي اول و پنجم است. اين كه حاكميت اسلامي قادر به نظارت و دخالت در زندگي شخصي افراد است و همه امور را زير نظر مي‌گيرد جز در صورت اقتضاي مصلحت عمومي جامعه و بهمقدار حفظ مصلحت قابل اثبات نيست، مثلا كنترل نسل و مواليد از امور شخصي و مربوط به خانواده‌هاست و دولت به اعتبار مزاحمت آن با مصلحت جامعه تمهيداتي را در اين زمينه در نظر مي‌گيرد عدم مانعيت قانون و آزادي افراد در اعمال قدرت نيز هرگز در حكومت اسلامي وجودندارد.
ظرف خاصي كه حكم حكومت را بر آزادي افراد و قانون ترجيح مي‌دهد ظرف مصلحت عمومي است و با اين حساب شباهت بين حكومت اسلامي و حاكميت‌هاي توتاليتر قابل قبول نيست نكته ديگر اينكه در مسايل اجتماعي اسلام (بر خلاف دولتهاي توتاليتر و ليبراليستي)نه دولت را موظف مي‌كند كه همه نيازمندي‌هاي جامعه حتي نيازهاي غير ضروري را تامين كند و نه دولت را به طور كامل از دخالت در كارهاي اجتماعي باز مي‌دارد. بلكه سطح دخالت دولت متناسب با شرايط متغيري است كه در جامعه پديد مي‌آيد و ضرورت دخالت را در تامين بخشي از نيازهاي جامعه نمايان مي‌سازد در نگرش اسلام اصل برآنست كه نيازمندي‌هاي جامعه داوطلبانه از سوي خود مردم تامين شود. اما از آنجا كه سود پرستي و افزون‌طلبي افراد و گروههايي منشا فساد و تضييع حقوق ديگران مي‌شود دولت بايد وارد صحنه شود و با ارايه راهكارهاي مناسب و رعايت مصالح زماني و مكاني، تصميمات لازم را براي جلوگيري از تخلفات، اتخاذ كند. اين راهي متعادل است بدان جهت كه در عمل ثابت شده است كه شيوه متمركز دولتي و سپردن عمده فعاليت‌هاي اجتماعي به دولت، به دلايل فراواني ناصحيح و غير كارآمد،مشكل نخست گسترش بخش دولتي هزينه و بودجه سنگيني است كه بر دولت تحميل گشته و براي جامعه مشكل آفرين است. مشكل دوم آن كه اسلام در پي آن است كه انسانها را تشويق كند با انتخاب و اختيار خود و نه از طريق زور و فشار به خودسازي و انجام كارهاي نيك مبادرت ورزند. كار انسان وقتي ارزش مي‌يابد كه از راه انتخاب و اراده آزاد سرچشمه بگيرد. اما اگر الزام و اجبار موجب انجام كاري شد، آن تاثير معنوي و مطلوب كه مد نظر اسلام است در روح انسان حاصل نخواهد شد و هدف نهايي تحقق نخواهد يافت.
براي آگاهي بيشتر ر.ك:
كاظم قاضي زاده، انديشه‌هاي فقهي ـ سياسي امام خميني، ص 143
محمدجواد نوروزي، نظام سياسي اسلام، ص 233
استاد مصباح يزدي، نظريه سياسي اسلام، ص 64.{

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:31 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

س 47 در روايتي آمده است كه ابي بصير از امام صادق پرسيد :
هل يراه المومنون يوم القيامه ؟
آيا مو منان در روز قيامت او (خدا) را خواهند ديد ؟
حضرت فرمود :
نعم قد راو ه قبل يوم القيامه .
بله ، بلكه پيش از روز قيامت او را ديده اند . وي مي گويد :
عرض كردم : آيا مقصود همان ديدني است كه خداوند (در ازل ) فرمود : الست بربكم ؟ قالوا : بلي (اعراف : 172) .
آيا من پروردگار شما نيستم ؟ ! و همه گفتند : بله .
حضرت چند لحظه ساكت شد و سپس فرمود : و ان المو منين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامه الست تراه في وقتك هذا ؟ !
و قطعا مو منان او را در دنيا و پيش از روز قيامت مي بينند . آيا تو در همين هنگام او را نمي بيني ؟ ! و در ادامه روايت از حضرت خواست كه اين مطلب را براي ديگران نيز نقل كند ولي حضرت فرمود : خير ، نقل نكن ))(21) . چرا حضرت به وي اجازه نداد كه براي ديگران نقل كند ؟ و معناي ديدن خداوند در دنيا و قيامت چيست ؟
ج - زيرا اگر نقل مي كرد ، جاهلان تصور مي كردند كه خداوند متعال جسم است ، و با چشم سر و ظاهر بين مي توان خدا را ديد؛ در حالي كه خداوند جسم نيست .
اما در رابطه با مشاهده خداوند در دنيا و آخرت بايد توجه داشت كه ما در ديدمان واقعيات را مشاهده مي كنيم ، و چه در دنيا و چه در قيامت اصلا غير خدا براي ما مشهود نيست ؛ چنانكه مي فرمايد : سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم ، حتي يتبين لهم انه الحق ، اولم يكف بربك انه علي كل شي ء شهيد ؟ ! الا انهم في مريه من لقاء ربهم . الا ، انه بكل شي ء محيط (فصلت : 53 و 54) .
به زودي نشانه هاي خود را در افقهاي (گوناگون ) و در دلهايشان به ايشان خواهيم نمود ، تا بر ايشان روشن گردد كه تنها او حق است ، آيا (براي حق بودن ) پروردگارت همين كافي نيست كه او براي هر چيز مشهود است . هان آنان در لقاي پروردگارشان ترديد دارند ، آگاه باش كه مسلما او به هر چيزي احاطه دارد .
از جمله علي كل شي ء شهيد استفاده مي شود كه خداوند حتي در دنيا مشهود همگان است ، در رابطه با قيامت نيز در آيه ديگر مي فرمايد : و يعملون ان الله هو الحق المبين (نور : 25) .
و پي مي برند كه تنها خداوند ، حق و آشكار است .
از اين آيه شريفه نيز استفاده مي شود در آخرت هم معلوم مي شود كه خداوند متعال حقيقتا حق و مبين و آشكار است .
س 48 با اينكه ابي بصير نابينا بود ، عبارت (الست تراه في وقتك هذا) : (آيا هم اكنون تو خدا را نمي بيني ؟ !) در روايت گذشته درباره او چه معني دارد ؟
ج - معني مشهود اوست ، زيرا دركهاي حضور عيانا مشهود است ، لذا با اينكه چشم ندارد ، مي گويد : مي بينم . و علم اعم از حصولي و حضوري است ، و اين نحوه رو يت حقيقت ، رو يت و علم حضور است . لذا خداوند متعال در آيه گذشته فرمود : سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق با اينكه بعد از آن مي فرمايد : الا انهم في مريه من لقاء ربهم .
يعني خود پروردگار (ربهم ) را مشاهده مي كنند ، نه رحمت پروردگار را لذا نفرمود : (رحمه ربهم ) : البته مشاهده اي كه سزاوار ساحت حق تعالي باشد نه مشاهده حسيه ، كه شرك و ثنويت است .
س 49 معناي (قاب قوسين ) در آيه شريفه فكان قاب قوسين او ادني (نجم : 9) (تا اينكه فاصله اش به اندازه طول دو كمان يا نزديكتر شد . ) چيست ؟
ج - يعني اگر علي فرض محال هر دو (خداي سبحان و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ) جسم بوده اند ، در نزديكي و قرب ، مثل زانو به زانو به هم نزديك بودند .
س 50 آيا در خواست حضرت موسي عليه السلام در رب ارني انظر اليك (اعراف : 143) (پروردگارا خود را به من بنمايان تا به تو نگاه كنم ) ، در خواست رو يت ممكن بود ؟
ج - حضرت موسي عليه السلام پيغمبر خدا است ، و در خواست از خداي متعال است . اگر ممكن نبود نمي خواست . البته اين رو يت غير از رو يتهاي مادي است ؛ زيرا پيغمبر خداست كه مي داند كه رو يت بصري در حق خداي سبحان محال است (22)
س 51 در مسند احمد و ترمذي آمده است : كه از امتيازات حمزه قاري اين است كه خدا را در خواب ديد ، و به قدمش افتاد و او را در آغوش گرفت .
ج - يعني خدا وجود محدود و محتاج و مركب شد و ديده شد! بازگشت اين سخن به اين است كه موجود ساخته شده و مصنوع خود را ديده باشد . زيرا خدا رو يت نمي شود و به رو يت نمي آيد ، نه رو يت حسي و نه خيالي و نه عقلي .
س 52 معناي اين روايت منقول از اميرالمو منين عليه السلام چيست كه مي فرمايد : مارايت شييا الا و راءيت الله قبله
هيچ چيز را نديدم ، جز آنكه خدا پيش از آن مشاهده نموده .
ج - يعني تمام اءشياء ، آيه و نشان دهنده حق هستند ، و آيه ماوراي خود را نشان مي دهد ، نه خود را . مانند چراغ قرمز در چهارراه ها كه علامت خطر است و انسان را ديدن آن متوجه خطر مي شود .

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:31 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

محمود خان ملک الشعراء

محمود خان فرزند محمد حسين خان عندليب و نوادهً فتحعلي خان ملک الشعراء صباست. وي اصلش از کاشان است ولي پدرانش در زمان زنديان از آذربايجان به عراق انتقال يافته اند.   مــحـــمــود خـــان بسال 1228 ه. ق. در تهران به جهان آمد. علوم زمان خود را نزد عم دانشمند خويش محمد قاسم خان فروغ آموخت. وي در اواخر سلطنت محمد شاه قاجار، قصيده اي در مدح حاجي ميرزا آقاسي ساخته نزد او معرفي شد و به پيشکاري الله قلي خان ايلخاني، حاکم بروجرد و لرستان که دختر زاده فتحعلي شاه و پسر زن حاجي ميرزا آقاسي بود، منصوب گرديد.

الله قلي خان مردي مغرور، تند خو و بدکار بود، ولي دستي بخشنده داشت و در بروجرد اسب و اسلحه مي خريد و سران الوار را به خود دلگرم مي ساخت و به احکام مرکز چندان اعتنايي نمي کرد. محمود خان در اين ماموريت با او نساخت و مردم را از پرداخت ماليات منع کرد و توسط ميرزا محمد تقي سپهر که با وي قرابت سببي داشت، گزارشهايي راست يا دروغ به صدراعظم داد و مدعي شد که وي داعيه پادشاهي در سر دارد. شاهزاده عزت النسا خانم، مادر ايلخاني، به پسر نوشت که در کار خود هشيار باشد. ايلخاني در صدد آزار محمود خان برآمد و او نيمشب از بروجرد گريخت و پس از مدتي تحصن در قم خود را به تهران رسانيد. 

ديري نگذشت که محمد شاه درگذشت و عده اي به مخالفت حاجي ميرزا آقاسي برخاستند و محمودخان چندي از کار برکنار ماند.

در سلطنت ناصرالدين شاه، محمودخان دوبار به دربار راه يافت و لقب ملک الشعرايي را که پدر و جدش نيز داشتند، گرفت و مورد توجه و احترام پادشاه جوان ايران و ميرزا آقا خان نوري، صدراعظم، وزرا و شاهزادگان گرديد. او در اين مرحله از عمر فراغتي يافت و به مطالعه پرداخت و در نقاشي و پيکر تراشي و منبت کاري و تحرير انواع خط تمرين و ممارست کرد و در همه اين رشته هاي هنري پيش رفت. تابلوهاي او هم اکنون با زير نويس " بنده آستان محمود " در موزه سلطنتي کاخ گلستان موجود است.

محمود خان به سال 1311 ه. ق.( دو سال پيش از کشته شدن ناصرالدين شاه ) در تهران درگذشت.

ديوانش، که در سال 1339 شمسي در تهران چاپ و به ضميمه سال بيست و سوم مجله ارمغان منتشر شده و ناشر آن را " ديوان کامل و جامع " شاعر مي داند، حاوي 58 قصيده و قطعه و چند شعر پراکنده و ناتمام و 14 بند مرثيه به سبک 12 بند محتشم کاشاني؛ و کلاً در حدود 2600 بيت است که گويا شاعر خود در پايان عمر آنها را برگزيده است و اين مقدار شعر اندک که از او باقي مانده همه روان و دلپذير است.  

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:35 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

سروش

ميرزا محمد علي، فرزند قنبر علي سدهي اصفهاني، در سال 1228 ه. ق. به دنيا آمد. از طفوليت عشق و علاقه وافري به شعر و شاعري داشت. تحصيلات خود را در اصفهان کرد و بر آن شد که در عرصه ادبيات قريحه آزمايي کند. او هم مانند ساير شعراي عهد خود با سرودن عصايد در مدح حکام و بزرگان محلي دست به کار زد ولي در اين کار توفيق نيافت و از عنايت ممدوحان بهره نيافت. پس بر آن شد که به سياحت پردازد و استعداد ادبي خود را به جاي ديگر بيازمايد.

بيست و نه ساله بود که اصفهان را ترک کرد، چندي در قم و کاشان بسر برد و عاقبت پس از سه سال به تبريز آمد و در آنجا اقامت گزيد. در اين شهر بخت با وي ياري کرد و قهرمان ميرزا و محسن ميرزا، از شاهزادگان قاجاريه، به حمايت از او برخاستند تا به خدمت وليعهد رسيد و قصيده هاي باشکوه و مبالغه آميزي که در اعياد تقديم مي داشت پسند خاطر وليعهد افتاد و او به صلات و عطايا سروش را بنواخت و چند سالي به خوشي و آسايش در شهر تبريز زندگي کرد.

در سال 1264 ه. ق.، چون محمد شاه درگذشت، سروش در التزام رکاب ناصرالدين شاه به تهران آمد و جزو خدام خاص دربار شد و صلات فراوان از شاه گرفت؛ و صاحب جاه و مال شد و پس از فوت قاآني، شاعر مقدم دربار شد و از شاه خطاب " خان " و لقب " شمس الشعرا " گرفت. سالها با سمت شاعر رسمي دربار به آسايش گذراند تا به سال 1285 ه. ق.، در 57 سالگي در تهران درگذشت.

آثار سروش عبارت است از قصايد و فتحنامه ها و مثنويها ( ارديبهشت نامه، ساقي نامه، الهي نامه ) و کتابي به نام شمس المناقب، حاوي قصايد در مدح و منقبت رسول اکرم و خاندان نبوت و شصت بند مرثيه و نيز مثنوي به نام روضةالانوار در ذکر واقعه کربلا و ديواني به نام زينةالمدايح. ولي ديوان کامل او جمع آوري و چاپ نشده بود، اخيرا در سال 40-1339 با مقدمه جلال الدين همائي و به اهتمام دکتر محمد جعفر محجوب، با حواشي و فرهنگ لغات، در دو جلد چاپ و منتشر شده است.

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:35 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

شعر سروش

سروش از پيروان مکتب قديم است و قصايد او تقليد استادانه اي است از قصايد انوري، امير معزي و فرخي سيستاني. مي کوشد در اشعار خود مضامين و تشبيهات اصيلتر و جسورانه تري به کار برد و اين ميل و رغبت غالبا او را به تکلف مفرط و گاهي به ابتذال مي کشاند، ولي به هر حال قادر است فکر خود را صريح و روشن و با قدرت و مهارت آشکار سازد. سربيتهاي قصايد او بسيار زيبا و نفيس و با وجود تصنع و تکلف زياد، کاملا شاعرانه و هنرمندانه است.

ابيات ذيل که از يک قصيده او در اقتفاي قصيده فرخي، گرفته شده، بهترين نمونه صنعت شعري اوست:

دو ابر بانگزن گشت از دو سوي آسمان پيدا      به هم ناگاه پيوستند و بر شد از دو سو غوغا

چو پيوستند با هم، بانگ هيجا از دو سو بر شد        سوي هم تاختن کردند گفتي از پي هيجا

الا اي ابر کوشنده که بي کيني خروشنده          چرا بي کين خروشي گر نه اي کاليوه و شيدا

ز گرد تيره ات خورشيد روشن رخ برون تابد          چنان کز گرد لشکر شهسوار دلدل شهبا

سروش در اشعار خود اشاراتي به وقايع زمان کرده که از آن جمله است قصيده بسيار مشهور او در مدح ناصرالدين شاه و قتل خان خيوه ( خوارزمشاه ):

افسر خوارزمشه که سود به کيوان                               با سروش آمد بدين مبارک ايوان

از پي کوشش کشيده بود سپاهي                                 بيش ز برگ درخت و ريگ بيابان

لشکر خسرو بتاخت بر زبر تل                                  آخته شمشير همچو برق درخشان

تاج و کمربند خويش و کيش فدا ساخت                         تا که ز شمشير هندويي ببرد جان

کشتند او را و لشکرش بشکستند                                  لشکر شاهنشه مـظـفـر ايـران

يک سر خس در همه سر خس نيابي                             ناشده از خونشان چو لاله نعمان

 

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:36 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

قاآني

همچنايکه وصال يکي از بهترين شعراي دربار فتحعلي شاه شمرده مي شود، در عهد محمد شاه و جانشين او ناصرالدين شاه نيز شاعر قصيده سراي ديگري برخاست که در مدت زندگي کوتاه 47 ساله خود شهرت و آوازه بسيار يافت.

ميرزا حبيب الله شيرازي، متخلص به " قاآني "، روز 29 شعبان از سال 1223 ه. ق.، در شيراز متولد شد. پدرش، ميرزا محمد علي گلشن، اصلا از طايفه زنگنه بود که در شيراز بدنيا آمده و همانجا پرورش يافته بود. گلشن نيز شعر مي سرود و به قافيه پردازي معروف بود.

قاآني در هفت سالگي به مکتب رفت و يازده ساله بود که پدرش را از دست داد. و با خانواده خود به فقر و تنگدستي افتاد.

شاعر در ترجمه حالي که از خود نوشته گويد: " از نعيم دنيا جز فرش حصير و قرص خميري هيچ نداشتم. احتياجم بر آن داشت که خود پدر خويش شده راهي پيش گيرم. طريق اسلاف شايسته ديدم. بي تشويق و تحريک احدي به مدرسه بابله، که يکي از مدارس شيراز است، رفته حجره گرفته و به درس و مشق مشغول شدم. از آنجا که طبعي موزون داشتم، به يک دو قصيده فرمانرواي فارس را بستودم، مرسوم قليلي، که قوت لايموت شود، مقرر داشت. به همان قناعت کردم و در تحصيل علوم چنان در آن سن همت را گرم جولان کرده که به سالي دو بر اقران پيشي گرفتم، به نوعي که هر کس مي ديد شگفتيها مي کرد و با آنکه منظرم زشت بود، در نظر همه زيبا شدم".

قاآني چند سال هم در اصفهان به تحصيل رياضي و معارف اسلامي گذراند و بعد به شيراز بازگشت و به تدريس عروض و شرح ديوان خاقاني و انوري پرداخت، تا آنکه در سال 1239 ه. ق. شاهزاده حسنعلي ميرزا، شجاع السلطنه فرزند فتحعلي شاه، به شيراز آمد و در تربيت وي اقدام کرد و انواع ملاطفت و مهرباني به جاي آورد.

در اواخر همان سال شاهزاده حسنعلي ميرزا از طرف پدر فرمانفرماي خراسان شد و قاآني را به همراه برد. شاعر در مشهد تحت حمايت و تربيت آن شاهزاده به تحصيل رياضي و حساب مشغول شد و بنا به ميل و اراده او تخلص خود را، که تا آن زمان « حبيب » بود، به قاآني( به نام اکتاي قاآن فرزند شاهزاده حسنعلي ميرزا ) تبديل کرد.

قاآني در خراسـان رغبـت بيشتـر به شعـر و شاعري پـيدا کرد و چون گـشايشي در کارش پيدا شده، و بـه گـفـتـه خود « بختش قوي، کيسه اش فربه، خواسته اش زياد، سيم و زرش از قطمير به قنطار و دراهم و دينارش از آحاد به الوف » رسيده بود، مبالغ زيادي براي گرد آوردن دواوين استادان قديم صرف کرد و کتب بسيار از ادبي و غير ادبي فراهم آورد و به تعليم و تعلم مشغول شد.

بدين سان شاعر مدتي در خدمت و منادمت حسنعلي ميرزا، فرمانفرماي خراسان به سر برد تا آنکه در سال 1242 ه.ق. حکومت کرمان و يزد به شاهزاده مزبور تفويض شد و او با همان لشکر خراساني، که ملازمش بود، به محل ماموريت خود عزيمت کرد. ظاهرا در اين سفر قاآني نيز همراه وي به يزد و کرمان رفته، ولي ما بدرستي نمي دانيم که کي از آنجا بيرون آمده و در چه سالهايي « رشت و گيلان و مازندارن و آذربايجان را گشته و از هر علمي که رواج داشته تحصيل کرده است ». چنين به نظر مي رسد که در سال 1246 ه. ق.، که شجاع السلطنه بي اجازه دولت از کرمان به يزد تاخته؛ و شاهزاده عباس ميرزا به فرمان شاه وي را تحت الحفظ به تهران فرستاده است، قاآني، که حامي و سرپرست خود را از دست داده بود، به اين مسافرتها پرداخته و در همين اوقات نيز به دربار فتحعلي شاه معرفي شده و صله و مستمري و عنوان مجتهدالشعرايي يافته است.

هر چه هست در سال 1248 ه. ق. که شاهزاده عباس ميرزا، نايب السلطنه، ترکمانان سالور را سرکوب و قلعه سرخس را فتح کرده، قاآني را دوباره در شهر مشهد مي بينيم و در زمستان آن سال که « از شدت مجاعه هر دينداري پي ديناري ترک دين گفتي، توشه حلال و گوشه مناسب حال » داشته است.

قاآني در سال 1251 ه. ق.، که محمد شاه بر تخت نشست، به تهران آمد و به حلقه شاعران دربار پيوست و از شاه لقب « حسان العجم » يافت و در سال 1253 ه. ق.، که محمد شاه براي فتح غوريان و قندهار حرکت کرد، ملتزم رکاب بود ولي چون موکب شاه به بسطام رسيد، بيمار شد و با اجازه شاه به تهران بازگشت و پس از مراجعت شاه از جنگ افغانستان، قصيده مفصلي سرود که در آن از دليري و پيروزي ايرانيان و حسن سلوک محمد شاه با اسيران افغاني، از کارشکنيهاي مستر مکنيل، سفير انگليس، و اشغال سواحل جنوبي ايران از طرف کشتيهاي جنگي انگلستان و تهديد به اعلان جنگ، سخن رانده بود.

قاآني در سال 1256 ه. ق. که سي و چهار سال داشت، در تهران همسر اختيار کرد ولي « يارش مارشد » و شاعر او را از نظر انداخت و « همنفسي نو » برگزيد؛ اما همسر تازه هم با وي يکدل و مهربان نشد و عاقبت آن دو « حليله غير جليله » آتش در خانه اش زدند و روزگار بر شاعر شوريده و عشرت طلب سياه کردند.

