پاسخ به:بانک مقالات بینایی
هدف: بررسي عملكرد بينايي بيماران مبتلا به قوز قرنيه پس از پيوند لايه اي عميق قرنيه (DALK) به روش حباب بزرگ (Big-Bubble) در مقايسه با روش پيوند نافذ (PK) قرنيه. روش مطالعه: در اين كارآزمايي باليني مقايسه اي، بيماران مبتلا به كراتوكونوس متوسط تا شديد با حدت بينايي اصلاح شده كم و عدم تحمل لنز تماسي به صورت تصادفي با روش DALK و يا PK تحت عمل پيوند قرنيه قرار گرفتند. پس از عمل، ديد اصلاح شده و اصلاح نشده و ميزان عيب انكساري ثبت گرديد و اختلالات انكساري، حدت بينايي، Contrast Sensitivity Function (CSF) و اعوجاج هاي رده بالا بين دو گروه مقايسه شد. نتايج: تعداد 77 چشم از 77 بيمار وارد مطالعه شدند كه 42 چشم در گروه DALK و 35 چشم در گروه PK قرار گرفتند. متوسط سن بيماران در گروه 26.9±7.9 DALK سال و در گروه 30.8±10.3 PK سال بود (P=0.06). مدت پي گيري در گروه اول 19±7.9 و در گروه دوم 24.6±3.5 ماه بود (P=0.32). متوسط عيب انكساري معادل كروي پس از عمل در گروه DALK -3.23±3.4 و در گروه -2.22±4.6 PK ديوپتر بود (P=0.28). متوسط حدت بينايي اصلاح شده در گروه DALK، 0.18±0.08 و در گروه PK، 0.15±0.10 لوگمار بود (P=0.12). در گروه هاي تحت مطالعه ميزان CSF در همه فركانس هاي اختصاصي قابل مقايسه بود. به طور مشابه مقدار Root Mean Square (RMS) اعوجاج هاي كلي و رده بالا اندازه گيري شده با مردمك 6 ميلي متري بين دو گروه تفاوت معني داري نداشت. نتيجه گيري: پيوند DALK يك روش جراحي جايگزين در بيماران مبتلا به قوز قرنيه مي باشد و نتايج آن از نظر عيب انكساري، حدت بينايي اصلاح شده، CSF و اعوجاج هاي رده بالا با پيوند PK قابل مقايسه است.
هدف: ارزيابي نتايج بينايي بيماران مبتلا به قوز قرنيه كه با روش Big Bubble (BB) تحت عمل پيوند لايه اي عميق قرنيه (DALK) قرار گرفتند. روش تحقيق: در اين مطالعه مجموعه موارد مداخله اي، بيماران مبتلا به قوز قرنيه متوسط تا شديد كه اختلال بينايي آنان با عينك قابل اصلاح نبود و يا به علت عدم تحمل لنز تماسي قادر به استفاده از آن نبودند، تحت عمل DALK به روش BB قرار گرفتند. قرنيه دهنده بدون لايه دسمه با سه تكنيك متفاوت به قرنيه گيرنده بخيه شده و حدت بينايي، وضعيت عيب انكساري، روش انجام بخيه و عوارض حين و بعد از عمل مورد ارزيابي قرار گرفت. نتايج: از 129 چشم 121) بيمار) كه در ابتداي مطالعه بررسي شدند، در سه مورد حين عمل و يا بلافاصله پس از آن پيوند نفوذي (PK) ضرورت يافت و 126 چشم وارد مطالعه شدند. در زمان انجام عمل متوسط سن بيماران 26.08±7.6 سال و ميانگين زمان پي گيري 21.62±9.0 ماه بود. ميانگين حدت بينايي اصلاح شده و اصلاح نشده قبل از عمل به ترتيب 20.500 و 20.400 بود كه بعد از عمل به ترتيب به 20.80 و 20.32 افزايش يافت كه از نظر آماري معني دار بود (P<0.001). متوسط عيب انكساري كروي، آستيگماتيسم انكساري و آستيگماتيسم قرنيه اي به ترتيب -3.41±3.1، 3.04±2.3 و 3.67±2.1 ديوپتر بود. از چشم هايي كه تحت عمل DALK قرار گرفتند، در 100 چشم 81.3) درصد)، big bubble تشكيل و لايه دسمه به طور كامل برهنه (bared Descemet) شد و در 23 چشم 18.7) درصد) عمل جراحي با باقي ماندن مقداري از استروما بر روي لايه دسمه (pre-Descemet) خاتمه يافت. نتيجه گيري: DALK با استفاده از تكنيك BB روشي ايمن و موثر در درمان بيماران مبتلا به قوز قرنيه مي باشد. در صورت پارگي وسيع لايه دسمه حين عمل، هيچ گونه محدوديتي براي انجام عمل پيوند نفوذي قرنيه (PK) ايجاد نخواهد شد.
نسخه قابل چاپ
معرفي بيمار: خانم 53 ساله، 25 سال پس از پيوند موفقيت آميز قرنيه چشم راست با درد و كاهش ديد ناشي از آدم قرنيه به اورژانس چشم بيمارستان لبافي نژاد مراجعه مي نمايد. در ابتدا با تشخيص رد پيوند تحت درمان استروييد موضعي قرار مي گيرد اما به دنبال مشاهده جداشدگي غشا دسمه تشخيص هيدروپس ديررس پس از پيوند قرنيه براي بيمار مسجل مي گردد. نتيجه گيري: جداشدگي غشا دسمه عارضه ديررسي است كه سال ها پس از پيوند قرنيه رخ مي دهد و ممكن است ناشي از عود قوز در قرنيه پيوندي باشد. بنابراين در بيماران با سابقه طولاني پيوند به دليل قوز قرنيه كه با ادم حاد قرنيه مراجعه مي نمايند، ضروري است، احتمال هيدروپس مدنظر قرار گيرد.
معرفي بيمار: دو برادر چهارده و هفت ساله كه با استناد به ارزيابي كلينيكي و آنزيمي، تشخيص بيماري گوشر در آنان قطعي بود، تحت معاينات چشمي قرار گرفتند. هر دو برادر علاوه بر زوال عقل، به مننگوميلوسل در استخوان پس سر و سلول هاي گوشر در بيوپسي مغز استخوان و نزديك بيني بالا مبتلا بودند. يافته هاي ديگر در برادر بزرگ تر شامل بزرگي طحال و كم خوني، ضايعه مشابه كلوبوم ماكولا در چشم راست و شب كوري بود. نتيجه گيري: بيماري گوشر مي تواند تظاهرات متغيري در چشم ايجاد نمايد كه از آن جمله مي توان به اختلالات دوطرفه شبكيه و نزديك بيني بالا اشاره نمود.
هدف: تعيين تاثير يک بار تزريق داخل زجاجيه اي بواسيزوماب (اواستين) به تنهايي يا همراه با تريامسينولون و مقايسه آن با فوتوکوآگوليشن ليزري ماکولا (MPC) به عنوان درمان اوليه ادم ماکولاي ديابتي (DME). روش پژوهش: اين کارآزمايي باليني تصادفي شده سه بازويي، بر روي 103 چشم مبتلا به DME بارز باليني از 97 بيمار بدون سابقه درمان قبلي، انجام شد. چشم هاي مورد مطالعه به صورت تصادفي به 3 گروه تقسيم شدند: گروه تزريق داخل زجاجيه اي بواسيزوماب (IVB) شامل 37 چشم، گروه تزريق داخل زجاجيه اي بواسيزوماب و تريامسينولون (IVB/IVT) شامل 33 چشم و گروه MPC شامل 33 چشم. پيامد اصلي مورد سنجش، بهترين ديد اصلاح شده (BCVA) بود. نتايج تحليل ميان دوره اي مطالعه در اين جا ارايه مي شوند. يافته ها: ميانگين تغييرات BCVA بر اساس لوگمار در هفته 12 در سه گروه IVB، IVB/IVT و MPC به ترتيب به قرار زير بود: 0.23±0.22-، 0.31±0.13- و 0.31±0.08+. آناليز رگرشني (generalized estimating equation) GEE نشان داد که بهبود بينايي در گروه IVB در هر دو مقطع (P<0.001) 6 و (P=.024) 12 هفته معني دار بود؛ در حالي که بهبود بينايي در گروه IVB/IVT تنها در هفته ششم از نظر آماري معني دار بود (P<0.001). ضخامت مرکزي ماکولا در گروه هاي IVB و IVB/IVT، تنها در هفته ششم کاهش قابل توجهي را نشان داد (P<0.001). نتيجه گيري: در مقطع سه ماهه، بهبود بينايي در بيماران دچار DME، در صورت استفاده از تزريق داخل زجاجيه اي بواسيزوماب بيش تر از درمان با فوتوکوآگوليشن ليزري است به علاوه، به نظر مي رسد که اضافه کردن تريامسينولون به IVB، با فايده بيش تري همراه نيست.
هدف: گزارش نتايج فوتودايناميک تراپي (PDT) در درمان تومورهاي وازوپروليفراتيو و همانژيوماي مويرگي شبکيه. روش پژوهش: اين مطالعه گذشته نگر بر روي 6 تومور وازوپروليفراتيو در 5 چشم و 3 همانژيوماي مويرگي شبکيه در 3 چشم که تحت PDT با ورتپورفين (Verteporfin) قرار گرفته بودند؛ انجام شد. بهترين ديد اصلاح شده (BCVA) و ابعاد تومور قبل و سپس 1، 3 و 6 ماه پس از درمان و پس از آن بر اساس شرايط چشم مورد مطالعه، در زمان هاي خاص بررسي شدند. يافته ها: به طور ميانگين 1.33 جلسه (1 تا 2 جلسه) فوتودايناميک تراپي براي هر تومور انجام شد. ميانگين مدت پي گيري پس از درمان 3.9±7.1 ماه بود. کاهش ارتفاع تومورهاي وازوپروليفراتيو و همانژيوماهاي مويرگي درمان شده، بعد از درمان (0.73±1.73 ميلي متر) نسبت به قبل از درمان (0.83±3.53 ميلي متر)، در مجموع معني دار بود (P<0.001). تفاوت BCVA قبل (1.06±1.70 لوگمار) و بعد (0.8±0.88 لوگمار) از درمان نيز بدون در نظر گرفتن نوع تومور، معني دار بود (P=0.017). در تحليل زير گروه مبتلايان به تومورهاي وازوپروليفراتيو، بهبود ميانگين BCVA (P=0.04) و ميانگين ارتفاع تومور (P=0.04) بعد از درمان معني دار بود. در مبتلايان به همانژيوماهاي مويرگي شبکيه، ميانگين BCVA بعد از درمان تفاوت معني داري با BCVA قبل از درمان نداشت (P=0.4) ولي ميانگين ارتفاع تومور بعد از درمان کاهش معني داري داشت (p=0.024). حدت بينايي همه بيماران يا بهبود يافت يا در همان حد قبل از عمل ثابت ماند. در همه موارد، تومور پس رفت کرد. در آخرين معاينه، مايع زير شبکيه در همه بيماران (به جز يک مورد با ويتريورتينوپاتي پروليفراتيو قبل از درمان) جذب شده بود. نتيجه گيري: PDT با ورتپورفين، درمان موثري در همانژيوماهاي مويرگي و تومورهاي وازوپروليفراتيو شبکيه مي باشد.
هدف: بررسي علل پيوند قرنيه و روش هاي جراحي مورد استفاده در مركز آموزشي درماني لبافي نژاد بين سال هاي 1383 تا 1385. روش پژوهش: در اين مطالعه توصيفي، پرونده 776 بيمار كه طي سه سال تحت عمل پيوند قرنيه قرار گرفته بودند بررسي و اطلاعات موردنظر شامل سن، جنس، علت و نوع پيوند قرنيه، مورد تجزيه و تحليل آماري قرار گرفت. يافته ها: بيماران شامل 64.9) 504 درصد) مرد و 35.1) 272 درصد) زن با ميانگين سني 41.29±12.25 سال (محدوده 10 روز تا 89 سال) بودند. قوز قرنيه با شيوع 40.9 درصد شايع ترين علت پيوند و پس از آن به ترتيب كراتوپاتي تاولي 11.7) درصد)، اسكار و كدورت غيرتب خالي قرنيه 8) درصد)، پيوند مجدد 7.8) درصد)، زخم هاي قرنيه (باكتريايي، قارچي، آكانتاموبايي) 7.8) درصد)، اسكار و زخم فعال تب خالي 4.9) درصد)، ديستروفي هاي قرنيه 3.6) درصد) و كراتوپاتي تراخمي 3.4) درصد) دلايل انجام پيوند قرنيه بودند. شايع ترين روش هاي جراحي پيوند قرنيه به ترتيب شامل پيوند نفوذي 67.6) درصد)، پيوند لايه اي عميق قدامي 13.9) درصد)، پيوند نفوذي tectonic 10.3) درصد)، پيوند لايه اي و پيوند لايه اي اتوماتيك 6.7) درصد)، پيوند اندوتليال قرنيه 0.9) درصد) و پيوند كراتوليمبال آلوگرفت بدون پيوند نفوذي 0.5) درصد) بود. نتيجه گيري: قوز قرنيه هم چنان شايع ترين علت پيوند قرنيه در مركز لبافي نژاد است اما در مقايسه با گزارشات پيشين، شيوع كراتوپاتي تاولي رو به افزايش است. هم چنين استفاده از پيوند لايه اي عميق قدامي قرنيه، به طور مشخص، افزايش يافته است. پيوند اندوتليال قرنيه كه به تازگي در اين مركز انجام مي شود، مي تواند به تدريج به درمان ترجيحي بيماري هاي اندوتليالي قرنيه، مانند كراتوپاتي تاولي و ديستروفي اندوتليالي فوكس، تبديل گردد.
هدف: مقايسه ضخامت ديواره کاروتيد سمت درگير در بيماران مبتلا به ايسکمي حاد غير آرتريتي قدامي عصب بينايي (NAION) يک طرفه با سمت غيرمبتلا. روش پژوهش: در اين مطالعه آينده نگر، 17 بيمار مبتلا به NAION يک طرفه که کم تر از 8 هفته از شروع بيماري آن ها گذشته بود؛ مورد بررسي قرار گرفتند. به وسيله اولتراسونوگرافي (B-mode)، ضخامت اينتيما - مدياي (IMT) سرخرگ هاي کاروتيد مشترک و داخلي دو طرف اندازه گيري شد. اندازه گيري هاي سمت مبتلا با سمت غيردرگير مقايسه شد. يافته ها: مطالعه بر روي 10 مرد و 7 زن با متوسط سني 10.8±59.6 سال (74-45 سال) انجام شد. هيچ کدام از بيماران داراي سابقه مشکلات قلبي - عروقي يا مغزي - عروقي نبودند. ميانگين فاصله بين شروع NAION و اندازه گيري ها 13.2±27.7 روز (45-10 روز) بود. ميانگين IMT در هر دو سرخرگ کاروتيد مشترک و داخلي، در سمت مبتلا (به ترتيب 0.14±1.19 و 0.29±1.41 ميلي متر) در مقايسه با سمت غيرمبتلا (به ترتيب 0.11±0.92 و 0.2±0.83 ميلي متر)، به طور بارز افزايش يافته بود (P<0.001). نتيجه گيري: به نظر مي رسد NAION با افزايش ضخامت ديواره کاروتيد سمت خود همراهي داشته باشد. در بيماران مبتلا به NAION، غربالگري کاروتيد با سونوگرافي ممکن است در يافتن اين بيماري عروق کاروتيد مفيد باشد.
هدف: گسستگي ملتحمه و نمايان شدن ايمپلنت هيدروكسي آپاتيت، شايع ترين عارضه اين قبيل ايمپلنت ها پس از عمل تخليه كره چشم مي باشد. در پژوهش حاضر چسب بافتي سيانوآكريلات جهت درمان اين بيماران استفاده شده است. مواد و روش ها: در اين مطالعه نتايج درمان سه بيمار مبتلا به گسستگي ملتحمه و نمايان شدن 4 ميلي متر از ايمپلنت هيدروكسي آپاتيت با استفاده از چسب بافتي سيانوآكريلات گزارش مي گردد. يافته ها: بيماران به طور ميانگين 33 ماه 20) تا (58 پي گيري و معاينه شدند. در طول مدت مطالعه اندازه گسستگي ملتحمه افزايش پيدا نكرد و هيچ نوع عارضه اي مشاهده نشد. در يك بيمار 12 ماه بعد چسب سيانواكريلات برداشته شد و پيوند مخاط دهان بر روي ناحيه قرار گرفت، در پي گيري نه ماه بعد، نشاني از گسستگي ملتحمه وجود نداشت. نتيجه گيري: استفاده از چسب بافتي سيانوآكريلات روشي بي خطر و راحت جهت درمان موارد خاصي از گسستگي ملتحمه و نمايان شدن ايمپلنت هاي هيدروكسي آپاتيت درون حدقه چشم مي باشد.
جستجو در بين مقاله علمی - پژوهشی و مقاله تمام متن
هدف: تعيين نتايج درمان هاي غيرجراحي و جراحي در فلج عصب ششم در بيماراني که طي 10 سال به مرکز لبافي نژاد مراجعه نموده اند. روش پژوهش: اين بررسي گذشته نگر بر روي پرونده 33 بيمار (35 چشم) انجام شده به دليل فلج عصب ششم بين سال هاي 1375 تا 1385 تحت درمان با تزريق بوتولينوم يا جراحي قرار گرفته بودند. يافته ها: بيماران به 3 گروه تقسيم شدند: در يک گروه، جراحي ماهيچه ها بدون جابه جايي انجام شد. در گروه ديگر جراحي ماهيچه ها همراه با جابه جايي انجام شد. در گروه سوم فقط تزريق سم بوتولينوم صورت گرفته بود. در گروه جراحي بدون جابه جايي، انحراف از 16.8±50.3 پريزم ديوپتر به 9.8±6.0 پريزم ديوپتر در جراحي اول و به 5.0±2.5 پريزم ديوپتر در جراحي دوم کاهش يافت. در گروه جراحي با جابه جايي، انحراف از 24.3±56.9 پريزم ديوپتر به 16.0±5.5 پريزم ديوپتر در جراحي اول و تقريبا به صفر در جراحي دوم کاهش يافت. در گروه بوتولينوم، پس از 6 ماه، انحراف از 10.5±44.3 پريزم ديوپتر به 15.0±20.0 پريزم ديوپتر کاهش يافت. گردش سر و محدوديت حرکتي نيز در هر 3 گروه به طور معني داري کاهش يافت. فراواني نياز به عمل مجدد در کل حدود 21 درصد بود. نتيجه گيري: درمان هاي مختلف در فلج عصب ششم مرکز ما مانند مراکز ديگر، روش هاي موثري بوده اند و توانسته اند گردش سر، انحراف چشم و محدوديت حرکتي را بهبود بخشند. فراواني نياز به عمل مجدد در صورت انتخاب درست بيمار، اندک خواهد بود.
هدف: هدف از انجام اين مطالعه مقايسه روش واكنش زنجيره اي پليمراز (PCR) با روش هاي معمول ميكروب شناسي آزمايشگاهي عفونت قارچي قرنيه مي باشد. روش ها: اين مطالعه مقطعي در بيمارستان آموزشي درماني خليلي شيراز از سال 1385 تا 1387 انجام گرديد. 38 نفر از بيماران مشكوك به عفونت قارچي قرنيه وارد مطالعه شدند و تحت معاينات كامل چشم قرار گرفتند. سپس بررسي هاي آزمايشگاهي شامل تهيه اسمير، مشاهده مستقيم به وسيله رنگ آميزي گرم، گيمسا و KOH و كشت تراشه هاي قرنيه و PCR بر روي نمونه هاي قرنيه انجام شد. يافته ها: از 38 بيماري كه طبق معاينات باليني مشكوك به عفونت قارچي قرنيه بودند، بر اساس يافته هاي مثبت كشت، رنگ آميزي هاي مختلف، تكنيك PCR و پاسخ به درمان هاي ضدقارچ، عفونت قارچي قرنيه در 25 بيمار 68.5) درصد) تاييد شد. رنگ آميزي نمونه ها و مشاهده با ميكروسكوپ نوري در 10 بيمار 40) درصد) مثبت و در 15 بيمار 60) درصد) منفي بود. نتايج كشت قارچ در 6 مورد 24) درصد) مثبت و در 19 مورد 76) درصد) منفي بود. نتايج PCR براي قارچ در 17 مورد 68) درصد) مثبت و در 8 مورد 32) درصد) منفي بود. در 4 بيمار 16) درصد) تمام نتايج آزمايشگاهي شامل اسمير، كشت، هيستوپاتولوژي و PCR منفي بود ولي بيمار به درمان هاي ضدقارچي پاسخ باليني مناسبي داد. نتيجه گيري: روش PCR در مقايسه با روش هاي معمول آزمايشگاهي در تشخيص عفونت قارچي قرنيه حساسيت بيش تري دارد و يك روش ارزشمند و سريع در تشخيص اين نوع عفونت مي باشد.
هدف: معرفي دو مورد کيست هيداتيک و آلوئولار اربيت و مقايسه باليني، راديولوژيک، پاتولوژيک و نتايج درماني آن ها. معرفي بيماران: دو بيمار نوجوان ساکن مناطق روستايي و دامداري، با بيرون زدگي پيش رونده چشم مراجعه نمودند و در تصويربرداري، کيست داخل حدقه مشاهده شد که با ظن باليني کيست هيداتيک و آلوئولار جراحي شدند. بررسي پاتولوژي تشخيص هاي فوق را تاييد کرد. نتيجه گيري: يافته هاي باليني و نماي تصويربرداري قبل از عمل مي توانند به تشخيص بيماران فوق کمک کنند دانستن ماهيت بيماري قبل از جراحي در جلوگيري از عوارض بسيار ارزشمند است. کيست آلوئولار بسيار مهاجم تر از کيست هيداتيک است و درمان آن مشکل تر است.
هدف: هدف اين مطالعه گزارش علل و نتايج درمان بيماران مبتلا به فلج عضله مايل فوقاني كانديد عمل جراحي طي مدت ده سال در بيمارستان لبافي نژاد مي باشد. روش پژوهش: در اين مطالعه توصيفي، به صورت گذشته نگر پرونده بيماراني كه در سال هاي 1376 الي 1386 با تشخيص فلج عضله مايل فوقاني كانديد عمل جراحي شدند، از نظر مشخصات دموگرافيك، نتايج معاينات باليني به ويژه در ارتباط با انحراف چشم و نيز مداخلات جراحي صورت گرفته و نتايج درمان بررسي گرديد. يافته ها: درمدت انجام مطالعه 83 بيمار مبتلا به فلج عضله مايل فوقاني كانديد جراحي شدند كه در 73 مورد پرونده پزشكي فرد كامل بوده و وارد مطالعه گرديد. بيماران شامل 45 مرد و 28 زن با محدوده سني 1.5 تا 62 سال (ميانگين 11.7±19.7) بودند. علت فلج در 56 مورد (76 درصد) مادرزادي و در 17 مورد (24 درصد) اكتسابي بود. اغلب بيماران 47.9 درصد) درگيري چشم چپ داشتند و در 13.7 درصد موارد درگيري دو طرفه وجود داشت. شايع ترين شكايت بيماران انحراف چشم (52.1 درصد) بود. ضعف عضله مايل فوقاني در 2 نفر (2.7 درصد) وجود داشت و آزمون forced duction در 7 نفر (9.7 درصد) مثبت بود. تنبلي چشم در 14 نفر (19.2 درصد)، تامتقارن بودن صورت در 5 نفر (6.8 درصد)، گردش سر در 10 نفر (13.7 درصد) و بالا بودن چانه در 3 نفر (4.1 درصد) قبل از عمل جراحي مشاهده گرديد. ميانگين انحراف عمودي چشم 8.3±16.2 پريسم بود، كه با عمل جراحي به 4±1.9 پريسم كاهش يافت (P<0.05). ميانگين اگزوتروپسي و ازوتروپي قبل از عمل به ترتيب 9.5±15 و 11.5±13.9 پريسم بود كه بعد از عمل به 4.8±1.5 پريسم كاهش يافت (P<0.05). شايع ترين نوع فلج عضله مايل فوقاني و برحسب دسته بندي knapp، گروه سوم (42.5 درصد) بود. شايع ترين عضله اي كه تحت عمل جراحي قرار گرفت، عضله مايل تحتاني (83.6 درصد) بود كه در اكثر موارد از عمل جراحي مايكتومي استفاده شد. نتيجه گيري: شايع ترين نوع فلج عضله مايل فوقاني كه در اين مركز فوق تخصصي منجر به جراحي شده است، نوع مادرزادي بوده كه اغلب در مردان جوان مشاهده گرديد و بيش ترين مداخله صورت گرفته، تضعيف عضله مايل تحتاني بود.
هدف: اين تحقيق به منظور گزارش مشخصات رسوبات فرنيه (KPs:keratic precipitates)در بيماري ايريدوسيكليت هتروكرميك فوكس (FHIC: Fuchs’ heterochromic Iridocyclitis) صورت گرفته است. روش پژوهش: در اين مطالعه توصيفي كه در فاصله زماني آبان ماه 1384 تا فروردين 1386 در بيمارستان لبافي نژاد صورت گرفت، نتايج اسكن كانفوكال قرنيه در بيماران مبتلا به FHIC گزارش گرديد. هم چنين در بيماراني كه تحت عمل فيكوامولسيفيكاسيون قرار گرفته بودند، آزمايش واكنش زنجيره اي پليمراز (PCR) جهت تشخيص ويروس هاي هرپس سيمپلكس، هرپس زوستر، سرخجه، سيتومگال و نيز پارازيت توكسوپلاسما گاندي صورت گرفت. يافته ها: تعداد 40 چشم از 34 بيمار مبتلا به ايريدوسيكليت هتروكروميك فوكس (18 مرد و 16 زن) با ميانگين سني 10.5±30.7سال (محدوده 18 تا 57 سال)، به وسيله اسكن كانفوكال بررسي شدند، بيماري FHIC در 6 نفر دو طرفه و در 28 نفر يك طرفه بود. توزيع رسوبات قرنيه، در 31 چشم به صورت منتشر و در 9 چشم محدود به ناحيه تحتاني قرنيه بود. اشكال مختلف رسوبات قرنيه در 34 مورد (85 درصد) به فرم گلوبولر در 31 مورد (77.5 درصد) ارتشاحي و دندريتي مانند، در 27 مورد (67.5 درصد) منقوط و در 25 مورد (62.5 درصد) صليبي بود. در هيچ يك از موارد رسوبات نوع مدور و صاف ديده نشد. PCR نمونه هاي زلاليه در افرادي كه داراي KPs ارتشاحي و دندريتي شكل بوده و تحت عمل فيكوامولسيفيكاسيون قرار گرفته بودند، از نظر همه ويروس هاي تحت بررسي و نيز توكسوپلاسما گوندي منفي بود. نتيجه گيري: ظاهر رسوبات قرنيه در بيماران مبتلا به FHIC متغير بوده و شامل انواع گلوبولر، ارتشاحي، دندريتي شكل، منقوط و صليبي مي باشد. وجود رسوبات قرنيه اي از نوع ارتشاحي و دندريتي شكل در FHIC ممكن است مطرح كننده يک علت احتمالي عفوني در اين بيماري باشد. اگر چه نتايج PCR در تعداد محدودي از بيماران اين مطالعه از نظر ژنوم عفونت هاي شايع ايجاد كننده يووييت منفي بود.
مرد 70 ساله اي به دليل جداشدگي رگماتوژن شبکيه ناشي از سودوفاکي در چشم چپ، تحت عمل استاندارد ويترکتومي از ناحيه پارس پلانا به همراه استفاده از (perfluorocorbon liquid) PFCL قرار گرفت. در پي گيري ها و پس از انجام عمل خارج کردن سيليکون، تشخيص وجود PFCL زير شبکيه اي در ناحيه فووآ برايش مسجل گرديد. بهترين ديد اصلاح شده بيمار در حد شمارش انگشتان در 40 سانتي متري بود که به دليل آتروفي عصب بينايي و مزمن بودن بيماري، اقدام جراحي براي خارج کردن PFCL براي بيمار انديکاسيون نداشت. فوندوس فوتوگرافي چشم چپ و (optical coherence tomography) OCT اسپکترال، نشان دهنده بي پوشش (unroofed) شدن شبکيه يا نازک شدن شبکيه در ناحيه PFCL زير شبکيه اي بودند. البته اين منظره به علت انعکاس پذيري پايين (low reflectivity) شديد لايه هاي آتروفي شده شبکيه روي PFCL مي باشد.