واحد شعر و ادب تبیان زنجان-
دربار گوركانيان هند، مهمترين و بزرگترين كانون ادبي در حوزه زبان و ادب فارسي در فاصله قرن دهم تا اواسط قرن دوازدهم است. آنچه در هند عصر تيموري در ميانه جامعه ادبي سخت رايج بود، برگزاري مجالس و محافل ادبي بود كه «مجلس مشاعره»خوانده ميشد. هر چند مركزيت محافل ادبي حوزهي هند در دربار بود.
اما محافل ادبي و مجالس مشاعره مختص به دربار نميشد. از آنجا كه شاعري در هند از راه آموزش حاصل ميگرديد، كساني كه هواي شاعري در سر داشتند، در محضر شاعران و اديباني كه سمت استادي داشتند، به مشق شعر ميپرداختند و بدين ترتيب، نوعي انجمن ادبي از طريق تدريس فن شعر پديد ميآوردند.
اين نوع آموزش فن شعر، به جامعه ادبي هند، بافت منظّم و ويژهاي ميداد. هر شاعر استاد، داراي سبك و مكتبي خاص با شماري شاگرد بود. شاگردان، تتبع سبك استاد ميكردند و هر روز با مسودهاي اشعار خود، در محضر وي حاضر ميشدند، سرودههاي خود را ميخواندند و استاد به تصحيح اشعار آنان ميپرداخت.
«از شاعراني كه در شبه قاره هند سمت استادي داشتند ومحضر آنان محل فراگيري فنون شاعري بود، ميتوان به اين افراد اشاره كرد: بيدل دهلوي، ناصرعلي سرهندي، محمدعلي حزين لاهيجي، محمد افضل سرخوش، عبدالطيف خان تنها، ميرزا عبدالغني بيگ قبول، ميرزا معزّ فطرت موسوي، آفرين لاهوري و...»(1).
اين شاعران با شاگردان خود در محافل ادبي كه در مكانهاي عمومي مانند مزارات هند، مساجد، قهوهخانهها و كتابخانهها يا در منازل شاعران اهل ذوق و صوبهداران شعردوست تشكيل ميشد، حاضر ميگرديدند و با هواداران فرقههاي شعري ديگر به مشاعره ومناظره ميپرداختند. يكي از اين مكتب ها و فرقههاي شعري، فرقه «قبوليه» بود كه شاگردان و متتبعانِ ميرزا عبدالغنيبيگ قبول، اعضای آن بودند. فرزند وي، ميرزا گرامي، كه پيرو طرز پدر بود، پانصد شاگردِ شاعر داشت و در مجالس مشاعره، معمولا پنجاه تن از شاگردانش ملازم وي بودند(2).
«خانآرزو» در ذيل گزارش احوال وي مينويسد: « اوايل كه شيخ محمدعلي حزين به شاهجهان آباد آمد و آوازي شعر او به گوش رسيد، ميرزا گرامي با ده ـ بيست كس از شاگردان ومخلصان جايي كه شيخ بود رفت وبه لهجهاي كه مرسوم فرقه قبوليه است، غريو در گنبد افلاك افكند»(3).
عمدهترين محافل ادبي حوزه هند، در پيوند با دربار گوركانيان و امرا و صوبهداران آنان، مجالس تدريس فن شعر و مشق شاعري، مجالس اصلاح شعر و گروههاي همطرح پديد ميآمد. تحت تأثير چنين فضايي، بازار شاعري و شعر و هم چنين نقد شعر، بسيار رونق گرفت. رقابت ايرانيان و هنديان نيز بر گرمي اين بازار ميافزود و موجب عميقشدن نقدها و زيبايي ظرافتهاي شاعرانه ميگرديد.
دربار، بزرگترين انجمن ادبی
دربار گوركانيان هند، مهمترين و بزرگترين كانون ادبي در حوزه زبان و ادب فارسي در فاصله قرن دهم تا اواسط قرن دوازدهم است. اوج فعاليتهاي ادبي اين دربار، در دوران حكومت سه پادشاه مقتدر اين سلسله، يعني اكبر، جهانگير و شاهجهان بود. بزرگترين شاعران طرز تازه، در دربار آنان و صوبهدارانشان به سخنوري و شاعري مشغول بودند و مهمترين محافل ادبي روزگار خود را پديد ميآوردند. در دستگاه تيموريان هند، تعداد زيادي شاعر بود كه امور مربوط به آنان تحت مديريت ملكالشعراي دربار تمشيت مييافت. بسياري از اين شاعران، در دربار، سمت اجرايي داشتند و به كارهايي نظير استيفا، وكالت، كتابداري و... مشغول بودند(4).
منصب ملكالشعرايي، نخستين بار توسط اكبرشاهِ بزرگ، در دربار گوركانيان برقرار شد و نخستين ملكالشعراء در دربار آنان، غزّالي مشهدي (920 ـ 980 ه.ق) بود و پس از مرگ وی، اين منصب به فيضي فياضيدكنآبادي محول شد. بنابر فهرستي كه ابوالفضل علّامي در كتاب «آيين اكبري» از شعراي دربار اكبر آورده است، تعداد پنجاه وشش شاعر در محفل ادبي اكبر بودهاند كه معروفترين آنان: عرفي شيرازي، نظيري نيشابوري، شكيبي اصفهاني، غزّالي و وقوعي نيشابوري هستند(5).
