0

دل پردرد جوان

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

دل پردرد جوان

 زماني با دوستان مروت و با دشمنان مدارا داشتيم. اين را مي‌توان از شعرها و نوشته‌هاي به يادگار مانده از زمان‌هاي دور فهميد.

 

مي‌توان از كلام آنهايي فهميد كه هنوز كنار ما نفس مي‌كشند و روزگاري بر آنها گذشته است. همان‌هايي كه هنوز نفسشان حق است و كنارشان كه مي‌ايستي و هم‌صحبت‌شان كه مي‌شوي آرامشي ناب وجودت را فرامي‌گيرد.

همين‌ها هستند كه اگر زبان بگشايند و بگويند، گذشته‌ها را مهربان‌تر و مردم را مردم‌دارتر توصيف مي‌كنند و به زمان حال كه مي‌رسند يا سكوت مي‌كنند يا مي‌گويند: ما نمي‌فهميم رفتار اين روزگار را.

منظورشان از روزگار، ما هستيم كه در اين روزگار نفس مي‌‌كشيم، اما با كارهايمان و رفتارمان و كلاممان نفس روزگار را به شماره انداخته‌ايم و خودمان هم روز خوشي نداريم، اما باز هم درد نفهميدن گرفته‌ايم.

پيرمرد خانه‌نشين همين‌طور كه نفس نفس مي‌زد با كلامش مي‌خواست به فرزندش آرامش بدهد. فرزندش مدام بد و بيراه مي‌گفت و پدر از او مي‌خواست آرام باشد. برايش از «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» مي‌گفت.

برايش از مردم‌داري مردمي مي‌گفت كه به نظرش ديگر نيستند. دلش نمي‌آمد از مردم بد بگويد. دلش نمي‌آمد به مردم بد بگويند. اما فرزند جوان دلش خون بود. شاكي بود كه چرا خيلي‌ها فكرشان اين شده كه به قول معروف ديگران را سركيسه كنند. فرزند نالان و درمانده همين‌طور يك ريز حرف مي‌زد.

مي‌گفت: پدر من، به اينجام رسيده. پدر مي‌دانست كه جوانش آدمي نيست كه به اين زودي‌ها كم بياورد، اما حالا مانده بود چه كند. فرزند از بي‌رحم شدن آدم‌ها مي‌گفت. فرزند از بي‌انصافي آدم‌ها مي‌گفت. فرزند شاكي بود كه چرا مردم ما دلشان مي‌خواهد ديگران را سركيسه كنند. پيرمرد خانه‌نشين از بي‌خانماني فرزندش دل‌خوشي نداشت.

دلش نمي‌آمد كه بگويد برخي چقدر بي‌رحم شده‌‌‌اند، اما حرف ديگري هم نداشت كه بگويد. فرزند از دست صاحبخانه‌هايي كه انگار هيچ رحمي ندارند و بنگاهي‌هايي كه فقط به جيب خودشان فكر مي‌كنند، دلش خون بود. بد و بيراه مي‌گفت، اما پيرمرد حرفي نمي‌زد.

فرزند دلش پر بود از دست آنهايي كه فقط حرف مي‌زنند و به عمل كه مي‌رسد در تعيين قيمت اجاره مسكن و قيمت فروش آپارتمان و وسيله نقليه و نان و پنير و سبزي و گوشت و هر چيزي كه فكر كني مثل بورس‌بازان حرفه‌اي با آخرين قيمت دلار و نفت درياي شمال پيش مي‌روند.

فرزند جوان دلش پر بود از دست فروشنده‌اي كه قيمت جنس در انبار مانده‌اش را با تحولات اروپا پيش مي‌برد و حتي وقتي همه چيز جهان اول آرام است آن وقت به تحولات آفريقا و بوميان آمريكاي شمالي استناد مي‌كند.

پيرمرد حرفي نمي‌زد. فرزند جوان غرولند مي‌كرد و پشت‌بند هر جمله‌اش مي‌گفت: من كه مي‌دونم فايده‌ نداره حرف زدن. فرزند جوان مي‌گفت: بي‌رحمي از سر و روي ما بالا ميره. بي‌انصاف شديم. من سر تو رو مي‌تراشم، تو سر من رو و همين‌‌جور داريم مي‌ريم جلو.

صولت فروتن

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

پنج شنبه 1 تیر 1391  6:49 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها