ولايت سربازاني مانند ميثمتمّار در هنگامه مبارزه ميطلبد

ولايت سربازاني مثل تمّار را ميخواهد كه به وقت مبارزه زبان گوياي ولي باشند نه با مصلحتسنجي سياسي خود را از دفع فتنهها كنار كشند.
ميثم از آزادگاني بود كه استعدادي بيش از اندازه داشت، از اينرو رفتهرفته در زمرهء ياران بر گزيده علي(ع)جاي گرفت، به دقايق پي برد و از حقايق آگاه شد؛ چشم سر بست و چشم دل گشود، دنيا را رها كرد تا همهء جهان از او باشد و كار بهآنجا رسيد كه اين شاگرد فرخنده بخت مكتب تشيع استاد اسرار و رموز شد.
ميثم تمار فرزند يحيي و اهل سرزمين «نهروان» منطقهاي ميان عراق و ايران بود، بعضي او را ايراني و از مردمان فارس دانستهاند، به او «ابو سالم» هم ميگفتند، لقب «تمار» (خرما فروش) را هم ازآن جهت به او ميگفتند، كه در كوفه خرمافروش بود.
ميثم تمار شش پسر و نوههاي بسياري داشت.پسران وي عبارت بودند از: عمران، شعيب، صالح، محمد، حمزه و علي. ميثم تمار، علاوه بر آن كه خود، مسلمان و شيعهاي خالص بود، نسلش نيز از رجال و بزرگان شيعه بودند.آنان هم بطور عمده همچون وي در راه اهل بيت پيامبر اسلام بودند و بيشتر آنان در شمار راويان احاديث اهل بيت نام برده شدهاند.امامان شيعه هم، به ميثم و فرزندانش اظهار محبت و علاقه كرده و از آنان تجليل كردهاند. صالح از اصحاب باقر (امام پنجم شيعيان) و صادق(امام ششم شيعيان) و شعيب از اصحاب صادق بود.
علي(ع) طوق محبتش را بهگردن ميثمتمار نهاد
امير مؤمنان علي بن ابيطالب(ع)پس از آنكه ميثم را از زني(از قبيله بني اسد) خريد و آزاد كرد، از وي پرسيد: چه نام داري؟
- سالم.
- اما من از پيغمبر(ص)شنيدهام كه پدر نام تو را ميثم گذارده است.
- بهخدا كه پدرم مرا ميثم ناميده و پيغمبر راست فرموده.
- پس نام سالم را بگذار و همين نامي را كه پيغمبر(ص)فرموده انتخاب كن و ميثم باش، اما كنيه تو ابوسالم خواهد بود.
بهاين ترتيب اميرالمؤمنين علي(ع) بندهاي را خريد و طوق محبت خويش را بهگردنش افكند تا در شمار آزاد مردان جهان درآيد و بهراستي جز علي(ع) كه ميتواند با مهر خود بندگان را بخرد و آزاد كند و آزاده سازد؟
علي (ع) چنان ميثمتمار را در علوم الهي تربيت كرد كه هنگامي اين خرما فروش به ابنعباس- كه او را عالم امت ميگفتند- گفت: اي پسر عباس هرچه ميخواهي درباره تفسير آيات قرآن از من بپرس، زيرا من قرائت و تفسير كتاب آسماني را نزد پيشواي خويش علي(ع) آموختهام، ابن عباس با همه تبحر در تفسير از تأويل ميثم به حيرت افتاد.
مكتب تشيع قربانگاه عشق است، استاد اين مكتب علي(ع) خود نخست در محراب عبادت سر داد تا بشاگردان درس سربازي بياموزد، در اين مكتب شاگردي را قبول ميكنند كه سر از پا نشناخته به پاي خود براي سربازي و سرافرازي به قربانگاه بشتابد، بهدست انديشه اعماق قرون را بشكافد تا با چشم دل؛ جانبازي يكي از قربانيان راه حق يعني ميثم را تماشا كنيم.
سوگند به خداوند كه هرگز از علي(ع)بيزاري نخواهم جست
يكشب علي(ع) او را همراه خود از كوفه بيرون برد تا بهمسجدي رسيدند، آنجا پيشواي پرهيزگاران چهار ركعت نماز به جاي آورد و چون سلام داد و تسبيح گفت، كف دستها را رو به آسمان گرفت، در ميان سكوت تفكرانگيز شب، بانگ دلاويز جانسوز علي(ع) بهگوش ميثم آمد كه ميگفت: «پروردگارا، چگونه تو را بخوانم؟ و حال آنكه در پيشگاهت گنهكارم و چگونه نخوانمت و حال آنكه تو را شناختهام، دلم سرشار از عشق تست، دستي را كه بهگناه آلوده است؛ پيشت به نياز باز داشتهام، من اسير خطاهاي خويشتنم و تو صاحب عطاهاي خودي و...، وقتي دعاي مستجاب علي(ع) بهپايان رسيد؛ چهره نازنين به زمين نهاد و از كردگار بخشش خواست و برخاست و از مسجد بيرون رفت.
ميثم بادل پر از آتش شوق و ديدهتر از اشك ايمان از پي مولاي خود روان شد، ناگهان علي(ع) ايستاد و خط بر زمين كشيد و گفت: اي ميثم پاي از خط بيرون نگذار... و خود دور گشت.
ميثم در تاريكي نتوانست از نور جمال علي(ع) شكيبا باشد و پاي از خط فراتر ننهد و او را چند لحظه از دست بدهد؛ جان مشتاق بهناله در آمد كه اي ميثم تمار، زنهار مولاي بزرگوار را تنها مگذار از پي او با ادب گام بردار و اگر بر تو بر آشفت بگوي در اين شب تار بيابان ناهموار را چه اعتباراست، اين را گفت و آهسته خود را به علي(ع) رسانيد، او را ديد، سر در چاهي فرو برده و ناله ميكند، گوئي با كسي سخن ميگويد، صداي علي بر خاست:
- كيستي؟
- ميثم
- مگر نگفتم از خط قدم بيرون مگذار؟
- ترسيدم تو را در اين بيابان تنها بگذارم...
- آيا شنيدي چه ميگفتم؟
- نه؛اي سرور عزيز.
- «اي ميثم،در سينه رازهائي دارم، هنگاميكه دلم تنگي ميكند؛ زمين را با دست ميكاوم و رازهاي خويش را در آن ميسپارم، گوئي بذري ميافشانم؛ باشد كه روزي سر بر آرد و گياهي كه من كشتهام برويد.»
آنروز كه پيشواي پرهيزكاران با ميثم يار دلير و وفادار خويش در اين باره سخن آغاز كرد،گفت:
اي ميثم! ميبينم كه مردم را از اسراري آگاه ميكني كه نسبت به آن دچار ترديد ميشوند، راستي ميخواهي بداني كه روزي چه پيش خواهد آمد؟
- تو بهتر ميداني يا علي.
- بگو ببينم حال تو چگونه خواهد بود، آنروز كه ناپاكي از بني اميه تو را بطلبد و بگويد؛ بايد از علي بيزاري بجوئي؟
- سوگند به خداوند كه هرگز از تو بيزاري نخواهم جست.
- تو را بر دار خواهد كشيد.
- صبر ميكنم، در راه دوستي تو تحمل همه چيز آسان است.
- اي ميثم تو در آخرت نيز با من خواهي بود..
چند روز بعد ميثم در خدمت علي(ع) از راهي ميگذشتند، نزديك نخلي علي(ع) ايستاد و روي به ميثم كرد و گفت: اي ميثم تو با اين درخت كارها داري، بدترين مردم بر همين درخت تو را به دار خواهد زد، آري تو و نه تن ديگر بر اين نخلها كه نزديك خانه عمرو بنالحريث است، به دار آويخته خواهيد شد، اين نخل كوتاهتر از نخلهاي ديگر است و بالاي آن خون از پهلو و بيني تو روان خواهد گشت.
ميثم تمار از معدود افرادي بود كه از علوم «بلايا» و «منايا» آگاه بود
گريههاي عارفانه و سوزناك در خلوتهاي شب كه محفل ويژهاش با خداوند متعال شده بود، همراه با تفكر و معرفت توحيد كه از بركت انس با اميرمؤمنان علي (ع) داشت او را با عالم شهود و مكاشفه پيوند ميداد، به همين خاطر ميثم تمار از معدود افرادي است كه از علوم «بلايا» و «منايا» يعني پيشگويي حوادث و وقايع آينده، و حتي مرگ خود نيز آگاه بود .
در كتاب رجال كشى اين گونه آمده است:
روزي ميثم تمار، سوار بر اسب از محلي كه طايفه «بنياسد» در آن نشسته بودند، عبور ميكرد، در اين حال «حبيب بن مظاهر» را ديد كه او نيز سوار بر اسب در حال گذر از آنجا بود، به هم نزديك شدند چنانكه گردنهاي اسبهايشان به هم ميخورد، آن دو آهسته مشغول صحبتشدند، صحبت آنها به درازا كشيد حبيب بن مظاهر خطاب به ميثم تمار گفت: «گويا پير مردي را ميبينم كه جلوي سر او از مو خالي است و شكمش كمي برجسته است، خربزه و خرما ميفروشد ، او را ميگيرند و به خاطر دوستي اهلبيت رسول خدا (ص) بر دار ميكشند، شكمش را ميدرند و آنگاه با وضع فجيعي ميكشند». (منظور او ميثم بود)
سپس ميثم تمار گفت: «من هم گويا مردي را ميبينم، خوشقامت و سرخرو كه گيسوان بلند و آويخته دارد، در ياري فرزند پيامبر( ص) نبرد ميكند و به شهادت ميرسد، سرش را در بازار كوفه ميگردانند». (غرض ميثم نيز حبيب بود)
آنها پس از اين سخنان از يكديگر جدا شدند و دنبال كار خود رفتند، مردمي كه در آن نزديكي نشسته بودند و حرفهاي آنان را ميشنيدند و گويا درك مطلب براي آنان دشوار بود، گفتند: به خدا قسم تا حالا از اين دو دروغگوتر نديده بوديم! . اندكي بيش نگذشته بود كه «رشيد هجري» به آن مكان رسيد و از مردم، حبيب و ميثم را سراغ گرفت، مردم نيز ملاقات آن دو و آنچه شنيده بودند، براي رشيد باز گفتند، رشيد گفت:
«خدا رحمت كند ميثم را فراموش كرده بگويد، آن كسي كه سر حبيب را از بازار عبور ميدهد، صد درهم بيشتر از ديگران جايزه ميگيرد » .
چون رشيد از آنجا رفت، آن مردم به هم گفتند: عجب حكايتي! ، اين يكي از آن دو نفر اولي دروغگوتر بود
فضل بن زبير راوي اين واقعه و ديگر شاهدان گفتند: ديري نگذشت كه تمام آنچه آن سه بزرگوار گفته بودند مو به مو به وقوع پيوست؛ ما ديديم كه ميثمتمار بر در خانه عمروبنحريث به دار آويخته شد و سر حبيببن مظاهر نيز در كربلا در حمايت از امام حسين (ع) بريده و در بازار كوفه گردانده شد.
تمجيد پيامبر(ص) از ميثمتمار در نزد علي(ع)
ميثم در همان سال كه حسين بن علي(ع) عازم مكه بود به مكه شتافت و در همين سفر بود كه به نزد ام سلمه زوجه پيغمبر اكرم(ص)رفت و چون ام سلمه او را شناخت، گفت: اي ميثم بارها در دل شب شنيدم كه پيغمبر تو را ياد و توصيهات را به علي(ع) ميكرد؛ ميثم در حاليكه چشمهايش پر از اشك شوق بود، سراغ حسين بن علي(ع) را گرفت و گفت: اي ام سلمه! سلام مرا به حسين(ع) برسان و بگوي من و تو بزودي در سراي ديگر يكديگر را ملاقات خواهيم كرد و وقتي به دستور ام سلمه عطر به صورت و محاسن ميثم ريختند، او گفت: اي ام سلمه تو محاسن مرا خوشبوي گرداندي و بزودي اين محاسن به محبت اهل بيت(ع) با خون من رنگين خواهد شد.
ابن حجر عسقلانى درباره ميثم تمّار مى نويسد:
ميثم در سال آخر عمرش به مكّه مشرف شد و در مدينه خدمت اُمّ سلمه همسر رسول اللّه (ص) رسيد و گفت و گويى ميان ايشان صورت گرفت، وقتى او به كوفه برگشت و دست گير و زندانى شد، به مختار ثقفى كه او نيز در زندان بود، اين گونه مى گويد: «إنّك ستفلت وتخرج ثائراً بدم الحسين فتقتل هذا الّذي يريد أن يقتلك» ؛ تو به زودى آزاد خواهى شد و از مرگ نجات مى يابى و انتقام خون حسين (ع) را از كسانى كه قصد جان تو را كرده اند، خواهى گرفت.
ميثم بارها در كنار آن درخت نماز ميگزارد و ميگفت: اي درخت! خدا تو را بركت بدهد كه از براي من آبرومند ميشوي و من هم از براي تو آماده ميشوم.
سرانجام، آنروز فرا رسيد كه قرباني به قربانگاه برود؛سال سوم فرمانروائي يزيد بود، از نخل كوتاه جز تنه آن چيزي باقي نگذاشته بودند، ميثم دانست كه وعده حق نزديك است، در اين وقت باز جملهاي را كه بارها به عمرو بن الحريث گفته بود، تكرار كرد: روزي من همسايه تو خواهم شد، بايد با همسايه به نيكي رفتار كني و او در جواب ميگفت: اي ميثم نگفتي خانه ابن مسعود را خواهي خريد يا خانه ابن حكم را كه هر دو در همسايگي من واقع است.
هنگاميكه ميثم وارد مجلس عبيد اللّه شد، خوش آمدگويان به فرمانروا خبر دادند كه ميثم از نزدكترين ياران علي(ع) بوده و عبيداللّه به تعجب در ميثم نگريست و گفت: آيا همين مرد آن همه مورد توجه علي(ع) بوده است، گفتند: بلي، آنگاه گفتگو ميان عبيد اللّه مغرور و زورمند و ميثم دلير و راستگو آغاز شد:
- چه ميگوئي؟اي ميثم!
- ميگويم كه خداوند در كمين بدكاران است و تو يكي از آنها هستي.
- كه تو را اينهمه گستاخ كرده كه با من چنين سخن بگوئي؟بايد از ابوتراب بيزاري بجوئي.
- ابوتراب را نميشناسم.
- از علي بن ابيطالب(ع)بيزاري بجوي!
- اگر اين كار را نكنم چه خواهي كرد؟
- بيدرنگ تو را خواهم كشت.
- و اين همان سر نوشتي است كه پيشواي بزرگوارم علي(ع) مرا از آن خبر داده است! اي پسر زياد تو مرا به نه نفر ديگر بر در خانه عمرو بن الحريث به دار خواهي آويخت.
- من برخلاف آنچه گفتي رفتار خواهم كرد تا دروغ مولاي تو ثابت شود.
- غير ممكن است، علي(ع) دروغ گفته باشد، من ميدانم تو چگونه و در كجا مرا خواهي كشت! من نخستين كسي هستم كه در اسلام به دهانم لجام خواهند زد، براي آنكه نتوانم حقايق را بگويم.
عبيداللّه با خشم فراوان دستور داد، ميثم را بهزندان بردند.
نخل آرزوي ميثم، سرانجام قد برافراشت و ميوه كرد
آنوقت نوبت قتل ميثم فرا رسيد، هنگاميكه ميثم را به قربانگاه بردند و او را بر نخل نزديك خانه عمرو آويختند، صاحبخانه دانست مراد از همسايگي چه بوده!و به همين جهت به دستور او زير نخل را جاروب كردند
ميثم بر فراز دار مجالي يافت كه زبان به مدح علي(ع) بگشايد و گفتنيها را درباره پسر عم و جانشين پيغمبر(ص) به مردمي كه در مجاورت دار او اجتماع كرده بودند، باز گويد و او از انقراض و نابودي امويان و بد نامي آنها در تاريخ سخن ميگفت و فضايل و مناقب خاندان پيغمبر(ص) را به مردم بيخبر يادآور ميشد.
به عبيداللّه خبر دادند: اگر اين منقبت گوئي و مديحه سرائي نسبت به علي و فرزندان وي و همين لعن و دشنام به معاويه و يزيد ادامه پيدا كند، كار به رسوائي بيشتر آنان خواهد كشيد، از اينرو فرمان داد به دهان ميثم لجام زدند و بدين وسيله دهانش را بستند.
نخل آرزوي ميثم، سرانجام قد برافراشت و ميوه كرد؛ ميوه اي به رنگ و بوي شهادت؛ شهادتي كه آرزوي ديرينه ي او بود تا وعده هاي مولايش را آشكارا لمس كند.
سالها از آنروز كه ميثمتمار يار وفادار علي(ع) را به دار آويختند، ميگذرد، اما ما هنوز صداي دلانگيز او را از اعمال قرون با گوش دل ميشنويم كه ميگويد: تقوي و فضيلت در خاندان رسالت است و فسق و رذيلت در دودمان بني اميه.
مهمترين تفاوت مختار و تمّار در خط ترديد است
مختار مردي سياستمدار و سرداري شجاع بود كه لقب كياست را از علي(ع) نيز به عنوان سابقهاي مثبت به همراه داشت، اما شيوه اين دو مجاهد و يار راستين ائمه اطهار در زمان حضرت امام حسين(ع) نه تنها جالب توجه و قابل تامل بلكه عبرت انگيز است.
مختار محب ولايت بود و شهرت شهامت و شجاعتش در شمشير زني مثال زدني بود؛ قدرت عمومي مختار در بازوانش بود و به علت درنگ در وقت شناسي به ابزار بصيرت مجهز نشد.
- ميثمتمّار و مختار هر دو از ياران ولايت بودند، يكي در انتشار دين با تفسير و كلام اقدام ميكرد و ديگري از سرداران شمشير زن شجاع اسلام بود.
- در اسلام بصيرت بر شمشير اولويت دارد
- بصيرت بخشي و مبارزات خستگي ناپذير ميثمتمّار و حقگوييهاي او و نيز عشق و ارادت به خاندان پيامبر اسلام(ص) از او شخصيتي به يادماندني و دوست داشتني ساخت كه مورد مهر و محبت امامان معصوم(ع) قرار گرفته است.
- ميثم تمّار به جرم بصيرتبخشي شهيد شد، اما مختار اگر چه به جمع آوري سپاه عليه بنزياد و يزيد اقدام كرد با عفو يزيد و يارانش دو مرتبه از زندان آزاد شد.
- ميثم تمّار از خانوادهاي فقير و مستضعف بود كه از نژاد عجم بود كه به خاطر نژادش مورد تمسخر اعراب هم بود اما مختار به خاطر انتساب و اشرافش آقا زادهاي بود كه حتي در دستگاه يزيد نيز نفوذ داشت.
- هنگام مواجه اين دو عنصر شيعه ، ميثم تمّار كه همه هستي و دارايي اش دفاع از ولايت بود و شرايط را براي دفاع مساعد مي ديد از انديشه خود دفاع كرد اما اين سردار شجاع در مقابل سخنان بي شرمانه ابن زياد و شمشيري كه بر چشمش نواخته شد، سخني به ميان نياورد.
- مختار مرد سياست بود و با سياستمداري به دنبال عبور عقلاني از فضاي پليسي يزيد بود و با سكوت خود و پوزش خواهي از دستگاه جور حكومت ظالمان را مشروع ساخت اما تمّار آنان را فرزندان نامشروعي مي دانست كه در انسان بودنش نيز ترديد انداخته بود.
- مهمترين تفاوت مختار و تمّار در خط ترديد است كه يك عنصر ژنده پوشي مثل تمّار به عمقي از بصيرت ميرسد، اما خط ترديد مختار اشراف زاده را چنان ميشكند كه چارهاي براي رهايي از آن تحقير نمييابد جز آنكه بر دستگاه جور يزيد پس از پنج سال بشورد.
- دفاع تمّار از ولايت اگرچه با كشتن كسي از دستگاه جور همراه نبود، اثر گذارتر از قيام مختار بود زيرا دفاع ميثم در وقت مقتضي بود و نوعي زمانشناسي در قيام تمّار بود، اما مختار 5 سال بعد از حادثه خونين كربلا و يكسال بعد از نهضت «توابين» خود را با انتساب با هدف خونخواهي حسينبنعلي (ع) و انتقام از قاتلان شهداي كربلا قيام كرد .
در سال گذشته تمّارها را مشاهده كرديد و در سالهاي آينده نيز مختارهايي را خواهي ديد كه به جبران بيبصيرتي خويش دست به يكسري اقداماتي بزنند، لذا ولايت سربازاني مثل تمّار را ميخواهد كه به وقت مبارزه زبان گوياي ولي باشند نه با مصلحتسنجي سياسي خود را از دفع فتنهها كنار كشند و براي آبروي خود جان ولي را به خطر بياندازند.
منبع : پایگاه اینترنتی سربازان رهبر