از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه وقتى امير المؤمنين عليه السّلام براى جنگ با معاويه به تجهيز قشون مىپرداخت و مردم را به آن ترغيب مىفرمود، دو نفر براى حلّ نزاعشان، خدمت امام عليه السّلام رفتند.
يكى از آن دو (كه گويا مقصر اصلى بوده)، در گفتار زياده روى و تندى كرد، امير المؤمنين عليه السّلام به او نگاهى كرد و فرمود: «اف بر تو» ناگهان به شكل سگى در آمد، و اطرافيان مبهوت ماندند، و آن مرد شروع به زارى و التماس كرد، تا امام عليه السّلام او را به حال اول برگرداند، حضرت نگاهى به او كرد و لباسهاى مباركش را جنبانيد، تا اينكه در اثر دعاى دوباره به شكل اول برگشت.
برخى از اصحاب، عرضه داشتند، شما كه اين قدرت را دارى، چرا براى جنگ با معاويه مردم را بسيج مىكنى؟ و با چنين نيرويى ما را از شرّش خلاص نمىكنى؟
امام عليه السّلام لحظهاى انديشيد، آنگاه سرش را بلند كرد و فرمود: سوگند به كسى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر بخواهم با همين پاى كوتاه با اين همه فواصل بيابانهاى گسترده و فلات و كوهها، بر سينه معاويه، مىزنم و او را از روى تخت به زمين مىاندازم، و اگر خدا را سوگند دهم كه اين كار، در همين لحظه انجام بگيرد، پيش از اين كه از جايم برخيزم، يا پيش از اين كه يكى از شما از اين پهلو، به آن پهلو بغلطد اين كار صورت مىگيرد.
اما همان گونه كه خدا توصيف كرده: عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ «سوره انبياء/ 25- 26»، بندگانى بزرگوار كه در سخن بر خدا پيشى نمىگيرند و به فرمان او، عمل مىكنند.
ما به خواست و اراده حق گردن مىنهيم، تا كارها را به صورت طبيعى پيش برود.
منبع: ارشادالقلوب