واحد شعر و ادب تبیان زنجان-
ادبيات فارسي دري از همان آغاز پيدايش و توسعه ي خود (نيمه ي قرن 3 ق) ادبياتي اسلامي محسوب مي شد، حتي برخلاف ادبيات عربي، يک دوره ي جاهلي هم پشت سرنداشت. لاجرم تأثير اسلام درآن، تأثيري خارجي نبود، بلکه ادامه ي تأثير محيط پيدايش آن بود. اين ادبيات در عهد صفاريان و حداکثر در آغاز دوره ي طاهريان شکل گرفت. آن چه به ايران قبل از اسلام تعلق داشت، سابقه ي بلافصل اين ادبيات اسلامي به شمار نمي آمد. قبل از عهد طاهريان و اوايل عهد خلافت مأمون هم، ادبيات فارسي دري شکل مکتوب و مضبوط نداشت. آن چه بعد از فتوح اسلامي در اين زبان به وجود آمده بود، از حدود ترانه ها و تصنيف هاي متداول در افواه عام عصر، مثل سرود اهل بخارا( زرين کوب، 1337 ش: 288 به بعد) و ترانه ي کودکان بلخ (قزويني، 1332 ش: 34/1 - 45) و سرود کرکوي (تاريخ سيستان، 1314 ش: 37) تجاوز نمي کرد. سرودهاي خسرواني هم اکنون دست کم يک نمونه ي آن رديابي شده (شفيعي، 1368 ش: 571 - 573)، تا عصر شمس قيس رازي مؤلف المعجم ظاهراً شهرت و تداول محدودي داشته است و در واقع تقريباً تمام اين سرودها به ادبيات عاميانه و غير مکتوب تعلق دارد.
نخستين نمونه ي شعر فارسي دري که در مآخذ آمده است، به اوايل عهد مأمون و دوره ي اقامتش در مرو خراسان مي رسد. با وجود اين، صحت انتساب 4 بيتي که از آن نمونه در روايت عوفي مؤلف لباب الالباب آمده است، قابل تأييد نيست و به هر حال هنوز مورد مناقشه است (صادقي، 1363 ش: 87 به بعد). نمونه اي ديگري هم نقل شده که مربوط به همان عهد است و نشانه هاي کهنگي که در بعضي از آن ها هست، احتمال اصالت آن ها را قابل تأييد مي سازد. اما در تاريخ سيستان (1314 ش: 210) نخستين شعري که به زبان فارسي سروده شده، به محمد بن وصيف، دبير ديوان انشاء يعقوب ليث، منسوب شده است و جالب آن است که اين اشعار همان اندازه که نمونه ي قديم ترين شعر به زبان فارسي دري است، قديم ترين شعر اسلامي هم در زبان فارسي هست.
از مقوله ي نثر فارسي دري هم، هيچ اثرغيراسلامي يا ما قبل اسلام که مبني بر «تعبير ادبي» باشد، در دست نيست. چند اثري که به اين زبان از اواخر عهد فتوح اسلامي به دست آمده، نمونه ي اسناد و قباله هاست و از مقوله ي آثار ادبي نيست (لازار، 1963: 31). بعضي آثار هم که از تورفان و از انقاض ميراث مانويان ترکستان به دست آمده، آثار ديني مانوي است و چند ورق از يک منظومه ي فارسي بلوهر و بوداسف که از اين جمله به دست آمده است (هنينگ، 1962 م: 104-89)، ظاهراً به مدت ها بعد از نظم قديم ترين شعر فارسي، يعني به عهد رودکي، تعلق دارد. به هر حال، قديم ترين نمونه هاي نثر موجود که به زبان فارسي تصنيف شده است، نيز جنبه ي اسلامي دارد، خواه بازمانده ي اجزايي از تفسير منسوب به ابوعلي جبايي (د 303 ق) از ائمه ي معتزله باشد، خواه اجزاي موجود اما دست کاري شده ي يک کتاب مفقود در باب مباحث کلامي، موسوم به سواد اعظم منسوب به ابوالقاسم حکيم سمر قندي (د342 ق) که آن را به درخواست امير نصر ساماني به عربي نوشت و بعد به فارسي درآورد.
مقدمه ي قديم شاهنامه، معروف به شاهنامه ي ابومنصوري و آن چه درزمينه ي ترجمه ي تفسير طبري به فارسي دري به وجود آمده است، نيز از حيث تاريخ در همين زمينه قرار دارد و مجموع آن ها نشان مي دهد که نثر فارسي هم مثل شعر فارسي قديم ترين نمونه هايش اسلامي است و اين دعوي که ادبيات فارسي دري، در شعر و نثر خويش، به عنوان ادبياتي اسلامي ظاهر شد و قبل از آن سابقه ي قابل ملاحظه اي نداشت، قولي که محل ترديد و اختلاف عاري از مکابره باشد، نيست. اين که فارسي زبانان اين قرون و چند قرن تالي خود در نشر زبان عربي هم به عنوان زبان اسلامي، مجاهده کردند و دست کم آثار علمي خود را به آن زبان منتشر ساختند، فرهنگ ايراني را مقارن ظهور ادبيات فارسي دري، فرهنگي اسلامي مي سازد. اين نکته هم که اين آثار در اروپا از قرون وسطي آثار عربي خوانده شده اند، اصل ايراني مؤلفان آن ها را پوشيده نمي دارد و آن را امري غير قابل ترديد نشان مي دهد (پيتسي، 1894: 422). با اين همه، زبان عربي هم در تکوين و توسعه ي زبان ادبي فارسي بي تأثير نماند و اين تأثير البته نوعي تأثير اسلامي بود. شمار واژگان عربي که هم زمان با فتوح اسلامي و تا مدت ها بعد، طي قرون نخستين اسلامي، در زبان فارسي وارد شد و مجال کاربرد گسترده يافت، از همين تأثير ناشي مي شد. در واقع،اگر فتوح اسلامي به استقرار حکومت خلفا در مدتي طولاني در ايران نمي انجاميد، البته اين واژگان دخيل تا اين اندازه فراوان، متنوع و ريشه دار در فارسي دري مجال ورود و بقا نمي يافت.
اين گونه واژه ها بعضي مربوط به دين تازه بود، مثل آيت، اذان، ايمان، ثواب، جمعه، جهاد، حج ،حرام، حلال، دعا، رکوع، سجود، سلام، صلات، صوم، عذاب، عقاب، غزو، غيب، فاسق، قبله، قضا و قدر، قلم، کافر، لوح، محراب، مسجد، مسلم، مؤمن و نظاير آن ها. برخي لغات اداري و مربوط به طرز حاکميت و حکومت جديد بود، مثل امام، امر ونهي، امير، بيت المال،تعزير، ثغر، جبايت، جزيه، حاکم، حد، خراج، خطبه، خطيب، خليفه، رعيت، زجرو حبس، سلطان، طاعت، طغيان، عاصي ، عصيان، قتل، قهر، کاتب، محتسب، مصلي، مولي، والي، وزير و مانند آن ها. شماري هم الفاظ مترادف بود که به ضرورت احوال در پاره اي موارد از زبان عربي به جاي واژگان فارسي، يا به همراه آن ها در زبان فارسي وارد شد و تداول يافت و بعدها در محاوره ي عام فارسي زبانان، يا در ادبيات فارسي هم براي خود جايي بازکرد و رايج شد.
به احتمال قوي، تفاوت و تنوع گونه ها و گويش هاي فارسي در اوايل قرون نخستين اسلامي به نحو بارزي در عرصه ي رواج فارسي دري باقي بود (رواقي، 1364 ش: 7-24) و ضرورت اجتناب از سرگشتگي ناشي از ناهمگوني آن ها از اسباب و انگيزه هاي عمده در دخول اين گونه مترادفات غير لازم در زبان فارسي بوده است. از اين گونه بود الفاظ ايام حرب، حيات و موت، خير و شر، سمع،سهل، صبح، صعب، صلح، قليل و کثير، لسان، يوم و امثال آن ها که البته ورودشان در زبان فارسي از تأثيرلوازم حاکميت اسلام بود و بعدها هم استعمال آنها به زبان و ادبيات فارسي وسعت و غنايي قابل ملاحظه بخشيد (براي نمونه هاي بيش تر، بهار، 1337 ش: 259/1 به بعد، 85/2 به بعد، 190 به بعد).
لغات علمي، کلامي و فلسفي هم در زبان فارسي دري هست که مأخوذ از قرآن و حديث يا معادل هاي قياسي در مقابل اصطلاحات رايج در ترجمه هاي عربي آثار يوناي، هندي، آرامي، سرياني و پهلوي بود و از همان قرون نخستين در زبان علمي عربي شايع شده بود، مثل برهان، جسم، جوهر، جهت، حس، خاطر، صواب، خطا،مطلق و مقيد، فرع و اصل، نفس، روح، عقل، حرکت، زمان، ظاهر و باطن، قوه، مقوله، قياس، حجت و نظاير آن ها که چون نخست در عربي رايج بود، از آن طريق وارد فارسي شد و اين پديده را هم مي توان از تأثير اسلام در زبان فارسي تلقي کرد. اما اين نکته که زبان عربي در آن ايام زبان علمي عصر بود، قابليت زبان فارسي را بري تقرير معاني علمي نفي نکرد و کتاب هايي علمي هم در همان ايام به زبان فارسي به وجود آمد که در مقابل واژگان عربي، الفاظ فارسي را اصطلاح کرد (معين، لغت نامه، مقدمه، 63 به بعد). البته استعداد زبان فارسي و نيز زبان هاي ايراني ميانه در بيان معاني علمي و ديني از مدت ها قبل از اسلام در محيط فرهنگ عربي تجربه شده بود.
وجود شمار بسياري از لغات فارسي و ايراني در بين لغات غير عربي دخليل در قرآن کريم (جفري، 1938: 44، جم) و شمار بيش تري از واژگان فارسي در شعر جاهلي عرب (آذرنوش، 1354 ش: 122 - 144)، اين نکته را در خاطر مي نشاند که دخول بسياري از لغات عربي را در فارسي دري نبايد از يک نياز ادبي فارغ از تأثير اسلام به شمار آورد؛ عامل وانگيزه ي عمده ي آن، سلطه ي اسلام و ضرورت هماهنگي با زبان قرآن بود. تأثير زبان عربي در ادبيات فارسي و زبان محاوره ي آن محدود به ورود شماري واژه ي عربي در زبان فارسي نماند. به علت زمينه ي اسلامي فرهنگ ايران در آن عصر به تدريج مقدار قابل ملاحظه اي ترکيبات، تعبيرات و امثال و تلميحات عربي هم در زبان فارسي رايج شد که بعضي از آن ها ريشه ي قرآني داشت، يا از طرق احاديث و تفاسير وارد فارسي شد و چندي بعد در ادبيات فارسي جزو سنت هاي ادبي درآمد؛ از اين گونه بود ترکيبات آتش ابراهيم، آتش طور، آتش نمرود، پيراهن يوسف، پير کنعان، حزن يعقوب، حسن يوسف، حکمت لقمان، دم عيسي، صبر ايوب، طوفان نوح، طينت آدم، عصاي موسي، کشتي نوح، گناه آدم، لحن داوود و ملک سليمان که در فارسي نظاير آن ها کم نيست و بسياري از آن ها ريشه ي قرآني دارد. با اين حال، ورود تدريجي واژگان و تعبيرات عربي در فارسي، هرچند نفوذ و دوام بقاياي ميراث باستاني ايران را در ادبيات فارسي از بين نبرد، به هر صورت در سير تکامل زبان فارسي در جهت قبول هرچه بيش تر نفوذ اسلامي تأثير قابل ملاحظه داشت. نه فقط فنون بلاغت عربي که خود غالباً مأخوذ از بلاغت قرآني بود، تدريجاً در سبک بيان و تقرير معاني در زبان فارسي تأثير گذاشت و سجع و موازنه و صنايع بديعي رايج در نثر ونظم عربي، در نثر فارسي خاصه آن چه نثر فني خوانده مي شد، مورد تقليد واقع گشت، بلکه شعر فارسي هم از همان آغاز کار، شعر عربي رايج عصر را سرمشق ساخت، اوزان عروضي عربي را از آن نمونه اخذ کرد، بعضي از آن اوزان را کنار گذاشت و بعضي اوزان خاص را که در شعر عربي رايج نبود، مورد توجه قرار داد. در زمينه ي قافيه هم شعر فارسي از همان قرون نخستين اسلامي تحت تأثير شعر عربي واقع گشت و هرچند «رديف» را خود بر اوصاف قافيه افزود، خود قافيه را از شعر عرب گرفت. در واقع وجود قافيه را در شعر پهلوي قبل از اسلام، آن گونه که بعضي از محققان (از جمله، بنونيست(1)، 1932: 245 به بعد) خواسته اند در رساله ي پهلوي يادگار زريران نشان دهند، نمي تون مسلم شمرد. در متن هاي پهلوي ديگر مانند قطعه ي اندر متن شاه وهرام وجود قافيه شايد ناشي از تقليد شعر عربي باشد. قطعه ي منظوم اندرز داناکان هم در زبان پهلوي ظاهراً از همان مقوله است. در قطعه ي پهلوي درخت آسوريک هم قافيه هست، اما اهل تحقيق درآن مورد هم اين احتمال را که از شعر عربي اخذ شده باشد، بعيد نشمرده اند. به علاوه، با آن که فنون ادب، آن گونه که در عهد اول عباسي در بغداد شايع بود، عناصري هم از فرهنگ ايراني قبل از اسلام داشت. تقليد شعر و نثر فارسي از نظم و نثر عربي در قرن 3 ق و پس از آن از الزام تأثير اسلام بود. ارتباط دولت هاي محلي ايران با دربار خلافت بغداد و ضرورت اجتناب از سوء تفاهم، مکاتبات رسمي را مدت ها به همان صورت عربي رايج در ساير بلاد اسلامي درآورد. از اين رو، تحت تأثير شيوه ي نثر نويسي عربي عصر استفاده از قالب هاي بياني عربي در نظم و نثر فارسي هم الزام شد و نثر فارسي به حکم اين ضرورت از انواع و قالب هاي عربي الگو گرفت. اخذ اين قالب ها در شعر و نثر فارسي در عين حال، هم نشان تفاهم با ادبيات رسمي عامه ي مسلمانان وهم علامت تربيت اسلامي بود. از اين رو، در نامه ها و توقيعات شيوه ي دربار خلفا تقليد شد. در شعر، قالب قصيده وتغزل رايج نزد اعراب سرمشق شد. قالب قصيده، با آن که در اصل يک ميراث جاهلي عرب بود، درايران به عنوان جزئي از سنت شعر اسلامي اخذ و تقليد شد. قالب هاي ديگر مثل مسمط، غزل، قطعه، و ترکيب بند تفنن هاي تازه اي بود که از قصيده اخذ شد وبه قالب هاي خاص شعر فارسي نوعي مزيت داد.
با اين همه ، نه تمام اوزان رايج درعروض عربي در فارسي شايع شد ، نه در قالب هاي شعري مأخوذ از عرب تمام اوصاف و حدود رايج در ادبيات عربي مورد تقليد واقع گشت. چنان که قصيده و تغزل از حيث شمار ابيات در فارسي به آن چه در عربي متداول بود، محدود نماند و قالب هاي مثنوي که در فارسي رايج شد، هرچند شايد از تأثير ارجوزه هاي عربي خالي نبود، در ادبيات فارسي تنوع واهميت بسيار يافت و در ادبيات عربي هرگز چيزي همانند آن به وجود نيامد (فروزانفر، 1354 ش: 33-35؛ قس: شبلي نعماني، 1341 ق: 113/4-119؛ همان، 1314 ش: 99/4-101). قالب رباعي و آن چه به عنوان دوبيتي به آن ملحق شده است ،البته جزو قالب هاي قديم شعر عربي نيست، اما در باب منشأ آن هنوز اختلاف بسيار است (باوزاني، 1959: 537-528)؛ اختراع آن را قدما به رودکي نسبت داده اند، اما تعلق آن به ادبيات عاميانه اي که اشکال دوبيتي هاي منسوب به باباطاهر صورت هاي تحول يافته ي آن به نظر مي آيد، اختراع آن را به وسيله ي رودکي محل ترديد مي سازد (شفيعي، 1368 ش: 467 به بعد).
گذشته از اخذ وزن، قافيه و قالب هاي شعري از شعر عربي، از همان عهد سامانيان هم که شعر فارسي وارد دوران بلوغ خويش گشت، اغراض عمده ي رايج در شعر عربي، مثل مدح، هجا، فخر، شکر، عتاب، تشبيب، اعتذار، وصف و حکمت، را هم به ضرورت اقتضا دنبال کرد و بر آن جمله شعر رزمي را که در عربي نظير نداشت، به وجود آورد و آن را وسيله ي بيان حماسه ي ملي و حماسه ي ديني قرار داد که خود غرض خاصي از اغراض شعر فارسي محسوب شد. با اين همه، تقليد ازساختار شعر عربي و از فنون و اغراض آن، در شعر فارسي در واقع تقليد از شعر عربي نيست، بلکه سعي در هماهنگي با شعر رايج اسلامي است. از همين روست که در بين قديم ترين نمونه هاي شعر در زبان فارسي قصايد منسوب به محمد بن وصيف، بسام کرد خارجي و محمد بن مخلد سکزي (تاريخ سيستان، 1314 ش: 210-212) شعر اسلامي محسوب اند و با وجود الفاظ و تعبيراتي چون لوح، خط ، لمن الملک، آدم و حوا، مکه ، حرم و معجز پيغمبر مکي که در آن ها هست، آن اشعار بيش از آن که شعر فارسي باشند، در واقع شعر اسلامي به شمار مي آيند.
در ادوار بعد هم مثل دوران پيدايش نخستين شعر و نثر فارسي، ادبيات ايراني همچنان به موضوع هاي مذهبي و ديني علاقه مند ماند؛ حتي در جريان هاي الحادي که نوعي طغيان بر ضد اين گرايش بود، اين دين گرايي در تمام قرون نخستين اسلامي و بعد از آن، ويژگي مهم ادبيات اسلامي ايران است. محققان تاريخ وادبيات ايران هم آن را به عنوان واقعيت پذيرفته اند. با اين همه، در توجيه و تعليل آن برخي از پژوهندگان امثال آربري و ريپکا عقايدي اظهار کرده اند (ريپکا، 77:1968) که غير کافي و محتاج به تصحيح و تکميل است. اين نکته که بسياري از مذاهب و فرقه هاي اسلامي و همچنين اکثر نهضت هاي مذهبي قرون نخستين اسلام و بعد از آن از ايران برخاسته اند (براون، 1951: 204/I حاشيه)، شاهدي بر واقعيت اين ويژگي است.
در بين قديم ترين نمونه هاي شعر فارسي که به علت انتساب به دربارهاي عصر، محل مناسبي براي انعکاس احساس ديني نيست، نشانه هاي اين گرايش مذهبي را مي توان رديابي کرد. رودکي درقصيده اي از دوران جواني با لحني تائبانه ياد مي کند و دنيا را به رؤيا و افسانه همانند مي نمايد. در بعضي قطعات که از امثال شهيد بلخي، ابوطيب مصعبي، خسروي سرخسي و کسايي مروزي در تذکره ها آمده است، مضمون هايي چون اعتقاد به تقدير و سرنوشت، ضرورت تأمل در بي ثباتي عالم، اشتياق به عالم ديگر وجود دارد (زرين کوب، 1363 ش: 214-234) که البته انعکاس روح مذهب گرايي، و در عين حال تصويري از عقايد و افکار رايج در محيط اسلامي است.
ارتباط حکومت هاي محلي ايران با دستگاه خلافت بغداد و پيدايش شاعران و نويسندگان ذولسانين که از لوازم دوام اين ارتباط بود، موجب شد تا اين گرايش ديني و اسلامي ادبيات فارسي مدت ها تحت تأثير ادبيات عربي باقي بماند. نه فقط در دربار سامانيان و آل بويه توجه به ادبيات عربي لازمه ي اين ارتباط با دستگاه خلافت بود، بلکه در عصر غزنوي هم دوام اين جريان در ادبيات فارسي تأثير گذاشت. کتاب يتيمه الدهر ثعالبي و تتمه ي آن، تتمه اليتيمه، کثرت وجود علما و شاعران ذولسانين را در خراسان و عراق و ولايات جبال قابل ملاحظه مي سازد و اين نکته را که ادبيات فارسي در اين ادوار با ادبيات عربي ارتباط مستمر داشته است، تأييد مي کند.
تحول فرهنگ هم که موجب پيدايش جريان هاي تازه در مسائل مربوط به عقايد بود - تصوف، حکمت، تفکر شعوبي و گرايش هاي الحادي-نيز درتمام اين ادوار در ادبيات فارسي تأثير گذاشت و اين تأثير حتي در مواردي که باعقايد رسمي و جاري هماهنگ نبود، اسلامي بود و به هر حال با واقعيت هاي دنياي اسلامي ارتباط داشت.در عهد سامانيان و غزنويان که ادبيات فارسي مخصوصاً شعر به اوج قابل ملاحظه اي رسيد، شاعران و نويسندگان فارسي زبان شيوه ي شاعران و نويسندگان تازي را تحسين يا تقليد مي کردند و احياناً خود را با آن ها همانند، يا از آن ها برتر مي شمرند. رودکي در قصيده ي خمريه ي نونيه ي خويش که در تاريخ سيستان (1314 ش: 317-323)، آمده است خود را با جرير و ابوتمام طائي و حسان همتا مي خواند (همان، 322)؛ عنصري ملک الشعراي دربار غزنوي گه گاه از طرز فکر و حتي از مضمون امثال ابوتمام و متنبي تقليد مي کرد (فروزانفر، 1358 ش:113)؛ منوچهري که به سبب آشنايي با اشعار عربي بر اقران تفاخر داشت، با تقليد مضامين آن ها، گه گاه خود را با امثال اعشي ميمون و ابوالشيص اعرابي مقايسه مي کرد (منوچهري، 1363 ش: قصيده هاي 46،28). اين تحسين و اعجاب نسبت به شعر و شاعران عرب تا مدت ها بعد، در عهد سلاجقه، همچنان در بين شاعران فارسي زبان باقي ماند؛ لامعي جرجاني، ناصر خسرو و امير معزي هر يک به نحوي با شاعران عرب اظهار منافست مي کردند. معزي حتي خود را از ابوالعلاء معري برتر مي شمرد (زرين کوب، 1370 ش:414) و انوري (1364 ش: 263/1) شاعران عرب را بي همانند و سرمشق واقعي شاعري مي خواند. بعضي شاعران اين عهد مثل مسعود سعد، عبدالواسع جبلي و رشيد و طواط قسمتي از آثار خود را به زبان عربي نظم کردند و ملمّعات و قصايد عربي تا زمان سعدي وجامي هم دوام داشت.
در نثر هم مثل شعر تأثير نويسندگان عربي زبان ادامه پيداکرد. در سلطانيات، اخوانيات، تذکره نويسي و انشاي مقامات، سبک بيان نويسندگان فارسي زبان صبغه ي عربي پيدا کرد. استعمال سجع و بديع همراه با استشهاد به امثال و اشعار عرب، نثر عهد سلجوقي را به صورت نثر فني درآورد که به نحو بارزي عربيت در آن غلبه داشت. برخي از نويسندگان، مثل نصرالله منشي، سعدالدين وراويني ، ناصح بن ظفر جرفادقاني و نيز احمد بن حامد کرماني مؤلف عقد العلي ميزان بلاغت و بيان را در نمونه هاي نثر عربي جست و جو کردند و اين همه از ادامه و استمرار تأثير ادب عربي در فارسي حاکي بود که در حقيقت تأثير اسلام يا تعهد هماهنگي با محيط فرهنگ اسلامي عصر بود. تأثير حيات اسلامي در ادبيات فارسي، شعر و نثر، مخصوصاً از دوره اي چشم گيرتر و قاطع تر شد که نثر فني و سبک عراقي مجالي به شاعران و نويسندگان عصر براي نشان دادن آشنايي با ادبيات اسلامي رايج در زبان عربي و هماهنگي با عقايد و مفاهيم فلسفي متداول در محيط اسلامي عصر را داد. ادبيات اين دوره، عهد سلاجقه و خوارزمشاهيان، به نحو بارزي جريان هاي فکري رايج در مدارس و خانقاه ها را منعکس مي کرد که هر دو آن ها کانون هاي فکري و احساسي فرهنگ اسلامي بودند. در اين دوران، رايحه ي تأملات ديني به نحو بارزتري در شعر فارسي انتشار يافت. اين تأملات در شعر سنايي، خاقاني، نظامي و سعدي انعکاسي قوي تر پيدا کرد و آن چه شيوه ي تحقيق خوانده شد، در شعر فارسي به وجود آمد.
در اين دوره، رواج تصوف از يک سو و بناي مدارس از سوي ديگر، ادبيات ايران، خاصه شعر، را به نحو بارزتري در مسير عقايد ديني انداخت: سنايي، انديشه ي بي ثباتي عمر، ضرورت مجاهده با نفس و اجتناب از مناهي شرعي و اخلاقي را در اشعار خويش مطرح کرد. خاقاني با لحن مؤثري احساس ديني را در مواعظ و زهديات خويش منعکس کرد. نظامي، با نظم مخزن الاسرار، معارف و حقايق ديني را با بيان جالب و تازه اي تقرير و تفسير نمود و در ساير مثنوياتش مضمون هايي مانند توحيد باري، نعت رسول و وصف معراج را با لطف و طراوت خاصي به بيان آورد. جمال الدين اصفهاني وصف قيامت را بر وفق باورهاي متشرعه در قصيده اي معروف به تقرير آورد و درپايان آن از اقوال فلاسفه تبري جست. ترکيب بند معروف او در نعت رسول (ص) به عنوان شاهکاري ادبي تلقي شد و شمس قيس رازي ناقد معروف عصر، آن را با شور و علاقه در المعجم نقل کرد. مواعظ و زهديات سعدي از عمق و رسوخ احساس ديني نزد او و مخاطبانش حکايت دارد.
در اين دوران که شعر و نثر فارسي به اوج کمال در شيوه ي کلاسيک خويش رسيد، حيات ديني هم وسعت و کمال قابل ملاحظه يافت. شمار مدارس فزوني گرفت و خانقاه ها و رباط ها در اکثر بلاد به وجود آمد. مجالس وعظ مجالي براي ظهور وعاظ بلندآوازه اي نظير ابوالمظفر عبادي، بهاءالدين ولد بلخي و روزبهاي بقلي فراهم آورد و مجالس تفسير در مساجد و مجالس به ذکر وسماع در خانقاه ها احساسات ديني را در بين عامه تشديد کرد. فلسفه به شدت مورد نفرت و انکار واقع شد. در پي حمله هايي که غزالي درکتاب تهافت الفلاسفه و رساله ي المنفذ من الضلال به اهل فلسفه کرد، افکار متشرعه و حتي بعضي از خلفا برضد فلسفه برانگيخته شد. در حالي که هنوز اوايل اين دوره نزد امثال انوري و خيام به فلسفه اظهار علاقه مي شد، در اواخر اين دوره فلسفه به شدت مورد طعن و نفرت بود؛ خاقاني فلسفه را «اسطوره» و «وحل گمرهي» و مايه ي لغزش خواند؛ نظامي و عطار و مولانا از آن اظهار نفرت وتبري کردند؛ متکلمان عصر مثل شهرستاني در رد فلسفه کتاب مي نوشتند؛ خليفه کتب فلسفي را نابود مي کرد و شيخ الشيوخ بغداد، شهاب الدين عمر سهروردي، در تحذير از اشتغال بدان کتاب مي نوشت. در مقابل انحطاط و رکودي که دامن گير فلسفه شد، تصوف رونق و رواج بيش تر يافت. در اکثر شهرها و خانقاه ها به وجود آمد. در مجالس شيوخ مراسم توبه اجرا شد (ابن بطوطه، 1348 ش: 239/1). در شعر، شيوه ي تحقيق که سنايي و خاقاني پيشروان عمده ي آن بودند، به وسيله ي امثال ظهير فاريابي، جمال الدين اصفهاني و پسرش کمال اسماعيل دنبال شد و روح مذهبي در شعر عصر انعکاس قابل ملاحظه اي يافت و بعدها سعدي، امير خسرو و جامي آن را به کمال تأثير بخشي رساندند.
مناقشات شيعه و سني هم که با ظهور مناقب خوانان و فضايل خوانان در شهرهاي عراق و خراسان قوت گرفت (صفا، 1336 ش: 192/2-195)، احساسات ديني را تشديد کرد و در شعر و نثر عصر تأثير گذاشت. در اوايل عهد صفويان، يا چندي قبل از آن مشاجرات شيعي و سني به تأليف نوشته هايي از جانب هريک از فريقين در نقض و رد يا طعن و دق برطرف ديگر نوشته شد (مثلاًهمان، 166/5 به بعد: فتواي نوح افندي مفتي عثماني و جواب آن).
در پس اين مشاجرات محيط ادبي ايران به شدت مذهبي شد، علماي شيعه از عراق و بحرين و لبنان به ايران روي آوردند. و تشيع که مذهب رسمي اعلام شد، ادبيات عصر را به شدت تحت تأثير گرفت. برقراري مجالس روضه خواني که در پس آن رسم تعزيه داري هم رواج يافت، نظم مراثي مربوط به شهداي کربلا را رواج فوق العاده بخشيد و از بين همين آثار بود که ترکيب بند (دوازده بند) محتشم کاشاني شهرت و رواج فوق العاده پيدا کرد. نظم قصايد در مدح ائمه (ع) هم که مخصوصاً در اعياد مذهبي يا در مراسم، در مجالس خوانده مي شد دست کم تا حدي قصيده سرايي را از ابتذال مدايح فرمانروايان بزرگ و کوچک عصر که مرسوم شعرا شده بود، بيرون آورد.
احساسات ديني که در تمام اين عصر به شدت بر ادبيات تأثير گذاشته بود، غير ازتشويق شعرا به نظم مراثي شهيدان کربلا، نظم حماسه هاي ديني و مذهبي را هم الزام کرد. اين حماسه ها که به شيوه ي فردوسي سروده مي شد، شامل ذکر غزوات رسول اکرم (ص) و جنگ هاي امير المؤمنين علي (ع) بود و غالباً شور و احساس ديني قوي داشت. از جمله خاوران نامه ي ابن حسام قهستاني (د 875 ق)، شاهنامه ي حيرتي( د 961 ق) ، حمله ي حيدري باذل مشهدي (د 1123 ق ) معرف ذوق ادبي و احساس ديني عامه بود. در همين ايام يا چندي بعد رسم نمايش هاي تعزيه متداول شد که ظاهراً در اصل از رسم بر خواندن کتاب روضه الشهدا، در مجالس براي عامه و از روي متن کتاب، به طريق مقابله ي صداها و پيشخوان ها مي خواندند، به وجود آمد. اين تعزيه ها شامل نمايش وقايع کربلا بود که در ايام محرم اجرا مي شد، اما گه گاه نمايش مصائب ساير ائمه و بعضي از انبياي مذکور در قرآن را هم شامل مي گرديد که در اوقات ديگر و در مراسم مناسب به اجرا در مي آمد. در دوره ي قاجار اين رسم شيوع بيش تر يافت و آثار بسيار در اين زمينه به وجود آمد که بيش تر از مقوله ي ادبيات عاميانه محسوب مي شد. با اين حال، کثرت فوق العاده ي نسخه هاي موجود اين تعزيه ها (مثلاً باوزاني و پاليارو، 1960: 435)، اهميت نقش احساسات ديني را در ادبيات، خاصه ادبيات عاميانه ي عصر، نشان مي دهد. منشأ پيدايش اين نمايش نامه ها معلوم نيست. احتمال آن که با رسم گريستن مغان و کين سياوش که در تاريخ بخارا از آن ياد شده است (نرشخي، 1363 ش:33)، مربوط باشد، به علت قطع وسايط، در فاصله ي ماقبل اسلام تا عهد قاجار بسيار بعيد به نظر مي رسد. قدرت تأثير آن ها را کساني که شاهد اجراي آن ها بوده اند، غالباً قابل ملاحظه يافته اند (براون، 1930: 186/IV به بعد). احساسات مذهبي در نوحه هاي سينه زني و درمراثي شهيدان کربلا در عصر قاجار هم به اندازه ي دوران صفوي و گاه بيش ا زآن همچنان دوام يافت. در اين دوره، حتي شاعراني چون قاآني و يغما که طرز زندگيشان مورد تأييد متشرعان نبود، در آن چه در زمينه ي مراثي ائمه (ع) به وجود آوردند، ترجمان احساسات واقعي و صادقانه ي اهل عصر بودند و اين احساسات در شعر شاعران اواخر عصر قاجار تا زمان حاضر همچنان بيش و کم دوام دارد.
آثار صوفيه در دو قرن اخير هم، مثل ادوار گذشته همچنان تأثير احساسات ديني را در ادبيات فارسي نشان مي دهد. صورت هاي گونه گون تأثير وانعکاس فرهنگ مشترک اسلامي در ادبيات فارسي البته در قصه هاي عاميانه، در امثال و حکم مبني بر حکايات و قصص انبيا، در دقايق اقوال منقول از مشايخ صوفيه و در تأويل گرايي اي که در شماري از آثار ادبي گذشته و امروز انعکاس دارد، نيز قابل ملاحظه است. با اين حال، از آن چه در باب وسعت و شمول اين تأثير و از اشتراک آن با ادبيات عربي در طي اين مقال به بيان آمد، نبايد تصور کرد که تأثير ادبيات فارسي در همين حوزه محدود مانده است. واقع آن است که حتي در همين محدوده هم ادبيات ايران قدرت وابداع و پايه ي استقلال فکري خود را نشان داده ، واز بعضي جهات بر ادبيات عربي برتري هايي احراز کرده است (شبلي نعماني، 1341 ق: 99/4-101). از سويي، ادب عربي در مفهوم عام خود از عناصر فرهنگ قديم ايران تأثير پذيرفته است (نالينو، 1948: 17-2/VI، قس: 172-180؛ نيز زرين کوب، 1375 ش: بخش هاي 10، 12، نيز جم)؛ ازسوي ديگر لغات عربي هم که به حکم ضرورت وارد فارسي شده، در کاربرد آن ها، بعضي تصرف ها صورت گرفته است (صفا،1336 ش: 153/1). از خيلي قديم حتي در زمينه ي شعر بي قافيه هم که خارج از تأثير ادبيات عربي است، ادبيات فارسي تجربه هاي جالب کسب کرده است؛ از آن جمله کتابي مفقود به نام يوبه نامه، تأليف حکيم ابوالحسن خشوبي نشانه هايي از اين تجربه را در بر داشته است (زرين کوب، 1354 ش: 246/1، 787/2).
ادبيا ت فارسي در زمينه ي شعر تعليمي هم آثاري به وجود آورده است که نظير آن به ندرت در ادبيات عربي به چشم مي خورد. در زمينه ي غزل عاشقانه و عارفانه آثاري در ادبيات فارسي هست که در السنه ي ساير اقوام اسلامي، از جمله ترکي و اردو، الگوي تقليد واقع شده است. شاهنامه ي آن، مثنوي آن وقصه هاي بزمي آن در ادبيات اسلامي بي مانند است. اين جمله، و آن چه به وسيله ي عطار، سنايي و مولانا جلال الدين درزمينه ي عرفان تعليمي به وجود آمده است، در ادبيات عربي همانند ندارد. ويژگي هاي اين ادبيات، خاصه در آن چه خارج از حوزه ي فرهنگ مشترک به وجود آمده است، تنوع وکثرت قابل ملاحظه دارد که در جاي خود بايد بررسي و ارزيابي شود.