پاسخ به:بانک مقالات زراعت و باغبانی
به منظور ارزيابي خصوصيات فيزيولوژيک و کيفيت دانه هيجده لاين تريتيکاله مشتمل بر 9 لاين دابل هاپلوئيد و 9 لاين F6 خواهري، آزمايشي در قالب طرح بلوک هاي کامل تصادفي با 4 تکرار در سال زراعي 86-1385 در مزرعه تحقيقاتي دانشکده کشاورزي دانشگاه صنعتي اصفهان واقع در لورک نجف آباد اجرا شد. صفات محتواي پروتئين، محتواي پروتئين آرد، گليادين، گلوتنين - سکالين، حجم رسوب SDS وزن حجمي دانه، طول، عرض و مساحت برگ پرچم، محتواي کلروفيل و عملکرد دانه مورد اندازه گيري قرار گرفت. نتايج حاصل از تجزيه واريانس داده ها نشان داد که تفاوت بين ژنوتيپ ها براي کليه صفات به جز حجم رسوب SDS معني دار بوده است. لاين هاي دابل هاپلوئيد و لاين هاي F6 از نظر کليه صفات به جز صفات حجم رسوب SDS، وزن حجمي دانه، گليادين و طول برگ پرچم تفاوت بسيار معني داري داشتند. لاين هاي F6 از لحاظ بيشتر صفات مرتبط با کيفيت دانه برتر از لاين هاي دابل هاپلوئيد بودند. عملکرد دانه با طول برگ پرچم همبستگي مثبت و معني داري و با درصد پروتئين و محتوي پروتئين با روش اسپکتروفتومتري همبستگي منفي و معني داري نشان داد. بيشترين ضريب تنوع ژنتيکي به محتواي کلروفيل و کمترين آن به وزن حجمي دانه، طول و عرض برگ پرچم اختصاص داشت. بيشترين و کمترين وراثت پذيري عمومي به ترتيب با 99 درصد به محتواي کلروفيل و با 28 درصد به حجم رسوبSDS اختصاص داشت. در مجموع لاين هاي F6 در صفات مرتبط با کيفيت دانه و خصوصيات فيزيولوژيک از لاين هاي دابل هاپلوئيد برتر بودند.
نسخه قابل چاپ
به منظور بررسي واکنش بذور مختلف علف هاي هرز به نور دو آزمايش در سال 1388 در مزرعه تحقيقاتي دانشگاه فردوسي مشهد در دو منطقه مجزا به اجرا درآمد. در آزمايش اول زمين مورد نظر در دو زمان روز و شب شخم زده شد. نمونه برداري از علف هاي هرز حدود 70 روز پس از شخم با استفاده ازکوادراتي به ابعاد 1×1 متر صورت گرفت. در آزمايش دوم زمين مورد مطالعه زير كشت سيب زميني قرار گرفت و در تيمار شب كليه عمليات شخم، كاشت سيب زميني و خاک دهي پاي بوته، شب هنگام انجام گرديد. دو بار نمونه برداري از علف هاي هرز موجود در مزرعه سيب زميني در تاريخ 13/4/88 و 9/7/88 با استفاده از كوادرتي به ابعاد 1×1 انجام گرفت و علف هاي هرز به تفکيک گونه شناسايي و شمارش شدند. نتايج نشان داد كه علف هاي هرز تاج خروس ريشه قرمز (Amaranthus retroflexus)، شيرتيغي (Sonchus oleraceus)، پنجه کلاغي (Digitaria sanguinalis)، تاتوره (Datura stramonium) و کنف وحشي (Hibiscus trionum) در آزمايش اول در تيمار شخم در شب مشاهده نشدند. اما در مقابل تيمار شخم در شب بر تعداد علف هرز سلمه (Chenopodium album) و تاج ريزي سياه (Solanum nigrum) تاثير معني داري نداشت هر چند كه از لحاظ وزن خشک، تنها علف هرز سلمه در هر دو تيمار يكسان بود که احتمالا بيانگر عدم حساسيت اين علف هرز نسبت به زمان انجام شخم مي باشد. در آزمايش دوم نيز نتايج بسيار مشابهي بدست آمد. عملكرد سيب زميني در تيمار شخم در شب بالاتر از شخم در روز بود اما اين اختلاف عملكرد از لحاظ آماري معني دار نبود. با توجه به اين تحقيق مي توان اظهار داشت كه انجام عمليات زراعي همچون شخم و كاشت و خاک دهي پاي بوته در شب مي تواند بشدت بر تراكم علف هاي هرز و همچنين وزن خشک كل علف هاي هرز در سطح مزرعه تاثير بسزايي داشته باشد.
مصرف کودهاي دامي يکي از مهمترين راه هاي آلوده شدن مزارع و باغات به بذر علف هاي هرز به شمار مي رود و دراين رابطه دما و رطوبت از مهمترين عوامل موثر برماندگاري بذور در کود دامي مي باشند. به منظور بررسي تاثير دما و مدت نگهداري بذر در کودهاي دامي، برماندگاري بذر علف هاي هرز آزمايشي به صورت فاکتوريل در قالب طرح کاملا تصادفي در 3 تکرار انجام شد. تيمارهاي آزمايش شامل دما در پنج سطح (25، 40، 50، 60 و 70 درجه سانتي گراد)، مدت نگهداري بذر در کود در شش سطح (0.25، 2.5، 0، 3، 5 و 7 روز)، گونه هاي علف هاي هرز (تاج خروس ريشه قرمز، فالاريس مينور، سلمه تره و خاکشير) و اثر وجود يا عدم وجود کود گاوي بودند. نتايج نشان دادند که در دماي C°50 در طي 5 روز نگهداري بذور در کود دامي، بذر همه گونه ها از بين رفتند. بذرهاي سلمه تره در دماي 60°C به مدت 12 ساعت زنده ماندند. همچنين دما باعث کاهش متوسط زمان جوانه زني بذور گرديد. بين گونه ها از نظر تحمل دما و مدت نگهداري در کود اختلاف معني داري مشاهده شد، که مي تواند ناشي از تفاوت در خصوصيات ساختماني و فيزيولوژيکي بذور باشد. بطور کلي دربين گونه ها از نظر تحمل دما و مدت نگهداري در کود دامي، سلمه تره مقاوم ترين و خاکشير حساس ترين گونه بودند.
به منظور بررسي تاثير ميکوريزا و باکتري هاي آزادزي تثبيت کننده نيتروژن بر ويژگيهاي رشد و کارکرد جمعيت ميکروبي خاک در نظام هاي زراعي رايج و اکولوژيک، آزمايشي به صورت کرتهاي خرد شده در قالب طرح بلوکهاي کامل تصادفي با سه تکرار در دو سال زراعي1384-85 و 86-1385در مزرعه تحقيقاتي دانشکده کشاورزي دانشگاه فردوسي مشهد اجرا شد. کرتهاي اصلي، چهار نظام زراعي مختلف کشت ذرت شامل: 1- نظام رايج با نهاده زياد، 2- نظام رايج با نهاده متوسط، 3- نظام رايج با نهاده کم و 4- نظام اکولوژيک، و کرتهاي فرعي شامل: 1- تلقيح با ميکوريزاGlomus intraradices ،2 - تلقيح با مخلوط باکتري هاي آزوسپيريلوم (Azospirillum brasilense) و ازوتوباکتر (Azotobacter paspali)،3 - تلقيح با مخلوط قارچ ميکوريزا و باکتري هاي آزوسپيريلوم و ازوتوباکتر و 4- شاهد (بدون تلقيح) بود. در هر کرت آزمايشي، دماي کانوپي (CT)، سرعت تنفس خاک (SRR)، درصد کلونيزاسيون طول ريشه (RLCP)، طول مخصوص ريشه (SRL)، درصد نيتروژن، فسفر و پتاس گياه، عملکرد ماده خشک (DM)، عملکرد دانه(SY) و شاخص سطح برگ (LAI) اندازه گيري شد. نتايج نشان داد که اثر نظام هاي زراعي بر CT معني دار بود، به طوريکه کمترين CT مربوط به نظام اکولوژيک بود و از اين نظر، بين نظام هاي اکولوژيک با کم نهاده و پرنهاده با متوسط نهاده، تفاوتي وجود نداشت. نتايج مشابهي براي اثر انواع ميکروارگانيزم بر CT مشاهده شد. SRR وRLCP تحت تاثير نظام هاي زراعي قرار نگرفت، ولي اثر انواع ميکروارگانيزم بر SRR معني دار بود، و بيشترين SRR در اثر تلقيح دوگانه و بالاترين RLCP مربوط به تلقيح دوگانه و تلقيح باکتريايي بود. بيشترين SRL در تلقيح قارچي و تلقيح باکتريايي حاصل شد. اثر نوع ميکروارگانيزم بر درصد فسفر و پتاس گياه معني دار نبود. کمترين درصد نيتروژن گياه در تيمار تلقيح قارچي حاصل شد و بين سه تيمار ديگر از اين نظر تفاوتي وجود نداشت. بيشترين همبستگي بين DM و LAI وجود داشت، همچنين بين DM و SY، عدد کلروفيل متر، RLCP، ارتفاع بوته و قطر ساقه همبستگي مثبت و معني دار به دست آمد. وجود رابطه مثبت و معني دار بين RLCP و LAI، بيانگر اين است که هر عاملي که سبب افزايش RLCP شود،LAI و به تبع آن DM و SY را افزايش خواهد داد. وجود رابطه مثبت و معني دار بين SRL و SY مي تواند حاکي از اثر مثبت به کارگيري ميکروارگانيزم ها در اين تحقيق باشد. آناليز مدل رگرسيوني حاکي از آن است که SY به طور معني داري (R=0.86**) توسط متغيرهاي LAI، CT، عدد کلروفيل متر،SRL و تعداد بلال کنترل مي شود. کاهش عملکرد دانه نظام اکولوژيک نسبت به پرنهاده 10 درصد بود. برتري نظام اکولوژيک نسبت به پرنهاده در مورد صفاتي از قبيل LAI، عدد کلروفيل متر،CT و SRL قابل توجه بود و از نظرساير صفات تفاوت قابل ملاحظه اي مشاهده نشد. به طور کلي نتايج اين آزمايش نشان داد که ترکيب نظام هاي کم نهاده و اکولوژيک و تلقيح توام ميکوريزا و باکتري هاي آزادزي تثبيت کننده نيتروژن، مي تواند جايگزين مناسبي براي کودهاي شيميايي و نظام هاي پرنهاده باشد.
به منظور بررسي تاثير تراكم هاي مختلف ذرت و تاج خروس و مقادير كاهش يافته علف كش2,4-D+MCPA بر رشد و عملكرد ذرت و كنترل تاج خروس، آزمايشي در سال زراعي 86-85 در مزرعه تحقيقاتي دانشكده كشاورزي دانشگاه فردوسي مشهد به صورت طرح نواري (بلوكهاي خرد شده) بر پايه بلوكهاي كامل تصادفي با 3 تكرار اجرا شد. آزمايش داراي سه فاكتور: تراكم علف هرز در چهار سطح (3،6،9 و 12 بوته در متر مربع) بعنوان فاكتور عمودي، دز (مقدار) علف كش در سه سطح (0, 50 و 100 درصد مقدار توصيه شده) به عنوان فاكتور افقي و تراكم گياه زراعي در سه سطح (7،9 و 11 بوته در مترمربع) بود كه روي فاكتور عمودي (تراكم علف هرز) اسپليت گرديد. نتايج نشان داد كه با كاربرد علف كش، ماده خشك و شاخص سطح برگ تاج خروس كاهش و ماده خشك و شاخص سطح برگ ذرت افزايش يافت. عملكرد و اجزاي عملكرد ذرت همگي در اثر مصرف علف كش افزايش يافتند. با افزايش تراكم ذرت، كارآيي علف كش افزايش يافت كه اين افزايش در تيمار دز كاهش يافته معني دار بود، اما در تيمار دز معمولي افزايش اندكي در كارآيي علف كش مشاهده گرديد. عملكرد دانه، عملكرد بيولوژيك و شاخص برداشت ذرت با افزايش تراكم ذرت افزايش يافت ولي تعداد رديف دانه در بلال، تعداد دانه در رديف و وزن صد دانه تحت تاثير قرار نگرفت. با افزايش تراكم تاج خروس عملكرد دانه، عملكرد بيولوژيك، تعداد دانه در رديف، وزن صد دانه و شاخص برداشت ذرت به طور معني داري كاهش يافت، اما تعداد رديف دانه در بلال تحت تاثير قرار نگرفت. نتايج اين بررسي نشان داد كه با افزايش تراكم ذرت تا 11 بوته در متر مربع، مي توان مقدار مصرف علف كش را كاهش داد، بدون اينكه كاهش معني داري در عملكرد آن ايجاد شود.
كاهش دماي خاك و تعديل ميكروكليماي سيب زميني توسط يك گياه سايه انداز، در نواحي كه دماي هوا و خاك در طول فصل رشد زياد است، يك راهكار زراعي مناسب جهت بهبود عملكرد اين گياه مي باشد. برخي مطالعات نشان داده اند كه ذرت يك گياه سايه انداز مناسب در اين راستا مي باشد. اين آزمايش با هدف ارزيابي كشت مخلوط ذرت و سيب زميني تحت شرايط آب و هوايي مشهد با هفت تيمار و سه تكرار در قالب طرح بلوكهاي كامل تصادفي اجرا گرديد. تيمارهاي آزمايش شامل؛ MC (تك كشتي ذرت، MP (تك كشتي سيب زميني)، S (كشت نواري)،I 75% ،I 50% ،I 25% (به ترتيب با 25%، 50% و 75% همپوشاني رديفهاي ذرت و سيب زميني در تيمار نواري) و R (كشت مخلوط رديفي) بودند. نتايج نشان داد كه سايه اندازي سبب افزايش سطح ويژه برگ سيب زميني شد، به گونه اي كه بيشترين و كمترين مقدار متغير مذكور به ترتيب در تيمارهاي R و MP مشاهده شد. با همپوشاني تدريجي رديفهاي ذرت و سيب زميني در تيمارS (يعني به ترتيب تيمارهايI 75% ،I 50% ،I 25% و R) عملكرد ذرت در اثر فاصله بيشتر رديفها نسبت به كشت خالص افزايش، و در مقابل عملكرد سيب زميني در اثر سايه اندازي بيش از حد ذرت كاهش يافت، در نتيجه اختلاف معني داري بين LER تيمارهاي آزمايش حاصل نشد. بنابراين بر اساس نتايج اين آزمايش كشت همزمان ذرت و سيب زميني در تراكم كشت خالص خود توصيه نمي شود و جهت حصول نتايج بهتر بايد تراكم ذرت را كاهش داد يا از سيستمهاي كشت تاخيري استفاده نمود.
سبزينگي گندم مي تواند معيار مناسبي براي تشخيص شادابي، ميزان تنش گياهي ناشي از کم آبي و نيز تراکم و کيفيت محصول باشد. در اين تحقيق از شاخص NDVI به بدست آمده از تصاوير سنجنده MODIS ماهواره TERRA به عنوان شاخص سبزينگي استفاده شد و نقش عوامل هواشناسي و رابطه آن با شدت سبزينگي گندم، و نيز مدلسازي اين تاثير مورد بررسي قرار گرفت. بدين منظور شاخص NDVI براي سه مزرعه گندم در سال زراعي 83-1382 در شهرستان مشهد از تصاوير مربوطه محاسبه و استخراج شد. سپس با توجه به مقادير اين شاخص و نيز اندازه گيري مقادير چهار عامل هواشناسي دما، بارش، رطوبت و ساعت آفتابي که در ايستگاه هاي مجاور اين مزرعه ها اندازه گيري شده بودند محاسبات آماري رگرسيون چند متغيره انجام گرديد. با استفاده از داده هاي اقليمي تلاش شد تا ارتباطي بين عناصر اقليمي و شاخص NDVI برقرار شود. سه روش آماري ورود متغيرها، پيش رونده و پس رونده براي اين تحليل مورد استفاده قرار گرفتند. به منظور بررسي ويژگي هاي پراکنش مقادير مدل ها نسبت به يکديگر و نسبت به مقادير NDVI از نمودار پراکنش ماتريس آرايه اي از هر زوج از متغيرهاي مدل ها استفاده شد. نتايج به دست آمده از اين محاسبات و مقايسه ضرايب همبستگي و ميانگين هاي به دست آمده نشان داد که روش پس رونده از قابليت بالاتري نسبت به دو روش ديگر برخوردار است و برآورد نزديکتري به داده هاي واقعي ارايه مي کند. پس از انتخاب اين مدل به عنوان مدل نهايي، نتايج آن مورد آزمون قرار گرفت. براي اين کار 20 درصد از کل نمونه هاي انتخابي براي آزمون و 80 درصد ديگر براي اجراي مدل انتخاب شدند. نتايج نشان داد که تغييرات محسوسي در ضريب همبستگي بين پس رونده و آزمون پس رونده و يادگيري پس رونده به وجود نمي آيد، به طوريکه مقادير به دست آمده R بسيار به يکديگر نزديکند. بنابراين با استفاده از اين روش مقادير NDVI گندم تا ميزان 79% برآورد گرديد. عدم برآورد کامل اين شاخص با اين روش احتمالا مربوط به تاثير عوامل ديگري مانند نوع و شرايط خاک، توپوگرافي، نهاده هاي کشاورزي، آفات و ساير عوامل ناشناخته بر ميزان سبزينگي گندم مي باشد که با شاخص NDVI معرفي شده است. با استفاده از نتايج اين تحقيق مي توان قابليت کشت گندم را در رابطه با عوامل اقليمي مناطق مختلف تعيين کرد.
باکتري هاي ريزوسفري محرک رشد گياه به طور مستقيم و غير مستقيم باعث بهبود رشد و عملکرد گياه مي شوند. در اين تحقيق توان چهار سويه از باکتري هاي سودوموناس فلورسنت بر شاخص هاي رشد گندم در مقادير مختلف فسفر در دو آزمايش مزرعه اي و گلخانه اي مورد بررسي قرار گرفت. هر دو آزمايش به صورت فاکتوريل در سه تکرار كه در شرايط گلخانه اي بر اساس طرح پايه کاملا تصادفي و در شرايط مزرعه بر اساس طرح پايه بلوک هاي کامل تصادفي اجرا شدند. عامل اول سه سطح فسفر (p0, p1, p2) به ترتيب (0، 50 و 100 درصد فسفر مورد نياز بر اساس تجزيه خاك) و عامل دوم شامل پنج سطح (b0, b1, b2, b3, b4) به ترتيب (يك تيمار بدون تلقيح و چهار سطح سويه هاي سودوموناس فلورسنس 153، سودوموناس فلورسنس 169، سودوموناس پوتيدا 4، سودوموناس پوتيدا 108) بود. بذر گندم رقم مهدوي پس از تلقيح با سويه هاي مورد نظر کاشته شدند. در دوره رشد گياه مراقبت هاي لازم طبق عرف معمول در تمامي تعداد تيمارها به صورت يکسان اعمال شد. قبل از برداشت، شاخص هاي رشد گياه شامل ارتفاع بوته، طول سنبله، تعداد پنجه تعيين و سپس گياهان از سطح خاک کف بر شدند و وزن خشک اندام هوايي (عملكرد بيولوژيك)، عملکرد کاه و دانه و وزن هزار دانه تعيين گرديد سپس نمونه هاي دانه و کاه گندم به آزمايشگاه منتقل و غلظت عناصر غذايي نيتروژن، فسفر و پتاسيم در آنها تعيين شد. نتايج بدست آمده نشان داد که با افزايش سطح فسفر عملكرد دانه، وزن هزار دانه، ارتفاع بوته و عملكرد بيولوژيك گياه به طور معني داري در هر دو آزمايش گلخانه اي و مزرعه اي افزايش يافت (05/ (P<.0تلقيح گندم با سويه هاي مورد نظر در تمامي سطوح فسفر باعث افزايش معني دار شاخص هاي ياد شده گرديد (05/ (P<.0بيشترين عملكرد دانه، وزن هزار دانه و ارتفاع بوته از تيمار تلقيح با سويه سودوموناس پوتيدا 108 و در سطح فسفر بالا (100% توصيه شده) بدست آمد. كمترين عملكرد نيز از تيمار بدون مصرف فسفر و بدون تلقيح با سويه هاي مورد نظر بدست آمد. با توجه به نتايج بدست آمده نشان داد که با افزايش ميزان مصرف فسفر اثرات مفيد باکتري ها نيز تشديد گرديد و سويه هايي که داراي توان توليد ACC دآميناز بودند بيشترين تاثير را بر عملکرد و اجزاي عملکرد گندم داشتند لذا از توانايي توليد ACC دآميناز سويه ها مي توان بعنوان معياري براي انتخاب باکتريهاي ريزوسفري محرک رشد گياه استفاده کرد و استفاده از اين راهکار در افزايش عملکرد گندم در شرايط مختلف فسفر موثر مي باشد.
به منظور بررسي اثر عصاره برگ و بنه زعفران بر رشد گياهچه هاي علفهاي هرز تاج خروس و سلمه تره، آزمايشي در سال 1384 در گلخانه تحقيقاتي دانشکده کشاورزي مشهد انجام شد. آزمايش براي هر گونه بصورت فاكتوريل در قالب طرح کاملا تصادفي با سه تکرار انجام شد. فاكتورهاي آزمايش شامل نوع اندام زعفران در دو سطح (بنه و برگ) و غلظت عصاره در چهار سطح (شاهد، 5/0، 5/1 و 5/4 گرم پودر در هزار ميلي ليتر آب) بود. نتايج آزمايش نشان داد كه عصاره برگ و بنه زعفران، ارتفاع، سطح برگ، وزن برگ، وزن ساقه و وزن تك بوته هر دو گونه علف هرز را كاهش داد. همچنين در مقايسه دو گونه علف هرز مشخص شد كه در مورد علف هرز تاج خروس، تاثير بازدارندگي عصاره برگ و در مورد سلمه تره، تاثير كاهندگي عصاره بنه بيشتر بود.
به منظور بررسي تاثير نسبتهاي مختلف آب چاه و فاضلاب تصفيه شده بر عملكرد، اجزاي عملکرد علوفه و خصوصيات مرفولوژيکي ذرت علوفه اي(Zea mays var. SC704) ، دو رقم سورگوم علوفه اي (Sorghum bicolor var. sugar graze, speedfeed) و ارزن علوفه اي (Pennisetum americanum var. nutrifeed)، آزمايشي در ايستگاه تحقيقاتي شماره يك موسسه كشت و صنعت مزرعه نمونه آستان قدس رضوي در سال زراعي 81-80 انجام شد. در اين بررسي از كرتهاي خرد شده در قالب طرح پايه بلوكهاي كامل تصادفي با چهار تكرار استفاده شد. نسبتهاي مختلف آب چاه و فاضلاب شامل 5 سطح (%0، %25، %50، %75، %100 فاضلاب) و چهار گياه علوفه اي به ترتيب در كرتهاي اصلي و كرتهاي فرعي قرار گرفتند. خصوصيات مرفولوژيکي شامل ارتفاع بوته، قطر ساقه، تعداد پنجه در هر بوته، درصد برگ، درصد ساقه، درصد غلاف برگ و گل آذين و عملكرد علوفه خشك مورد بررسي قرار گرفت. با توجه به نتايج حاصله، نسبتهاي مختلف آب چاه و فاضلاب تاثير معني داري بر ارتفاع بوته، قطر ساقه، تعداد پنجه در هر بوته، عملكرد علوفه خشك نشان داد. با افزايش ميزان فاضلاب تا سطح %75، ارتفاع بوته افزايش يافت و با افزايش ميزان فاضلاب تا سطح %100، قطر ساقه، عملكرد علوفه خشك افزايش نشان داد. با اين وجود بين تيمارهاي %75 و %100 فاضلاب از نظر ارتفاع بوته، قطر ساقه و عملكرد علوفه خشك گياهان مورد مطالعه اختلاف معني داري وجود نداشت. تعداد پنجه در هر بوته با افزايش ميزان فاضلاب روند كاهشي نشان داد. بين سطوح مختلف فاضلاب از نظر درصد برگ، درصد ساقه، درصد غلاف برگ و گل آذين، اختلاف معني داري مشاهده نشد. گياهان علوفه اي مورد مطالعه، اختلافات معني داري از نظر تمامي صفات مورد بررسي دارا بودند. اثر متقابل بين نسبتهاي مختلف آب چاه و فاضلاب و گياهان علوفه اي مورد مطالعه بر صفات ارتفاع بوته، قطر ساقه، تعداد پنجه در هر بوته، درصد برگ، درصد ساقه، درصد غلاف برگ و گل آذين، عملكرد علوفه خشك معني دار نبود. بيشترين عملكرد ماده خشك در سورگوم علوفه اي شوگرگريز در تيمار %100 فاضلاب (1/23 تن در هكتار) و كمترين مقدار ماده خشك در سورگوم علوفه اي اسپيدفيد در تيمار %100 آب چاه (4/5 تن در هكتار) حاصل شد.
گندم نان (Triticum aestivum) داراي بيشترين سطح زير کشت و ميزان توليد در ايران مي باشد و به نظر مي رسد در طي سالهاي اخير با ورود ارقام تجاري و اصلاح شده از ميزان تنوع واريته هاي آن کاسته شده است. در اين تحقيق به منظور بررسي تنوع ژنتيکي 34 رقم و لاين پيشرفته گندم نان و روابط خويشاوندي بين آنها، از نشانگر مولکوليAFLP استفاده گرديد. هفت جفت تركيب آغازگري EcoRI/Tru1I، در مجموع 351 نوار قابل امتياز دهي ايجاد نمود كه 129 (%7/36) عدد از آنها چند شكل بودند. ميانگين شباهت ژنتيکي بر پايه ضريب 0.96 ،Nei تخمين زده شد (99/0-91/0). دندروگرام به دست آمده با استفاده از روش UPGMA، چهار گروه اصلي را بين 34 رقم و لاين گندم مشخص كرد که تجزيه و تحليل PCA نيز آن را تاييد نمود. نتايج نشان داد که تنوع ژنتيکي اندكي بين واريته هاي تجاري گندم در كشور وجود دارد. سطح تنوع ژنتيکي محدود بر اين نکته دلالت دارد که ژنوتيپ ها احتمالا داراي منشا يکسان بوده و بايد نسبت به گسترش دامنه ژنتيکي واريته هاي گندم در کشور توجه بيشتري گردد.
به منظور بررسي اثر كشت مخلوط افزايشي سورگوم و لوبيا چشم بلبلي بر جمعيت و زيست توده علف هاي هرز در شرايط كم آبياري آزمايشي در سال زراعي 1385 در مزرعه آموزشي-پژوهشي پرديس كشاورزي و منابع طبيعي دانشگاه تهران واقع در كرج اجرا شد. با توجه به اهداف، اين آزمايش به صورت كرت هاي خرد شده در قالب طرح پايه بلوك هاي كامل تصادفي در 4 تكرار انجام شد. كرت هاي اصلي دربرگيرنده سطوح مختلف آبياري (تنش خشكي در مراحل مختلف رشد) در چهار سطح، IR1: شاهد (آبياري كامل)، IR2: تنش ملايم در دو مرحله رويشي و زايشي، IR3: تنش ملايم در مرحله رويشي و شديد زايشي، IR4: تنش شديد در مرحله رويشي و ملايم زايشي و كرت هاي فرعي دربرگيرنده آرايش هاي مختلف کشت در پنج سطح، S1: سورگوم خالص با وجين كامل، S2: سورگوم + 15% لوبيا چشم بلبلي، S3: سورگوم + 30% لوبيا چشم بلبلي، S4: سورگوم + 45% لوبيا چشم بلبلي، S5: سورگوم خالص بدون وجين بود. در اين آزمايش زيست توده علف هاي هرز تحت تاثير سطوح آبياري و الگوهاي كشت قرار گرفت به طوري كه کمترين زيست توده علف هاي هرز در تيمار آبياري شاهد بدست آمد و با افزايش نسبت لوبيا چشم بلبلي در مخلوط با سورگوم زيست توده علف هاي هرز به طور معني داري نسبت به سورگوم خالص (بدون وجين) كاهش يافت. تراكم علف هاي هرز نيز در سطوح كشت مخلوط و خالص تفاوت هاي معني داري نشان داد و كمترين تراكم علف هاي هرز را تيمار4 S داشت. جمعيت علف هاي هرز غالب نيز به طور معني داري تحت تاثير الگوهاي مختلف کشت قرار گرفتند. عملكرد كل سورگوم (معادل) در تيمارهاي کشت مخلوط بيشتر از سورگوم خالص بدون وجين و برابر با با تيمار سورگوم خالص با وجين بود. با توجه به نتايج مي توان گفت که کشت مخلوط افزايشي به خصوص در تراکم هاي بالاتر گياه همراه علاوه بر کنترل موثر علف هاي هرز، عملکرد قابل قبولي را نيز توليد کرد.
به منظور ارزيابي عکس العمل جوانه زني بذر دو گونه گياه دارويي اسفرزه (Plantago ovata) و پسيليوم (Plantago psyllium) به تيمارهاي مختلف شوري و خشکي، آزمايشي فاکتوريل در قالب طرح کاملا تصادفي با سه تکرار انجام شد. در اين آزمايش فاکتور اول گونه گياهي در دو سطح (اسفرزه و پسيليوم)، فاکتور دوم نوع تيمار شوري و خشکي در هفت سطح (کلريد سديم، کلريد پتاسيم، سولفات سديم، سولفات پتاسيم، تيمار ترکيبي کلريد سديم و سولفات سديم، تيمار ترکيبي کلريد پتاسيم و سولفات پتاسيم و پلي اتيلن گلايکول 6000) و فاکتور سوم سطوح مختلف تنش در شش سطح (صفر، 4/0- ، 8/0- ، 2/1- ، 6/1- و 2- مگاپاسکال) در نظر گرفته شد. صفات مورد مطالعه عبارت بودند از درصد جوانه زني، سرعت جوانه زني و طول گياهچه بذور. تاثير سطوح مختلف تنش بر جوانه زني اسفرزه و پسيليوم معني دار بود به نحوي که با افزايش شدت تنش، جوانه زني کاهش يافت و اين كاهش در سطوح 6/1- و 2- مگاپاسکال بسيار شديد بود. واكنش گونه هاي اسفرزه و پسيليوم در پاسخ به تيمارهاي شوري و خشکي جوانه زني متفاوت بود به نحوي که ميانگين درصد و سرعت جوانه زني اسفرزه در تيمارهاي مختلف از پسيليوم بهتر بود ولي در پسيليوم طول گياهچه بيش از اسفرزه بود. تيمارهاي مختلف شوري و خشکي نيز تاثير متفاوتي بر جوانه زني اسفرزه و پسيليوم داشتند به نحوي که کلريد پتاسيم و پلي اتيلن گلايکول 6000 به ترتيب کمترين و بيشترين تاثير را در کاهش شاخص هاي جوانه زني داشتند. همچنين مشاهده شد نمک هاي سديم در مقايسه با نمک هاي پتاسيم سميت بيشتري دارند و تاثير بيشتري بر شاخص هاي جوانه زني گذاشتند. به علاوه يون سولفات در مقايسه با يون کلريد تاثير شديدتري بر کاهش جوانه زني داشت. اين امر نشان مي دهد در شرايط تنش، پتانسيل اسمزي تنها عامل موثر بر جوانه زني نبوده و يون هاي مختلف تاثيرات متفاوتي بر جوانه زني بذور دارند.
به منظور بررسي اثر تنوع گياهي و نوع منبع تغذيه اي بر تنوع، تراكم و وزن خشك علفهاي هرز آزمايشي به صورت كرتهاي خرد شده بر پايه طرح بلوكهاي كامل تصادفي با سه تكرار در مزرعه تحقيقاتي دانشكده كشاورزي دانشگاه فردوسي مشهد به اجرا درآمد. تيمارهاي مورد بررسي دو منبع كود دامي و كود شيميايي در كرتهاي اصلي و كشت مخلوط سه واريته سويا (ويليامز، سحر و گرگان 3)، كشت مخلوط سه گونه ارزن (ارزن معمولي، مرواريدي و دم روباهي)، كشت مخلوط ارزن-سويا-كنجد و كشت مخلوط ارزن-كنجد- شنبليله-زنيان همراه با تك كشتي هر يك از گياهان مورد بررسي در كرتهاي فرعي را شامل مي شد. نتايج نشان داد كه نوع منبع تغذيه اي، وزن خشك و تراكم علفهاي هرز را تحت تاثير قرار داد. وزن خشك و تراكم كل علفهاي هرز در كرتهاي با منبع تغذيه اي معدني در سال زراعي اول به ترتيب 3/1 و 8/1 برابر بيشتر از منبع تغذيه آلي بود. در سال زراعي دوم نيز وزن خشك علفهاي هرز در تيمارهاي با منبع تغذيه اي آلي و معدني به ترتيب 2/173 و 2/300 گرم در متر مربع و تراكم علفهاي هرز به ترتيب 9/84 و 6/98 گياه در متر مربع بود. با افزايش تنوع گونه هاي زراعي، وزن خشك و تراكم كل علفهاي هرز كاهش يافت به طوري كه تيمارهاي مخلوط گونه هاي زراعي كمترين وزن خشك علفهاي هرز را داشتند. در تك كشتي هاي مورد بررسي نيز نوع گونه زراعي، وزن خشك علفهاي هرز را تحت تاثير قرار داد. همبستگي منفي معني داري بين تغيير تنوع و وزن خشك كل علفهاي هرز در هر دو سال زراعي وجود داشت. در سال زراعي اول بيشترين شاخص تنوع شانون براي علفهاي هرز در الگوي تك كشتي كنجد (0.75) و زنيان (0.72) مشاهده شد. الگوهاي متنوع گياهان زراعي داراي كمترين ميزان شاخص شانون براي علفهاي هرز بوده و با يكديگر اختلاف معني دار نداشتند. در سال زراعي دوم نيز بيشترين شاخص تنوع شانون براي علفهاي هرز در تك كشتي سويا–رقم سحر (0.72) و كشت مخلوط سه گونه ارزن (0.71) بدست آمد.
به منظور بررسي اثر تراكم و الگوهاي كاشت بر عملكرد و اجزاي عملكرد دو هيبريد ذرت آزمايشي در سال 1382 در مركز تحقيقات كشاورزي گريزه واقع در شهر سنندج به صورت فاكتوريل در قالب بلوكهاي كامل تصادفي با سه تكرار انجام شد. اين آزمايش داراي سه فاكتور تراكم (در سه سطح؛ 65000، 75000 و 85000 بوته در هكتار)، الگوي كاشت (در سه سطح؛ معمولي: كاشت در وسط پشته هاي با فاصله 75 سانتيمتر؛ پشته هاي عريض: كاشت در طرفين پشته هاي عريض با حذف يك در ميان جويچه هاي آبياري و زيگزاگ: كاشت دو رديفه به صورت زيگزاگ با فاصله 20 سانتيمتر بر روي پشته هاي با فاصله 75 سانتيمتر) و هيبريد ذرت (در دو سطح KSC700 و (KSC704 بود. طبق نتايج آزمايش افزايش تراكم موجب افزايش معني دار عملكرد دانه شد. بيشترين عملكرد دانه از بالاترين تراکم بدست آمد ولي بين دو تراکم ديگر اختلاف معني داري مشاهده نشد. تراكم تاثير معني داري بر اجزا عملکرد و حتي شاخص برداشت نداشت. تاثير الگوي كاشت بر عملكرد دانه معني دار بود. الگوي كاشت زيگزاگ داراي بيشترين و الگوي كاشت يك در ميان داراي كمترين عملكرد دانه بود. به استثناي وزن هزار دانه و شاخص برداشت که برتري با الگوي کاشت زيگزاگ بود. الگوهاي كاشت از نظر ساير اجزا عملکرد تفاوت معني داري نداشتند. دو هيبريد از نظر عملكرد دانه، تعداد بلال در بوته، تعداد دانه در بلال با هم اختلاف معني داري نداشتند. از نظر تعداد رديف دانه در بلال هيبريد KSC700، ولي از نظر تعداد دانه در رديف بلال، وزن هزار دانه و شاخص برداشت KSC704 داراي برتري بود. در بين تيمارهاي مختلف بيشترين عملكرد دانه مربوط به هيبريد 704 در تراكم 85000 بوته در هكتار در الگوي كاشت زيگزاگ بود.