شاد زي اي عشق!
هر که را جامه ز عشقي چاک شد
او زحرص وعيب کلّي، پاک شد
شاد باش،اي عشق خوش سوداي ما
اي طبيب جمله علّت هاي ما
اي دواي نخوت وناموس ما
اي تو افلاطون وجالينوس ما!
جسم خاک، از عشق بر افلاک شد
کوه، در رقص آمد وچالاک شد...
جمله، معشوق است وعاشق، پرده اي
زنده، معشوق است وعاشق، مرده اي
چون نباشد عاشق را پرواي او
او چو مرغي ماند بي پر، واي او!
من چگونه هوش دارم پيش وپس
چون نباشد نور يارم پيش وپس؟