0

تلگراف مادر برازجانی به پسرش در جبهه

 
hojat20
hojat20
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 42154
محل سکونت : بوشهر

تلگراف مادر برازجانی به پسرش در جبهه

 

تلگراف مادر برازجانی به پسرش در جبهه

 

تلگراف مادر برازجانی به پسرش در جبهه

برازجان ….

به جبهه خرمشهر …. دیپلم وظیفه محمد عوض زاده.

مادر در سنگر خون و شهادت، سال نو و پیروزی اسلام به تو و هم رزمانت تبریک گفته. مادر جان سعی کن امام زمان را ببینی و به کربلا بروی! هنوز برازجان شهید نداده است! مادر از شهادت نترسید افتخار است برای مردان حق پرست. مادرت

تلگراف مادر برازجانی به پسرش در جبهه

پی نوشت:

1- سید ابراهیم اصغر زاده، فیلم مستندی دارد به نام کاغذهای بی جواب. این مستند در واقع آخرین ساخته آن مرحوم است و داستان آن درباره نامه‌های رد و بدل شده بین یک مادر پیر و تنها است با پسر رزمنده‌اش در جبهه‌های غرب کشور.

پسر تا مدتی جواب نامه‌های مادر را می‌دهد اما بعد از مدتی، پیرزن هر چه انتظار می‌کشد، هیچ نامه‌ای از پسرش به دستش نمی‌رسد!

ابراهیم اصغر زاده برای صداگذاری بر روی همین فیلم عازم لرستان بود که در اثر سقوط هواپیما، به جمع دوستانش پیوست.

2- در زمان جنگ، آدم‌هایی در این سرزمین وجود داشتند که به جای همراهی با مردم و دفاع از کشور خود، به امام اعتراض می‌کردند و از شهادت جوانان ایرانی، گله و شکایت می‌کردند. متن تلگراف این مادر برازجانی بهترین پاسخ به این دایه‌های مهربان‌ تر از مادر است! انصافاً کدام مکتبی را سراغ دارید که در آن، یک مادر آرزوی شهادت فرزندش را داشته باشد؟ قطعاً آنهایی که با اندیشه‌های مادی و دنیوی به همه چیز نگاه می‌کنند، قدرت درک این مسائل را ندارند. به همین خاطر است که آن دایه‌های مهربان‌ تر از مادر به  امام خمینی ایراد می‌گرفتند که چرا جوانان ایران را به کشتن می‌دهد! مشکل آنها این بود که با چنین فرهنگی از اساس بیگانه بودند. نه تنها ماد‌ه‌گرایان، که حتی برخی از بزرگان و نزدیکان به امام و مقاماتی هم که قرار بود بعد از امام همه کاره شوند، گاهی به چنین بن ‌بستی می‌رسیدند! پاسخ امام را بخوانیم:

تلگراف مادر برازجانی به پسرش در جبهه

جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنى نیست، جنگ ما جنگ فقر و غنا بود، جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگى وجود دارد. چه کوته نظرند آنهایى که خیال مى‌کنند چون ما در جبهه به آرمان نهایى نرسیده‌ایم، پس شهادت و رشادت و ایثار و از خودگذشتگى و صلابت بی فایده است! در حالى که صداى اسلام خواهى آفریقا از جنگ هشت ساله ماست، علاقه به اسلام شناسى مردم در آمریکا و اروپا و آسیا و آفریقا یعنى در کل جهان از جنگ هشت ساله ماست.

من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحلیل هاى غلط این روزها رسماً معذرت مى خواهم و از خداوند مى خواهم مرا در کنار شهداى جنگ تحمیلى بپذیرد. ما در جنگ براى یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستى مگر فراموش کرده ایم که ما براى اداى تکلیف جنگیده ایم و نتیجه فرع آن بوده است. ملت ما تا آن روز که احساس کرد که توان و تکلیف جنگ دارد به وظیفه خود عمل نمود. و خوشا به حال آنان که تا لحظه آخر هم تردید ننمودند، آن ساعتى هم که مصلحت بقاى انقلاب را در قبول قطعنامه دید و گردن نهاد، باز به وظیفه خود عمل کرده است، آیا از اینکه به وظیفه خود عمل کرده است نگران باشد؟ نباید براى رضایت چند لیبرال خود فروخته در اظهار نظرها و ابراز عقیده ها به گونه اى غلط عمل کنیم که حزب الله عزیز احساس کند جمهورى اسلامى دارد از مواضع اصولى اش عدول مى کند…

آنروز .. تازه فهمیدم .. 

 در چه بلندایی آشیانه داشتم...  وقتی از چشمهایت افتادم...

پنج شنبه 29 مهر 1389  3:26 PM
تشکرات از این پست
mashhadizadeh karbalanajaf papeli
mashhadizadeh
mashhadizadeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1388 
تعداد پست ها : 25019
محل سکونت : بوشهر

پاسخ به:تلگراف مادر برازجانی به پسرش در جبهه

 

یاد و خاطره شهیدان این سرزمین گرامی باد

    حمید.bmp

 

 

پنج شنبه 29 مهر 1389  7:32 PM
تشکرات از این پست
hojat20 karbalanajaf
karbalanajaf
karbalanajaf
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اسفند 1387 
تعداد پست ها : 393
محل سکونت : ایران

پاسخ به:تلگراف مادر برازجانی به پسرش در جبهه

مادری با27 سال چشم انتظاری

مادر شهیدان مفقود «محمدمهدی و حمیدرضا اسماعیلی» سال‌ها انتظار فرزندانش را می‌کشید، پس از آرام گرفتن سه شهید گمنام در آن روستا، این گل‌های بی‌ نشان تسلی ‌بخش بی‌قراری‌های این مادر شهیدان مفقود شدند.

انتظار واژه غریبی است اما این واژه غریب برای مادری که 27 سال چشم‌هایش را به جاده‌های کوهستانی و خاکی دوخته است، دیگر آشناست.

او سال‌هاست هر روز صبح کوچه‌های خاکی را آب و جارو می‌کند، خانه را مرتب نگه می‌‌دارد، غذای مورد علاقه فرزندانش را درست می‌کند و چشم را به جاده می‌دوزد تا عزیزان سفر کرده‌اش بازگردند. ناله‌هایش بوی انتظار می‌دهد و قلبش در تپش دیدار است.

مادری با27 سال چشم انتظاری

زمانی که فرزندش را راهی جبهه‌ می‌کرد، فرزندش از او خواست تا دعا کند خداوند توفیق شهادت را به وی عطا کند. مادر با آرزوی شهادت، فرزندش را راهی کرد ولی فکر نمی‌کرد که این آخرین دیدار با دلبندش باشد.

در طول این سال‌ها، این مادر منتظر در خلوت خود به سر مزارهایی که فقط اسم فرزندانش روی آن حک شده بود، می‌رفت و درد دل می‌کرد تا آرام گیرد.

مادر شهیدان مفقود «محمدمهدی و حمیدرضا اسماعیلی» که دیدن زخم‌های روی پوست بدن فرزندانش که ناشی از نیش حشرات در جبهه‌ها بود، دلش را به درد می‌آورد، سال‌هاست که کوچه به کوچه،‌ محله به محله، بیابان به بیابان به دنبال یک نشان و حتی استخوان‌های فرزندانش می‌گشت.

این الگوی صبر در روستا قدم می‌زند و بازهم به دنبال گمشده‌اش است. از کنار مدرسه «شهدای کله» عبور می‌کند که محمدمهدی و حمیدرضا را می‌بیند که آغوش خود را برای دوباره بوییدن و بوسیدن مادر باز کرده‌اند. این مادر منتظر حالش دگرگون می‌شود، قلبش شدیدتر می‌زند، پاهایش سست می‌شود و یک لحظه سر می‌تابد می‌بیند که خیالی بیش نبوده است. از خداوند به خاطر بی‌صبری‌اش طلب مغفرت می‌کند و با خود می‌گوید «هدیه‌ای که به خداوند متعال داده‌ام را پس نمی‌گیرم».

این مادر 67 ساله وقتی به مدینه می‌رود؛ بوسه بر خاک غریب بقیع می‌زند و بوی غربت فرزندانش از آنجا نیز بر مشامش می‌رسد با خود می‌گوید «عزیزان رسول خدا (ص) و فرزندان حضرت زهرا (س) در این قبرستان، غریبانه و بدون اینکه سایبانی بر مزارشان باشد، آرمیده‌اند؛ توقع زیادی است که من بخواهم فرزندانم به آغوش ما بازگردند و من مزارشان را چراغانی کنم».

او در بین کو‌ه‌ها یوسف زهرا (س) را صدا می‌زند و به ایشان می‌گوید «ای عزیز زهرا (س)! به بیابان‌ها که رفتی، سری به پسرانم مهدی و حمید بزن».

مادر شهیدان مفقود، همیشه با خود می‌اندیشد که چه کسی زائر مزار فرزندان شهیدش در بیابان‌هاست.

او این گونه به دنبال گل‌های بی‌نشانش است، قاب عکس عزیزانش در دست، چادر مشکی با غباری 27 ساله بر سر و قلبی مالامال از عشق مادری در دل.

با عکس فرزندانم به استقبال آزادگان می‌رفتم

پروین صناعتی، مادر شهیدان مفقود «محمدمهدی و حمیدرضا اسماعیلی» در گفت‌وگو با خبرگزاری فارس اظهار می‌دارد: سال‌ها انتظار کشیدم، هر وقت شهیدان را به شهرمان می‌آوردند به استقبالشان می‌رفتم زیرا آنها نیز فرزندان من بودند.

وی ادامه می‌دهد: وقتی اعلام کردند، اسرای ایرانی از عراق به کشور بازمی‌گردند، قاب عکس فرزندانم را در دستم می‌گرفتم و به آزادگان نشان می‌دادم از آنها سؤال می‌کردم «شما فرزندان من را ندیدید؟».

خواستم برای شهدای گمنام مادری کنم

صناعتی بیان می‌دارد: بعد از 25 سال انتظار کشیدن و نشستن در فراق شهدای مفقودم، متوجه شدم که شهدای گمنام را در نقاط خاص کشور به خاک می‌سپارند؛ با پیگیری‌هایی که صورت گرفت، به دیدار سردار سیدمحمد باقرزاده رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس ‌رفتم تا از او درخواست کنم پیکر مطهر شهدای گمنام را در روستای ما تدفین کند و من برای آن شهدا مادری کنم.

مادر شهدای مفقود «محمدمهدی و حمیدرضا اسماعیلی» به وظیفه جوانان کنونی در حفاظت و صیانت از خون شهدا اشاره کرده و اضافه می‌کند: امر به معروف و نهی از منکر به صورت عملی و لسانی از وظایف مهم جوانان امروز است

وی اضافه می‌کند: سردار باقرزاده در پاسخ گفت «در روستا شهید گمنام تدفین نمی‌کنیم؛ تدفین شهدا باید در منطقه وسیعی صورت گیرد تا همه از حضور شهدا بهر‌ه‌ مند شوند» به سردار باقرزاده گفتم «قدرت ندارم که هر شب جمعه مسیر طولانی را برای زیارت شهدای گمنام طی کنم. شب‌های جمعه هم باید به زیارت قبر شهدای مفقودم بروم و هم شهدای گمنام را زیارت کنم».

مادر شهیدان مفقود «محمدمهدی و حمیدرضا اسماعیلی» می‌افزاید: سردار باقرزاده شرایطی تعیین کردند و گفتند «نقطه‌ای که شهدای گمنام تدفین می‌شوند نباید وقفی باشد و سند داشته باشد و محل تدفین قبرستان نباشد». نقطه‌ای قابل دسترس را در روستای کمال‌الملک (کله) تعیین کردیم و با نظارت مسئولان امور شهدای گمنام بنیاد حفظ آثار و نشر ارز‌ش‌های دفاع مقدس آن نقطه برای تدفین شهدای گمنام تأیید شد.

صناعتی می‌افزاید: در ابتدا قرار بر این بود که 2 شهید گمنام در روستای کله تدفین شوند ولی به خاطر اینکه شهید مفقود «جواد غیاثی» یکی از شهدای روستای ما بود، درخواست کردیم تا 3 شهید گمنام در این روستا تدفین شود که با موافقت سردار باقرزاده ما توانستیم میزبان 3 شهید گمنام باشیم.

وی بیان می‌دارد: در مراسم تشیع و تدفین شهدای گمنام حال خوش و عجیبی داشتم؛ 8 اسفند 1387 مصادف با سالروز شهادت علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) روستاهای اطراف به استقبال شهدای گمنام آمدند و مراسم تشییع و تدفین 3 شهید گمنام بسیار باشکوه برگزار شد.

در هنگام تدفین یکی از شهدای گمنام، قرار شد که بنده شهید گمنام را داخل آرامگاه ابدی بگذارم؛ شهید را بر بالای دستانم گرفتم و فریاد زدم «فرزندان مرا آورده‌اند و من برای این شهدا مادری خواهم کرد».

وی ادامه می‌دهد: از 2 سال گذشته تا امروز شب‌های جمعه و زمانی که دلتنگ می‌شوم، قبور شهدای مفقودم که فقط نامی از آنها روی سنگ مزارشان است را زیارت می‌کنم سپس مزار شهدای گمنام که آنها را فرزندان خود می‌دانم، می‌روم؛ آنها موجب آرامش دل بی‌قرارم هستند.

جوانان در مسیر شهدا به امر به معروف بپردازند

مادر شهدای مفقود «محمدمهدی و حمیدرضا اسماعیلی» به فعالیت‌های قبل از انقلاب فرزندانش اشاره کرده و می‌گوید: فرزندانم قبل از انقلاب اعلامیه و عکس امام خمینی (ره) را بارها به مدرسه برده بودند و معلمان و مسئولان مدرسه به آنها هشدار می‌دادند که این کار را انجام ندهند که موجب گرفتاری می‌شود. آنها بارها در راهپیمایی‌هایی که علیه رژیم طاغوت در کاشان برپا می‌شد، حضور داشتند که چند بار توسط ساواک مورد حمله قرار گرفتند.

وی در خصوص بصیرت شهدای مفقودش می‌گوید: در زمان انتخابات ریاست جمهوری وقتی می‌خواستیم به بنی‌صدر رأی بدهیم محمدمهدی گفت «حق ندارید به بنی‌صدر رأی بدهید» به او گفتم «چرا؟ خب او سید اولاد پیغمبر (ص) است» در پاسخ گفت «خداوند آخرش را به خیر کند؛ جوجه‌ها را آخر پاییز می‌شمارند».

صناعتی در خصوص خلق و خوی فرزندانش بیان می‌دارد: مهدی همیشه به اهالی روستا کمک می‌کرد، زمانی که مشاهده می‌کرد پیرزن یا پیرمردی بار سنگینی به دوش دارد، آن بار را از دوش آنها برمی‌داشت و خالصانه به آنها کمک می‌کرد.

وی ادامه می‌دهد: کارهای شهید حمیدرضا را هیچ‌ وقت فراموش نمی‌کنم. سحرها صدای قرائت آیات قرآن کریم او در منزل ما می‌پیچید. لوله‌کشی آب به منازل نداشتیم و شهید برای کمک به من ظرف‌ها را جمع می‌کرد و به چشمه می‌برد و می‌شست.

مادر شهدای مفقود «محمدمهدی و حمیدرضا اسماعیلی» به وظیفه جوانان کنونی در حفاظت و صیانت از خون شهدا اشاره کرده و اضافه می‌کند: امر به معروف و نهی از منکر به صورت عملی و لسانی از وظایف مهم جوانان امروز است.

 

شهید مفقود «محمدمهدی اسماعیلی» در سال 1345 در روستای کمال الملک (کله) به دنیا آمد. وی در دوره تحصیل در مقطع راهنمایی در مسائل مربوط به انقلاب اسلامی فعالیت می‌کرد. این شهید دانش‌آموز در سال 62 که در کلاس سوم راهنمایی درس می‌خواند، به جبهه اعزام شد و در تاریخ 2 مرداد 1362 در خاک عراق منطقه حاج عمران به درجه رفیع شهادت نائل آمد و با گذشت 27 سال از شهادتش پیکر مطهرش به وطن بازنگشته است.

شهید مفقود «حمیدرضا اسماعیلی» در سال 1349 در روستای کمال الملک (کله) شهرستان کاشان متولد شد. وی تحصیلات ابتدائی را در دبستان «صالح» و دوره راهنمایی در مدرسه «شهدای کله» با موفقیت گذراند و در همان ایام برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه رهسپار شد.

این شهید طلبه همیشه از مادرش می‌خواست 3 دعا در حقش کند تا به اجابت برسد و اینگونه به مادر می‌گفت «مادر جان! از خداوند برایم اخلاق خوب و برخورد درست با مردم، هوش انقلابی طوری که هر چیزی را که می‌بینم درک کنم و لیاقت شهادت را طلب کن».

وی یکسال پس از تحصیل در حوزه علمیه به فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر حضور پرشور جوانان در جبهه با پسر عموی خود شهید «غلامرضا اسماعیلی» به جبهه‌ اعزام شد و این 2 کبوتر مهاجر در تاریخ 18 شهریور 1364 در عملیات قادر به درجه شهادت رسیدند.

پیکر مطهر شهید «غلامرضا اسماعیلی» پس از 10 سال به روستای کله رجعت کرد ولی پیکر مطهر شهید «حمیدرضا اسماعیلی» با گذشت 25 سال به آغوش خانواده بازنگشت.

زندگی یعنی تکاپو

زندگی یعنی هیاهو

زندگی یعنی شب نو , روزنو , اندیشه نو

زندگی یعنی غم نو , حسرت
نو , پیشه نو


 
شنبه 1 آبان 1389  3:34 PM
تشکرات از این پست
baghesafa
baghesafa
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 179
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تلگراف مادر برازجانی به پسرش در جبهه

حداقل اگه مطالب رو کپی میکنید ، منبع رو هم فراموش نکنید !!!!!!!!!

این مطالب متعلق به تبیان است .

متاسفم که بعضی از دوستان نمیدونند هنوز در پرتال فرهنگی نباید این کارهای خلاف فرهنگ رو انجام داد !!!!

 

بزرگترین خطایا  و گناهان نزد خداوند ،  زبان دروغ پرداز است

امیرالمومنین امام على (علیه السلام)

 

شنبه 1 آبان 1389  3:43 PM
تشکرات از این پست
hojat20
دسترسی سریع به انجمن ها