واحد اقتصاد تبیان زنجان-
رابطه فرهنگ و اقتصاد
براي درك رابطه اقتصاد و فرهنگ بايد به خاستگاه اين دو نظر افكند . خاستگاه اقتصاد و فرهنگ را به تعبيري ميتوان، جامعه تلقي نمود، البته روشن است كه وحي نيز مي تواند منشأ فرهنگ يا جنبه هايي از اقتصاد باشد و اينكه مي گوييم خاستگاه اين دو، جامعه است با نكته مذكور هيچ تناقضي ندارد، چرا كه فرهنگ با توجه به تعريفي كه ارائه كرديم، شامل وحي كه توسط انسان در محيط جامعه پذيرفته شده نيز مي باشد .
از اين رو منظور از خاستگاه و منشأ، منشأ نهايي نيست كه از آن نظر، خاستگاه و منشأ همه عالمن ( فرهنگ و جامعه و ... ) ، مبداء هستي است، بلكه منشأ بلاواسط مورد نظر است بنابراين ارتباط بين اقتصاد و فرهنگ را بايد در خاستگاه آن كه جامعه است جستجو كرد.
جامعه نوعي سيستم اجتماعي است . سيستم اجتماعي ، معلول روابط اجتماعي است. روابط اجتماعي بر خلاف روابط طبيعي، اموري قطعي و تكويني نيستند . روابط اجتماعي درهر سيستم اجتماعي، قابل تبديل و تغيير است . تفاوت بين سيستم اجتماعي با سيستم هاي طبيعي در همين جاست . قطعيتي كه بر رابطه بين پديده هاي طبيعي حاكم است ، نوع روابط را تعيين ميكند و بنابراين بين پديده و علت آن رابطه يك به يك وجود دارد و تعددي در كار نيست . ولي بر روابط انساني در سيستمهاي انساني، به علت وجود اختيار و آگاهي در انسان، قطعيت حاكم نيست و انسان در شرايط
معين مي تواند به يك عامل مشخص، پاسخ هاي متفاوتي بدهد و اين پاسخ هاي متعدد، چيزي جز وجود كثرت و گزينه هاي متفاوت نيست . با تعدد و وجود گزينههاي متفاوت است كه پديده اي به نام (انتخاب) معنا پيدا ميكند و از ميان روابط ممكن بين پديده ها، ناگزير بايد يكي را برگزيد. به اين دليل است كه روابط اجتماعي با وجود اراده و اختيار در انسان ماهيتاً انتخابي اند. روابط اقتصادي انسان از جمله روابط اجتماعي نيز محسوب ميشود و بنابراين، در اصل، ماهيتي انتخابي دارد .
آنگاه كه مسأله انتخاب پيش ميآيد، به ناچار از ملاك و معيار سخن به ميان ميآيد: يعني سبك و سنگين كردن و سنجيدن و ارزيابي گزينه هاي ممكن و متفاوت . اين امر توسط (نظام ترجيحي) افراد صورت مي گيرد كه پاره سنگ ارزش ترازوي ارزيابي گزينه ها را فراهم ميسازد .
نوع وزنه و باري كه در نظام ترجيحي هر فرد ارزش و اعتبار دارد صرفاً منوط به خواست و اراده و اختيار اوست و هر مطلوبي كه خواست و اراده انسان بدان تعلق گيرد و به عنوان وزنه و بار، در نظام ترجيحي به كار رود، حامل ارزش است چنانچه قبلاً در تعريف فرهنگ ملاحظه شد ارزش خمير مايه بعد غير مادي فرهنگ است . بنابراين ملاحظه مي شود كه رابطه تنگاتنگي بين اقتصاد و فرهنگ وجود دارد.
اگر بخواهيم رابطه فرهنگ و اقتصاد را به شكل ديگري بيان كنيم شايد بتوان گفت:
1-رفتارهاي پايدار انساني حاصل و متأثر از فرهنگ است
2-فعاليتهاي اقتصادي از جمله رفتارهاي اقتصادي انسان است و در نتيجه جزيي از مجموعه رفتارهاي انساني به شمار مي آيد .
3-رفتارهاي اقتصادي ( غير از رفتارهاي ناپايدار و استدلالي ) ، مبتني بر فرهنگ است و رفتارهاي پايدار خاص، نتيجه فرهنگ خاص است . بنابراين رفتارهاي پايدار خاص اقتصادي نتيجه فرهنگي خاصي است . توسعه اقتصادي نيز به وضعيتي خاص از اقتصاد اطلاق مي شود و هر وضعيت خاص اقتصادي نتيجه رفتارهاي خاصي است .
بنابراين توسعه اقتصادي نتيجه رفتارهاي خاصي است و اين رفتارهاي خاص، نيز نتيجه فرهنگي خاص بوده و به همين دليل مي توان نتيجه گرفت كه توسعه اقتصادي نيز وضعيت فرهنگي خاص خود را مي طلبد.
رابطه فرهنگ و توسعه
پيشرفت و توسعه، حاصل يك نگرش خاص به عالم است و بدون ايجاد اين نگرش خاص، پيشرفت و ترقي ممكن نيست و اين نگرش خاص بيانگر لزوم وجود يك (فرهنگ مناسب) براي توسعه است . بنابراين عامل فرهنگ از جايگاه ويژه اي در توسعه برخور دار است . بي توجهي و كم توجهي به آن تمام برنامه هاي توسعه را با ناكامي مواجه خواهد ساخت . بنابراين لازم است به صورت خاص رابطه فرهنگ و توسعه را كاملاً شناخته و در برنامه هاي توسعه به ان توجه كافي مبذول داشت .
رابطه فرهنگ و توسعه از دو ديدگاه قابل بررسي و حائز اهميت است : اول اينكه فرهنگ را مجموعه اي بدانيم كه در تمام عناصر عموماً مساعد يا مانع حركت توسعه اي هستند، در اين جايگاه، فرهنگ به عنوان يك مجموعه مؤثر بر فرآيند توسعه تلقي مي شود. دوم اينكه فرهنگ را به عنوان مجموعه اي كه در فرآيند توسعه، شكل گرفته و محصول توسعه تلقي مي شود، بپذيريم .
در حالت اول فرهنگ ، از عوامل مؤثر بر توسعه است و در حالت دوم نتيجه توسعه. حالت اول رابطه فرهنگ و توسعه را مي توان به (فرهنگ توسعه) تعبير نمود و حالت دوم را به (توسعه فرهنگي.)
بحث ما در اين مقاله در خصوص حالت و جايگاه نخست است . در اين موقف است كه فرهنگ به عنوان پيش نياز و عامل مؤثر بر توسعه تلقي مي شود. حال سؤال اين است كه اين پيش نيازها و عوامل فرهنگي موثر بر توسعه كه از آنها به (فرهنگ توسعه) تعبير مي كنيم شامل چه عناصري هستند؟ ابتدا لازم است به برخي از ديدگاههايي كه در اين زمينه مطرح شده نظر افكنيم .
از اولين كساني كه به شكل جدي از تأثير فرهنگ و عناصر فرهنگي در شروع و تداوم فرآيند توسعه سخن گفته اند، مي توان ماكس وبر را نام برد. وبر از راه تحقيق در رابطه بين توسعه اقتصادي در نظام سرمايه داري و مذهب پروتستان به اين نتيجه رسيد كه سه بدعت عمده در اصول فكري مسيحيان پروتستان وجود داشته كه به نظر او پروتستانها را پيشگام نظام سرمايه داري كرده است .
اين سه بدعت عبارتند از :
1-منع هرگونه سلطه ميان خالق و مخلوق
2-دخالت عقل در ايمان
3-كوشش براي بهبود معاش و يا رسالت كار
از نظر وبر، بدعت سوم نقش اصلي را در توسعه اقتصادي نظام سرمايه داري ايفا كرده است . به نظر او اخلاق پروتستاني كه از مردم دعوت مي كند از تنبيلي و سستي در كار اجتناب كنند و با كوشش، جوامع خود را صنعتي نمايند، يكي از مهمترين عوامل پيشرفت اقتصادي نظام سرمايه داري محسوب مي شد. همين بينش است كه گردآوري مال و ثروت را مكروه نمي داند و صرفه جويي و امساك را همواره مي ستايد.
البته وبر معتقد است كه در ميان مذاهب جهان، فقط پروتستان قادر است شرايط اجتماعي و اقتصادي را براي يك اقتصادي صنعتي پيشرفته مهيا سازد.
در ارزيابي اين نظريه چند ديدگاه ديگر مطرح شده است: بعضي از اقتصاددانان آمريكايي از جمله (اسپنسر و پولارد) معتقدند مذاهب ديگر مانند شينتونيسم در ژاپن نيز داراي اين ويژگي هاست در تأييد اين نظر اقتصاددان بايد گفت تجربه ژاپن مؤيد اين ديدگاه است .
بعضي از روانشناسان از جمله (ديويد مك للاند) استاد روان شناسي دانشگاه هاروارد آمريكا نيز معتقد است كه عامل عقب ماندگي اقتصادي در كشورهاي در حال توسعه، مربوط به احساس خلاقيت فردي است . (ملك للاند) رابطه نامعلوم ماكس وبر را به وسيله مطالعات تجربي به دست آورده و به اين نتيجه رسيد كه با وجود نظريه (وبر) با يك برنامه مناسب تعليم و تربيت، مي توانيم همان رسالت كاري كه ناشي از آيين پروتستاني است در جوامع غيرپروتستاني به وجود آوريم .
تازهترين انتقاد، بر نظريه وبر از ماكسيم رودنسون(-----) از دانشگاه سوربن مي باشد او در كتاب اسلام و سرمايه داري ضمن رد نظريه وبر معتقد است كه اسلام تمام خصوصياتي را كه مذهب پروتستان دارد، دارا مي باشد . او معتقد است مذهب اسلام، هم ديانت عقل است و به كار و كوشش اهميت مي دهد و هم به اصالت فرد يا فرديت كه به عقيده وبر از اركان اصلي نظام سرمايه داري است، اهميت مي دهد.
چنانچه ملاحظه مي شود انتقاداتي كه بر نظريه ماكس وبر شده است، ناظر بر نفي رابطه تأثير بعضي از عناصر فرهنگي كه او براي توسعه لازم مي داند، نيست، بلكه انتقادها بيشتر متوجه اين نكته است كه او وجود عناصر بالا را منحصراً در مذهب پروتستان مي داند.
خلاصه اينكه به عقيده ماكس وبر و كساني كه به ارزيابي نظر او پرداخته اند عناصري چون توجه به رسالت كار، دخالت عقل، مكروه نداستن گردآوري ثروت، امساك و صرفه جويي، اصالت فرد( فردگرايي ) ، داشتن روحيه خلاق و .. از جمله عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه اقتصادي است .
عده اي نيز به تقليد از عقايد وبر براي كشورهاي جهان سوم، عناصري از فرهنگ را بر شمرده اند كه بسيار فراتر از عقايد ماكس وبر است و با ملاحظه عناصر فرهنگي در فرهنگ غرب، آنها را براي كشورهاي جهان سوم ضروري دانسته اند . به عنوان مثال عده اي عناصر فرهنگي مؤثر بر توسعه را در نگرش علمي، رعايت حقوق ديگران، آزادي سياسي و نظم پذيري و اعتقاد به برابري انسان و توجه معقول به دنيا دانسته اند .
عده اي جدي گرفتن دنيا در برابر آخرت، اسطوره زدايي از عالم و علوم، تدبير عقلاني امور معيشت، قناعت به ظن، طمع و تكاثر ورزيدن در بهره جويي از طبيعت، گريختن از عالم درون و روي آوردن به عالم بيرون، مشاركت مردم، تقدس زدايي از فكر؛ حرمت نهادن به علم و عالمان طبيعت و وحدت فرهنگي را به عنوان پيش نيازهاي فرهنگي توسعه بر شمرده اند برخي بر عوامل ديگري نظير تجربهگرايي ، شكگرايي، علمگرايي ، مصرفگرايي ، قانونگرايي ، فردگرايي ، توليد گرايي، تحول گرايي تأكيد دارند و جمعي خرد دموكراتيك و خرد تكنولوژيك را مقدمه لازم براي حصول توسعه بر شمرده اند .
گروهي اعتقاد به كار و انباشت سرمايه و مال اندوزي را به عنوان شرط لازم براي شروع و تداوم روند توسعه ميدانند . عده اي مشاركت وسيع مردم خصوصاً مشاركت زنان را مقدمه توسعه و از عناصر موثر بر توسعه مي دانند. عده اي ثبات سياسي را شرط لازم مي دانند. عده اي باور به پويايي اجتماع و اعتقاد به توسعه را به عنوان حداقل پيش نيازهاي فكري توسعه به حساب آورده اند و عده اي احساس توانائي مسؤولين و مردم در نيل به توسعه را از مقدمات لازم براي توسعه مي دانند .