جهانگير، چهارمين پادشاه سلسله گوركانيان و جانشين اكبر، خود شاعر بود و ذوق نقّادي او در اندازه يك استاد بزرگ فن بود. وي شعراي زيادي را تحت حمايت خود گرفت و در چهاردهمين سال جلوس( 1028ه.ق) خود، طالب آملي را به ملكالشعرايي دربار خود برگزيد. وي اشعار شعراي دربار خود را نقد ميكرد و برآنان خردهها ميگرفت، در اشعار طرحي شركت ميكرد و به آنان طرح شعر ميداد. يكبار در نامهاي كه شاهعباس براي او نوشته بود، اين بيت درج بود:
همنشينم به خيال تو و آسوده دلم
كاين وصاليست كه درپي غم هجرانش نيست
جهانگير از شعراي دربار خود خواست تا در زمينه همين بيت، ظرف مدت ده روز غزلي بگويند تا بيتي از آن در ضمن پاسخ نامه شاهعباس نوشته شود. نظيري نيشابوري دوغزل ميگويد كه اين سه بيت آن را شاه ميپسندد:
تا به كي فكر توان كرد و سخن تازه نوشت
قصه شوق حديثي است كه پايانش نيست
عشق ما واقعهاي نيست كه آخر گردد
هر چه آغاز ندارد غمِ پايانش نيست
دولت عشق ندارد خطر از عين كمال
كاين سعادت به كمالي است كه پايانش نيست
جهانگير خطاب به نظيري ميگويد: «هر يك بيت به سر خود خوب است و اين چند بيت در اين غزل به طور خود بد نيستند، اما آن بيت كه در برابر آن شعر كه در عريضه خود شاه نوشتهاند، ميتوان نوشتن كدام است؟ و مقصود ما آن بود». اعتمادالدوله به عرض اقدس رسانيد كه: «سعيدا گيلاني هم اين غزل را گفته است. اگر فرمان شود او هم به عرض اقدس رساند. رخصت يافته او غزل خود را معروض داشت، چون بدين بيت رسانيد:
دلم از فيض محبت ز ازل با تو يكي است
خبر از وصل ندارد غم هجرانش نيست
بر زبان مقدس رفت كه اين بيت بد نيست، يك گونه مناسبت دارد... ازآنچه مذكور شد بهتر است... نظيري معروض داشت كه من سه چهاربيت در اين غزل آن طور دارم كه توان نوشت. از آن جمله اين است:
عشق تو واقعهاي نيست كه آخر گردد
هر چه آغاز ندارد غمِ پايانش نيست
بر زبان اقدس رفت: لفظ عشق از كمالات سلطنت بسيار دور است. پادشاهي به پادشاهي نمينويسد. عاشقي و معشوقي نيست. نظيري بيت ديگر خواند كه:
شادم از دل كه مي شوق تو مدهوشش كرد
خبراز رشك وصال و غم هجرانش نيست...
فرمودند كه برادر بزرگ به برادر خرد چنين نمينويسد...
حياتي ـ شاعرگيلانيـ ... غزل گفته آورده بود... اعتمادالدوله گرفته خواند... چون اين بيتها به عرض رسيد:
ميندانم ز چه بيكار نشيند عاشق
سينه خود هست اگر چاك گريبانش نيست
چه كند عاشق بيچاره كه حيران نشود
هركه را هست دلي ديده به فرمانش نيست
فرمودند كه حياتي، اين دو بيت را خوب گفته است... پس خطاب به شيخ جميلي كرده فرمودند كه شاعران درگاه آن غزل را گفتهاند شما هم بگوييد...به عرض اقدس رسيد که شيخ جميلي غزلي تازه گفته آورده است... حكم فرمودند بيايد. اوآمده... وغزل را در زمين آن بيت كه شاه عباس در عريضه خود نگاشته بود معروض داشت. از آن جمله اين مطلع بيت است:
غرقهي لجهي عشقيم كه پايانش نيست
طالب درديِ درديم كه درمانش نيست
من به دل با تو شب و روز وصالي دارم
واصل آن است كه درد و غم هجرانش نيست
... پس برزبان مبارك رفت شيخ جميلي بسيار خوب گفته است. مي توان اين بيت را برابر آن بيت در كتابت شاه مرقوم ساخت»(6).
اين گونه نقد وگرفتها موجب ميشد كه شاعران در شعرهاي خود، نازككاريهاي زيادي به كار برند و جانب ظرافتهاي شاعري را نگهدارند و در فن خود پيشرفت كنند. جهانگير، معتقد غزل و رباعي بود و به مدح و مرثيه اعتقادي نداشت و به حياتي گيلاني، از شعراي دربارش ميگفت: «بهترين فنون شعر، غزل و رباعي است؛ معتقد قصيده نهايم كه در مدح ازحد ميگذرانند و مرثيه راهم دوست نداريم»(7).
شاهجهان، جانشين جهانگير نيز معتقد شعر و شعرا بود. وي انجمني بزرگ از شاعران در دربار خود فراهم آورده و كليم همداني را سمت ملكالشعرايي داده بود. از شاعران بزرگ دربار او، يكي حاج محمدجان قدسي بود كه در مجلس شاهجهان بالادست كليم، ملكالشعراي دربار مينشست(8).
از عهد «اورنگزيب» به بعد، از رونق محافل ادبي دربار گوركانيان كاسته شد. وي به شعر اعتقادي نداشت و به همين سبب، منصب ملكالشعرايي را در دربار خود منسوخ كرد. در عهد او، از ميزان مهاجرتها و مسافرتهاي شاعران و نويسندگان ايراني به هند كاسته شد و حوزه ادبي هند به دست خود اهل هند افتاد و در حالي كه مباحثات و مناظرات ادبي حاصل از رقابت ايرانيان و هنديان داشت به بار مينشست، ناگهان طوفان سرخ و سهمگيني برخاست (استعمار) و سير صعودي به سيري قهقرايي تبديل شد(9).