ظاهرا در سال 1259 ه. ق. بود که به قصد اقامت دايم به شيراز بازگشت و پس از سالهاي دراز دوري از وطن، با دوستان ديرين تجديد ديدار کرد و چندي بعد باز به تهران آمد؛ و باز به شيراز رفت و در اين مسافرتها همشهريان او ابتدا مقدمش را گرامي داشتند و مخصوصا در زمان حکمراني صاحب اختيار، سخت در راحت و آسايش بود.

اما رفته رفته جمعي از ادباي شيراز به آزارش پرداختند و صاحب اختيار هم از فارس تغيير ماموريت يافت و جانشين او معتمدالدوله منوچهرخان گرجي که از شعر و ادب بهره اي نداشت، در پرداخت مرسوم او تعليل ورزيد تا جايي که از اين زندگاني بي حاصل به تنگ آمده در سال 1262 ه. ق.( سال فوت ميرزا شفيع وصال ) با حالي پريشان به تهران آمد و پس از چندي با شاهزاده دانشمند و ادب دوست، عليقلي ميرزا اعتضادالسلطنه، وزير علوم آشنا شد و از بخششها و عطاياي وي بهره مند گرديد و به وسيله او به مهد عليا، مادر ناصرالدين شاه، معرفي شد و بعد به خود شاه، که تازه جلوس کرده و از زمان ولايتعهدي خود او را مي شناخت، راه يافت و شاعر رسمي دربار شد و از آن پس به طور دايم در تهران رحل اقامت افکند و خانواده خود را نيز به تهران آورد و به تربيت فرزندش، ميرزا محمد حسن پرداخت.

شاعر در سال 1270 به بيماري ماليخوليا و پريشان گويي مبتلا شد و روز چهارشنبه پنجم شعبان همان سال درگذشت.

ديوان قاآني به کرات در تهران و تبريز و هندوستان چاپ شده. ابتدا منتخبي از اشعار وي در زمان حيات شاعر در هندوستان طبع و زا آن پس هر چند سال يکبار در نقاط مختلف ايران و هند به صورتي کاملتر چاپ شده و شعرهايي که در گوشه و کنار در دست مردم پراکنده بود، بر آن افزوده شده است. نخستين چاپ مضبوط و صحيح و پاکيزه ديوان قاآني در سال 1274 ه. ق. چهار سال پس از مرگ وي در تهران به انجام رسيد. متصدي چاپ جلال الدوله، يکي از شاهزادگان قاجار بود که خود نيز طبع شعر داشت و غزل را خوب مي سرود و « جلال » تخلص مي کرد و به گفته خود با قاآني « آميزش علمي و ادبي فزونتر از قرابت و پيوند نسبي » داشت. اين شاهزاده « پروردگان خيال او را، که چون کواکب بنات پراکنده و پريشان بوده، چون نجم ثريا جمع و به سامان آورده.... و به اندازه دانش خويش تصحيفات کتاب را پيراسته... و لغاتي را که دور از طباع عامه خلق بوده در حاشيه کتاب جهت آساني ترجمه کرده » و به خط ميرزا محمد رضا کلهر، يکي از بزرگترين استادان خط آن زمان، به چاپ رسانده است.

اين نسخه کاملترين ديوان قاآني و داراي در حدود 21 تا 22 هزار بيت است و مسلما مقدار زيادي از اشعار او گردآوري نشده است.

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:36 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

شعر قاآني

ملک الشعرا بهار درباره قاآني و شعر او گويد « از آن پس که پيروي مکتب صبا را پذيرفته و در اين معني زير بار نفوذ زمانه رفته بود، شروع به تتبع در طرز متقدمان کرد و از غالب اساتيد قديم تقليد نمود و عاقبت سبکي خاص که از آن پس به سبک قاآني شهرت يافت، برگزيد و بالجمله مکتبي از براي خود برگشود که تا ديري شعراي تهران و ولايات ايران به تقليد او شعر مي گفتند ». اما حقيقت آنکه قاآني هرگز صاحب سبک خاص و مکتب مستقلي در شعر نبوده الا آنکه به رواني و شيريني بيان، که در اين هنر مسلم است، از معاصران خود ممتاز است. به قول مولف شعر العجم شاعري او شاعري تازه نيست، بلکه خواب فراموش شده هفتصد ساله را گويي به ياد آورده است.

ترجمه نويسان قاآني از حضور ذهن و رواني طبع وي سخنها گفته و شواهدي آورده اند که غالب اشعار خود را بالبداهه و مرتجلا يا در حال مستي و سرخوشي و لااقل در فرصت کم و بدون حک و اصلاح و موشکافي کافي و پيرايش از عيوب و عرضه بر ناقدان سخن شناسي مي سروده است. محصول اين بديهه گوييها قصايد باشکوه و پرطنطنه اي است که غالبا آنها " کلام فارغ " از آب درآمده است.

اين قصايد مطنطن و مدبدب که در مدح محمد شاه و ناصرالدين شاه و بزرگان آن عهد سروده شده و ديوان قطور آن را تشکيل مي دهد، از نظر ادبي شايسته بحث و بررسي زياد نيستند.  اما ابيات اوليه آنها رنگ هنري خاصي دارد و غالبا مناظر بديع و شگرفي را که مستقيما از زندگاني گرفته شده است، با قلمي قادر تصوير و رنگ آميزي ميکند.

زبان قاآني غني و شيوا است. او تسلط بي نظيري بر الفاظ دارد. کلمات را فخيم و فاخر انتخاب مي کند و در نشاندن هر کلمه به جاي خود توانايي و چيره دستي عجيبي نشان مي دهد و در اين کار، يعني ربودن و بکار بستن کلمات، هيچ شاعر فارسي زبان به پاي او نمي رسد.

قاآني قدر سيم و زر را خوب مي دانست و در قصيده اي آن را چنين توصيف مي کند:

اي سيم ندانم تو به اقبال که زادي؟                             کز مهر تو فرزند کشد کينه مادر

بي ياد تو زاهد نکند روي به محراب                           بي مهر تو واعظ ننهد پاي به منبر

شوخي که به ديهيم شهان ننگرد از کبر                        پيش تو سجود آرد و بر خاک نهد سر

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:40 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

پريشان

رکاکت و پرده دري در بيان مطالب، اثر او کتاب پريشان را نيز که به تقليد ناشيانه اي از گلستان سعدي، ضايع کرده و از قدر و اعتبار آن به مقدار زيادي کاسته است. کتاب پريشان که به خواهش « يکي از بزرگان » و به نام محمد شاه قاجار تاليف شده و در بيستم رجب سال 1252 ه. ق. به پايان رسيده است، عبارت است از 121 حکايت متنوع بزرگ و کوچک و به قول خود مولف « جد و هزلي چند درهم ريخته و برخي نظم و نثر به هم آميخته » که با فصلي در نصيحت ابناي ملوک خاتمه مي يابد.

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:41 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

اينک حکايتي از پريشان قاآني:

سالي ياد دارم که در شيراز چنان زلزله عظيمي اتفاق افتاد که قصر توانگران از بخت هنروران فرسوده تر شد و روي مجاوران از موي مسافران غبارآلوده تر، هر سقفي آستان شد و هر آستاني آسمان.

صحن فلک شد سياه بس که ز غبرا                           گرد به گردون گرد گرد بر آمد

گشت هوا ز مهرير بس که ز هر سو                           از جگر گرم آه سرد بر آمد

قضا را پس از هفته اي که خاک عمارتها شکافتند، پيمانه شرابي چون پيمان عاشقان و ايمان صادقان در زير گل درست يافتند.

مر آن خداي که پيمانه را نگه دارد                         به زير خاک، چو پيمان اهل عشق، درست

ز روي صدق دلا گر به کام شير روي                     به رهروان طريقت قسم که حافظ تست

 

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:41 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

نعيم

محمد، فرزند حاجي عبدالکريم  متخلص به "نعيم"، معروف به ميرزا نعيم سدهي، در نيمه شعبان سال 1272 ه.ق. در قريه فروشان از قراي ثلثه سده ماربين اصفهان متولد شد و مقدمات فارسي و عربي را همانجا فرا گرفت. نعيم از ابتداي جواني شعر مي گفت و با دو برادر شاعر به نام نير و سينا، که در قريه فروشان به عرصه رسيده بودند، معاشرت داشت. اين سه تن گفته هاي همديگر را جرح و تعديل و انتقاد مي کردند. نعيم در سال 1298 ه.ق. بهائي شد و به تبليغ پرداخت؛ مضروب و مجروح شد و شبانه به تهران گريخت و در تهران چندي با فقر و مسکنت بسر برد، و زماني تدريس مي کرد.  با آمريکاييها و بعد با انگليسيها ارتباط يافت و به سمت معلم زبان فارسي در سفارت انگليس منصوب شد و بود تا صبحگاه روز سه شنبه نهم جمادي الاول از سال 1334 ه.ق.، که شصت و يکسال و چند ماه از عمرش گذشته بود، چشم از جهان بر بست.

ظاهراً آنچه از نعيم باقي مانده منحصر به اشعار معدودي است که به نام " کليات نعيم " در بمبئي چاپ شده و قسمت اعظم آن منظومه " استدلاليه " است.

شاعر کوشيده است با استشهاد به آيات و احاديث و اخبار و تمسک به اديان ديگر حقانيت بهائيگري را ثابت کند.

 

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:45 PM
تشکرات از این پست
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

صفا

محمد حسين صفاي اصفهاني در سال 1269 ه.ق. در شهر فريدون متولد شد. در اوايل جواني به تهران آمد و هنوز بيش از بيست سال نداشت که به تصوف و عرفان گراييد و ظاهراً به سالي که ميرزا محمدرضا مستشارالملک، وزير خراسان (که بعدها ملقب به مؤتمن السلطنه شد)، براي انجام دادن کارهاي دولتي به تهران آمده بود، با وي آشنا شد و همراه او به مشهد رفت.

صفا در مشهد غالباً در سراي مؤتمن السلطنه مي زيست و کسي را به خود راه نمي داد و با کسي (جز چند تن که يکي از آنها اديب نيشابوري بود) آميزش نداشت.

در سال 1309 ه.ق. مؤتمن السلطنه درگذشت و وزارت خراسان به ميرزا علي محمد مؤتمن السلطنه، فرزند ارشد وي، رسيد. او نيز، چون پدر، صفا را گرامي ميداشت و درباره او احسان فراوان مي کرد.  چنانکه نزديک سراي خود خانه اي براي او خريد و اسباب زندگيش را فراهم ساخت و هنگامي که از وزارت خراسان معزول و روانه تهران شد، او را به پسر عم خود ميرزا حسين خان معروف به ابا خان سپرد.

صفا سالهاي دراز همچنان گوشه نشين بود. در زندگاني خود زن و همسر نگرفت و در اواخر عمر به سبب افراط در استعمال چرس و بنگ و آلودگيهاي ديگر حافظه خود را بکلي از دست داد. اغلب اوقات از خود بيخود بود و در آن حال جذبه و استغراق خويش را جلوه گاه حق مي پنداشت. غزلهاي چهار پاره زيباي وي در همين دوره بيخبري سروده شده است.

در سال 1314 ه.ق. رنجور شد، و رنجوري وي مدتها طول کشيد. پس از آن بيماري، از ضعف و ناتواني بيش از پيش از مردم دوري جست و ديري نکشيد که از خرد بيگانه گشت و پاي در کوي و برزن نهاد. در دو سه سال آخر عمر به کلي از پاي افتاد و سرانجام در سال 1322 ه.ق. (چند ماه پس از مرگ ابا خان) زندگي را بدرود گفت.

نمونه اي از غزليات وي:

دل بـردي از مـن بـه يـغـما، اي تـرک غـارتـگر مـن               ديـدي چـه آوردي اي دوست، از دسـت دل بـر سر من

عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن ناتوان شد                رفـتـي چو تير و کـمان شد، از بـار غــم پــيـــــکر مــــن

مـي سـوزم از اشتـيـاقـت، در آتـشـم از فـراقـت                   کـانـون مـن سـيــنـه  مـن، سـوداي  مــــن  آذر مـــــن

من مست صـهبـاي بـاقـي، ز آن ساتکين رواقي                فـکـر  تـو  در  بـزم  سـاقـي، ذکـر تـو رامـشـگـر مـــــن

دل در تف عشق افروخت گردون لباس سيه دوخت           از آتـش آه مـن سـوخـت، در آســمــان اخــتـــر مـــــن

گبر و مسلمان خجل شد دل فتنهً آب و گل شد                  صـد رخـنـه در مـلـک دل شـد، ز انـديـشـه کـافـر مـــن

شکرانه کز عشق مستم، ميخواره و ميپرستم                   آمـوخــت درس الــســتــم، اســتــاد  دانــشـــور مـــن

در عشق سلطـان بـخـتـم، در باغ دولت درختم                  خـاکـسـتر فـقـر تـخـتـم، خــاک فـــنـــا افــســر مــــن

اول  دلـم  را صـفـا داد، آيـيـنـه ام را  جــــلا  داد              آخـر به بـاد فـنـا داد، عـــــشــــق تــو خـاکـسـتـر مـــن

تا چند در هاي و هويي، اي کوس منصـوري دل؟             تـرسـم کـه ريـزد بـر خـاک، خـون تـو در مـحـضـر مــــن

بـار غـم عـشـق او  را، گـردون  نـدارد  تـحـمل                کـي مـي تـوانـد کـشـيـدن، ايــن پــيــکـــر لاغـــر مــن

دل دم ز ســر صـفـا زد، کـوس تـو بـر بـام ما زد             سـلـطـان دولـت لـوا زد، از فـــقـــر در کـشـــــور مــــن

سلام 

دوشنبه 26 تیر 1391  3:45 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها