فیلم ها
خیابان های پایین شهر
اسکورسیزی برای ساخت خیابان های پایین شهر به دنبال بازیگر بود. برایان دی پالما، رابرت دنیرو را به اسکورسیزی معرفی کرد و از این زمان این دو اسطوره سینما رابطه نزدیکی برقرار کرده و در چندین و چند پروژه سینمایی با یکدیگر همکاری کردند. فیلم توسط منتقد مشهور پالین کیل ستایش و حمایت شد و این تخته پرتابی برای مارتین بود. در این فیلم کل سبک کاری مخصوص مارتین اسکورسیزی حاضر و آماده بود: فضای مردانه، خشونت فراوان، جنایت و رستگاری کاتولیک، چهره خشن از نیویورک، تدوین فوق سریع و موسیقی راک غیر قابل انکار. همچنین خلاقیت و هیجان و تازگی فوق العاده، حال و هوای گیرا، سبک مستندگرای گزنده و سبک خیابانی که شاید منبع الهامی برای جان کاساوتیس و کارهای اولیه ژان لوک گدار بود نیز در آن وجود داشت که این دوران تا دهه هشتاد یکی از بهترین دوران فیلم سازی وی به شمار میرود. در واقع فیلم تحسین شده خیابان های پایین شهر، استایل هنری اسکورسیزی را نیز شکل داد که به شکلی عریان، خیابانها و حتی فرهنگ نیویورک و آمریکایی را که البته بعدها با راننده تاکسی کاملتر به نمایش گذاشته می شود نشان می دهد و این فیلم او را در دهه ۷۰ به عنوان استعدادی غیر قابل انکار که سینمای جدیدی را برای عرضه دارد و حتی به عنوان یکی از اصیل ترین فیلم های تمام دوران سینمای آمریکا برگزیده شد به همه معرفی می کند.
آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند
پس از آن الن برستین ستاره مشهور سینما تحت تاثیر از همین فیلم یعنی پایین شهر برای کارگردانی فیلم آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند، اسکورسیزی را بر میگزیند که با اعمال نفوذ وی این کار به او واگذار میشود و خود برستین نیز جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را به دست می آورد. با اینکه فیلم در سال ۱۹۷۴ بسیار مورد توجه واقع شد و یک اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را نیز برای برستین به دنبال داشت، اما به این دلیل که شخصیت محوری اش یک زن بود، یک فیلم خلاف قاعده در کارنامه کارگردانی مارتین در دوره اولیه فیلمسازی اش به شمار میرود.
راننده تاکسی
مارتین دو سال بعد با فیلم دیگری جهان سینما را تکان داد. در واقع او در سال ۱۹۷۶ یکی از به یاد ماندنی ترین فیلم های تاریخ سینما و یکی از محبوبترین فیلم های منتقدان سینما را ساخت: راننده تاکسی با بازی رابرت دنیرو، جودی فاستر، هاروی کایتل و سیبیل شپارد. فیلم در باره سرگشتگی های یک سرباز سابق ویتنام است که در منهتن راننده تاکسی شده است و با نجات دختر خردسالی از چنگ باند فحشا و دلبستگی اش به زنی که در دفتر انتخاباتی یک نامزد شهرداری کار میکند، در هم گره میخورد.
شیوه کارگردانی او در راننده تاکسی تابه حال بسیار مورد تقدیر قرار گرفته است: بخشی از موفقیت فیلم مربوط به حضور رابرت دنیرو در نقش اصلی و همچنین جودی فاستر در یک نقش فوق العاده جنجالی و هاروی کایتل بود. این فیلم شروع یک همکاری طولانی مدت با نویسنده فیلمنامه پل شرایدر هم بود. راننده تاکسی اسکورسیزی با وجود جنجال های هنگام نمایش فیلم، پنج سال بعد هم دوباره سر زبان ها افتاد، وقتی که جان هینکلی یک توطئه ترور برای رییس جمهور وقت دونالد ریگان ترتیب داد و علت آن را تاثیر عمیق فیلم راننده تاکسی با شخصیت تراویس و البته علاقه اش به جودی فاستر دیگر بازیگر فیلم عنوان کرد. (در فیلم هم تراویس بیکل یک سناتور را ترور میکند.) راننده تاکسی خشونتی بی اندازه را به تصویر می کشید، و با وجود موفقیت های خیابان های پایین شهر، این فیلم بود که به اسکورسیزی و دونیرو هویت بخشید.
این فیلم اولین حضور جودی فاستر در نقش روسپی خردسال است که برای آن برنده جایزه بهترین بازیگر نوپای بفتا (آکادمی هنرهای فیلم و تلویزیون بریتانیا) نیز شد و یک دهه بعد نیز به ستاره سینمای هالیوود تبدیل شد. این فیلم در چهار رشته به جز کارگردانی، نامزد اسکار شد که به هیچ کدام دست نیافت، در عوض دریافت نخل طلا کن که یکی از معتبرترین جوایز سینمایی جهان محسوب میشد، نام اسکورسیزی را بر سر زبانها انداخت. بعد از آن، مارتین بازی در نقش چارلز منسون در فیلم درهم و برهم و نقشی در یک سرخ بزرگ از ساموئل فولر را رد کرد. اما بازی در نقش یک گنگستر در فیلم کانون بال به کارگردانی پل بارتل را پذیرفت. او همان وقت ها بود که دو پروژه با عنوان تابستان جن زده درباره مری شلی و زانوی زخمی با بازی مارلون براندو در ارتباط با قتل عام سرخپوستان را ناتمام رها کرد.
نیویورک، نیویورک و مستند آخرین والس
موفقیت هنری راننده تاکسی، باعث شد اسکورسیزی اولین فیلم پرهزینهاش را کارگردانی کند. یک موزیکال فوق العاده سبک دار به نام نیویورک نیویورک. ادای دین خالصانه اسکورسیزی به زادگاهش و موزیکال کلاسیک هالیوودی او با شکست تجاری و حتی تقریبا انتقادی مواجه شد. این فیلم سومین همکاری کارگردان با رابرت دنیرو بود و لیزا مینلی نیز در آن بازی داشت. با وجود ظاهر پرطمطراق معمول فیلم های اسکورسیزی و شجاعت سبک مدارانه آن، بسیاری از منتقدان عقیده داشتند که نزدیک شدن این فیلم به یک حال و هوای استودیویی باعث شده کندتر از کارهای قبلی او باشد. اما باز هم اغلب موضوعات کلیدی فیلم درباره جنون و ناامنی مردانه (که ارتباط موضوعی مستقیمی با خیابانهای پایین شهر، راننده تاکسی و فیلم بعدی اش گاو خشمگین داشت) در آن دیده میشد.
برخورد ناامید کننده منتقدان و مردم در مقابل نیویورک نیویورک باعث شد مارتین دچار افسردگی شود. در این زمان اعتیاد او به کوکایین به شکل جدی افزایش پیدا کرده بود. با این وجود توانست یک مستند فوق العاده تحسین شده درباره آخرین کنسرت گروه The Band با نام آخرین والس را بسازد. این کنسرت در وینترلند بالروم در سان فرانسیسکو انجام شد و یکی از گرانترین مجموعه خوانندگانی که در یک کنسرت دور هم جمع شده بودند را نظیر اریک کلپتون و باب دبلن در بر میگرفت. درگیری اسکورسیزی در دیگر پروژهها باعث شد نمایش فیلم تا سال ۱۹۷۸ به تعویق بیافتد. مارتین یک مستند دیگر به نام پسر آمریکایی که در سال ۷۸ به نمایش درآمد را هم ساخت که درباره استیو پرینس، همان اسلحه فروش مغروری که در راننده تاکسی بازی کرد، بود. پس از آن یک دوره استفاده مداوم الکل سلامتی مارتین را به خطر انداخت.
گاو خشمگین
خیلیها معتقدند رابرت دنیرو تاثیر بسیار زیادی در متقاعد کردن مارتین اسکورسیزی برای ترک کوکایین و ساخت (به اعتقاد خیلیها) بهترین فیلم اش گاو خشمگین داشته است. رابرت او را متقاعد کرد که دیگر نمیتواند فیلمی بسازد و مارتین هم تمام انرژی اش را برای ساختن این بیوگرافی خشن از قهرمان میان وضع، جیک لاموتا (گاو برانکسی)، صرف کرد. فیلم به یکی دیگر از فیلم های ماندگار اسکورسیزی تبدیل شد و اولین فیلم زندگی نامهای بسیار فوق العاده به کارگردانی اسکورسیزی بود که سال (۱۹۸۰) به روی پرده های سینما آمد.
گاو خشمگین به عنوان یک شاهکار سینمایی ارزیابی شد و عنوان بهترین فیلم دهه ۸۰ را نیز کسب کرد. فیلم نامزد هشت جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم، بهترین بازیگر مرد برای رابرت دنیرو و اولین نامزدی مارتین برای بهترین کارگردانی بود. دنیرو جایزه را برد و تلما شون میکر برای تدوین هم همینطور اما اسکورسیزی مبارزه را به رابرت ردفورد که جوایز اصلی را برای کارگردانی آدم های عادی بدست آورده بود باخت. کشف جدید اسکورسیزی یعنی جو پشی هم که برای اولین بار جلوی دوربین مارتین میرفت نیز کاندید اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای این فیلم شده بود.
گاو خشمگین به صورت سیاه و سفید با کنتراست بالا فیلمبرداری شده بود و شاید بتوان گفت که سبک کارگردان در این فیلم به اوج خودش رسیده بود. راننده تاکسی و نیویورک نیویورک عناصری از اکسپرسیونیسم را برای نشان دادن مشکلات روحی شخصیت اصلی استفاده کرده بود اما اینجا این سبک به اوج خودش رسیده بود: حرکات آهسته گسترش یافته، نماهای تراکینگ پیچیده، اعوجاج عجیب پس زمینه (ابعاد رینگ بوکس مسابقه به مسابقه تغییر میکردند) و همینطور موضوع. نگرانی های خیابانهای پایین شهر و راننده تاکسی هم ادامه داشت. مردان نامطمئن، خشونت، جرم و جنایت و رستگاری. با اینکه فیلمنامه فیلم توسط پل شرایدر و ماردیک مارتین (یکی از نویسندگان خیابانهای پایین شهر) نوشته شده بود اما فیلم نهایی بسیار با فیلمنامه اولیه شرایدر متفاوت بود. فیلمنامه بعدها چندین بار توسط نویسندگان مختلفی از جمله جی کاکس (که بعدها در نوشتن عصر معصومیت و دار و دسته نیویورکی همکاری کرد) بازنویسی شد. اما نسخه نهایی توسط اسکورسیزی و رابرت دنیرو نوشته شد. امروزه از گاو خشمگین به عنوان هنری ترین فیلم تاریخ ورزشی سینما نام برده می شود که انستیتو فیلم آمریکا AFI هم گاو خشمگین را به عنوان بهترین فیلم تاریخ ورزشی سینما و همچنین چهارمین فیلم برتر تاریخ برگزیده است.
سلطان کمدی
فیلم بعدی اسکورسیزی پنجمین همکاری او با رابرت دنیرو و بازی متفاوت جری لوییس، شاهکاری دیگر به نام سلطان کمدی (۱۹۸۳) بود. یک هجویه تیره و تار درباره رسانه و شهرت که به وضوح با فیلم های پرشوری که او تا به این زمان ساخته بود تفاوت داشت. در مورد شکل ظاهری فیلم هم همین طور بود. فیلم جنب و جوش کمتری نسبت به سبک کاری ای که کارگردان تا این زمان نشان داده بود داشت و از نماهای ساکن و برداشت های طولانی تری استفاده کرده بود. اکسپرسیونیمی که در کارهای اخیر او بود اینجا کاملا جایش را به سورئالیسم داده بود. با این وجود باز هم سبک اسکورسیزی کاملا واضح بود: فیلم با این که از نیویورک دور شده بود بسیاری از ویژگیهای مشترک را از راننده تاکسی به عاریت گرفته بود. سلطان کمدی در گیشه شکست خورد اما از آن زمان تاکنون بسیار مورد ستایش منتقدین قرار گرفت که از آن نمونه می توان به نقد معروف ستایش آمیز راجر ایبرت به این شاهکار کمدی سیاه اسکورسیزی که ۴ ستاره داد نام برد.
به نظر میرسد که موضوعات مطرح شده در فیلم و تهی بودن صنعت نمایش و عقده های شهرت در این زمانه بیشتر وجود داشته باشد تا آن زمانی که فیلم به نمایش عمومی درآمد. خلاقیت اسکورسیزی در ساخت چنین فیلمی در طول زمان توسط کارگردانان بزرگی هم مورد ستایش قرار گرفته هست که از آن می توان به قرار گرفتن این فیلم در لیست محبوبترین فیلم های عمر کارگردانان تحسین شده بزرگی نظیر آکیرا کوروسوای فقید و یا ویم وندرس آلمانی نام برد. دیوید فینچر هم از نام کاراکتر دنیرو در فیلم (روبرت پاپکین) در شاهکارش فایت کلاب به طعنه استفاده کرد. سلطان کمدی را بزرگترین شاهکار قدر ندیده اسکورسیزی به حساب میآورند. کار بعدی اسکورسیزی یک حضور افتخاری در فیلم پاولووا: زنی برای همیشه بود که ابتدا قرار بود توسط یکی از اسطوره های زندگی اش مایکل پاول کارگردانی شود. پس از این فیلم در نقشی مهمتر در فیلمی درباره موسیقی جاز اثر برتراند تاورنیه با نام round Midnight ظاهر شد.
در سال ۱۹۸۳ اسکورسیزی فعالیتاش را روی یک کار شخصی که سال های متمادی با آن درگیر بود متمرکز کرد. آخرین وسوسه مسیح فیلمی بود بر اساس کتاب سال ۱۹۵۱ به همین نام و نوشته نیکوس کازانتزاکیس. این کتاب توسط بارابارا هرشی در همان سال های انتهایی دهه ۱۹۶۰ زمانی که هر دو به دانشکده نیویورک میرفتند به او معرفی شده بود. ابتدا قرار بود که فیلم توسط کمپانی پارامونت ساخته شود اما کمی بعد از آن که تصاویر اولیه گرفته شد پارامونت تحت فشارهای گروه های مذهبی از کار کنار کشید. در این نسخه سال ۱۹۸۳ که ناتمام ماند آیدان کویین در نقش مسیح و استینگ در نقش پونتیوس پیلیت ظاهر شدند. در نسخه سال ۱۹۸۸ این نقشها توسط ویلیام دافو و دیوید بووی ایفا شد.
بعد از ساعتها
مارتین در مستند فیلم ساختن برای زندگیتان: در مورد ساخت پس از ساعت ها در سال ۲۰۰۴ شرح میدهد که پس از عدم موفقیت در ساخت این پروژه (آخرین وسوسه مسیح) دوباره حرفه اش در نقطه بحرانی قرار گرفت. مارتین با مشاهده دنیای تجاری دهه ۸۰ هالیوود، که هر روز بیشتر بر فیلم های سبک دار و شخصی ای که او و بقیه همتایاناش در دهه ۷۰ میساختند دور شده بود و در دنیایی که دیگر از این شکل کارها کسی لذت نمیبرد، تصمیم گرفت به نگاه کاملا جدیدی در کار بعدیاش نزدیک شود. او در پس از ساعت ها در سال ۱۹۸۵ دوباره به همان زیبایی شناسی که رابطهاش را با آن قطع کرده بود برگشت، تقریبا همان سبک فیلمسازی زیرزمینی که تنها هدفش زنده ماندن بود.
این فیلم که با بودجه بسیار ناچیزی در لوکیشنی در سوهو در حول و حوش منهتن فیلمبرداری شده بود یک کمدی سیاه درباره یک شب نحس برای یک ویراستار مهربان نیویورکی با بازی گریفین دان بود که بازیگران متفاوتی مثل تری گار و چیچ اند چانگ نقشهای کوتاهی در آن بازی کردند. این فیلم با وجودی که کمی با سبک اسکورسیزی متفاوت بود، با این حال با فیلم های محبوب کم بودجه دهه ۸۰ مثل یک چیز وحشی اثر جاناتان دمی و Repo Man اثر الکس کاکس متناسب بود. به طور کلی بعد از ساعت ها هم از آن دست فیلم های دست کم گرفته اسکورسیزی محسوب می شود که در بین پروژه های بزرگ ماندگارش نامی از این فیلم هم به طور طبیعی نباید باشد. اما نقدهای مثبت به این فیلم و البته در شرایط و هدفی هم که اسکورسیزی تصمیم به ساخت چنین فیلمی گرفت نیز همیشه بسیار قابل توجه میباشد. ضمنا افتخار بهترین کارگردانی جشنواره کن نیز پاداش فیلم بعد از ساعت ها برای اسکورسیزی بود.
رنگ پول
در سال ۱۹۸۶ اسکورسیزی دنباله فیلم تحسین شده پل نیومن، بیلیارد باز، (۱۹۶۰) را با عنوان رنگ پول با بازی تام کروز که اولین شروع جدی و مهم سینمای این بازیگر بود بازسازی کرد و در همین زمان روی موزیک ویدیوی مشهور مایکل جکسون با عنوان بد (۱۹۸۷) هم کار کرد. با وجود سبک ظاهری کاملا مشخص فیلم، رنگ پول اولین حمله اسکورسیزی به جریان اصلی سینمای تجاری بود. رنگ پول به ماندگاری شاهکار بیلیاردباز نمی رسید اما دنباله هوشمندانهای محسوب می شود که امروزه حال و هوای کلاسیک هم پیدا کرده است. پل نیومن هم عاقبت توانست اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را به کارگردانی اسکورسیزی در این فیلم به دست بیاورد. اما برای اسکورسیزی بیش از همه مهم این بود که با موفقیت نصفه و نیمه فیلم، دوباره به ساخت پروژه ای که سالها انتظارش را میکشید برگردد: آخرین وسوسه مسیح.
آخرین وسوسه مسیح
پس از یک کار نصفه و نیمه در سینمای تجاری هالیوود در اواسط دهه هشتاد اسکورسیزی، در سال ۱۹۸۸، به همان فیلمسازی شخصی اش با یک فیلمنامه پل شرایدری بازگشت. ابتدا قرار بود که دنیرو در نقش مسیح ظاهر بشود، اما مارتی بعد از اظهار نگرانی های دنیرو به خاطر بازی در این نقش، ویلم دافو را جایگزین او کرد و هاروی کایتل هم در نقش یکی از حواریون، نقش آفرینی کرد. مارتین در آخرین وسوسه مسیح به جای ارائه یک تصویر قدسی از حضرت مسیح به او چهرهای مادی داده بود. فیلم حتی پیش از اکران اعتراض های زیادی برانگیخت، و همین اعتراض های جهانی در برابر موضوعی که به زعم آن ها کفرآمیز بود این فیلم کم بودجه را به یک حساسیت رسانه ای با جنجال بسیاری در جهان تبدیل کرد که کارگردان را از سوی پاپ تحریم و حتی تکفیر کرده بود. بیشتر اعتراضات به صحنههای پایانی و جایی که مسیح در رویایش با مریم مجدلینه ازدواج میکند مربوط بود. علیرغم اینها فیلم برای اسکورسیزی برای بار دوم یک نامزدی برای بهترین کارگردان در آکادمی اسکار به همراه آورد (اولین و تنها فیلمی در مورد مسیح که کارگردان آن به نامزدی اسکار می رسد) که باعث شد بیش از پیش نام مارتی بر سر زبان ها بیاید، اما در نهایت این اسکار به بری لوینسون برای مرد بارانی تعلق گرفت. در سال ۱۹۸۹ او یکی از اپیزود های قصه های نیویورکی را کارگردانی کرد که دیگر اپیزود های آن را فرانسیس فورد کاپولا و وودی آلن ساخته بودند. راجر ایبرت اپیزود اسکورسیزی را بهتر از دو قسمت دیگر توصیف کرد.
رفقای خوب
بعد از یک دهه پرمشقت، نوبت به حماسه گانگستری رفقای خوب (۱۹۹۰) رسید که یک فیلم زندگی نامه ای شاهکار دیگر والبته یک بازگشت به فرم شخصی اسکورسیزی به حساب میآمد و همچنین بهترین فیلم او از پس از گاو خشمگین. مارتین با وجود دنیرو و جو پشی، نمایشی شجاعانه از تکنیک سینمایی اش را ارائه کرد و شهرت و اعتبارش نیز دو چندان شد. در این فیلم رابرت دنیرو بار دیگر پس از گاو خشمگین در کنار جو پشی قرار گرفت و به همراه ری لیوتا بازیگران اصلی این فیلم ماندگار را تشکیل دادند.
این فیلم هنوز هم به عنوان یکی از بزرگترین دستاوردهای کارگردانی اسکورسیزی به شمار میآید. فیلم پیشرفتی در لحن کارهای کارگردان بود و بخشی از تکامل تکنیکی دوران حرفهای اش به شمار میآمد. بسیاری از منتقدان از رفقای خوب به عنوان یک نمونه مثال زدنی و اوج هنر تکنیکی سینمایی مارتین نام میبرند. راجر ایبرت منتقد معروف هم از رفقای خوب به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما نام برد. و مجله توتال فیلم هم رفقای خوب را برترین فیلم تاریخ سینما در تمام دوران معرفی کرد. رفقای خوب سبک و روایت و البته پرداخت متفاوتی نسبت به دیگر فیلم های مهم مافیایی نظیر پدرخوانده داشت و مثلا از خرده پاها میگفت نه کله گنده ها. همین مورد از دیگر عوامل موفقیت این فیلم بود که به ورطه تکرار نیفتاد و موجی از فیلم های تحت تاثیر خودش را در سالیان بعد به تاثیر و یا گاها تقلید از رفقای خوب به راه انداخت.
این فیلم شش نامزدی اسکار از جمله بهترین فیلم و کارگردانی را به دست آورد. جو پشی در یکی از به یاد ماندنی ترین نقش های مکمل و گنگستری سینما توانست که اسکار را به خانه ببرد و اسکورسیزی هم برای سومین بار به کاندیدای اسکار کارگردانی و اولین بار اسکار فیلمنامه رسید. اما او باز هم به اسکار نرسید و این بار به کارگردان تازه کار فیلم رقص با گرگ ها، کوین کاستنر، باخت. با این حال اسکورسیزی در همان سال یک رکورد منحصر به فرد را با کسب سه جایز در یک شب در مراسم معتبر انگلیسیها یعنی جایزه بافتا توانست که به نام خودش خلق بکند. او با رفقای خوب توانست که عنوان بهترین فیلم، کارگردانی و فیلمنامه سال را همگی را از آن خودش کند! اسکورسیزی در سال ۱۹۹۰ در نقش کوتاه ونسان ونگوک در فیلم رویاهای کارگردان افسانه ای سینمای ژاپن آکیرا کوروساوا هم بازی کرد.
تنگه وحشت
فیلم بعدی اسکورسیزی تنگه وحشت بازسازی فیلم مشهوری به همین نام در سال ۱۹۶۲ در ژانر دلهره آور جنایی بود و هفتمین همکاری کارگردان با رابرت دنیرو به حساب میآمد که هیچ وقت نمی توان بازی زیبای او را در نقش «مکس کدی» در این فیلم از خاطر پاک کرد. این فیلم بازگشت دوباره کارگردان به جریان اصلی سینما و یک تریلر سبک دار که بسیار تحت تاثیر آلفرد هیچکاک و شب شکارچی (۱۹۵۵) چارلز لاتون بود به شمار میرفت.
تنگه وحشت با وجود نظرات در مجوع مثبت منتقدین، بیشترین نظرات انتقادی متفاوت را نسبت به دیگر فیلم های کارگردان تا آن زمان دریافت کرد و به خاطر وجود صحنه هایی که خشونت مازوخیستی را به نمایش میگذاشت تقبیح شد. با این وجود موضوع بیپرده فیلم این فرصت را به مارتین میداد که حقه ها و افکت های تصویری بسیار متفاوتی را تجربه کند و به لحاظ کارگردانی نیز در سکانس های پایانی توانایی خودش را به عنوان چیره دست ترین کارگردان زمان به رخ بکشاند. فیلم نامزد دو جایزه اسکار برای رابرت دنیرو و جولیت لوئیس شد و نزدیک ۸۰ میلیون دلار فقط در آمریکا فروش کرد و توانست که طرفداران بسیاری را جذب خودش بکند. اکران این فیلم که یک سال بعد از شاهکار رفقای خوب، به لحاظ هنری قدم رو به جلویی برای کارگردان محسوب نمی شد تا ۱۳ سال بعد که هوانورد به نمایش درآمد به عنوان موفقترین فیلم او از لحاظ تجاری باقی ماند. اسکورسیزی در همین سال ها کارگردانی فیلم فهرست شیندلر را که اسپیلبرگ به او پیشنهاد داد را نپذیرفت.
عصر معصومیت
اسکورسیزی علاوه بر فیلم های گانگستری در ژانرهای دیگری نیز فیلم ساخته است که در نوع خود بسیار زیبا بودهاند از جمله فیلم عصر معصومیت که فیلمی تماما درام و عاشقانه است و از کارگردانی چون اسکورسیزی که تخصص اصلی او ساختن فیلم های جنایی است، شاهکاری به حساب میآید. فیلم داستان روان و زیبایی دارد و در سال ۱۹۹۳ ساخته شده است و از بارزترین نکات فیلم می توان به طراحی صحنه فوق العاده باشکوه و موسیقی بی بدیل آن اشاره نمود که در جای جای فیلم خودنمایی می کند. البته عصر معصومیت در گیشه فیلم موفقی محسوب نمی شود، اما از لحاظ ظاهری یک تغییر سبک برای فیلمساز بود.
فیلم یک اقتباس باشکوه و خوش سر و شکل از رمان ادیت وارتون از جامعه اواخر قرن ۱۹ نیویورک بود اما وجود مایه های فلسفی و توجه به جزییات و تزیینات تصویری به وضوح دست و پای مارتین را بسته بود. عصر معصومیت با توجه به سینمای متفاوتی که دوستداران کارگردان او را با سینمای دیگری می شناسند، با وجود برخورداری از نقد های گسترده مثبت منتقدان، خیلی فیلم محبوبی در بین علاقه مندان خود کارگردان محسوب نمی شود. این فیلم اولین همکاری اسکورسیزی با دانیل دی-لوئیس بود که با حضور میشل فایفر و وینونا رایدر مثلث عشقی فیلم را تشکیل داده بودند. فیلم در ۵ رشته هم به کاندیدای اسکار رسید که یکی از آنها نامزدی ناموفق اسکورسیزی در فیلمنامه اقتباسی بود که بعد از رفقای خوب برای دومین بار بود که کارگردان برای فیلمنامه هم به کاندیدای این جایزه می رسد. عصر معصومیت توسط اسکورسیزی به پدرش که قبل از اتمام فیلم از دنیا رفت تقدیم شد.
