0

در بزم خلیفه

 
mehdigerdali
mehdigerdali
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 5587
محل سکونت : خوزستان

در بزم خلیفه

در بزم خلیفه

منابع مقاله:

 

متوکل،خلیفه سفاک و جبار عباسی،از توجه معنوی مردم به امام هادی علیه السلامبیمناک بود و از اینکه مردم به طیب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت کنند رنجمی برد.سعایت کنندگان هم به او گفتند ممکن است علی بن محمد(امام هادی)باطنا قصدانقلاب داشته باشد و بعید نیست اسلحه و یا لا اقل نامه هایی که دال بر مطلب باشد درخانه اش پیدا شود.لهذا متوکل یک شب بی خبر و بدون سابقه،بعد از آنکه نیمی از شبگذشته و همه چشمها به خواب رفته و هر کسی در بستر خویش استراحت کرده بود،عده ای ازدژخیمان و اطرافیان خود را فرستاد به خانه امام که خانه اش را تفتیش کنند و خودامام را هم حاضر نمایند.متوکل این تصمیم را در حالی گرفت که بزمی تشکیل داده مشغولمی گساری بود. مامورین سر زده وارد خانه امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند.او رادیدند که اتاقی را خلوت کرده و فرش اتاق را جمع کرده،بر روی ریگ و سنگریزه نشسته بهذکر خدا و راز و نیاز با ذات پروردگار مشغول است.وارد سایر اتاقها شدند،از آنچهمی خواستند چیزی نیافتند.ناچار به همین مقدار قناعت کردند که خود امام را به حضورمتوکل ببرند.

وقتی که امام وارد شد،متوکل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول می گساری بود.دستور دادکه امام پهلوی خودش بنشیند.امام نشست.متوکل جام شرابی که در دستش بود به امام تعارفکرد.امام امتناع کرد و فرمود:

«به خدا قسم که هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده،مرا معاف بدار.»

متوکل قبول کرد،بعد گفت:«پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزلیات آبدارمحفل ما را رونق ده.»

فرمود:»من اهل شعر نیستم و کمتر،از اشعار گذشتگان حفظ دارم.»

متوکل گفت:«چاره ای نیست،حتما باید شعر بخوانی.»

امام شروع کرد به خواندن اشعاریکه مضمونش این است:

«قله های بلند را برای خود منزلگاه کردند،و همواره مردان مسلح در اطراف آنهابودند و آنها را نگهبانی می کردند،ولی هیچ یک از آنها نتوانست جلو مرگ را بگیرد وآنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد».

«آخر الامر از دامن آن قله های منیع و از داخل آن حصنهای محکم و مستحکم به داخلگودالهای قبر پایین کشیده شدند،و با چه بد بختی به آن گودالها فرود آمدند.

»در این حال منادی فریاد کرد و به آنها بانگ زد که:کجا رفت آن زینتها و آن تاجهاو هیمنه ها و شکوه و جلالها؟

»کجا رفت آن چهره های پرورده نعمتها که همیشه از روی ناز و نخوت،در پس پرده هایالوان،خود را از انظار مردم مخفی نگاه می داشت؟»

«قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت.آن چهره های نعمت پرورده عاقبة الامر جولانگاهکرمهای زمین شد که بر روی آنها حرکت می کنند.

«زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه چیز را بلعیدند،ولی امروز همانهاکه خورنده همه چیزها بودند ماکول زمین و حشرات زمین واقع شده اند.

صدای امام با طنین مخصوص و با آهنگی که تا اعماق روح حاضرین و از آن جمله خودمتوکل نفوذ کرد این اشعار را به پایان رسانید.نشئه شراب از سرمی گساران پرید.متوکلجام شراب را محکم به زمین کوفت و اشکهایش مثل باران جاری شد.

به این ترتیب آن مجلس بزم در هم ریخت و نور حقیقت توانست غبار غرور و غفلت را،ولو برای مدتی کوتاه،از یک قلب پر قساوت بزداید.[1]



[1]بحار الانوار،ج 2،احوال امام هادی،ص 149 .

 

***به بهشت نمی روم اگر مــــــادرم آنجا نباشد***

آنگاه که تنها شدی و در جست جوی یک تکیه گاه مطمئن هستی ، بر من توکل نما . نمل/79

 

پنج شنبه 28 اردیبهشت 1391  10:38 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها