0

داستان زیبای پیرزن و راننده اتوبوس

 
hojat20
hojat20
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 42154
محل سکونت : بوشهر

داستان زیبای پیرزن و راننده اتوبوس

تعدادى پيرزن با اتوبوس گروه ایران الایو عازم توری تفريحى بودند.

پس از مدتى يکى از پيرزنان به پشت راننده زد و يک مشت بادام به او تعارف کرد.
راننده تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد. در حدود ٤٥ دقيقه بعد دوباره پيرزن با يک مشت بادام نزد راننده آمد و بادام‌ها را به او تعارف کرد.

راننده باز هم تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد.

اين کار دوبار ديگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پيرزن باز با يک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسيد چرا خودتان بادام‌ها را نمى‌خوريد؟

پيرزن گفت چون ما دندان نداريم. راننده که خيلى کنجکاو شده بود پرسيد پس چرا آن‌ها را خريده‌ايد؟

پيرزن گفت ما شکلات روى بادام‌ها را خيلى دوست داريم

آنروز .. تازه فهمیدم .. 

 در چه بلندایی آشیانه داشتم...  وقتی از چشمهایت افتادم...

دوشنبه 12 مهر 1389  10:53 AM
تشکرات از این پست
mahdiye
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز
دوشنبه 12 مهر 1389  9:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها