امام هادى عليهالسلام در مصاف با انحراف عقيدتى
امام هادى عليهالسلام دهمين ستاره آسمان ولايت در نيمه ذى حجه سال 212 ه.ق در شهر پيامبر عليهالسلام ديده به سراى خاكى گشود.1 نام آن حضرت «علي» و كنيه ايشان «ابوالحسن»2 و مشهورترين لقبهايشان نقى و هادى ميباشد3 و ايشان را ابوالحسن ثالث و فقيه عسكرى نيز گويند.4 پدر بزرگوارشان امام محمد تقي، جواد الائمه عليهالسلام و نام مادرشان «سمانه» ميباشد.5
شش سال و پنج ماه از سن مباركشان سپرى نشده بود كه پدر بزرگوارشان به شهادت رسيدند6 و سى و سه سال، مدت امامت آن حضرت است.7 مدت ده سال آخر عمر را تحت نظر متوكل در سامرا گذراندند.8 شهادت ايشان در ماه رجب به سال 254 ه••.ق ميباشد9 كه در سامرا در خانه خويش به خاك سپرده شدند.10
آن امام بزرگوار در طول مدت اقامت خويش با تنى چند از خلفاى عباسي معاصر بودند. نام خلفاى معاصر ايشان به ترتيب: معتصم، واثق، متوكل، منتصر، مستعين و معتز ميباشد.11
هدايتگران جامعه
از آن رو كه مسئوليت هدايت جامعه پس از نبى اكرم صلياللهعليهوآله به عهده ائمه طاهرين عليهمالسلام است و تبيين معارف اصيل و ناب اسلامى را آنان به عهده دارند و ايشاناند كه بايد عقيده و فكر مردم را از انحرافات باز دارند، آن بزرگواران هر يك طبق شرائط ويژه حاكم بر دوران امامت خويش، اين امر مهم را به بهترين شيوه به انجام رسانيدند. امامان ما هر يك كم و بيش در زمان امامت خويش با انحرافات فكرى و عقيدتى درگير بودند. امام هادي عليهالسلام نيز از اين امر، مستثنا نبودند. در دوران امامت امام دهم عليهالسلام بعضى انحرافات عقيدتى مطرح بود كه ريشه در دورانهاى قبل داشت؛ ولى به هر حال، از آنجا كه جامعه مسلمانان و به خصوص شيعه در زمان امام دهم عليهالسلام دچار بعضى از اين مشكلات بود، امام به مناسبتهايى با اين انحرافات برخورد ميكرد و با اعلام موضع خويش، نظر حق و صائب را بيان مينمود و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط بازميداشت.
مسئله جبر و تفويض
يكي از مواردى كه در متون روايى ما مطرح شده است، مسئله جبر و تفويض و بطلان اين دو نظريه افراطى و تفريطى كلامي ميباشد.
امام هادى عليهالسلام در جواب نامهاى كه اهل اهواز به وي نوشتند و مسئله ابتلاى مردم به اختلاف در دين و عقيده به جبر و تفويض را مطرح نمودند و راه چاره را طلبيدند، مطالبى را به تفصيل بيان نمودند كه مرحوم ابن شعبه حرّانى در تحف العقول به تفصيل آورده است. حضرت در ابتدا مطالبى را به عنوان مقدمه مطرح كرده و در ضمن آن به يك مسئله اساسى و ريشهاى پرداخته است و آن، تمسك به ثقلين است كه به صورتى مبسوط و مستدلّ به اثباتش رسانده است. سپس با استناد به بعضى از آيات الهى و روايات نبوي، ولايت و عظمت و مقام والاى مولى الموحدين اميرمؤمنان، علي عليهالسلام را بيان و ثابت نموده است.12
شايد سؤالى در اينجا به ذهن برسد كه چه ارتباطى است بين اين مقدمه و بحث جبر و تفويض؟
حضرت عليهالسلام پس از بيان آن مقدمه ميفرمايد: «پيشاپيش، اين شرح و بيان را به عنوان دليل و راهنما بر آنچه كه خواستهايم مطرح كنيم و به عنوان پشتيبان براى آنچه كه در صدد بيان آن هستيم كه همان مسئله جبر و تفويض و امر بين اين دو است، آورديم.»13
شايد امام عليهالسلام خواستهاند با ذكر اين مقدمه راه حلّ ريشهاي و اساسى را مطرح نمايند كه اگر به ثقلين تمسك ميگرديد و به سفارشات نبى اكرم صلياللهعليهوآله عمل ميشد، هيچگاه جامعه مسلمانان، دچار چنين تشتت و تفرقهاى نميگرديد و مبتلا به هيچگونه انحرافى نميشد.
امام هادى عليهالسلام پس از اين مقدمه، به اصل مطلب ميپردازد و با استناد به كلام نورانى امام صادق عليهالسلام كه فرمودهاند: «لا جَبْرَ وَلا تَفْويضَ ولكِنْ مَنْزِلَةٌ بَينَ الْمَنْزِلَتَين؛14 نه جبر است و نه تفويض بلكه جايگاهى است بين آن دو جايگاه.» شروع به طرح جواب ميفرمايد و هر دو نظريه را باطل، و نظريه صحيح را امرى بين آن دو ميداند و نظر قرآن را شاهد بر صدق چنين مقالى ميداند و باز براى تثبيت مسئله به كلام امام صادق عليهالسلام استناد كرده و ميفرمايد: «اِنَّ الصّادِقَ سُئِلَ هَلْ اَجْبَرَ اللّهُ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصي؟ فَقالَ الصّادِقُ عليهالسلام هُوَ اَعْدَلُ مِنْ ذلِكَ. فَقيلَ لَهُ: فَهَلْ فَوَّضَ اِلَيهِمْ؟ فَقالَ عليهالسلام : هُوَ اَعَزُّ وَاَقْهَرُ لَهُمْ مِنْ ذلِكَ؛15 از امام صادق عليهالسلام سؤال شد كه آيا خداوند، بندگان را بر انجام معاصي، مجبور ميكند؟ حضرت فرمود: خداوند عادلتر از اين است كه چنين كند.16 سپس از حضرت عليهالسلام سؤال شد كه آيا خداوند بندگان را به خود واگذاشته و كار را يكسره به آنها سپرده است؟ حضرت فرمودند: خداوند عزيزتر و مسلطتر از آن است كه چنين كند.»
آنگاه ميفرمايد: از امام صادق عليهالسلام روايت شده است كه فرمود: «النّاسُ فِى القَدَرِ عَلى ثَلاثَةِ اَوْجُهٍ: رَجُلٌ يزْعَمُ اَنَّ الاَْمْرَ مُفَوَّضٌ اِلَيهِ فَقَدْ وَهَنَ اللّهَ في سُلْطانِهِ فَهُوَ هالِكٌ وَرَجُلٌ يزْعَمُ اَنَّ اللّهَ جَلَّ و عَزَّ اَجْبَرَ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصى وَكَلَّفَهُمْ ما لا يطيقُون فَقَدْ ظَلَمَ اللّهَ فى حُكْمِهِ فَهُوَ هالِكٌ وَرَجُلٌ يزْعَمُ اَنَّ اللّهَ كَلَّفَ الْعِبادَ ما يطيقُونَ وَلَمْ يكَلِّفْهُمْ مالا يطيقُونَ فَاِذا أَحْسَنَ حَمَدَ اللّهَ وَاِذا أساءَ اِسْتَغْفَرَ اللّهَ؛ فَهذا مُسْلِمٌ بالِغٌ؛17 مردم در چگونگى اعتقاد به «قدر» سه دستهاند: گروهى بر اين باورند كه كارها، همه به آنان واگذار شده است. اينان خداوند را در تسلطش سست دانستهاند؛ لذا اين گروه در هلاكتاند. و گروهى گمان دارند كه خداوند، بندگان را بر انجام گناهان، مجبور ميكند و آنان را به چيزهايى مكلف كرده است كه طاقت انجام آن را ندارند. اينها خداوند را در حكمش، ظالم دانستهاند و به خاطر همين، به هلاكت خواهند رسيد. و گروهى چنين معتقدند كه خداوند، بندگان را به قدر طاقت آنها مكلّف نموده است و به آنان بيش از طاقتشان دستور و فرمان نميدهد. (اينها افرادى هستند (كه اگر كار نيكي انجام دهند سپاس خداوند را به جاى ميآورند و اگر كار بدى از آنان سرزند، از خداوند طلب بخشش ميكنند. اينان به اسلام حقيقي دست يافتهاند.»
پس از اين، امام عليهالسلام با توضيح بيشتر مسئله جبر و تفويض را بيان كرده، خطا بودن هر دو را تبيين ميكند. حضرت ميفرمايد: «فَاَمّا الْجَبْرُ الَّذى يلْزَمُ مَنْ دانَ بِهِ الْخَطَأَ فَهُوَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّهَ جَلَّ وَعَزَّ أجْبَرَ الْعِبادَ عَلَي الْمَعاصى وعاقَبَهُمْ عَلَيها وَمَنْ قالَ بِهذَا الْقَوْلِ فَقَدْ ظَلَمَ اللّهَ فى حُكْمِهِ وَكَذَّبَهُ وَرَدَّ عَليهِ قَوْلَهُ «وَلا يظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدا»18 وَقَوْلَهُ «ذلكَ بِما قَدَّمَتْ يداكَ وَاَنَّ اللّهَ لَيسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيد»19...؛20 اما قول به جبر كه معتقد به آن دچار خطاست، قول كسى است كه گمانش بر اين است كه خداوند، بندگان را بر انجام معصيتها مجبور كرده است و در عين حال، آنان را بر ارتكاب معاصي، عقوبت ميكند. كسى كه بر اين باور باشد، به خداوند نسبت ستمكارى در حكمش داده است وكلام خداوند در قرآن چنين چيزى را تكذيب كرده و مردود دانسته است (آنجا كه خداوند ميفرمايد): «پروردگارت به هيچ كس ظلم نميكند» و نيز ميفرمايد: «اين (رسوايى در دنيا و عذاب سوزان در آخرت) به خاطر آن چيزى است كه دستانت از پيش فرستاده است و خداوند هرگز به بندگان ظلم نميكند.»
و در مورد تفويض ميفرمايد: «وَاَمَّا التَّفْويضُ الَّذي اَبْطَلَهُ الصّادِقُ عليهالسلام وَاَخْطَأَ مَنْ دانَ بِهِ وَتَقَلَّدَهُ فَهُوَ قَوْلُ الْقائِلِ: إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ فَوَّضَ إِلَي الْعِبادِ اخْتِيارَ أَمْرِهِ وَنَهْيهِ وَأَهْمَلَهُمْ؛21 و اما قول به تفويض كه امام صادق عليهالسلام آن را باطل كرده است و كسي كه معتقد بدان باشد، در خطاست، قول كسى است كه ميگويد: خداوند اختيار امر و نهى خود را به بندگان سپرده است و آنان را رها كرده است.»
«فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّهَ تَعالى فَوَّضَ اَمْرَهُ وَنَهْيهُ إلي عِبادِهِ فَقَدْ أَثْبَتَ عَلَيهِ الْعَجْزَ وَأَوْجَبَ عَلَيهِ قَبُولَ كُلِّ ما عَملُوا مِنْ خَيرٍ وَشَرٍّ وَأَبْطَلَ أَمْرَ اللّهِ وَنَهْيهُ وَوَعْدَهُ وَوَعيدَهُ، لِعِلَّةِ مازَعَمَ اَنَّ اللّهَ فَوَّضَها اِلَيهِ لاَِنَّ الْمُفَوَّضَ اِلَيهِ يعْمَلُ بِمَشيئَتِهِ، فَاِنْ شاءَ الْكفْرَ أَوِ الاْيمانَ كانَ غَيرَ مَرْدُودٍ عَلَيهِ وَلاَ مَحْظُورٍ...؛22 پس كسى كه گمان دارد كه خداوند امر و نهيش را به بندگانش واگذاشته است، عجز و ناتوانى را بر خدا ثابت كرده است و پذيرش هر عملى را كه انجام ميدهند، چه خوب باشد و چه بد، بر خداوند واجب دانسته است. و امر و نهى و وعده و وعيد خدا را باطل شمرده است؛ زيرا گمانش بر اين است كه خداوند همه اينها را بر او واگذاشته است؛ چون كسي كه كارها بدو سپرده شده، به خواست خود كارها را انجام ميدهد. پس اگر كفر را برگزيند يا ايمان را بپذيرد، نه ايرادى بر او وارد است و نه منعي.»
امام هادى عليهالسلام پس از ابطال هر دو نظريه افراطى و تفريطي، قول حق و نظر صائب را كه «امر بين الامرين» ميباشد مطرح مينمايد: «لكِنْ نَقُولُ: إِنَّ اللّهَ جَلَّ وَعَزَّ خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَمَلَّكَهُمْ اِسْتِطاعَةَ تَعَبُّدِهِمْ بِها، فَاَمَرَهُمْ وَنَهاهُمْ بِما اَرادَ، فَقَبِلَ مِنْهُمُ اتِّباعَ أَمْرِهِ وَرَضِى بِذلِكَ لَهُمْ، وَنَهاهُمْ عَنْ مَعْصِيتِهِ وَذَمّ مَنْ عَصاهُ وَعاقَبَهُ عَلَيها؛23 لكن مامعتقديم كه خداوند با جلالت و عزيز، خلق را به نيروي خود آفريد و توانايى پرستش خود را به آنان داد و بدانچه خواست، آنان را امر و نهى كرد. پس پيروى آنان از امرش را قبول نمود و بدان راضى شد و آنان را از نافرمانى خود بازداشت و هر كسى را كه مرتكب نافرمانى او شد، نكوهش كرد و به خاطر نافرماني، عقوبت نمود.»
امام هادى عليهالسلام و غلات
در هر دين و مذهب و نحلهاي، ممكن است كسانى يافت شوند كه در بعضى از آموزهها يا اصول آن، جانب گزافهگويى و مبالغه را بگيرند و درباره شخصيتهاى دينى دچار غلو گردند.
متأسفانه در ميان شيعيان ـ و يا به اسم شيعه ـ گروهي بودند كه دچار چنين انحرافى شدند. آنان گروهى بودند كه نسبت به ائمه طاهرين عليهمالسلام غلوّ ميكردند و حتى بعضي براى آن حضرات قائل به مقام الوهيت بودند. وجود اين عده در زمان امام هادى عليهالسلام پيشينه تاريخى داشت و به دورانهاى قبل از ايشان و حتى به دوران وجود مبارك اميرمؤمنان، على عليهالسلام باز ميگشت.
امام زين العابدين عليهالسلام اين چنين از غلات تبرّي ميجويد و ميفرمايد: «إنَّ قَوْما مِنْ شيعَتِنا سَيحِبُّونا حَتّى يقُولُوا فينا ما قالَتِ الْيهُودُ فى عُزَيرٍ وَقالَتِ النَّصارى فى عيسَي ابْنِ مَرْيمَ؛ فَلا هُمْ مِنّا وَلا نَحْنُ مِنْهُمْ؛24 عدهاى از شيعيان ما به صورتى به ما دوستى خواهند ورزيد كه در مورد ما همان چيزي را ميگويند كه يهود در مورد عزير و نصارى در مورد عيسى بن مريم گفتند. نه آنان از ما هستند و نه ما از آنان هستيم.»
ائمه اطهار عليهمالسلام همواره به فراخور شرايط با اين عده به مبارزه ميپرداختند و با گرفتن موضع قاطع در قبال اين طرز فكر تا حدّ ممكن نميگذاشتندكه اين عده با انتساب خود به شيعه آنان را بدنام كنند.
ازامام سجاد روايت شده است كه فرمودند: «أَحِبُّونا حُبَّ الاِْسْلامِ فَوَاللّهِ ما زالَ بِنا ما تَقُولُونَ حَتّى بَغَّضْتُمُونا إلَى النّاسِ؛25 مارا آن چنان دوست بداريد كه اسلام گفته است. سوگند به خدا! پيوسته چيزهايي را در مورد ما ميگوييد كه در نتيجه آن، دشمنى مردم را متوجه ما ميسازيد.»
در اينجا بايد متذكر شد كه تفكّر غلوّآميز به صورتهاى مختلفى ممكن است محقق شود. مرحوم علامه مجلسى در بحار چنين ميگويد: «غلو در مورد نبى و امامان به اين است كه كسى قائل به الوهيت آنان شود، يا اينكه قائل به شريك بودن آنان با خداوند باشد، در اينكه مورد عبادت واقع شوند يا اينكه آنان در خلق كردن يا روزى دادن با خدا شريك هستند، يا اينكه خداوند در آنان حلول كرده است، يا با آنان يكى شده است، يا اينكه كسى قائل باشد كه اينان، بدون وحى يا الهام از جانب خدا، عالم به غيب هستند، يا اينكه ائمه عليهمالسلام را انبيا بدانند، يا قائل به تناسخ ارواح بعضى از ائمه در بعضى ديگر باشند، يا قائل به اينكه شناخت آنان، انسان را از تمامى طاعات بينياز ميكند و با شناخت و معرفت آنان تكليفى نيست و نيازي به ترك معاصى نميباشد.»26
همانطور كه ملاحظه ميشود، اعتقاد به يكى از اين امور، غلوّ است و معتقد به آن غالى به حساب ميآيد. سپس ايشان ميفرمايد: «اگر كسى قائل به يكى از اين انواع غلوّ باشد، ملحد و كافر است، از دين خارج شده است؛ همانطور كه دليلهاى عقلي و آيات و اخبار پيشين و غير آنها بر اين مسئله دلالت دارد.»27
امام هادى عليهالسلام نيز باتوجه به وجود اين عده و فعاليت آنان و وجود شخصيتهايى در رأس آنان، سكوت در مقابل اين گروه گمراه و گمراهكننده را جايز ندانست و به صورتى قاطع و صريح به مبارزه با آنان پرداخت.
سران اين گروه منحرف و خطرناك، كسانى چون: على بن حسكه قمي، قاسم يقطيني، حسن بن محمد بن باباى قمي، محمد بن نُصير فهرى و فارس بن حاكم بودند.28
احمد بن محمد بن عيسى و ابراهيم بن شيبه، هر يك جداگانه نامهاى به امام هادى عليهالسلام نوشته در ضمن آن اشاره به طرز فكر و عقيده غلات در زمان خود ميكنند و بعضى از آن معتقدات را بيان كرده و نيز اشاره به دو شخصيت از غاليان زمان خود، على بن حسكه و قاسم يقطينى نموده، از امام كسب نظر و تكليف مينمايند. امام صريحا در جواب مينويسد: «لَيسَ هذا دينُنا فَاعْتَزِلْهُ؛29 چنين چيزى از دين ما نيست، لذا از آن دورى جو!» و در جايى امام هادى عليهالسلام اين دو شخص را صريحا لعن ميكند.
محمد بن عيسى ميگويد: امام هادى عليهالسلام نامهاى به من نوشت كه شروع آن چنين بود: «لَعَنَ اللّهُ الْقاسِمَ الْيقْطينى وَلَعَنَ اللّه عَلِى بْنَ حَسْكَةِ الْقُمي، اِنَّ شَيطانا تَرائى لِلْقاسِمِ فَيوحى اِلَيهِ زُخْرُفَ الْقَولِ غُرُورا؛30 خداوند قاسم يقطينى و علي بن حسكه قمى را لعنت كند! شيطانى در برابر قاسم نمايان ميگردد و با القاى سخنان باطلِ به ظاهر آراسته او را ميفريبد.»
نصر بن صبّاح گويد: حسن بن محمد كه معروف است به ابن بابا و محمد بن نصير نميرى و فارس بن حاتم قزوينى را امام عسكرى عليهالسلام مورد لعن قرار داده است.31
حتي طبق آنچه كه به ما رسيده است، مسئله تقابل امام هادى عليهالسلام فراتر از دورى جستن و بيزارى و لعن آنان است و گاه دستور قتل بعضى از آنان را صادر نموده است.
محمد بن عيسى ميگويد: «إنَّ اَبَا الحَسَنِ العَسْكَرِي عليهالسلام أمَر بِقَتلِ فارِسِ بْنِ حاتم القَزْوينى وَضَمِنَ لِمَنْ قَتَلَهُ الجَنَّةَ فَقَتَلَهُ جُنَيدٌ؛32 امام هادى عليهالسلام به كشتن فارس بن حاتم قزوينى امر فرمود و براى كسى كه او را بكشد بهشت را ضمانت كرد و جنيد او را به قتل رسانيد.»
مجسمه و مشبهه
از جمله عقايد و باورهاى انحرافى كه در ميان مسلمانان وجود داشت و حتى گاه ميان شيعيان هم رسوخ كرده بود و بر اساس بعضى اخبار كه به ما رسيده است، در زمان امام هادى عليهالسلام موجب اختلاف و دو دستگى در ميان شيعه شده بود، باور به جسم بودن خدا و يا باور به اينكه خداوند قابل رؤيت ميباشد، بوده است.
شايان ذكر است كه فرهنگ و آموزههاى شيعه به لحاظ اينكه سرچشمهاي زلال و پاك دارد، هميشه به دور از هر گونه كژى بوده، محتواى آن موجب فخر و مباهات هر شيعى ميباشد؛ ولى گاه به عللي كه گفتار پيرامون آن خود تحقيقى جدا را ميطلبد، بعضي باورها به ميان شيعيان رسوخ كرده است كه موجب افترا و تهمت به اصل شيعه شده است؛ لذا ائمه ما و به تبع بزرگان ما هميشه با باورهاي انحرافى به مبارزه برخاستهاند تا هر نوع غبار را از چهره شيعه اصيل بزدايند.
مرحوم صدوق در ابتداى كتاب توحيد خود ميگويد: «آنچه باعث شد كه من دست به تأليف چنين كتابى بزنم نسبتهاى ناروايي بود كه بعضى مخالفين به شيعه ميدادند كه اينان قائل به تشبيه و جبر ميباشند...؛ لذا با تقرّب جستن به خداوند متعال، دست به تأليف اين كتاب در راستاى توحيد و نفى تشبيه و جبر زدم.»33
پس اين، مسئلهاى نبود كه ائمه طاهرين به سادگى از آن بگذرند؛ چه اينكه اين نوع باورها با اصل اساسى توحيد در تعارض و تقابل بود.
صقر بن ابى دلف از امام هادى عليهالسلام در مورد توحيد سؤال ميكند، حضرت ميفرمايد: «إنَّهُ لَيسَ مِنّا مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جِسْمٌ وَنَحْنُ مِنْهُ بَراءٌ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، يابْنَ (أبي) دُلَفِ إنَّ الْجِسْمَ مُحْدَثٌ واللّه مُحدِثُهُ وَمُجَسِّمُهُ؛34 كسى كه گمان كند كه خداوند جسم است، از ما نيست و پروردگارا! گمانهاى متوهّمان به خطا رفته است و اوج نگاه نگرندگان (به دامنه اوصافت) نرسيد و زبان توصيف گران از كار افتاد و ادعاهاي مبطلان نابود گشت؛ زيرا فرّ و شكوهت بالاتر از آن است كه (خرد انساني را) تصوّر آن باشد.
ما در دنيا و آخرت از او بيزار هستيم. اى پسر ابى دلف! جسم حادث است و خداوند آن را به وجود آورده و به آن جسميت داده است.»
و نيز سهل بن زياد از ابراهيم بن محمد همدانى نقل ميكند كه به امام هادى عليهالسلام چنين نوشتم كه دوستان شما در اين شهر در توحيد اختلاف دارند. بعضى ميگويند كه خداوند، جسم است و بعضى ديگر ميگويند كه او صورت است. حضرت در جواب به خط خود نوشت:
«سُبْحانَ مَنْ لاَ يحَدُّ وَلا يوصَفُ، لَيسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ وَهُوَ السَّميعُ الْعَليم؛35 منزه است آنكه محدود نيست و به وصف در نيايد، چيزى مانند او نيست و او شنوا و دانا است.»
همچنين از سخنان برخى افراد چنين برميآيد كه عقيده داشتند خداوند قابل رؤيت ميباشد و با ديدگان ميتوان او را ديد. ائمه عليهمالسلام با اين طرز تفكر نيز به مقابله پرداختند. از امام صادق عليهالسلام است كه فرمود:
«جاءَ حِبْرٌ إلى أميرِ الْمُؤْمِنينَ عليهالسلام فَقالَ: يا أَميرَ الُؤْمِنينَ هَلْ رَأَيتَ رَبَّكَ حينَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ وَيلَكَ ما كُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ اَرَهُ. قالَ: وَكَيفَ رَأَيتَهُ؟ قالَ وَيلَكَ لاَ تُدْرِكُهُ الْعُيونُ فى مُشاهِدَةِ الاَْبْصارِ وَلكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْيمانِ؛36
يكي از احبار نزد امير مؤمنان آمد و از حضرت پرسيد كه آيا هنگام پرستش الهي، خدايت را ديدهاي؟ حضرت فرمود: واى بر تو! من پروردگارى را كه نديده باشم، پرستش نكردهام. باز سؤال نمود چگونه او را ديدهاي؟ فرهنگ و آموزههاى شيعه به لحاظ اينكه سرچشمهاى زلال و پاك دارد، هميشه به دور از هر گونه كژى بوده، محتواى آن موجب فخر و مباهات هر شيعى ميباشد
حضرت فرمود: واى بر تو! چشمها هنگام نظر افكندن او را درك نميكنند، بلكه دلها با حقايق ايمان او را ميبينند.»
