کاپيتان محبوب استقلال که هنوز هم وقتي پا به استاديوم آزادي ميگذارد تشويق ميشود، آينده خود را روي نيمکت آبيها ميبيند البته به شرطهها و شروطهها. مصاحبه مفصل عليمنصور با خبرگزاري ايپنا را بخوانيد:
پيراهن شماره 10 استقلال آرزوي کودکيام بود
من عليرضا منصوريان متولد 11/9/1350 هستم. از کودکي براي تماشاي بازيهاي تيم محبوبم به استاديوم آزادي ميروم. به خاطر ندارم در طول زندگيام طرفدار تيمي جز استقلال بوده باشم. وقتي بچه بودم چهار اسطوره فوتبالي داشتم. روشن، پروين، حجازي و قاسمپور اما هرگز پرسپوليسي نبودم و استقلال هميشه علاقه قلبي من بوده است. آرزوي دوران کودکي من پوشيدن شماره 10 استقلال و شماره 7 تيم ملي بود که خوشبختانه به هر دوي اين آرزوها رسيدم.
قلعهنويي الگوي من شد
در سال 70 استقلال ليدري به نام «ممد BBC» داشت. آمد سراغ من و گفت علي جباري ميخواهد تو به استقلال بيايي. آن زمان استقلال هافبکهايي مثل نعلچگر، بياني، نامجومطلق، فنونيزاده، قلعهنويي و...را داشت. آن موقع گفتم با اين هافبکها نميتوانم در استقلال فيکس شوم. سه سال بعد استقلاليها دوباره به سراغم آمدند. يادم است درست بعد از آن بازي جنجالي استقلال و پرسپوليس بود که چند بازيکن آبي محروم شدند. دو روز بعد از آن بازي امير قلعهنويي زنگ تلفن خانه من را به صدا درآورد. به من گفت در ليست استقلال قرار داري و روي تو حساب کردهايم. همين حرکت قلعهنويي بعدها شد الگوي من که اين کار را براي استقلال انجام دهم. يعني به بازيکنان زنگ بزنم و آنها را دعوت به حضور در استقلال کنم.
به پيشنهاد عابديني جواب رد دادم
قلعهنويي وقتي پيشنهاد حضور در استقلال را به من داد، گفت اگر دنبال پول هستي و ميخواهي از نظر مالي پيشرفت کني به اين تيم نيا چون اينجا پول زيادي نصيبت نميشود. من هم که داشتم به آرزويم ميرسيدم گفتم ميخواهم پيراهن استقلال را بپوشم و اين تيم را دوست دارم. باور کنيد هنوز هم که هنوز است پيراهن استقلال را با ميليونها تومان پول عوض نميکنم. بعد از تماس قلعهنويي به سراغ محمد نبي (که الان دوست صميمي من است) رفتم و به او گفتم رضايتنامهام را براي استقلال ميخواهم. او و باشگاه پارسخودرو با من همکاري کردند اما يک پيشنهاد ديگر هم داشتم. نبي و نياکاني (رييس وقت باشگاه پارس خودرو) رابطه صميمانهاي با امير عابديني که آن زمان مديرعامل پرسپوليس بود، داشتند. به من گفتند پرسپوليس هم تو را ميخواهد و پول بيشتري ميدهد اما اصلا حاضر نشدم يکبار با قرمزها مذاکره کنم. براي آنها احترام زيادي قائل بودم اما گفتم عشق من استقلال است.
خجالت ميکشيدم سر تمرين استقلال بروم
به همين سادگي بود که من به آرزويم رسيدم و استقلالي شدم. آن موقع فقط 23 سال داشتم. خيلي ساده استقلالي شده بودم اما ميدانستم بايد قدر اين پيراهن را بدانم تا ماندگار شوم. وقتي رفتم سر تمرين همان موقع که با من قرارداد نبستند. چند جلسه رفتم تا وقتي از سلامت جسميام مطمئن شدند گفتند بيا قرارداد ببند اما مهمترين نکته را يادم رفت بگويم بعد از اينکه رضايتنامهام را از پارس خودرو گرفتم خجالت ميکشيدم سر تمرين استقلال بروم. ظهر اولين روز تمرينم جواد زرينچه را ديدم که آن روزها يکي از بزرگان استقلال بود گفت ميدانم استقلال تو را ميخواهد من هم گفتم خجالت ميکشم بيايم سر تمرين آخر آن روزها استقلال بازيکنان بزرگي داشت. حسنزاده، مرفاوي، زرينچه، ورمزيار، بابازاده، غلامپور، سرخاب، قلعهنويي و...آن روزها مثل الان نبود. استقلال حداقل 7 يا 8 مليپوش داشت.
ميدانستم روزي محبوب ميشوم
هيچوقت برخورد قلعهنويي و بقيه بزرگان استقلال را در اولين جلسه تمرينم فراموش نميکنم. با اينکه آن موقع يکي از بهترين هافبکهاي ليگ بودم اما استقلال بازيکنان بسيار بزرگي داشت که من نگران برخورد آنها با خودم بودم. قلعهنويي من را به همه معرفي کرد و بزرگترهاي استقلال حسابي تحويلم گرفتند. با اين حال چند بازيکن که نميخواهم از آنها اسم ببرم رفتار خوبي با من نداشتند. انگار حضور من حاشيه امنيت آنها را از بين برده بود. در تمرين من را بدجور ميزدند و خيلي خشن از من استقبال ميکردند. زرينچه و قلعهنويي که اين صحنهها را ميديدند من را نصيحت ميکردند و ميگفتند تحمل کن. همان موقع به خودم گفتم بايد همه چيز را تحمل کنم. ميدانستم روزي بازيکن محبوبي براي استقلال ميشوم. به خودم اطمينان داشتم و همين اعتماد بهنفس باعث شد بعد از پنجمين بازي پيراهن شماره 10 را بپوشم و به يکي از مهمترين آرزوهاي زندگيام برسم. بايد اين را هم بگويم که برخورد بزرگترهاي استقلال با من درس خوبي شد تا خودم هم با تازهواردان چنين برخوردي داشته باشم که آنها در ابتداي حضور در استقلال احساس غريبي نکنند.
به قلعهنويي مديونم
استقلالي شدن براي من يک رويا بود. شايد باورتان نشود اما تا پنج سال اول که پيراهن استقلال را ميپوشيدم انگار روي ابرها بودم. بازيهاي اول من با استقلال در جام نقش جهان بود که خوش درخشيدم. بايد قدرشناس باشم وبگويم موفقيتي که در استقلال بهدست آوردم را مديون نصرا... عبداللهي، بهتاش فريبا و امير قلعهنويي هستم. آنها در استقلال به من ميدان دادند و حمايت کردند. همين شد که من پيشرفت کردم و به اينجا رسيدم. تا آخر عمرم لطف و محبت آنها را فراموش نميکنم و از آنها ممنون هستم.
اولين قراردادم با استقلال320 هزار تومان بود
ميدانم باورش خيلي سخت است اما اولين قراردادي که من با استقلال امضا کردم 320 هزار تومان بود. وقتي من استقلالي شدم سقف قرارداد اين تيم با بازيکنان 2 ميليون و 100 هزار تومان بود. من به کاظم اوليايي که مديرعامل وقت استقلال بود گفتم کمي به اين مبلغ اضافه کند که او گفت چون بابت رضايتنامه من به پارس خودرو پول داده نميتواند مبلغ قراردادم را بالا ببرد. از او خواستم حداقل به من حقوق ماهيانه بدهد که بتوانم خرج رفت و آمدم را دربياورم. آن روزها من ماشين نداشتم و دو ساعت زودتر حرکت ميکردم تا به موقع سر تمرين برسم. بعضي از روزها چند بازيکن استقلال من را ميديدند اما پا روي ترمز نميزدند تا من را هم با خودشان ببرند. تا اينکه يکي از روزها هواداري به نام حسين من را روي پل آرياشهر ديد و وقتي فهميد ماشين ندارم من را سر تمرين برد. اين هوادار استقلال يک سال من را به تمرين ميرساند و از همان جا بود که مهر هواداران به دل من افتاد و فهميدم در تيم بزرگي مثل استقلال بايد به هوادار عشق ورزيد. بهترين ارثيه از استقلال همين عشق هواداران است.
ثابت کردم پيراهن استقلال بر تن من گشاد نبود
همان روزهايي که تازه استقلالي شده بودم يکي از ليدرها آمد و گفت: استقلال بازيکني ميخواهد که مقابل پرسپوليس با جان و دل بجنگد. بازيکن استقلال بايد پيراهنش را مثل ناموسش دوست داشته باشد. اين پيراهن بعد از خدا و خانواده بايد براي بازيکن استقلال از همه چيز مهمتر باشد. در جواب آن ليدر گفتم که از بچگي استقلالي بودم و اين پيراهن به تن من گشاد نيست. همان روز فهميدم چه مسووليت سنگيني مقابل هواداران استقلال دارم. آنموقع مثل الان نبود که هوادار براي بازيکن بيمعني باشد. وقتي آن ليدر من را سين جيم کرد کمي هم ترسيدم. با خودم گفتم بايد تمام توانم را براي هواداري که عاشق استقلال است بگذارم. همان ليدر چند وقت بعد آمد به من گفت پيراهن استقلال براي تو اندازه است.
ماجراي درگيري با حميد بابازاده
يادم است در يکي از بازيهاي ليگ به ملوان باختيم که در آن بازي يک گل زدم. وقتي داشتيم شام ميخورديم حميد بابازاده که به دليل سياستمدار بودنش ملقب به گورباچف بود به من گفت: «بايد هم با خيال راحت غذا بخوري. باخت که براي شماها مهم نيست.» در جواب او گفتم: «بيشتر از پولي که ميگيرم فوتبال بازي ميکنم. اگر تو هم به اندازه من تعصب داشتي محکمتر درون دروازه ميايستادي.» بابازاده الان صميميترين دوست من است اما ميخواهم اين را بگويم که آن روزها همه بازيکنان نسبت به استقلال احساس مسووليت ميکردند. حالا بعد از گذشت 15 سال از روزي که رسما استقلالي شدم ميگذرد وهر روز در نماز خدا را شکر ميکنم که استقلالي شدم.
به خاطر سياستمداري محبوب نشدم
هرگز سياستمدار نبودهام. آنهايي که ميگويند به خاطر سياستمداريام محبوب شدهام اشتباه ميکنند . تنها دليل محبوبيت من صداقتم است که در برخورد با هواداران به خرج دادهام. اگر روزي به اين نتيجه برسم که منفعت استقلال در اين است که من هيچکس را براي خودم نگه ندارم اين کار را ميکنم. من از استقلال به همه جا رسيدهام و هميشه منفعت اين تيم را به منفعت خودم هم ترجيح دادهام. روز خداحافظيام از استقلال عشق هوادار را با تمام وجود لمس کردم. وقتي 125 هزار هوادار به خاطر خداحافظي من اشک ريختند بيشتر از ميليونها تومان پول برايم ارزش داشت. دليل رابطه صميمانه من با هواداران اين بود که خودم قبل از اينکه بازيکن شوم هوادار بودم به همين دليل هميشه آنها را درک ميکردم.
به ماشين پورحيدري سنگ زدم
يادم نيست چه سالي بود. استقلال با پاس بازي داشت و 4 بر يک شکست خورد. من هم روي سکوهاي آزادي بودم و از اين باخت خيلي عصباني شدم. آن روز 70 هوادار استقلال به ماشين پورحيدري سنگ پرتاب کردند. من هم يکي از هواداراني بودم که به سمت ماشين او سنگ انداختم. پارسال وقتي در پاس همدان بودم اين ماجرا را براي پورحيدري تعريف کردم و از او حلاليت خواستم. به اين دليل که خودم هوادار بودم هميشه حال هوادار را درک ميکنم.
پرسپوليسيها هم از خداحافظيام ناراحت شدند!
در تمام طول بازيكنيام کوچکترين برخوردي با هواداران نداشتم و به آنها احترام گذاشتم. من برخلاف خيليهاي ديگر با هواداران پرسپوليس هم رابطه خوبي داشتم. بعد از خداحافظيام وقتي هواداران پرسپوليس را ديدم آنها همه از خداحافظي من اظهار ناراحتي کردند. فکر ميکنم رمز محبوبيت ميان هواداران صداقت و احترام است.
پدرم مرا قسم داد عليه استقلال حرف نزنم
روز خداحافظيام وقتي براي بوسيدن چهار گوشه زمين استاديوم را دور زدم و به هواداران نگاه کردم خشکم زد. هواداران برايم اشک ميريختند. اگر خدا به من 150 بازي ملي و 10 برابر پولي که الان دارم را ميداد به اين اندازه برايم ارزش نداشت. از روزي که از استقلال خداحافظي کردم به حرمت هوادار، پيراهن و پيشکسوت عليه تيم حرف نزدم. اين سه مساله دهان من را ميبندد تا هرگز عليه تيم محبوبم حرف نزنم. در کنار اين موضوع پدرم هم من را قسم داده عليه استقلال مصاحبه نکنم. بعد از اتفاقات اخير هم وقتي با تيم ملي در چين بودم پدرم زنگ زد و گفت جواب مصاحبه استقلاليها را نده. خوشحالم که هوادار هميشه حس دروني مرا درک ميکند و ميداند هيچ فردي را به استقلال ترجيح نميدهم. دنبال اين نيستم که با ناحقي بهجايي برسم. حقالسکوت هم نميگيرم اما اگر ببينم کسي ميخواهد به استقلال لطمه بزند به او ضربه ميزنم.
هر وقت استقلال حرفهاي شد برميگردم
يکي از خطرناکترين سوالاتي که در همه مصاحبهها از من ميشود سرمربيگري من در استقلال است. قبل از اينکه کار مربيگري را آغاز کنم پيش خودم فکر ميکردم خيلي زود کار در استقلال را شروع کنم اما الان به نتيجه ديگري رسيدهام. فقط روزي به استقلال برميگردم که اين تيم مجموعه کامل و حرفهاي را در اختيار داشته باشد. قطعا روزي سرمربي استقلال ميشوم اما آن روز وقتي فرا ميرسد که اين تيم امکانات لازم براي رسيدن به موفقيت را در اختيار داشته باشد.
انتخاب پاس همدان اشتباه بود
فوتباليست بزرگ هميشه گامهاي بزرگ برميدارد. شايد خيليها از من انتقاد کنند که چرا در ابتداي کار سرمربيگري در يک تيم ليگ برتري را انتخاب کردم اما من اين انتقاد را قبول ندارم. من به عنوان يک فوتباليست بزرگ نميتوانستم کارم را از يک تيم کوچک و به عنوان دستيار آغاز کنم. بعدها فهميدم که انتخاب پاس اشتباه بود اما به تجربهاش ميارزيد. من نبايد يک نفره به همدان ميرفتم. بايد يک تيم مربيگري را با خودم ميبردم. اتفاقات عجيبي در همدان برايم رخ داد. من همه چيز را خيلي ساده ميديدم و ميخواستم دوستانه برخورد کنم اما واکنشها نسبت به من منفي بود. از انتخابم راضي نيستم اما تجربه منفي خوبي بهدست آوردم و فهميدم هميشه نبايد با مسائل، ساده و دوستانه برخورد کنم.
از تيم ملي چيزهاي زيادي ياد گرفتم
وقتي افشين قطبي پيشنهاد حضور در تيم ملي را به من داد پنج ماه فکر کردم که قبول کنم يا نه. حدود 10 جلسه با قطبي برگزار کرديم، کاملا طرز تفکر او را آناليز کردم و به اين نتيجه رسيدم که تفکرات فني ما مشترکات زيادي دارد. با کارشناسان زيادي مشورت کردم و به اين نتيجه رسيدم که تيم ملي براي من بهترين جاست. در اين مدت چيزهاي زيادي از تيم ملي و بودن با بازيکن بزرگ ياد گرفتم که سالها کار کردن در يک تيم ليگ برتري نميتوانست آنها را به من ياد بدهد اما بايد به اين موضوع اشاره کنم که رقم قراردادم با تيم ملي بسيار پايين است و يک ششم مبلغي است که از پاس همدان گرفتم.
گفتند لژيونر شوي از تيم ملي خط ميخوري
داستان خط خوردن من از تيم ملي داستان عجيبي است. من در 27 سالگي و زماني که در اوج قرار داشتم از تيم ملي خط خوردم. فدراسيون به بازيکنان تيم ملي قبل از اينکه به جامجهاني صعود کنند وعده داد در صورت متوقف کردن استراليا در خانهاش و صعود به جامجهاني پاداش ويژهاي ميدهد. مسوولان وقت تيم ملي فکرش را نميکردند استراليا را مغلوب کنيم و به جامجهاني صعود کنيم. پاداش را به ما ندادند و گفتند اگر در جامجهاني آمريکا را شکست دهيد پاداش شما 2 برابر ميشود. آمريکا را هم برديم و پاداش ما را ندادند. خيلي از بچهها به خاطر بدقولي مسوولان فدراسيون اعتراض کردند که همه آنها خط خوردند اما دليل خط خوردن من چيز ديگري بود. بعد از قهرماني در بازيهاي آسيايي بانکوک از آ.ا.ک يونان برايم پيشنهاد رسيد. مسوولان وقت فدراسيون که اتفاقا غيرفوتبالي هم بودند به من گفتند اگر لژيونر شوي خط ميخوري. من تهديد آنها را جدي نگرفتم اما اين اتفاق افتاد. مديريت غيرفوتبالي آن دوره خيلي به مليپوشان ظلم کرد. بعد از آن دوره هم که ديگر ليگ نتوانست جواب تيم ملي را بدهد و از جامجهاني 98 به بعد ديگر تيم ملي قوي نداشتيم.
من در استقلال مافيا نداشتم
طي سالهاي اخير حرف و حديث پشت سر من در استقلال زياد بوده است. براي آخرين بار ميخواهم اين شايعهها را خنثي کنم.استقلال بعد از خدا و خانوادهام مهمترين قسمت زندگي من است. به خاطر سربلندي اين تيم دست به هر کاري ميزنم. من به خاطر استقلال نصف شب دم خانه بازيکن رفتهام تا او را راضي کنم به استقلال بيايد. وقتي تيم مشکل مالي داشته و پاداش دادهاند پول خودم را بين بچهها تقسيم کردهام تا تيم به حاشيه نرود. جلوي خيلي از بازيکنان را که ميخواستند براي استقلال حاشيه بسازند گرفتم. اگر اسم اين کارها مافياگري است عيبي ندارد و بگويند من مافيا داشتم. من در پست خودم براي استقلال بازيکن آوردم تا تيم کمبودي احساس نکند زيرا هميشه منفعت تيم را به منفعت خودم ترجيح دادم.
الان صلاح نيست حرف بزنم
بعد از جدايي من از استقلال خيليها گفتند اين تيم کاپيتاني که بتواند حاشيهها را جمع کند ندارد. اين نظر بقيه است. نميتوانم واقعيت را بگويم و حرف دلم را بزنم زيرا نميخواهم سوءتفاهم پيش بيايد. وقتي درباره اين موضوع حرف ميزنم که عضوي از مجموعه استقلال باشم و در اين تيم پست داشته باشم. خيلي حرفها هست که روي دلم سنگيني ميکند و بايد آنها را بگويم اما الان صلاح نيست. خيليها به من لقب جعبه سياه استقلال را دادند. مطمئن باشيد روزي در اين جعبه باز ميشود...
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست) /عنکبوت20