0

مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 

صحيفه نور ج 2 صفحه 224

تاريخ 6/8/57

بيانات امام خمينى در ميان جمعى از ايرانيان

توجه و دعوت قرآن كريم به هر دو بعد معنوى و مادى است

بسم الله ارحمن الرحيم

من بازيك تذكراتى براى آقايانى كه در خارج كشور، در صفوف جماعات هستند لازم مى‏دانم كه يك تذكراتى براى آقايان بدهم. سابق، البته يك مدتى كه از اسلام گذشت دستجات مختلفه‏اى از مردم اهل علم، اينها توجهشان به معنويات اسلام بود و نظرشان به آن آياتى و رواياتى كه مربوط به معنويات و تهذيب نفس و ماوراءالطبيعت داشت احكام را و در قرآن كريم آيات زياد راجع به امور معنوى است يعنى آن وجهه انسانى كه از عالم غيب است. تا مدت‏ها وضع اينطور بود كه - توجه - به آن احكام اجتماعى و سياسى و اينها كه در اسلام بود توجه كم بود يا نبود، كم كم دستجاتى پيدا شدند كه مسائل اجتماعى و مسائل سياسى و مسائل روز را عنوان كردند و اينها از اين طرف افتادند يعنى توجهشان به صرف همين اجتماعيات و احكام سياسى و احكام حكومتى بود و به اين جهات نگاه كردند. آنها تا مدت‏هاى قبل به آن طرف ورق نگاه مى‏كردند مثل فلاسفه و عرفا و صوفيه و اينها، آن طرف ورق را نگاه مى‏كردند و در حرف‏هايشان بيان همين معنويات بود و مردم را دعوت مى‏كردند به همان جهات معنويه اسلامى، حتى روايات يا آياتى كه وارد شده بود راجع به امور طبيعى و راجع به امور اجتماعى و سياسى، بعضى‏شان كوشش مى‏كردند كه اينها را برگردانند به همان امور معنوى و همه را به آن ورق حساب كنند، جهت باطنى اسلام و قرآن را ملاحظه كنند. در مقابل آنها الان ما مبتلا هستيم به، البته آن هم ابتلائى بود، اين جهت هم كه فقط صرف معنويات را نظر كردند و از اجتماعياتى كه در قرآن هست از آيات و اخبارى كه وارد شده است راجع به حكومت اسلام، راجع به سياست اسلام، راجع به امور اجتماعى، راجع به تعمير اين عالم، اين غفلت كردن، غفلت كردن از اسلام بود كه اسلام را به يك ورق شناخته بودند، ورق ديگرش را، عالم طبيعتش را توجه نداشتند كه اسلام توجه به عالم طبيعت هم دارد توجه به تمام امورى كه احتياج دارد، انسان دارد و لهذا يك ابتلاء اسلام اين بود كه اين اشخاصى كه از قبيل متكلمين و بيشتر فلاسفه و بيشتر عرفا و صوفيه و اينها، همه آياتى كه در قرآن كريم بود، - خير - خواستند، نظر داشتند كه برگردانند به همان امور معنوى، حتى اخبار يا رواياتى كه راجع به، آياتى كه راجع به اجتماعيات و راجع به عالم طبيعت وارد شده بود آنها كوشش مى‏كردند كه بر گردانند به همان معنويات. آنها غافل بودند از اسلام و توجه داشتند، توجه

صحيفه نور ج 2 صفحه 225

داشتند به يك ورق اسلام و غافل بودند از يك ورق ديگرش، باطن را ملاحظه مى‏كردند و از ظاهر غافل بودند. حالا ابتلاء اسلام اينطور شده است كه جوان‏هاى ما، جوان‏ها و روشنفكرها و اشخاصى كه دانشمندان بالا هستند و علوم طبيعى را ياد گرفته‏اند آنها كوشش دارند به اينكه تمام آيات قرآنى و روايات را برگردانند به همان امور طبيعى، از معنويات غافل بشوند، حتى آياتى كه راجع به امور معنوى است آن را برگردانند به يك امور طبيعى و عادى. اينها هم توجه به اسلام دارند و غافل هستند يعنى يك ورقش را خوانده‏اند، يك ورقش را از آن غافل هستند و اين دو طايفه اسلام را به تمام معنا نشناختند كه اسلام چيست. اسلام نه دعوتش به خصوص معنويات است و نه دعوتش به خصوص ماديات است، هر دو را دارد، يعنى اسلام و قرآن كريم آمده‏اند كه انسان را به همه ابعادى كه انسان دارد بسازند او را، تربيت كنند او را.

قابليت تربيتى نامتناهى و قوه عاقله، از امتيازات انسان بر ساير موجودات

انسان را وقتى كه ملاحظه مى‏كنيد، اول نشوش با ساير نباتات فرقى ندارد. نبات را، هسته خرما را، هسته چيز ديگرى را مى‏اندازند توى خاك و خاك تربيت مى‏كند و آن نمو مى‏كند يك جاى خاصى كه در آن جاى خاص نمو مى‏كند. حيوان هم نطفه‏اش در رحم واقع مى‏شود و يك بذرى است، اين بذرش محلش آنجاست يعنى جاى تربيتش آنجاست كه اگر يك جائى را يك وقتى طرحى درست كنند كه همين خاصيت و همان چيزها را داشته باشد و نطفه را درآنجا مثل رحم بتواند تربيت كند ممكن است بتواند تربيت بشود و يك وقتى هم انسان بشود. يك نباتى است اول، مثل ساير نباتات مى‏ماند، با نباتات فرقى ندارد، اين نمو دارد فقط آن هم نمو دارد منتهى آن را در محل خاصى و با جهات خاصى، نباتات در يك محل خاص ديگرى و جهات خاصى اما هر دو در اين معنى مثل هم هستند كه كشت شده‏اند و اين كشت شروع مى‏كند به نمو كردن به واسطه قوائى كه خداوند تبارك و تعالى در زمين قرار داده است و به واسطه قوايى كه در رحم قرار داده است اينها با هم شركت دارند، كم كم اينكه در زمين كاشته شده است، اين نبات تا آخر همين نبات است تا مى‏رسند به ثمره، ثمره شان هم ثمره نبات است. آنهائى كه در زمين كاشته نشده‏اند كه حيوانات، همه حيوانات منجمله انسان باشد آنها كم كم از مرتبه نباتى بالا مى‏آيند و در همين رده‏اى كه هستند يك روح حيوانى پيدا مى‏كنند، ممتاز مى‏شوند از ساير موجودات نباتى لكن همه‏شان حيوانند يعنى شراكت دارند، روح حيوانى دارند اين تولد در اين عالم كه مى‏شوند و منفصل مى‏شوند از محل خودشان باز اين يك امتيازى است كه با نباتات دارند كه نبات اگر منفصلش كنند ديگر تمام است لكن آنها منفصل مى‏شوند در آنوقتى كه مقتضى است و آن جهت نباتى‏شان كمال پيدا كرد و جهت حيوانى پيدا شد و احتياجشان از رحم منقطع شد مى‏آيند در اين عالم. همه حيوانات در خوردن و خوابيدن وشهوات - اينها - شريكند همه با هم هستند، امتيازى ندارند الا به همه جهات حيوانى .حيوانات هم، همين حيواناتى كه هستند، در ادراكات با هم فرق دارند. ميمون بيشتر از مثلاً حيوان ديگرى ادراك مى‏كند، چيز مى‏فهمد. انسان در بين اين حيوانات‏

صحيفه نور ج 2 صفحه 226

ممتاز مى‏شود به اينكه يك ترقيات ديگرى مى‏شود بكند. هم در ادراكات با آنها فرق دارد و هم در غايات ادراكات فرق دارد. حيوانات تا يك حدودى اداركشان هست و محدود است و تمام مى‏شود. انسان اداركاتش و قابليتش براى ترتيب تقريباً بايد گفت غير متناهى است پس انسان همه عالم را دارد به اضافه، همه چيزهائى كه در عالم هست از اول موجودات تا آنجائى كه آن ممتاز شده است با همه حيوانات و با نباتات و با معادل آنها شركت دارد لكن يك اضافه دارد و آن اينكه در انسان يك قوه عاقله و قوه بالاتر هست كه در آنها نيست. اگر انسان مثل ساير حيوانات تا همان حدى كه حيوانات رشد مى‏كردند بود انبيائى لازم نبود، انبياء مى‏خواستيم چه كنيم، انسان مى‏آيد اينجا مثل حيوانات زندگى مى‏كند و مثل حيوانات مى‏خورد و مثل حيوانات مى‏خوابد و تا مى‏ميرد... اينكه احتياج به انبياء ما داريم براى اينكه انسان مثل حيوانات نيست كه يك حد حيوانى داشته باشد و تمام بشود، انسان يك حد مافوق حيوانى و يك مراتب مافوق حيوانى مافوق عقل تا برسد به مقامى كه نمى‏توانيم از آن تعبير كنيم و آن آخر مقامى مثلاً تعبير مى‏كنند، فنا تعبير مى‏كنند كالالوهيه، يك تعبيرات مختلفى چون كه تربيت انسان به همه ابعادش، هم تربيت جسمى و هم روحى و عقلى و هم مافوق آن نمى شود در عهده بشر باشد براى اينكه بشر اطلاع ندارد از احتياجات انسان و كيفيت تربيت انسان نسبت به ماوراءالطبيعت، تمام قواى بشر را روى هم بگذاريد همين طبيعت را و خاصيت طبيعت را مى‏تواند بفهمد منتهى باز هم خاصيت‏هاى طبيعت براى بشر هم كشف نشده است،تا حدودى كشف شده است، اخيراً خوب، زياد پيشرفت كرده است لكن مانده است خيلى چيزها كه بعدها كشف خواهد شد اما تا آخر هر چه باشد مال طبيعت است، مال اين عالم است و هر چه بشود مال اين ورق است. آن چيزى را كه بشر مى‏تواند ادراك كند و حد ادراك طبيعى خودش هست اين است كه عالم طبيعت را، همه خصوصيات (فرض كنيد يك وقتى) عالم طبيعت را انسان بفهمد و همه چيزهائى كه مربوط به كمال طبيعت است و ترقيات در طبيعت، اينها را هم انسان كشف بكند لكن حدش حد طبيعت است بيشتر نيست. آن ورق بعد را اطلاعى برآن ندارد و نمى داند چه خبر است آنجا و روابطى كه مابين اشيا هست با هم، آنقدر را انسان اگر هم تا آخر كوشش كند مى‏تواند بفهمد، آن روابطى است كه در طبيعت بين اشيا، علل و معلول و سبب و مسببات، روابطى كه در اشيا طبيعت است انسان مى‏تواند ادراك بكند.تا آخر هم وقتى كه تربيت بشود و تحصيل بكند و كشفيات اين عالم واقع بشود تا آخر هم همين است كه اين طبيعت را با تمام خصوصياتى كه دارد و تمام روابطى كه ما بين اجزاء اين طبيعت است او كشف مى‏كند، مى‏تواند كه ادراك كند كه رابطه مثلاً زلزله چه جورى است با زمين، چه وقت مى‏آيد، نتايج و آثارش را همه را معين كند و چه قدر مى‏آيد، چه جورى مى‏آيد، افقى است، عمودى است، چى است، همه اينها را پيدا بكند، روابط ما بين طبيعت انسان با فلان چيز چه است، تمام آنها را كه ادراك بكند و فرض كنيم كه ديگر مجهولى برايش نماند همه‏اش طبيعت است، پايش را از طبيعت بالا نمى تواند بگذارد و ادراك آنجا را نكرده است و لهذا يك طايفه از آن فلاسفه و فلاسفه طبيعى و آنها هستند كه چون ادراك نكرده اند ماوراء عالم طبيعت راحسى نبوده است، با چشم نمى‏شده است ادراك بكنند،

صحيفه نور ج 2 صفحه 227

منكر آن شدند، منكر بى دليل. يعنى گفتند ما كه نديديم و زير چاقوى ما نيامده است اين مثلاً عقل مجرد، نمى توانيم بپذيريم، نيست. پس آن (نيست) غلط است براى اينكه بايد بگويد من نمى دانم، نبايد بگويد نيست. يك چيزى را آدم نمى داند، خوب آدمى هست كه مى‏گويد من تا اين حد رسيدم اينقدر را تصديق مى‏كنم مابقى اش را نمى دانم، اما اينكه (نيست) را از باب اينكه اطلاع ندارد. شما هم كه احاطه بر همه چيز همه عالم نداريد نبايد بگوئيد نيست. آنها تا آن حد رسيدند و اين حد وقتى هم تمام خصوصياتش معلوم بشود همين حدشان است، حد طبيعت است اينكه ما احتياج و اين آمال طبيعى انسان را مى‏تواند برآورده كند، يعنى احتياجاتى كه ما در طبيعت داريم هر احتياجى آنوقتى كه طبيعت با همه جهاتش كشف شد و همه قواى عالم طبيعت كشف شد، همه روابط اجزاء طبيعت به هم كشف شد، احتياجات طبيعى ما را حاصل كرد بيشتر از احتياجات طبيعى را نمى‏تواند حاصل كند. هر چه حاصل بشود همين احتياجات طبيعى است منتهى احتياجات طبيعى به حسب قواى مختلف كه حالا كشف شده است، آدم مى‏بيند كه الان محتاج به اين است كه وقتى مى‏خواهد برود، سوار طياره بشود. آنوقت‏ها همين كه مى‏خواست برود با شتر رفت حالا با طياره مى‏رود، يك وقت هم بالاتر از اين، بالاتر شود اما همه‏اش طبيعت است و احتياجات طبيعى.

بعثت انبيا از الطاف الهى براى تربيت و سعادتمندى انسان‏ها

انسان اگر به همين حد طبيعت بود و بيشتر از اين چيزى نبود، ديگر احتياج به اينكه يك چيزى از عالم غيب براى انسان فرستاده بشود تا انسان را تربيت بكند، تربيت آن ورق را بكند چون آن ورق نبود احتياج هم نبود لكن چون انسان مجرد از اين عالم طبيعت يك حقيقتى است، همين خود خصوصياتى كه در انسان هست دال بر اين است كه، يك ماورائى از براى اين طبيعت هست چون انسان يك ماورائى دارد و به حسب براهينى كه در فلسفه ثابت است ماوراء اين طبيعت در انسان هست و انسان داراى يك عقل بالامكان مجرد و بعد هم مجرد تام خواهد شد، تربيت آن ورق كه ورق معنوى انسان باشد بايد كسى اين تربيت را بكند كه علم به آن طرف، علم حقيقى به آن طرف داشته باشد و علم به روابطى كه مابين انسان و آن طرف طبيعت و آن طرف هست، آن روابط را بتواند ادراك بكند و آن بشر نيست، بشر ندارد. همين قدر مورد طبيعت را او مى‏تواند ادراك بكند، هر چه ذره بين بيندازند ماوراء طبيعت با ذره بين ديده نمى‏شود. آن محتاج به آن است كه يك معانى ديگرى در كار باشد و چون اين روابط بر بشر مخفى است و خداى تبارك و تعالى كه خالق همه چيز است اين روابط را مى‏داند از اين جهت به وحى الهى براى يك عده‏اى از اشخاصى كه كمال پيدا كرده‏اند و كمالات معنويه را دنبالش كردند و فهميدند، روابطى حاصل مى‏شود مابين انسان و عالم وحى، به او وحى مى‏شود و براى تربيت آن ورق دوم انسان بعث مى‏شوند اينها مى‏آيند در بين مردم و مردم را تربيت مى‏خواهند بكنند.

خداى تبارك و تعالى نه احتياج به ماها دارد و نه احتياج به تربيت ما دارد، همه ما اگر مشرك

صحيفه نور ج 2 صفحه 228

هم بشويم، شديم جهنم، همه ما هم موحد هم بشويم يك نفعى نمى‏رسد. تمام مربوط به خودماست. بعث انبيا براى تربيت ماست كه ما در آن ورق كه بايد تربيت بشويم، جورى تربيت بشويم كه آنجا هم زندگيمان زندگى سعادتمند باشد. اگر اين تربيت نباشد و انسان با همان خوى حيوانى از اين عالم به عالم ديگر برود، در آن عالم سعادت ندارد و به شقاوت مى‏رسد، انسان در آن عالم به ظلمات مى‏رسد. انبيا آمده‏اند كه ما را از اين عالم طبيعت كم كم تربيت كنند و آن مقدارى كه مربوط به تربيت‏هاى معنوى است به ما بفرمايند به وحى من الله تعالى تا ما كه اگر انبيا نباشند يك حيوانى هستيم كه هر چه هست همين طبيعت است، بيشتر از اين ادراك نداريم، ما را ببرند به آن عالم و تقويت كنند كه ما وقتى از اين عالم منتقل به يك عالم ديگرى شديم زندگى آن عالم هم يك زندگى سعادتمند باشد. تمام نكته آمدن انبيا اين است كه تربيت كنند اين بشر را كه قابل از براى اين است كه تربيت بشود و مافوق حيوانات است، اين را تربيتش كنند براى اينكه همان طورى كه اينجا زندگى سعادتمند، اگر همه اوضاع طبيعت به وفق مراد باشد يك زندگى سعادتمند در اينجا دارند، آنجا هم زندگى سعادتمند داشته باشند. لطفى است از جانب خداى تبارك و تعالى به بشر كه قابل از براى اين است كه تربيت بشود و تربيت بشر به وحى خدا و به تربيت انبياء اين است كه چيزهائى كه رابطه بوده است مابين آن عالم و اين عالم، چيزهائى كه اگر آن كارها را ما انجام بدهيم در تربيت معنوى ما دخالت دارد، آنها را به ما بيان كردند كه اين كارها را بكنيم ما نمى‏دانيم البته كه آيا رابطه ما بين نماز و سعادت آن عالم چيست، رابطه‏اش را ما نمى‏دانيم خدا مى‏داند، چنانچه من و شما كه طبيب نيستيم نمى‏دانيم كه رابطه ما بين اين قرصى كه طبيب مى‏دهد با آن مرض چيست لكن رابطه دارد. آن كه عالم است اين رابطه را ادراك كرده است و به ما گفته است و ما هم بايد اطاعت كنيم تا مرضمان خوب بشود. اين رابطه را كه بين اين اعمال ماست، اعمال صالحه ما با آن عالم است اين را انبياء مى‏دانند به وحى خداى تبارك و تعالى و آمده‏اند براى اينكه به ما بگويند كه فلان كار را اگر بكنيد اين رابطه دارد اينجا با آن عالم و روح شما را تربيت ميكند اين كه شما در آن عالم وقتى كه مى‏رويد با سعادت هستيد. چيزهائى كه اگر چنانچه آن چيزها را انسان ارتكاب كنند مثل سمومات مى‏ماند كه اگر انسان يكى كه مسموم است بخورد مسموم مى شود و به هلاكت مى‏رسد، در عالم ماوراءالطبيعت و روح هم اينطورى است كه بعضى از چيزها است كه اگر چنانچه آن چيزها را عمل كند انسان، يا اعتقاد به آن پيدا كند مثل سم قاتل مى‏ماند به مراتبش كه يك وقت مسموم مى‏كند انسان را لكن قابل علاج است‏يك وقت مسموم مى‏كند و اگر تا آخر برود ديگر علاج هم ندارد. آنها هم براى ما گفته‏اند كه نكنيد، گفته‏اند نكنيد، اين كار رانكنيد آن كار را نكنيد، آن كار را نكنيد، البته يك مقدارى از امورى كه آنها فهميده‏اند (بكنيد و نكنيد) باز براى تنظيم عالم طبيعت است و اجتماع است لكن بسيارى از امور راجع به تنظيم امور اجتماع نيست، راجع به ماوراءالطبيعت است. انسان چون يك مجموعه‏اى است كه احتياج به همه چيز دارد، انبياء آمده‏اند كه آن همه احتياجات انسان راهر چه احتياج دارد انسان براى انسان بيان كنند كه انسان اگر عمل بكند به سعادت تمام مى‏رسد.

صحيفه نور ج 2 صفحه‏229

بنابراين اين دو طايفه كه يك طايفه طرف معنويت را گرفته‏اند و طرف اجتماع را رها كردند و اين طايفه طرف اجتماع و علم اجتماع و علم سياست و علم - نمى‏دانم - اين معانى را دارند و آن طرف را رها كردند و اين دو نه اين اسلام‏شناس است، نه آن اسلام‏شناس است. اسلام‏شناس كسى است كه اين دو مطلب را، اين دو جبهه را، هم جبهه معنوى را بشناسد هم جبهه ظاهرى را يعنى هم اسلام را بشناسد به آن جهات معنوى كه دارد و هم اسلام را بشناسد به آن جهات مادى كه دارد، كسى كه اسلام را بخواهد بشناسد بايد به اينجور بشناسد يعنى آيات و رواياتى و احكامى كه وارد شده است راجع به جهات معنوى آنها را بشناسد تا آن اندازه‏اى كه مى‏داند و آيات و روايات و - عرض مى‏كنم - احكامى كه وارد شده است براى تنظيم امور جامعه و براى امور سياسى و براى امور حكومتى آنها را هم بشناسد، كسى كه اين دو جنبه را شناخت به اندازه‏اى كه انسان مى‏تواند بفهمد، اين اسلام را شناخته است. اسلام مثل رهبانيت مسيح نيست، البته مذهب مسيح حالا نسخش كردند و الا مذهب مسيح اين نبوده است كه همه‏اش روحانيت و چيز نباشد مثل مذهب مسيح نيست كه فقط مربوط به ...عنايتش طبيعت بيشتر باشد والبته حضرت موسى عليه السلام كه از انبياء معظم و از انبياء اولى‏العزم است كامل بوده است چيزش به اندازه‏اى كه محتاج بوده است بشر، لكن از بين رفته است كتاب حضرت موسى، كتاب حضرت عيسى، هر دوتايشان از بين رفته‏اند. اينكه الان دست اينهاست اينها خود متن‏شان دلالت بر اين مى‏كند كه اينها تورات اصلى و انجيل اصلى نيستند لكن كتاب ما بحمدالله همين طور سال به سال از اول تا به حال محفوظ است حتى قرآن به خط حضرت امير يا به خط حضرت سجاد هم الان موجود است در بين ما كه همين است، غير از اين هيچ نيست، همين قرآن است، هيچ تغييرى نكرده است.

سعادت انسان در گرو تبعيت امور معنوى و مجاهدات ظاهرى تواماً

در هر صورت چون اسلام براى تربيت ماها آمده است، تا تبعيت از آن نكنيم به همه ابعادش تربيت نمى‏شويم. نبايد حالائى كه شما جوان‏هاى عزيز ما مشغول شده‏ايد به علوم طبيعى يا مشغول شده‏ايد به يك مجاهداتى كه لازم است حالا بكنيد و همين جهادى كه از جهاد اكبر است كه بايد بكنيد شما، يعنى بايد همه ما، لازم است كه همه ما با اين برادران اسلامى كه در ايران مبتلا هستند، كمك كنيم، كمك تبليغاتى لااقل در آن محيطهائى كه هستيم، اما نه اينكه حالا كه مشغول شديد به علوم طبيعى يا مشغول شديد به اين مجاهدات، ديگر كار به آن طرف نداشته باشيد. شما همين نيستيد كه، همين رجل مجاهد نيستيد، همين رجل طبيعى نيستيد، شما يك انسانى هستيد. انسان معنويات دارد، ماديات دارد، مادياتش اينهاست، معنوياتش هم بايد كوشش كنيد، شما بايد عنايت كنيد به همه احكام خدا، نمى‏شود يك مسلمانى بگويد كه من مجاهداتش را قبول دارم و معنوياتش را قبول ندارم. يا يك مسلمانى بگويد من معنويات اسلام را قبول دارم و مجاهدات اسلام را قبول ندارم. همه‏اش را بايد ما قبول داشته باشيم. مسلمان اين است كه همه چيزهائى كه نبى اكرم آورده است برايش، قبول كند و عمل كند. بنابراين شما

صحيفه نور ج 2 صفحه 230

اين احكام ظاهريه‏اى كه التفات به آن نيست كه حالا بفهمد چه مى‏شود و چه ربطى ما بين روح انسان و اين عمل هست سبك نگيريد، اينها مهم است براى شما، براى زندگانى ماوراءالطبيعت شما مهم است و شما، هم مجاهدات ظاهرى‏تان را و علوم ظاهرى‏تان، علوم طبيعى‏تان را تكميل كنيد و هم تبعيت كنيد راجع به امور معنوى و جهات الهى اين شى تا سعادتمند بشويد.

تكليف بر طرح و تبليغ مسائل ايران و كمك به نهضت اسلامى

خداوند انشاءالله همه شما را سعادتمند كند و همه ماها به تكليفمان عمل بكنيم كه يكى از تكاليف ما اين است كه حالا نسبت به اين جنبشى كه در ايران، نهضتى كه در ايران پيدا شده است و مردم دارند الان جانشان را، مالشان را، بچه‏هايشان و عزيزانشان را دارند در اين راه صرف مى‏كنند ما هم بايد به اندازه‏اى كه در اينجا هستيم، به اندازه‏اى كه مى‏توانيم و استطاعت داريم بايد به آنها كمك بكنيم و شماها آقايان با هر يك از اين اقشارى كه در اينجا هستند، اگر در اروپا هستيد با اروپائى‏ها، در آمريكا هستيد با آمريكائى‏ها، هر جا هستيد با اهالى آنجا كه رفقا داريد، آشنا داريد، هر وقت مى‏نشينيد طرح كنيد مسائل ايران را و تبليغات كنيد. هر يك از شما تبليغ بكند اين مسائل را و اين خلافكارى‏هاى سلسله پهلوى را و خلافكارى‏هاى اين شاه كه از همه سلاطين كه تا حالا آمده‏اند هم خيانتكارتر و هم جنايتكارتر، يا خير، جناياتش مثل آنها به اضافه خيانت‏هاى زياد. اين آدم الان دارد ايران را به يك وضع بدى در مى‏آورد و دارد خراب مى‏كند، مى‏خواهد برود خرابش مى‏خواهد بكند و شما تبليغات بكنيد به رفقاى آمريكائى‏تان، اروپائى‏تان اينها بگوئيد، در مدارس كه مى‏رويد بگوئيد به رفقايتان كه در آنجا هستند. انشاءالله بلكه در آنجا يك موجى پيدا بشود و كمك بكنند به ايران، حكومت‏هايشان كمك بكند، آنهائى كه - عرض مى‏كنم كه - انصاف دارند كمك بكنند به ايران تا بلكه شر آن آدم كنده بشود كه انشاءالله كنده مى‏شود و ايران مال خودتان بشود و شر خارجى‏ها هم كنده بشود و ايران دست خودتان بيايد و خودتان اداره‏اش بكنيد.

والسلام


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:33 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 

صحيفه نور ج 2 صفحه 174

تاريخ: 29/7/57

بيانات امام خمينى در مورد ادعاهاى پوچ كارتر

بسم الله الرحمن الرحيم

بررسى ادعاى پوچ كارتر مبنى بر اعمال يك دموكراسى تند و قاطع در ايران

به همين معنا عرض كردم كه مخالفت‏هاى چپ و راست شروع شده است. و باز گفتند (كارتر) كه من بنا ندارم در امور داخلى ايران دخالت بكنم و سابقاً هم گفته بودند كه يك اجتماع مترقى، ايشان در ايران يك جامعه مترقى در ايران درست كرده است. چند جمله دارد حرف‏هاى كارتر يكى اينكه يك دموكراسى تند وقاطع در ايران به دست شاه عمل شده!! اين يك جمله، يك جمله اينكه يك جامعه مترقى شاه در ايران بنيانگذارى كرده است!! و يك جمله ديگر اينكه جمله سومش من دخالت - بنا ندارم دخالت در امور داخلى ايران بكنم!! حالا بايد خود ايرانى‏ها در اين سه جمله‏اى كه ايشان فرموده‏اند خودشان بررسى كنند كه آن جمله‏اى كه آقاى كارتر فرموده‏اند، اين براى ايرانى‏ها اين را فرموده‏اند يا براى دنياى غرب گفته‏اند و يا براى آمريكائى‏ها گفته‏اند و براى كره‏اى از كرات ديگرى كه هنوز بشرش نيامده در زمين.

خوب حالا جمله اول ايشان اين است كه شاه يك دموكراسى تند وقاطع در ايران عمل كرده است و اوضاع ايران را از زمانى كه شاه تشخيص ...كرده است و پدرش مشغول كار بودند و آنوقتى كه خودش مشغول سلطنت شده به امر خارجى‏ها و متفقين پس حالائى كه الان بالفعل مشغول كار است و الان فعلاً در ايران مشغولند، آيا اين دموكراسى كه به نحو تند و قاطع ايشان عمل كرده‏اند، اين آزادى كه به نحو تند و قاطع به مردم داده عبارت است از اين كارهائى است كه در تمام مدت سلطنت كه ايشان كرده‏اند؟ بيايند و بينند كداميك از اين مجالسى كه حق ملت است كه سرنوشت خودشان را به وسيله اين مجالس تعيين كنند، مجلس شوراى ملى (به اصطلاح) و مجلس سنا بيايند ببينند كه از زمانى كه سلطنت روى كار آمده است و من از همان اول زمان بودم و ديدم، يعنى من از آنوقت درك كردم من آنوقت را تا حالا كه ما اينجا هستيم و اين وكلا هم در مجالس دارند كار انجام مى‏دهند، ببينيد كه آيا در تمام آن دوره‏هائى كه اين دو نفر به قدرت رسيده‏اند، كدام روز ما يك انتخاب صحيح، آزاد كه مردم خودشان بروند و در صندوق رايشان را بياندازند، در كدام دوره‏ها از اين دوره‏هائى كه ما گذرانديم و خصوصاً اين دوره اخيرى كه اين آقائى كه دموكراسى تند رفتار كرده است، در كدام يك از اين دوره‏ها اين وكلا، وكلاى ملت هستند؟ جز اين است كه با دستور است منتهى خيال

صحيفه نور ج 2 صفحه 175

مى‏كنند مردم كه با مى‏گويد با دستور شاه است و لازم نيست كه با دستور اجانب يعنى .... خود شاه در بعضى از گفته‏ها مى‏گويد كه خوب ما حالا كه آنطور نيستيم لكن آنطورى بود - رفت - كه ليست‏ها را از طرف سفارتخانه‏ها، اسماء وكلا را، وكلاى خودشان را (يعنى آنهائى كه براى آنها كار مى‏كردند نه براى ملت) (شاه گفتند) كه ليست‏ها را از سفارتخانه مى‏آوردند و مجبور بوديم كه همين ليست‏ها را عمل بكنيم منتهى ايشان ادعا مى‏كنند كه نخير ديگر حالا يك قدرتى بالاى قدرت ما نيست. ببينيد كه اين يك حق مسلم ملت، اين يك حقى كه همه عالم مى‏گويند كه بايد با ملت‏ها باشد و از اساس دمكراسى اين است كه مردم آزاد باشند در اين آراء خودشان، در وكلايى خودشان كه به مجلس بفرستند، سرنوشت يك مملكتى به دست وكلا و اينها هست و بايد خود مردم سرنوشتشان در دست خودشان باشد، قانون اساسى اين اختيار را داده است به مردم. آيا اين دمكراسى تندى كه، تند و قاطعى كه به منطق كارتر شاه عمل كرده است، اين حق مسلم و معلومى كه هيچ كس نمى‏تواند انكار كند كه اين حق، حق ملت است، از زمانى كه ايشان به سلطنت رسيده‏اند يا ايشان را به سلطنت رسانده‏ايد تا حالا ما يك وكلائى داشته‏ايم؟ از هر شهرى از شهرهاى ايران مى‏خواهند، بروند سؤال كنند. اين يك مطلبى نيست كه پوشيده باشد. شما برويد از هر شهرى از شهرهاى ايران سؤال كنيد كه آقا اين كسى كه از طرف شما وكيل است كى است؟ چه آدمى است؟ اكثر مردم اصلاً نمى شناسند اينها را و نمى‏دانند كى هستند اينها. اين ملتى كه بايد سرنوشت خودش را خودش معين كند و بايد وكلاى خودش را خودش تعيين كند، اكثر مردم نمى‏دانند كه اين كى هست و وقتى اسمش را مى‏برند نمى‏شناسند او را. اين معناى دموكراسى تند و قاطع اين است كه سلب كرده است اين حق مسلم معلوم يك ملت را. يك شهر اينها بيايند بگويند فلان شهر، خوب مركز تهران است بيايند بگويند اين تهران كه مركز است و اساس است و در اينجا اگر بنا باشد يك آزادى باشد بايد در تهران باشد كه مركز مثلاً سياستمداران و امثال ذالك است، خوب بيايند بگويند كه كدام يك از اين وكلاى تهران، آزاد مردم رفته‏اند پشت صندوق و راى داده‏اند به آنها.اين كه يك مطلبى نيست كه بشود سرش را پوشانيد. آقاى كارتر براى كى دارد اين حرف‏ها را مى‏زند؟ براى كره مشترى مى‏گويد؟ آنها كه نيامده اينجا اينجا كه گوش و چشم بسته باشند. براى مردم دنيا مى‏گويند؟ كدام مردم دنيا اطلاع ندارد از اين معنا؟ كدام مطبوعات دنيا اطلاع از اين معنى ندارند؟ بله مطبوعات ممكن است بسيارى‏شان به نفع آقاى كارتر بنويسند كه نه، دموكراسى، آزاد است مردم آزاد هستند، همه رأى داده‏اند، خودشان وكلايشان را تعيين كردند، ممكن است بگويند اما هم آنها كه (اگر بگويند) مى‏دانند خلاف مى‏گويند هم آقاى كارتر مى‏داند اين را. نه اينكه كارتر نمى‏داند، مى‏داند كه اين چه آدمى است. مى‏داند خودش چه آدمى است، مى‏داند كه چه آدمى را مأمور كرده است. مى‏داند كه مردم به چه گرفتارى گرفتار هستند.

اوضاع و احوال مطبوعات زمان شاه اين راجع به قضيه مسلمى كه بين مردم است و از اركان آزادى است و عرض مى‏كنم دموكراسى است. خوب بيائيم سراغ مطبوعات....مطبوعات هم كه همان روزنامه‏هاى رژيم ايران كه آنوقت هر

صحيفه نور ج 2 صفحه 176

چه مى‏نوشتند فقط فرمايش اعليحضرت آريامهر بود و هر چه مى‏گفتند ثناخوانى و ثناگوى او بود و از آراى ملت هيچ در آن نبود. الان دارند مى‏گويند كه ما آزاد نبوديم. همين روزنامه‏هاى خودشان است، همين اينهائى كه از خودشان است الان دارند مى‏گويند كه ما در آن چيزهائى كه آنوقت مى‏نوشتيم آزاد نبوديم حالا هم نمى‏گذارند كه آزاد باشند. اين هم يكى از چيزهاست. كدام روزنامه در زمان سلطنت ايشان (حالا سلطنت پدرش زياد اما الان مبتلا نيستيم،يا بدتر از اين بوده يا مثل اين بوده) كدام يكى از اين روزنامه‏هائى كه ما داريم، مطبوعاتى كه ما داريم، اينها در زمان سلطنت ايشان از اولى كه سلطنت را متفقين اعطاء كردند به ايشان، تحميل كردند اين آدم را به ملت ايران، تا حالا بيايند ببينند كه كدام يك از اين مطبوعات آزاد بوده است و اعليحضرت آزاد كرده است. علاوه از اين اعليحضرت حالا آزاد كرده‏اند خوب در يك سال پيش از اين چطور؟ معلوم مى‏شود كه يك سال پيش از اين آزادى اين نبوده است و ايشان حالا آزاد كرده‏اند.

محاكمه شاه به جرم سلطنت غاصبانه و نقض قوانين

پس ايشان مجرم است و ايشان خيانتكار است. به منطق كارتر خيانتكار است، همين كه خواهد از را پاكيزه‏اش كند و منزه‏اش كند، خوب ايشان مى‏گويد كه -دموكراسى - الان دموكراسى تند و قاطعى ايشان عمل كرده است و از اين جهت با ايشان مخالف هستند. خوب اين دموكراسى تند و قاطع را تازگى اعطا كرده چنان كه خود شاه هم مى‏گويد كه من اعطا آزادى مى‏خواهم بكنم. يكى نيست كه بگويد آقا تو چه كاره‏اى مى‏خواهى كه اعطاء آزادى بكنى؟ آزاد كه قانون اساسى به مردم داده است شما اعطا مى‏خواهى بكنى؟ تو چه كاره هستى كه مى‏خواهى اعطا بكنى؟ تو،به فرض اينكه سلطنت تو سلطنت قانونى بوده است (و حال اينكه نيست) هيچ وقت حكومت نبايد بكنى. تو در اين مدتى كه در كرسى سلطنت غاصبانه نشسته‏ايد همه‏اش را حكومت كرده‏اى، دراين صورت هيچ ملت خودش اختيار نداشته است كه كارى بكند و همه را تو كردى. همه جرم‏ها به گردن تو است. پس با همين منطق كارتر كه حالا آزادى داده است و دموكراسى تندى و قاطعى الان عمل كرده است، اين دليل بر اين است كه ايشان قبل از اين آزادى نداده بوده است، دموكراسى نبوده مملكتش و با قلدرى اين مملكت اداره مى‏شده است و همين جرم است براى شاه كه بايد محاكمه بشود اين آدم به حكم قوانين بايد محاكمه بشود. آنوقتى شاه را محاكمه نمى‏كردند كه سلطنت بكند فقط و غير مسؤول باشد. كسى كه همه مسؤوليت به گردن او است بايد بيايد پيش ملت و اگر هم بخواهد برود، بايد بيخ ريشش را بگيرند (اگر داشته باشد) نگذارند برود تا محاكمه‏اش كنند تا اين همه خونريزى كه اين آدم كرده‏است جواب بيايد بدهد تااين سلب آزادى كه از مردم كرده است بيايد جواب بدهد. اين هم باب مطبوعاتشان.

صحيفه نور ج 2 صفحه 177

مسؤول مستقيم تمامى جنايت‏ها و خرابى‏ها شخص شاه است

خوب يكى از اين چيزهايى تبليغى، راديو تلويزيون است، كدام يك از اين دو مركز تاكنون توانسته است يك كلمه‏اى، اگر شاه يك تخلفى كرده باشد، اگر يك كشتارى كرده باشد، بگويند شاه اين كار را كرده است ؟الان كدام مطبوعات جرأت مى‏كند كه بگويند كه امر شاه است؟ الان كه دارند گويند دولت است، شهربانى است و حكومت نظامى است، اينها شعر است، خود اين آدم است، الان هم كه شكست خورده است باز هم از آن زير خود اين است كه دارد اين كارها را انجام مى‏دهد و الا شهربانى چه كار دارد كه مردم اينطور باشند، امرش مى‏كنند، همه گويند امر است. ما آنوقت كه قم بوديم، وقتى كه آمدند مدرسه فيضيه را به آن فضاحت ريختند و طلبه را آنطور زدند و بعضى‏شان را كشتند و بعد به هر كس كه مراجعه مى‏شد مى‏گفتند امر اعليحضرت است، هر كس، شهربانى قم مى‏گفت امر اعليحضرت است، به هر كه مراجعه مى‏كردند همه‏اش امر اعليحضرت كه كسى نيست در كار. اين هم باب راديو و تلويزيونشان و امثال وسائل تبليغاتى‏شان. در اين تبليغات كدام آزادى مردم دارند در اين تبليغات كه ايشان مى‏فرمايند كه (آزادى تندى و دموكراسى تندى داده است، خيلى آزاد كرده مردم را مردم حوصله‏شان سر رفته فرياد مى‏كشند! اين از باب اينكه زياد تند است اين مسأله، چپ و راست الان اعتراض مى‏كنند به شاه! اختلافشان اين است كه اين آزادى مى‏خواهد بدهد به همه تخلف از او دارند مى‏كنند نمى‏خواهند آزادى را)! اين داد و فرياد اين مردم كه توى خيابان‏ها دارند فرياد مى‏زنند (آزادى و استقلال) مقصودشان از آزادى يعنى آزادى نمى‏خواهيم! آزادى و استقلال يعنى ما آزادى نمى‏خواهيم! ما استقلال نمى‏خواهيم و شاه آزادى و استقلال مى‏خواهد بدهد مردم اينطور با او مخالفت كرده‏اند. منشا اين تغيير اين است، منشا تغييرى كه در روزنامه‏هاست كارتر گفته است كه ايشان چون آزادى تند و قاطع دادند منشا اختلاف مردم و مخالفت چپ و راست با او همين معنا است كه او آزادى قاطع داده آزادى - آزادى چون داده از اين جهت اين احزاب سياسى و - نمى‏دانم اين حزب كذا و كذا و جبهه‏هاى مختلف همه با او مخالف هستند كه چرا تو آزادى دادى ملت هم با او مخالف است كه چرا تو آزادى داده‏اى! اين منطق كارتر است راجع به آزادى كه ايشان به ملت داده‏اند.

جاى پاى آمريكا در تمام شريانات مملكت

و اما مملكت مترقى، جامعه مترقى كه ايشان درست كرده! يك مملكت مترقى درست كرده! و مملكت را رو به ترقى دارد مى‏برد! منشا مخالفت من همان دوره اول و سابقاً همين بوده و باز منشا مخالفتم همين معنى است! در منطق آقاى كارتر ترقى يك معنائى دارد كه ماها نمى‏توانيم بفهميم والا يك مملكتى كه هر كجايش را دست بگذارى خرابى است، شما الان هر جا اين انقلاب سفيدى كه ايشان مى‏گويد، شما هر ماده از آن را كه ميخواهيد بياوريد و در مجامع انسانى بگذاريد ببينيد كه ايشان چه كرده‏اند با اين مملكت با اين بساطى كه درست كرده است و نمى‏دانم چه....

صحيفه نور ج 2 صفحه 178

اين به قول خودش ديگر ارباب و رعيتى در كار نيست واصلاً ارباب و رعيتى از بين رفته و دهقانان هم آزادمردان و آزاد زنانند. اين مطلبى است كه آنوقت‏ها مكرر مى‏گفت حالا هم اگر يك خرده رهايش كنند مى‏گويد. خوب، اين دهقانان و بيچاره‏گان همين‏ها هستند كه تمام هستى‏شان از بين رفته است، اين اصلاحات ارضى همين است كه اصلاً مملكت ما را بكلى زراعتش را سلب كرده است و، الان شما زراعت ديگر نداريد در مملكتتان.براى 30 روز شما يا 33 روز شما در مملكتتان زراعت هست كه بتواند مال مردم باشد باقى آن نيست، باقى آن را بايد از خارج بياوريد. آن چيزهاى ديگرى كه مثلاً سپاه دانش، سپاه چه، سپاه دين، اين را همه مردم مى‏دانند كه اين سپاه دانش براى چه رفته است توى اين دهات و قصبات اينها همه‏اش براى ثناخوانى براى ايشان است، همه‏اش براى تبليغ باطل است، همه‏اش مامور اين هستند كه اين مردم را عقب نگه دارند، اين مردم را تبليغات بكنند كه اين مردم همه‏اش تابع شاه باشند، (چه امر خداوند و چه امر شاه)باشد منطق مردم. تمام اين كارهائى كه اين آقا كرده است، براى اين مملكت اينها را برگردانده است به عقب، عقب، عقب. نمى‏گذارند اينها كه يك فرد لايق در مملكت ما پيدا بشود، اينها از آدم مى‏ترسند، مى‏ترسند كه يك آدمى پيدا بشود لايق و مقابلشان بايستد كه چرا؟ چرا اينكار را مى‏كنيد؟ اين كه وكيل نمى‏گذارند ما داشته باشيم براى اين است كه اگر ما وكيل داشته باشيم مقابلشان ايستند، مى‏گويند چرا؟ دولت بخواهد يك غلطى بكند استيضاحش مى‏كنند، شاه هم بخواهد يك غلطى بكند خوب به او مى‏گويند، به او اعتراض ميكنند، استيضاحش مى‏كنند، اعتراض به او مى‏كنند. البته نمى‏گذارند مردم وكيل به مجلس بفرستند.

اين مملكت مترقى و اجتماع مترقى اينها،آن كجااست آخر كه ما نمى‏دانيم و اطلاع نداريم از آن؟ كجاى اين مملكت را ايشان آباد كرده است؟ جز اينكه يك پايگاه‏هائى براى ديگران در اين مملكت درست كرده است، جز اينكه مملكت ما را مورد تسلط ديگران قرار داده است. آمريكا الان در تمام شريانات مملكت ما دست دارد. يك مملكت مترقى!! اول نمود ترقى اين است كه مملكت مستقل باشد، خودش سرپاى خودش باشد كجاى اين مملكت مامستقل است؟ اين از يك طرف مى‏كشد آن از يك طرف مى‏كشد. آن پنجه‏اش در اعماق چاه‏هاى نفت ما فرو رفته است آن پنجه دراعماق گازهاى فلان ما فرو رفته است. اين مملكت مترقى كجايش مترقى است؟ كدام دانشگاه مترقى ما داريم ؟كدام فرهنگ مترقى ما داريم؟ كدام نظام مترقى ما داريم؟ نظامى كه تحت فرماندهى مستشارهاى آمريكااست، اين نظام است؟

اين هم از اينكه مملكت ما ترقى كرده يعنى همه چيزها در منطق ايشان اين است كه ترقى كرده است، شاه ترقى داده است يعنى همه چيزهايى كه اين مملكت دارد تسليم آقاى كارتر كرده‏اند، البته كارتر كه نفتخوار است بايد يك چنين چيزى بگويد، نفت مى‏خواهد دارد نفت‏هاى ما را ميخورد، البته او بايد يك همچو مطلبى را بگويد.

صحيفه نور ج 2 صفحه 179

دخالت آشكار و همه جانبه امپرياليسم در امور داخلى ايران

مطلب سومش هم (البته اينها هر كدام طولانى است اما شما خودتان مى‏دانيد) اين است كه ما بنا نداريم كه در امور داخلى اين مملكت، در ايران دخالت بكنيم. شما بنا نداريد دخالت بكنيد؟! شما در كجا دخالت نكرده‏ايد؟ اين مستشاران شما در نظام ما چه مى‏كنند؟ چرا اين مستشاران آمده‏اند چه مى‏كنند؟ شما پايگاه‏هائى كه در كوهستان‏هاى ايران درست كرديد اينها را كى درست كرده؟ براى كى درست كرده‏ايد؟ اينها دخالت نيست در امور مملكت ما؟ همين حرف‏هاى تو دخالت نيست؟ تو شاه را وادار نمى‏كنى به اينكه اينطورى مملكت را به باد فنا بدهد؟ تو هيچ دخالت ندارى در مملكت؟ خود ايشان مى‏گويد كه ليست براى ما مى‏فرستادند منتهى حالا مدعى است كه نخير ديگر حالا نمى‏فرستند، دروغ مى‏گويد، نخير حالا هم مى‏فرستند حالا هم ليست آنهاست، غير از آن چيزى نيست. (دخالت نمى‏كنم!!) آخر يك مملكتى است كه مردم همه آشنايى دارند به وضع مملكتشان، دانند كه چه به سرشان دارند مى‏آورند و آمده است. (من دخالت نمى‏كنم!) آخر براى چه ايشان مى‏گويد كه من دخالت نمى‏كنم؟ خوب، ايرانيان مى‏دانند كه دخالت مى‏كنى، مطبوعات دنيا هم مى‏دانند كه آقاى كارتر و هر كسى رئيس جمهور بشود در آمريكا دخالت در امور مملكت ما مى‏كنند، نمى‏گذارند مملكت ما سرپاى خودش بايستد. الان ما نه استقلال داريم و نه آزادى داريم - نه - به هيچ وجه نه مردم آزادند و نه مطبوعات آزاد هستند، الان هم آزاد نيستند، الان هم حكومت نظامى نمى‏گذارد كه حرف‏ها را بگويند. اين مطبوعاتى كه الان خودشان هم مى‏گويند ما آزاد هستيم، خوب بنويسند كه شاه اين كارها را مى‏كند. چرا نمى‏نويسيد؟ شما در همه مطبوعات كه بگرديد، اين كلمه نيست كه آن كسى كه اين جرم‏ها را دارد مرتكب مى‏شود آن عبارت از شخص شاه است كه اين جرم‏ها رامرتكب شده است از اول تا حالا. آن روزى كه اين پايه بريزد آنوقت خواهند گفت، حالا جرات نمى‏كنند براى اينكه الان حكومت نظامى است و تهديد همه چيز مى‏شود و تعطيل مى‏كنند اگر يك چنين حرفى بزنند، اعدامشان مى‏كنند. چطور شما ادعا مى‏كنيد كه آزادى است، ادعا مى‏كنيد ترقى است و روى اين جهت كه آزادى داده است به مردم و مملكت را رو به ترقى برده است، اين اختلافات پيش آمده است، اين مردم كه اين هياهو را تو خيابان راه انداختند و فرياد دارند مى‏زنند، براى اين است كه ايشان آزادى دادند ومردم نمى‏خواهند؟ اين چه حرفى است؟ كه يك آدم، رئيس جمهور يك مملكت يك همچو حرفى را بزند؟ در مطبوعات هم اين را نوشته‏اند و كسى هم حرف رويش نمى‏زند يك مقدار گفته بشود اينها بايد در اين حرف‏ها، حرف‏هائى است كه همين طورى گفته شده، مى‏خواسته حالا بزند و مى‏خواسته براى دلخوشى‏هائى (به خيال خودش) بزند والا كى است كه نداند اين مسائل را.

مبارزه با منطق غارتگرانه ابرقدرت‏ها

ما همه دردمان از اين سران ملت‏ها است، از اين سران دول. همه مصيبتى كه بر ايران دارد وارد مى‏شود و بر ممالك شرق دارد وارد مى‏شود از همين سران ابر قدرت است به اصطلاح. اين

صحيفه نور ج 2 صفحه 180

قدرتمندان ضعفا را مى‏خواهند به كار بكشند و منافع ضعفا را ببرند، يعنى ضعفا كار بكنند تسليم آنها بكنند، ضعفا گرسنگى بخورند و آنها نفت‏هاشان را بخورند، آنها معادنشان را از بين ببرند يا آنها گرسنگى بخورند روى اين معادن نفت، اين معادن بزرگ نفت، مردم روى اين معادن بزرگ نفت بنشينند و گرسنگى بكشند. اين منطق اين قدرتمندهاى بزرگ است مثل شوروى و مثل آمريكا و امثال اينها است منطق‏شان اين است و ما مى‏خواهيم كه اين وضع نباشد.

قدم اول، مخالفت با قراردادهاى غير قانونى و محكوم نمودن وضع تحميلى موجود

ما هم يك قدم اولمان اين است كه اين وضعى كه الان دارد و وضعى است كه شاهش و حكومتش و وزيرش و وكيلش و همه اينها اين وضع را دارند كه تحميل بر اين مملكت هستند، وكيل را مردم تعيين نكرده‏اند، وكلاى سنا را آنقدرى كه بايد مردم تعيين كنند نكرده‏اند، وقتى مجلس مال مردم نشد وزرا غير قانونى هستند و وقتى وزراء غير قانونى هستند، تمام قراردادها غير قانونى هستند. همه قراردادهائى كه وزراى ايران با ممالك ديگر، چه با مملكت آمريكا و چه با ساير ممالك قرارداد كرده‏اند، همه قراردادشان بر خلاف قانون اساسى است براى اينكه قانون اساسى ما اساس حكومت را بر اين قرار داده است كه مجلس تصويب كند، مجلس رأى بدهد. پس اساس مجلس است، مجلس هم به حسب قانون اساسى با ملت است، اگر يك مجلسى را ملت تعيين نكرد، مجلس نيست، اگر مجلس نشد ديگر وزيرى را كه آنها تعيين كنند، نخست‏وزيرى را كه آنها تعيين كنند نخست‏وزير نيست. اگر وزرا، وزراى قانونى نشدند دولت قانونى نيست و اگر دولت قانونى نشد، تمام قراردادهائى كه با ممالك ديگر بسته‏اند. هر قراردادى كه خواهد، قرارداد نفت بسته‏اند، باطل است، قرارداد - نمى‏دانم - خريد اسلحه، باطل است همه آنها خلاف قانون اساسى است براى اينكه اصلش خلاف قانون است.


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:33 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 

صحيفه نور ج 2 صفحه 214

تاريخ 4 / 8 / 57

بيانات امام خمينى در مورد چهارم آبان ولادت ناميمون شاه

بسم الله الرحمن الرحيم

امروز كه چهارم آبان بود، در ايران اينطورى كه حتى راديوى خود ايران اطلاع داد بسيارى از شهرها را ذكر كرد كه تظاهرات و ناراحتى‏ها بوده و از قرارى كه نقل شد مردم در قم و در - شمال - شمال تهران و در بعضى جاهاى ديگر لباس سياه پوشيده بودند، علم‏هاى سياه در بعضى جاهاى ديگر حمل مى‏كرده‏اند.

ولادت پر بركت رسول اكرم مبداء شكست پايه‏هاى ظلم و شرك‏

ولادت‏ها مختلف است، يك تولدى است كه مبداء خيرات است، مبداء بركات است، مبداء كوبيدن ظالم است، مبداء خاموش شدن آن بتكده‏ها و آتشكده‏هاست مثل ولادت رسول اكرم (ص) كه گفته شده است كه آتشكده پارس خاموش شد و گنگره هاى طاق كسرى ريخته شد (حالا ريخته شدن و خاموش شدنش را تاريخ گفته است) لكن مطلب اين است كه دو قوه بوده است آنوقت كه يكى قوه حكومت جائر بوده است و يكى هم قواى روحانى آتش‏پرست و آمدن رسول اكرم (ص) تولد ايشان مبداء شكست اين دو قوه است. يكى طاق كسرى كه كنگره‏هايش، كنگره‏هاى ظالمانه ريخت. اينكه مى‏گويند (انوشيروان عادل) اين از اساطير است. يك مرد ظالم سفاكى بوده است منتهى شايد پيش سلاطين ديگر وقتى گذاشتند، به او گفتند عادل! والا كجايش انوشيروان عادل بوده است تولد رسول اكرم (ص) - اين پايه‏ها يعنى - مبداء ريختن پايه‏هاى ظلم و خاموش شدن آتش هاى دو گانه‏پرستى و شرك و آتش‏پرستى شد. آن دو قوه‏اى كه در آنوقت بوده است با آمدن ايشان هر دو مبداء شكست اين دو اصل يعنى توحيد و عدل در عالم واسطه رسول اكرم (ص) بسط پيدا كرد و انشاءالله كند و نبوت اصلا آمده است، نبى اصلش مبعوث است براى اينكه قدرتمندهائى كه به مردم ظلم مى‏كنند پايه‏هاى ظلم آنها را بشكند و اين كنگره‏هاى ظلم كه با زحمت اين بيچاره‏ها، به خون دل اين بيچاره‏ها، به استثمار گرفتن اين مردم ضعيف اين پايه‏هاى قصر بالا رفته و كنگره‏هايش، كنگره‏ئى بوده است كه بوده است، آمدن پيغمبر اكرم (ص) براى شكستن اين كنگره‏ها و فروريختن اين پايه‏هاى ظلم بوده است، و از آن طرف چون بسط توحيد است، اين جاهائى كه مبداء ستايش غير خدا بود و آتش پرستى بوده است، آنها را منهدم كرده است و آتش‏ها را خاموش كرده است.

صحيفه نور ج 2 صفحه 215

ثمره ناميمون تولد شاه، تحكيم و گسترش پايه‏هاى ظلم و شرك

و بعضى از تولدها هم مبداء عكس اين مطالب است مثل تولد چهارم آبان. البته من از رسول اكرم (ص) عذر مى‏خواهم كه ذكر تولد ايشان را مى‏كنم و ذكر تولد اين شقى را لكن مقابله نور و ظلمت است، مقابله انسان و لا انسان است. اين تولد ناميمون كه منتهى شد به اينكه شما مى‏بينيد، هر دوى اين قضيه‏ها را كه رسول اكرم (ص) تشريف آوردند و منهدم كردند آثار شرك را و ظلم را، اين هر دو قضيه در تولد اين آدم به عكس شد يعنى منتهى شد به اينكه هم ترويج از آتش‏پرستى و آتش‏پرست‏ها شد و هم پايه‏هاى ظلم مستحكم شد. خصوصاً در ايران، در ايران ما از آن طرف اين آتش‏پرست‏هاى اطراف يزد و اين حدود تقويت شدند به طورى كه همين گبرهاى آمريكا به شاه كاغذ نوشتند (به حسب آن چيزى كه در روزنامه بود) و از ايشان تشكر كردند و نوشتند كه: تاكنون كسى پيدا نشده است كه به اندازه شما از مذهب ما تجليل كند و پشتيبانى كند. خدا خواست كه ملت ما زود بيدار شد، ولو دير بود ولى باز زود بيدار شد كه نگذاشت دنبال كند اين آدم اين مقاصدى را كه داشت و گبرهاى آمريكا و ثروتمندان آنها به ايشان خواستند تحميل كنند، يا خودش هم موافق بود والا بيشتر از اين مسائل بود در باب و مطالب خيلى دقيق‏تر و بيشتر بود.

بالاترين خيانت شاه، تقويت آتشكده‏ها و تعويض تاريخ اسلام

ابتداى كار اين بود كه بعض آتشكده‏ها را تقويت كرد و تاريخ اسلام را عوض كرد به تاريخ گبرها و خدا داند كه اين خيانت كه اين به اسلام كرد و اين اهانت كه به پيغمبر اكرم (ص) كرد، اين خيلى جنايتش بالاتر از اين كشتارهائى است كه كرده است. اين كشتارها را موازنه اگر بكنيم با اين يك كارى كه تغيير تاريخ رسمى اسلام را، نشانه توحيد را، نشانه انسانيت را اين تبديل كرد به اين تاريخ آتش‏پرست‏ها، گبرها، از همه خيانت‏هائى كه به ما كرده است اين بالاتر است. اين حيثيت اسلام را مى‏خواست از بين ببرد، اين علامت اسلام را مى‏خواست از بين ببرد. قضيه نفت‏هاى ما را فرستاده و برده و داده به آنها، اينها امور مادى است، البته خيانت است و خيانت به يك ملت است كه ذخائر را به اجانب بدهد لكن قضيه تغيير تاريخ يك اهانت به حيثيت اسلام است و اين آدم اين كار را كرد و اگر اين مشتى كه ملت در دهن اين زد كه ملزم شد به اينكه تاريخ را دوباره برگرداند از آن طرف، تاريخ اسلام كند و تاريخ گبرها را كنار بگذارد، اگر اين كار نشده بود، دنباله داشت اين مسائل. اينها مى‏خواستند كه اصل ورق را برگردانند به همان زمان قبل از پيغمبراكرم (ص)، به همان زمان سلاطين گبر متعدى آدمكش قهار و آنطور رفتار كنند و بساط هم همان معنا باشد، پان ايرانيسم ايران بايد همان شؤون ايرانيتش را، حفظ بكنيد، حساب بكنيد، شؤون ايرانيت!!) شما همه چيزهايتان شاهان باستان بوده است؟!. شما ببينيد اينها چه كردند با مردم. يك دسته هم آن مغان و امثال ذالك بودند، ببينيد اينها چه جور رفتار مى‏كردند با مردم ايران.

صحيفه نور ج 2 صفحه 216

رفتار حاكمان صدر اسلام با مسلمين واغيار

از آن طرف وقتى كه پيغمبر اكرم (ص) آمد و ملت خودش را دعوت به توحيد كرد، چه‏جور رفتارى كرد با مردم، حتى با ذمى‏ها، حتى با آنهائى كه خلاف مذهب بودند چطور رفتار مى‏كرد. حضرت امير سلام الله عليه مى‏فرمايد كه: شنيدم كه يك لشكرى آمدند (ظاهراً لشكر معاويه بوده‏است) آمدند در كجا و يك خلخال از پاى يك ذميه ربودند، چه كردند. يك خلخال از پاى يك زن يهودى يا نصرانى خلخال را ربودند و نقل است كه ايشان فرمودند: اگر انسان بميرد براى اين، چيزى نيست. يك چنين انسانى، ما يك چنين حاكمى مى‏خواهيم. ما دنبال يك چنين رژيمى مى‏گرديم كه حاكم آن، سلطانش - وقتى كه - (من جسارت مى‏كنم كه حضرت امير(ع) را بگويم سلطان) حاكمش، امامش، آن كه سلطه‏اش بر مملكت‏ها از حجاز گرفته تا ايران، تا مصر، تا كجا بوده است، نسبت به رعيت، آن هم آن كسى كه خارج از مذهبش بوده اينطور عواطف داشته است و خودش وقتى همان روزى كه با او بيعت كردند به سلطنت به اصطلاح و به امامت و خلافت، همان روز، بعد از اين كه اين كار را كردند، آن كلنگش را برداشت رفت سراغ كارش كه كار مى‏كرد، خودش با دست خودش. آن وقت مى‏كرد براى چى؟ آن قنات را وقتى كه در آورد، يك كسى گفت كه مثلاً مبارك است، چه است. فرمود كه: مبارك براى ورثه است. بعد گفت بياوريد. وقف كرد آن جا را براى مستمندان. ما يك همچو حاكمى، طالب يك همچنين حاكمى هستيم كه وقتى كه محاسبه حساب بيت‏المال را نشسته است و مى‏كند، يك چراغ (آن چراغ‏هاى آن وقت نفتى بوده است يا چه بوده يا پيه بوده است، هر چه بوده است) روشن بود و حضرت داشت حساب كرد بيت‏المال را، يك كسى آمد آن جا با حضرت خواست بنشيند صحبت ديگرى بكند، حضرت آن چراغ را خاموش كرد فرمود كه: تا حالا من حساب بيت‏المال را مى‏كردم اين چراغ مال بيت‏المال است از مال بيت‏المال براى خودش صرف مى‏كردم، حالا مى‏خواهى با من صحبت كنى و صحبت ديگرى است ربطى به بيت‏المال ندارد، خوب چراغش را چرا ما روشن كنيم؟

البته كسى قدرت ندارد مثل حضرت امير (ع) عمل كند، هيچ كس در عالم نمى‏تواند اين طور، لكن ما يك حاكمى مى‏خواهيم كه دزد نباشد. ما اين قدر حالا راضى شده‏ايم كه لااقل اين قدر دزدى نكنند، اين قدر مال اين ملت را چپاول نكنند، اين قدر ظلم به اين ملت نكند.

شاه مقصر تمام جنايات و گرفتارى‏ها است، نه خرابكاران و دهقانان‏

عرض كردم در ولادت آن آقا (حضرت رسول سلام الله عليه) آتشكده‏ها خاموش شد، يا كنايه از اين كه اين مبداء خاموش كردن آتشكده‏هاى ظلم است و ايشان (شاه) مى‏خواست آن را روشن كند، در اطراف يزد تاييد كرده است از قرارى كه گفته‏اند بعض آتشكده‏ها را، تاريخ را هم تغيير داد و بنا داشت كه اين كارها را يكى بعد از ديگرى بكند كه ملت به داد ما رسيد و پايه‏هاى كنگره‏هاى قصر كسرى فرو ريخت (كنايه از اين كه ظلم بايد بريزد). ايشان را مى‏بينيد كه با اين ملت چه كرد، چه ظلم‏ها

صحيفه نور ج 2 صفحه 217

به اين ملت كرد و دارد مى‏كند؟ حالائى كه اين نفس‏هاى آخر هست و حركات مذبوحانه است حالا تازه يك فكرهائى به كله‏اش افتاده است، به اسم كولى‏ها در كرمان و از قرارى كه مى‏گويند به اسم بيابانگردها، يك دسته‏اى آورده‏اند (حالا از آنها هم اگر يك چيزى به آنها داده باشند و آوردند، نمى‏دانم) اما نظير مدرسه فيضيه و آن سال كه ديگر ما حاضر بوديم و در قم بوديم كه اين سازمان امنيتى‏ها را و اين كماندوها را به اسم دهقان ريختند در مدرسه فيضيه و قرآن آتش زدند، عمامه‏ها آتش زدند، اشخاصى از پشت بام انداختند پائين و از بين بردند. به وسيله كماندوها به اسم اين كه دهقان‏ها هستند، دهقان‏ها ديگر آخوند نمى‏خواهند!! اينها ديگر قرآن نمى‏خواهند!! آخوند نمى‏خواهند!! دهقان اين جور است! دهقان، هر وقت هم از او بپرسى، هم قرآن را مى‏خواهد و هم اسلام. عاشق اسلام است دهقان‏هاى ما اين كماندوها و يا اينهائى هستند كه شما تربيت كرديد براى اينكه اسلام را بكوبيد!؟ آنوقت اينكار را كرديد كه ديگر ما بوديم و حاضر وقعه بوديم، حتى منزل ما هم آمدند منتهى من با يك ضربه مقابل نگذاشتم كه آن كارهائى كه مى‏خواهند، بكنند.اجتماع بود آنجا اوايل اين قضايا بود و اجتماع بود و بعضى صحبت مى‏خواستند بكنند و خود من هم شايد صحبت كردم يا مى‏خواستم بكنم، به من گفتند كه، ديدم خودم هم كه يك صلوات‏هاى بى‏مورد فرستاده شد، من به يكى از رفقا گفتم كه: (برو بگو اگر در اين جا يك شلوغى بكنيد، من مى‏روم در صحن حضرت معصومه (ع)، آنجا مى‏روم منبر و حرف‏هايم را آن جا مى‏زنم.) اينها مامور نبودند يك همچنين كارى كه همچو عكس‏العملى دارد بكنند، نمى دانستند كه بايد چه بكنند، ترك كردند و همان روز در مدرسه فيضيه ريختند و همان بساط را درست كردند و - عرض مى‏كنم كه - همان جنايات را همان عصرش در مدرسه فيضيه آن جنايات را كردند. آن روز به صورت دهقان آن بساط و آن رسواگرى‏ها را كردند، حالا شروع كردند به اين كه كولى‏ها چيز كرده‏اند، در آن جا به اسم كولى‏ها و در جاهاى ديگر هم باز همان مسأله كه:

مردم، دهقان‏ها، رعيت‏ها اين كار را مى‏كنند. خودشان ريختند در شهر عرض مى‏كنم كه همدان را آن طور با وضع فجيع به مردم حمله كردند و زنجان هم همين طور نقل مى‏كنند. در قم هم دو سه روز است كه تشنجات است و تيراندازى است و آدمكشى است. در تهران هم بعضى جاهايش تشنجات بوده است و راديو هم همين امروز كه آوردند پيش من و يك مقدارش را گوش كردم در خيلى جاها اسم برده كه تشنجات است و - اينها - روز چهارم آبان و روز تولد ايشان، اين جشن مردم است سياهپوشى است بله اينها هم گويند (يكى دوجا را اسم بردند) مراغه، ظاهراً مثل اينكه مراغه بوده، كجا بود، آنجاها چه كردند،يك مشتى هم حرف مى‏زنند. حالا كى چه كرده من نمى‏دانم كه تا چه اندازه راست مى‏گويند و اشخاص كى بودند اما از آن طرف خودشان بسيارى از شهرها را اسم بردند و آنى كه آنها مى‏گويند، آن نيست، تنها آنها نيست بعد بايد اطلاع به شما برسد. در ولادت رسول اكرم (ص) اين دو قضيه مهم مبداءش بوده است: خاموش كردن جهات شركى و آتش‏پرستى و فرو ريختن كنگره ظلم در تولد ايشان هم مبداء برافروخته شدن اساس آتش‏پرستى (اگر مهلت به او مى‏دادند) كه نمونه‏اش تغيير تاريخ بود و بر پا كردن كنگره‏هاى ظلم همه جانبه كه ازآن ظلم‏ها

صحيفه نور ج 2 صفحه 218

اين آتش سوزى‏هاست خوب! يك دسته مردم بيچاره كه رفتند توى سينما، البته سينماى ايران جاى، رفتن نيست، اين يك - چيزى است كه - مصيبتى است كه بر ايران وارد است كه جوان‏هاى ما را اين سينماها ضايع مى‏كند، خراب كند لكن يك عده مردمى كه رفتند در آنجا، اينها چه كرده بودند كه لايق اين بودند كه بايد در آن را شهربانى بيايد ببندد و اگر بخواهند مردم باز كنند، اجازه بازكردن ندهند؟ موارد معلومى‏است كه با نقشه مواد آتش‏سوزى را گذاشته بودند آتش بزنند، يك مردم بيچاره را در آن جا بسوزانند و خاكستر كنند. تمام مقصد اين بود كه بگويند: اينها را كه خرابكارها كنند. خوب خرابكارى هم حدى دارد كه خرابكارى بكنيد و گردن خرابكار بگذاريد. يك همچنين مردمى هستند اينها. ايرانى‏ها مبتلا به يك همچو رژيمى هستند. حالا هم كه در كرمان آن فضاحت را در آوردند در مسجد ريختند مردم را يك دسته‏اى خفه‏شان كردند به وسيله گازها و چيزها، يك دسته‏اى را كشتند. بچه و زن و مرد و بزرگ را، مسجد را همه چيزش را آتش زدند، معبد مسلمان‏ها را، بعد هم ريختند توى بازار و بازار را آتش زدند و غارت كردند. حالا تازه مى‏گويند كه بناست بفرستيم تحقيق كنند چه كسى چنين كارى را كرده است! كى را بفرستند كه تحقيق كند؟ همان كه فرستادند تحقيق كرد در آبادان چه كسى چنين كارى كرده؟! آن ظالمى كه اين كار را كرده است، اعليحضرت خواهند او را مجازات كنند؟ آن آقا خودت هستى. مبداء همه ظلم‏ها، مبداء گرفتارى مردم خود ايشان هستند.

اگر ملت ايران همت نكند و زود كلك اين را نكند خيلى كارها اين مى‏خواهد بكند. بايد به داد ملت رسيد. بايد هر كس در هر جا هست كمك كند به اين ملت والا اين مرد اساس همه چيز را خواهد برد. حالا بعد از اين كه در كرمان آن فضاحت‏ها را كردند و به اسم نمى‏دانم كولى وكذا (كولى‏تر از خودشان هيچ كس نيست) به اسم اين حرف‏ها، حالا تازه بله، فرستاده‏اند براى اين كه تحقيق كنند،ببينند كه چه كسى همچنين كارى راكرده و كى همچنين ظلمى كرده آقا ديگر ملت باورش نمى آيد اين حرف‏هاى شما را. همان اولى كه در آبادان اين كارها شد خود مردم آبادان ريختند بيرون فهميدند كه آنها خودشان كرده‏اند براى اين كه شواهد بود اگر كسى و اگر يك آدم شلوغكارى مى‏خواست اين كار را بكند با اين نظم آتش‏سوزى را با اين نظم درست كند و مواد آتش‏زا را با اين نظم درست بكند و بعد هم در اين جا را ببندد و اجازه ندهد كه كسى بيرون بيايد نمى‏توانست از آن جا مردم صدايشان در آمد حالا هم هر وقت طرح بشود، مردم خودشان مى‏گويند، در قبرستان هم كه رفتند آن همه تظاهر كردند بر خلاف. حالا هم قضيه كرمان همين‏طور است قضيه همدان همين‏طور است، قضيه زنجان همين طور است حالا ايشان تازه به فكر اين افتاده است كه با اين صورت مردم را بكوبد. همه مردم مى‏دانند كه همه ظلم‏ها با دستور اوست. ممكن نيست كه يك شهربانى آتش به مردم روشن كند الا با اذن ايشان. مگر جرات مى‏كنند كه آدم بكشند اينها اگر اذن اين نباشد؟ اگر امر اين، امر اكيد اين نباشد؟

در 15 خرداد خود ايشان فرمانده بود، فرمانده قوا از قرارى كه نقل مى‏كنند بود. همه اين جاها فرمانده‏اش خود اين آقا است. اين مبداء ولادتى است كه مردم ايران گرفتارش هستند و انشاءالله خداوند رفع كند اين اساس ظلم را، بيرق را بخواباند انشاءالله و انشاءالله نزديك است، نزديك است.

صحيفه نور ج 2 صفحه 219

اين طور دست و پا زدن، دست و پا زدن آن حيوانى است كه سرش را بريده‏اند و حالا مى‏خواهد دست و پا بزند.

اداى تكليف، با تبليغات دامنه‏دار عليه اجانب

لكن همه ما مكلف هستيم، همه ما تكليف داريم در اينجا كه هر يك از شمائى كه مى‏تواند مطلب مسائل ايران را برساند به روزنامه‏هاى اين جا، به مجلات اين جا، به رفقاى مدرسه‏اى‏شان، به دانشگاه‏هاى اين جا برسانيد مطالب ايران را، بگوئيد به مردم. الان تبليغات اينها، آن تبليغات دامنه‏دارشان، الان هم باز شايد پيش يك اشخاصى مبهم باشد قضيه كه چيست. آيا همانطورى است كه آمريكا مى‏گويد كه اينها را چون به آنها آزادى داده‏اند! آزادى تند داده‏اند! و زياد داده‏اند! اينها از آزادى صدايشان درآمده! تخمه كرده‏اند ملت ايران از آزادى كه به او داده است؟ زياديش آمده آزادى كه فريادش درآمده؟! خوب منطق آقاى كارتر اين است. در روزنامه‏ها بود كه ايشان گفتند كه يك دموكراسى تندى، يك آزادى تندى داده است و همين منشأ شد (در روزنامه كيهان بود يا اطلاعات) كه مردم با آن مخالفت مى‏كنند! اين طور است؟ اين آزادى داده به مردم؟! چون آزادى داده، باز فرياد كنند يا آزادى، يا آزادى؟! چون مستقل هست و تمدن بزرگ هست

طرح خطر كمونيست، حربه‏اى براى ايجاد رعب و وحشت در اذهان ملت

همين امروز هم اين مرد مى‏گفت كه ايران مى‏بينيد چه آزادى‏هائى دارد! داريد همه شما مى‏بينيد ما چه آزادى‏اى داده‏ايم به اين ملت! همين امروز داشت صحبت مى‏كرد، در چهارم آبان. من تعجب مى‏كنم، خدا مى‏داند تعجب دارد كه اينها چه جور آدميند... و ثانياً يك رعبى در مردم مسلمان پيدا بشود كه به قول شاه اگر من نباشم كمونيست است، دنيا اصلاً به هم مى‏خورد. اگر ايشان نباشداصلاً ايرانى در كار نيست!! پس ايران يعنى محمد رضا.اگر ايشان نباشد، ديگر ايران در كار نيست! ايشان هم مى‏گويند كه (خوب ما ايرانى مى‏خواهيم تا در آن زندگى كنيم، تا در آن اختلافات كنيم و چه كنيم، خوب ايرانى نمى‏ماند ديگر) اين جوان‏هائى كه يك همچنين شعارهائى (كه شعارهاى صحيح نيست) مى‏دهند، اينها دارند كمك مى‏كنند به اين دستگاه. از يك جهت كمك كه مردم ايران كه ديگر از اين حرف‏ها نمى‏ترسند لكن خوب به خيال خودشان كه يك دسته‏اى از مردم بترسند كه مبادا اگر شاه برود اين كمونيست‏ها بيايند. از يك طرف خود همين اختلاف بين خود جوان‏ها و دو دستگى بين جوان‏ها كمك بر اين دستگاه است، بنابراين شمائى كه مى‏خواهيد اين آقا را به خيال خودتان سرنگون كنيد، پايه‏هاى ظلمش را مستحكم مى‏كنيد، من متأسفم كه اينها اينطور بدون اينكه ملتفت باشند چه مى‏كنند دارند كمك مى‏كنند، آنهائى كه شما را دعوت مى‏كنند به اين شعارها، آنها وابسته به خود دستگاه هستند. الان توده‏اى‏هائى كه اسمى بودند و رسمى بودند، در دستگاه ايشان نوكرند اين كمونيست‏ها روسايشان بچه‏ها و جوان‏هاى ما بازى خورده‏اند اگر چنانچه يك همچنين كارى بكنند. اينها باز نور اسلام در شان هست منتهى بازى خورده‏اند، اينها رها كنند اين جنايتكارها را. آنهائى كه دعوتشان مى‏كنند به اينها،

صحيفه نور ج 2 صفحه 220

آنها مى‏خواهند حفظ كنند شاه را و شما ملتفت نيستيد. چه در داخل اين مسائل باشد و چه در خارج تبليغات براى حفظ اين آدم است با تشبث به هر چيز. تشبث به هر چيز كه مى‏توانند مى‏كنند كه اين آدم باقى بماند تشبث به - نمى‏دانم - اين مسائل يكى از چيزهائى است كه اينها مى‏كنند. بيدار بشويد اين جوان‏هاى ما توجه كنند به مسائل روز مسائل روز مسائل صحيح دقيق است و خود هزار و پانصد نفر (اگر راست باشد هزار و پانصد نفر دانشجو دليل بر شكست كمونيست است در ايران براى اينكه هزار و پانصد نفر در مقابل سى ميليون جمعيت كه همه علم را بلند كرده‏اند، مى‏گويند قرآن مى‏خواهيم، اين دليل بر اين است كه اينها شكست خورده‏اند در ايران، نه اينكه اگر ايشان برود كمونيست در كار مى‏آيد، اگر ايشان بروند كمونيست يك دانه هم پيدا نخواهد شد براى اينكه اگر ما فرض كرديم يكهزار و پانصد نفر، پنجهزار نفر باشند، همين جوان‏هاى قم مى‏خورند اينها را، لازم نيست تهران هم دخالت بكند، همين جوان‏هاى قم ما مى‏خورند اينها را. كمونيست چه غلطى مى‏تواند بكند، بازيتان داده اند، اينها حرف است. مى‏خواهند از شما يك چيزى بگيرند كه براى شاه مفيد باشد. شما را استثمار كرده‏اند الان، استحمار كرده‏اند شما را. به اين حرف‏ها گوش ندهيد.

امروز اختلاف انتحار مسلمين است

همه با هم همصدا بشويد، همه با مسلمان‏ها همصدا. اگر اين صداى توحيد را با هم بلند كنيد، اين تمام شود كارش. اختلاف نيندازيد كه هر كس از يك گوشه‏اى بگيرد. امروز اختلاف، انتحار مسلمين است. بايد همه با هم باشيد. همه يك صدا همه با يك صدا و آن يك صدا اين است: مرگ بر اين شاه و بر اين سلطنت، مرگ بر آنهائى كه‏اين را پشتيبانى مى‏كنند مثل كارتر و امثال اينها. اين شعار ماست و ملت پيش مى‏برد. نترسيد از اين حرف‏ها و هياهوها، مگر يك ملتى كه پا شده است يك حرف حقى را مى‏زند شود تحميلش كرد ديگر؟ ديديم حكومت‏هاى نظامى نتوانست هيچ‏كارى بكند، مگر قم حاكم نظامى نيست الان؟ سه چهار روز است در قم شعارها هست، دعواها هست مگر تهران نيست؟ تهران هم همين طور.

در برابر قيام و خون مردم تبليغ كنيد

من از خداى تبارك و تعالى سلامت برادرهائى كه در داخل هستند و در خارج هستند و همه براى اسلام فداكارى مى‏كنند مى‏خواهم. خداوند همه شما را موفق كند. خدا همه شما را سلامت بدارد. همه بايد جديت كنيد كه اين ملتى كه الان بپا خاسته و خون دارد مى‏دهد، جديت كنيد، همراهى كنيد تا اينكه انشاءالله پيش ببرند اينها و همراهى شما در خارج تبليغات است الان آنها مواجه با كماندوها و كولى‏ها (به اصطلاح خودشان كه همان كماندوها هستند) هستند و خونشان را دارند مى‏دهند، شما در اينجا هستيد و بايد هر طورى كه مى‏توانيد با تبليغات به آنها كمك بكنيد.

و السلام‏


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:34 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 34

تاريخ: 16/8/57

سخنرانى امام خمينى در غفلت‏ها و اشتباهات علما و رجال سياسى در طول سلطنت سلسله پهلوى

اشتباهات علما و رجال سياسى در طول سلطنت پهلوى

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

در طول سلطنت اين سلسله يك اشتباهاتى شده است كه خيلى موجب تأسف است. بعضى اشتباهات در زمان رضا شاه و بعضى هم در زمان حكومت اين. از اول كه كودتا شد، كودتاى رضا شاه شد و با امر انگليس‏ها اين امر واقع شد. اشتباه اين بود كه، آنهايى كه اطلاعات داشتند و مسائل را مى‏توانستند بفهمند، مردم را مطلع نكردند. رضا شاه هم بعضى از اين كارهائى كه، اين آدم مى‏كند، در اوايل امرش شروع كرد، روضه خوانى شروع كرد، دستجات ارتش را در روز عاشورا، (اينها را من خودم شاهدم، يادم هست) دسته‏هاى ارتش را روز عاشورا براى سينه زنى بيرون آورد، خودش اين تكيه‏هائى كه در تهران بود راه مى‏افتاد دوره و به اين تكيه‏ها يكى يكى مى‏رفت، در آن جائى كه بود روضه خوانى مفصل داشت، اين سنخ حقه بازى‏هائى كه حالا اين دارد يك جور ديگر، او هم از اول با اين سلاح وارد شد و همان وقت هم اشخاصى بودند كه اطلاع بر اين مسائل داشتند و مى‏دانستند كه اين چه جور است. يكى از غفلت‏هائى كه شده است اين است كه اينها شروع نكردند كه به مردم، به ملت، چهره او را نمايش بدهند.

دنبال اين كارهائى كه رياكارانه انجام داد، آن چهره ديگرش را نمايش داد كه تمام پايگاه‏هاى مذهبى را تعطيل كرد، يعنى تمام تكيه‏ها و مجالس وعظ و خطابه و اينها را، تمام را بكلى تعطيل كرد كه در تمام ايران ديگر يك مثلاً مجلس روضه خوانى، يك مجلس وعظ و خطابه نگذاشت بماند و آن كارهائى كه همه مى‏دانيد و كرد و باز در همان زمان يكى از اشتباهات اين بود كه مردم يا آنهائى كه بايد مردم را آگاه كنند پشتيبانى از مدرس نكردند. مدرس تنها مرد بزرگى بود كه با او مقابله كرد و ايستاد و مخالفت كرد و در مجلس هم بعضى‏ها موافق با مدرس بودند و بعضى‏ها هم سر سخت مخالفت مى‏كردند با مدرس و در آن وقت باز يك جناح‏هائى مى‏توانستند كه پشت سر مدرس را بگيرند و پشتيبانى كنند و اگر پشتيبانى كرده بودند مدرس مردى بود كه با منطق قوى و اطلاعات خوب و شجاعت و همه اينها موصوف بود و ممكن بود كه در همان وقت شر اين خانواده كنده بشود و نشد. از آن بدتر كه من هر وقت فكرش را مى‏كنم واقعاً متأسف مى‏شوم اين است كه خوب، متفقين حمله كردند به ايران و آن

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 35

حرف‏هايى كه رضا شاه مى‏زد و آن ثناخوانى‏هايى كه براى او مى‏كردند و خودش مى‏كرد كه ديگر اين مملكت مملكتى است كه هيچ كس ديگر قدرت ندارد به آن تعرض كند - هيچ كس ديگر چطور - مثل ثناخوانى‏هاى خود ايشان. پسر، پسر اوست، واقعاً پسر اوست، پسر حق است! بعد از اينكه ديدند يك طبل تو خالى بود، اعلاميه اول به دوم نرسيد. اينها وقتى كه مى‏گويند مؤاخذه كرد از يكى از اين سر كرده‏ها كه آخر چرا، دو ساعت؟ گفتند پنج دقيقه بايد باشد، دو ساعت چيست چيزى نداشتيم، آنها همه چيز داشتند. يك مملكتى كه آنهمه بساط درست كردند براى اينكه سركوبى كرد همه را چه، همه را چه، اين سركوبى‏ها، سركوبى‏هاى قدرت خود ملت بود در زمان رضا شاه، قدرت‏هائى ملت داشت، البته آنها هم متعدى بودند لكن پشتوانه مملكت بودند. آنها را با همين امر خارجى‏ها خلع سلاح كرد و هر زور و قدرتى را با بست و بندى كه مى‏كرد با خارج و اينها، قدرتشان را گرفت و آنها هم، خارجى‏ها هم اين مطلب را روى نقشه عمل مى‏كردند كه اين قدرت‏هائى كه در ايران هست اين قدرت‏ها را بگيرند از دستشان و خلع سلاحشان كنند كه اگر يك وقتى اينها بخواهند يك مثلاً قدرت نمائى بكنند ديگر چيزى دستشان نباشد. در هر صورت او اين كار را كرد و قدرت‏ها را هم از دست اينها گرفت و خودش هم به همانطور كه ميدانيد رفت و بردند او را و جواهرات مملكت را هم (به طورى كه من نقل مى‏كنم از كسى كه او نقل مى‏كرد از يك صاحب منصبى كه همراه رضا شاه در اين سفر موريسش بود كه چمدان‏هاى جواهر همراه رضا شاه جمع كرده بود اينها را كه ببرد) به او گفتند بيا برو جاى ديگر، او خيال مى‏كرد حالا مى‏خواهند او را ببرند آنجا و خوب آنجا برود در يك قصرى مثلاً زندگى كند، جواهرها را حمل كردند و او گفته بود كه وقتى، يعنى قصه‏ها نقل كرده بود او، يكى اينكه سر پلى كه بايد از آنجا ديگر عبور كنند ايستاد و گريه كرد، گريه بى اثر و او را با همه جواهرات و چمدان‏هاى پر در يك كشتى بردند و بعد از آن در ميان دريا كه رسيدند يك كشتى ديگرى كه مخصوص حمل دواب بود آوردند و متصل كردند به اين و گفتند برو (بايد برود) رفت و چمدان‏ها كو؟ گفتند مى‏آورند آنها را، ايشان از آن راه رفت و چمدان‏ها از آن راه رفت حالا پيش انگليس‏ها. حالا ايشان هم دارد مى‏فرستد. بله، او رفت و اينكه موجب تأسف است و واقعاً موجب تأسف است، اين است كه مردم ديده بودند تعديات رضا شاه را، چيزى نبود كه ديگر مخفى باشد. من خودم شاهد اين قضيه بودم كه وقتى كه سه مملكت، يعنى لشگر سه مملكت، ارتش سه مملكت دشمن به ايران حمله كرد و همه چيز در معرض خطر بود، وقتى كه رضا شاه را اطلاع دادند كه بردند، مردم شادى مى‏كردند، كانه به مقدم اينها شادى مى‏كردند كه اينها ولو دشمن هستند وليكن از اين بدتر نمى‏كنند. وقتى كه يك شخصى، يك سلطانى، يك قدرتمندى، پشتوانه ملت را ندارد اين است كه وقتى كه مى‏برند او را وقتى كه از آنجا بخواهد خارج بشود، عوض اينكه يك ملتى مثلاً يك انقلابى بكند كه چرا، اين ملت شادى مى‏كنند كه خوب شد رفت و واقعاً هم خوب شد رفت. اما آنكه تأسف دارد اين است كه اگر در آن وقت كه متفقين آمدند و رضا شاه رفت، يكصدا بلند شده بود كه ما پسرش را نمى‏خواهيم، نمى‏گذاشتند. اين را آنها نصب كردند، خود شاه گفت، خود شاه نوشت اين را، منتها بعدش شنيدم كه آن را حكش كردند، اين جمله را كه (متفقين

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 36

صلاح ديدند من باشم) اين را حكش كردند. اگر آن وقت يك نفر مثلاً از رجال، يك نفر از علما، يك جمعى از مردم صدا كرده بودند كه ما نمى‏خواهيم اين سلسله را، اينها چه كردند با ما، پدرش چه كرد كه اين چه بكند. اين يكى از غفلت‏هايى بود در تاريخ ايران كه مسير تاريخ ايران را اگر اين غفلت نشده بود برگردانده بود و ما حالا ابتلاء به اين صحبت‏ها اينجا نداشتيم و نه من اينجا بودم و نه آقايان، همه سر كار خودشان در مملكت خودشان بودند. اين غفلت بزرگ از رجال سياسى و علما و - عرض مى‏كنم كه - ساير اقشار مملكت ما واقع شد و اين آدم را تحميل كردند بر ما و دنباله‏اش هم گرفتند كه قدرتمندش كنند. از آن وقت تا حالا هم غفلت‏ها شده است، قوام السلطنه مى‏توانست اين كارها را بكند لكن با غفلت‏ها، با ضعف نفس‏ها، نكرد. از او بالاتر دكتر مصدق بود، قدرت دست دكتر مصدق آمد لكن اشتباهات هم داشت. او براى مملكت مى‏خواست خدمت بكند لكن اشتباه هم داشت. يكى از اشتباهات اين بود كه آنوقتى كه قدرت دستش آمد اين را خفه‏اش نكرد كه تمام كند قضيه را، اين كارى براى او نداشت آنوقت، هيچ كارى براى او نداشت بلكه ارتش دست او بود، همه قدرت‏ها دست او بود و اين هم اين ارزش نداشت آن وقت، آن وقت اينطور نبود كه اين يك آدم قدرتمندى باشد و مثل بعد كه شد، آن وقت ضعيف بود و زير چنگال او بود لكن غفلت شد. غفلت ديگر اينكه مجلس را ايشان منحل كرد و يكى يكى وكلا را وادار كرد كه برويد استعفا بدهيد وقتى استعفا دادند يك طريق قانونى براى شاه پيدا شد و آنكه بعد از اينكه مجلس نيست تعيين نخست وزير با شاه است، شاه تعيين كرد نخست وزير را. اين اشتباهى بود كه از دكتر واقع شد و دنبال او اين مرد را دوباره برگرداندند به ايران، به قول بعضى كه محمدرضا شاه رفت و رضا شاه آمد. بعضى گفته بودند اين را به دكتر كه كار شما اين شد كه محمدرضا شاه رفت (محمدرضا آن وقت يك آدم بيعرضه‏اى بود و تحت چنگال او بود) او رفت و رضا شاه آمد يعنى يك نفر قلدر آمد. اينها آنوقت گفتند نمى‏دانستند كه بعدها رضا شاه چند آتشه است. اين هم يكى از اشتباهات بود كه شده است و حالا هم يك موقع حساسى است كه من از اشتباهات مى‏ترسم الان ماها مكلفيم ديگر، ما اشتباهات را تا حالا ديديم و من خوف اين دارم كه باز اقشار اين ملت ما، اين رجال علمى ما، رجال سياسى ما - عرض مى‏كنم كه - اشخاص روشنفكر ما يك اشتباهى بكنند كه اگر اين اشتباه بشود ديگر ما تا آخر گرفتار هستيم، ديگر چنين نيست كه ما باز يك اميدى داشته باشيم كه يك انقلابى بشود.

اگر اين نهضت الهى خاموش شود ديگر قابل عود نيست

شما همه مى‏دانيد و هر كس تاريخ را مى‏داند اين را مى‏داند كه اين نهضتى كه الان در ايران هست شبيهش در تاريخ ايران نبوده است، اگر نگويم در تاريخ دنيا نبوده، در تاريخ ايران نبوده يعنى يك چيزى كه بچه 7 ساله با پيرمرد 70 ساله با لهجه واحد بگويند كه ما نمى‏خواهيم اين را، يك نهضتى كه سرنيزه‏ها، توپ و تانك‏ها، سربازها - عرض مى‏كنم كه - ارتش در خيابانها بگردند و مردم را زير بگيرند و مردم را بكشند و باز بايستند با مشت گره زده بگويند نمى خواهيم، ما در تاريخ

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 37

ايران بى اشكال است كه نداريم، در تاريخ هم من نمى‏دانم هست يا نه كه يك همچو قصه‏اى مثل قصه ايران و يك همچو تحولى كه در ايران واقع شده است هيچ سابقه ندارد و من مى‏دانم اين معنا را و هر عاقلى بايد بداند كه اگر چنانچه اين نهضت خاموش بشود، ديگر قابل عود نيست چنين نيست كه اين كليدش مثل كليد برقى باشد كه آدم حركتش بدهد روشن بشود، حركتش بدهد خاموش بشود اين حرف‏ها نيست در كار. اين با يك زحمت‏هائى و با دست خداى تبارك و تعالى يك همچو مطلب بيسابقه در ايران پيدا شده است و الان هست. الان در عين حالى كه دولت نظامى است و شهرهاى ايران اشغال شده بايد گفت كه اشغال شده است شهرهاى ايران، دست نظامى است و دست ارتش است معذلك از هر گوشه صدا بلند مى‏شود و تظاهرات مى‏شود و باز مرگ بر شاه مى‏گويند، يك همچو مطلبى تا حالا نبوده است و بعدها هم اميد اينكه يك همچو چيزى بشود نيست. من خوف اين را دارم كه با اشتباه ماها و شماها و اقشار ملت، اين نهضت به ثمر نرسد و بخوابد و مملكت ما ديگر تا آخر اسير باشد و زير چكمه خارجى.

اينكه شاه سلطنت كند نه حكومت، خيانتى است بر ملت اسلام

الان دارند دست و پا مى‏زنند كه با هر وسيله‏اى كه هست چه آنهائى كه توى مجلس رفتند و با اسم وكالت رفتند در مجلس، چه آنهائى كه بيرون مجلس هستند و از طرفدارهاى شاه هستند، دارند دست و پا مى‏كنند كه اين را نگهش دارند، با هر وسيله‏اى كه هست، با اين مانورهائى كه در مجلس اين چند وقت ديديد كه طى شده است و اين مخالف شد و آن موافق شد آنجا، اين همه مخالف‏ها و موافق‏ها در يك چيز با هم موافقند و آن اين است كه شاه باشد. (انتخابات آزاد!) اين فرياد مى‏زنند انتخابات آزاد، معنى انتخابات آزاد چيست؟ معنى اين است كه اعليحضرت همايون امر كنند كه مردم انتخاب بكنند و اين رژيم به جاى خودش رسمى و امر انتخابات هم به دست شاه، يعنى به امر او لكن آزاد! اين معنى انتخابات آزاد! بايد رژيم دموكراسى باشد، شاه سلطنت كند، نه حكومت. اين حرف‏ها، همه اين حرف‏ها توى مجلس گفته بشود، بيرون مجلس گفته بشود، هر جا گفته بشود، اين مطلبى است كه آنها الان از خدا مى‏خواهند كه يك همچو چيزى را ملت قبول كند كه شاه سلطنت كند و حكومت نكند، دو سه ماه هم همين كار را مى‏كند، يك سال هم ممكن است همين كار را بكند، ولى فردا چه؟ ما فرض هم مى‏كنيم كه خوب ايشان سلطنت بكند و ديگر از اين به بعد حكومت نكند، ديگر از اين به بعد هم يك آدمى بشود كه انقلاب ماهيت بدهد و بشود يك نفر آدم سالم صحيح خيلى تمام عيار، ما فرض اين را مى‏كنيم، فرض باطل، اينهمه جنايات كه كرد چه، هيچ؟ اشخاص عادى اگر يك كسى يك نفر آدم را بكشد، بعد بيايد بگويد آقا معذرت مى‏خواهم ببخشيد، رهايش مى‏كنند؟ قانون رهايش مى‏كند اين را؟ يا نه؟ خوب ببخشيد كه تو آدم كشتى، ببخشيد هم حرف شد؟ يك آدمى كه 25 سال بر مقدرات مملكت ما مسلط بود و 25 سال يا بيشتر خيانت به مملكت ما كرد، تمام ثروت اين مملكت را داد به غير، تمام چيزهاى مقدرات اين مملكت را به دست غير سپرد، نفت ما را آنطور از بين برد، گاز را از آنطرف از

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 38

بين برد، دارد مى‏برد، اينهمه آدم كشت، اينهمه قتل عام‏ها كرد، قتل عام 15 خرداد 15 هزار نفر كشتار بود، قتل عام‏هاى حالا در اين سال‏هاى اخير بيشتر از اين معانى بود، حالا مى‏فرمايند كه خير ما - اشتباهاتى كرديم، حالا ديگر ما تعهد مى‏كنيم!! ايشان فرمودند تعهد مى‏كنيم كه از اين به بعد اشتباه نشود!! ما فرض مى‏كنيم كه شما تعهد بكنيد كه از اين به بعد اشتباه نشود و اشتباه هم ما فرض مى‏كنيم كه خير ديگر بعدها نشود، تا حالايش چه؟ رجال سياسى يا عرض مى‏كنم كه - رجال علمى را كه ده سال، 15 سال، 5 سال تا كم و زياد، اينها را به حبس انداختيد و اينها را آنقدر زجر داديد، آنها را آنقدر چيز كرديد، آمدند بيرون با مزاج‏هاى ضعيف، حالا همين قدرى كه از زندان رها شدند، تمام شد؟ ده سال عمر يك نفر انسان را، عمر هزاران نفر انسان را تو در حبس‏ها از بين بردى حالا هيچ؟! ما بگذريم كه مى‏خواهد آقا سلطنت حالا بكند؟!

حالا بگوئيم كه بسيار خوب اعليحضرت بفرمايند آن بالا و سلطنت كنند و روز سلام هم همه بيايند به سلام ايشان و خودشان هم در قصر اعلاى كجا مشغول عياشى بشوند، ديگر لازم نيست حكومت بكنند حالا مساله اينطور است؟ اين را هيچ انصاف دارى، هيچ مسلمانى اين را مى‏تواند بگويد؟ هيچ مسلمانى هيچ آدم با وجدانى، هيچ انسانى مى‏تواند يك همچو حكمى بكند كه يك نفر آدم جانى كه بيست و چند سال بر اين ملت حكومت باطل كرده، حكومت غير قانونى كرده، بيست و چند سال مال اين مردم را هدر داده، بيست و چند سال قتل عام‏ها كرده، اجانب را بر اين مملكت مسلط كرده، حالا تا گفت كه خوب من اشتباه كردم، ببخشيد من اشتباه كردم اشتباهاتى واقع شد، اين اقرار به جرم است كه در محاكم با اين اقرار به جرم اين را محكومش مى‏كنند، حالا ما فرض مى‏كنيم بسيار خوب شما ديگر حالا عابد و مسلمان شديد، اما تا اينجا چه؟ تا اين حدى كه شما اين عمل‏ها را كرديد، در محاكم دنيا، در محكمه عدل الهى، در احكام اسلام، در احكام قوانين عرفيه، هيچ، تمام شد؟ تا معذرت خواستيد چون شما شاه هستيد، چون معذرت خواستيد تمام شد؟ ما رها كنيم و برويم؟ حالا ديگر هر كسى برود سر كسب خودش؟ ساختن يا ذكر سازش، ذكر سازش با اين آدم، طرح اين مطلب كه ما با اين يك سازشى بكنيم، اين سلطنتش باشد حكومت نكند يا خير ايشان بروند و فرح خانم تشريف بياورند و سلطنت بر ما بكنند و بعدش هم خير، انتخابات آزاد و همه چيز درست، طرح اين خيانت بر ملت اسلام، بر اين ملت مظلوم است. اين مادرى كه ديروز با 5 نفر عائله اينجا نشسته و نهار خورده و امشب وقتى كه مى‏رود سر سفره دو نفر پيرزن و پيرمرد هستند و چند نفر جوانشان مرده، اينها هيچ ديگر؟ ايشان معذرت خواستند تمام شد؟ آدم مسلم مى‏تواند اين حرف را بزند؟ اين جوانمرده كه مى‏بيند جوان‏ها دارند مى‏روند به مدرسه و بچه او ديروز مى‏رفته و حالا نيست در اين جمعيت، در مقابل اينها جواب چيست؟ آخر ما چه بگوئيم به اين ملت؟ ما بگوئيم با اعليحضرت ساختيم و خون‏هاى بچه‏هاى شما هيچ؟ زير پا؟ تمام؟ اين خيانت نيست؟ چطور در ذهن يك آدم بايد يك چنين چيزى واقع بشود، اين چه غفلتى است؟ اين چه غفلت شيطانى است؟ چه وسوسه شيطانى است كه در ذهن آدم بيايد كه حالا ما ديگر بگذريم، ديگر چه بكنيم؟ حالا بگذريم ديگر، (بر همه رنج وارد شده، گذشتيم ما،

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 39

شما هم بگذريد ديگر.) چه چيز را بگذريم، مگر حق من است كه بگذرم؟ اين حق يك ملت است. مگر مى‏تواند كسى بگذرد از اين حق؟ يك ملت است، اسلام است، خداست، مگر قابل عفو است؟ من خوف يك همچو اشتباه و لغزشى دارم و بايد همه دست به دست هم بدهند و اين لغزش را نگذارند واقع بشود. اين تشبثاتى كه الان از همه اطراف تشبث شده‏است و تشبث دارند مى‏كنند، بر شما جوان‏هاست كه در اينجا صدا بلند كنيد، بر آنهائى كه در ايران هستند در ايران صدا بلند كنند، نگذارند در اين موقع حساسى كه به آخر سنگر رسيده است يكوقتى برد كند اين آدم، اين خطرى است الان براى ايران، الان يك خطر بزرگى براى ايران هست كه اگر يك سستى بكنند و يك لغزش در اينجا واقع بشود، يا بترسند از اين هياهوئى كه كارتر در آنجا گفته است كه خير ما منافعمان پيش ايشان است، ايشان حاصل با عبارت ديگر خدمتگزار ماست. ما نمى گذاريم، اين نوكر بايد بماند اينجا. تعبير او با اين تعبير نيست اما واقعش همين است. تعبيرش، لفظش اين نيست، واقعش اين است كه ما ديگر از كجا پيدا كنيم يك همچو نوكرى، اين را نبايد از آن بترسيد.

در مقابل ملت نه تانگ كارگر است نه تشرهاى توخالى كارتر

با يك ملت نمى شود كه يك كار تحميلى تا آخر بشود، چنانچه ديديم كه با نظامى نتوانستند اين كار را بكنند. ايشان خيلى هم ميل داشت، خيلى هم مايل بود كه نظامى‏ها قتل عام بكنند، اصلاً يك دو سه ميليون جمعيت را بكشند، لكن نمى شود، قضيه اينطور نيست. آن اربابها هم نمى توانند اين كار را بكنند. حالا خيال كنيد كه اگر اين كار نشود از آن طرف لشكر روس وارد مى‏شود!! از آن طرف لشكر آمريكا وارد مى‏شود!! و از آن طرف لشكر انگليس وارد مى‏شود!! اينها شعر است حالا، يك ملت وقتى يك چيزى را نخواهد، نمى‏شود و حالا ملت نمى‏خواهد. يك ملت است، قضيه يك حزب و يك نمى‏دانم يك جبهه و يك عرض بكنم جمعيت نيست، يك ملت است كه الان مى‏گويد نه، در مقابل (نه) ملت، نه سرنيزه كارگر است، نه تانك كارگر است، نه توپ كارگر است نه تشرهاى توخالى كارتر و نمى‏دانم كرملين. اين حرف‏ها نيست تو كار، هر چه مى‏خواهند تو روزنامه‏هايشان بنويسند يا مى‏خواهند خود ايشان را بلند كنند.

اهداف انقلاب را براى مردم جهان روشن سازيم

ما اميدواريم كه خداوند اين اجتماع ايرانى‏ها بر حق خودشان را پيروز كند. ما اميدواريم كه خداوند تائيد كند اين شجاع‏هائى كه در ايران قيام كرده‏اند و مى‏خواهند حق خودشان را بگيرند و ما همه موظفيم كه هر كدام در هر جا هستيم به هر قدر مى‏توانيم كمك كنيم به ايرانى‏ها انشاءالله، همه‏مان، يعنى همين مقدار هم كه مى‏توانيم كمك كنيم كه هر كداممان در هر جا هستيم بگوئيم به آنها. شايد نمى‏دانم چند هزار ايرانى در خارج كشور است، اين چندين هزار ايرانى كه در خارج كشور هست مى‏توانند به چند صد هزار خارجى مطلب خودشان را بگويند، اين تبلغاتى كه در خارج شده است خنثى

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 40

كنند كه (يك جمعيتى هستند اينها هرج و مرج طلبند و قابل اين نيستند كه به اينها آزادى بدهيم) اين حرف‏هاى مفتى كه شاه و بلندگوهاى شاه دارند، اينها را بايد خنثى بكنيد شماها. مردمى هستند كه ايستاده‏اند مى‏گويند ما حقمان را مى خواهيم. ما مى‏خواهيم آزاد باشيم، ما مى‏خواهيم زير دست مستشارهاى آمريكائى نباشيم اين رشد ملت ماست. ملت ما يك رشدى كرده است كه ديگر نمى‏خواهد اين مسائل را و نخواهد ديگر ان شاءالله شد اين مسائل. خداوند همه‏تان را انشاءالله تائيد كند.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته




پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:34 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 3

تاريخ: 14/8/57

بيانات امام خمينى در مورد تبليغات اجانب عليه اسلام و روحانيت

طرح (افيونى بودن اسلام) توطئه‏اى براى استثمار

بسم الله الرحمن الرحيم

باز امروز در روزنامه‏هاى شوروى (براى من ترجمه كرده بودند) در يكى از آنها تيترش اين بود كه اسلام افيون جامعه است.

ما هر نظامى را يك دفعه ملاحظه مى‏كنيم، خود نظام را، مثلاً نظام شاهنشاهى، نظام جمهورى، يكى هم حكومت اسلام است. يك وقتى متن اسلام را بررسى مى‏كنيم ببينيم كه آيا متن ماهيت اسلام چطور است، آيا اين افيون است و در دعوت‏هايى كه كرده است دعوت كرده است به اينكه مردم چرت بزنند؟ بخوابند؟ تنبلى كنند؟ يك بررسى راجع به خود متن اسلام است كه سندش قرآن است (از همه سندها، بالاتر در اسلام قرآن است) يك بررسى در قرآن بايد بشود و آن كسانى كه گوششان پيش روزنامه‏ها و عرض مى‏كنم كه مبلغين خارجى هست بايد سربسته و در بسته يك مطلبى را قبول نكنند. كسى كه يك مطلبى بشنود و قبل از اينكه دليلى بر آن مطلب پيدا بكند قبول كند، اين از فطرت انسانى خارج است. فطرت انسانى اينطور است كه مطلبى را همين طورى قبول نمى‏كند تا هر چه گفتند فوراً قبول كند، اين طور نيست، بلكه اگر مطلبى به او تبليغ كردند يا مطلبى را گفتند، اين دليل مى‏خواهد كه به چه دليل شما يك همچو مطلبى را مثلاً مى‏گوييد.

اينها مى‏گويند، مال حالا هم نيست، سابقه‏دار است مساله و ريشه‏اش هم براى اين است كه اين ملت اسلام را از قرآن جدا كنند، از اسلام جدا كنند. اين تبليغاتى كه شده است و از تعبيراتشان گاهى (اسلام افيون جامعه است) (كه همين امروز آنچه من خواندم نوشته بود يا ديروز ديدم) گاهى (دين افيون جامعه است) وقتى دين را مى‏گويند كه افيون جامعه است، بايد انسان ببيند كه اولاً اين حرفى كه اينها مى‏گويند و تبليغى كه اينها مى‏كنند، اساس اين حرف چه است، براى چه يك نفر روزنامه نويسى كه در شوروى هست او يك همچو مطلبى را، تيترى را در روزنامه‏اش مى‏نويسد، اين چه نظرى دارد كه از آن طرف دنيا يك همچو مطلبى را مى‏نويسد كه اسلام كذا يا دين كذا؟ و اساس اين مطلب چه هست؟

اساس اين مطلب همين است كه اينها كه مى‏خواهند استفاده بكنند از شما و مملكت شما، استثمار كنند شما را و مملكت شما را هم هر چه دارد ببرند، بايد آن چيزهايى كه احتمال مى‏دهند كه مانع باشد از اين غارتگرى، اينها را از جلو بردارند كه آزادانه بتوانند يك كارى را كه مى‏خواهند انجام‏

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 4

بدهند، چه بكنند؟ اين مانع يا احتمال مانعيت در چه هست؟ يكى در اسلام است، خود اسلام يا دين، - اينها ديدند كه دين يك مطلب - نه اينكه اينها همين طورى خودشان گفتند، اينها مطالعات كردند و روى مطالعات اين مسايل را مى‏گويند، طرح مى‏كنند. اينها متن قرآن را مطالعه كرده‏اند، اسلام را هم مطالعه كردند و فهميده‏اند كه قرآن يك كتابى است كه اگر مسلمان‏ها به آن اتصال پيدا كنند، تودهنى مى‏زند به اين اقوامى كه مى‏خواهند بيايند سلطه پيدا كنند بر مسلمين . قرآن مى‏گويد هرگز خداى تبارك و تعالى سلطه‏اى براى غير مسلم بر مسلم قرار نداده است، هرگز نبايد يك همچو چيزى واقع بشود، يك تسلطى، يك راهى، اصلاً يك راه نبايد پيدا بكند (لن يجعل الله للكافرين على المسلمين سبيبلاً) اصلاً راه نبايد داشته باشند. مشركين و اين قدرت‏هاى فاسده، راه نبايد داشته باشند بر مسلمين.

اينها مطالعه كردند، ديدند كه وضع قرآن و اسلام و متون اسلام چه است كه اگر اين متون را مسلمين بر آن اطلاع پيدا كنند و اتصال پيدا كنند مسلمين بر قرآن و متشبث بشوند به قرآن و اسلام، فاتحه اين غارتگرى‏ها و اين سلطه جويى‏ها را مى‏خوانند، پس چه بكنند كه اين سلطه‏جويى‏ها به قوت خودش باقى باشد و اين غارتگرى‏ها هم ادامه پيدا كند؟ اينها بايد اين ملت را از اسلام جدا كنند. اديان ديگر هم، چون اين مطلب تابع به آنطور كه مثلاً پانصد سال، هزار سال سابقه داشته باشد نداشته است. آنوقتى كه اروپايى‏ها راه پيدا كردند به ممالك شرق و ديدند كه يك طعمه خوبى است ممالك شرق و براى بلعيدن اين طعمه مطالعات كردند، اين مسايل پيدا شده است. اينكه ساير اديان را هم مى‏گويند مقدمه اين است كه اسلام را بگويند و الا آن اديان ديگر خيلى مورد احتياطشان نيست، مقدمه اين است كه اسلام را در نظر مسلمين از آن پايه‏اى كه دارد منحطش كنند، مسلمين را از اسلام جدا بكنند، به ذهنشان بياورند كه اسلام يك دينى است كه آمده است كه جامعه را خواب كند تا قدرتمندها بخورند اين جامعه را، منطق اينها اين است (يعنى منطق نيست) حرف اينها اين است و حرف هم روى اين اساس است كه مى‏خواهند كه با اين كلام، با اين تبليغات شما را جدا كنند از اسلام. بايد همين طورى، جوان‏هاى ما همين طور قبول كنند كه تا در يك روزنامه‏اى، در يك كتابى، در يك مجله‏اى نوشته شد كه اسلام افيون جامعه است همه دست بگيرند و بگويند همين است؟! كسى كه يك مطلبى را همين طورى قبول كند، اين اصل از فطرت اسلامى، از فطرت انسانى خارج است. فطرت انسانى براى هر مطلبى كه واضح نيست دليل طلب مى‏كند، همينطورى قبول نمى‏كند.

شواهد و آثار تاريخى، متون و اسناد قرآن و حديت، دليلى بر تحرك اسلام

خوب ما بايد مطالعه كنيم، ببينيم كه آيا متن اسلام كه سندش قرآن و حديث است، اين متن اسلام اينطورى است؟! قرآن اينطورى است كه جامعه را دعوت كرده به اينكه خواب بروند و قلدرها بخورند اين جامعه را؟! سلاطين و - نمى‏دانم - اينها بخورند اين جامعه را و هر كارى دارند، هر سلطه‏اى كه دارند آن سلطه را تحقق بدهند؟! يا قرآن اينجور نيست؟ اين خيلى دقت نمى‏خواهد، يك نظر سطحى مى‏خواهد به قرآن كه قرآن را بخواند يك نظر سطحى ببينند كه در قرآن راجع به جنگ‏ها چقدر است

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 5

و جنگ‏ها با كى بوده، چقدر آيات ما راجع به جنگ‏ها و آداب جنگ و تحريك به جنگ و وادار كردن و امر كردن و الزام كردن به اينكه مسلمين بايد بروند سراغ قتال و جنگ، چقدر آيات است و جنگ با كى بوده است اين يك مساله سطحى است اين ديگر دقت و علميت نمى‏خواهد، جنگها با مشركين بوده است. در حجاز اولى كه شروع به جنگ شد، خوب پيغمبر اكرم در مدينه بودند و عده هم كم بود و - عرض مى‏كنم - تا اندازه‏اى كه توانستند، قبلاً كه در مكه بودند نقشه‏كشى بود، مساله، مساله درست كردن كار و سازنده كردن بود كه افراد را بسازند و آنجا هم مجال اينكه يك كارى انجام بدهد، ندادند مشركين. اين مشركين ثروتمند و قدرتمند هيچ مجال ندادند كه پيغمبر دعوت بكند در مكه، چندين سال هم مثل حبس بود، در آنجا بلكه همه‏اش در مكه كه بود يك حبسى بود براى او (مثل حالاى ايران كه يك حبسى است براى مردم، حالا نمى‏خواهم چه بكنم) وقتى كه ايشان ديگر از مكه يا مايوس شدند يا ديدند كه مدينه براى كارشان بهتر است با مدينه‏اى‏ها روابط پيدا كردند و روابط زير زمينى و سرى پيدا كردند و مطلب را مهيا كردند و رفتند مدينه. مدينه رفتند و خيلى طول نكشيد كه جنگ‏ها شروع شد به دعوت قرآن يعنى متن اسلام، يعنى سند اسلام، جنگ‏ها در مدينه شروع شد و چندين جنگ، زياد جنگ‏ها بوده است، اين جنگ‏ها با كى بوده است؟

افيونى كه اينها مى‏گويند مى‏گويند كه اسلام كه افيون جامعه است اسلام آمده است مردم طبقه سه و فقرا را بر ايشان لالائى بگويد، خوابشان بكند تا آن قدرتمندها بخورند آنها را، منافع آنها را بلع كنند!! بلكه اديان را مى‏گويند اينها كه اصل اديان را آن قدرتمندها درست كرده‏اند براى همين معنا، يك دينى درست كرده‏اند كه مردم را دعوت كنند به اينكه مردم مزاحمت با آنها نكنند، دعوت كنند به اينكه بخوريد و كتك بخوريد و صحبت هم نكنيد، حرفى نزنيد. ببينيم اين جنگ‏هاى متعددى كه در اسلام واقع شده، زمان رسول اكرم بوده (حالا بعد از زمان رسول اكرم باز حرف ديگر است) زمان خود پيغمبر اسلام بوده است كه متن اسلام است، ديگر هيچ حاشيه نيست، متن اسلام است، قرآن است و آن كه قرآن را آورده است براى مردم، آنى كه اينها مى‏گويند كه دين را قدرتمندها درست كردند كه آن ضعفا و فقرا را، منافعشان را استثمار كنند و استعمار كنند، ببينيم كه آيا اين جنگ‏ها، جنگ اينطور بوده است كه پيغمبر اكرم همدست شده است با قدرتمندها و حمله كرد، به فقرا؟! يا با فقرا ساخته و حمله كرده به قدرتمندها؟ هر كس همان ظواهر اول تاريخ را ببيند مى‏بيند اينطورى بوده كه پيغمبر يك دسته فقير دورش جمع بوده‏اند يك دسته بوده‏اند كه هيچ جا نداشتند غير صفه اصحاب صفه، يعنى يك جائى كه توى اين حياط يك جايى شما فرض كنيد كه يك جائى بود به آن صفه مى‏گفتند، اينها آنقدر بى‏جا بودند كه اصحاب صفه‏اى داشتند و اصحاب پيغمبر بودند و آنجا مى‏خوابيدند، اينقدر بى‏چيز بودند، چيزى نداشتند اينها، فقرا بودند، اينها بودند كه در جنگ‏ها يك خرما را (در تاريخ است اينها) يك دانه خرما را اين مى‏گذاشت دهانش كه يك خرده‏اى چيز پيدا كند در مى‏آورد مى‏داد به آن، آن هم مى‏گذاشت دهانش بعد در مى‏آورد مى‏داد به آن، جنگ هم بود. دارائيشان اين بود، وضع زندگى، آنى كه اطراف پيغمبر جمع شده بودند گداها بودند، خوب فقرا و گداها جمع شدند دور پيغمبر، همين فقرا و

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 6

گداها با تعليم قرآن در زمان خود رسول اكرم حجاز را فتح كردند، آنهايى كه هيچى بودند، يعنى پيغمبر نتوانست مكه بماند، شب، نصف شبى فرار كرد از مكه به مدينه بعد از اينكه روابطش را با مدنى‏ها و با بعضى از مدنى‏ها درست كرده بود فرار كرد از آنجا به مدينه نصف شب و نمى‏توانست در آنجا هيچ كارى انجام بدهد. وقتى هم آمد مدينه وارد شد به يك عده‏اى كه همانطور كه عرض كردم اينها از فقرا بودند. نه اينكه اينها از اغنيا و ثروتمندها بودند و پيغمبر با ثروتمندها بست و بند كرد كه فقرا را مثلاً خاموش كند.

تمام جنگ‏هائى كه پيغمبر كرده است با اين مشركين عرب، مشركين طاغى بوده، مشركين قدرتمند بوده، جنگجو بوده منتهى تعليمات اسلام و آن دلدارى‏هائى كه اسلام به اين عدد كم مى‏داده است آنها را جورى تربيت كرده بودند كه يكى آنها يك وقت صد نفر را مى‏كشت. يك نفرشان صد تا را مى‏كشت. تعليم اسلام بوده است، يعنى اسلام يك جور انسان و يك جور آدمى بار مى‏آورده است كه در مقابل قدرت‏ها از هيچ چيز نمى‏ترسيدند، همچو قدرتمند اينها بار آمده بودند كه يكيشان مى‏گفت كه من با شصت هزار نفر، اين مال بعد از اسلام است، بعد از پيغمبر اكرم است، شصت هزار نفر لشكر آن طليعه لشكر روم شصت هزار نفر بودند، طليعه‏اش يعنى آنها كه جلو آمدند كه لشكر حالا عقبند. اسلام اينطور آدم‏هائى مى‏سازد كه گفت كه سى نفر بيايد همراه من مى‏رويم توى شصت هزار نفر آدم. سى نفر! سى تا يكى! با او چك و چانه كردند كه آقا نمى‏شود، قبول كرد كه شصت نفر، شصت تا آدم رفت و شصت هزار رومى را عقب نشاند. خوب رفتند شبيخون زدند و با شمشير آنها را زدند و شكستشان دادند آنها را. اينها طبقه فقرا حالا زمان پيغمبر را داشتم عرض مى‏كردم كه ما بايد ببينيم كه آيا اين قرآن كه متن اسلام است و اين پيغمبر كه آورنده اسلام و آنوقت اسلام بى‏حواشى بوده و خود اسلام بوده، متن اسلام بوده، اين اسلام در آن متن اوليه‏اى كه هيچ ديگر تصرفى از هيچ جا در آن نبوده، اين آيا مردم را دعوت كرده به اينكه با اغنياء بسازيد؟! اغنيا اگر از شما چيزى بردند، اين قدرت‏ها اگر آمدند و مال شما را برداشتند، شما ديگر حرف نزنيد؟! شما انشاءالله بهشت مى‏رويد، حرف نزنيد؟! يا همين قرآن مردم را، اين گداها را - عرض مى‏كنم - فقير، آن فقيرها كه نه مكان داشتند و يك عده كثيرى از آنها روى صفه مسجد يعنى يك جاى بى‏سقف، زمين بى‏سقف آنجا زندگى مى كردند و پهلوى هم مى‏خوابيدند و هيچ چيز هم نداشتند كه بخورند، يك چيزى يابه آنان مى‏دادند از اين طرف و آن طرف مى‏رفتند پيدا مى‏كردند مى‏خوردند و آن جمعيتى كه يك خرما را اين طورى دور مى‏زدند، با اين جمعيت راه افتاد و حجاز را، قدرتمندها را عقب زد، اين افيون است؟ يا اين محرك است؟ تو با اين حرفت مى‏خواهى افيون درست كنى. اينهائى كه اين حرف را زدند كه اسلام افيون است، مى‏خواهند مسلمين را خواب كنند، مى‏خواهند مسلمين را از اسلام جدا كنند و مسلمين خواب بروند و آنها مال مسلمين را بخورند. اين كلام افيون است، نه اسلام افيون است. اينكه مى‏گوئيد اسلام افيون جامعه است، خود اين براى اغفال مردم است. چيزهائى كه براى اغفال مردم است اين افيون است، نه اينكه آمده است، نه آن حقيقتى كه آمده و در همان زمان خودش با يك عده فقير، مملكت حجاز را فتح كرده‏

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 7

و عدل و انصاف را تا آخر حجاز برده. اين زمان خود پيغمبر است، بعد كه قدرت پيدا شد و عرض بكنم كه قوه پيدا شد در همان قرن اول اسلام، در همان قرن مثلاً سى سال، در همان قرن‏هاى اول، سى سال اول و سى و پنج سال اول، دو تا امپراطورى را اينها شكست دادند، امپراطور روم و امپراطور ايران، ايران را فتح كردند، روم را فتح كردند، اين افيون است؟!

اين اسلام آمده است كه بسازد با كسرى و مردم را بگويد تبعيت كنيد از كسرى؟! اين آمده است كه بسازد با سلطان روم و بگويد به مردم روم، تعليم كند كه بسازيد با اينها؟! يا اين آمد و دو تا امپراطورى را شكست داد و عقبشان زد براى اينكه عدل را در عالم و براى اين فقرا براى اينكه اين فقرا را آنها مى‏خوردند جلويشان را بگيرد؟

مرديكه تو روزنامه، حالا اين را مى‏نويسد، در يك همچو زمانى اين مطلب را مى‏نويسد كه افيون است. خوب پيش‏تر يك غفلت‏هائى بوده است، شده است يك غفلت‏هائى اما خوب الان مردم، جوان‏هاى ما قرآن را نگاه كردند، از قرآن هم اطلاع دارند، مع الاسف خوب بعضى‏شان هم همين طور يك چيزى قبول مى‏كنند، همين طور يك صدائى كه مى‏آيد اينها دنبالش مى‏روند. يك صدائى بلند شود اينها هم دنبالش مى‏روند اما انسان، آدم بايد اگر يك مطلبى را شنيد راجع به يك نظامى، راجع به يك جهتى مطلبى را شنيد، بايد برود مطالعه كند ببيند صحيح مى‏گويد اين آدم. اين مرديكه كه نوشته است اسلام افيون جامعه، اين واقعاً اسلام افيون جامعه است؟! اين خود اسلام. مى‏آئيم سراغ آنهائى كه اسلام در زمان خودش يعنى زمانى كه متن بوده است و پيغمبر بوده و قرآن، پيغمبر بوده و قرآن، بعدش هم در زمان‏هاى بعدى كه اسلام با چيزها، جنگ‏ها، جنگ‏هاى بين همين طايفه طبقه سه بوده است با امپراطورى‏ها، منتها اسلام همچو قدرتى داده بود به اين يك عده جمعيت كم چند هزارى كه رفتند امپراطورى روم را فتح كردند و امپراطورى ايران را هم فتح كردند، امپراطورى ايران كه وقتى كه مثلاً در جنگ‏ها تجهيز قوا مى‏كردند، اسب‏هايشان چه و عرض مى‏كنم زين‏هاى اسب طلا، نمى‏دانم چه بساطى اينها داشتند، همين سر و پا برهنه‏ها را، همين‏هائى كه پياده مى‏رفتند و چندتايشان يك شتر داشتند و البته يكى يك شمشير داشتند، قدرت داشتند، شمشير داشتند اما چند نفر با هم يك شتر داشتند و چند نفر با هم مثلاً يك اسب، ده تا اسب در يك جمعيتشان پيدا مى‏شد، اسبى نداشتند، شتر حسابى نداشتند، اسبى نداشتند، آذوقه حسابى نداشتند اما قدرت داده بود اسلام به اينها يعنى تحت تعليمات متن اسلام و آن كسى كه متن اسلام را پياده كرده بود، يك همچو قدرتى به مسلمين داده بود كه همين آدم‏هائى كه ديروز چيزى نبودند و يك عده فقرائى با هم آنجا مى لوليدند، امروز شمشير را كشيدند و دو تا امپراطورى كه تمام دنيا، آنوقت از اينجاها خبرى نبوده، آنوقت اين دو تا امپراطورى بوده است و يكى روم بوده و يكى ايران بوده است، اين دو امپراطورى را، اين يك مشت عرب مفلوك و گدا كه شمشير چند تا در اين مثلاً ده هزار، بيست هزار نفر بوده، اينها همه شمشير نداشتند، همه زره نداشتند، همه چيز نداشتند، با همين دست خالى راه افتادند لكن قدرت روحى داشتند، مثل ما نبودند كه ضعيف النفس و ضعيف القلب باشند، قدرت روحى -روحى- داده بود

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 8

اسلام به آنها، همين عده قليل با همين قدرت الهى كه به آنها داده شده بود و پشتوانه‏اى كه اسلام دنبالش بود و دعوتى كه اسلام مى‏كرد از اينها، راه افتادند و آن دو تا امپراطورى بزرگ را شكست دادند و فتح كردند. ايران فتح شد در زمان قبل از اينكه سى سال از اسلام بگذرد، ايران فتح شد و روم فتح شد و مملكت اسلام رفت تا آن طرف افريقا و تا همه جا، تا اسپانيا رفت خوب بعد بيعرضگى كردند خود مسلمان‏ها كه يك مساله ديگر است.

پس ما متن اسلام را كه مطالعه بكنيم اينجور نبوده است كه متن اسلام آمده است كه سلاطين را تسلط بدهد بر فقرا، بر طبقه بعد، قدرتمندها را سلطه بدهد بر غير قدرتمندها، متن اسلام اينجور نبوده است.

حجت ما در نزاع با دستگاه جبار پهلوى مبارزات حضرت امير(ع) و حضرت سيدالشهداء است‏

آنهائى كه دعوت به اسلام مى‏كردند مثل خود پيغمبر و بعدش مثلاً خلفاى اولى كه يك جور ديگرى بودند و بعدش حضرت امير سلام الله عليه، اينها چه جور بودند؟ اينها چه جور آدم‏هائى بودند؟ چه جور زندگى مى كردند؟ آيا اينها هم از آنها بودند كه ملاى دربارى بودند؟ مثلاً پيغمبر دربارى خودش بوده‏است ؟! يا اينكه پيغمبر با دربارها جنگ كرده، دربارها را شكسته؟ حضرت امير دربارى بوده است؟! يا حضرت امير هم جنگ كرده با يك قدرتى كه متشبث به اسلام هم بوده مثل معاويه كه حجت ما الان بر اين نزاعى كه بين، بر اين مبارزه‏اى كه بين مسلمين و بين اين دستگاه فاسده است حجت ما در جواز اين و لزوم اين عمل، حضرت امير سلام الله عليه است و عمل سيدالشهدا سلام الله عليه كه دو نفر آدمى كه اينها قدرت داشتند، آن شامات را آنها گرفته بودند و تحت قدرتشان بود و جنگ‏ها، چيزها داشتند، فوج‏هاى از سرباز داشتند اينها كه مسلمان بودند. حالا كسى به ما بگويد خوب اين مرديكه كه قرآن چاپ كرده است. اين مسلمان است؟! ما حجتمان بر اين است كه اگر چنانچه اين مبارزه را ادامه بدهيم و صد هزار نفر از ما كشته بشود، براى دفع ظلم اينها و براى اينكه دست آنها را از مملكت اسلامى كوتاه كنيم ارزش دارد. حجتمان هم كار حضرت امير سلام‏الله عليه و كار حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه است. يزيد هم يك قدرتمند بود و يك سلطان بود و عرض مى‏كنم كه همه بساط سلطنت را يزيد داشت، بعد از معاويه او بود ديگر، حضرت سيد الشهدا به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ با ظل الله طرف شد؟ (سلطان را نبايد دست زد). به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ سلطان عصرى كه شهادتين را مى‏داد و مى‏گفت من خليفه پيغمبر هستم. براى اينكه يك آدم قاچاق بود، براى اينكه يك آدمى بود كه مى‏خواست اين ملت را استثمار كند، مى‏خواست بخورد اين ملت را، منافع ملت را مى‏خواست خودش بخورد و اتباعش بخورند، آنقدرى كه او خورد بيشتر است از اينقدرى كه اين آقا مى‏خورد؟! حساب بايد كرد. اينها هم عبارت است از آن كسانى كه در صدر اسلام بودند و اسلام با دست اينها قدرتمند شده و بسط پيدا كرده. خود پيغمبر با

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 9

قدرتمندها جنگ كرده و بعدش هم آنهائى كه صدر اول بودند باز با قدرتمندها و سلاطين جنگ كردند، بعدش هم حضرت امير با قدرتمندها جنگ كرده است، كجايش افيون بوده؟ كجاى اينها دربارى بودند؟

تجلى دمواكرسى واقعى در سير و سلوك حاكمان صدر اسلام با توده‏هاى مردم‏

مى‏گويند كه ما مى‏خواهيم كه يك مملكتى باشد دمواكرسى باشد. شما حساب بكنيد كه، ببينيد كه اسلام (ما حساب صدر اسلام را مى‏خواهيم بكنيم كه متن اسلام است، خود اسلام و متن اسلام است) ببينيم كه آيا اين حكومت اسلام و اين رژيم اسلام، يك رژيم دموكراسى بوده‏است؟ يك رژيم قلدرى و استبداد بوده؟ شما اين قصه‏هايى را كه تاريخ نقل كرده است، اين قصه‏ها زيادند اما حالا يكى دو تا قصه‏اش، اين قصه‏هائى كه تاريخ نقل كرده شبيه اين را در يكى از ممالك كه درجه اول از دموكراسى را دارد بياوريد بعد بگوئيد كه اين بهتر از آن، يك قصه مال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (قصه‏هاست منتها حالا من يكيش را مى‏گويم) يك قصه مال حضرت امير سلام الله عليه، يك قصه هم مال عمر. وقتى كه عمر مى‏خواست برود به مصر براى اينكه فتح كرده بودند مصر را و قدرتمند شده بود اسلام، همه جا را گرفته بودند، مى‏خواست وارد بشود به مصر، يك شتر بود، و خودش بود و يكى هم همراهش، سوار اين شتر يكيشان مى‏نشست و آن يكى جلويش را مى‏گرفت و مى‏برد، آن كه خسته مى‏شد (قسمت كرده بودند) اين سوار مى‏شد. آنوقتى كه وارد (به حسب تاريخ) مصر شدند، نوبت آن غلام بود كه سوار باشد و آقاى خليفه جلو شترش را گرفته بود و داشت مى‏بردش كه مردم مصر آمده بودند به استقبال. خليفه عبارت از اين بود، ما عمر را قبول نداريم اما اين عمل، عمل اسلامى آنوقت بوده يعنى نقش اسلام بوده است ولو خودش يك آدمى بوده كه ما نپذيرفتيم او را، اما عملى كه كرده است اين عملى بوده كه نقش اسلام اين بوده يعنى پيغمبر هم اين صورت بود. يعنى پيغمبر هم سوار يك الاغى مى‏شده يك كسى هم پشتش مى‏نشسته و مساله برايش مى‏گفته، آن را تعليمش مى‏كرده، آن پشت سرى را تعليمش مى‏كرده. شما در تمام اين دموكراسى‏ها بياوريد كه اينجورى باشد كه سلطان وقت كه سلطنتش چند مقابل ايران بوده است، چند مقابل فرانسه بوده، شما بياوريد يك سلطان دموكراتى كه با غلام خودش اينجورى رفتار بكند كه آن سوار بشود، يك شتر باشد و چيزى بيشتر از اين نه، آن جمال و جلال هيچ نباشد در كار. هر سلطانى دموكراتى را كه بياوريد اگر بخواهد وارد يك مملكت شكست خورده بشود، ببينيد با چه جورى وارد مى‏شود، آنها چه جورى وارد مى‏شوند، اين هم وارد شده در يك مملكتى كه فتح شده است، سوار شتر غلام و خودش حالا نوبت او هست، خودش دستش را جلو گرفته و افسار شتر را دارد مى‏كشد، آمدند اشراف مصر آنجا و همه هم تعظيم كردند. اين تعليم اسلام بوده. خود پيغمبر اكرم وقتى كه در يك جمعيتى بودند و نشسته بودند مى‏خواستند مثلا مساله بگويند و صحبت بكنند و قضاوت بكنند و همه كارها، وضع جورى بوده است كه كسى وارد مى‏شد از خارج و او را نمى‏شناخت نمى‏دانست كدام يكى آقاست عرض مى‏كنم كه سلطان به اصطلاح هست و كدام يكى رعيت است، اينها دور هم نشسته بودند با هم وعده كرده بودند،

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 10

صحبت مى‏كردند، هيچ معلوم نبود كه پيغمبر اين است يا اين است يا او هست، دور تا دور نشسته بودند، اين مسندى هم كه براى من، شما براى من درست كرديد اين هم نبوده. روى زمين مى‏نشستند، همين روى زمين مى‏نشستند، همان روى زمين نهارشان را مى خوردند، آن هم آن نهار، شما خيال كرديد يك نهارى درست مى‏كردند، سفره مى‏انداختند، يك بساطى بوده است؟ همان آدمى كه، همين حضرت اميرى كه سلطنتش بيشتر از چند مقابل ايران بوده، سفره‏اش چى بوده؟ يك ظرفى بوده كه توى آن نان‏هاى جو بوده و سرش را هم مهر مى‏كرده كه مبادا دخترش مثلاً يا پسرش ترحم كنند و توى اين يك چيزى بريزند، يك چربى، يك روغنى كه يك خرده نرم بشود، سرش را مهر مى‏كرده كه دست به آن نزنند وقتى مى‏خورده. اين نان خشك خوراك اين امپراطور بوده كه از مملكت ايران بيشتر تحت امپراطوريش بوده، آن سلوكش كه گفتم.

دو تا قصه از آنها نقل مى‏كنم، حضرت رسول (ص) در آن اواخر عمرشان رفتند منبر فرمودند كه هر كس به من حقى دارد بگويد. خوب كسى حقى نداشته بود. يك عرب پا شد گفت من يك حقى دارم (چى هست)؟ شما در جنگ كذا كه مى‏رفتيد يك شلاقى به من زديد (به كجا زدم)؟ به شانه‏ام (بيا عوضش بزن) گفت نه من آنوقت شانه‏ام باز بوده، شما هم شانه‏تان را باز كنيد، (بسيار خوب) شانه را باز كرد، عرب رفت بوسيد، گفت من مى‏خواستم ببوسم بدن رسول الله را، يعنى مساله اين بوده و مطلب اين است كه يك رئيس مطلق حجاز آنوقت بوده است. و جاهاى ديگر، او بيايد بالاى منبر و بگويد هر كس حق دارد بگويد، يك نفر نيايد بگويد به اينكه توده شاهى از من برداشتى. حالا اگر چنانچه هر يك از اين ممالك دموكراسى را بياوريد، يكى برود بالاى منبر بگويد كه هر كه حق دارد بگويد، اولا" مى‏گويد اين را؟ حق مى‏دهد به ملت كه اگر يك شلاقى زده باشد بيا شلاقت را بزن؟ اين حق را كدام دموكراسى، كدام سلطان، كدام رئيس جمهور، كدام عرض مى‏كنم سلطان عادل رئيس جمهور عادل و دموكراسى يك همچو كارى مى‏كند؟ اين اسلامى است كه مى‏گوييد استبداد است و اين دموكراسى‏هاى ديگر. ما مى‏گوييم كه دموكراسى نيست ممالك شما، استبداد با صورت‏هاى مختلف، رئيس جمهورى‏هاى شما هم مستبدند به صورت‏هاى مختلف منتها اسم، اسما خيلى زياد است، الفاظ خيلى زياد است، محتوا ندارد.

حكومت اسلامى تجلى دمواكرسى و برابرى مردم در مقابل قانون

حضرت امير سلام الله عليه آنوقتى كه سلطنتش (من تعبير به سلطنت مى‏كنم روى مذاق حالا والا نبايد اين تعبير را بكنم) خلافتش كه همين نظير سلطنت‏ها بوده است، يعنى نظير به اين معنا كه همه جا تحت ولاى او بوده است چندين مقابل ايران بوده حجاز و مصر و عراق و ايران و خيلى جاها، قاضى خودش نصب كرده براى قضاوت، عربى رفته، يهودى است، رفته است شكايت كرده پيش قاضى از حضرت امير كه يك زرهى از من است پيش ايشان، حالا من كه چيزش را نمى‏دانم اما اصل متن قضيه را مى‏دانم، قاضى خواست حضرت امير را، رفت در حضر قاضى‏اى كه خودش او را نصب كرده است، قاضى‏

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 11

در همين جا است كه (نه، به من زيادتر از اين نبايد احترام كنى، قضاوت بايد همچو هر دو على السواء باشيم) يكى يهودى بود و يكى هم رئيس عرض مى كنم كه از ايران گرفته تا حجاز تا مصر تا عراق، قاضى رسيدگى كرد و حكم بر ضد حضرت امير داد. شما پيدا بكنيد در تمام دوره‏هاى سلطنت‏ها و رئيس جمهورها و اينها يك همچو وضعى كه يك رئيسى با يك يهودى كه تبعش بوده و با آن قاضى‏اى كه قاضى‏اى بوده است كه خودش رعيت است آن قاضى، شما پيدا كنيد يك همچو قضيه‏اى در تمام جمهورى‏ها، در تمام سلطنت‏ها، در تمام رژيم‏ها تا ما بگوئيم رژيم اسلام يك رژيمى است كه پائين‏تر از ساير رژيم‏هاست. ما كه رژيم اسلام را مى‏خواهيم. يك همچو چيزى مى‏خواهيم. ما كه مى‏گوئيم حكومت اسلام، همچو چيزى مى‏خواهيم. ما مى‏خواهيم يك حكومتى باشد كه اگر قاضى دادگسترى او را احضار كرد، برود آنجا. حالا به اعليحضرت مى‏شود گفت كه شما، يك كسى بگويد كه شما مال مرا غصب كرديد؟! يكى از اين مازندرانى‏ها برود بگويد كه شما مال مرا غصب كرديد؟! قاضى جرات مى‏كند؟! حالا هم حتى، حالا هم كه همه بچه‏ها دارند داد مى‏زنند كه مرگ بر شاه، همين حالا هم جرات مى‏كند قاضى كه احضاريه بفرستد براى اعليحضرت؟! حالا چند سال پيش از اين را كه مى‏دانيد چه مصيبتى بود. رئيس جمهورى اينجا چطور، قاضى، قاضى دادگسترى احضارش ميكند؟ احضار كرد، مى‏رود آن محضر؟ بنشيند حكم بر خلافش بكند، بى‏چون و چرا قبول مى‏كند؟ ما كه مى‏گوئيم حكومت اسلام، اينها تبليغات مى‏كنند كه اينها مى‏خواهند هرج و مرج كنند. اين هرج و مرج است كه ما مى‏خواهيم ما اين را مى‏خواهيم، ما مى‏خواهيم يك حاكمى در همه ايران (اگر انشاءالله موفق بشوند مسلمين) در همه ممالك اسلامى، يك حكومت باشد آنجورى، يك حكومت باشد كه مال مردم را نخورد، يك حكومت باشد كه براى قانون متواضع باشد يعنى سر پيش قانون فرود بياورد، قانون هر چه گفت قبول بكند، نه اينكه قانون براى مردم عادى باشد، قدرتمندها از قانون مستثنى باشند. الان ماليات قدرتمندها نمى‏دهند، تقسيم اراضى قدرتمندها نشده است، قدرتمندها، اين حرف‏ها نيست. علم تا پريروز هم همه املاكش سر جاى خودش بود براى اينكه وزير دربار بود و نخست وزير بود نيست اين حرف‏ها حرف است اين حرف‏ها، اصلاحات، بازى بود اين حرف‏ها انقلاب سفيد همه‏اش بازى بود.

تبليغات طويل المدت اجانب براى جداسازى صفوف مردم از روحانيت‏

من حالا خسته شدم لكن به شما آقايان عرض بكنم تبليغات سيصد ساله است كه اسلام را، مسلمين و اسلام را از هم جدا كرده. تبليغات قريب سيصد ساله است كه روحانيين را با شما جدا كرده. روحانيين در زمان رضا شاه پهلوى سوار اتومبيلشان نمى‏كردند. مرحوم حاج شيخ عباس تهرانى رحمه الله گفت من عراق مى‏خواستم سوار اتومبيل بشوم شوفر گفت كه ما دو تا طايفه را سوار

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 12

نمى‏كنيم يكى آخوند يكى فاحشه را. زمان رضا شاه ما اينجور بوديم. زمان اين هم كه شما داريد مى‏بينيد. آنها تبليغاتى است كه از خارج براى اين است شما را از روحانيين جدا كنند، از اسلام جدا كنند آنوقت تمام منافع شما را ببرند و يكى نباشد بگويد نه.

نهضت اسلامى ايران، مشت محكمى بر دهان غارتگران شرق و غرب‏

من حالا ديگر حال اين را، وقت اين را ندارم كه بعد بيائيم سراغ اين طبقات بعد و بعد از آن اوائل اسلام و ببينيم كه كى بوده است كه تا حالا كه ما اينجا نشستيم، بر ضد اين سلاطين قيام كرده، اين چه جمعيتى بوده‏اند، آيا اينها مسلمين بوده‏اند يا نه؟ اين مردى كه الان نوشته است كه اسلام افيون جامعه است، الان اين قيامى كه در ايران شده است و نهضتى كه الان بالفعل شده است، اين نهضت، نهضت اسلامى است يا نهضت ديگرى؟ اين نهضت اسلامى به بركت اسلام و عرض مى‏كنم كه - مسلمين، به راه مسلمين پيدا شده است، داد اسلام است كه بلند شده است و دارد با مشت مى‏زند تو دهن شوروى يا تو دهن آمريكا، اين افيون است؟! اسلام افيون است؟! تو الان مى‏گويى افيون است كه مردم را دلسرد كنى، بگذارند نفت‏ها را بخوريد و گازها را بخوريد. خودت هم مى‏دانى كه افيون نيست. همه شماها مى‏دانيد كه اسلام محرك است. اسلام مردم را رو به ترقى برده است، رو به جنگ برده، رو به جدال با كفار برده است و با شماها.

غفلت نورزيد كه اجانب براى اغفال شما نقشه كشيده‏اند

الان در يك وقتى مى‏گويند كه اسلام افيون است كه مملكت ايران و سى ميليون اسلامى و مسلم قيام كردند بر ضد قدرت‏ها و همه هم اسلام است كه اينها را وادار كرده بود و همه داد اسلام دارند مى‏زنند در يك همچو وقتى اين مردك مى‏نويسد كه اسلام افيون جامعه است، شايد چند تا جوان هم از آنها كه غفلت دارند از امور، همين طورى قبول بكنند، بيدار بشويد آقا! اى جوان‏هاى ما بيدار بشويد! بدانيد نقشه‏ها چه است براى چه شما را مى‏خواهند دور كنند از اسلام؟ براى چه شما را مى‏خواهند به مكتب‏هاى ديگر نزديك كنند؟ اينها خير شما را نمى‏خواهند، اينها مى‏خواهند شما را ببلعند. اسلام نمى‏گذارد شما را ببلعند، روحانيت اسلام نمى‏خواهد شما را ببلعند. انشاءالله خداوند همه شما را توفيق بدهد. مويد باشيد.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاتة

 


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:34 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 110

تاريخ: 21/8/57

بيانات امام خمينى در جمع گروهى از ايرانيان در پاريس

شكست شاه در توسل به حكومت نظامى و سرنيزه براى برقرارى آرامش

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

از يك طرف گرفتارى ملت ايران تقريباً به اوجش رسيده است، حكومت نظامى، دولت نظامى، در تمام خيابان‏ها آنطور كه گفته‏اند توپ و تانك مستقر است، مقابل همه مساجد لوله توپها قراول مى‏روند و مردم را در مضيقه قرار دادند، در مضيقه ارزاق قرار دادند، حتى بعضى گفته‏اند كه در مضيقه آب هم هستند، من نمى‏دانم صحيح است يا نه. با همه قوا شاه دارد با مردم مبارزه مى‏كند، تقريباً مبارزه به اوجش رسيده و از طرفى شاه هم سقوطش نزديك شده است براى اينكه تقريباً اين تير آخرى است كه اينها در تركش داشتند و قبلا" هم اين معنا حدس زده مى‏شد كه اينها بفهمند كه اثرى ندارد اين كارها براى اينكه دولت نظامى هم غير از آن نظامى كه سابق بود نيست، خوب همان نظام است و همان نظامى است و بر فرض اينكه حالا اين دولت هم يك قدرى شقى‏تر و شديدتر باشد لكن با اين سرنيزه‏ها نمى‏شود آرام كرد ملت را، با سركوبى نميشود راضى كرد مردم را. اينها دنبال اين هستند كه راضى كنند مردم را، آرام كنند مردم را. مگر امكان دارد كه به زور راضى بكنند كسى را؟ يا با سرنيزه آرام كنند؟ با سرنيزه موقتاً ميتوانند سركوبى كنند كه مثلاً موقتاً صدايى در نيايد لكن فايده ندارد. بر فرض اينكه صداها در نيايد، اعتصابات را چه مى‏كنند؟ الان ايران به شكل تعطيل درآمده يعنى در همه چيز الان اعتصاب هست، با سرنيزه مى‏توانند كه مردم را، همه را سركار ببرند و همه چرخ‏ها را راه بيندازند؟! اينها ديگر شكست خورده‏اند. اين دولت نظامى از اول معلوم بود شكست خورده است لكن حالا همه فهميدند كه شكست خورده است. حالا دارند با تفنگ و مسلسل و اينها مى‏خواهند مردم را آرام كنند اعتصابات را مثلاً بشكنند، اين امكان ندارد.

تا دست اجانب دخيل در امور كشور است از آرامش خبرى نخواهد بود

ما كه مى‏گوئيم شاه تا نرود آرامش براى مردم پيدا نمى‏شود، ما مطالعه اوضاع ايران را كرده‏ايم. كارهائى كه شاه براى خارجى‏ها كرده و به نفع خارجى‏ها كرده است، خوب مطالعه شده است اين مسائل، معلوم است كه ديگر نمى‏شود با اين حرف‏ها كار را درست كرد. حالا اين تير آخرى را هم

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 111

به تركش گذاشتند. آن قدم بعد از اين اين است كه يك كودتاى نظامى بشود و شاه را ببرند و يك نوكر ديگرى بيايد، آن هم فايده ندارد. تا دست ديگران مثل آمريكا و شوروى و اينها در ايران كار مى‏كند نه آرامش براى مردم هست و نه اين اعتصابات را مى‏توانند ختمش كنند. بايد آنها دست بردارند از ايران. ايران، ملت ايران مى‏خواهد مستقل باشد، مى‏خواهد آزاد باشد، بايد آزادى بدهند به و ملت را رها كنند به حال خودش، فشار نياورند روى ملت كه با سرنيزه و توپ و تانك و اينها فشار بياورند كه مردم راضى بشوند، مردم دلخوش بشوند، امكان ندارد يك همچو مطلبى.

برچيده شدن حكومت شيطانى پهلوى و برقرارى حكومتى بر اساس قانون الهى خواست واحد اقشار ملت

ما هم كه حكومت اسلامى مى‏گوئيم، مى‏خواهيم يك حكومتى باشد كه هم دلخواه ملت باشد و هم حكومتى باشد كه خداى تبارك و تعالى نسبت به او گاهى بگويد كه اينهايى كه با تو بيعت كردند، با خدا بيعت كردند (انما يبايعون الله) يك همچو دستى حاكم باشد كه بيعت با او بيعت با خدا باشد. در جنگ هم وقتى كه تيرى انداخته است و رميى كرده است باز خدا بفرمايد كه (و مارميت اذرميت و لكن الله رمى) تو تير نينداختى، خدا تير انداخت، دست او را دست خدا بداند ظل الله باشد، يدالله باشد حكومت، حكومت الهى باشد. ما حكومتى را كه مى‏خواهيم، يك همچو حكومتى مى‏خواهيم. آرزوى ما اين است كه يك همچو حكومتى سركار بيايد كه تخلف از قانون الهى نكند. پيغمبر اكرم از باب اينكه دستش دستى بود كه تخلف در تمام عمرش از كارهائى كه خدا فرموده بود نكرده بود، اين دست دست خدا مى‏شود، بيعت، بيعت با خداست. از آنجائى كه كارهائى را كه كرده بود اراده‏اش تابع اراده خدا كارش تابع كارهاى خدا، حكومتش حكومت الهى است به او گفته مى‏شود كه تو تير نينداختى، وقتى كه تير انداختى تو نبودى، خدا تير انداخت. با اينكه پيغمبر تير انداخته بود اما ظل خدا بود، هيچ حركتى از خود نداشت، هر چه داشت تبع قانون بود، قرآن مجسم بود پيغمبر، قانون مجسم بود پيغمبر. ما يك حكومتى مى‏خواهيم كه قانون باشد، تبع قانون باشد، نه يك حكومتى كه تبع شيطان باشد و شيطان مجسم باشد، ابليس مجسم باشد در بين مردم مثل محمدرضا خان. اينها ابليسند، اينها لشكر ابليسند. اين دولت ابليس است، تابع ابليس است، شيطان است، تابع شيطان است، حكومتى نظامى، همان حكومت شيطانى است، يك حكومتى است كه بر خلاف رضايت خدا و بر خلاف رضايت ملت است، يك همچو حكومتى شيطانى است.

ملت ديگر فريب توبه شاه را نخواهد خورد

ما مى‏خواهيم يك حكومت الهى باشد، موافق ميل مردم، راى مردم و موافق حكم خدا. آن چيزى كه موافق با اراده خداست موافق ميل مردم هم هست. مردم مسلمانند، الهى هستند، وقتى ببينند عدالت را مى‏خواهد اجرا بكند، خدا مى‏خواهد عدالت در بين مردم اجرا بشود، خدا مى‏خواهد كه

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 112

به حال اين ضعفا و طبقه سوم يك فكرى بشود، نه مثل حالا كه همه قدرت‏ها را روى هم گذاشتند، يك عده‏اى مى‏خورند تا تخمه مى‏كنند، يك عده‏اى از گرسنگى ريختند اطراف تهران و نه آب دارند و نه برق دارند و نه نان دارند و نه چيزى دارند (مى‏خواهد عدالت باشد) بله اينها مرتب صداى عدالت اجتماعى و احكام مبين اسلام را مى‏گويند، اين حرف‏ها را مى‏زنند اما ادعاست. مى‏آيند در مقابل ملت و توبه مى‏كنند لكن فريب است اين. فريب نبايد بخورد اين ملت و نمى‏خورد (تا حالا ما اشتباه كرده بوديم و از اين به بعد ديگر اشتباه نمى‏كنيم) كى همچو التزامى داده كه شما اشتباه نكنيد. اشتباه كه نبوده، عمداً اين مال ملت را داديد به آمريكا و شوروى خورده است، عمدى است اين كارها، اشتباهى نيست. ميدانيد داريد چه ميكنيد، عالم، عامد با همه توجه به اينكه اين مال، مال ملت است و اين آمريكا دشمن اين ملت است و اين مال ملت را به اين دشمن ملت مجانى داديد. شما عالميد، نه اينكه اشتباه بوده. بعد از اين هم همين كارها را مى‏كنيد و ممكن است كه بعد از اين باز بيائيد بگوئيد من اشتباه كردم. شما اشتباه نكرديد، شما عمداً مال اين ملت را به ديگران داديد برخلاف مصلحت ملت و ما يك حكومتى مى‏خواهيم كه روى مصالح اين ملت كار بكند.

اشخاص صالح، مجرى قوانين شرع الهى بعد از سرنگونى حكومت شاه‏

البته ما دستمان به حكومتى كه مثل پيغمبر باشد كه ديگر نمى‏رسد تمام شد دستمان به يك حاكمى مثل على بن ابيطالب كه نمى‏رسد. اينها را ما حالا نمى‏خواهيم بگوئيم كه ما مى‏خواهيم على بن ابيطالب سلام الله عليه بيايد ما از كجا پيدا كنيم يك همچو چيزى اما ما ميخواهيم يك حكومتى باشد كه لااقل تبع قانون باشد، تبع قانون اسلام باشد، تبع قوانين مجعوله صحيح باشد.اينها از اول كه آمدند برخلاف قانون آمدند و تا آخر هم برخلاف قوانين رفتار مى‏كنند از اول نه شرع مقدس با اينها موافق بود نه قوانين جارى مملكت موافق با اينها بود، تا حالا هم هر چه كردند، بر خلاف قوانين كردند، برخلاف شرع مقدس كردند، بر خلاف رضاى خدا كردند، برخلاف رضاى مردم كردند، ما مى‏خواهيم يك دولتى تشكيل بدهيم، دولتش مشكل نيست كه خيال مى‏كنند كه اين را ما از آسمان مى‏خواهيم يك دولتى بياوريم، نخير توى همين زمين اشخاصى هستند كه مى‏توانند به عدالت رفتار كنند، اشخاصى هستند كه شريف هستند، در همين زمين، در همين ايران، در همين خارج، در همين داخل ما داريم اشخاصى كه اينها مى‏توانند اداره بكنند مملكتشان را، مى‏توانند كه عدالت كنند بين مردم، مى‏توانند مردم را به عدالت وادار كنند، مى‏توانند تنظيم كنند امور مملكت را نه به اين اختلاف و اين به هم خوردگى‏اى كه الان هست مى‏توانند اقتصاد مملكت را مهار كنند.

ما داريم چيز، خوردن‏ها زياد است، حلقوم‏ها خيلى گشاد است. تمام نفت را در يك حلقوم، دو تا حلقوم فرو مى‏برند، البته مملكت ديگر ورشكست مى‏شود. آنقدر بخور هست كه هر چه در آيد از اين مملكت، اين بخورها زيادتر دهانشان باز است و حلقومشان باز است. ما مى‏خواهيم اين حلقوم‏ها را ببنديم، اين مردمى كه حلقوم‏هايشان خيلى كوچك است، به اينها يك تقسيمى بشود، يك چيزى به اينها

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 113

برسد. ما يك همچو حكومتى مى‏خواهيم، نه حكومتى كه همه‏اش را خودش و عائله‏اش ببلعد و بخورد و برود، حالا ادعا بكند (بيائيد محاكمه كنيد اينها را، بيائيد اين اموال اينها را صورت بگيريد محاكمه كنيد) آخر براى كى اين حرف‏ها را مردك مى‏زنى؟ مگر مردم نمى‏شناسند تو را؟! نشاختند تو را؟! تو واقعاً مى‏خواهى محاكمه كنى عائله خودت و خواهرهاى خودت را؟! تو خودت را بنشين محاكمه كن، اجازه بده خودت را محاكمه كنند، ببينيم خودت چقدر خوردى، تو راس دزدها و سارق‏ها هستى، تمام خيانت‏ها را تو كردى، خواهرهايت هم دنبال تو هستند، آنها هم مثل تو. برادر و خواهر و عمو و عموزاده و هر چه دارد، ديگر هر چى هست. مى‏گويند 60 هزار نفر همين عائله و بسط آنهائى كه با او هستند هست، مى‏گويند 60 هزار نفرند، شايد هم بيشتر باشد. همه منافع مملكت ما توى اين حلقوم‏ها دارد فرو مى‏رود، آنوقت مى‏گويند اقتصاد ما اقتصاد كذاست. (فكر اقتصاد را كرده‏ايد؟) ما فكر اين را كرديم كه وقتى اين منها بشود، اين خوراك حلقوم‏ها منها بشود، منافع مملكت ما به قدر خودش بيشتر هست. ما غنى هستيم، دزدى‏ها زياد است، خوراك زياد است، حلقوم‏هاى گشاد است، ويلاهاى خارجى بايد اداره بشود، بايد به اشخاص خارج، به مطبوعات خارجى سالى نمى‏دانم صد ميليون دلار بدهند كه از آقا تعريف بكنند و بگويند كه ايشان عدالت اجتماعى دارد و ملت ايران نرسيدند به اين حدى كه آزاد بشوند. يعنى چه نرسيدند به اين حد؟ ملت ايران نمى‏خواهند آزاد بشوند؟! نرسيدند به آن حد كه آزاد بشوند؟! شماها نرسيديد به آن حد كه آدم بشويد، كارترها نرسيدند به آنجا كه فكر آدمى بكنند، انسان باشند، نه ملت ايران نرسيده كه مى‏گويند نمى‏خواهيم مالمان را بدهيم به تو.

ضرورت بيدارى و تبليغ در قبال تبليغات سوء اجانب

بيدار بشويد آقايان. اين تبليغات در خارج زياد شده است، حالا هم دارند تبليغات مى‏كنند، از هر طرف تبليغات كه (نمى‏توانند اينها مملكت را اداره كنند) اگر اداره كردن، كشتن مردم است، همه حيوانات هم مى‏توانند اداره كنند، اگر گرگ‏ها هم بريزند توى مملكت ما بهتر از اين اداره مى‏كنند مملكت را. نمى‏توانند كدام است؟ مگر مملكت ايران رجال ندارد؟ مگر محصلين نداريم ما؟ آنها يا در خارج از كشور به سر مى‏برند و جرات نمى‏كنند بيايند در ايران يا در خود ايران در انزوا هستند، وقتى كه تو بروى و اين رژيم برچيده بشود اشخاص لايق صحيح مى‏آيند اداره مى‏كنند مملكت را، نمى‏توانند كدام است؟ شماها نمى‏توانيد كه آن قدر سروصدا بلند شده است و نمى‏توانيد هم الان بخوابانيد. الان شما نمى‏توانيد اداره كنيد مملكت‏تان را، خوب برويد وقتى نمى‏توانيد، ما خودمان را اداره مى‏كنيم.

تبليغات زياد است، شما هم توجه بكنيد، شماها هم تبليغ بكنيد، در مقابل اين تبليغات تبليغ بكنيد، بگوئيد اينها نمى‏توانند اداره كنند، بهتر از اين چه ديگر كه الان نمى‏توانند، همه كارهاى مملكت الان لنگ است، الان همه در اعتصابند از باب اينكه همه ناراضى هستند. شما يك عده ناراضى، يك مملكت ناراضى درست كرده‏ايد. اگر كسى بتواند يك مملكتى را اداره كند كه اينقدر ناراضى پيدا

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 114

نمى‏كند. شما نمى‏توانيد اداره كنيد، وقتى نتوانستيد همه ناراضى، تاجر بروى ناراضى، كاسب بروى ناراضى، ادارى بروى ناراضى،ارتش بروى ناراضى. شما خيال كرديد كه همه ارتش مثل اين چند تا الدنگ هستند كه به جان مردم افتادند؟ نه همه اينطور نيستند، آنها به ما پيغام داده‏اند (ما حاضريم، چه) پيغام دادند، اگر وقتش شد آنها هم حاضرند براى كارها. كى را شما راضى قرار داديد، شما چهار نفر را راضى كرديد كه به جان مردم افتاده‏اند دارند مال و جان مردم را از بين مى‏برند. اين چهار نفر را با پول راضى كرديد، يا پول نفت ما را به اينها خورانديد يا چيزهاى ديگر منافع مملكت ما را به جان مردم ريختند، ما مى‏خواهيم اينها را بيرون بريزيم از مملكت‏مان، اينها بروند سراغ كارشان. تا حالا چاپيدند بس است. بعد بروند جاى ديگر بچاپند. وظيفه ايرانيان مقيم خارج آگاه كردن دنيا از خيانت‏ها و جنايات شاه و اجانب در ايران شما همه موظفيد كه مطالب ايران را بگوئيد براى مردم، بگوئيد براى اين اروپائى‏ها، براى اين آمريكائى‏ها، مطالب را به آنها بگوئيد، حاليشان كنيد كه مملكت ايران وضعش اين است، يك مملكت ناراضى الان پيدا شده است و اين مملكت ناراضى با دست آمريكا و شوروى و با نوكرى محمدرضا خان پيدا شده است اينها و پدرش كه مثل اين بود يا يك خرده بهتر از اين شايد، شايد. بگوئيد آقا، با هر كس ملاقات مى‏كنيد بگوئيد مسائل ايران را. اينها بد معرفى كرده‏اند ايران را، اينها معرفى كرده‏اند كه اينها يك مردم وحشى هستند كه نمى‏گذارند اداره بشود مملكت شماها وحشى هستيد كه نگذاشتيد اين مملكت ما دست خود ما باشد تا اداره‏اش بكنيم - شما- هر جا شما دست مى‏گذاريد دست آمريكا آنجاست. اين مملكت، ارتش را دست مى‏گذاريم 60 هزار نفر يا 45 هزار نفر مستشار آنجا هست، حالا دارند كم كم مى‏روند، فرهنگش را دست بگذاريم دست اينها تويش بوده، مجلسش، مجلس از خود اينهاست، افرادش شاه با ليست اينها تعيين شده، شاهش با دست خود اينهاست، همه‏اش با دست اينهاست. ما چه چيز داريم ديگر؟ ما هيچ چيز نداريم الان، اقتصاد ما داريم؟ همه‏اش دست اينهاست، همه‏اش با خيانت اين مرد و جنايات آنها، ارباب‏ها دارد مى‏شود. ما مى‏خواهيم يك مملكتى باشد دست خود شماها، دست اين سروپا برهنه‏هائى كه دارند گرسنگى مى‏خورند براى اينها فكر بكنيد شماها، مى‏خواهيم دست يك دسته‏اى بيفتد كه اينها شرافت انسانيت داشته باشند، اعتقاد به يك خدائى و يك روزى كه حساب‏ها كشيده مى‏شود داشته باشند - نه مثل اينها كه اصلاً خدا نشناسند - تا براى اين فقرا يك كارى بشود، براى خود مملكت يك كارى بشود، از دست اين نفتخورهاى مفتخور يك قدرى نجات پيدا كنيم ما. شما موظفيد كه به هر جا مى‏رويد، با هر كس تماس پيدا مى‏كنيد، اين درد اين مملكت را بگوئيد و درمانش را هم كه رفتن اين مردك و عرض كنم به هم خوردن اين رژيم باطل و دست برداشتن اجانب از سر ما، اين هم درمانش است. اگر اين درد برود آن درمان پيدا بشود كه آنها بروند و اين هم برود - همه‏شان دردند و مثل يك غده سرطانى مى‏باشند - و اينها را ما قطع‏شان

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 115

بكنيم، مملكت يك مملكت خوبى است، هم وسعتش خيلى زياد است هم نعمتش خيلى زياد است، همه چيزش هست اما يك دسته خائن دارد به همش مى‏زند اوضاعش را، اين دسته خائن بروند، يك مملكت خوبى داريم هم خودمان اداره‏اش مى‏كنيم. انشاءالله خدا همه‏تان را توفيق بدهد، موفق باشيد.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته




پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:34 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 

صحيفه نور ج 2 صفحه 281

تاريخ:12/8/57

بيانات امام خمينى در مورد عوامفريبى و تشبثات رژيم شاه‏

دولت آشتى ملى خدعه‏اى براى خوابانيدن نهضت

بسم الله الرحمن الرحيم

نهضت اسلامى ايران به اوج خودش رسيده است و مرتبه شكوفائى را دارد طى مى‏كند. شاه انواع تشبثات را مى‏كند و كرده است يكى از تشبثات او اين بود كه يك دولتى پيش آورد، يك دولت آشتى! و دولت آشتى همان بود كه از زمان انتقالش تا حالا هزارها از جوان‏هاى ما را كشتند و به خاك و خون كشيدند و سرتاسر ايران را به عزا نشاندند و مى‏خواستند كه با صورت آشتى مردم را اغفال كنند و لهذا دولت اعلان آشتى داد و گفت تاريخ هم همان تاريخ قانونى اول، اسلامى. از قانون گبرها دست برداشتند و از حزب رستاخيز هم دست برداشتند، بعد هم از قراردادهائى كه راجع به اسلحه كرده بودند تخفيف دادند، از قراردادهاى اتمى هم لغو يا تخفيف دادند. اينها همه خدعه‏هائى است كه اينها مشغول هستند كه اين نهضت را بخوابانند و اين موجى كه در ايران پيدا شده است و مثل سيل خروشان همه چيز را دارد به باد مى‏دهد، آنها اين سيل را خاموش كنند، شعله قلوب را خاموش كنند و ابتدايش هم ممكن است يك ملايمت‏هائى بكنند و يك به اصطلاحشان آزادى‏هاى فضاى باز آزادى هم يك صورتى درست بكنند و دنباله‏اش آنچه كه اين امور سرد شد و اين زبانه‏هاى آتشى كه الان در ايران بلند شده است خاموش شد، دنبالش - بعد از مهلتى كه پا را محكم كردند به جاى خودش و خاطر جمع شدند كه يك همچو نهضتى ديگر نخواهد بپا شد - همچو حمله بكنند و همچو به همه جهات ملت صدمه وارد بياورند كه نه جناح روحانى و نه جناح سياسى و نه دانشگاه و نه بازار، ديگر تا آخر نتوانند نفس بكشند.

به شاه، اين افعى زخم خورده مهلت ندهيد

الان اين وضعى كه ايران پيدا كرده است اين افعى را زخمى كرده، آن چيزهائى كه او در مغزش پخته بود هميشه كه منم و ديگر ملت هم همه هوادار من، شاهدوستى در سرتاسر ايران هست، همه به حكم من هستند و كسى مخالف با من نيست، نمى‏شود باشد! اينها همه فروريخت، اين كنگره‏هاى خيالى كه به مردم جا زده بودند، واقعيتى نداشت و ليكن يك الفاظ خوشگل بزك‏كرده‏اى تسليم مردم مى‏كردند، پرده‏ها تا يك حدودى پس رفت و اين كنگره‏هاى بلند خيالى كه درست كرده‏

صحيفه نور ج 2 صفحه 282

بودند، اينها يكى بعد از ديگرى فرو ريخت و آمال و آرزوهائى كه داشت بسياريش پايمال شد. اين الان يك افعى زخمى است كه اگر مهلت به او بدهند و ملت سردى و سستى از خودش نشان بدهد اين سربلند مى‏كند و اين دفعه زهرش را به تمام اقشار ملت مى‏ريزد، زهرى كه ديگر نتوانند اينها به علاجش برخيزند.

خطر مهره هاى اسلام نما بيشتراز حكومت نظامى

همه اين تشبثاتى كه ايشان كرده است، مثل دولت آشتى پيش آوردند و حالا هم ديدند كه آن آشتى از جنگ‏هاى دولت‏ها با هم مثل اينكه بدتر بود و اين ملايمت به خيال خودشان به صورت يك حكومت نظامى خشن در آمد و بعد هم در حكومت نظامى‏شان شكست خوردند. حكومت نظامى‏ها حالا خودشان ماندند و اعلاميه‏هايشان، اعلام مى‏دهند كه اعلاميه نمره چند كه مردم دو نفر همراه هم، بيشتر از دو نفر نبايد همراه هم در خيابان‏ها راه بروند. در مقابل اين در همان جائى كه حكومت نظامى است 000/500، 000/300 بلكه گاهى بيشتر از اينها راه مى‏افتند در خيابانها و شعار مى‏دهند و هر چه دلشان مى‏خواهد مى‏گويند. حكومت نظامى هم شكست خورد، با شكست خوردن حكومت نظامى و مقابله مشت و تانك، فهميدند كه مشت بر تانك مقدم است اراده ملت بر توپ و مسلسل پيشى دارد. اينها از كودتاى نظامى هم مأيوسند ولى ذكرش را مى‏كنند، كودتاى نظامى، الان همان كودتاى نظامى است، مگر كودتاى نظامى چه مى‏كند؟ كودتاى نظامى يك نظامى مى‏آيد سر كار با خشونت با مردم رفتار مى‏كند اگر چنانچه خيلى آدم خشنى باشد، گاهى هم ممكن است كه خشونت نداشته باشد. خوب الان در تمام ايران حكومت نظامى است منتهى در عده‏اى از شهرها رسماً حكومت نظامى است و در مابقى ايران به طور غير رسمى حكومت نظامى است. همان معانى نظامى بودن و مردم را از همه چيز محروم كردن به خيال خودشان، در همه ايران الان هست.

شكست رژيم در برقرارى دولت آشتى ملى و حكومت نظامى

بنابراين آن فريب اولشان كه حكومت آشتى و - عرض كنم - با همه چه و روحانيون، اولى كه اين دولت آمد روى كار، به عنوان يك روحانى خودش را معرفى مى‏كرد. پدر روحانى و پدر و مادر هم روحانى و اين حرف‏ها، معرفى مى‏كرد بعد هم شروع كرد به آن كارهاى ملايمت‏آميز و فريبنده كه من در همان اولى كه تاسيس شد، اين را به مردم گوشزد كردم كه فريب نخوريد كه اين بدتر از آن حكومت نظامى‏هاست، اين خطرش بيشتر از آن است. انسان با حكومت نظامى مى‏داند كه اين آمده روى كار كه با سرنيزه با انسان رفتار كند، خوب احتياط خودش را مى‏كند و اينها، اما آن كه با فريب مى‏آيد روى كار و مى‏خواهد ملت را با خدعه و فريب عقب بزند، اين مردم را غافلگير مى‏كند و اين خطرش زياد است و من در همان وقت هاى اول، همان اولى كه اعلام حكومت آشتى شد، من مطالب را آنطورى كه مى‏توانستم به مردم رساندم. اين حكومت آشتى شكست خورد، شد حكومت نظامى در همه ايران و در

صحيفه نور ج 2 صفحه 283

12 شهر عظيم ايران به طور رسمى و همين حكومت نظامى هم شكست خورده هست، الان هم حكومت نظامى هست اما اين حكومت نظامى شكست خورده است. بايد به حسب ترتيب حكومت نظامى، كسى شبها بيرون نيايد (مردم) از قرارى كه گفته‏اند دو ساعت عقب انداختند دوباره برگشتند به اينكه جلو انداختند كه بايد دو ساعت هم جلوتر چه بكنيد، مردم در دكان‏هايشان نشستند و باز كردند و شروع كردند به قرآن خواندن، ملزم شدند به اينكه برگردند و باز به همان مقدار قبل و تظاهرات هم در همه اينجاهائى كه حكومت نظامى هست و غير نظامى (يعنى آنهائى كه نظامى رسمى است و نظامى غير رسمى) تظاهرات هم در همانجا به قوت خودش باقى است پس اين هم شكست خورد. از شكست خوردن اين، باز يك كودتاى نظامى يا يك نخست‏وزير نظامى شكست خورده است، اگر بى‏عقلى كنند و يك حكومت نظامى سرتاسرى يعنى يك نخست‏وزير نظامى بياورند و بخواهند مردم را با آن حكومت نظامى بترسانند، مردم ترسشان ريخته است ديگر، اعتنا به اين حرف‏ها ندارند. همان بچه‏هاى كوچولو هم پاسبان‏ها را عاجز كردند و مقابله كردند با پاسبان‏ها، آنها با سرنيزه و توپ و تانك، مردم با مشت و سنگ و از اين چيزها. پس حكومت نظامى و حكومت آشتى و كودتاى نظامى، اينها شكست خورده است، اينها را ديگر نمى‏شود پاى چيزى حساب كرد. اين تشبث، تشبثى است كه درست از كار در نمى‏آيد و نيامد، بخواهند بكنند هم نمى‏شود.

به كارگيرى مهره‏هاى جديد، فريبى تازه براى اغفال ملت‏

يك تشبث ديگر به اين است كه بعض رجال را براى نخست‏وزيرى مثلاً انتخاب كنند و از اين راه پيش بيايند، گاهى به اينكه كسى را انتخاب كنند كه مثلاً پيش مردم يك قدرى معروف است و كذا و گاهى به اينكه كسى را انتخاب كنند كه در اين حكومت‏هائى كه بوده است و در اين اوقاتى كه ايشان مشغول ظلم و ستم بوده‏اند، اين در دستگاه نبوده‏است، خوب چون فهميده‏اند كه كسانى كه در اين دستگاه يك شغلى داشتند، يك وزارتى داشتند، يك وكالتى داشتند، اينها ديگر مقبول ملت نيستند، اين اشتباه است كه مى‏خواهند همان‏ها مردم را بازى بدهند، گاهى از شغل وزارت استعفا بكنند، گاهى از شغل وكالت استعفا بكنند، گاهى از - عرض مى‏كنم كه - حزب رستاخيز كنار بروند. همه اينها ديگر يك حرف‏هائى است كه اين ملت ما نمى‏پذيرد.

سفارتخانه‏ها عهده‏دار تعيين وكلا!

ممكن است واقعاً به حسب واقع هم يك نفر آدم توبه كرده باشد، بگذرد از آن معصيت بزرگى كه تا حالا كرده، از خيانت‏هايى كه تا حالا كرده - ممكن است كه از آن خيانت - يك خيانت مشترك بين همه اين است كه همه اين وكلاى مجلسين مى‏دانند كه وكيل ملت نيستند، اين ديگر يك چيزى نيست كه به خود اين وكلا مخفى باشد، همه مى‏دانند كه مجلس، مجلس ملى نيست و مجلسى است كه با فرمان شاه و با سرنيزه، سرنيزه هم كه نمى‏خواستند، آنوقت ديگر اين حرف‏ها را نمى‏خواست، حالا

صحيفه نور ج 2 صفحه 284

سرنيزه مى‏خواهد، آنوقت با فرمان بود، فرمان هم نه اينكه حالا اين فرمان هم از ايشان باشد، آن هم از سفارتخانه‏ها ليستش مى‏آمد. خودايشان اقرار كرد كه در چند وقت قبل از اين ليست مى‏آوردند و وكلا را با سفارتخانه‏ها تعيين مى‏كردند و حالا اين جور نيست. نخير حالا هم اين جور است و بدتر از آن هست. اين وكلا همه آنها اين را بى‏استثنا مى‏دانند كه و مى‏دانستند آنوقتى كه وارد مجلس شدند، به اينكه اينها وكلاى ملت نيستند و اين مجلس خلاف قانون اساسى است معذالك رفتند، همه‏شان رفتند، اينهائى كه نقض قانون اساسى را كردند و خودشان دانسته به اينكه اين خلاف قانون اساسى است، رفتند در مجلس، همان قدمى كه توى مجلس گذاشت اين خيانتكار است، حالا ما به كارهائى كه اينها انجام دادند و تغيير تاريخ اسلام را دادند يك همچو جنايت بزرگ، يك همچو جسارت بزرگ به مقام رسول اكرم، ما از اين هم اگر صرف نظر بكنيم با اينكه نمى‏شود كرد، كه همه آنها اينها را راى دادند و به تصويب همه اينها بوده، حالا ممكن است يكى از آنها عذر بخواهد كه آنوقتى كه اين را آوردند من راى نمى‏خواستم بدهم ترسيدم يا فرض كنيد كه راى ندادم، اما تو وارد شدى به عنوان وكالت از ملت در يك مجلس مخالف قانون اساسى، اين خيانت است، خود اين قدم، قدم خيانتى است، پس ملت، اين اشخاصى كه در اين حكومت بودند يعنى در اين حكومت غير قانونى.

اساس سلطنت پهلوى و منتخبات آن بر خلاف قانون اساسى است

باز نكته ديگر اين است كه اصلاً اساس سلطنت سلسله پهلوى مخالف قانون اساسى است، اساس سلطنت، به دليل اينكه هر كس كه به سن من است يا يك قدرى هم كوچكتر يادش است، آنها هم كه يادشان نيست، از آن پيرمردها بروند اگر نشنيده‏اند بپرسند. لكن خوب مسأله چيزى است معلوم و معروف كه رضاشاه وقتى كه آمد و كودتا كرد، احدى قدرت بر اينكه در مقابل او يك كلمه بگويد نداشت، هيچ كس همچو قدرتى نداشت، اگر هم يكى دو تا همچو قدرتى داشتند، دوتايى بودند كه اثرى نداشت، كارى ازش نمى‏آمد. مجلسى كه در زمان رضاشاه براى تغيير مواد قانون اساسى در زمان رضاشاه تاسيس كردند، مجلسى بود كه ملت باهاش مخالف بود، نه اينكه خبر نداشت، مخالف بود ملت لكن جرات اظهار مخالفت نداشت اما هيچ كس هم نمى‏رفت رأى بدهد، مردم سرجاى خودشان بودند، مردم مشغول كار خودشان بودند، جرأت نمى‏كردند حرف بزنند. آن مجلسى كه تاسيس شد براى اينكه مواد قانون اساسى را تغيير بدهند و سلسله قاجار را منقرض كنند و سلسله پهلوى را منصوب كنند به مجلس مبعوثان، وكلاى او وكلاى ملت نبودند، اين را همه مى‏دانند، خود رضاخان هم مى‏داند، الان توى قبر مى‏داند اين را كه وكيل نبوده‏اند، پسرش هم مى‏داند. اين وكلا كه اطلاعات دارند ديگر مثل ما توده مردم نيستند كه اطلاعتشان كم باشد، اينها را همه مى‏دانند كه اصل اساس سلطنت پهلوى بر خلاف قانون است، مخالف قانون اساسى، اگر او مخالف قانون اساسى بود، سلطنت پهلوى مخالف قانون اساسى بود، سلطنت پسرش هم مخالف قانون اساسى است براى اينكه همان است مسأله. وقتى سلطنت ايشان مخالف قانون اساسى است تعيين وكيل ولو وكيل را مردم تعيين كنند لكن قانون اساسى

صحيفه نور ج 2 صفحه 285

مى‏گويد بايد شاه فرمان بدهد. ما شاه نداريم كه فرمان بدهد شاه. شاه نداشتند مردم، اين شاه نبود هيچ، شاهى كه خلاف قانون اساسى است شاه نيست. اين وكلا مى‏دانند به اينكه اين سلسله از سلاطين به اصطلاح، بر خلاف قانون اساسى روى كار آمده‏اند و دنباله‏اش هر كارى كه اينها انجام بدهند خلاف قانون اساسى است. اين با اصطلاح خودشان من دارم حرف مى‏زنم، با منطق خود آنها من دارم حرف مى‏زنم كه قانون اساسى را خوب به آن اعتناء دارند، روى همين قانون اساسى و مواد قانون اساسى، اينها وكيل ملت از اول، از زمان رضاشاه تا حالا ما وكيل ملت نداشتيم، مردم بى‏خبر بودند يا اگر خبر داشتند نمى‏توانستند وكيل تعيين كنند، نبود. بنابراين در تمام دوره اينها، هم سلطنت بر خلاف قانون اساسى بود و هم مجلسين بر خلاف قانون اساسى، مجلى سنا كه بايد نصفش را شاه تعيين كند و نصفش هم ملت، ملت كه اطلاع نداشت، شاه هم كه نداشتيم تا تعيين كند و نصب كند براى اينكه شاه قانونى نبود. بنابراين آنهائى كه در وكالت و وزارت و عرض مى‏كنم اينها بودند همه بر خلاف قانون اساسى وكالت و وزارت كرده‏اند، همه‏شان. اين تشبث‏شان به اينكه تغيير بدهند يك مهره‏اى را به يك مهره ديگرى و يك كسى كه - در - به خيال خودشان كه يك كسى را بياورند كه اين عيب را نداشته باشد كه در اين دورانى كه اينها حكومت داشتند، حكومت داشته باشد، مثلاً بروند از توى دانشگاه يك استاد دانشگاه بياورند كه در زمان اينها حكومت نداشته، حالا كه مى‏خواهد وارد بشود خلاف قانون اساسى است، براى اينكه كى واردش مى‏كند؟ كى او را نصبش مى‏كند به نخست‏وزيرى؟ و چه مجلسى تصويب مى‏كند نخست‏وزيرى او را؟ كدام مجلس؟ مجلس بر خلاف قانون اساسى است، سلطنت بر خلاف قانون اساسى، پس نخست‏وزيرى بر خلاف قانون اساسى است. شما فرض كنيد كه نعوذ بالله جبرئيل امين را اينها بروند از آسمان بياورند زمين مجسمش كنند اينجا كه پاك و پاكيزه و طاهر است، لكن به حسب منطق خودشان بايد شاه مشروطه تعيين كند نخست‏وزير را و مجلس، مجلسين تصويب كنند اين را. ما شاه مشروطه نداريم كه، مشروطه از آن روز اول عمل به آن نشد. قانون اساسى از روز اول، همين قانون اساسى كه همه آنها قبول دارند از روز اول عمل به آن نشد. يكى از مواد قانون اساسى اين است كه بايد 5 نفر از مجتهدين در مجلس باشند، نظارت كنند كه مبادا احكامى كه اينها صادر مى‏كنند بر خلاف حكم شرع باشد، اين قانون اساسى ما اينطور است متمم قانون اساسى اين است. پس ما از اولى كه مشروطه را درست كردند مردم، مردم را بازى دادند، از اول بازى دادند، مثل همين حالا كه مى‏خواهند بازى بدهند و دولت مثلاً آشتى مى‏خواستند روى كار بياورند. از اول كه مشروطه را اينها درست كردند اين شياطين كه متوجه مسائل بودند، روحانيون و مؤمنينى كه تبع آنها بودند، بازى دادند اينها را، خدعه كردند، متمم قانون اساسى را قبول كردند و اينها، لكن وقت عمل، عمل نكردند به متمم قانون اساسى يعنى 5 نفر مجتهد را در مجلس ما نياوردند، بله چيز اول يك صورتى ابتدا درست شد اما آن صورتى بود كه تمام شد. حالا قريب 50 سال است، بيشتر از 50 سال است كه ابداً در مجلس روحانى راه ندارد تا نظارت بكند و اين خلاف قانون اساسى است. پس الان اگر چنانچه ما فرض كنيم كه اين آقاى جبرئيل آمدند در زمين و

صحيفه نور ج 2 صفحه 286

تبع اعليحضرت مى‏خواهند بروند در مجلس با نصب ايشان و تعيين ايشان و با تصويب مجلس شورا و مجلس سنا، همان جبرئيل امين هم خلاف قانون اساسى كرده، قانونى نيست، وزارتش - چيزش - قانونى نيست. پس بنا عليه اين تشبث درست از كار درنمى‏آيد.

جابجائى مهره‏ها توسط رژيم، جوابى به مخالفت مردم با دستگاه شاه!

علاوه بر اين حالا ما از آن وجه قانونى و منطق خودشان حالا بگذريم، علاوه بر اين، مگر اين چيزها اين صداى مردم را مى‏اندازد؟ مگر مردم صدايشان اين است كه واوزيرا؟ اى وزير ما چطور است؟ مردم مى‏گويند ما شاه نمى‏خواهيم، تو مى‏خواهى وزير درست بكنى؟ اين جواب اين كه ما شاه نمى‏خواهيم اين است كه وزير شما اين بود اين باشد؟ خوب بروند ببينند منطق اين خارجى‏ها كه مى‏گويند اين ملت چى مى‏گويد، چى مى‏خواهد، ملت را بروند ببينند توى بازارها چه مى‏گويند، توى مدرسه‏ها چه مى‏گويند، توى دانشگاه‏ها چه مى‏گويند، بيرون دانشگاه چه مى‏گويند، توى مزارع چه مى‏گويند، خوب بروند ببينند اينها، ببينند كه اين ملت سرتاسر اين ايران چه دارند مى‏گويند، چه مى‏خواهد اين ملت. اگر يك شبانه‏روز بر اينها گذشت و از هر آدمى چند دفعه اين كلمه را نشنيدند، خوب ما از خونمان برمى‏گرديم و مى‏رويم سراغ زندگيمان، اگر نشنيدند كه ما نمى‏خواهيم اين را، مرگ بر اين شاه، از بچه اينقدرى تازه زبان باز كرده اين را مى‏گويد تا آن پيرمردى كه حالا ديگر يواش‏يواش بايد حرف بزند، مثل من، خوب همه نمى‏خواهند. وقتى يك ملتى، وقتى كه يك چيزى را نخواست، خوب شاه براى ملت است وقتى ملت نمى‏خواهد او را كه نمى‏شود كه به زور آورد او را آوردند به زور اما فايده ندارد. بخواهند با اين تشبث كه يك وزيرى را بردارند يك وزير ديگر بگذارند، يك وزيرى كه خير بسيار هم آدم خوبى است (فرض كنيد) و اجزايش هم و ساير وزراء هم انتخاب كند همه را از دانشگاه يا از رجال پاك دامن، اگر آنها لبيك بگويند به اين حرف‏ها، اما مردم سر وزرا حرف ندارند تا ما مردم را اغنا كنيم به اينكه آقا بسم الله وزير خوب ما به شما تحويل داديم. آنها مى‏گويند ما اصلاً سلسله شاهنشاهى را نمى‏خواهيم - ما اصل - اصل نظام شاهنشاهى، نظام باطل و غلطى از اول بود، حالا نظام شاهنشاهى را هم فرض كنيم همه ملت اين حرف را نزند، اما سلسله پهلوى كه ديگر نمى‏شود كسى انكار كند كه همه ايران دارند مى‏گويند ما سلسله پهلوى را نمى‏خواهيم. آنها گويند ما سلسله پهلوى نمى‏خواهيم، شما مى‏گوئيد كه من وزير را برداشتم يك وزير ديگر كردم!؟ جواب آن سؤال اين جواب نيست. خواست مردم اين نيست تا اينكه مسأله به اين ختم بشود، اگر خواست اين بود كه ما وزيرمان بد است، ما وكيلمان بد است خوب وزير را عوض مى‏كردند، وكيل را عوض مى‏كردند مى‏شد خوب، اما وقتى خواست مردم اين نيست شما يك كارى مى‏كنيد كه خواست مردم نيست، آنى كه خواست مردم است نمى‏كنيد، پس نمى‏تواند درست شود اين هم به شكست منتهى مى‏شود، صددرصد شكست است براى اينكه يك مطلبى نيست كه يك كلمه‏اش درست باشد. اين نيرنگ هم هر جورى‏اش بكنند فايده ندارد، بخواهند نظامى‏اش كنند، نظامى هست و شكست‏خورده، نظامى

صحيفه نور ج 2 صفحه 287

شكست خورده يك نظامى ديگر رويش بيايد، معلوم نيست حالا ديگر نظامى‏ها هم قبول بكنند اين معنا را براى اينكه وقتى ديدند يك نظامى قلدرى مثل آن مردك شكست خورده، آنها هم ديگر بالاتر از او نيستند، آنها هم ديگر بالاتر از او نيستند در شقاوت، مى‏دانند كه آنهم شكست خورده هست. پس نه حكومت نظامى و نه كودتاى نظامى و نه اين خدعه‏ها و حكومت آشتى، اينها فايده‏اى نكرد.

اجير كردن چماق به دستان، نشانگر ضعف و ياس قواى انتظامى رژيم‏

يك راه ديگر هم اينها دارند طى مى‏كنند و اين آن است كه تشبث كردند به كولى‏ها. خدا مى‏داند كه ننگ يك مملكت هست كه قواى انتظامى دارند و قواى انتظامى را از آنها مايوسند يا جرات كنند كه همه‏شان را وادار كنند به كار. يك مملكتى كه به حسب اصطلاح بايد شاهش و وزيرش و عرض بكنم قوايش اينها در صدد اين باشند كه نظم برقرار كنند اينها تشبث مى‏كنند به يك عده چماق به دست، در كرمان كولى، در جاهاى ديگر هم اين كسانى كه اجيرشان هستند. اينها زير سايه چماق كولى‏ها مى‏خواهند زندگى كنند. اين ننگ است براى ما كه يك همچو كسى به ما حكومت كند، يك همچو كسى به ما براى ما وزارت كند، وكالت كند. زير سايه چماق كولى الان ادامه حيات دارد ايشان مى‏دهد. اين هم فايده ندارد. وقتى بنا شد چماق باشد، مردم هم چماق دارند، كردند - اينهم - مردم هم مقابلش چماق به دست گرفتند و بيرونشان كردند اينها را، البته آن چماق به دست‏ها در پناه نظامى بودند چنانچه در مدرسه فيضيه و قم كه ريختند در 15 خرداد، قبل از 15 خرداد ريختند در مدرسه و آن خرابكارى‏ها را كردند، يك دسته‏اى را آوردند از خودشان - چه - در پناه پاسبان‏ها و در پناه لشكرى‏ها ريختند تو مدرسه و آن كارها را كردند، حالا هم دارند اين كار را مى‏كنند كه در پناه قواى انتظامى، قوه انتظامى، در پناه قواى انتظامى به خرابكارى مشغولند. قواى انتظامى! اين از همان لغات است كه عرض كردم محتوى رااز دست داده و همين صورتى است، قواى انتظامى است ديگر، الان قواى انتظامى ما قواى مخرب شده است، در سايه آن چماق به دست‏ها مى‏ريزند به شهرستان‏ها، چند شهرستان تا حالا با همين طور ريختند و خرابكارى كردند. اين تشبث هم فايده ندارد، اينها فايده ندارد.

تبليغات اجانب در وابستگى نهضت

تبليغات آمريكائى‏ها و انگليسى‏ها و اينها، اينها هم ديگر گذشته است، فايد ندارد. در آمريكا مى‏گويند كه داشت در نوشته‏هائى كه رابطه زيرزمينى بين انگليس و شوروى است كه اين آشوب‏ها را درست كرده!! يعنى اين حرف‏هائى كه من حالا دارم به شما مى‏زنم و همه برادرهاى شما از قبيل اين جور حرف‏ها و.... مى‏گويند، اين، انگليس‏ها و روس‏ها با هم دست به هم دادند و به من گفته‏اند بگو، من مى‏گويم. به بازاريان هم گفته‏اند داد كن آنها هم داد مى‏كنند. به ملاها هم گفتند داد كن - به مثلاً فرض كنيد اينهائى هم كه در - به شماها هم كه شعار داريد مى‏دهيد مى‏گويند آمدند به شما هم گفتند كه

صحيفه نور ج 2 صفحه 288

بيائيد فرياد بزنيد چه، در آمريكا گفته شده كه رابطه زيرزمينى بين انگليس‏ها و شوروى است، اين آشوب‏ها را اين انگليس‏ها و شوروى‏ها دارند درست مى‏كنند، انگليس‏ها احتمال مى‏رود در اين فضولى دخالت داشته باشند اين بنايشان بر اين است كه فحش براى خودشان درست مى‏كنند كه مقاصدشان را پيش ببرند تا اينكه اين نهضت را آلوده كنند به اينكه نهضت انگليسى، شوروى است! اين هم فايده ندارد براى اينكه بچه‏هاى ما هم حالا مى‏دانند كه هر چى اينها بگويند خلاف است، هر چه مى‏خواهند بگويند، بگويند. بچه‏هاى كوچك ما هم مى‏دانند، همه جوان‏ها و پيرهاى ما مى‏دانند كه اينها، حرف‏ها و نيرنگ‏هاست اينها و براى اين است كه اين نهضتى كه دارد همه اين اقشارى كه ما را دارند غارت مى‏كنند، مى‏لرزاند و انشاءالله سرنگونشان مى‏كنند. اين چيزها را مى‏دانند كه اينها براى اين است كه اين نهضت را بخوابانند، اين آتشى كه در قلب‏ها افروخته شده است، اين را خاموشش كنند، اين را ديگر مردم مى‏دانند اين حرف‏ها را. بنابراين اين تشبث هم فايده‏اى ندارد.

نجات مملكت، با خروج شاه و خاندانش

آنى كه فايده دارد كليدش دست خود اعليحضرت همايونى است، هيچ كس هم نمى‏تواند و آن اين است كه ايشان پا شود برود، كليد دست خودش است، اگر بخواهد آرامش پيدا بشود، ايشان دست زن و بچه‏اش را بگيرد برود از اين مملكت، نجات بدهد خودش را براى اينكه من خوف اين را دارم كه يك آشوبى بشود و بچه‏هاى كوچك - اينها - را هم بكشند و ما ميل نداريم يك همچنين چيزى را كه بچه كوچك‏ها هم از بين بروند. خود اين، البته ملت خودش با اين چيزها دارد. اين صلاحش اين است، من صلاحش را مى‏دانم، صلاحش اين است كه سوار يك طياره‏اى شب بشود بى‏صدا و برود سراغ ويلاهائى كه در خارج مملكت تهيه كردند با آن پول‏هاى هنگفت، اگر ملت ما بگذارد.

انشاءالله خداوند شما را موفق بدارد، انشاءالله پيش ببريد، پيروز بشويد، پيروزيد شما، يعنى تا الان پيروزيد، لازم نيست كه او برود، شما اين را از تختش پائين كشيديد، اين الان سر تخت ديگر نيست، اين حالا دائماً به اين و آن متشبث مى‏شود. من ميل ندارم بعضى تشبثاتش را بگويم، من ميل ندارم بگويم، اما دائماً در تشبث است. شما اين را از آن مرتبه بالاى آريامهرى كشيديد او را پايين، آورديد او را در مراتب پائين كه الان مشغول تشبث به اين به آن است، به كولى‏ها تشبث مى‏كند. اين پيروزى شما است و خداوند شما را پيروز كند و به نهايت اين پيروزى برسيد كه اين ملت يك ملت مظلومى بوده است تا حالا و اين ملتى است كه زير پا و چكمه‏هاى خارجى و داخلى تاكنون دست و پا مى‏زده است و انشاءالله خداوند موفق كند شما را و همه ما را به اينكه نجات بدهيم اين ملت را.

و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:34 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

  

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 84

تاريخ: 18/8/57

بيانات امام خمينى در جمع گروهى از جوانان دختر و پسر فرانسوى علاقه‏مند به اسلام

بسم الله الرحمن الرحيم

با اين دسته گلى كه به حضورتان تقديم داشتيم، احساس پر شور خودمان را منعكس كرديم كه حضور شما در فرانسه باعث شده علاقه‏مان به اسلام تشديد شود، بخصوص با توجه به وضعيات خاصى كه اينجا ديده‏ايم و علاقه‏مند شديم كه دسته جمعى سفرى به ايران بكنيم و از نزديك رابطه خاصى را كه اسلام بين انسان و خدا مطرح مى‏كند ببينيم.

امام: من اميدوارم كه حكومت اسلامى در ايران تشكيل شود و مزايائى كه در حكومت اسلام هست، بر بشر روشن گردد تا بشريت بفهمد كه اولا اسلام چگونه است و روابط بين حكومت و ملت‏ها چه روابطى است و طرز اجراى عدالت به چه صورت است و شخص اول مملكت در زندگى با رعيت هيچ فرقى ندارد. اگر چنانچه بعضى از مزاياى اسلام را مردم بفهمند، اميد اين هست كه همه به اسلام رو بياورند. در حكومت اسلام، شخص اول كه خليفه مسلمين است زندگى عاديش در عرض فقيرترين افراد و يا پايين‏تر از آن است و عدالت اجتماعى و برنامه‏هائى را كه اسلام اجرا مى‏كند به مصلحت تمام طبقات‏است، اين نوع حكومت سابقه ندارد.

حاكم اسلام مثل حاكم‏هاى ديگر از قبيل سلاطين، يا روساى جمهورى نيست. حاكم اسلام، حاكمى است كه در بين مردم، در همان مسجد كوچك مدينه مى‏آمد و به حرفهاى مردم گوش مى‏كرد و آنهائى كه مقدرات مملكت دستشان بود، مثل ساير طبقات مردم در مسجد اجتماع مى‏كردند و اجتماعشان به صورتى بود كه كسى كه از خارج مى‏آمد نمى‏فهميد كه كى رئيس مملكت است و كى صاحب منصب است و چه كسانى مردم عادى هستند. لباس همان لباس مردم، معاشرت همان معاشرت مردم و براى اجراى عدالت طورى بود كه اگر چنانچه يك نفر از پائين‏ترين افراد ملت، بر شخص اول مملكت، ادعائى داشت و پيش قاضى مى‏رفت، قاضى شخص اول مملكت را احضار مى‏كرد و او هم حاضر مى‏شد و اگر چنانچه اسلام آنطورى كه هست پياده شود و اجرا گردد، اميد آن را داريم كه تمام بشر تحت لواى اسلام درآيند، تمام مكتب‏ها شكست بخورد و مع الاسف نگذاشتند مردم اسلام را بشناسند براى مردم، گاهى اسلام را به صورت و وصف ارتجاع تعبير كرده‏اند و گاهى به خشونت تعبير كرده‏اند و گاهى به اينكه چيزى كه در هزار و چند سال پيش از اين بوده است و حالا نمى‏تواند جامعه را اداره كند، تمام اينها تبليغات سوء است و شواهد زنده‏اى در متن اسلام است كه اين

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 85

مسائل اينطور نيست كه مبلغين ساير ملل براى اسلام گفته‏اند و ما مى‏خواهيم اسلام را، لااقل حكومتش را به يك نحوى كه به حكومت اسلام در صدر اسلام شباهت داشته باشد اجرا بكنيم تا شما معنى درست دموكراسى را به آن حدى كه هست بفهميد و بشر بداند كه دموكراسى كه در اسلام است با اين دموكراسى معروف اصطلاحى كه دولت‏ها و روساى جمهور و سلاطين ادعا مى‏كنند، بسيار فرق دارد.




پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:34 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 

صحيفه نور ج 2 صفحه 231

تاريخ 6/8/57

بيانات امام خمينى در مورد ابعاد سياسى - عبادى احكام اسلام و كيفيت حكومت اسلامى

مراتب و اختصاصاتى كه انسان را از حيوانات ممتاز مى‏سازد

بسم الله الرحمن الرحيم

...انسان را به همه ابعادى كه از براى انسان هست. انسان، خود انسان عبارت از اين صورت ظاهر كه مى‏خورد و مى‏آشامد و - عرض مى‏كنم كه - ساير كارهايى كه ساير حيوانات هم انجام مى‏دهند اينقدر نيست، با ساير حيوانات فرق‏ها دارد. اين مقدارى كه مى‏بينيد كه انسان در عالم طبيعت زندگانى مى‏كند ساير حيوانات هم، ساير موجودات طبيعى هم، همه در اين عالم طبيعت، آنهايى كه زندگى حيوانى دارند، زندگانى حيوانى مى‏كنند و با انسان مشتركند و آنهايى كه زندگيشان نباتى و كمتر از اوست هم اين زندگانى را دارند. در ميان همه موجوداتى كه در اين طبيعت موجود هستند انسان اختصاصاتى دارد كه ساير موجودات ندارند - انسان - يك مرتبه باطن، يك مرتبه عقليت، يك مرتبه بالاتر از مرتبه عقل در انسان به قوه هست، از اول در سرشت انسان هست كه اين انسان از عالم طبيعت سير بكند تا برسد به آنجايى كه وهم ماها نمى‏تواند برسد و همه اينها محتاج به تربيت است. همانطورى كه تربيت‏هاى مناسب با طبيعت هست، تربيت‏هاى مناسب با مراتب ديگرش هم هست كه بعضى‏هايش را بشر مى‏تواند مطلع بشود و بعضى‏هايش را و بيشترش را بشر نمى‏تواند مطلع بشود. اطلاع را خداى تبارك و تعالى دارد و بعث انبياء براى اين است كه اين بشر اين چيزهايى را كه اطلاع ندارد، اين مراتب از انسانيت را كه خود بشر مطلع نيست و كيفيت تربيت را تا اطلاع بر خود درد و دوا نباشد نمى‏شود معالجه كرد - انبياء آمدند تا اين انسان را به آن مراتبى كه كسان ديگر، علماى طبيعت نمى‏توانند اين مراتب را اطلاع پيدا كنند و تربيت كنند انسان را، اين مراتب را تربيت بدهند و نمو و مورد ارتقاء بدهند. تمام علماى طبيعت به هر مرتبه‏اى كه برسند، آخر اداركاتشان، اين مراتب ادراكات همين خصوصيات عالم طبيعت است. از عالم طبيعت به ماوراى اين عالم طبيعت كه آن عالم با اين عالم در موجوديت شبيه‏اند والا در مرتبه وجود، آنجا خيلى بالاتر از اينجاست و ما الان خواب هستيم و آنجا را الان با اين چشم طبيعى نمى‏توانيم ببينيم چون انسان قابليت اين را دارد كه تربيت بشود و آن مراتب مافوق طبيعت را هم پيدا بكند و كسى نيست كه به انسان اين نحو تربيت را بكند، خداى تبارك و تعالى انبياء را مامور فرمودند كه اينها بيايند و تربيت كنند اين انسان را كه برسد به آن مراتب مافوق طبيعت و هر چيزى كه در آن قابليت هست فعليت پيدا بكند و تربيت يك تربيت الهى بشود.

صحيفه نور ج 2 صفحه 232

احكام اسلام، نسخه‏هايى از طرف اطباى روح‏

شما آقايان كه در خارج از كشور يا در داخل كشور، جوان‏هايى كه مورد علاقه ماها هستيد و شماها مثل فرزندان ما هستيد و در خارج كشور يا در داخل وارد زندگى تازه شده‏ايد، شما الان همين صورت ظاهر عالم طبيعت را مى‏بينيد و فعاليت‏هاى شما هم مربوط به همين رشته است. اينكه من براى شما مى‏خواهم عرض كنم، اين است كه شما همان فقط رشته طبيعت را و چيزهايى كه مربوط به طبيعت هست مثل همين مبارزاتى كه الان‏شود ولو اين مبارزات، مبارزات الهى است و براى رساندن اين مردم‏است به حقوقشان و اين البته با امر الهى است لكن تمام اين معانى كه حاصل بشود، اينها چيزهايى است كه مربوط به همين عالم طبيعت است و ما يك مراتب بالاترى داريم كه بايد شماها به آن توجه كنيد. آن عباداتى كه انبياء آورده‏اند و شما را به آن دعوت كردند مثل نماز، مثل روزه، مثل حج، اينطور چيزها، اينها يك امورى هستند كه، نسخه‏هائى هستند از طبيب‏هاى واقعى كه آمدند شما را برسانند به يك مرتبه كمالى كه همانطورى كه از طبيعت استفاده مى‏كنيد مادامى كه در طبيعت هستيد، وقتى كه نفوس شما از اين طبيعت بيرون رفت و نفس عاقله شما در يك عالم ديگر رفت آنجا هم با يك تربيت صحيح رفته باشد و يك زندگانى كاملاً سعادتند شما داشته باشيد. من به گوشم اينجا مى‏خورد كه بعضى از اين جوان‏هاى ما نسبت به اين احكام ظاهرى اسلام مثل نماز كه بسيار در اسلام اهميت دارد، اينها خيلى آنچنان تمام و تام عمل نمى‏كنند و اين مسأله، مسأله‏اى است كه اسباب تأسف ماست كه شما جوان‏هاى مسلم به آن نسخه‏هائى كه اطباى روح داده‏اند عمل خداى نكرده نكنيد و بعد در عاقبت يك وقت پشيمانى براى شما پيدا بشود كه آنوقت دستتان ديگر كوتاه باشد. اسلام مثل مسيحيت نيست كه فقط يك جهت را ملاحظه كرده باشد، اسلام تمام جهاتى كه انسان به آن احتياج دارد، برايش احكام دارد. احكامى كه در اسلام آمده است، چه احكام سياسى، چه احكامى كه مربوط به حكومت است، چه احكامى كه مربوط به اجتماع است، چه احكامى كه مربوط به افراد است، احكامى كه مربوط به فرهنگ اسلامى است تمام اينها موافق با احتياجات انسان هست يعنى هر مقدارى كه انسان احتياج دارد، احتياج به طبيعت دارد احكام طبيعى هست. اين احتياجات به ماوراى طبيعت كه من و شما الان از آن غافل هستيم انسان دارد، آنهم احكام دارد اسلام براى اينكه اين احتياجات را رفع بكند و به عبارت ديگر براى اينكه تربيت كند ما را و ما را سعادتمند كند. تفاوت حاكمان حكومت‏هاى اسلامى با سلاطين خداى تبارك و تعالى هيچ احتياجى به اعمال ما و خود ما ندارد، انبياء هم احتياج به من و شما و به اعمال ما ندارند. تمام زحماتى كه انبيا كشيدند، وقتى كه ما كيفيت زندگى آنها را مطالعه كنيم، زندگى حضرت موسى، حضرت عيسى سلام الله عليهما را و خصوصاً زندگى حضرت رسول اكرم پيغمبر خودمان را اگر ملاحظه كنيد و به تاريخ اسلام و به تواريخى كه حكايت از اينها كردند و از زندگيشان‏

صحيفه نور ج 2 صفحه 233

كردند ملاحظه كنيد و مى‏فهميد كه اينها تشكيل حكومت بعضى‏شان دادند، احكام حكومتى دارند لكن خودشان وقتى به زندگيشان مراجعه كنيد مى‏بينيد كه اصلاً مثل روساى جمهورى يا سلاطين اين عالم اصلاً نبودند، يك شكل ديگر، يك وضع ديگر داشتند در ممالك ديگر، هم در زمانشان تحت لواى ايشان بوده است در عين حال وقتى زندگيشان را، كيفيت معاشرتشان را ملاحظه مى‏كنيم مى‏بينيم كه اصلاً اين طور مسايلى كه رئيس كلانترى يك ناحيه داشته، ايشان نداردچون كه با وجودى كه الان سلطان حجاز است و فرمانفرماى حجاز است وقتى كه توى مسجد نشسته است و رفقاى خودش، اصحاب خودش نشسته‏اند، آدم‏هايى كه از خارج مى‏آيند نمى‏توانند بفهمند كه كدام يكى از اينها آن پيغمبرى است كه رئيس اينهاست و كدام سايرين هستند.

معاشرتش اين طور بوده است خيال نكنيد يك همچو مسندى كه حالا من پيرمرد را شما نشانده‏ايد، او هم روى مسند نشسته باشد، او روى همانجايى كه شما نشسته‏ايد، همانجورى نشسته بوده است كه وقتى از خارج مى‏آمدند نمى‏فهميدند كه اين پيغمبر است يا آن يكى. وضعش اينطور بوده است، اين طور نبوده كه مثل رئيس جمهورهاى حالا اگر كسى بخواهد خدمتشان برسد بايد مدتها زحمت بكشد، آن هم چه شخصى باشد، همه مردم كه نمى توانند بروند پيش او. در مسجدش باز بود و همه مى‏آمدند، غنى وفقير و درويش و مسكين و همه مى‏آمدند پيش ايشان حرف هايشان را مى‏زدند و جواب هايشان را مى‏شنيدند ومسائلشان را گوش مى‏كردند و اينها، وقتى هم منزل داشتند يك مسجدى اينها داشتند، خيال‏كنيد مثل مسجد حالاى مدينه بوده، يك تكه زمين بوده‏و دورش را با چوبهايى ازدرخت و شاخه‏هايى از درخت محفظه‏اى گرفته بودند كه حيوانات نروند آن جا. آن مسجدشان بوده است و يك دوسه تا هم‏چند تا هم خانه، اطاق گلى درست كردند درآن ودرآن هم ابداً هيچ ابداً از اين تجهيزات كه حتى منزل تو و من دارد نداشته. اين پيغمبر اكرم وقتى مى‏آييم سراغ حضرت امير سلام الله عليه كه وصى به حق اوست آنوقتى كه حضرت امير سلطنت حالا من جسارت مى‏كنم بگويم سلطنت و امام يك ممالك بزرگ بوده است و تمام حجاز و تمام عراق و تمام سوريه و لبنان و مصر وايران و همه اينها تحت لواى او و تحت حكومت او بوده است، خودش زندگيش چه جور بوده است؟ باز مثل اميرالامرا بوده‏است؟ يك پوستى داشتند، پوست گوسفندى داشتند كه شب‏ها آن طور كه نقل مى‏كنند و تاريخ دارد مى‏انداختند خودشان و همسرشان روى آن مى‏خوابيدند، روزها همين پوست گوسفند را علف مى‏ريختند توى آن براى آن شترشان كه علف بخورد. اين حكومت اسلام. حضرت امير سلام الله عليه با دست خودشان، با كلنگ خودشان قنات درست مى‏كردند. در تاريخ هست همان روزى كه بيعت كردند با حضرت امير به خلافت آن هم خلافتى كه دامنه‏اش اين قدر زياد بود همان روز بعد از اين كه بيعت تمام شد، ايشان بيل و كلنگش را برداشت رفت سراغ آن كارى كه مى‏كرد، كار مى‏كرد، آن وقت كار كه مى‏كرد نه اين كه كار مى‏كرد براى استفاده خودش كه حا قنات داشته باشد، وقتى كه آب زد بيرون آن وقت قلم و كاغذ را گرفت وقفش كردبراى فقرا - و براى مثلاً

صحيفه نور ج 2 صفحه 234

چيز وقف كرد - ما يك همچنين حاكمى مى‏خواهيم، ما كه اين قدر زحمت مى‏كشيم و فرياد مى‏زنيم و ملت اسلام را دعوت مى‏كنيم، دعوت مى‏كنيم كه ما يك حاكمى مى‏خواهيم. يك سلطانى مى‏خواهيم كه خيانتكار نباشد. داشت حساب بيت‏المال را مى‏كرد، حساب زكات و چيزهائى كه، ماليات‏هايى كه به بيت‏المال بايد مردم بدهند، چراغ روغنى‏اش (آن وقت چراغ مثل اينكه با روغن روشن مى‏شده) پيه‏سوز به اصطلاح ما، اين چراغ روشن بود و حضرت مشغول نوشتن حساب بود، يك كسى آمد (به حسب آن چيزى كه نقل شده است) كسى آمد با حضرت صحبت بكند حضرت آن چراغ را خاموش كرد گفت آن وقت كه اين روشن بود براى حساب بيت‏المال مسلمان‏ها بود حالا كه خواهيد با من صحبت كنيد مربوط به اين نيست من چراغ را خاموش كردم، مال مردم، مال بيت‏المال است، من حق ندارم.

حكومت اسلامى مانعى براى خيانت، غارتگرى و هرج و مرج

حالا شما ملاحظه كنيد كه اين رئيس‏جمهورها چه مى‏كنند، اين سلاطين چه مى‏كنند، چون از آنها اطلاع نداريم برگرديد ايران را نگاه كنيد، برگرديد ببينيد كه اين آقا كه حالا اين همه فساد كرده چه مى‏كند، با بيت‏المال مردم چه مى‏كند، با بيت‏المال مسلمين. ما يك چنان حاكم‏هايى را مى‏گوئيم كه، هى مى‏پرسند اسلام چيست، اسلام چيست؟ اسلام يك چيزى نيست كه بخواهد همه چيز را به هم بزند. اسلام تمام نظام طبيعت را حفظ ميكند، فسادهايش را جلوگيرى مى‏كند. حكومت باشد اما حكومت چپاولگر نباشد، حكومت خائن نباشد، نه اين كه مى‏خواهد حكومت را به هم بزند، خوب آنها خودشان حكومت داشتند. سلطنت به معناى حكومت (نه به اين معناى خلافكارى و اينها) به معناى حكومت اسلامى هست، حاكم اسلامى است، نظام اسلامى هست لكن اين چپاول‏ها و اين دزدى‏ها و اين خيانت‏ها نيست، منهاى اينهاست.

فرياد ما كه مى‏گوئيم كه حكومت اسلامى مى‏خواهيم و مرگ بر اين سلطنت كثافت‏كارى، براى اين است كه ما مى‏بينيم كه خودمان مى‏دانيم، و هم يك وقت تاريخ مى‏خوانيم، سلاطين سابق هر چه بودند، جبار بودند لكن خيانت در آنها كم بوده جبار بودند، تبهكار بودند، تعدى مى‏كردند به مردم اما مملكتشان شان را به يك مملكت ديگرى، منافع مملكتشان را به مملكت ديگرى نمى‏دادند. من نديدم كه يكى از سلاطين سابق مملكتش را فروخته باشد به يك كسى، منافع مملكتش را تقديم ديگرى كرده باشد، اين اخيراً شده و خصوصاً در زمان اين آقا، در زمان اين سلطان مفسد اين مسائل پيدا شده است كه هر چيزى كه ما داريم اينها از بين برده‏اند. زندگى خودشان اين زندگى است، زندگى شما اين است كه مى‏بينيد، توى اينجا بنشينيد، توى اين جاهاى نم. اين زندگى آنهاست. كه من اين را دو سه دفعه گفته‏ام تا حالا (كه نوشته بود كسى براى من و يا در مجله خواندم، الان يادم نيست) كه يكى از خواهرهاى اين آقا يك ويلايى در كجا تهيه كرده كه پول آن ويلا را من الان يادم نيست، خيلى قلم درشت محيرالعقولى بود، آنى كه يادم هست اين كلمه‏اش است كه پنج ميليون دلار خرج گلكارى و تزئينات گلكاريش شده يعنى 35 ميليون تومان. ما يك همچنين سلطانى ديده‏ايم كه چراغ را خاموش‏

صحيفه نور ج 2 صفحه 235

مى‏كند كه آن چراغ به قدر دو دقيقه كه با اين شخص مى‏خواهد صحبت عادى بكند، صحبت رفاقتى مثلاً بكند اين ديگر روشن نباشد، خودش هم دستگاه بارگاهش اين مسجد است، توى اين مسجد مى‏آيد مى‏نشيند، همه مى‏آيند حرف‏هايشان را به او مى‏زنند، از مسجد هم لشگر درست مى‏كند مى‏فرستد به اين طرف آن طرف براى عرض مى‏كنم پيشرفت اسلام لكن زندگيش همين است كه عرض كردم كه يك پوست هست و وقتى كه شب مردنش، شب شهادت حضرت، وقتى كه مهمان بود منزل دخترش نمك آورد و شير، گفت تو چه وقت ديده بودى كه من (بر حسب نقل) دو تا چيز همراه بخورم، رفت نمك را برداشت فرموده كه، به جاى نمك شير را بردار، نان با نمك را خورد آن سلطان حجاز، ايران، سوريه، لبنان، عراق، ماوراى اينها، اردن و امثال ذلك. اين شب آخر زندگى ايشان در حال آن قدرتمندى. ايشان، خواهر بزرگوار!! اين آقا خواهر جنايتكار اين جنايتكار، پنج ميليون دلار خرج گلكارى، نوشته بود خرج گلكارى اين ويلائى كه ايشان تهيه كرده است در خارج كرده. ديشب هم كه در يكى از روزنامه‏هاى اينجا من خواندم كه نوشته بودند،كه آورده بودند كه شب چهارم آبان شاه خودش با فرح جشن گرفته براى اينكه ديگران كه از خانواده او بودند همه رفته‏اند، پول‏ها را برداشتند و رفتند. مال اين ملت رفت به آمريكا و چند روز پيش از اين هم گفتند كه از ايران تلفن كرده بودند كه يك طياره پر از جواهرات، جواهرات سلطنتى را نقل كردند به آمريكا. حالا كه ايشان احتمال رفتن مى‏دهد دارد چپاول مى‏كند اين ملت را، دارد مى‏برد. ما كه حكومت اسلامى مى‏گوئيم اين هرج و مرج نبايد باشد، به ما مى‏گويند كه شما حكومت اسلامى مى‏خواهيد بكنيد، مى‏خواهيد كه اصلش چرخ اين مملكت را بخوابانيد. اين غلط است كه مى‏گويند اينها تبليغات باطل است، ما چرخ‏ها را به راه ميخواهيم بيندازيم. الان چرخ‏هاى مملكت طرف اروپا دارد حركت ميكند، نفت‏هاى شما الان به اروپا و به آمريكا دارد مى‏رود. ما ميخواهيم جلوى اين گرفته شود، يك مقدار عاقلانه‏اش فروش برود آنهم ارز دست ما بيايد نه اينكه نفت ما را ببرند و پايگاه براى آمريكا درست بكنند، عوض آن اين باشد كه اسلحه بياورند و پايگاه براى آمريكا درست كنند. ما مى‏گوئيم هرج و مرج بايد نباشد، نمى‏گوئيم حكومت نمى‏خواهيم، ما حكومت مى‏خواهيم اما اين نحو حكومت، نه به آنطور. البته هيچ كس نمى‏تواند آنطور اما يك حكومتى باشد كه دزد نباشد، لااقل خيانتكار و جنايتكار نباشد، يك حكومتى كه براى اينكه يكدفعه بگويند مرگ بر شاه، يك عده‏اى را نكشند - شما خيال كرديد كه اگر - در هر صورت مسأله اين است، حكومت اسلامى اين است، از حكومت اسلامى شما را نترسانند، حكومت عدالت است، حكومت است كه زندگى شما را زندگى مرفه انشاءالله قرار مى‏دهد، براى مردم نفع دارد، براى مردم همه‏اش منفعت است و اميد است انشاءالله به زودى اين عمل انجام بگيرد.

و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:35 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

  

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 126

تاريخ: 21/8/57

بيانات امام خمينى در مورد ابعاد مختلف وابستگى رژيم پهلوى

عدم برنامه در نظام جمهورى اسلامى، از تبليغات رژيم بر عليه نهضت اسلامى ايران‏

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

باز يك رشته تبليغاتى اينها دارند كه بله اين نهضت اسلامى يك امر روشنى دارد و مابقى ابعادش غير معلوم و نيست ديگر چيزى. آن امر روشنى كه دارد اين است كه همه مردم مى‏گويند كه بايد اين رژيم برود و اين شاه برود و حكومت اسلامى تشكيل بشود. اين در لسان همه مردم است لكن اينها برنامه‏اى ندارند، همين طور مى‏گويند حكومت اسلامى، حكومت اسلامى يك چيز غير معلومى است، برنامه ندارد. يا در لسان بعض اشخاص بى‏اطلاع اين كه اساس ندارد، اصلاً جمهورى اسلامى بى اساس است و از اين سنخ حرف‏ها.

