پاسخ به:مقالات امور دام و آبزیان
در طي نمونه برداري از چهار مزرعه (12 استخر) پرورش ميگو در آبادان، 192 نمونه ميگوي اينديكوس (ميگوي سفيد هندي) به صورت زنده صيد و به آزمايشگاه منتقل گرديدند. از هپاتوپانكراس و همولنف ميگوها بر روي محيط كشت TCBS و TSA حاوي 5/2 – 5/1 درصد نمك كشت باكتريايي انجام گرفت. بعد از خالص سازي و آزمايشات بيوشيميايي و رنگ آميزي گرم نمونه هاي كشت داده شده شناسايي گرديدند. نتايج نشان داده كه در 114 نمونه كشت داده شده از همولنف (37/59 %) و در 86 نمونه كشت داده شده از هپاتوپانكراس (8/44 %) گونه هاي ويبريو (Vibrio harveyi و V. alginolyticus) جداسازي گرديد. همچنين در 89 نمونه كشت داده شده از همولنف (35/46 %) و در 68 نمونه كشت داده شده از هپاتوپانكراس (42/35 %) باكتري فلاوباكتريوم جداسازي گرديد. در 8 مورد كشت داده شده از هپاتو پانكراس (2/4 %) جنس آئروموناس شناسايي شد. در اين بررسي گونه غالب باكتريايي V. harveyi (عامل بيماري درخشندگي باكتريايي) بوده است.
نسخه قابل چاپ
هدف از اين بررسي تعيين ميزان شيوع اجسام خارجي در پيش معده هاي گوسفندان، انواع، تعداد، محل استقرار، فرورفتگي يا آزاد بودن آنها بوده است که به کمک يک بررسي مقطعي انجام پذيرفت. تعداد 435 دستگاه گوارش گوسفندهاي کشتار شده در کشتارگاه دام شهرستان تربت حيدريه مورد معاينه و بازرسي قرار گرفت. بدين ترتيب که قبل ازکشتار گوسفندان جنس و سن آنها با توجه به فرمول دنداني ثبت شده و پس از کشتار و پيش از خارج کردن امعا و احشا وجود و عدم وجود چسبندگي بين نگاري و اعضاي مجاور بررسي گرديد. سپس وضعيت آبستني و وضعيت شکمبه و نگاري از نظر وجود اجسام خارجي، تعداد و نوع آنها و وضعيت فرورفتن آن در داخل و ديواره مورد بررسي قرار گرفت. نتايج بدست آمده به کمک آزمون مربع کاي و آناليز واريانس يکطرفه مورد تجزيه و تحليل آماري قرار گرفت. نتايج حاصل از مطالعه نشان داد که 3/51% دام ها فاقد هرگونه جسم خارجي، 4/44% فقط داراي جسم خارجي غير فلزي و 9/0% فقط داراي جسم خارجي فلزي بودند و 4/3% ازگوسفندان هم داراي جسم خارجي فلزي و هم داراي جسم خارجي غير فلزي بوده و از نظر نوع، پلاستيک و پارچه با 92% فراواني شايع ترين اجسام خارجي بودند. اختلاف معني داري از نظر تعداداجسام خارجي با سن (6464/0=P)، جنس (7325/0=p) و وضعيت آبستني (2442/0=P) مشاهده نشد. در پايان اينگونه نتيجه گيري شدکه شيوع اجسام خارجي در پيش معده هاي 7/48 درصد از دام هاي تحت بررسي بيانگر شرايط اقليمي در شهرستان تربت حيدريه و ساير نقاط ايران است که منبع اصلي غذاي دام ها در طول سال عمدتا مراتع مي باشند که با توجه به خشکسالي هاي اخير ايران قادر به تامين نيازهاي غذايي دام ها نبوده اند و حيوانات به واسطه گرسنگي يا به دليل بروز پيکا ناچار به بلع اجسام خارجي شده اند.
در اين آزمايش تعداد 64 راس گوسفند نر عربي 5- 4 ماهه با ميانگين وزني 42/3± 22/23 در قالب طرح بلوك هاي كامل تصادفي با 4 تيمار و 4 بلوك (هر بلوك 4 راس گوسفند) به مدت 90 روز پروار گرديدند. بخش علوفه اي جيره در گروه هاي مختلف آزمايشي يكسان بوده و در بخش كنسانتره اي جيره در گروه هاي آزمايشي به نسبت هاي 0، 15، 30 و 45 درصد از غلاف كهور استفاده گرديد. هر 15 روز يكبار بره ها توزين و وزن غذاي مصرفي روزانه ثبت مي گرديد. پس از پايان دوره پرواربندي، وزن بره ها تعيين و سپس كشتار و تجزيه لاشه انجام گرديد و راندمان لاشه و درصد گوشت، چربي و استخوان به لاشه سرد تعيين گرديد. پروتئين خام، الياف خام غلاف كهور به ترتيب 07/13، 47/22 درصد بود. وزن اوليه، وزن نهايي، افزايش وزن كل دوره، ميانگين ماده خشك مصرفي دوره و راندمان غذايي بين گروه هاي آزمايشي اختلاف معني داري مشاهده نگرديد (05/0>p). افزايش وزن بره ها در طي دوره پروار در گروه هاي آزمايشي به ترتيب 99/15، 29/16، 15/16 و 86/16 كيلوگرم و ضريب تبديل غذايي به ترتيب 25/6، 56/6، 73/6 و 31/6 به دست آمد. همچنين وزن زنده موقع كشتار، وزن لاشه گرم و سرد، راندمان لاشه، درصد گوشت لاشه، درصد چربي و درصد استخوان لاشه بين تيمار شاهد و ساير گروه هاي آزمايشي تفاوت معني داري مشاهده نگرديد (05/0>p). نتايج به دست آمده از وزن لاشه گرم بره ها در گروه هاي آزمايشي به ترتيب 68/19، 41/19، 79/18 و 88/18 كيلوگرم و لاشه سرد به ترتيب 05/19، 08/19، 25/18 و 43/18 كيلوگرم و نيز راندمان لاشه به ترتيب 98/48، 60/46، 79/46 و 45/46 درصد بود. به طور كلي نتايج به دست آمده از اين آزمايش نشان مي دهد كه تا 45 درصد از كنسانتره را مي توان از غلاف كهور استفاده نمود بدون اينكه در افزايش وزن و روند رشد گوسفند پرواري كاهش معني داري مشاهده گردد.
شاه ميگو آب شيرين با نام علمي Astacus leptodactylus يكي از آبزيان مهم اقتصادي مي باشد كه زير گونه A. l. eichwaldi در آبهاي جنوبي درياي خزر سواحل استان گيلان و زيرگونه A. l. leptodactylus در برخي از زيستگاه هاي آب شيرين از جمله تالاب انزلي و سدارس يافت مي شود. پروژه بررسي جمعيت هاي شاه ميگو با استفاده از نشانگرهاي مولكولي و مشخصات مورفومتريك و مريستيك در سال 1381 انجام شد. اين مقاله به تفاوت هاي مشخصات مريستيك مشاهده شده بين نمونه هاي جمعيت موجود در تالاب انزلي و سدارس مي پردازد. در اين تحقيق بيست مشخصه مريستيك مورد بررسي قرار گرفت. داده هاي جمع آوري شده با استفاده از آناليز تابع تشخيص، تجزيه و تحليل شدند. بر اساس نتايج آنها نمونه هاي تالاب انزلي و سدارس در 2 مشخصه مريستيك اختلاف داشتند. اين مشخصات شامل تعداد خارهاي كنار كاراپاس و خارهاي روي اولين پاي حركتي بود. همچنين در جمعيت تالاب انزلي كناره روستروم داراي انحنا بود.
يکي از مشکلاتي که غالبا در آزمايشگاه بافت شناسي با آن دست به گريبان هستيم تهيه نمونه هاي بافتي طيور است که بر خلاف نمونه هاي ساير حيوانات، اگرچه با همان روش معمول تهيه مي شود ولي غالبا حاوي آرتيفکت هاي فراوان شده و ناچارا مجبور به چندين بار تکرار آن شده و نهايتا نيز نتيجه مطلوب حاصل نمي شود. با توجه به نوع آرتيفکت ها به نظر مي رسد که مشکل اصلي پايدار نشدن کامل نمونه ها است. لذا به منظور اصلاح روش تهيه مقاطع بافت شناسي طيور، از بافتهاي كليه، ريه، پوست، پيش معده، مري، دوازدهم، تهي روده، سكوم، طحال و بورس فابريسيوس طيور بومي بالغ سالم بلافاصله پس از كشتار نمونه گيري به عمل آمد. نمونه ها در بافر فرمالين با درصدهاي 5، 7.5، 10 و 15 درصد قرار داده شدند. پس از پايداري، تمامي مراحل تهيه مقاطع معمول بافت شناسي به طور يكنواخت براي همه نمونه ها انجام پذيرفته و مقاطع 6 ميكرومتري با هماتوكسيلين- ائوزين رنگ آميزي و با ميكروسكوپ نوري مورد مطالعه قرار گرفتند. براي حصول اطمينان از نتايج بدست آمده نمونه برداري و آزمايشات مجددا در نمونه هاي جديد و با همان شرايط قبلي و از همان اندامها تكرار گرديد. نتايج بدست آمده نشان داد كه بهترين درصد پايدار کنندگي بجز در بافت ريه براي بقيه بافتهاي مورد آزمايش بافر فرمالين 15% بود و تنها بافت ريه با فرمالين 7.5-10 درصد بهترين نتيجه را داد.
بيماريها يكي از عوامل محدودكننده رشد صنعت ميگو در جهان مي باشند. در اين ميان تك ياخته هاي اپي كمنسال كه زئوتامنيوم نيز در آن گروه قرار ميگيرد از جمله آفات مزارع پرورش ميگو در جهان هستند. اين تحقيق گزارش كوتاهي از شناسايي، شيوع و شدت تك ياخته زئوتامنيوم در ميگوي سفيد هندي پرورشي سايت گواتر واقع در استان سيستان و بلوچستان است.
يكي از راه هاي حفاظت ذخاير ماهيان خاوياري، انجام تکثير مصنوعي مي باشد. در اين راستا بهبود سيستم انکوباسيون از اهميت ويژه اي برخوردار است. در حال حاضر جهت انکوباسيون تخم تاسماهيان در ايران از دستگاه انکوباتور يوشچنکو استفاده مي شود. در سال 1383 انکوباتور آذرخش توسط ايران طراحي و ساخته شد. جهت مقايسه کارايي دستگاه هاي انکوباتورهاي آذرخش و يوشچنکو بر روي چهار مولد تاسماهي ايراني با تاکيد بر ارزيابي پارامترهاي درصد لقاح در مرحله بلاستولا (96.2 ، 90.2) و گاسترولا ( 92 ، 83 )، درصد تلفات مرحله انکوباسيون (57.2 ، 21.4) ، درصدهاي تلفات لارو قبل ( 5.4 ،10.6) و بعد ( 8.6، 16.4) از تغذيه فعال و باز ماندگي نهايي لارو (86 ، 73) صورت گرفت. در اين بررسي برتري کارايي انکوباتور آذرخش به يوشچنکو با توجه به فاکتورهاي فوق به اثبات رسيد. از مزيت هاي مهم ديگر دستگاه آذرخش فعاليت بي صدا هنگام کار و خروج لاروسالم از ظروف انکوباتور بدون دخالت انساني مي باشد.
اين مطالعه براي بررسي اثر تركيبات جاذب شيميايي بر كاهش آفلاتوكسين M1 از شير خام انجام شد. نمونه هاي شير آلوده به آفلاتوكسين M1 از دو راس گاو شيري كه در اواسط شيردهي بودند و با جيره هاي غذايي آلوده به آفلاتوكسين B1 براي يك دوره 20 روزه تغذيه شدند تهيه شد. تركيبات جاذب شيميايي استفاده شده در اين آزمايش انواعي از بنتونيت و سديم كلسيم آلومينيوسيليكات هيدراته (HSCAS) بودند. نمونه هاي آلوده شير (87.4 نانو گرم در ليتر آفلاتوكسين M1 ) در دو سطح اين تركيبات (0.5 و 2 درصد) در دماي اطاق (25 درجه سانتي گراد30 دقيقه) آزمايش شدند. كاهش سم، تركيبات شير، pH شير و بقاياي بعضي از عناصر (آلومينيوم و سيليسيوم) كه ممكن است پس از فرآوري باقي مانده باشند، بررسي شدند. نوع تركيبات جاذب شيميايي، سطح استفاده شده و اثرات متقابل آنها كاهش قابل ملاحظه آفلاتوكسين در شير را موجب شدند (0.01>p). آفلاتوكسين در شير به وسيله بنتونيت B1 تا بيش از 90% كاهش يافت، اما كاهش آفلاتوكسين M1 به وسيله سديم كلسيم آلومينيوسيليكات هيدراته و بنتونيت X به ترتيب 77% و 71% بود. تركيبات شير متشكل از پروتئين، چربي، لاكتوز، مواد جامد غير چربي و كل مواد جامد تحت تاثير افزودن بعضي از مواد جاذب به شير قرار گرفتند (0.05>p)، اگر چه مقادير افزايش يا كاهش اجزا شير از نظر عددي جزيي بود. نتايج به دست آمده حاكي از عدم وجود بقاياي آلومينيوم در شير بود، اما سطح پاييني از سيليسيوم پس از فرآوري شير با تركيبات جاذب شيميايي در نمونه ها باقي مانده بود. اين مطالعه نشان داد كه استفاده از تركيبات جاذب شيميايي راندمان بالايي براي سم زدايي آفلاتوكسين M1 در شير دارد. چون اين روش معمولا متضمن تجزيه سم نيست، شير احتمالا آلوده به فرآورده هاي حاصل از تجزيه سم نبوده و براي مصرف مطمئن است. به علاوه امكان جدا كردن مواد افزوده شده به شير پس از اينكه اين موادسم را جذب نمودند به آساني وجود دارد. لذا براي تعيين اثرات اين تركيبات روي خصوصيات عملكردي شير اين روش بايستي به وسيله تحقيقات بيشتر توسعه يابد.
براي تعيين فراواني ماكروزئوبنتوزهاي 3 مزرعه 1 هكتاري پرورش كپور ماهيان چيني در استان گيلان، از رسوبات 3 قسمت ورودي، مياني و خروجي، هر 15 روز يكبار و به مد ت 8 ماه، با استفاده از يك گراب با مساحت 272 سانتي متر مربع نمونه گيري بعمل آمد. در اين بررسي 3 گروه Tubificidae، Chironomidae و Gastropoda (شكم پايان) شناسايي گرديدند. ميانگين فراواني گروه هاي فوق در 3 مزرعه و در كل د وره، به ترتيب 77.18، 20.26 و 2.57 درصد تعيين گرديد. ميانگين فراواني Tubificidae در فصول بهار، تابستان و پاييز در سه استخر به ترتيب 279، 864 و 278 عد د در متر مربع بوده و بين فراواني اين گروه در فصل تابستان با فصول بهار و پاييز اختلاف معني دار وجود دارد (0.05> p). فراواني فصلي Chironomidae در بهار، تابستان و پاييز در سه مزرعه به ترتيب 221، 87 و 64 عد د در متر مربع تعيين گرديد، كه بين فراواني اين گروه، در فصل بهار با ساير فصول اختلاف معني دار وجود دارد (0.05> p). در تعيين ميانگين زي توده Chironomidae در سه مزرعه و در فصول بهار، تابستان و پاييز به ترتيب اعداد 2.3، 0.67 و 0.4 گرم در متر مربع بدست آمد، كه بين زي توده Chironomidae در فصل بهار باد و فصل تابستان و پاييز اختلاف معني دار وجود دارد (0.05>p). در تعيين ميانگين فراواني شكم پايان در سه مزرعه، در فصول بهار، تابستان و پاييز به ترتيب اعداد 4، 14 و 27 عدد در متر مربع بدست آمد. كه بين فراواني Gastropoda در فصل پاييز با د و فصل بهار و تابستان اختلاف معني دار وجود دارد (0.05> p). فراواني Gastropoda در ماه ها و فصول مختلف كم بوده و حتي در برخي ماه ها در بستر مزارع يافت نگرديد. درصد فراواني Gastropoda در فصل پاييز و بويژه در قسمت هاي ورودي و خروجي مزرعه 1 (به ترتيب 9.37 و 24.63 درصد) و قسمت ورودي مزرعه 2 (21.28 درصد) بيش از ساير فصول و قسمت ها بود. در بررسي محتويات روده ماهي كپور معمولي، Chironomidae و Gastropoda يافت گرديد. در بررسي درصد مواد آلي رسوبات بستر مشخص گرديد كه از ورودي به طرف خروجي بستر مزارع، درصد مواد الي افزايش مي يابد. ميانگين درصد مواد آلي در قسمت هاي ورودي، مياني و خروجي استخرها در كل دوره بتر تيب 8.67، 10.97 و 13.21 درصد محاسبه گرديد. همچنين در دانه بندي رسوبات، به طور ميانگين در 3 مزرعه، ميزان ماسه 61.31 درصد و ميزان سيلت و رس 36.34 درصد تعيين گرديد. ميانگين پارامترهاي فيزيكو- شيميايي مثل درجه حرارت آب، ميزان اكسيژن محلول در آب، عمق قابل رويت و pH در 3 مزرعه و در كل دوره پرورش به ترتيب 26.25 درجه سانتي گراد ، 7.64 ميلي گرم در ليتر، 34.22 سانتي متر و 7.90 اندازه گيري گرديد.
هدف از اين مطالـعه بررسي شيـوع سرمي گونه هاي Leptospire interrogans و ارتباط آن با عوامل محيطي و حيواني در بين گاوهاي شيري شهرستان تبريز بود كه به موجب آن تعداد 229 نمونه سرمي در فاصله بهمن ماه 81 لغـايت آبان مـاه 82 جمع آوري گـرديد. سپـس بـا آزمـايش آگلوتينـاسيون ميكروسكوپي 1(MAT) و با استفاده از 6 نوع پادگن لپتوسپيراي زنده شامل هارجو 2، پومونا 3، ايكتروهموراژيه 4، گريپوتيفوزا 5، كنيكولا 6 و بالوم 7 مورد مطالعه قرار گرفتند. نتايج به دست آمده از آزمايش MAT معلـوم ساخت كه 24% دام ها از لحاظ سرولوژيكـي مثبت بودند. پومونا و گريپوتيفوزا به ترتيب با 34.2% و 32.9% شايع ترين سروتيپ ها بودند. بقيه موارد سرمي مثبت شامل 22.3% كنيكولا، 6.6% ايكتروهموراژيه و 3.9% بالوم بود. در اين بررسي هيچ يك از نمـونه ها با سروتيپ هارجو واكنش مثبت نشـان ندادند. با استفاده از روش Chi-square ارتباط آماري بين فصول مختلف بررسي گرديد كه طي آن بيشترين ميزان آلودگي در فصل پاييز و زمستان مشـاهده شدكه به ترتيب 32.7% و 34.3% نمونه هاي اين فصل مثبت بودند. همچنين در گاوداري هايي كه موش در آنها مشـاهده شده بودو يا داراي بستر مرطـوب بودند، آلودگـي سرولوژيك به مراتـب بيشـتر بود. بيشترين مـوارد مثبت در گـروه سني 3-4 سال قرار داشتند.
در راستاي بررسي مقدماتي علل بروز ناهنجاري هاي ظاهري در ماهي قزل آلا در يك پروژه تحقيقاتي، ميزان شدت و انواع ناهنجاري هاي اثر تلاقي بين برادر - خواهر هم خون با شاهد مورد بررسي قرار گرفت. ابتدا با انتخاب دو جفت ماهي مولد قزل آلا لاين مولدين برادر خواهر همخون توليد گرديد. براي تعيين ميانگين انحراف بين ماهيان هم خون و غير هم خون براي صفات فوق با آزمون تجزيه واريانس انجام گرفته و اختلاف ميانگين درصد تفريخ، كاهش غير معني داري را در سطح p<0.987 نشان داده است. در اين پروژه تحقيقاتي همچنين نوع و شدت آنومالي بچه ماهي در مراحل لاروي و پرورشي مورد بررسي قرار گرفت. سر بزرگ، بدن كماني شكل، دم كوتاه و شكم بزرگ از شاخص هاي لاروهاي آنومال پس از تفريخ مي باشد. ميانگين درصد لاروهاي توليدي در پايان جذب كيسه زرده و درصد بچه ماهيان ناقص الخلقه در مراحل نمونه برداري 150، 250، 300 روزگي كاهش غير معني داري را به ترتيب براي مراحل فوق در سطحp<0.703، p<0.775، p<0.774، p<0.690 نشان داده است. بچه ماهي 450 ميلي گرمي يك ماه پس از شروع تغذيه فعال در مجموع داراي 5% ماهيان آنومال بوده كه نوع درصد آنومالي در گروه ماهيان هم خون و با اندكي تغيير در گروه ماهيان غير هم خون، به ترتيب شامل، ماهيان ناقص الخلقه كوتاه يا شكستگي دم 92 درصد، بد شكلي سر 2%، اشكال در سر پوش برانش 5% قوز كردگي 1% بوده است. در مجموع در اجراي پروژه حاضر مشخص گرديد كه حتي در تلاقي هاي بسيار نزديك (خواهر - برادر سبب افزايش معني دار نواقص ماهي نشده و شدت بروز اين نواقص بيشتر به مسايل محيطي و مديريت تكثير مربوط مي گردد.
به منظور بررسي امكان استفاده از ميوه خنجك (كلخنگ) در جيره طيور گوشتي در اين آزمايش، از اين ميوه در پنج سطح (0 ،3، 6، 9 و 12 درصد جيره) در يك طرح آماري كاملا تصادفي با استفاده از 375 قطعه جوجه گوشتي مخلوط از نژاد راس با 5 تيمار و سه تكـرار و هر تكرار با 25 مشاهده به مدت 7 هفته استفاده شد. در پايان آزمايش با استفاده از آزمون تجزيه واريانس يك طرفه مشخص گرديد كه در مصرف خوراك بين تيمارهاي 6، 9و 12 درصد نسبت به گروه شاهد، و در ميانگين وزن تيمارهاي 3، 6، 9 و 12 درصد نسبت به گروه شاهـد و در ضريب تبديل غذايي بين تيمار 6% و تيمار شاهد تفاوت معني داري (p<0.05) وجود دارد. تجزيه لاشه نيز نشان داد كه از نظر ميانگين هاي درصد وزن امعا و احشا در جنس مرغ و در گله مخلوط تيمارهاي 6، 9 و 12 درصد نسبت به تيمار شاهد اختلاف معني داري دارند. در كل نتايج اين پژوهش نشان داد كه تيمار 6 درصد خنجك بهترين عملكرد را نسبت به بقيه تيمارها داشته است.
تاغ (.Haloxylon sp)، يكي از گياهاني مي باشد كه علاوه بر جلوگيري از فرسايش خاك و تثبيت شن هاي روان، قسمت زيادي از سوخت و علوفه دام ها را تامين مي كند. ابتداي سرشاخه هاي تاغ به ميزان مورد نياز بر اساس نمونه گيري تصادفي از سه منطقه با كشت متراكم در استان كرمان به تعداد 4 نمونه در فصل زمستان و از فاصله 10 تا 15 سانتيمتري نوك شاخه درختچه ها تهيه گرديد. كليه نمونه هاي سرشاخه تاغ با هم مخلوط شده و به قطعات 2-1 سانتيمتري خرد شدند. سپس براي تعيين تركيبات شيميايي و قابليت هضم با روش دام زنده بر روي بز و روش آزمايشگاهي و ضرايب تجزيه پذيري ماده خشك براي زمان هاي 0، 6، 12، 24، 48، 72 و 96 ساعت مورد آزمايش قرار گرفتند. ميانگين تركيبات شيميايي نمونه هاي تاغ استان كرمان و انحراف معيار آنها براي ماده خشك (0.73±93.37)، ماده آلي (2.22 ± 78.93)، پروتئين خام (0.76±8.18)، چربي خام (0.15± 0.71)، خاكستر خام (1.91±14.44)، الياف خام (5.53±28.22)، ديواره سلولي بدون همي سلولز (1.04±32.93)، ديواره سلولي (2±49.35) و عصاره فاقد ازت (2.67±41.82) وليگنين (0.11±10.9) و تانن (0.02±0.14) و كل تركيبات فنلي (0.03±0.7) و انرژي قابل متابوليسم (140±1091.23 كيلوكالري در هر كيلوگرم ماده خشك) بدست آمد. ميانگين و انحراف معيار قابليت هضم با روش دام زنده براي ماده خشك تاغ 0.96± 40.55 درصد و با روش آزمايشگاهي براي ماده خشك، ماده آلي و ماده آلي در ماده خشك بترتيب 3.25±44.93 4.41±34.36 و 3.81±29.50 درصد و ضريب تجزيه پذيري ماده خشك براي 96 ساعت انكوباسيون در شكمبه 4.82±41.76 درصد بدست آمد. با انجام اين طرح مي توان نتيجه گيري كرد كه نمونه هاي تاغ را مي توان با توجه به تركيبات شيميايي آن در تغذيه دام نشخوار كننده مصرف نمود. سرشاخه هاي تاغ بعد از هرس زمستانه علاوه بر تجديد سرسبزي و شادابي گياه مي تواند به عنوان قسمتي از علوفه دام ها در تغذيه دام نشخواركننده بكار رود و احتمالا در كاهش هزينه خوراك دام در مناطق با كشت متراكم گياه تاغ اثر بگذارد.
