اين استاد دانشگاه ميگويد در اين وضعيت، والدين بايد اين مساله را مدنظر قرار دهند كه اين كودكان با فرزندان حقيقي هيچ فرقي ندارند و بايد هنگام خطا يا اشتباه، همان رفتاري را از خود بروز دهند كه با فرزند واقعي خود در شرايط مشابه دارند و همواره اين نكته را به خاطر داشته باشند كه حمايت بيش از حد، اين كودكان را متوقع و وابسته بارخواهد آورد.
بايد بدانيم طي مراحل قانوني و تلاش براي كسب مجوز و تاييد صلاحيت قبول سرپرستي يك كودك، تنها نخستين گام از مراحل فرزندخواندگي است؛ چيزي كه بسياري از خانوادهها تا زماني كه اين مرحله را تجربه نكنند، به حساسيت آن پي نميبرند.
اما چگونگي برقراري ارتباط با كودكي كه در مدت كوتاه سالهاي زندگي خود هيچگاه حس داشتن پدر و مادر را تجربه نكرده، كار دشواري است كه هر خانوادهاي به آساني از عهده آن برنميآيند و نتيجه آن ميشود كه در برخي موارد، اين تفاوتها و ناتواني در نگهداري و ارتباط با كودك، امكان تحمل اين وضعيت را با مشكل مواجه ميكند.
طبق گزارشهاي شيرخوارگاه آمنه، در يك مورد مردي حدود 50 ساله و زن 43 ساله پس از سالهاي طولاني در حسرت فرزند، سرانجام پس از طي مراحل قانوني و نوبت فرزندخواندگي، دختربچه هفت سالهاي را به طور موقت براي چند هفته به خانه بردند كه متاسفانه فاصله سني بين زوجين و اين كودك موجب ايجاد نوعي حس غريبگي شده بود و اين حس به اندازهاي برايشان سنگين بود كه او را پس از يك هفته به شير خوارگاه بازگرداندند!
نقطه مقابل اين خانوادهها زن و شوهري هستند كه پس از قبول فرزندخواندگي، راه صحيح برقراري ارتباط با آنها را نيز ميدانند و بسادگي پس از گذشت مدت كوتاهي با كودك ارتباط نزديك برقرار ميكنند.
نمونه ديگري در اين زمينه، زوجي بودند كه پس از هفت سال بيفرزندي سرانجام براي قبول سرپرستي يك كودك انتخاب شدند، پس از ماهها انتظار و تائيد صلاحيت، دو كودك دوقلوي هشت ماهه را به آنها دادند و بچهها سه ساله بودند كه خداوند فرزندي به آنها داد.
در چه سني واقعيت را بگوييم؟
سوالي كه بيشتر خانوادهها در مورد فرزندخوانده خود دارند، اين است كه در چه سني بايد واقعيت را به آنها گفت و اصلا نياز است اين كار انجام شود؟ خوشابي در اين باره پاسخ ميدهد كه كودكان بسيار خردسال، ياراي آن را ندارند تا بدرستي تفاوت ميان فرزندخواندگي و تولد در يك خانواده را درك كنند. از اين رو، با اطلاعات اندكي قانع ميشوند. كودكان سه ساله، پرسشهاي دشواري نميكنند و پدر و مادر ميتوانند به آنها به عنوان تمريني براي سوالات پيچيدهتر كه بعدها پيش ميآيد، بنگرند. كودك پيشدبستاني دلش ميخواهد بداند از كجا آمده، چگونه بزرگ شده است و... وي ممكن است اصرار كند تا شما داستاني را بازگو كنيد تا بتواند بارها و بارها عشق حضور خود را در خانواده تجربه كند.
كودك در حدود شش سالگي شروع به ابراز كنجكاوي درباره تولدش ميكند؛ پرسشهايي چون «بچه از كجا ميآيد؟» را ميپرسد و شايد والدين بارها داستاني را تكرار كنند.
نكته: بيفكري برخي اعضاي فاميل به بروز مشكلات روحي فرزندخواندهها منجر ميشود؛ مشكلي كه همدلي بيشتر اعضاي خانواده را ميطلبد
به گفته وي، در فرهنگهاي غربي، مساله فرزندخوانده بودن را پيش از سن دبستان با كودك در ميان ميگذارند، اما در فرهنگ ما به دليل احساسي بودن خانوادهها، مطرح كردن اين واقعيت به كودك در اين سن، ضربه روحي و عاطفي شديدي تحميل ميكند، بنابراين بهترين سن براي مطرح كردن اين قضيه در كشور ما قبل از سن بلوغ و به عنوان مثال در تابستاني است كه كلاس پنجم ابتدايي را تمام ميكند و اگر در اين سن، والدين اين واقعيت را مطرح نكردند، بهتر است تا پايان دوران بلوغ نيز از طرح آن اجتناب كنند؛ چراكه در اين سن، نوجوان با مشكلات زيادي در زمينه دوران بلوغ خود و بخصوص بحران هويت مواجه است و گفتن اين مساله فقط مشكلات و بحرانها را مضاعف خواهد كرد.
وي تاكيد ميكند كه خانوادهها هيچگاه سعي نكنند واقعيت را از كودك مخفي كنند، اما وقتي اين راز به فرزند گفته ميشود، آن وقت است كه زمان ميبرد تا مساله در ذهن كودك حلاجي شود؛ بهطوري كه حتي ممكن است كودك به صورت مقطعي دچار افسردگي شود.
در اين حالت است كه برخورد صحيح خانواده در سپري كردن اين بحران، كاملا موثر خواهد بود. آنها بايد هر اطلاعاتي را كه از پدر و مادر حقيقي كودك دارند، هرچند ناخوشايند در اختيار وي بگذارند تا كودك خودش تصميم بگيرد.
در اين زمان، نوجوان شروع به بررسي ميكند تا پي ببرد فرزندخواندگي تا چه حد به زندگي او شكل داده است. براي برخي اينگونه به نظر ميآيد كه باعث تمامي مشكلات همين فرزندخوانده شدن است و امكان دارد به فكر بازگشت نزد والدين حقيقيشان باشد تا گره كور مشكلاتش گشوده شود.
خوشابي در اين زمينه ميگويد: هرچه رخ دهد، پدر و مادر قانوني بايد عشق و پشتيباني خود را ابراز كنند تا كودك احساس آسايش كند. نوجوانان بايد خودشان جواب پرسشهايشان را بيابند و با اين چالش دروني كنار بيايند. در چنين شرايطي، يك مادرخوانده ممكن است فكر كند آيا او دارد مرا از مادري ساقط ميكند؟ در حالي كه يك نوجوان به اين ميانديشد كه اگر از آنها جدا شوم، آيا آنها باز هم مرا به عنوان عضو خانواده ميپذيرند؟
اما برخي خانوادهها نگران هستند كه اگر كودك واقعيت را بداند، پس از مدتي آنها را ترك كرده و به دنبال پدر و مادر خود خواهد گشت، اما خوشابي معتقد است والدين حتي اگر از خانواده حقيقي كودك نيز اطلاعي دارند، نبايد مانع ديدار آنها شوند و مطمئن باشند فرزندشان هيچگاه آنها را ترك نخواهد كرد؛ چراكه شايد براي مدتي در پي يافتن آنها و برقراري ارتباط با اين خانواده باشد، اما اين قضيه نيز مقطعي است و والدين بايد مطمئن باشند فرزندخوانده، آنها را كه چندين سال با آنها زندگي كرده، به خانوادهاي كه هيچگاه آنها را نديده، ترجيح نخواهد داد.
اطرافيان چگونه برخورد كنند؟
متاسفانه بيفكري برخي از افراد فاميل، باعث درد و رنج روحي بچهها ميشود و گاه حرفهايي ميزنند كه ميتواند مشكلات روحي براي اين كودكان به وجود آورد.
اگر اطرافيان، خود را جاي اين خانواده گذاشته و با آنها احساس صميميت و همدلي كنند، مطمئنا احساس خانواده را نسبت به كودك درك كرده و ديد آنها نيز از حالت موجودي غريبه به كودك در خواهد آمد، اين در حالي است كه برخي ديگر از خانوادهها نيز محبت را از حد خود خارج كرده و نسبت به كودك حالتي از دلسوزي و ترحم را روا ميدارند كه هر دوي اين موارد، كاملا نادرست و غيرمنطقي است.
خوشابي ميگويد: خوب نيست كه فرزند شما موضوع فرزندخواندگي را از اطرافيان خود بشنود و حتما لازم است پدر يا مادر اين موضوع را با او در ميان بگذارند تا او راحتتر بتواند با آن كنار بيايد. به نظر او، اطرافيان بايد بياموزند با اين كودك مانند ديگر كودكها برخورد كنند و احساس ترحم يا تنفر نداشته باشند تا او هم مانند كودكي عادي در جامعه رشد كند.
زهرا تالاني