احمد بن اسحاق نامهاى به حضرت هادى عليهالسلام مينويسد واز آن حضرت در مورد رؤيت خدا و اختلاف مردم در اينباره سؤال ميكند كه حضرت به صورتى مستدلّ و منطقي، رؤيت الهى را مردود دانسته، قائل شدن به ديدن خداوند با چشمان را قول به تشبيه ميداند.37
از آن حضرت جملاتى نورانى حاكى از عظمت و بزرگى آفريدگار جهان و معرفت امام عليهالسلام نسبت به خداوند متعال نقل شده است. سهل بن زياد گويد كه آن حضرت چنين فرمود:
« إلهى تاهَتْ اَوْهامُ الْمُتَوَهِّمينَ وَقَصُرَ طُرَفُ الطّارِفينَ وَتَلاشَتْ اَوْصافُ الْواصِفينَ وَاضْمَحَلَّتْ اَقاويلُ الْمُبْطِلينَ عَنِ الدَّرَكِ لِعَجيبِ شَأْنِكَ أَوِ الْوُقُوعِ بِالْبُلُوغِ اِلي عُلُوِّكَ، فَاَنْتَ فى الْمَكانِ الَّذى لا يتَناهي وَلَمْ تَقَعْ عَلَيكَ عُيونٌ بِاِشارَةٍ وَلا عِبارَةٍ هَيهاتَ ثُمَّ هَيهاتَ يا اَوَّلي، يا وَحداني، يا فَرْدانِي، شَمَخْتَ فِى الْعُلُوِّ بِعِزِّ الْكِبْرِ، وَارْتَفَعْتَ مِنْ وَراءِ كُلِّ غَوْرَةٍ وَنَهايةٍ بِجَبَرُوتِ الْفَخْرِ؛38
پروردگارا! گمانهاى متوهّمان به خطا رفته است و اوج نگاه نگرندگان (به دامنه اوصافت) نرسيد و زبان توصيف گران از كار افتاد و ادعاهاى مبطلان نابود گشت؛زيرا فرّ و شكوهت بالاتر از آن است كه (خرد انسانى را) تصوّر آن باشد. تو در جايى هستى كه انتها ندارد و هيچ چشمي نميتواند تو را بنگرد و هيچ عبارتى را توان توصيف تو نيست. چقدر دور است (انديشههاى انسان از درك مقام والايت (اي سر منشأ هستي! اى يگانه! تو در لباس عزت و كبريايي خود فراتر از هر نيرويى هستى و با جبروت خود بالاتر از تيررس هر انديشمند تيزيابى قرار داري.»39
پاورقيها:
1. ارشاد، مفيد، بيروت، دارالمفيد، 211 من سلسله مؤلفات الشيخ المفيد، ص297.
2. مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، انتشارات ذويالقربي، ج1، 1379، ج4، ص432.
3. جلاء العيون، ملامحمدباقر مجلسي، انتشارات علميه اسلاميه، ص568.
4. مناقب، ص432.
5. ارشاد، همان.
6. مناقب، ص433.
7. همان.
8. مناقب، ص433؛ ارشاد، ص297.
9. ارشاد، ص297.
10. اعلام الوري، طبرسي، دارالمعرفه، ص339.
11. مناقب، ص433.
12. تحف العقول، ابن شعبه حرّاني، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، صص339 ـ 338.
13. همان، ص340.
14. همان.
15. همان.
16. معنى اين كلام، اين است كه اگر قائل به جبر شويم، بايد بگوييم كه ـ العياذ باللّه ـ خداوند، ظالم است، در حالي كه خود قرآن ميفرمايد: «وَلا يظْلِمْ رَبُّكَ اَحَدا» (كهف/49).
17. همان.
18. كهف/49.
19. حج/10.
20. همان، ص341.
21. همان، ص342.
22. همان، ص344.
23. همان.
24. اختيار معرفة الرجال، طوسي، تصحيح و تعليق حسن مصطفوي، ص102.
25. الطبقات الكبري، ابن سعد، دار صادر، ج5، ص214.
26. بحار الانوار، ج25، ص346.
27. همان.
28. پيشوايي، سيره پيشوايان، ص603.
29. اختيار معرفة الرجال (رجال كشي)، صص518 ـ 516.
30. همان، ص518.
31. همان، ص520.
32. همان، ص524.
33. همان، صص18 ـ 17.
34. همان، ص104، ح20.
35. همان، ص100، ح9؛ كافي، ج1، ص156، ح5.
36. توحيد، ص109، ح6.
37. همان، ص109، ح7.
38. همان، ص66، ح19.
39. ترجمه از كتاب زندگاني امام على الهادى عليهالسلام ، باقر شريف قرشي، دفتر انتشارات اسلامي، ص112
منبع :
پايگاه حوزه ، مجله مبلغان ، شماره 57