پاسخ به:بانک مقالات بینایی
هدف: مقايسه اثر استفاده از ادرنالين در جراحي آب مرواريد با کارگذاري لنز به دو روش بولوس يا اينفيوژن حين عمل، بر روي تراکم و ويژگي هاي موفولوژيک ياخته هاي اندوتليوم ناحيه مرکزي قرنيه با استفاده از ConfoScan-III. روش پژوهش: تعداد 71 چشم مبتلا به آب مرواريد از 71 فرد 40-70 ساله به صورت تصادفي به دو گروه تقسيم شدند. در يک گروه، ادرنالين به صورت بولوس با غلظت 1.10,000 در ابتداي عمل در داخل قدامي تزريق شد و در گروه ديگر، ادرنالين با غلظت 1.1,000,000 به صورت اينفيوژن در طول عمل استفاده شد. وضعيت ديد، اندازه مردمک با مدرياتيک، کدورت عدسي بر اساس LOCS-III و وضعيت اندوتليوم قبل از عمل و هم چنين وضعيت مردمک حين عمل و زمان موثر فيکو (EPT) ثبت مي شد. براي همه بيماران از يک نوع لنز تاشوي اکريليک هيدروفيليک استفاده شد. يک ماه بعد، همه موارد تحت معاينه کامل و بررسي وضعيت ياخته هاي اندوتليوم قرنيه قرار گرفتند. يافته ها: دو گروه از نظر سن، جنس، وضعيت مردمک، EPT و کدورت عدسي مشابه بودند. تعداد ياخته هاي اندوتليوم قبل از عمل در گروه بولوس 2737±321 و در گروه اينفيوژن 2742±426 بود (P=0.1). ميزان پلومورفيسم و پلي مگاتيسم ياخته هاي اندوتليوم قبل از عمل، در گروه بولوس به ترتيب 62.78±5.47 و 29.30±5.08 درصد و در گروه اينفيوژن به ترتيب 62.23±4.35 و 31.61±5.78 درصد بود که تفاوت دو گروه از نظر اين دو مولفه، معني دار نبود. قطر مردمک در زمان کارگذاري لنز، در گروه اينفيوژن در 48 درصد موارد و در گروه بولوس در 33 درصد موارد بيش از 6mm بود (P=0.5). بعد از عمل، تراکم ياخته هاي اندوتليوم در گروه بولوس 8.87 درصد و در گروه اينفيوژن 7.21 درصد کاهش يافت (P=0.13). ميزان افزايش پلي مگاتيسم در روش بولوس 1.72±2.95 درصد و در روش اينفيوژن 2.03±3.56 درصد بود (P=0.13). ميزان پلومورفيسم در گروه بولوس 0.25 درصد و در گروه اينفيوژن 0.24 درصد افزايش يافت (P=0.8). نتيجه گيري: دو روش مصرف ادرنالين (بولوس و اينفيوژن) از نظر اثر بر روي مردمک و تاثير بر روي تراکم و مورفولوژي ياخته هاي اندوتليوم قرنيه تفاوتي ندارند.
نسخه قابل چاپ
هدف: ارزيابي نتايج آناتوميک و پيامدهاي باليني جراحي اندوکراتوپلاستي به روش جداسازي دسمه (DSEK) در چشم هاي مبتلا به کراتوپاتي تاولي بعد از جراحي آب مرواريد. روش پژوهش: بيست چشم از 20 بيمار (13 مرد و 7 زن) شامل 15 مورد مبتلا به کراتوپاتي تاولي سودوفاکيک و 5 مورد مبتلا به کراتوپاتي تاولي آفاکيک بررسي شدند. بيماران حداقل 6 ماه پيگيري شدند. لنتيکول دهنده در 12 مورد توسط ميکروکراتوم و در 8 مورد به روش دستي تهيه شد. در صورت وجود اسکار وسيع يا وسکولاريزيشن شديد قرنيه، بيماران از مطالعه خارج شدند. جراحي DSEK با برداشتن اندوتليوم و دسمه گيرنده و جايگزين کردن آن با لنتيکول دهنده انجام شد. يافته ها: ميانگين سن بيماران 64.6±6.7 سال بود. متوسط پيگيري بيماران بعد از عمل 7.3±2.1 ماه بود. در آخرين ويزيت پيگيري، 15 قرنيه شفاف بودند و در 5 مورد، جراحي با شکست همراه بود. ميانگين ديد اصلاح شده نهايي بيماران قبل از عمل 1.96±0.38 لوگمار بود که پس از عمل به 0.52±0.09 لوگمار افزايش يافت (P<0.0001). ميانگين کراتومتري توپوگرافيک بيماران قبل از عمل 46.0±2.9 ديوپتر و پس از عمل 44.4±1.7 ديوپتر بود (P=0.219). ميزان آستيگماتيسم قبل از عمل 2.5±1.7 ديوپتر بود که بعد از عمل 1.1±2.3 ديوپتر کاهش يافت (P=0.229). ميانگين ضريب منظمي سطح قرنيه (SRI) در توپوگرافي قبل از عمل 1.47±0.60 که بعد از عمل به 0.43±0.17 کاهش يافت (P=0.006) موردي از دفع اندوتليوم ديده نشد. نتيجه گيري: جراحي DSEK روش موثري در درمان مبتلايان به کراتوپاتي تاولي پس از جراحي آب مرواريد مي باشد و مي تواند جايگزين مناسبي براي پيوند نفوذي قرنيه در اين گروه از بيماران باشد.
تراخم با ايجاد حدود هشت ميليون مورد ضعف بينايي (visual imparient) هم چنان شايع ترين عامل نابينايي قابل پيش گيري در دنيا محسوب مي گردد در سال 1997-1996 از سوي WHO برنامه اي با عنوان ريشه کني جهاني تراخم (Global Elimination of Trachoma: GET2020) اعلام شد تا طي آن سازمان هاي فعال (دولتي و غير دولتي) در حوزه سلامت در راستاي ريشه کني تراخم تا سال 2020 ميلادي تلاش کنند ...
هدف: تعيين تاثير درمان به روش بستن چشم بر حدت بينايي بيماران بزرگسال مبتلا به تنبلي چشم آمتروپيک. روش پژوهش: در يک کارآزمايي باليني تصادفي شده، 66 بيمار 9-35 ساله مبتلا به تنبلي چشم آمتروپيک مراجعه کننده به درمانگاه صدري شاهرود، انتخاب و به طور تصادفي (يک در ميان) به گروه آزمون و شاهد تقسيم شدند. حدت بينايي هر دو چشم در افراد هر دو گروه بر اساس لوگمار (LogMAR) تعيين شد. در گروه آزمون، با توجه به حدت بينايي چشم مبتلا به تنبلي چشم، 3 تا 6 ساعت استفاده از پد چشمي در ساعات بيداري بر روي چشم سالم توصيه گرديد. در گروه شاهد هيچ گونه مداخله اي صورت نگرفت. حدت بينايي هر دو چشم در هر دو گروه در مقاطع 3 و 6 ماه بعد از درمان نيز تعيين شد. يافته ها: ميانگين سني افراد مورد مطالعه 16±4.6 سال در گروه آزمون و 17.2±7.1 سال در گروه شاهد بود (p=0.42). ميانگين حدت بينايي در گروه آزمون در زمان شروع درمان 0.39±0.17 لوگمار بود که 3 ماه بعد به 0.19±0.09 لوگمار و در 6 ماه بعد از درمان به 0.07±0.03 لوگمار رسيد (P<0.0001). ميانگين حدت بينايي در گروه شاهد، در شروع مطالعه و در ماه هاي سوم و ششم مطالعه، به ترتيب 0.29±0.14, 0.3±0.11 و 0.26±0.1 لوگمار بود که تفاوت معني داري نداشتند. به علاوه، تفاوت ميانگين حدت بينايي بين گروه آزمون و شاهد در زمان شروع مطالعه معني دار نبود ولي در ماه هاي سوم و ششم به طور معني داري در گروه آزمون بالاتر بود. تفاوت معني داري بين ميانگين هاي حدت بينايي چشم بر اساس زمان هاي مختلف توصيه شده براي بستن چشم سالم (3-4, 2 و 5-6 ساعت) وجود نداشت. نتيجه گيري: درمان تنبلي چشم به روش بستن چشم سالم، در افراد بزرگسال نيز موجب افزايش حدت بينايي مي گردد و سن افراد مانعي براي اين بهبود بينايي نمي باشد. لذا کاربرد روش بستن چشم جهت برنامه ريزي درمان و بازتواني بزرگسالان مبتلا به تنبلي چشم پيشنهاد مي گردد.
هدف: ارزيابي ضخامت قرنيه و ويژگي هاي اندوتليوم و فشار داخل چشمي (IOP) در بيماراني که به دليل آب مرواريد مادرزادي تحت جراحي لنزکتومي – ويترکتومي قدامي قرار گرفته اند و مقايسه آنها با افراد هنجار. روش پژوهش: در 31 چشم از 17 بيمار در سنين 4-22 سالگي که با تشخيص آب مرواريد مادرزادي در سنين 2-72 ماهگي تحت جراحي لنزکتومي – ويترکتومي قدامي قرار گرفته بودند؛ پاکي متري مرکزي قرنيه و اسپکولار ميکروسکوپي و اندازه گيري IOP با تونومتر گلدمن انجام شد. همه بيماران در زمان مطالعه داراي قرنيه شفاف و بدون شواهد بيماري گلوکوم بودند. اين اندازه گيري ها در 40 چشم از 20 فرد هنجار تطبيق دهي شده از نظر سني و جنسي با گروه بيماران نيز انجام پذيرفتند و نتايج به دست آمده، با هم مقايسه شدند. يافته ها: بيماران شامل 9 دختر و 8 پسر با ميانگين سني 12.7±6.6 سال بودند که در سنين 19.6±19 ماهگي جراحي شده بودند. ميانگين ضخامت مرکزي قرنيه در گروه بيماران 632±45 ميکرون و در گروه شاهد 546±33 ميکرون بود (P<0.001). در شمارش ياخته اي اندوتليوم، ضريب تغييرات (coefficient of variation) و ميانگين سطح ياخته اي بين دو گروه، اختلاف معني داري مشاهده نشد. IOP در گروه بيماران 22.1±3.9 ميلي متر جيوه و در گروه شاهد 14.0±1.6 ميلي متر جيوه بود (P<0.001). نتيجه گيري: اگر چه در اين مطالعه شفافيت قرنيه و ويژگي هاي اندوتليوم در بيماراني که به دليل آب مرواريد مادرزادي تحت عمل جراحي قرار گرفته اند با افراد هنجار، تفاوت قابل توجهي نداشت؛ ضخامت مرکزي قرنيه و IOP، به وضوح از افراد هنجار بيشتر بود. با توجه به احتمال بروز گلوکوم پس از جراحي آب مرواريد مادرزادي، لازم است که براي تميز دادن گلوکوم واقعي از افزايش کاذب IOP، اندازه گيري ضخامت مرکزي قرنيه را قويا در نظر داشت.
هدف: تعيين تاثير عوامل مختلف بر رخداد جدا شدگي مجدد شبکيه با استفاده از مدل بقاي رگرسيوني ويبل جاودان (Eternal Weibull Regression Analysis) بعد از جراحي ترميم جدا شدگي شبکيه در بيماران داراي سابقه جراحي آب مرواريد. روش پژوهش: در يک مطالعه که به صورت کار آزمايي باليني چند مرکزي بر روي بيماران داراي سابقه جراحي آب مرواريد و دچار جدا شدگي شبکيه (RD) انجام شد؛ بيماران به طور تصادفي به يکي از دو روش ويترکتومي اوليه و با کل صلبيه و طبق برنامه تعيين شده، تحت عمل جراحي قرار گرفتند. بيماران در فواصل يک هفته و 1، 2، 4 و 6 ماه پس از عمل پي گيري شدند و از نظر RD مجدد مورد بررسي قرار گرفتند. از آن جا که انتظار مي رود تعدادي از موارد، در فاصله اي نه چندان دور، دچار RD مجدد شوند و عده اي هرگز دچار اين عارضه نگردند، از مدل پارامتري ويبل اصلاح شده استفاده شد. مدل فوق در حالت ساده (در غياب متغير هاي مستقل) و در حالت رگرسيوني (در حضور متغيرهاي مستقل) با توجه به اين نسبت، اصلاح شد و با مدل اصلاح نشده مورد مقايسه قرار گرفت. متغيرهاي مورد بررسي شامل سن، جنس، نوع جراحي RD، وسعت RD، گير افتادن زجاجيه داخل زخم آب مرواريد و استحاله نزديک بيني بودند. يافته ها: بر آورد ميانگين زمان بقاي چسبندگي شبکيه براي مدل اصلاح نشده تقريبا 2920 روز محاسبه شد که نشان دهنده ماهيت جاودان داده هاي فوق است. با ناديده گرفتن فرض وجود نسبت هميشه جاودان، متوسط زمان رخداد RD مجدد در کساني که انتظار اين رخداد در آنها مي رفت؛ حدود 2900 روز بود ولي با در نظر گرفتن نسبت هميشه جاودان، بر آورد ميانگين زمان رخداد، 43.06 روز محاسبه شد. در غياب متغيرهاي مستقل، برآورد نسبت هميشه جاودان 0.73 به دست آمد. ضرايب مدل نهايي نشان دادند که احتمال RD مجدد در مردان نسبت به زنان، 76 درصد بيش تر است. در عين حال، اين خطر در افراد دچار استحاله نزديک بيني، 4 برابر بالاتر بود. در مدل اصلاح نشده نيز خطر RD مجدد در مردان 2.6 برابر بيش تر از زنان بود که در مقايسه با مدل اصلاح شده، خطر بالاتري است. در عين حال، خطر RD مجدد در افراد داراي استحاله نزديک بيني، 2.7 برابر بيش تر بود که اين خطر در مقايسه با مدل اصلاح شده کم تر است. همچنين متغير گير افتادگي زجاجيه در زخم جراحي، در مدل اصلاح نشده داراي نقش موثري است؛ در حالي که در مدل اصلاح شده، مي تواند از مدل کنار گذاشته شود. در نهايت، براي نتيجه گيري نهايي و اين که استفاده از کدام مدل، برازش بهتري به دست مي دهد؛ دو مدل نهايي در حالت اصلاح شده و اصلاح نشده، توسط نسبت درست نمايي (likelihood ratio) مقايسه شدند که نتيجه اين مقايسه حاکي از برازش بسيار بهتر مدل اصلاح شده بود. (p<0.001). نتيجه گيري: در شرايطي که انتظار مي رود در طول زمان کافي، مواردي دچار پيامد مورد نظر بشوند و مواردي هرگز دچار آن پيامد نگردند؛ استفاده از مدل اصلاح شده تحليل بقاي رگرسيوني ويبل جاودان ارجح است.
هدف: ارزيابي نتايج بينايي و رفر کتيو حلقه هاي کار گذ اري داخل استرومايي فرارا (FISCR) در درمان بيماران مبتلا به قوز قرنيه داراي قرنيه شفاف. روش پژوهش: تحقيق به روش کار آزمايي باليني از نوع مقايسه قبل و بعد از عمل بر روي 57 چشم از 44 بيمار با حداقل سني 19 سال انجام شد. قرنيه تمام بيماران شفاف بود ولي قادر به تحمل لنز تماسي نبودند. قبل و بعد از عمل، رفر کشن آبجکتيو و سابجکتيو، ديد اصلاح نشده (UCVA)، بهترين ديد اصلاح شده (BCVA) و عيب انکساري و نيز تو پوگرافي، پاکي متري و عمق اتاق قدامي به وسيله اورب اسکن II (Orbscan II) تعيين شدند. کارگذ اري FISCR بر اساس نوموگرام هاي کارخانه توليد کننده و با روش جراحي استاندارد انجام گرديد. يافته ها: متوسط سني بيماران 26.7±6.8 سال و متوسط زمان پي گيري بيماران 9 ماه (14- 2 ماه) بود. در آخرين ويزيت پي گيري، متوسط بهبود در معادل کروي عيب انکساري 5.4±3.65 ديوپتر و متوسط اصلاح عيب انکساري سيلندري 1.89±2.25 ديوپتر بود (P<0.001). متوسط بهبود BCVA، 0.61±0.46 لوگمار (P<0.001) و متوسط بهبود UCVA، 0.61±0.46 لوگمار (P=0.002) بود. توپو گرافي بعد از عمل از نظر اندازه و ارتفاع مخروط بهبود يافت. حلقه ها در 3 بيمار به دليل سطحي بودن، خارج و دوباره کارگذاري شدند. در يک مورد نيز با شک به عفونت قرنيه، حلقه خارج شد که پس از درمان عفونت، دوباره کار گذاشته شد. نتيجه گيري: در بيماران مبتلا به قوز قرنيه با قرنيه شفاف، به ويژه در صورتي که قادر به تحمل لنز تماسي نباشند، کار گذاري FISCR مي تواند درمان موثر و بي خطري در بهبود بينايي و اصلاح عيب انکساري آن ها باشد.
هدف: تعيين علايم باليني و نتايج جراحي در بيماران مبتلا به فلج ماهيچه هاي بالا برنده چشم که در فاصله سال هاي 1372 تا 1383 به کلينيک استرابيسم بيمارستان لبافي نژاد مراجعه نموده بودند و تحت جراحي قرار گرفتند. روش پژوهش: اين مطالعه با بررسي پرونده بيماران مبتلا به استرابيسم که طي سال هاي مزبور تحت عمل جراحي قرار گرفته بودند؛ انجام پذيرفت. براساس معاينه باليني و نتايج حاصل از آزمون هاي کشش چشم (FDT)، توليد نيروي ماهيچه اي (FGT) و رفلکس بلز، 20 بيماري که با تشخيص فلج ماهيچه هاي بالا برنده چشم تحت عمل جراحي قرار گرفته بودند؛ در سه گروه فلج اوليه بالا برنده ها (9 بيمار)، فلج اوليه فوق هسته اي با محدوديت ثانويه ماهيچه راست تحتاني (4 بيمار)، و محدوديت خالص ماهيچه راست تحتاني (7 بيمار) دسته بندي شدند. بيماران گروه اول تحت عمل جراحي نپ (Knapp)، گروه دوم تحت عمل جراحي نپ همراه با تضعيف ماهيچه راست تحتاني و گروه سوم تحت عمل جراحي تقويت و تضعيف عمودي يا تضعيف ماهيچه راست تحتاني به تنهايي قرار گرفتند. معيار موفقيت در عمل در يک بيمار براي انحراف، انحراف عمودي يا افقي 5 پريزم ديوپتر (PD) يا کمتر بعد از کليه اعمال جراحي استرابيسم و براي محدود يت حرکتي، بهبود 25 درصد يا بيش تر در محدوديت حرکتي تعريف گرديد. يافته ها: بيماران شامل 10 مرد و 10 زن با ميانگين سني 12.6 سال (32- 1.5 سال) بودند. ميانگين انحراف عمودي قبل و بعد از عمل بيماران، به ترتيب 32±8 PD و (P<0.0001) 3.8±8 PD و متوسط محدوديت حرکتي به سمت بالا قبل و بعد از عمل در بيماران، به ترتيب 3.5-±0.7- و (P<0.0001) 2.3-±1.2- و ميانگين زمان پي گيري 20± 22 ماه بوده است. ميزان موفقيت در رفع انحراف بعد از انجام کليه مراحل جراحي، 77 درصد و در بهبود محدوديت حرکتي 80 درصد بود. نتيجه گيري: براي انجام جراحي در بيماران مبتلا به فلج ماهيچه هاي بالا برنده چشم بايد بر اساس علت زيربنايي بيماري در هر مورد تصميم گيري شود. انجام آزمون هاي FDT و FGT و ارزيابي رفلکس بلز مي تواند در تعيين علت زيربنايي بيماري و تصميم گيري صحيح در باره عمل جراحي مناسب، در هر مورد کمک کننده باشد.
هدف: ارزيابي تاثير تزريق روغن سيليکون بر حدت بينايي پس از عمل جراحي ويترکتومي عميق در بيماران دچار اندوفتالميت عفوني. روش پژوهش: تحقيق به صورت کارآزمايي باليني شاهددار تصادفي يک سوکور بر روي 50 بيمار مبتلا به اندوفتالميت عفوني ارجاع شده به بيمارستان فيض در سال هاي 83- 1382 انجام شد. همه بيماران به علت اندوفتالميت عفوني تحت عمل جراحي ويترکتومي عميق قرار گرفتند و بيماران به طور تصادفي، به دو گروه تقسيم شدند. در يک گروه، در پايان عمل جراحي، روغن سيليکون به داخل چشم تزريق شد (گروه سيليکون) ولي در گروه دوم سيليکون تزريق نشد و چشم با (balanced salt solution) BSS فرم گرديد (گروه غير سيليکون). همه بيماران از نظر حدت بينايي براي بيش از 5 ماه پي گيري شدند. يافته ها: بيماران شامل 32 مرد (64 درصد) و 18 زن (36 درصد) بودند. علت زمينه اي اندوفتالميت در 23 بيمار (46 درصد) جراحي آب مرواريد، در 20 نفر (40 در صد) مصد وميت، در 3 نفر (6 درصد) ناشي از بلب، در 2 نفر (4 درصد) اند و فتالميت بعد از عمل پيوند قرنيه و در 2 نفر (4 درصد) درون زاد (اندوژن) بود. ميانگين ديد نهايي در گروه سيليکون 2.1 لوگمار و در گروه غير سيليکون 4.0 لوگمار بود. (P=0.018). نتيجه گيري: به نظر مي رسد که تزريق روغن سيليکون اثرات مفيدي در نتيجه ويترکتومي عميق در بيماران دچاراند و فتالميت عفوني داشته باشد.
هدف: گزارش يک مورد ديستروفي پروانه اي شکل ماکولا. معرفي بيمار: خانم 34 ساله اي با شکايت کج و معوج ديدن خطوط مستقيم از 2 سال قبل، مراجعه نمود. حدت بينايي در چشم راست 10/9 و در چشم چپ 10/10 بود. در ساير معاينات باليني، به جز پيگما نتاسيون خفيف و قرينه در سطح اپي تليوم پيگمانته شبکيه هر دو چشم، اختلال ديگري ديده نشد. ميدان بينايي و الکترورتينوگرام بيمار طبيعي بودند ولي الکترواکولوگرام اندکي کاهش داشت. در آنژيوگرافي با فلورسين، نواحي پروانه اي شکل بدون فلورسانس در فووآ ديده شدند. نتيجه گيري: ديستروفي پروانه اي شکل ماکولا، يک بيماري است که در افراد ميان سال با شکايت کاهش خفيف ديد و کج و معوج ديدن خطوط مستقيم مشاهده مي شود. اين بيماري به تدريج پيش رونده است و در سنين بالا منجر به کاهش حدت بينايي مي گردد. با توجه به اندک بودن يافته هاي باليني، انجام آنژيوگرافي با فلورسين به تنهايي يا همراه با آزمايش هاي الکتروفيزيولوژي، در موارد مشکوک ضروري است.
روش هاي مختلفي براي محاسبه قدرت قرنيه به منظور تعيين قدرت لنز داخل چشمي (IOP) پس از جراحي کراتورفرکتيو ارايه شده اند. کراتومتري دستي در بيماراني که قبلا تحت عمل رفرکتيو ليزري براي نزديک بيني قرار گرفته اند؛ ميزان مسطح شدگي (flattening) قرنيه را کمتر از حد واقعي نشان مي دهد. توپوگرافي با توجه به اين که بيش از 1000 نقطه را در 3 ميلي متر مرکزي اندازه گيري مي نمايد؛ نسبت به کراتومتر دستي، ارجحيت دارد. در صورت دسترسي به اطلاعات قبل از عمل رفرکتيو بيماران، به نظر مي رسد که روش (clinical history method) CHM، هم چنان روش دقيق تري جهت تعيين قدرت IOL در اين بيماران باشد. پيدايش برنامه هاي نرم افزاري جديد مانند فرمول BESSt جهت تعيين قدرت IOL در اين بيماران، افق هاي روشني را در مواردي که اطلاعات قبل از عمل رفرکتيو قرنيه موجود نيست؛ به وجود آورده اند. در صورت عدم دسترسي به اطلاعات قبل از عمل، انجام توپوگرافي و استفاده از مسطح ترين کراتومتري در 3 ميلي متري مرکزي قرنيه در بيماراني که قبلا تحت عمل رفرکتيو براي نزديک بيني قرار گرفته اند؛ روش نسبتا مناسبي خواهد بود.
معرفي بيمار خانم 67 ساله اي با کاهش شديد ودو طرفه بينايي مراجعه نمود بيمار هيچ گونه سابقه اي از بيمارسيستميک نداشت در ابتدا بينايي هر دو چشم در حد حرکت (hand motion) فشار چشم راست 35 ميلي متر جيوه بود که داروي تيمولول براي بيمار شروع شد در معاينه قرينه رسوبات گرانولوماتوز(granulomatous) در پشت قرينه هردو چشم مشاهده گرديده ...
معرفي بيمار بيمار مرد 40 ساله اي است که براي دريافت گواهينامه رانندگي جهت تعيين ديد ارجاع شده است نام برده فاقد هر گونه سابقه خانوادگي بيماري چشمي يا سيستميک مي باشد ديد چشم راست در حد 40/20 و ديد چشم چپ در حد 25/20 بود معاينات خارجي چشم ها و ضمايم آن ها طبيعي حرکات چشم ها طبيعي، معاينه ازنظر انحراف آشکار و مخفي و ميکروتروپيا طبيعي بودند ...
هدف: گزارش يک مورد بيمار مبتلا به کيست درموييد متصل به تارس. معرفي بيمار: دختربچه 2.5 ساله اي با شکايت توده اي در ناحيه قدامي تارس (pretarsal) پلک فوقاني از زمان تولد، به درمانگاه چشم پزشکي آورده شد و با تشخيص اوليه تومور پلک، تحت نمونه برداري اکسزيوني قرار گرفت. حين عمل جراحي، يک توده به ابعاد cm 1×1 با مشخصات ماکروسکوپي کيست درموييد متصل به تارس مشاهده گرديد که به جز به تارس فوقاني، به محل ديگري چسبندگي نداشت. تومور پس از برداشت کامل، جهت بررسي آسيب شناسي ارسال شد که تشخيص آسيب شناسي کيست درموييد بود. نتيجه گيري: با توجه به اين که کيست درموييد در ناحيه قدامي تارس، غير معمول مي باشد؛ لازم است در تشخيص افتراقي ضايعات پلک، مد نظر قرار گيرد.
هدف: معرفي بيماري که به علت قوز قرنيه تحت پيوند يک طرفه قرنيه قرار گرفته بود و به دنبال آن دچار ايزوتروپي حاد گرديد. معرفي بيمار: جوان 17 ساله اي به دليل قوز قرنيه دو طرفه، در چشم راست تحت پيوند نفوذي قرنيه قرار گرفت و پس از 12 ساعت، با برداشتن پانسمان از چشم عمل شده، چشم چپ دچار ايزوتروپي يکنواخت با درجه انحراف بالا گرديد. دوبيني بيمار با کمک لنز تماسي، عينک منشوري و تزريق سم بوتولينوم درمان شد. پس از انجام پيوند نفوذي قرنيه در چشم چپ، فيوژن وي بازگشت نمود و طي 3 سال پيگيري، باقي ماند. نتيجه گيري: ايزوتروپي حاد يکنواخت مي تواند پس از هر گونه از دست دادن فيوژن، از جمله بستن يک چشم به هر دليلي، در يک فرد آسيب پذير ايجاد شود. در اين بيماري بايد فيوژن با روش هاي غيرجراحي حفظ گردد تا اين که با روش هاي جراحي، فيوژن دايم به بيماري بارگردانده شود.