0

بازي قطره ها

 
rasekhoonm
rasekhoonm
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1389 
تعداد پست ها : 218

بازي قطره ها

خورشيد مادر تمام قطره هايي بود كه از دل آب هاي زمين جدا مي شدند و به آسمان پرواز مي كردند. او هر روز با قطره هاي آب «عمو زنجيرباف» بازي مي كرد.

خورشيد تمام قطره ها را دور خودش جمع مي كرد و شعر مي خواند. قطره ها هم دستان يكديگر را محكم مي گرفتند و وقتي كه ابر مي شدند، آرام مي نشستند و به زمين زل مي زدند تا قطره هاي ديگر هم بيايند و دوباره با خورشيد «عمو زنجيرباف» بازي كنند.
خورشيد خيلي مهربان بود و دوست نداشت قطره هايي كه از آب هاي زمين جدا مي شدند در آسمان احساس تنهايي كنند. براي همين آن ها را دور هم جمع مي كرد و با آن ها بازي مي كرد
خورشيد به قطره هايي كه ابر شده بودند سفارش كرد از جاي شان تكان نخوردند تا برود و قطره هاي ديگر را هم جمع كند و با يك ديگر بازي كنند.
ابرها كمي ترسيده بودند، ولي خورشيد قول داد كه خيلي زود با دوستان جديدي برگردد. ابرها ساكت و آرام نشسته بودند و به زمين نگاه مي كردند. در همين لحظه بادي وزيد و آرامش ابرها را بر هم زد. ابرها ترسيده بودند و گريه مي كردند. باد هم مدام دور ابرها مي چرخيد و با صداي بلند مي خواند: «ابرها اين جا نشسته اند گريه مي كنند، زاري مي كنند...» وقتي خورشيد برگشت، هيچ خبري از ابرها نبود. ابرها تمام خودشان را گريه كرده بودند.
منبع: نشريه سلام بچه ها، شماره 5.
دوشنبه 19 مهر 1389  1:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها