سر شب، عاشق باران بودم
![iran eshgh](http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Macro%20shots/closer_look_patrick_zephyr%20(5).jpg)
سر شب، عاشق باران بودم
و دلم، لک زده تا
بچکم از لب دیوار حیاط
نم آبی بزنم باغچه را
یاکریمی به دلم پر زده بود
که در ایوان خنک
تکه نانی بخورم
جرعه آبی لب حوض
بپرم تا لب بام
مثل یک قاصدک شاد و رها
رقصکنان، دل سپردم به نسیم
ماهی تنگ بلور
در دل روشن دریایی من
باله میجنبانید
من، چه افکنده حجابی در من
وقت آنست دگر برخیزد
همچو آیینه نشستم لب حوض
سینه خالی شده از هر چه جز او
گاه یک پولک سرخ
گاه یک شاپرک مست رها
شرم یک شاخه بید
راز ناز گل محبوبهشب
قامت پیچک تنهای صبور
سینهام منزل نور
عدمآباد وجود
من، چه بی من زیباست
گل سرخم شاید
یا که یک بدبده خوب و نجیب
چمنم، یاسم، گاهی شبنم
رد باران جریان دارد بر گونه من
جنس ابر است چشمم
عشق در سینه سکوتی پر راز
روح من جنس خدا
نفسم زمزمه پاک نیاز
نیمهشب، من خود باران بودم
نم دیوار حیاط
ماهی کوچک حوض
قامت پیچک باغ
هر چه گشتم که بیابم ز من، آیا که نشانی
صد شوق
هیچ هیچم
همه چیز
آنروز .. تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم... وقتی از چشمهایت افتادم...
سه شنبه 20 مهر 1389 6:11 AM
تشکرات از این پست