کازینو
کازینو (۱۹۹۵) یک فیلم خشن و پر خرج بود که درست همانند عصر معصومیت درباره مردی بود که زندگی کاملا مرتب اش با اتفاقات پیشبینی ناپذیری ویران میشود. این حقیقت که فیلم یک فیلم خشن گنگستری بود طرفداران کارگردان که با فیلم متفاوت قبلیاش جا خورده بودند را بیشتر راضی کرد. کازینو هم نظرات تقریبا متفاوتی را برانگیخت که بیشتر انتقادات متوجه شباهت سبکی این فیلم با رفقای خوب بود. فیلم را شاید با فاصله بتوان خشنترین (یکی دیگر از دلایل انتقادات) و از هم گسیخته ترین فیلم اسکورسیزی به حساب آورد که صحنه های ابتدایی آن تقریبا مستند به نظر میرسیدند. ایرادات انتقادی هم با وجود این حقیقت که فیلم (با مدت زمانی نزدیک به ۳ ساعت) یک دستاورد تکنیکی فوق العاده بود کمی جلوهاش را از دست میدهد. به هر حال این فیلم شلوغ و پر رفت و آمد هم به خودی خود یک اثر گنگستری نسبتا قوی محسوب می شود که نشان داد که اگرچه اسکورسیزی در همان ژانر همیشگی اش فیلم می سازد ولی هرگز بیننده را خسته نمی کند و با اینکه جایزه و نامزدی برای کارگردان در اسکار به همراه نداشت ولی یکبار دیگر بازیگری از فیلم اسکورسیزی را به سطوح بالا رساند که چون فیلم یک شارون استون بسیار غیر منتظره حیرت اور هم دارد که به کاندیدای اسکار هم رسید! اسکورسیزی در مستند فوق العاده ۴ ساعته یک سفر شخصی با مارتین اسکورسیزی به درون سینمای آمریکا در سال ۱۹۹۵ از دوران سینمای صامت تا سال ۱۹۶۹ که کارگردانی را شروع کرده سفر میکند اما همانطور که پس از آن میگوید معتقد است که «نظرم را در مورد خودم و همقطارانم صائب نمیدانم.»
کاندون
اسکورسیزی در فیلم بعدی اش کاندون (۱۹۹۷) طرفدارانش را بیشتر از عصر معصومیت شگفت زده کرد و ساله ای اولیه چهاردهمین دالای لاما، اشغال تبت توسط چین کمونیستی و تبعید دالای لاما به هند را به تصویر کشید. به غیر از تفاوت موضوعی، اسکورسیزی در کاندون به یک شکل روایی و ظاهری تازهای رسید. ابزار دراماتیک سنتی جایش را به یک حس مدیتیشن گونه داد که توسط تصاویر رنگارنگ به استادی و وضوح روایت شده بود. فیلم در کوتاه مدت با جذابیت شهودی ای که در بیننده بر میانگیزاند بر شهرت کارگردان افزود. اما در دراز مدت مشخص شد که کاندون در بسیاری از بررسی های کارنامه هنری کارگردان بیشتر به این دلیل که یک تغییر روش موضوعی / سبکی است کنار گذاشته میشود. (باید توجه داشت که این دومین رویکرد او به رهبران مذهبی پس از آخرین وسوسه مسیح بود) اسکورسیزی با ساخت کاندون از سوی روسای دولت چین هم رسما تحریم می شود!
احیای مردگان
فیلم بعدی احیای مردگان (۱۹۹۹) بازگشت دوباره کارگردان به زمینه های آشنای قبلیاش بود. او و نویسندهاش پل شریدر یک طنز کاملا سیاه بر مبنای کار قبلیاشان، راننده تاکسی، ساختند. مانند همکاریهای قبلی اسکورسیزی / شریدر –شاید هم بیشتر- نماهای پایانی رستگاری پایانی فیلم بوضوح یادآور کارهای روبر برسون بود. احیای مردگان با وجود غالبا نقدهای مثبتی که گرفت اما به هیچ وجه به مانند بعضی از دیگر فیلم های کارگردان مورد ستایش و تحسین جهانی قرار نگرفت. پل شرایدر یکی از دلایل عدم موفقیت احیای مردگان در اندازه راننده تاکسی را حضور نیکلاس کیج در فیلم دانست!
دار و دستههای نیویورکی
در سال ۱۹۹۹ اسکورسیزی مستندی درباره سینمای ایتالیا تهیه کرد با نام گشت و گذار من در ایتالیا. این مستند روی پروژه بعدی او دار و دسته نیویورکی که از کارگردانان بزرگ سینمای ایتالیا مثل لوکینو ویسکونتی تاثیر گرفته بود و به شکل کامل در استودیوی مشهور شهر رم، چینه چیتا فیلمبرداری شد تاثیر کاملا مشخصی داشت. بعد از چند سال تقریبا بی خبری که از اسکورسیزی حرکت مهمی در سینما دیده نمیشد، دار و دسته نیویورکی در سال ۲۰۰۲ و با بودجهای بالغ بر ۱۰۰ میلیون دلار که احتمالا بزرگترین و وابستهترین فیلم او به جریان اصلی سینمای هالیوود تا به امروز است به نمایش در آمد.
این فیلم هم مثل عصر معصومیت درباره نیویورک قرن نوزدهم است و بر بخش متفاوت زندگی اجتماعی آن دوره تمرکز میکند. در میانه فیلمبرداری شایعات زیادی مبنی بر اختلاف کارگردان با رییس استودیوی میراماکس، هاروی واینستاین، هم وجود داشت. اما با این که تمامی آنها تکذیب شد با این وجود با توجه به نشانی هایی که در فیلم وجود دارد میتوان این فیلم را عامیترین فیلم اسکورسیزی دانست: لحن روایی فیلم چیزی است که همواره کارگردان از آن اجتناب کرده است از جمله شخصیتهایی که فقط برای نمایشدادن در فیلم حضور دارند یا بازگشت به گذشته های تشریحیای که در این فیلم به وفور دیده میشوند. موسیقی اصلی فیلم هم که توسط همکار قدیمی او المر برنستاین ساخته شده بود در آخرین مراحل با آهنگساز عام تری مثل هاوارد شور تعویض شد و هنرمندان راک جریان اصلی مثل U2 و پیتر گابریل در آن کار کردند. با این وجود موضوعات اصلی فیلم مطابق علایق تثبیت شده کارگردان بود: نیویورک، خشونت به عنوان یک ویژگی بومی، تفاوت های فرهنگی ناشی از تفاوت های نژادی.
فیلم برای پخش در زمستان سال ۲۰۰۱ برنامه ریزی شده بود (برای شرکت در مراسم اسکار) اما مراحل نهایی آماده سازی فیلم تا اوایل سال ۲۰۰۲ به طول انجامید و استودیو اکران فیلم را برای نزدیک به یک سال به تعویق انداخت تا آن را در فصل اسکاری در اواخر ۲۰۰۲ به نمایش در بیاورد. در فوریه ۲۰۰۳ دار و دسته نیویورکی نامزد ده جایزه اسکار شد از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگری برای دانیل دی-لوئیس. این چهارمین باری بود که اسکورسیزی نامزد اسکار بهترین کارگردانی میشد اما این بار هم آن را این دفعه به رومن پولانسکی باخت و فیلم هم به شکل عجیبی در تمامی رشته ها دست خالی به خانه بازگشت! (صحبتهای زیادی از کارگردان تا پسر چارلی چاپلین در مورد ناحقی نسبت به این فیلم به دلایلی مختلف مثلا اجتماعی و البته سیاسی انجام شد) با این حال این فیلم بلآخره منتقدان سطح اول در گلدن گلوب را قانع کرد تا به اسکورسیزی برای اولین بار جایزه بدهند. لئوناردو دیکاپریو برای اولین بار با اسکورسیزی در این فیلم همکاری اش را شروع کرد اما به قدری دانیل دی-لوئیس قدرتمندانه و ماندگار نقش بیل قصاب را به تصویر کشید که هیچ کس متوجه درخشش بازیگر دیگری در این فیلم نبود و حتی به حصور دیکاپریو در فیلمی از اسکورسیزی خرده گرفته می شد!
هوانورد
سال ۲۰۰۳ فیلم بلوز به سرپرستی اسکورسیزی که یک مستند پرخرج درباره تاریخ موسیقی بلوز از ریشه های آفریقایی آن تا خلیج میسی سی پی و بعد از آن بود به نمایش در آمد. ۷ فیلمساز از جمله ویم وندرس،کلینت ایستوود، مایک فیگیس و خود اسکورسیزی هر کدام یک فیلم نود دقیقهای ساختند که بخش ساخته او «حس بازگشت به وطن» نام داشت. اما فیلم بعدی اسکورسیزی هوانورد (۲۰۰۴) یک فیلم پرخرج و غول آسای باز هم زندگینامه ای این بار درباره کارگردان، تهیه کننده و مولتی میلیونر نامعقول افسانهای و پیش گام صنعت هوانوردی هاوارد هیوز بود. این فیلم هم مثل دار و دسته نیویورکی و شاید از آن بیشتر مثل نیویورک نیویورک، کوشش دیگری فیلمساز برای پیوند حساسیت های شخصی اش با دوران طلایی هالیوود بود.
فیلم که قرار بود ابتدا به کارگردانی مایکل مان سخته شود با موفقیت هنری و تجاری همه جانبهای مواجه شد و همچنین توسط آکادمی اسکار هم تحویل گرفته شد تا اسکورسیزی لقب کارگردان تمام نشدنی را دریافت کند و دیکاپریو یار نوین کارگردان و کیت بلانشت بازیگر نقش کاترین هپبورن بسیار تمجید شدند. هوانورد در مراسم گلدن گلاب نامزد شش جایزه از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر درام برای نقش آفرینی تحسین بر انگیز لئوناردو دی کاپریو شد و سه جایزه شامل بهترین فیلم، کارگردانی و بازیگر درام را هم برد. در ژانویه سال ۲۰۰۵ هوانورد با نامزدی در ۱۱ رشته بیشترین فیلمی بود که نامزد میشد. فیلم در اکثر رشته های اصلی نامزد دریافت جایزه شد از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی (برای پنجمین بار) و بهترین بازیگر مرد لئوناردو دی کاپریو بهترین بازیگر نقش مکمل زن (کیت بلانشت) و بازیگر نقش مکمل مرد (آلن آلدا). اما فیلم تنها ۵ اسکار گرفت: بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین طراحی صحنه، بهترین طراحی لباس، تدوین و فیلمبرداری. اسکورسیزی این بار هم جایزه را به کلینت ایستوود و دختر میلیون دلاری اش واگذار کرد تا با این همه تاثیرگذاری بر سینما وفعالیت وساخت فیلمهای شاهکار و در خور احترام، هنوز هم محبوب داروران آکادمی اسکار نبوده باشد و با وجود نامزد شدن بسیاری از فیلم هایش در اسکار هیچ وقت خودش این جایزه را کسب نکرده باشد! با این حال هوانورد به اولین فیلمی از کارگردان تبدیل شد که در آمریکا بالای ۱۰۰ میلیون فروش کرد و البته رکورد تنگه وحشت او را نیز به عنوان پرفروش ترین فیلم کارنامه اش شکست. اسکورسیزی در سال ۲۰۰۵ مستند تحسین شده راهی به خانه نیست(باب دیلن) را به بیرون عرضه کرد.
رفتگان
اما در سال ۲۰۰۶ جهان دیگر حتا قادر به دادن لقبی هم به اسکورسیزی نبود. او با فیلم Departed یا رفتگان غوغایی دیگر به پا کرد. این فیلم بسیار سنگین و خشن با درجه R کاری کارستان کرده و فقط در آمریکا ۱۳۰ میلیون دلار فروش کرد. هنگامی که گلدن گلوب برای بار دوم به اسکورسیزی جایزه داد، آکادمی هم جرات یافت تا سرانجام نخستین اسکار را به پیرمرد تند و خشن هالیوود بدهد. این فیلم با هنرمندی لئوناردو دی کاپریو، جک نیکلسون، مت دیمون و مارک والبرگ و الک بالدوین جوایز اصلی اسکار را نیز درو کرد.
اسکورسیزی تصمیم به بازسازی فیلمی از سینمای هنگ کنگ گرفت و یک تریلر پلیسی گنگستری در بوستون را برای تماشاگران خلق کرد که اسمش را گذاشته بود رفتگان. رفتگان فراتر از انتظار اسکورسیزی عمل کرد و توانست یکی از موفترین فیلم های اسکورسیزی به شمار برود که علاوه بر موفقیت های هنری و نظر بسیار مثبت منتقدین به همراه حضور موفق در جشنوارهها و فصل جوایز در جدول گیشه نیز فروش خیلی خوبی در آمریکا و دنیا به دست بیاورد و توانست پرفروشترین فیلم کارنامه اسکورسیزی نیز لقب گیرد.
رفتگان جدا از دومین گلدن گلوبی که برای کارگردانی اسکورسیزی به همراه داشت، سرانجام پس از سال ها ناحقی ها و بدشانسی های فراوان طلسم را شکست و برای اسکورسیزی اسکار بهترین کارگردانی سال ۲۰۰۶ را نیز به ارمغان آورد. علاوه بر اسکار بهترین کارگردانی، رفتگان توانست اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین تدوین و همچنین بالاخره بهترین فیلم سال را نیز به خانه ببرد. دراین فیلم لئوناردو دیکاپریو همچون دو کار قبلی اسکورسیزی در کنار مت دیمون و جک نیکلسون به ایفای نقش پرداخت و توانستند که با درخششی فوق العاده در کنار هم همگی به عنوان یکی از بهترین تیم های بازیگری دهه حضوری به یاد ماندنی داشته باشند.
سال ۲۰۰۸ یک فیلم مستند به نام «درخشش یک نور» در باره گروه راک رولینگ استونز توسط اسکورسیزی ساخته شد که یکی از کنسرت های این گروه را به تصویر میکشید. نوری بتابان عنوان فیلم افتتاحیه پنجاه و هشتمین دوره جشنواره برلین برگزیده شد.
جزیره شاتر
فیلم بعدی اسکورسیزی تحت عنوان جزیره شاتر فوریه ۲۰۱۰ اکران شد. باز هم همچون تمام فیلم های دهه ۲۰۰۰ او برای چهارمین بار با بازی لئوناردو دیکاپریو که او را رابرت دنیروی جدید اسکورسیزی مینامند به پرده سینماها آمد. فیلم ابتدا قرار بود که اکتبر ۲۰۰۹ و برای اسکار آن سال به پرده برود اما بنا به دلایلی (مادی) پارامونت اکرانش را به اوایل ۲۰۱۰ یعنی فصل بهار عقب انداخت و عملا شانس فیلم را هم برای حضور در اسکار با علم به توجه آکادمی به فیلم های اکران شده در فصل آخر سال یا نزدیک اسکار، کامل سوزاند! این فیلم نیز مانند فیلم قبلی اسکورسیزی فروش بالایی در گیشه داشت و نظرات انتقادی گوناگونی به دست آورد و عدهای فیلم را از مهمترین شاهکارهای کارنامه اسکورسیزی قلمداد کردند و عدهای نیز فیلم را تا حدودوی کوبیدند!
هوگو
در سال ۲۰۱۱ اسکورسیزی بار دیگر با اکران فیلم جدیدش شگفتی ساز شد. هوگو که در ژانر خانوادگی ساخته شده، اولین فیلمیست که اسکورسیزی با فناوری ۳D ساخته است. این فیلم نیز همچون اکثر فیلم های مارتی نقد های مثبتی دریافت کرد و نامزد اسکار بهترین فیلم و اسکار بهترین کارگردانی و برنده گلدن گلوب بهترین کارگردانی شد. فیلم همچنین با نامزدی در یازده بخش اسکار پیشتاز بود که برنده پنج اسکار گشت. هوگو اولین فیلمی بود که توسط شخص اسکورسیزی تهیه می شد که برای آن نامزد اسکار بهترین فیلم گشت. هوگو در جایزه بافتا نیز نامزد ۹ جایزه از جمله بهترین کارگردانی شد که تنها دو جایزه را دریافت کرد. این فیلم جوایز زیادی از جشنواره های معتبر سینمایی نسیب کارگردانش کرد.
تیم همکاری مارتین اسکورسیزی با رابرت دنیرو به عنوان بهترین نمونه زوج کارگردان بازیگری سینما شناخته شده است و همچنین همکاری اسکورسیزی با دی کاپریو نیز به عنوان یکی از بهترین و شورانگیزترین زوج های سینمایی معاصر شکل گرفته است.