مردی عرب همسری گرفت عجم بودو عربی خوب بلد نبود.
فردای آن روز صبح زود از خواب بلند شد و پریشان و به عربی به همسر خود گفت:
*ای خواجه ام القرآن را به من بیاموز.*
خواجه گفت: چی شد که شب عجم خوابیدی و صبح عرب بیدار شدی؟
زن گفت: خواب دیدم که جهان آتش گرفتم و در میان آتش راهی باریک وجود داشت که به سوی بهشت میرفت.
حضرت موسی (ع) را دیدم که در این راه رفتند و یهودیان به دنبال ایشان بودند و حضرت فرمودند وای بر شما من به شما نگفتم خدای یکتا را بپرستید. و به پیامبر بعد از من ایمان آورید و همه از چپ و راست به آتش افتادند
و حضرت عیسی (ع) به تنهایی وارد بهشت شد و سپس حضرت عیسی (ع) در آن راه وارد شدند وعدهای نیز به دنبال ایشان و حضرت نگریستند و فرمودند: وای بر شما و آنان نیز در آتش افتادند و حضرت عیسی (ع) تنها وارد بهشت شدند.
بعد حضرت محمد (ص) وارد شدند و امت ایشان در پیشان بودند که نورشان عالم روشن شد و به یارانشان فرمودند: من به شما گفتم ایمان بیاورید و ایمان آوردید و همه وارد بهشت شدند.
من ماندم و دو زن دیگر. که فرمانی از طرف خدای بزرگ آمد: از ایشان بپرسید که سوره ام القرآن را میدانند یا نه و زنان بهشت از آن دو زن پرسیدند و آنان هم خواندند و وارد بهشت شدند و از من پرسیدند و من نمیدانستم و گفتند: چرا سوره ام القرآن را نمیدانی تا در بهشت شوی و من بیدار شدم از شما میخواهم این سوره را به من یاد بدهید.