مطالعه بررسي ليمنولوژيك رودخانه زهره در بخشي از رودخانه زهره از پل پريم (چم خون) محل ورود به محدوده استان كهگيلويه و بويراحمد شروع و تا محل خروج از استان كه در نزديكي روستاي حيدر كرار مي باشد به مرحله اجرا درآمد. طول اين قسمت از رودخانه حدود 100 كيلومتر مي باشد. نمونه برداري از پاييز 1382 آغاز و تا پايان زمستان 1383 ادامه يافت. نمونه برداريها از 3 ايستگاه مشخص انجام گرديد. از ايستگاه هاي ياد شده نمونه هايي جهت تعيين فاكتورهاي آب، نمونه هاي پلانكتون ها و بنتوز ها به صورت ماهيانه تهيه و به آزمايشگاه هاي مربوطه منتقل و مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار گرفتند. همزمان با تهيه نمونه ها بعضي از فاكتورهاي فيزيكي و شيميايي نظير اكسيژن، pH، دما و ... در ايستگاه تعيين و ثبت مي شد. نتايج حاصله نشان داد كه مقادير برخي فاكتورها مانند كلسيم، فسفات، هدايت الكتريكي از ايستگاه 1 به طرف ايستگاه 3 روند افزايشي داشته است. به علاوه تعداد 24 گروه فيتوپلانكتوني و 2 گروه زئوپلانكتوني و 11 خانواده از كفزيان مورد شناسايي قرار گرفت. از نتايج مهم اين بررسي مي توان به عدم وجود تفاوت آماري معني دار در تراكم پلانكتونها و كفزيان از ماه هاي مختلف در ايستگاه هاي سه گانه اشاره نمود به علاوه فاكتورهاي فيزيكي و شيميايي مناسب و تقريبا در حد مطلوب و قابل قبول براي تكثير و پرورش كپور ماهيان و گونه هاي مشابه بود.
اثرات روتيفرهاي غني شده با اسيدهاي چرب غير اشباع بلند زنجيره و ويتامين C بر روي فاكتورهاي رشد و باز ماندگي در مراحل تغذيه لاروي ميگوي سفيد هندي مورد بررسي قرار گرفت. لاروها با ناپلي تازه تخم گشايي شده آرتميا (تيمار شاهد)؛ روتيفرهاي پرورش يافته بر روي جلبك كلرلا (تيمار 1)؛ روتيفرهاي غني شده با امولسيون روغن كبد ماهي كاد (تيمار 2) و روتيفرهاي غني شده با امولسيون روغن كبد ماهي كاد و آسكوربيل پالميتات (تيمار 3) تغذيه گرديدند. بيشترين ميزان DHA در تيمارهاي غذايي مورد آزمايش در تيمارهاي 2 (2.8) و 3 (2.19) مشاهده شد كه در سطح (0.05) با تيمارهاي 1 (0.4) و شاهد (0.1) داراي تفاوت معني دارمي باشند. همچنين نسبت DHA/EPA نيز در بين تيمارهاي غذايي داراي تفاوت معني دار بوده و بيشترين آن در تيمارهاي 2 (0.65) و 3 (0.72) رويت گرديد. كمترين ميزان اين نسبت در تيمارهاي 1 (0.05) و شاهد (0.01) ثبت شد. ميزان EPA و نسبت 6 - n - 3 / n در بين تيمارها درست عكس مقادير بالامي باشد بطوري كه بيشترين مقدار در تيمارهاي 1 و شاهد مشاهده شده و تيمارهاي 2 و 3 كمترين ميزان را دارا بودند. تغييرات اين اسيدهاي چرب در بافت لاروهاي تغذيه شده با آن تيمارها نيز به همان ترتيب بالا مي باشد . بر اين اساس نيز بيشترين رشد و بازماندگي در مرحله PL1 در تيمارهاي 2 و 3 كه بترتيب با اسيدهاي چرب غير اشباع و اسيدهاي چرب غير اشباع به همراه ويتامين C غني سازي شده اند مشاهده گرديد. كه داراي اختلاف معني دار با تيمار 1 و شاهد ميباشند (0.05>p) . همچنين كمترين رشد و بازماندگي در اين مرحله در تيمار شاهد رويت شد. اما در مرحله PL5 بيشترين رشد و بازماندگي مربوط به تيمار شاهد بوده كه داراي اختلاف معني دار با ساير تيمارها است و در بين تيمارهاي آزمايشي دو تيمار 2 و 3 داراي رشد و بازماندگي بالاتري نسبت به تيمار 1 بوده كه تفاوت آنها نيز معني داراست (0.05>p).