پاسخ به:مقالات اپيدميولوژي
مقدمه و اهداف: اخلال بيش فعالي کم توجهي يکي از شايع ترين اختلالات روانپزشکي در کودکان مي باشد که هم در کوتاه مدت و هم در درازمدت عوارض نامطلوبي براي کودک، خانواده و جامعه به همراه دارد، در نتيجه پيدا کردن راهکارهايي جهت تشخيص صحيح و به موقع آن فوايد بسياري خواهد داشت. به اين منظور در اين تحقيق به بررسي ميانگين نمرات علايم نرم نشانگان عصبي، به عنوان ابزاري جهت تشخيص صحيح تر و سريع تر در کودکان مبتلا به اختلال بيش فعالي کم توجهي، و مقايسه آن با کودکان فاقد اين اختلال پرداخته ايم. روش کار: بيست و پنج کودک بيش فعال کم توجه 7-12 ساله تحت بررسي با پرسش نامه بيش فعالي کم توجهي DSM-VI، آزمون کانرز والدين و تست 28 موضوعي NES (جهت بررسي علايم عصبي نرم) قرار گرفتند. سپس نتايج آن ها با 25 کودک فاقد اختلال مقايسه شد. نتايج: نمره کلي در آزمون NES در گروه مورد 11.4±4.14 و در گروه کنترل 5.6±2.79 بود که اين اختلاف با P<0.0001 کاملا معني دار بود. گروه مورد خصوصا در رفلکس گلابلار، حرکات آلترناتيو سريع و جداسازي راست - چپ نمرات بالاتري نسبت به گروه کنترل داشتند. نتيجه گيري: با توجه به تفاوت معني دار علايم نرم نشانگان عصبي در کودکان بيش فعال کم توجه، احتمالا مي توان از اين علايم براي تشخيص زودتر اختلال و برداشتن قدم هاي سريع تر جهت پيشگيري و درمان آن استفاده کرد.
نسخه قابل چاپ
مقدمه و اهداف: در بسياري از تحقيقات پزشکي، با هدف بررسي توزيع بقاي بيماران سرطاني بر اساس گروه بندي هاي دموگرافيک و کلينيکي از رگرسيون کاکس استفاده مي شود حال آن که مدل هاي پارامتريک در برخي شرايط مي توانند جايگزين مناسبي باشند. هدف از مطالعه حاضر مقايسه کارايي رگرسيون کاکس و مدل هاي پارامتريک در تحليل بقاي بيماران مبتلا به سرطان معده تحت مداوا در بخش گوارش بيمارستان طالقاني تهران است. روش كار: اين تحقيق يک مطالعه گذشته نگر بود که از طريق مراجعه به پرونده بيماران مبتلا به سرطان معده که از تاريخ بهمن 1381 لغايت دي 1385 در بخش گوارش بيمارستان طالقاني تهران تحت درمان بودند و از طريق تماس تلفني، اطلاعات مربوط به بقاي بيماران جمع آوري شد و مجموعا اطلاعات 746 بيمار به مطالعه وارد شدند. براي بررسي عوامل موثر بر بقاي بيماران از رگرسيون کاکس و مدل هاي پارامتريک شامل وايبل، نمايي و لگ نرمال استفاده شد و معيار مقايسه کارايي مدل ها ملاک آکائيکه بود. کليه محاسبات با نرم افزار SAS انجام و سطح معني داري 05/0 در نظر گرفته شد. نتايج: نتايج حاصل نشان داد ميزان بقا براي بيماران در گروه سني زير 35 سال، بيماراني با تومورهاي کوچک و بيماراني که هنوز دچار متاستاز نشده بودند به طور معني داري بالاتر است (05/P<?) هم چنين طبق ملاک آکائيکه، کارايي کاکس و مدل نمايي در آناليز چند متغيري مشابه بودند اما در آناليز تک متغيري، جز در مدل مربوط به تحليل اثر اندازه تومور، مدل هاي پارامتريک از مدل کاکس کارايي بهتري داشتند و در ميان آن ها مدل لگ نرمال از همه مناسب تر به نظر مي رسيد. نتيجه گيري: مدل کاکس و مدل نمايي در آناليز چند متغيري مشابه بودند و اگر چه در آناليز تک متغيري يک مدل مشخص به عنوان کاراترين مدل به دست نيامد اما نتايج نشان داد مدل لگ نرمال در ميان مدل هاي پارامتريک بهترين برازش را دارد و مي تواند به عنوان جايگزين کاکس در تحليل بقاي بيماران سرطان معده به کار رود.
مقدمه و اهداف: از اواخر تير ماه سال 1384 بر اساس گزارش مرکز مديريت بيماري هاي وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکي همه گيري موارد اسهال حاد آبکي ناشي از ويبريو کلرا سروتيپ اينابا در کشور شروع شد. در اين زمينه در طي مدت همه گيري تعداد 16 بيمار وبايي از نوع اينابا در استان مرکزي نيز شناسايي شدند. هدف از اين مطالعه بررسي عوامل موثر بر اين همه گيري در استان مرکزي بوده است. روش كار: مطالعه حاضر يک مطالعه مورد شاهد همسان شده بر اساس سن و جنس است که در آن موردها شامل تمام موارد اسهال حاد آبکي گزارش شده در تابستان 1384 و ساکن استان مرکزي و شاهدها از همسايه هاي آن ها بوده اند. براي محاسبه مقدار اثر از محاسبه نسبت شانس جفتي با رگرسيون لجستيک شرطي استفاده شد. در اين مطالعه P-Value کم تر از 05/0 به عنوان سطح معني داري آماري تلقي شد. نتايج: تعداد 16 بيمار به عنوان مورد با 32 شاهد مقايسه شدند که بر اساس نتايج به دست آمده نسبت شانس محاسبه شده براي مصرف سبزي (or=9, %95ci=2.25-35.98) بوده است. براي گرم کردن مناسب غذاي مانده براي مصرف اين مقدار (or=0.12, %95ci=0.015-1.022)، نامناسب شستن سبزي و ميوه (or=4.29, %95ci=0.88-21.06) و مصرف بستي غير پاستوريزه (or=4.96, %95ci=.99-24.83) بوده است. نتيجه گيري: اگرچه در طي همه گيري اخير تعداد کمي از موارد در استان بروز کرد ولي با توجه به نتايج حاصل از اين مطالعه به نظر مي رسد آموزش بهداشت در زمينه پيشگيري از وبا مي تواند نقش موثري در جلوگيري از همه گيري هاي آينده داشته باشد. اين آموزش بيشتر بايد در جهت رعايت بهداشت فردي، استفاده مناسب از غذاهاي قابل آلوده شدن باشد.
مقدمه و اهداف: نقش ژنتيک، محيط و ميزان تاثير آن ها در پيدايش بيماري هاي قلبي– عروقي (CHD) و عوامل خطر آن ها همواره مورد بحث بوده است. اين مطالعه براي تعيين شدت ارتباط عوامل خطر CHD بين اعضاي مختلف خانواده و تعيين ميزان تاثير عوامل ژنتيکي و محيطي صورت گرفته است. روش کار: از داده هاي مربوط به 656 خانواده (1614 نفر) شرکت کننده در طرح کشوري مراقبت از بيماري هاي غير واگير (واحد مبارزه با بيماري هاي استان کرمان، معاونت سالمت وزارت بهداشت) استفاده شد.گروه بندي افرد به گروه پر خطر و کم خطر، بر اساس صدک 75% عوامل خطر انجام گرفت. شدت ارتباط بين وجود عوامل خطر در بين اعضا يک خانواده بر اساس مدل پواسني و تعديل اثر وابستگي هاي درون خانوادگي با استفاده از روشrandom effect محاسبه شد. نتايج: ارتباط پر وزني فرزندان با پر وزني پدر بيشتر از مادر خانواده بود ( 1.59 در مقابل 2.35 :RR). وجود فشار خون بالا در پدر، ميزان ابتلاي مادر و فرزند خانواده به اين عارضه را به طور معني داري افزايش مي داد، در حالي که در مورد قند خون بالا، فقط بين پدر و مادر، رابطه معني داري مشاهده شد. به طور مشابه، رابطه کلسترول بالاي والدين و فرزندان هم معني دار نبود، اما وجود هيپرکلسترولميا در هر يک از والدين، خطر ابتلا ديگري را دو برابر مي کرد (P<0.05). تجمع خانوادگي معني داري در رابطه با مصرف سيگار يافت نشد. ورزش کردن پدر يا مادر بر انجام اين عمل توسط ديگر اعضا تاثير معني داري داشت (RR= 2.05 , 3.46). اختلاف سني بين والدين و فرزندان، تاثير معني داري بر روابط مشاهده شده ي بالا نداشت. نتيجه گيري: با وجود حجم نمونه نسبتا پايين اين مطالعه براي بررسي تمامي روابط خانوادگي، بين پدر و مادر خانواده ها، روابط قويتري نسبت به روابط والدين و فرزندي از نظر عوامل خطر بيماري هاي قلبي- عروقي مشاهده شد. اين خود نشان دهنده اين موضوع است که شيوه زندگي نقش برجسته تري نسبت به ژنتيک در زمينه ايجاد عوامل خطر CHD دارد.
مقدمه و اهداف: شواهد اخير گوياي اين مطلب هستند که مواجهه طولاني مدت با آلودگي هوا موجب پيشرفت و تشديد آترواسکلروز، افزايش خطر بيماري هاي قلبي- عروقي و مرگ مي شود. مواجهات کوتاه مدت ممکن است موجب ترمبوز و حوادث حاد ايسکميک گردد. از آن جا که اين يافته ها ناکامل و متناقضند مطالعات بيشتري مورد نياز است. اين مطالعه به منظور ارزيابي ارتباط ميان آلودگي هوا ( PM10و CO) و پذيرش اورژانسي در بيمارستان به علت سندرم حاد قلبي (ACS) به صورت يک مطالعه مورد- متقاطع انجام شد. همچنين در اين مطالعه ويژگي هاي فردي به عنوان تعديل كننده اثر مورد بررسي قرار گرفت. روش كار: دويست و پنجاه بيمار ساكن تهران كه با تشخيص سندرم حاد قلبي از 15 فروردين تا 20 خرداد 1386 بستري شده بودند تحت مطالعه قرار گرفتند. اطلاعات فردي از جمله جنسيت، سن، تاريخ بستري، تاريخ شروع علائم، بيماري هاي همراه (فشارخون، ديابت) و وضعيت سيگار كشيدن افراد در دسترس بود. داده هاي روزانه و ساعتي آلودگي هوا از شركت كنترل كيفيت هوا اخذ شد. در اين مطالعه فاكتورهاي هواشناسي، استرس، فعاليت فيزيكي و روز تعطيل هفته به عنوان متغير مخدوش كننده در مطالعه وارد شد. نتايج: ارتباط مثبت معني داري بين سندرم حاد قلبي و ميانگين 24 ساعته مونوکسيد کربن (34/1-03/1 %95CI:، OR=1/18) به ازاي افزايش هر واحد مونوکسيد کربن يافته شد ولي ارتباط سندرم حاد قلبي و ميانگين 24 ساعته ذرات معلق کوچک تر از 10 ميکرون (01/1-99/0 %95CI:، OR=1/005) از لحاظ آماري معني دار نبود. ارتباط ميانگين 24 ساعته مونوکسيد کربن و سندرم حاد قلبي در سطوح جنس متفاوت بود و زنان حساس تر از مردان (26/2-25/1 %95CI:، OR=1/75) بودند ولي ارتباط سندرم حاد قلبي و ميانگين 24 ساعته ذرات معلق کوچک تر از 10 ميکرون در سطوح متغير هاي تعديل كننده اثر تغييري نكرد. نتيجه گيري: نتايج اين مطالعه نشان داد كه افزايش ميانگين 24 ساعته CO باعث افزايش خطرACS مي گردد كه اين خطر براي زنان بيشتر از مردان بود. در اين مطالعه هيچ ارتباطي ميان ACS و ميانگين 24 ساعته ذرات معلق کوچک تر از 10 ميکرون يافت نشد.
مقدمه و اهداف: تفاوت چشم گير تعداد مرگ و مصدوميت در زلزله هاي مختلف، حتي با بزرگي يکسان، نياز به بررسي عوامل موثر را ايجاد مي کند. هدف اين مطالعه تعيين عوامل موثر سازه اي و برخي خصوصيات فردي در وقوع مرگ و صدماتي است که در ارتباط مستقيم با زلزله 5 دي ماه 1382 بم روي داده اند. روش کار: جمعيت مطالعه، ساکنين منطقه زلزله زده بم در روزهاي نوزدهم و بيستم پس از زلزله بودند. در يک مطالعه مقطعي 420 خانوار ساکن منطقه زلزله زده بم در روزهاي نوزدهم و بيستم پس از زلزله با روش نمونه گيري خوشه اي مبتني بر موقعيت جغرافيايي بررسي شدند و اطلاعات مربوط به اعضاء خانواري که در زمان زلزله در داخل ساختمان قرار داشتند از نظر خصوصيات ساختمان و بروز مرگ و صدمات سرپايي و بستري جمع آوري شدند. تحليل داده ها با نرم افزار 8.0 STATA و با استفاده از رگرسيون لجستيک انجام گرفت. نتايج: در اين مطالعه 2089 نمونه، شامل 1089 مرد (%52.1) و 1000 زن (%47.9) بررسي شدند. دراين موارد، 369 مورد مرگ ) %95Cl= 14.3-%21.1، 17.7%( و 122 مورد ) %95Cl=4.5-%7.1، %5.8 ( مصدوميت منجر به بستري و 319 مورد مصدوميت سرپايي ) %95Cl= 12.6-%17.8، %15.3 ( در ارتباط مستقيم با زلزله روي داده بود. عوامل موثر بر بروز مرگ عبارت بودند از: تخريب ساختمان ) %95Cl=3.56-%11.29، OR=%6.34 (، حضور در ساختمان هاي خشت و گلي %95Cl=1.03-3.40 ،OR=%1.87 (، سن زير 6 سال ) %95Cl= 2.17-7.11، OR= %3.93 ( و سن 56-65 سال ) %95Cl= 1.23-5.15، OR= %2.52 ( الگوي مشابه، به جز تاثير نوع ماده اصلي ساختمان، در عوامل موثر بر مصدوميت بستري و سزپايي مشاهده شد. نتيجه گيري: براساس يافته هاي اين مطالعه عوامل موثر بر مرگ، تخريب کامل ساختمان، حضور در ساختمان هاي ساخته شده با مواد سنتي و سن پايين و بالا بودند. عوامل موثر بر صدمات بستري و سرپايي نيز عبارت بودند از تخريب کامل ساختمان و سن پايين و بالا. اين مطالعه اولين مطالعه اپيدميولوژي تحليلي است که به بررسي عوامل موثر بر مرگ و صدمات در کشور زلزله خيز ايران پرداخته است.
مقدمه و اهداف: شواهد زيادي وجود دارد که مديريت را يکي از مشاغل پر استرس معرفي مي کند. به مساله ي استرس هاي شغلي در ميان مديران صنايع کمتر پرداخته شده است. هدف تحقيق، تعيين ميزان شيوع انواع استرس هاي شغلي در مديران گروه صنعتي سايپا و نيز ارتباط اين استرس ها با عوامل شغلي دموگرافيک، تعيين عوامل ايجاد کننده ي استرس هاي شغلي در مديران و عوارض ناشي از استرس هاي شغلي بر سلامت و عملکرد آنان مي باشد. روش کار: استرس هاي شغلي مديران براي انواع عوامل استرس زا در محيط کار براساس معيارهاي مختلف با استفاده از پرسش نامه خود تکميلي و در جلسات گروهي اندازه گيري و سنجيده شدند. در مجموع از تعداد 496 مدير واجد شرايط جهت اين مطالعه 440 نفر پرسش نامه را تکميل کردند. در اين مطالعه از 12 ابزار سنجش استرس شغلي براي تعيين استرس هاي شغلي مديران گروه صنعتي سايپا استفاده شد. استرس هاي شغلي مديران براي انواع عواکل استرس زا در محيط کار براساس معيارهاي مختلف، از جمله عوامل شغلي هم چون فشار زمان، ساعت کار و برنامه ي زماني، مديريت محيط کار، تصميم گيري در محيط کار، عوامل استرس زاي مديريتي شامل عوامل ذاتي، نقش سازماني، توسعه سازمان، ساختار و جو سازماني، روابط با سازمان، و تلاقي سازماني با محيط خارج کار و ساير عوامل مانند شرايط کار، عوامل ارتباطي، عوامل مربوط به شغل، سازماندهي و تقابل امور خانه و محل کار تعيين شد. نتايج: ميانگين سني افراد مورد مطالعه 43.6 سال با انحراف معيار 7.3 سال و محدوده 27 تا 65 سال بود. ه طور کلي بيش از %98 مديران مورد مطالعه خود را در معرض استرس هاي شغلي مي دانستند و ميزان شيوع استرس شغلي به طور کلي معادل %49.5 بود. مهمترين عوامل استرس زاي شغلي بين افراد مورد مطالعه به ترتيب استرس ناشي از تصميم گيري در کار (%99.1)، فشار زمان (%97.3)، ساعت کار و برنامه ي زماني (%73.8)، استرس ناشي از مديريت محيط کار (%50.5)، مشکلات استرس زاي شغلي يا مديريتي اخير (%21.1)، و استرس ناشي از عوامل فيزيکي محيط کار (%23.1) بود. مديران حوزه هاي خدمات فني/ نگهداري- تعميرات، مهندسي و توليد بيشتر در معرض استرس هاي شغلي بوده اند. شيوع استرس هاي شغلي در افراد پايين تر در رده هاي مديريتي بيشتر از سايرين بود و مديران جوانتر نيز بيشتر در معرض استرس هاي شغلي بودند. نتيجه گيري: نتايج اين تحقيق و مقايسه آن با تحقيقات قبلي نشان داد که مديران بسيار بيشتر از ساير کارکنان در معرض استرس هاي شغلي قرار دارند و ميزان شيوع استرس شغلي در مديران گروه سايپا نسبت به ساير جوامع بالاتر است. از آنجا که استرس هاي شغلي مديران مي تواند تاثيرات نامناسبي بر سلامت افراد و توليد در سازمان داشته باشد، لازم است به مساله مورد پژوهش از طرف مديريت ارشد گروه توجه بيشتري شود و برنامه ريزي هاي مداخله اي مناسب در سطح سازمان و اقدامات موثر در سطح افراد براي کنترل و پيش گيري استرس هاي شغلي در مديران مورد مطالعه صورت پذيرد.
مقدمه و اهداف: با توجه به اهميت و جايگاه مطالعات مورد– شاهد لانه گزيده در تحقيقات اپيدميولوژيک و روند رو به رشد مقالات مبتني بر اين روش، بر آن شديم تا پس از مرور اجمالي بر متدولوژي آن روند ده ساله مقالات منتشره بر مبناي اين روش را ارزيابي کنيم و علاوه بر آن به مقايسه سير مقالات منتشر شده با کاربرد شيوه هاي مورد– شاهد (Case –control) و هم گروهي (Cohort) با اين روش بپردازيم. روش کار: در پايگاه اطلاعاتيPubmed با کليد واژه هاي "Nested case– control"، "Risk set sampling"، "Density sampling" به جست و جوي مقالات مرتبط با روش مطالعاتي مذکور از ابتداي سال 1996 تا پايان 2005 پرداختيم. همچنين مقالات با طراحيCase– control و مطالعات Cohort را نيز با کلمات کليدي مربوط در 10 سال اخير استخراج کرديم. جست و جوي مقاله ها در تاريخ 5 ارديبهشت 1385 صورت گرفت. نتايج: با روش ذکر شده تعداد 2011 مقاله با طراحي مورد– شاهد لانه گزيده به دست آمد. در سال 1996 حدود 95 مقاله و در سال 2005 حدود 289 مقاله وجود داشت. براي مقالات مورد– شاهد و مقالات هم گروهي به ترتيب تعداد 68456 و 60479 مقاله به دست آمد. تعداد مقالات مورد– شاهد از 4378 در سال 1996 به 10270 مقاله در سال 2005 رسيده بود. تعداد مقالات هم گروهي از 2981 مورد در سال 1996 به 9771 مقاله در سال 2005 رسيده بود. نتيجه گيري: در طول دهه مورد مطالعه، سرعت افزايش تعداد مقالات با روش هم گروهي و مورد– شاهد لانه گزيده تقريبا با هم برابر بود و در مقايسه با مطالعات مورد– شاهد رشد بيشتري داشتند، به نحوي که طي اين دهه تقريبا تعداد مقالات در اين دو نوع مطالعه سه برابر و مقالات مربوط به مطالعات مورد– شاهد تقريبا دو برابر شده اند.
مقدمه و اهداف: آگاهي از دگرگوني سيماي سلامي (Health Transition) در هر کشور، از مهم ترين اطلاعاتي است که در برنامه هاي توسعه اجتماعي و برنامه ريزي براي تامين، حفظ و ارتقاي سلامت جامعه مورد استفاده قرار مي گيرد. دگرگوني سيماي سلامتي بر پايه دو گذار جمعيت شناسي ( Demographic Transition) و همه گير شناسي ( Epidemiologic Transition) استوار است. روش کار: براي به دست آوردن سيماي سلامتي و دگرگوني آن در ايران، نخست اطلاعات جمعيت شناسي در فاصله 45 سال اخير، به منظور تعيين تغيير چهره جمعيت شناسي کشور ترسيم شد. سپس اطلاعات مربوط به الگوي مرگ از سال هاي 1350 تا 1380 از منابع مختلف، به خصوص اطلاعات ثبت مرگ شهر تهران (1350) و ثبت مرگ در 10 استان (1379) و 18 استان (1380) مقايسه گشت. همچنين با توجه به تمام نقصان هاي اطلاعاتي در اين زمينه، داده هاي بيماري هاي واگير در چند دهه اخير هم بررسي شد تا دگرگوني همه گير شناسي کشور نشان داده شود. نتايج: به طور کلي اين مطالعه نشان مي دهد که ميزان مرگ و باروري در تعامل با افزايش درآمد سرانه، افزايش شهرنشيني، صنعتي شدن، ارتقاي فن آوري در جهان و افزايش دست رسي به خدمات بهداشتي درماني و ... کاهش يافته و با تغيير ترکيب سني جمعيت، جامعه در مرحله خروج از سن نوجواني قرار گرفته قرار گرفته است. علاوه بر اين، ميزان مرگ کودکان زير 5 سال و مادران نيز کاهش يافته است. همه موارد فوق به اين منجر شده است که ترکيب علتي مرگ ها، از بيماري هاي عفوني و واگير خارج شده و الگوي ابتلا بيماري ها و مرگ نيز در گروه هاي سني تغيير نمايد. نتيجه گيري: به دليل ناهمگني توسعه اجتماعي در ايران، چهره دو گانه اپيدميولوژيک در بخشي از مناطق کشور پابرجاست، گوشه هايي از جامعه با بيماري هاي واگيردار و قسمت اعظم جامعه با بيماري هاي غيرواگير و مشکلات ناشي از آن درگير است. اين تغيير سيماي سلامتي در کشور، سبب خودنمايي اولويت هاي جديدي در برنامه هاي مرتبط با سلامتي و برنامه هاي توسعه اجتماعي و اقتصادي شده، ضمن ضرورت حمايت از فعاليت هاي گذشته و ادامه روندهاي آن، تغييراتي در سياست ها و استراتژي هاي جمعيتي، فرهنگي، توسعه اجتماعي و امور مرتبط با سلامتي را طلب مي کند.
مقدمه و اهداف: با توجه به کمبود اطلاعات بنيادي در زمينه عوامل خطر وقوع صدمات ترافيکي در ايران، اين مطالعه با هدف تعيين اندازه گيري رابطه بين عوامل خطر بالقوه و وقوع صدمه در رانندگان وسايل نقليه موتوري انجام شد. روش کار: مطالعه به صورت مورد– شاهد بر پايه جمعيت در جاده قزوين– لوشان انجام شد. 175 نفر مورد و 175 نفر شاهد از نظر برخي از عوامل خطر وقوع صدمه مقايسه شدند. موردها رانندگاني بودند که در طول مطالعه در جاده ذکر شده دچار تصادف رانندگي همراه با آسيب جسمي شده بودند و به صورتincident case انتخاب مي شدند. شاهدها رانندگاني بودند که در طول مطالعه، در همان جاده دچار تصادف رانندگي بدون هيچ گونه صدمه جسمي مي شدند و به روش سيستماتيک وارد مطالعه مي گرديدند. آسيب جسمي به صورت هرگونه صدمه جسمي نيازمند به مراقبت پزشکي تعريف شد. داده ها از طريق مصاحبه با موردها و شاهدها و گزارش هاي پليس راه حاصل گرديد. داده ها به صورت دو متغيره و مدل رگرسيون لجستيک چند گانه تجزيه و تحليل شدند. نتايج: در حالي که در تجزيه و تحليل دو متغيره ( خام)، استفاده از وسيله ايمني (کمبرند يا کلاه ايمني)، پرتاب شدن به بيرون از وسيله نقليه، شدت برخورد، تعداد برخورد، تصادف موتورسيکلت، آتش سوزي، شرايط نامساعد آب و هوايي و برخورد با اشياي ثابت با وقوع صدمه در راننده رابطه داشتند، در آناليز با مدل لجستيک چندگانه، استفاده از وسيله ايمني با (%95 Cl:0.38 –1.02) OR= 0.62، پرتاب شدن به بيرون از وسيله نقليه با (%95 Cl:1.23– 7.06) OR= 2.95، برخورد شديد با (%95 Cl:2.86 –10.22) OR= 5.41، تصادف موتورسيکلت نسبت به اتومبيل با (%95 Cl:1.05 – 9.54) OR= 3.16 و شرايط نامساعد آب و هوايي با (%95 Cl:1.66– 12.51) OR= 4.56 با وقوع صدمه ارتباط نشان دادند. اثر متقابل بين شدت برخورد و شرايط آب و هوايي قابل توجه بود. نتيجه گيري: به منظور پيش گيري از صدمه پس از تصادف توصيه به کنترل سرعت غير مجاز، استفاده از کمربند و کلاه ايمني، استفاده نکردن از موتور سيکلت در مسافرت هاي بين شهري و به همراه داشتن کپسول آتش نشاني در وسيله نقليه مي شود.
مقدمه و اهداف: مولتيپل اسکلروز يا ام اس شايع ترين بيماري عصبي در بزرگسالان جوان و شايع ترين بيماري خود ايمني دستگاه عصبي در همه سنين است. در حال حاضر بيش از سي هزار بيمار مبتلا به ام اس در ايران وجود دارد که تعداد آنان رو به افزايش است. با وجود نقش شناخته شده تغذيه در سير بيماري و کنترل عوارض آن، بررسي وضعيت تغذيه در اين گروه از بيماران در ايران از نظرها دور مانده است. هدف از پژوهش حاضر ارزيابي ميزان دريافت ويتامين ها و مواد معدني در بيماران ايراني مبتلا به ام اس و مقايسه ي آن با مقادير مرجع است. روش کار: 108 بيمار مبتلا به ام اس عود کننده– تخفيف يابنده به طور تصادفي از ميان بيماران انجمن ام اس ايران ( سال 84-1383 ) انتخاب شدند. براي هر بيمار يک پرسش نامه اطلاعات فردي و بيماري تکميل شد. ميزان دريافت مواد غذايي توسط سه يادآمد 24 ساعته خوراک و يک بسامد مصرف کمي يک ساله ثبت شد. مقادير به دست آمده با استفاده از راهنماي تبديل مقياس هاي خانگي به مقادير وزني بر اساس گرم تبديل و توسط برنامه Nutritionist –3 پردازش شد. مقادير بدست آمده با نرم افزار SPSS محاسبه گرديد. ميانگين، انحراف معيار و حداقل و حداکثر دريافت براي هر يک از ويتامين ها و املاح برآورد شد. براي مقايسه با مقادير مرجع از آزمون t استفاده شد. نتايج: دريافت روزانه ويتامين هاي C , A در زنان مبتلا به ام اس از مقادير توصيه شده بيشتر و دريفات فولات، ويتامين هايE , D، املاح منيزيم، آهن، روي، يد و کلسيم کمتر از مقادير مورد نياز روزانه بود. مردان مبتلا به ام اس، ويتامين A، املاح آهن، فسفر و منگنز را بيش از مقادير توصيه شده روزانه و فولات، ويتامين هاي E , D و عناصر منيزيم، روي، کلسيم، و سلنيم را کم تر از مقادير مرجع دريافت مي کردند. نتيجه گيري: با توجه به اين که دريافت ويتامين D و کلسيم در بيماران ايراني مبتلا به ام اس از مقادير توصيه شده روزانه کم تر است، افزايش دريفات ويتامين D و کلسيم در زنان و مردان مبتلا منطقي به نظر مي رسد. نظر به تشديد برخي علايم بيماري در اثر کم خوني، افزايش دريافت آهن و فولات در زنان مبتلا پيشنهاد مي شود. از آنجا که آسيب اکسيداتيو نقش شناخته شده اي در سير بيماري دارد، مردان مبتلا بايد به مصرف بيشتر عوامل آنتي اکسيدان و کاهش دريافت منابع آهن تشويق شوند. در مجموع، بررسي وضعيت تغذيه، انجام مشاوره تغذيه، آموزش و تدوين رژيم غذايي متناسب با نيازهاي فردي براي بيماران ايراني مبتلا به ام اس ضروري به نظر مي رسد.
مقدمه و اهداف: تيفوئيد از بيماري هاي بومي قديمي کشور ماست. علي رغم تلاش هايي که براي کاهش بيماري در کشور صورت گرفته، هم چنان شيوع آن در مناطق مختلف آب و هوايي مطرح است. به دليل افزايش گزارش موارد بيماري در شهرستان رشت، به منظور دست يابي به الگوي اپيدميولوژيک بيماري در استان گيلان مطالعه اي توصيفي در اين ناحيه انجام گرفت. روش کار: اين بررسي به مدت يک سال (82-1381) با تعداد 2031 نفر از مراجعان مشکوک به بيماري و ارجاع شده توسط پزشکان به آزمايشگاه هاي تشخيص پزشکي رشت انجام پذيرفت. شاخص موارد مثبت عيار 180 و بيشتر در دو آزمايش ويدال به فاصله يک هفته و يا مثبت بودن در آزمايش هاي باکتري شناسي تعيين گشت. داده هاي پرسش نامه هاي تکميلي پس از انجام آزمايش هاي سرولوژيک و کشف خون به کمک نرم افزارEPI-INFO آناليز آماري شدند. نتايج: ميزان شيوع سرولوژيک بيماري در شهرستان رشت در بين موارد مشکوک ارجاع شده به آزمايشگاه ها %3.49 بود که %25 موارد مثبت سرمي در کشف مثبت بودند. ميانگين هندسي عيارهاي مثبت (GMRT) 1:80 حاصل شد. توزيع آلودگي بر حسب گروه هاي سني و جنسي يکسان اما بر حسب سواد، شغل (بيشترين موارد آلودگي در زنان خانه دار با %58.75)، محل سکونت، آب مصرفي و نشانه تب (77.5%) اختلاف معني داري را با p<0.05 نشان داد. نتيجه گيري: ميزان شيوع تيفوئيد از نظر ويژگي هاي اکولوژيک مناسب موجود در منطقه براي رشد، تکثير و انتشار باکتري احتمال همه گيري بيماري را مطرح مي کند که نياز به مطالعات وسيع تري در سطح استان دارد.
مقدمه و اهداف: برآورد اثر متقابل ژن- محيط در مطالعات مورد- شاهد، به طور گسترده اي مورد توجه محققان قرار گرفته است. به دليل برخي از مشکلات و محدوديت هاي مربوط به نمونه گيري گروه شاهد، روش هاي نويني براي برآورد اثر متقابل ژن- محيط ابداع شده است که بدون نياز به گروه شاهد، اثر متقابل ژن- محيط را برآورد مي کند. يکي از اين روش ها، مطالعه فقط- مورد است که در آن اثر متقابل ژن - محيط فقط بر اساس اطلاعات موجود در گروه مورد به دست مي آيد. هدف از اين تحقيق برآورد اثر متقابل ژن- محيط در بيماران مبتلا به سرطان پستان مراجعه کنده به بيمارستان، با استفاده از روش آناليز فقط- مورد و مقايسه نتايج حاصل با روش آناليز مورد- شاهد است. روش کار: در اين تحقيق، متغيرهاي باروري شامل سن در اولين بارداري، تعداد تولدهاي زنده، يائسگي و تعداد سال هاي بعد از يائسگي به عنوان فاکتورهاي محيطي انتخاب شدند. هم چنين سابقه فاميلي سرطان پستان در بستگان درجه اول به عنوان فاکتور ژنتيکي انتخاب شد. از دو روش آناليز مورد- شاهد براي برآورد اثرات متقابل ژن- محيط استفاده شد. براي مقايسه کارايي آماري دو روش آناليز مورد- شاهد و آناليز فقط- مورد، خطاي استاندارد و فاصله هاي اطمينان 95% و نيز -2loglikelihood مورد استفاده قرار گرفت. نتايج: اثر معني داري بين متغير يائسگي و سابقه فاميلي سرطان پستان در هر دو روش آناليز مشاهده شد (Cl=1.10-16.90، OR=4.32 در آناليز مورد- شاهد و Cl=1.17-9.87 و OR= 3.40 در آناليز فقط- مورد). هم چنين اثر معني داري بين متغير تعداد سال هاي پس از يائسگي و سابقه فاميلي سرطان پستان در هر دو روش آناليز مشاهده شد (Cl=0.98-1.16 وOR= 1.07 در آناليز مورد- شاهد و Cl= 1.01-1.12 ، شاهد کمتر بودند و -2loglikelihood مدل هاي آناليز فقط- مورد از مدل هاي متناظر خود در آناليز مورد- شاهد نيز کمتر بود. نتيجه گيري: با توجه به کوتاه تر بودن فواصل اطمينان و -2loglikelihood مدل ها، آناليز فقط- مورد نسبت به آناليز مورد- شاهد برا برآورد اثر متقابل ژن- محيط در بيماران مبتلا به سرطان پستان از نظر آماري کاراتر است.
اصطلاح «نابرابري هاي بهداشتي» يک مفهوم توصيفي صرف نيست و به تفاوت ميزان مرگ، ابتلا به بيماري، اميد به زندگي، سال هاي زندگي به سر شده با ناتواني و ... با سه منشا طبقه اجتماعي، جنسيت و قوميت/ نژاد مي پردازد. اين مقاله فقط به موضوع نابرابري هاي بهداشتي با منشا اقتصادي- اجتماعي مي پردازد. نابرابري هاي بهداشتي با طبقه اجتماعي به صورت تفاوت در ميزان بروز يا شيوع مشکلات بهداشتي بين افراد جمعيت در موقعيت اقتصادي– اجتماعي پايين تر و بالاتر تعريف مي شود. در حالي که اندازه گيري نابرابري هاي اقتصادي اجتماعي در سلامتي در اروپا داراي قدمتي کهن است. در اين زمينه در ساير مناطق، به ويژه جهان در حال توسعه کار تجربي محدودتري صورت گرفته است و اثر هر يک از اين عوامل در ارتباط با سلامتي بايد به طور جداگانه مطالعه شود. منابع اصلي داده در مورد وضعيت سلامتي و اندازه گيري نابرابري هاي بهداشتي جمعيت در سطح بين المللي مراکز ثبت و مطالعات مقطعي طراحي شده خاص هستند. به نظر مي رسد مطالعات اپيدميولوژيک در ارزيابي، پايش و پيش گيري از نابرابري هاي بهداشتي به ويژه با تمرکز بر گروه هاي اقتصادي– اجتماعي در بسياري از مناطق رو به توسعه، از جمله ايران، محدود بوده است. با توجه به فقدان مراکز ثبت منسجم، انجام مطالعات مقطعي طراحي شده خاص و مطالعات جمعيتي در ارزيابي و پيش گيري از نابرابري هاي بهداشتي توصيه مي شود.