در روزهایی که دلم شکسته بود یاد حرفهای پدر ژپتو به پینوکیو افتادم
که میگفت: پینوکیو چوبی بمان آدمها سنگی اند. دنیایشان قشنگ نیست .
اما این روزها آرامم... آن قدر که از پریدن پرنده ای غافل نشده و در هیچ خیابانی گم نمیشوم .
این روزها آسان تر از یاد میروم و آسان تر فراموش می کنند...می دانم !
اما شکایتی ندارم ... آرامم گله ای نیست ... انتظاری نیست ..اشکی نیست ...بهانه ای نیست .
این روزها تنها آرامم..یک وحشی آرام . آنقدر آرام که به جنون چندین ساله ام شک کرده ام می ترسم نکند مرده باشم و خودم هم ندانم ؟
دلم یک غریبه میخواهد که بیاید بنشیند فقط سکوت کند و من هی حرف بزنم و بزنم .
بزنم تا کمی کم شود اینهمه بار! بعد بلند شود برود ..انگار نه انگارنبود،..