پافشارى رژيم و وابستگانش مبنى بر ضرورى بودن سلطنت شاه‏

خوب، حالا ما دو قدم داريم، قدم اول، قدم اينكه بايد اين اساسى كه الان هست، اين وضعى كه الان هست، اينها بايد برداشته بشود. اينكه مى‏گويند كه روشن است، در اين معنا اشكال دارند؟ اينهائى كه با اساس اين نهضت خيلى به خيال خودشان موافقت ندارند، در كدام قدم موافق نيستند؟ در اين قدم اول كه بايد اين بساط كه تا حالا هست و اين رژيم بايد به هم بخورد، اين وضعى كه الان ايران دارد و در ظرف اين پنجاه سال اوج گرفته است و سابق هم بد بوده است، بوده است اينطورها، در اين اشكال دارند كه مى‏گويند نه همين اوضاع بايد باشد؟

خوب اينها كه (مثلاً اگر كسى پيدا بشود، خوب، هستند اشخاصى كه طرفدار شاه و رژيم شاه، آنهائى كه يا وابستگى به خود شاه دارند يا وابستگى به آمريكا دارند) مى‏گويند كه نه، اين اوضاع حالا بايد باشد و به تعبير بعضى‏ها شاه غيبت كند (كه حالا فكر آن را كردند) اينها معتقدند كه اين اوضاع خوب است و بايد باشد؟ يا اوضاع بد است، لكن لازم است باشد از باب اينكه ديگر چاره‏اى نيست؟ اگر معقدند كه اين اوضاع خوب است، معنايش اين است كه اختناق پنجاه ساله همه خوب است. در همه روزنامه‏ها و مراكز تبليغى، اختيارى در كار نباشد و در تحت نظر سازمان امنيت باشد،

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 127

اين يك چيز خوبى است! مى‏توانند، جرات دارند بگويند كه در عين حالى كه اين دستگاه تبليغاتى در تحت نظر سازمان امنيت تنظيم مى‏شود و هيچ روزنامه نگارى حق ندارد كه تخلف كند از مطالبى كه آن القا مى‏كند و دستگاه تبليغاتى راديو حق ندارد كه غير از آن چيزى كه آنها برنامه مى‏دهند پخش كند، در عين حالى كه اينطور است، معذالك اين كار خوبى است؟ اين را مى‏تواند يك نفر مسلمان يا يك نفر انسان يك چنين مطلبى را اظهار كند؟ اگر مى‏تواند، خوب يكى از اينهائى كه با اين حرف‏ها مخالفند بيايد اين را اعلام كند. هر كس، هر كدام را اينها انتخاب كنند كه خود شاه يا هر كس كه از دوستان شاه هست بيايند اين را اقرار كنند به اينكه دستگاه‏هاى تبليغاتى ما، دستگاه‏هاى مطبوعاتى ما، همه آنها بى‏اختيار هستند و هيچ اراده‏اى از خودشان در پخش اخبار ندارند و همه را سازمان امنيت تنظيم مى‏كند و اينها بايد حتماً حرف او را پخش كنند و اين خوب است. يكى از اينهائى كه مى‏گويند شاه بايد باشد، بيايند اين مطلب را خوب، در يك روزنامه‏اى، در يك ورقه عليحده‏اى خودشان طبع كنند و منتشر كنند و امضا هم بكنند، نه اينكه همين طورى بنويسند. بنويسند كه من كه فلان آدم هستم قبول دارم كه اينطور چيزها مى‏شود لكن من مى‏گويم اين كار خوبى است. يا مثلاً فرهنگ ما كه عقب افتاده است قبول مى‏كنند كه عقب افتاده است و نمى‏گذارند يك فرهنگ مستقلى ما داشته باشيم، فرهنگ تبع است، تبع اراده سفارتخانه‏هاست، بيايند اين را بگويند كه نه، ما كه مى‏خواهيم شاه بماند براى اينكه فرهنگ ما بايد اينطور باشد و اين كار خوبى هم هست، نه اينكه بگويند ملزميم، بگويند نه، كار خوب است، خيلى خوب است كه فرهنگ ما يك فرهنگ عقب افتاده‏اى باشد و نگذارند كه جوان‏هاى ما تربيت بشوند، تربيت علمى بشوند، جورى بشوند كه خودشان سازنده باشند. آن كس مى‏گويد كه ما با بقاء شاه موافقيم، اين مطلب را اگر قبول دارد كه اينطور هست لكن مى‏گويد كه (صحيح است لكن بايد اينجور باشد خوب است اينطور باشد) خوب بيايند اين را منتشر كنند اين مطلب را با امضا يك نفر در همه ايران پيدا كنيد كه اين را بگويد و منتشرش هم بكند و خودش را هم معرفى كند كه من كى، پسر كى، يك چنين مطلبى را مى‏گويم. گمان ندارم پيدا بشود يك كسى كه اين حرف را بزند. يا قبول دارم كه مستشارهاى خارجه اين ارتش ما را در تحت نظر دارد و ارتش ما تحت قيادت مستشارهاى خارجى هستند لكن اين چيز خوبى است، تحت قيادت آنها بودن چيز خوبى است. و هكذا همه ابعادى كه الان ما به آن مبتلا هستيم، چه در ناحيه اصلاً نظام فرهنگى يا نظام ارتشى و چه در ناحيه اقتصاد قبول بكنند به اينكه نفت ما را بى‏حساب دارند به آمريكا مى‏دهند و به جاى آن پايگاه براى آمريكا در ايران درست مى‏كنند، اين را قبول كنند لكن بگويند اين كار خوبى است كه ما مى‏كنيم، انساندوستى است و محبت به همنوع است و مهمان پرورى است و اينطور چيزها كه ما نفتمان را بدهيم، خوب يك هديه‏اى است به يك مملكتى، خوب هديه مى‏خواهيم بدهيم نفتمان را، آنها هم بيايند به جاى اينكه به ما پول بدهند اسلحه بدهند، اما نه اسلحه به ما بدهند،اين اسلحه‏اى كه اينها خيال دارند كه بياورند در ايران و پايگاه درست كنند در مقابل شوروى، بى‏بهانه نمى‏شود آورد، بى‏بهانه اينكه پول نفت را ما داريم مى‏دهيم منتها پول نفت را اسلحه مى‏دهيم، اسلحه احتياج دارد ايران. اين اسلحه‏هاى

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 128

بسيار هنگفت و زيادى كه ايرانى اصلاً نمى‏داند كه چكارش بكند تا راه بيفتد و به اين ايرانى هم نشان نمى‏دهند اين مطلب را كه اين را چكار بكن كه به راه بيفتد، اينها در اينجا مى‏خواستند پايگاه درست كنند در مقابل شوروى. اگر همين طورى بگويند ما مى‏خواهيم پايگاه درست كنيم، خوب صدايش در مى‏آيد اين هم، اين قارداش هم صدايش در مى‏آيد مى‏گويد من هم بايد اينجا يك گوشه ديگر شروع بكنم. آنها نمى‏خواهند اينجور بشود، مى‏گويند كه ما نفت داريم مى‏خريم و عوض داريم مى‏دهيم. عوض چيست؟ عوض اين است كه اسلحه مى‏دهيم و ليكن واقع مطلب پايگاه درست كردن براى آمريكاست و الان ايران خيلى از جاهاى آن اين پايگاه‏ها را دارد و مهياست. خوب، اين را مى‏گويند كه يك كارى است كه شده است و مى‏شود لكن كار خوبى هست انسان چنين انساندوست باشد. خوب اگر اين را هم خوب مى‏دانند، اين هم يك نفر پيدا بشود از دوستان شاه يا از رفقاى آمريكا كه اين مطلب را تصديق كند به همين طورى كه من طرح مى‏كنم و امضا كند. پس اين مطلب را كه نمى‏تواند كسى بگويد كه اينها كار خوبى است و چى.

پايگاه‏هاى عظيم تسليحاتى آمريكا در ايران، شواهدى بر وابستگى رژيم

باقى مى‏ماند در اين زمينه اينكه يك مطلب ديگر بگويند اين رفقاى شاه و عرض مى‏كنم چاكرها و غلامزاده‏ها كه نه، اينطور نيست، چنانچه خود اعليحضرت مى‏فرمايند كه خير، ما مستقليم و ما احتياج به چيزى نداريم و ارتش ما الان جلوى روس را مى‏تواند بگيرد، جلو انگلستان را مى‏تواند بگيرد و جلو آمريكا را مى‏تواند بگيرد و خير - (با تعبير خود اينكه) پدربزرگ ما نيست كه هر چه او بگويد ما بشنويم و از اين حرف‏ها، اين مطلب را مى‏خواهند بگويند كه پايگاه ندارد آمريكا در ايران؟ خوب بروند ببينند، اينها پايگاهشان معلوم است در كوهستان كجا، در كوهستان كجا در كجا، اين پايگاه‏ها معلوم است الان، ساخته شده و زير زمين‏هايش همه درست و مجهز. مى‏گويند نفت نمى‏دهيم ما به آمريكا، انكار دارند اين را، نه اينكه مى‏گويند مى‏دهيم و خوب است، مى‏گويند ما نفت نمى‏دهيم به آمريكا، من خوب، آن هم كه همه عالم مى‏دانند كه شما داريد نفت مى‏دهيد. مى‏گويند نفت را به اندازه مى‏دهيم، آنها هم همه مى‏دانند كه اين نفتى كه شما مى‏دهيد و خودتان مى‏گوييد تا بيست سال ديگر، سى سال ديگر تمام مى‏شود، اين براى اين است كه بى‏اندازه مى‏دهيد.

عدم استفاده آمريكا از منابع نفتى خويش و خريدارى نفت ايران در قبال سلاح

آمريكا نفت دارد نه اينكه احتياج به نفت دارد آمريكا، آمريكا چاه‏هاى نفت زياد دارد و استخراج نمى‏كند يعنى به اين معنى كه رسيده‏اند به چاه‏ها و آنجاهائى كه نفت زيرزمين دارند، آنها هم هست. چاه‏ها را، سر آنها را بسته‏اند براى آتيه خودشان و از اين هديه ناقابل اعليحضرت دارند. مى‏گيرند ولى همه نفت‏هاى خودشان زيرزمين مانده است. الان چاه‏ها را كنده‏اند رسيده‏اند به نفت و در آن را بسته‏اند و نشسته‏اند روى آن و دستشان را دراز كرده‏اند كه بابا نفت بده.اينها كه مى‏گويند ما

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 129

نفت نمى‏دهيم، نداده‏ايم به آمريكا يا به اندازه داديم، خوب شما از اين پولى كه داريد مى‏گيريد و از اين اسلحه‏اى كه وارد كرده‏ايد و از اين بيليون‏ها اسلحه‏هائى كه وارد كرديد معلوم است كه چقدر داده‏ايد و الان هم معلوم‏است كه چقدر داريد مى‏دهيد به آمريكا و ساير ممالك ديگر و مى‏گويند بله ما مى‏دهيم، اين را مدعى هستند كه ما مى‏دهيم لكن ارز مى‏گيريم، خوب اينها يكى‏شان بنويسد كه ما پول مى‏گيريم از آمريكا. همه شان قبول دارند كه ما مى‏دهيم و اسلحه مى‏گيريم. خوب اين اسلحه را قائلند به اينكه براى مملكت ما اينهمه اسلحه و اينهمه تجهيزات لازم است؟ و ما مى‏خواهيم يك قدرت مثل شوروى پيدا بكنيم، يك قدرتى مثل آمريكا پيدا بكنيم؟ اينطورى است كه ما لازم داريم اينطور چيزها را و متخصص داريم نسبت به اينطور مسائل و خود ما داريم اداره مى‏كنيم.

خوب، همه مى‏دانند كه چهل و پنج هزار، بعضى هم مى‏گويند شصت هزار مستشار آمريكائى هست، كارشناس‏هاى آمريكائى هست در ايران با مصونيت، نه مصونيت فقط اينها، مصونيت هر چه آمريكائى هست كه اينها مصون كردند آمريكائى‏ها را، اينها قصه‏هائى است كه تاريخ بايد ثبت كند، بعدها بفهمند كه وضع ايران چه بوده است.

هياهو و تبليغات ساختگى رضاشاه براى لغو كاپيتولاسيون

در زمان رضاشاه وقتى كه كاپيتولاسيون به اصطلاح خودشان لغو شد (آن هم لغويتش حرف بود، اما حالا لغو شد) چه بساطى درست كردند در تبليغات كه بله ديگر اعليحضرت به آنجا رسيدند كه لغو كردند كاپيتولاسيون را، چه كردند و فلان. مدت‏ها روزنامه‏ها و راديو بساط جشن اين را گرفتند كه اعليحضرت رضاشاه كاپيتولاسيون را لغو كرد. يك وقت آنطور هياهو كردند و جشن گرفتند. آن روزى كه اعليحضرت محمدرضا شاه خلف صدق اعليحضرت رضاشاه آمد كاپيتولاسيون را براى اينها درست كرد باز همين بساط بلند، شد كه اى چه خدمت بزرگى، چه خدمت بزرگى كردند، اين بيچاره مطبوعات، خوب اسير سازمان امنيت بودند بايد بنويسند، آنها ديكته كنند اينها بنويسند كه چه خدمت بزرگى، ديگر از اين خدمت بزرگتر نمى‏شد كه اعليحضرت كردند! چه كردند؟ اينكه او لغو كرد، ايشان اثبات كردند، در لغوش ما جشن بايد بگيريم در اثباتش هم بايد جشن بگيريم. وضع يك مملكتى اينطورى است كه مى‏گويند خروس مى‏گويد كه من بيچاره را در عزاخانه سر مى‏برند، در عروسى خانه هم سر مى‏برند (خنده حضار).

تصويب قرارداد كاپيتولاسيون خلاف روح انسانيت است

وضع ايران اينجور است كه آن طرف قصه را هياهو مى‏كنند، اين طرف قصه هم هياهو مى‏كنند. اينها چيزهائى است كه ما حالا مى‏شنويم و داريم مى‏بينيم. بعدها آيا باورشان بيايد يك همچو رژيم‏هائى را ما گذارنديم. آخر من در سن خودم اين قضيه را ديدم. شماها يادتان نيست، هيچ كدامتان يادتان نيست اما من در سن خودم بوده اين قضيه. آن قضيه جشن‏هاى آنجاى او در سن ما بوده، اين

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 130

قضيه جشن‏ها و بساط اينجاى او هم، هياهوى اينجاى او هم در همان وقتى بوده كه ما بوديم هر دوى آنها را، وضع اينطورى است كه طرفين قضيه را بايد عرض مى‏كنم كه براى آن جشن بگيريم و پايكوبى كنيم كه اعليحضرت آنجا آنطور كردند و اينجااينطور كردند. مى‏گويند نشده است؟ خوب، شده است منتهى مى‏گويند خوب شده است. خوب شده يعنى چه؟ يعنى اينكه اين آشپز مثلاً سفارت آمريكا، آن كاسب خيابان مثلاً فلان جا كه آمريكايى است، اگر اين يك شخص محترمى، يك شخص عاليمقامى، يك فيلسوفى، يك عالمى، يك كسى را بگيرد زير، عمداً هم بگيرد زير، دولت ايران حق ندارد، هيچ حق ندارد كه اين را بخواهد، اين بايد رجوع شود به سفارت، سفارت خودشان بلدند چه بكنند.

معنى اثباتش اين است كه (ايشان براى آن آنقدر چيز كردند و آن شخصى هم كه در مجلس آورد آنقدر براى آن نوحه خوانى كرد) هر فردى از افراد آمريكائى در اينجا مصون است، كسى حق ندارد، دادگسترى حق ندارد كه اگر اين كارى كرد بخواهد او را عرض بكنم كه ارتش حق ندارد در اين امر دخالت كند، هيچ كس حق ندارد در اين امر دخالت كند، اين بايد مستقيماً در پيش خود آمريكائى‏ها و در سفارتخانه يا در فرض كنيد كه خود مملكت آمريكا اين قضيه بايد حل بشود، آن هم كه معلوم است راه حلش چيست. اين را مى‏گويند كه يك چيز خوبى است؟! خيلى خوب واقع شده كه مصونند اينها و عرض مى‏كنم كه هيچ كس حق ندارد به آنها چيزى بكند اما اگر شخص اول اين مملكت (هر كس هست، هر زهرمارى اگر هست به اصطلاح شما) اگر چنانچه يك فراشى از آنها را زير بگيرد اين بايد محاكمه بشود؟! از آن طرف هيچ شما حق نداريد انتقاد كنيد اما از آن طرف خير بايد محاكمه بشود. خوب اين را مى‏گويند كه يك چيز خوبى است؟! و آن كسى كه مى‏گويد نظام شاهنشاهى ايشان بايد باقى بماند و شاه بايد باشد و سلطنت بكند و چطور، مى‏گويد اين وضع تا حالا خوب بوده و بايد شاه باشد؟! يا خير اين وضع را قبول ندارد و مى‏گويد نه اين وضع خوب نيست؟ اگر مى‏گويد خوب است اين وضع، خوب يك چيز بنويسد امضا كند كه: (اين وضع را ما قبول داريم، خيلى هم خوب است، يك فراشى از آنها را اگر ما اذيت كرديم بايد آنطور بشود، يك كس بزرگى از ما را اگر چه كردند آنها نبايد در آنها چه بشود.) اين هم گمان ندارم كه يك آدم، يك انسانى بتواند بنويسد.

بله اينكه بعضى از اينها اصلاً از وضع انسانيت خارج شدند مثل خود اعليحضرت كه اصلاً روح انسانيت از او رفته است، يك روح ديگرى است الان در او، نه ورح انسان، لهذا حرف‏ها هم همين طورى چرت و پرت خيلى گفته مى‏شود، مى‏گويد. اين هم كه كسى نمى‏تواند اينطور بگويد.

التزام رژيم براى انجام ماموريتى از طرف اجانب!!

پس اين طرف صفحه را كه ما نگاه مى‏كنيم كه قضيه رفتن ايشان است، از اين راه كه نمى‏توانيد بگوئيد كه نه، اين كارها همه خوب است، تا حالا هر چه واقع شده، فرهنگ ما عقب است خوب است، اقتصاد ما شكست خورده است و انگل است خوب است، نظام ما تحت نظارت - عرض مى‏كنم كه -

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 131

مستشاران آمريكائى است اين هم خوب است، اين را كه نمى‏توانيد بگوئيد، باقى مى‏ماند اينكه نه، اين طرف را قبول داريم كه اينها خوب نيست لكن چه كنيم چاره نداريم بايد اينطور باشد ما موافقيم با اعليحضرت و با بقاء اعليحضرت براى اينكه ملزميم كه اينطور باشد، ما، التزام داريم، ملتزم هستيم به اينكه بايد فرهنگمان تا يك حد معينى باشد، از اينجا بالا نرود، ما را ملزم كردند به اينكه ارتش شما بايد تحت نظر اينها باشد، ما را ملتزم كردند به اينكه وكلاى شما را بايد ما تعيين كنيم، شما خودتان نبايد دخالت داشته باشيد، ملت هم نبايد دخالت داشته باشند، ملتزميم به اين معنا، چون ملتزيم پس بايد باشد. اگر اين مطلب را مى‏گويند، خوب الان ملت ايران پا شدند مى‏گويند كه ما اين التزام‏ها را قبول نداريم، تا حالا هم هيچى نشده، حالا هم دارند مى‏روند، دارند دنبال مى‏كنند اين را. خوب اينها اگر قبول دارند كه اين يك چيز بدى است لكن ما را الزام كردند، حالا ملت ايران تمامى پا شدند كه اين التزامى كه مى‏گوييد ما داديم يا شاه كه ماموريت براى وطنش داشته است و خودش نوشته ماموريت براى وطنم و من هم مى‏گويم ماموريت براى وطنش داشته لكن او مى‏گويد ماموريت داشتم كه چه كنم و چه كنم، برسانم آن را به نمى‏دانم دروازه بزرگ تمدن! من مى‏گويم نخير ماموريت داشتيد براى وطنتان كه نفتتان را بدهيد و عرض مى‏كنم فرهنگتان را به زمين بزنيد و وطنتان را بياوريد به حالى كه الان هست، خرابه‏اى كه الان اسمش را ما وطن گذاشتيم. اگر اينها قبول دارند كه اين رژيم تا حالا خيانت كرده است منتهى مى‏گويند ملزم است، ملزم است كه خيانت بكند، اين را ما مى‏توانيم بپذيريم از وكيل، از وزير، از شاه، از همه اينها كه (من ملزمم خيانت بكنم)؟! خوب برو كنار، كى ترا ملزم كرده كه نخست وزير بشوى؟ كى ترا ملتزم كرده كه وكيل بشوى؟ كى ترا ملتزم كرده وزير بشوى؟ كى ترا التزام كرده كه شاه باشى؟ استعفا بده، آدمى كه اين عرضه را ندارد كه در مقابل اجنبى بايستد و مصالح مملكتش را تامين كند، آدمى كه در تحت اسارت غير است و بايد حتماً مصالح مملكتش را فداى، آنها بكند، ما فرض مى‏كنيم كه شما اگر بخواهيد سلطنتت محفوظ باشد، بايد اين خيانت‏ها را بكنى؟ لكن تو معذورى؟! كى گفت بايد سلطنت شما محفوظ باشد؟ تو اگر يك آدمى هستى، انسان هستى، اگر يك آدمى هستى كه خائن نيستى بيا اعلام كن بگو كه من نتوانستم اين مملكت شما را، مصالح مملكت شما را حفظ كنم من استعفا كردم. ملت آنقدر به سر تو گل مى‏ريختند كه تا عرش برين بود، نه مثل حالا كه همه داد بزنند (مرگ بر اين سلطنت پهلوى) براى اينكه از تو خير نديدند. كى ترا ملتزم كرده كه به سلطنت باقى باشى تا خيانت بكنى؟ مگر مى‏شود كه انسان عذر بياورد كه وكيل بوده، ده سال، پانزده سال به اينجا وكيل بوده و وكيل مردم هم نبوده وكيل شاه بوده، نخير وكيل سفارتخانه بوده، همه را هم خودشان مى‏دانند، رفتند توى اين خراب شده و هر چه خواستند، هر كار زشتى خواستند كردند، هر خيانتى را خواستند بكنند، حالا ازشان مى‏شود پذيرفت كه من ملزم بودم، مجبور بودم؟! كى گفت تو وكيل بشوى؟ مگر كسى آمد به تو الزام كرد ترا كه حتماً بيا وكيل بشو؟! تو برو پشت آن تريبون و بگو، قصه را بگو كه من را از طرف سفارتخانه آوردند اينجا و من وكيل رسمى اين مملكت نيستم از اين جهت من از اين مجلس مى‏روم بيرون، آنوقت ببين با تو چه معامله مى‏كنند. مگر مى‏شود اينها عذر باشد كه

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 132

وزير بگويد من معذورم براى اينكه من ملزم بودم، شاه بگويد من معذورم براى اينكه سفارتخانه من را الزام كرده، نمى‏دانم كى بگويد من معذورم، اين حرف‏ها چيست؟

خيانت و خلافكارى‏هاى شاه و ديگر صاحب منصبان براى احراز پست و مقام

اينها معذور نيستند، اينها خائن هستند و تعمداً هم خيانت كردند و براى خاطر رياست خيانت كردند. مى‏خواستند چند روزى، او مى‏خواسته سلطان باشد او مى‏خواسته عرض مى‏كنم وزير باشد، او مى‏خواسته وكيل باشد، او مى‏خواسته سناتور باشد و اينها، اينها عمداً به اين مملكت ما خيانت كردند و تمام اينهائى كه در اين دستگاه وارد بودند و خدمت كردند به اين دستگاه، اينها همه خائنند و هيچ لياقت اينكه به اينها يك كارى ولو حمالى را رجوع كنند ندارد، نمى‏شود آقا كه يك مملكتى كه اينها دارند، اينها مستشارهاى آنها هستند و اينها مشير و مشارهاى آنها هستند و تمامشان واضح است خيانتشان.

من مى‏گويم حالا ما فرض مى‏كنيم كه شما راى هم بر خلاف نداديد، شما آدمى بوديد كه مثلاً خلاف آنها را مى‏خواستيد بگوئيد، ما اينها را فرض مى‏كنيم لكن مى‏توانيد اين را انكار كنيد كه شما وكيل ملت نبوديد و رفتيد در اين مجلس و حقوق گرفتيد؟ اين را مى‏توانيد انكار كنيد؟ اگر مى‏توانيد، بنويسيد كه ما وكيل مجلس نبوديم، اينجا همين جورى رفتيم و خير اينجا كه مى‏رفتيم هيچى نبود و نگرفتيم، تا به شما بگويند كه نخير آقا شما در مجلس حقوق گرفتى از اين ملت، حقوق ملت را گرفتى، وكيل ملت هم نبودى، خلاف قانون اساسى كرديد و خيانت كرديد به اين مردم و پول اين مردم را گرفتيد در صورتى كه وكيل نبوديد شما. اگر وكيل را سفارتخانه تعيين كند يا شاه تعيين كند كه وكيل نيست، اين كه قانونى نيست وكالتش، وكالت بايد هر جائى، در هر حوزه‏اى همان اهالى آن حوزه چيز بكنند. خوب، بگويند ما را تعيين كردند، وكيل مثلاً تهران بيايد بگويد من را تهرانى‏ها چه كردند تا همه تهرانى‏ها بگويند ما اطلاع نداشتيم، آن كه وكيل آذربايجان است بيايد بگويد من وكيل آذربايجانم تا مردم بگويند كه نه آقا ما اطلاعى از اين نداريم. كجا اطلاع داشتند مردم از اين وكلا؟ كى مى‏شناسد اينها را؟

عدم رشد فرهنگى و بى علاقگى رژيم به دين و كشور، موجبات وابستگى كشور به استعمارگران

نمى‏شود اينها را عذر حساب بكند كسى بگويد من معذورم، ما مجبور بوديم كه اين فرهنگ را در اين حد نگه داريم، ما مجبور بوديم كه اين ارتش را تحت چيز قرار بدهيم، ما مجبور شديم. خوب اينهمه صاحب منصب توى ارتش وقتى ديدند كه صاحب منصب‏هاى آمريكا آمدند چه كردند، همه استعفا بدهند. مگر آقا مى‏شد آنوقت، اگر همه صاحب منصب‏هاى ما وقتى كه ديدند آمريكائى‏ها دارند اينها را، مستشار دارد آمريكا در اينجا و اينها بايد تحت نظارت آنها باشند، اگر همه اينها يك روز

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 133

استعفاى خودشان را مى‏فرستادند در مجلس يا پيش شاه كه ما نمى‏خواهيم با اين وضع، مگر امكان داشت آنوقت مستشار بيايد؟ اينكه مستشار مى‏آيد براى اينكه شما رشد نداريد، چون رشد نداريد از اين جهت مستشارها مى‏آيند - كه - بالاى سر شما و شما را مى‏خواهند اداره كنند. اگر شماها رشد داشتيد، اگر شما يك انسانى بوديد كه علاقه به اين مملكت داشتيد، علاقه به اين آب و خاك داشتيد، اگر يك انسان متدين بوديد كه اساس مسائل است اين، همچو چيزى امكان نداشت برايتان كه بنشينيد آنجا و بخواهيد صاحب منصب باشيد لكن صاحب منصبى كه يك مرديكه از آمريكا آمده هر چه بگويد، بايد اطلاعتش بكنيد، خوب استعفا مى‏كرديد، كى به شما الزام كرد كه آقا بيا تو سپهبد باش يا بيا تو ارتشبد باشد، استعفا مى‏كردى، حالا استعفا كنيد، الان كه مى‏بينيد كه همه مسائل واضح شده است و خيانت شاه واضح شده و خود شاه آمده پشت - عرض مى‏كنم كه - راديو و اقرار به ذنب و گناه خودش كرده، اسمش را اشتباه گذاشته (تا حالا من كارهايم اشتباه بود از اين جهت از اينجا به بعد اين اشتباهات را نمى‏كنم) شمائى كه يك شاهى را مى‏بينيد كه خيانت‏هاى خودش را اقرار كرده، پشت راديو اعلام كرده، دستش را پيش ملت دراز كرده كه (ببخشيد مرا، من اشتباه كردم) خوب همين حالا همه‏تان برويد آن كنار يا برويد كنار از ارتش يا متصل بشويد به مردم، باز نريزيد به جان مردم و مردم را بكشيد. پس شما همه خيانتكاريد، شما را نمى‏توانيم بگوئيم يك انسانى هستيد كه امين اين مملكت هستيد، شما خائنيد در اين مملكت، شما لياقت هيچ چيز را نداريد. بله صاحب منصب‏هاى جزء نمى‏توانند، آنها چيز كردند، آنها مى‏گويند ما حاضريم به اينكه كارهائى را انجام بدهيم. ان شاءالله بلكه انجام بدهند.

سلطنت شاه غده‏اى سرطانى براى نابودى همه شؤونات مملكت

پس اين ورق مطلب كه قضيه اين است كه اين رژيم بايد از بين برود، اين فاسد است، يك غده فاسد را اگر در نياورند يك انسان را از بين مى‏برد، هلاك مى‏كند. نمى‏تواند يك نفر آدمى كه مريض است، غده مثلاً فرض كنيد سرطانى دارد حاضر نشود كه اين غده را بيائيد در آوريد، اين خوب، مى‏كشد غده اگر در نياوريد اين سلطنت يك غده‏اى است در اين مملكت كه اگر در نيايد فاسد مى‏كند مملكت، اين غده بايد در بيايد چاره نيست، اين غده، سرطانى و بدتر از سرطان است، اين بايد بيرون بيايد. باقى مى‏ماند آن طرف قضيه كه من حالا خسته هستم براى ادامه گفتن آنها، ان شاءالله خداوند همه‏تان را موفق كند، توفيق به همه‏تان بدهد. يك روز انشاءالله برويد به ايران كه ايران وضعش عوض شده باشد.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته




پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:35 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 

صحيفه نور ج 2 صفحه 65

تاريخ: 10/3/57

بيانات امام خمينى به مناسبت سالروز 15 خرداد

بسم الله الرحمن الرحيم

تبعيت چنگيز و مغول از قانون ياسا

ايران يك مملكت نمونه است و من بعيد مى‏دانم كه در تمام ممالك دنيا يك مملكتى مثل ايران و يك ملتى مثل ملت ايران مظلوم گمان ندارم باشد، حتى سابقه هم شايد كمتر داشته باشد. در تاريخ هست كه چنگيز با آن طبع وحشيگرى و صحرايى كه داشته است، با آن خونريزى‏هايى كه كرده است تابع يك قانون بوده است كه به آن قانون مى‏گفتند (ياسا نامه بزرگ) و مغول، چنگيز و ساير مغول تخلف از آن قانون نمى‏كردند، حتى تعبير بعضى اين بوده است كه احترام آن قانون پيش مغول مثل احترام قرآن در صدر اسلام پيش مسلمين بوده است، تخلف از آن قانون مطابق با مرگ بوده است. اين مغول و اين چنگيز كه تابع يك قانونى بوده‏اند، ما ببينيم كه آيا در اين زمان در اين عصر كه ما واقع هستيم، اين رژيم ايران‏اين شاه ايران آيا تابع چه قانونى است؟ آيا هيچ قانونى در ايران حكومت دارد؟ احترام براى قانونى قايل هست؟ اين رژيم و اين سركرده رژيم احترامى براى طبقات ملت قايل هست؟ ما حساب مى‏كنيم، يكى يكى آن‏اندازه‏اى كه مقتضى است، يكى يكى حساب مى‏كنيم.

آيا رژيم ايران تابع قانون اسلام است ؟!

ببينيم كه آيا ايران و اين رژيم ايران تابع قانون اسلام است؟ در سرتاسر تهران مشروب فروشى‏ها بيشتر از كتاب فروشى هاست مى‏گويند و امن و آزاد و هر طور دلشان مى‏خواهد آنها عمل مى‏كنند و اگر كسى تعرض به آنها بكند، آنها را تخطئه كنند، ظلم مى‏كنند. كدام يكى از قوانين اسلام در ايران و در محيط رژيم ايران جارى است؟ ظلم كه در آيات قرآن و در احكام اسلام آنقدر نسبت به آن صحبت شده است، راجع به ظالمين صحبت شده است، ايران و رژيم ايران عدالت پروراست؟ عدالت اجتماعى؟ عدالت اسلامى؟ خودشان را بازى مى‏دهند يا ملت را مى‏خواهند بازى بدهند؟ قرآن چه احترامى پيش شاه و دارو دسته شاه دارد؟ احترام قرآن همين است كه از روى سالوس طبعش كنند و به مردم بدهند براى اغفال، نظير احترامى كه معاويه كرد و قرآن را بالاى نيزه كرد كه بياييد با هم به قرآن عمل بكنيم. اينها به قرآن احترام قايل هستند؟ اينها به روحانيت احترام قايل هستند؟ اسلام چقدر از روحانيت تجليل كرده و سفارش كرده، اينها به روحانيت، براى

صحيفه نور ج 2 صفحه 66

روحانيت احترام قايل هستند؟ براى مراجع اسلام احترام قايل هستند؟ چند روز پيش ريختند منزل آقايان مراجع، در و پنجره‏ها را شكستند، آدم كشتند، عربده كشيدند، الان هم در منزل بعضى از آقايان هستند كماندوهاگفته مى‏شود كه هستند و مراقبند و اينها را تحت نظر دارند. چه كرده‏اند آقايان كه اينطور مورد اهانت واقع شدند؟

آيا رژيم شاه به قانون اساسى عمل مى‏كند؟!

اينها به قانون اساسى عمل مى‏كنند؟ چنگيز به ياسا عمل مى‏كرد و چنگيزى‏ها و مغول‏ها عمل مى‏كردند. اين چنگيز عصر ما، اين مغول‏به قانون اساسى احترام قايل هستند؟ عمل مى‏كنند به قانون اساسى ؟ انتخاباتشان روى موازين قانون است؟ وكلايشان شرايط قانونى دارند؟ مجلسشان يك مجلس روى موازين قانون است؟ كدام يك از كارهاى اينها مى‏شود گفت كه يك بوئى از قوانين دارد، چه قوانين شرعى و چه قوانين عرفى و اساسى ؟

آيا فرهنگ نزد رژيم معتبر است ؟!

فرهنگ پيش اينها احترام دارد؟ و اگر فرهنگ پيش اينها احترام دارد چرا اين مدارس ايران تعطيل و نيمه تعطيل است و چرا استادهاى دانشگاه از درس گفتن كنار مى‏زنند براى اين كه محيط دانشگاه را دولت نمى گذارد آرام باشد. چه كردند اين دانشجوها كه بايد محروم باشند؟ چه احترامى اينها براى فرهنگ قائل هستند؟

آيا براى ارتش احترام قايلند؟!

چه احترامى از براى ارتش قايل هستند؟ اينها كه ارتش را به خيال خودشان ابزار دست خودشان مى‏دانند چه احترامى براى ارتش قايل هستند؟ ارتشى كه در تحت اسارت مستشارهاى آمريكا باشد، آنها را مصون كنند و اينها را تحت سيطره آنها قرار بدهند، اين چه اهانتى است بر ارتش ايران؟ چه ذلتى است از براى ارتش ايران، از براى صاحب منصب‏ها؟ چرا اين صاحب منصب‏ها اينقدر به ذلت تن دردهند؟ چه شده است كه بيدار نمى‏شوند و كار اين آدم را زار نمى‏كنند و اين رافرستند به محلى كه بايد برود؟ اينها احترام براى چى قائل هستند؟ به چه قانونى اينها عمل مى‏كنند؟ بيايند به قانون چنگيزى با ما عمل بكنند، يك عنوانى توى كار باشد، يك قانونى توى كار باشد هرج و مرج الان ايران با هرج و مرج دارد مى‏گذرد.

15 خرداد جنايتى به امر شخص شاه

15 خرداد نيامده، از قبل از اينكه چندين روز مانده به 15 خرداد براى اينكه مبادا در 15 خرداد يك چند نفرى ناله كنند و شكايت كنند از كشتارى كه در 15 خرداد شد، از جناياتى كه با امر خود شاه، با امر خود شاه در 15 خرداد شد و خودش فرمانده نيروها بود براى كشتار مردم، براى اينكه مبادا يك ناله‏اى بكنند مردم، مبادا يك صحبتى بكنند مردم، قبل از اينكه حالا

صحيفه نور ج 2 صفحه 67

15 خرداد بيايد مشغول گرفتن مردم هستند. الان تهران عده‏اى را گرفتند، قم عده زيادى را گرفتند از طلاب، از مردم، حتى از جوان هاى كوچك، بچه ها. هر كس را سراغ مى‏گيرند، مى‏گويند مى‏گيرند اينها را و شهربانى قم را مى‏گويند ديگر جا ندارد از بس كه جمعيت در آن هست، انباشته شده است.

آزادى اعطايى شاه!!

اين چه وضعى است كه در ايران هست؟ اين چه آزادى است كه اعطا فرموده‏اند آزادى را؟! مگر آزادى اعطا شدنى است ؟! خود اين كلمه جرم است، كلمه اينكه اعطا كرديم آزادى را، اين جرم است آزادى مال مردم هست، قانون آزادى داده، خدا آزادى داده به مردم، اسلام آزادى داده، قانون اساسى آزادى داده به مردم، (اعطا كرديم) چه غلطى است ؟ به تو چه كه اعطا بكنى؟ تو چه كاره هستى اصلش؟ (اعطا كرديم آزادى را بر مردم!!) آزادى اعطايى اين است كه مى‏بينيم، آزادى اعطايى كه آزادى حقيقتاً نيست، اين است كه مى‏بينيد، براى اين است كه مردم را اغفال كنند.

همه گرفتارى ما از آمريكاست

اينها نشستند و يك دسته‏اى را - شايد يك دسته‏اى را - درست كرده‏اند كه (اينهااز دارو دسته خودشان هست) گاهى وقت‏ها يك چيزى بنويسند، يك كلمه‏اى بنويسند و ابهام كنند كه نه، آزاد است، قلم آزاد است، قلم‏ها آزادند. البته در بين اينهايى كه مى‏نويسند عده شريفى هستند از همه طبقات كه مى‏نويسند كه الان با همه خطراتى كه هست، هم در قم يك عده كثيرى از فضلا و از مدرسين (ايدهم الله) هست كه مى‏نويسند فجايع را و همه مطالب را تقريباً مى‏نويسند و منتشر مى‏كنند و امضا مى‏كنند و هم در جناح هاى سياسى و حزبى است كه مى‏نويسند، منتشر مى‏كنند، مطالب را مى‏گويند، با جرات مطالب را مى‏گويند ولو اينكه مورد اهانت و خطر واقع مى‏شوند. البته در اينها، در بين اين جناح هاى به اصطلاح سياسى گاهى هم اشخاصى پيدا مى‏شوند و بعيد هم نيست كه خود دارو دسته آنها باشند و مطلب راخواهند منحرف كنند از مجرم اصلى به اين پايين‏ها، به دولت مثلاً، آنها الان از خدا مى‏خواهند كه اينها هر چه مى‏گويند، از دولت بگويند، اعليحضرت را كنار بگذارند، مجرم اساسى و اصلى را كنار بگذارند، هرچه مى‏خواهند از دولت بگويند. يك وقتى كه ما مى‏خواستيم يك صحبتى بكنيم يك نفر را فرستادند كه شما از آمريكايى‏ها صحبت نكنيد ولو از شاه هم بگوييد مانعى نيست. من گفتم ما همه اشكالمان در آمريكايى هاست همه گرفتارى كه ما داريم از دست آمريكا داريم، ما آن مجرم اصلى را بگذاريم و برويم سراغ اينهايى كه تبع هستند و آلت هستند؟! حالا در ايران البته مجرم دست دوم - مجرم دست اول عبارت از آمريكاست، مجر دست دوم عبارت از اين شاه است. ما حالا گرفتار اين مجرمى كه دست دوم هست و ديگران هيچ ديگر و ديگران چيزى نيستند كه چيزى باشند نه نخست وزيرش قابل ذكر است و نه وزرا و نه وكلا هيچ كدام اينها قابل ذكر اصلا نيستند، خودش هم قابل ذكر نيست

صحيفه نور ج 2 صفحه 68

لكن چه بكنيم گرفتار شديم. الان علماى ايران گرفتارند آقا، ملت ايران الان گرفتارند نفس نمى‏گذارند بكشند، الان خيابان هاى ايران از كماندوها پر است از قرارى كه براى ما نقل كردند. همين دو سه روز پيش از اين كسانى آمده بودند. كه كماندوها در خانه آقايان هستند، در بين مردم هستند، قبل از اين هم مسلسل بود و تانك بود و از آن حرفها، چه شده؟ اين ملت چه كرده؟ غير از اين است كه مى‏گويد بگذاريد ما هم نفس بكشيم؟

دروازه تمدن بزرگ و زاغه نشينان!!

اين آقاى دروازه تمدن بزرگ ملاحظه نكرده خود تهران را، اين محله هاى تهران را آنطورى كه آقايان نوشته‏اند چهل و چند منطقه هست كه در اين چهل و چند منطقه اين زاغه نشين‏ها، اين چادر نشين‏ها، اينهايى كه خانه ندارند اصلاً يا زير زمين يك سوراخى پيدا كرده‏اند و بيچاره‏ها مثل حيوانات زندگى مى‏كنند يا يك چادرى درست كرده‏اند، مناطق زيادى چهل و چند منطقه را اسم بردند، محلشان را ذكر كردند، الان پيش من است صورتش، اين آقاى تمدن بزرگ نگاه نكرده است به‏اين تهران كه جهل و چند منطقه بيچاره محرومند از همه چيزهايى كه آثار تمدن است، آب ندارند، برق ندارند، هيچ ندارند، هيچ چيز ندارند بيچاره‏ها، اينها را از دهات بيرون كرده‏اند و اراضى دهات را گرفتند براى خودشان و اينها آمده‏اند در تهران. تهرانش اينطور است كه چهل و چند منطقه، اينها از چادرنشين‏ها و زاغه نشين‏هايى كه با فلاكت، با زحمت دارند زندگى مى‏كنند، با بيچارگى دارند زندگى مى‏كنند نوشته است كه اينها وقتى آب براى خودشان مى‏خواهند تهيه كنند، از يك محلى كه محل خودشان قريب صد پله يا بيشتر تا محل آب هست اين زن هاى بيچاره بايد بيايند سر آن فشارى آب بردارند كوزه را از اين پله‏ها شما فكر كنيد زمستان ايران را از اين پله‏ها بايد پايين بروند، چقدر زمين مى‏خورند، چقدر بيچارگى مى‏كشند تا يك خرده‏اى آب ببرند براى بچه‏هايشان، اين آقاى تمدن بزرگ كجاست كه اينها را ببيند؟ اينها را نمى‏داند يا چشم هايش را هم مى‏گذارد كه نداند؟ همين دو سه روز، همين سه چهار روز پيش از اين در مشهد رفته در حرم مطهر سالوسى هايش را كرده و بعد هم آمده براى اين بيچاره‏هايى كه خودشان جمع كردند آنجا يك عده‏اى بيچاره را، نطق كرده تمدن بزرگ گفته، ما بعد از چند سال ديگر به كجا خواهيم رسيد و در بين فرمايشاتشان فرموده‏اند كه بعد از چند سال ديگر جمعيت ايران 65 ميليون نفر مى‏شود و نفت هم نيست. آقا نفت را چه كسى دارد از بين مى‏برد؟ هى مى‏گويد نفت نيست، نفت هست تو دارى نفت را از بين مى‏برى، تو دارى نفت را به حلقوم آمريكا و ديگران مى‏كنى، نه اينكه نفت نيست. ما مخازن زياد داريم، شما داريد اين مخازن را از دست مى‏دهيد تا بعد از چند سال ديگر نفتش از بين برود و مردم بيچاره بشوند، بعد ايشان مى‏خواهند از انرژى خورشيد استفاده كنند، آقا چرا؟ اين حرف‏ها چيست مى‏زنى‏آخر خجالت بكش، تو از انرژى خورشيد مى‏خواهى استفاده كنى ؟! بعدها ديگر استفاده از نفت لازم نيست ؟! ما از جاهاى ديگر استفاده مى‏كنيم ؟! آخر اين حرف‏ها را براى چه كسى مى‏زنى ؟

صحيفه نور ج 2 صفحه 69

خوب پس بگو ديگر در راديو نگويند اينها را،براى همان رعيت‏ها بگويند ديگر در راديو نگويند كه مرم بشنوند، حتى نجف هم بشنود اين را، اروپا هم بشنوند اين را بخندد. اين زاغه نشين‏هاى ما كه در تهرانش چهل و چند منطقه را نوشتند پيش ما آوردند، الان موجود است پيش من مناطقش با اسم و رسم، تهران و از حضرت عبدالعظيم تا شميران گرفته، اين حومه همه‏اش تهران هست، جاهاى ديگر از تهران بدتر است جاهاى ديگر هست كه بعضى از آقايان كه آمدند پيش من، بعضى از محترمين تجار كه آمدند پيش من گفتند: اجازه بدهيد كه ما اين سهم امامى كه بدهكار هستيم از خودمان هم رويش بگذاريم يك آب انبار درست كنيم براى اين بيچاره‏ها كه زن هايشان بايد از يك فرسخى (ظاهراً تعبيرش اين بود) آب بروند پيدا كنند بياورند براى خانه شان و بچه شايشان را سيراب كنند) ما هم اجازه داديم، و آب انبار را درست كردند يا نكردند من ديگر نمى‏دانم. همه مناطق اينطور است. شما خيال مى‏كنيد كه بله، يك عده وابسته و عرض مى‏كنم پيوسته‏اى هست در تهران كه يك سروصدا و يك شلوغى و چيزهايى هست از خارج و داخل و اينها، اينها را وقتى بعضى غافل‏ها مى‏روند مى‏بينند خيال مى‏كنند كه ايران آباد است. ديگر الحمدلله همه اتومبيل دارند، همه پارك دارند همه چه. آقا اينها دارودسته خود همين اينها هستند و آن چپاولگرهايى كه دارند مردم را غارت كنند، چه وقت مردم عادى اينطور هستند؟ زاغه نشين‏ها را برويد ببينيد، چادر نشين‏ها را برويد ببينيد، برويد جنوب شهر را ببينيد، حتى شمال شهر اينطور هست، در خيابان آيزنهاور هم يكى از مناطقى است كه چادرنشين يا زاغه نشين دارد و برويد نگاه كنيد اينها را، بعد بگوييد كه ترقى كرده است و ما نزديكيم كه به دروازه تمدن بزرگ برسيم و خير همين روزها ديگر جشنش هم خواهيم گرفت!! اين از اين طرف، اين زاغه نشين هاى ما و اين بدبخت‏هايى كه در ايران هست.

ملى كردن، وسيله‏اى براى غارت ذخاير ايران

از آن طرف با اسم ملى كردن جنگل‏ها، ملى كردن مراتع، ملى كردن آب ها، ملى كردن رودخانهاها، آب هاى زير زمينى، تمام جاهاى خوب را به شركت هاى بزرگ آمريكايى يا صهيونيستى يا انگليسى دادند دشت‏هايى كه براى مراتع جورى بوده است كه نوشتند (الان نوشته‏اش پيش من است) نوشتند كه وقتى كه شوهر ملكه انگلستان آمد، رفت از دشت ارژن، فقط از دور ملاحظه كرد آنجا را و گفت كه بهترين جايى است كه در دنيا هست، بهترين مرتع است از براى دامپرورى هر جور دامى، اينها ملى كردند و بعد هم به انگليسى‏ها دادند و الان هم آن طور كه به من نوشتند الان نوشته موجود است ملكه انگلستان با يك عده از ثروتمندهاى آنجا و شركت‏هاى آنجا اينجا را دارند چه‏كنند براى دامپرورى كه گوشت درست كنند، حالا براى خارج درست كنند يا به ما هم يك مقدارش را بدهند خدا مى‏داند. دشت عمران كه اطراف قزوين است مى‏گويند بهترين جاست از براى زراعت، تمام مردم آنجا را از آنجا كوچ دادند و آوردند بيرون مى‏دادند دست يهودى‏ها، به اروپا، دادند دست آنها، آنها الان دارند آنجا استفاده مى‏كنند، شركت‏هاى آمريكايى و صهيونيستى دارند در آنجا بهره بردارى مى‏كنند و اين زمين‏هايى كه بهترين زمين‏هاست از براى كشت و زرع در دست آنهاست و اين ملت بيچاره گرسنه مانده است، بيچاره مانده است و

صحيفه نور ج 2 صفحه 70

نمى داند چه بكند.اين تمدن بزرگ ماست!! مردم نان ندارند بخورند آقا مى‏فرمايند (تمدن! ما در تمدن بزرگ! شما را به تمدن بزرگ برسانيم) دشت مغان از دشت‏هايى است كه باز ملى كردند و مردمش را بيرون كردند و دامدارها از بين رفتند، اين را هم دادند دست يك دسته ديگرى. اين سد دز را كه هفتصد ميليون براى ساختن آن است و يك ميليارد و دويست ميليون دلار يا تومان هم خرج كردند براى كانالى كه آب برساند به آنجا، اين هم در تقديم اعليحضرت است و دارو دسته ايشان. صدوپنجاه روستا از بين رفت، اينها را از بين بردند و اينجاها را ملى كردند يعنى براى همه ملت لكن مال خود اعليحضرت و دارو دسته ايشان. اينها چيزهايى است كه نوشتند و گفتند شواهد هست در آن.

15 خرداد بايد سرلوحه قضايا و مبدا تفكر باشد

ما يك چنين زندگى‏اى داريم، ما يك چنين تمدن بزرگى داريم كه قبل از آمدن 15 خرداد جوان هاى ما را مى‏گيرند حبس مى‏كنند، قانون جنگل هم معلوم نيست اين جور باشد، مغول هم كه اين جور نبوده، حال اينكه آنها هم ياسا داشتند، قانون داشتند، به چه قانونى بايد گرفت فلان را، به چه قانونى بايد كشت فلان را، به چه قانونى بايد چه كرد. شما كه مردم را مى‏كشيد، بى قانون مى‏رويد منزل علماى اسلام، تا يك كسى بلند مى‏شود كه ما كارى نكرديم بعد مرديكه مى‏زند، مى‏كشد يكى هم نيست كه بگويد چرا؟ 15 خردادى كه - جناياتى كه اين مرد در 15 خرداد كرد معلوم نيست در تاريخ نظيرش اتفاق افتاده باشد - الانادر - كه مردم بيگناه را همين طور درو كردند، اشخاصى كه ديده بودند مى‏گفتند، مى‏گفتند كه همين طور مى‏آمدند، اين كاميون‏ها مى‏آمدند، اين زره پوش‏ها همين طور مردم را درو مى‏كردند و مى‏ريختند توى خيابان ها. اين 15 خرداد را نمى‏گذارند يك كسى آه بكشد براى آن، لكن ملت ايران نبايد اين 15 خرداد را از ياد ببرند، خوب 15 خرداد بايد زنده بماند، يك جنايتى است كم آثارش بايد محو نشود. حالا بحمدالله به دست خودشان يكقدرى دارد زنده مى‏شود براى اينكه همين جلوگيرى و همين آدم گيرى و همين‏ها زنده مى‏كند 15 خرداد را. ملت ايران نبايد 15 خرداد را از ياد ببرند و نبايد هيچ يك از جناياتى كه از 15 خرداد به اين طرف شده است و جلوترش به دست پدر اين شده است نبايد ملت ايران آنها را از ياد ببرد، اينها بايد سرلوحه قضاياى آنها باشد براى اينكه مبدا تفكر باشد، بايد سران قوم تفكر كنند در اين امور، 15 خرداد را بايد حفظش كنند، مى‏توانند با جاروجنجال و هياهو و تظاهرات، نمى‏توانند با مقاومت منفى و بيرون نيامدن از منازل، اگر مى‏بينند كه اينها مثل گرگ به جان مردم افتادند و جوان‏هاى اينها را مى‏خواهند بكشند، در منازل بمانند، يك جور تنفر است از اين رژيم و از اين آدم اعتراضاً در منزل بمانند، اگر مى‏توانند تظاهر كنند اما از ياد نبايد برود، بايد اين زنده باشد و انشاءالله از ياد هم نمى‏رود.

صحيفه نور ج 2 صفحه 71

حفظ وحدت كلمه يك تكليف الهى است‏

دنبال اين مطلب آن چيزى كه مهم است اين است كه بايد تمام جناح‏ها تمام جناح‏هايى كه در ايران هست، از جناح مرجعيت و علميت تا جناح ارتش، تا جناح بازارى، تا فرهنگستانى، تا دبيرستانى، تا دانشگاهى، تا بيابان نشين‏ها، تا كوخ نشين‏ها، تمام اينها بايد تفكر كنند و مورد تفكر خودشان قرار بدهند و سران قوم بايد روابط داشته باشند باهم متفرق نبايد باشند. امروز روزى نيست كه شماها با تفرقه كار انجام بدهيد، اگر چنانچه تفرقه داشته باشيد تا آخر همين هستيد و از همين بدتر. تكليف است، تكليف الهى است، بايد با هم باشيد، بايد اين جناح‏ها روابط زيرزمينى با هم داشته باشند بزرگانشان، بايد آشكارا نباشند، زير زمينى باشد روابطشان اما روابط داشته باشند كه اگر يك وقتى بناشد صحبت كنند، همه صحبت كنند، اگر يك وقتى بنا شد كه چنين كنند، همه چنين كنند، اگر يك وقتى بناشد ساكت باشند، همه ساكت باشند، دست واحد باشند، نه متفرقات. كه يكى حزب بخواهد درست كند، آن يكى مثلاً فرض كنيد چه درست كند، اين صحيح نيست، ما همه بايد يد واحد باشيم. مسلمين بايد يد واحد باشند، اگر مسلمين يد واحد باشند كسى نمى‏تواند مقابل اين جمعيت قيام كند، هيچ غلطى نمى‏توانند بكنند، نه اينها ممالك ديگر هم غلطى نمى‏توانند بكنند اگر اينها يد واحد باشند.

همه مكلفيم كه بر ضد شاه قيام كنيم

لكن آنها تفرقه مى‏اندازند و ما هم باور مى‏كنيم، بايد اين باورها را كنار گذاشت، بايد اين ظاهر الصلاح بودن اينها را كنار گذاشت، بايد اين سالوسى كه هر سال يك دفعه يا دو دفعه به مشهد مى‏رود و مقابل حضرت مى‏ايستد و (بايد ديد حضرت چه مى‏گويد به اين آدم. خدا مى‏داند اگر حضرت زنده بود از را راهش نمى‏داد. مگر مى‏شود اين فاسد فاجر را حضرت رضا راه بدهد؟ يك آدم قاتل جانى را راه بدهد؟ لكن حالا ايشان كه نيستند) يك آخوندى هم مى‏برند تعريف مى‏كند و هياهو مى‏كند و اينهاكه مردم همه به اعليحضرت چه دارند و فلان و خودش هم رفته در يك جاى ديگر ببين چه كرده. چه حرف هائى!.

بايد روابط باشد، بايد كارهاى شما روى روابط و ضوابط باشد، بايد روى يك برنامه باشد كارهاى مسلمين، بايد احزاب با هم دست به هم بدهند، اين حزب كذا و آن حزب كذا، هر كه براى خودش كار بكند، نباشد، بايد انگشت روى جانى بگذارند اگر مى‏شود به صراحت، اگر نمى‏شود با تلويح و اگر هم نمى‏شود جنايت را به كسى ديگر متوجه نكنند، همين بگويند جنايت هست. (دولت اين كار را كرده) دولت چيست؟ (شهربانى اين كار را كرده) شهربانى چيست بيچاره؟ همين ديروز، پريروز، ديروز بود كه بعضى آقايان آمده بودند گفتند كه 17 نفر از اينهائى (حالا صاحب منصب بودند يا كسان ديگرى) كه آوردند به قم براى جنايت، 17 نفرشان قايم شدند و از قرار مذكور اين گردشى كه كردند در قم وتفتيش كه از همه جا كردند از براى پيدا كردن اين مسلحين بوده است، اينها با اسلحه قايم شدند. الان در ارتش هم همين طور است شما خيال مى‏كنيد ارتش دل خوشى

صحيفه نور ج 2 صفحه 72

دارد از اينها؟ كسى كه زمام همه ارتش را بدهد به دست چهار نفر آمريكايى، مستشار آمريكايى كه همه جهات در دست آنها باشد، اين بيچاره‏ها همه در تحت فشار باشند اينها دل خوش دارند؟ مگر اصلاً غيرتمند نباشند والا اگر كسى غيرتمند باشد دل خوش نمى‏تواند داشته باشد، نبايد اينها هم ساكت باشند، اينها هم روابط بايد داشته باشند، بين احزاب و لشكرى‏ها، بين لشكرى‏ها و روحانيون همه بايد با هم روابط داشته باشند و نقشه بكشند براى زوال اين آدم. ملت اسلام و ملت ايران با اين آدم آشتى نخواهد كرد، اگر يك كسى بگويد آشتى، اين خائن است آشتى نخواهد كرد با اين، نه هيچ ملائى آشتى با اين مى‏كند و نه هيچ كافرى آشتى مى‏كند و نه هيچ مسلمانى آشتى مى‏كند، راه آشتى نمانده است، خوب چه راهى گذاشتند براى اين؟ اينهمه جوان هاى ما را كشتند، باز هم آشتى؟ اينهمه به مقدسات ما توهين كردند، باز هم آشتى؟ آشتى چيست؟ ما آشتى نداريم، دروغ نسبت مى‏دهند به آقايان عظام دروغ نسبت مى‏دهند، كسى آشتى ندارد با آنها و امكان ندارد يك همچو چيزى. يك ملتى كه همه چيزش به باد رفته است، حيثيت و جهات معنوى و ماديش به باد رفته است و همه را آين آدم به باد داده است، خوب چطور آشتى بكند با اين؟ همان طورى كه يكى از بزرگان سياسيون گفته است كه يكى از دو راه دارند مسلمين، ايرانى‏ها، يا آزادى يا بودن اين، يا بايد اختيار كنند بودن اين را و همين طور تا آخر تحت فشار باشند و يا بايد اختيار كنند آزادى را و اين را بيرونش كنند و چون آزادى را حتماً خواهند اختيار كرد پس اين را حتماً انشاءالله خواهند بيرون كرد. تكليف هست آقا براى همه ما - يك چيزى نيست كه تكليف است، تكليف الهى است، يك ملتى همه چيزش را دارد از دست مى‏دهد و از دست داده است، اهتمام به امور مسلمين از اوجب واجبات است، بايد شما محكم به اين امر باشيد والا (فليس بمسلم). اين از امورى است كه لازم است بر همه ما، همه مكلفيم كه اين كيان اسلام را در ايران حفظ كنيم. اين آدم نه با اسلام خوب است و نه با قرآن خوب است و نه با حضرت رضا خوب است، كسى كه با اسلام آشنايى داشته باشد اين طور، جسارت‏ها نمى‏كند. ما همه مكلفيم كه برضد اين قيام كنيم، قيام قلمى قيام قولى، هر وقت هم شد قيام به سلاح، هر وقت، وقت پيدا كرديم اول كسى كه سلاح را به دوشش بگيرد خود منم اگر توانستم، هر وقت هم نتوانستم حرف مى‏زنم، صحبت مى‏كنم

همه حيثيات ايران يك حيثيت انگلى است‏

بعد از اينكه همه اين چيزها، همه مراتع ما را از بين بردند (قريب 40 هزار نوشته است) قريب 40 هزار قنات خشك شده است در ايران براى اينكه اين سدها را كه بستند يا چه كردند، اين قنات‏ها خشك شده است و قهراً وقتى قنات‏ها خشك شد زراعت نمى‏شود، وقتى زراعت نشد مردمش كوچ مى‏كنند و مى‏آيند به فقر و فلاكت در تهران يا در يك شهر ديگرى و تعمد در اين كار هست كه مردم را جمع كنند در شهرها كه مبادا در دهات مخالفت شروع بشود و دهات مشكل است مهارش. آنهايى كه يك نحو شم سياسى دارند، مى‏گويند مسأله اين است كه مى‏خواهند كوچ بدهند دهاتى‏ها را، كوهستانى‏ها را، بختيارى‏ها را كه در كوهستان هستند عرض مى‏كنم كه بلوچ‏ها كه در صحرا

صحيفه نور ج 2 صفحه 73

و كوهستانها هستند، اينها را مى‏خواهند كوچ بدهند به شهرها تا بتوانند كنترل كنند اينها را يعنى هر وقت اينها بخواهد صدايشان درآيد با توپ و تانك بتوانند اينها را كنترل كنند، اما اگر چنانچه در جاهاى مرتفعات باشند اينجا نمى‏شود كنترل كرد، يك وقت مى‏بينى تمام قشرها برخلاف قيام مى‏كنند و آن وقت سرايت مى‏كند به همه جا. حالا يا اين است نكته‏اش، يا نكته (استفاده) است كه همه را به دست چپاولگرهاى شرق و غرب بدهند. هر چه هست الان وضع ايران يك وضعى است كه نظير نداشته است يعنى اگر از حيث جنايات، آدمكشى و اينها نظير داشته از حيث اين جور منافع ايران را به باد دادن، شما نمى‏توانيد نظير برايش پيدا كنيد در اعصار سابق برسيم تا هر جا مى‏خواهيد جلو برويد، يك همچو موردى كه تمام مراتع خوب ايران را به غير داده باشند و به شركت‏هاى خارجى داده باشند، تمام شيلات ما را، شيلات ايران را، هم طرف جنوبش را، هم طرف شمالش را از دست مردم گرفته‏اند و شركت‏هاى خارجى دارند اداره مى‏كنند، اينجا نوشته است هفت هزار نفر در شمال كشته شده است تا شيلات را دولت ملى كرده به اصطلاح خودش و ضبط كرده و داده دست شركت هاى بزرگ. آن نفت ما، آن ماهيگيرى، شيلات ما، آن مراتع ما، آن جنگل هاى غنى ما، جنگل‏ها را شما خيال كرديد ملى كردند يعنى به نفع ملت. اين لفظ است، ملى كردن مثل همان دروازه تمدنى است كه مى‏گويد، اين هم يك لفظى است كه القاء مى‏كنند، واقعيت ندارد. بعضى از جنگل‏هاى بسيار خوبى كه چوبش براى همه چيز خوب است به يك شركت رومانى دادند و آنها دارند مى‏خورند. ايشان در اين نطقش گفته بود كه سابقاً پيش از اين، يك چند سال پيش از اين ايران بين دو منطقه روس و انگليس تقسيم شده بود و ما آمديم و چه، آخر اين حرف‏ها من نمى‏فهمم چطور او شعورش نمى‏رسد، يا مى‏رسد و مى‏خواهد اين چند نفر را اغفال كند؟ پس چرا در راديو مى‏گويد؟ ما ايران را نجات داديم از اين دو منطقه‏اى؟ خوب شما چطور ايران را نجات داديد؟ شما كه الان مراتعتان را يك مقدارش را خانم انگليسى با دارودسته‏اش دارد مى‏خورد، يك مقدارش را هم كه آمريكا و صهيونيست‏ها دارند مى‏خورند، يك مقدارش هم كه خودتان و بچه‏ها و زاد و ولدتان داريد مى‏خوريد، اين چه ملى شدنى است؟ اين چه نجاتى است كه ما همه منافع مملكتمان را بايد به آنها بدهيم و خودمان خدمتگزار باشيم براى آنها باز؟ ملت ما بايد خدمت كنند و همه منافع خودشان را منافعى كه از دستشان پيدا مى‏شود، از هوششان پيدا مى‏شود، از هوششان پيدا مى‏شود تسليم آنها بكنند؟ (ما نجات داديم ايران را، كجا نجات داديد ايران را؟ شما ايران را به باد داديد تا آخر، شما فرهنگ ايران را بكلى از بين برده‏ايد. ما اگر يك طبيبى حالا بخواهيم بايد برويم به انگلستان، هر چند روز يك نفر راه مى‏افتد مى‏رود انگلستان براى معالجه، خوب اگر ما طبيب داشتيم چرا انگلستان مى‏رفتيم؟ شما دانشگاه را از بين برده‏ايد، الان ما دانشگاه نداريم، يك صورتى است و نمى‏گذاريد هم حتى اين صورت محفوظ بماند، چه بكنند بيچاره دانشجوها؟ آن استادان دانشگاه چه بكنند از دست اين هيولا؟ همه حيثيات ايرانى يك حيثيت انگلى است، تمام حيثيت ايران را اين آدم به باد داده و انگل كرده، آنقدر كه شده استفاده بشود داده به شركت هاى بزرگ و يك قدرى هم با اجازه آنها خودش و دارو دسته‏اش خورده‏اند و اين بيچاره‏هايى كه در روستاها بودند و به قول خودش

صحيفه نور ج 2 صفحه 74

دهقان ما درست كرديم، دهقان‏هاى بيچاره را از آنجاها كوچ دادند آوردند، اين چادرنشين‏هاى اطراف تهران و آن زاغه نشين هاى اطراف تهران اين همين بيچاره دهقانى‏هايى بودند كه دامدارى مى‏كردند و براى مملكت ايران پشم و روغن و نمى‏دانم گوشت تهيه مى‏كردند، همه اينها از بين رفت حالا بايد همه از خارج بيايد، گوشتش از خارج بيايد و گندمش از خارج بيايد چه كشاورزى ما را به كلى از بين برده است، فرهنگ ما را از بين برده، ارتش ما را از بين برده، حيثيت ارتش ما را از بين برده، روحانيت ما را خيال دارد از بين ببرد و موفق نخواهد شد انشاءالله.

متفق الكلمه خواستار رفتن شاه باشيد كه تخلف از اين امر خيانت به اسلام است

الان تكليف است، همه ما مسلمين، وحدت كلمه و اول كه: اين نباشد ما بعد خودمان درست مى‏كنيم) در راس همه كلمات كه همه متفق الكلمه بايد باشند و اگر كسى تخلف كند، به اسلام خيانت كرده، اين است كه اين نبايد باشد. اگر شما در نوشته يك حزبى ديديد كه از آن بيرون مى‏آيد كه ما قانون اساسى مى‏خواهيم، بطور مطلق اين را گفتن، معنايش اين است كه ايشان (شاه) بايد باشد اين خيانت است، بايد آنهايى هم كه مى‏گويند قانون اساسى و حقوق بشر، بگويند قانون اساسى بعد از اصلاح اين موادى كه با سر نيزه درست شده است. ما شاهد قضيه بوديم كه اين موادى كه درست شد و اينها را به اين سلطنت منحوسه رساند با سرنيزه بود، با سر نيزه رضاخان بود نه اينكه مردم يك مجلس درست كردند و يك چيزى خود مردم اختيارى نداشتند، سر نيزه اين كارها را كرد. اين مواد، موادى است كه مقبول ملت نيست و اين موادى كه حكومت اينها را تثبيت كرده بايد از بين برود. قانون اساسى با متمم قانون اساسى، با اصلاحاتى كه متمم قانون اساسى كرده ما هم حرفى نداريم اما با اصلاحاتش. آن كسى كه بگويد قانون اساسى و تعقيب نكند اين معنا را كه بايد اصلاح بشود (ولو به طور ابهام كه پس از اصلاح)، اين آدم بدانيد كه اين مشى صحيحى ندارد يا ملتفت نيست، حالا من كه مى‏گويم، ملتفت بايد بشود.

ما همه موظفيم كه روابط داشته باشيم، بين ما و خارج، بين جناح هاى داخل و جناح هاى خارجى، بين علماى اسلام با ساير علما، علماى مراكز با ساير علماى بلاد، بنى علماى اسلام با احزاب. روزى نيست كه حزب عليحده باشد و عالم عليحده، حزب خودش هيچ كار ازآيد، عالم احتياج دارد كه احزاب باشند در كار، اين دو طايفه هستند كه مسلمين را بايد باهم، مسلمين ايران را بايد با هم جوش بدهند و همه با هم روابط داشته باشند و با صاحب منصبان هم باز روابط داشته باشند، ايجاد روابط بايد باشد با صاحب منصب‏هايى كه شرافتشان از دست نرفته و شريف هستند، زياد است باز بين اينها، زياد است كه خون دل مى‏خورند بيچاره‏ها از اين گرفتارى و آنها هم بايد روابط داشته باشند تا يك روزى كه بشود قيام بشود و با قيام، اين آدم نباشد انشاءالله، حكومت اسلامى باشد انشاءالله احكام اسلام جريان پيدا كند. الان كه از احكام اسلام در ايران خبرى نيست طلاقش مطابق احكام اسلام است؟ نكاحش مطابق اسلام است؟ معاملاتش مطابق

صحيفه نور ج 2 صفحه 75

احكام اسلام است؟ چه چيزش اسلام است؟ همين من مى‏روم زيارت حضرت رضا، درست مى‏شود با اين؟! يك رياكارى كار را درست مى‏كند؟!مردم ديگر گول مى‏خورند از تو؟!

خداوند انشاءالله ايرانى‏ها را بيدار كند و از اين بيدارتر، حوزه هاى دينى را حفظ كند، حوزه هاى اسلامى را حفظ كند. خداوند انشاءالله دست اجانب را از اين مملكت كوتاه كند، همه ممالك اسلامى را با هم متحد كند.

والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:35 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

  

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 134

تاريخ: 22/8/57

بيانات امام خمينى در مورد خواسته‏هاى ملت

غير قابل باور بودن اظهارات شاه مبنى بر عدم اطلاع از خيانت‏ها و جنايت‏ها

اعوذبالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

ما سه اصل پيشنهاد كرديم كه حالا مى‏خواهيم ببينيم كه آيا آنهائى كه محتمل است مخالفت بكنند با اين اصول با كدام يك از اينها مخالفت مى‏كنند.

يك اصل اين بود كه ملت ايران چنانچه در اين مدت از تظاهراتشان، از شعارشان ظاهر شد اين سلطنت سلسله پهلوى را نمى‏خواهند و اين يك رفراندمى بود كه سرتاسر كشور به آن راى دادند، با فرياد به آن راى دادند كه ما نمى‏خواهيم اين سلسله پهلوى را. خوب اگر كسى با اين مخالف است و در مقابل ملت ايران مى‏گويد كه ما مى‏خواهيم كه سلسله پهلوى همين طورى كه بودند باز باشند عرض كرديم كه يك دفعه مى‏گويد كه اين كارهائى كه شاه كرده است ما تصديق داريم كه اين كارها را كرده لكن اين كارها خوب است، اينكه نفت ما را داده است به آمريكا در مقابلش يك مقدار آهن خريده است كه به درد ما نمى‏خورد، اينكه فرهنگ ما را به عقب رانده است، اينكه اينهمه جوان‏هاى ما را كشته است، اينهمه حبس‏ها، اينهمه زجرها، اين اختناق‏ها، اينها را قبول دارد كه اينها كرده‏اند لكن مى‏گويد اينها كار خوبى است. اگر كسى اين مطلب را بگويد، خوب است كه اعلام كند و امضا كند كه من آن آدمى هستم كه اين كارها را مى‏گويم خوب است. من گمان ندارم كسى در تمام ايران پيدا بشود كه يك همچو اعلامى بكند. و يا اين است كه مى‏گويد كه نه، اين كارها را نكردند اينها و اينها را كسان ديگرى كردند. چنانچه بعضى همچو چيزى گفته‏اند كه اعليحضرت بى اطلاع بودند از اين مسائل، اصلا هر چه گذشته بر اين مملكت و هر چه ظلم شده است و هر چه خيانت شده، ديگران كردند و شاه اصلا اطلاع از اين مسائل ندارد. همه افراد ايران اطلاع دارند، الا شاه!! شاه توى اين جمعيت نبوده است؟! در بين اين مردم نبوده است؟! ايشان كه در فرمايشات خودشان هميشه مى‏گويند كه همه كارها به دست من انجام مى‏گيرد. و ديگران هم همين طور مى‏گويند كه هر چه عمل مى‏شود به دست شاه است. در قضيه مدرسه فيضيه كه ريختند و در مدرسه فيضيه آن كارها را كردند، ما آنوقت مى‏ديديم كه به هر كس مراجعه مى‏شد، مى‏گفتند كه اعليحضرت فرموده است. چنانچه ما آن روز در يكى از اعلاميه‏ها همين مطلب را نوشتيم كه به هر جا مراجعه مى‏شود، مى‏گويند كه اعليحضرت

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 135

فرموده‏اند، اعليحضرت فرموده‏اند كه برويد مدرسه فيضيه را بهم بريزيد و چه بكنيد. و راست هم مى‏گفتند، كسان ديگر يك چنين كارهائى را اجازه - نمى‏داد - نمى‏توانستند بدهند بدون اطلاع شاه، شاه كه تمام نظام ايران در تحت رهبرى ايشان هست (ايشان هم خودشان قبول دارند اين را) و در نظام نمى‏شود حكم قتل كسى را يا حكم غارت يك جائى را يا حكم قتل عام يك ناحيه‏اى را يك رئيس شهربانى بدهد يا يك ارتشبد بدهد، هيچ كدام نمى‏توانند. همه اينها بايد با امر خود شاه يا اجازه او باشد .اينها بايد اجازه بخواهند از او و او اجازه بدهد. همه اين قراردادهائى كه در مجلس واقع شده و مجلس نوشته و گذرانده و اينها همه، بگوئيم كه شاه اصلاً اطلاع نداشته است؟ ايشان در حال غش بوده در اين مدتى كه سلطنت كرده است؟! خوب، اگر در حال غش نباشد، آدم بيدار باشد و شاه يك مملكتى هم باشد آن هم يك شاهى كه همه مى‏دانند كه همه كارها دست خود اين است و همه ديكتاتورى‏ها را اين دارد مى‏كند، آنوقت كسى بگويد كه (چنانچه گفتند، اينهائى كه طرفداران شاه و آمريكا، اين حرف‏ها را گفتند كه) گناهى گردن ايشان نيست، ايشان هيچ اطلاعى از اين مسائل نداشتند. شاه كه آمد در قم و در حضور اينهمه جمعيت ايستاد و نطق كرد و بدگوئى كرد به علماى اسلام و بدگوئى كرد به طبقات مردم، اين گناهش گردن ديگران است!! ايشان اطلاع اصلاً نداشته از اين مسائل!! شاهى كه پشت راديو مى‏گويد كه اين ملاها، اين فلان، اينها ارتجاعى هستند، اينها چه هستند، به مردم امر مى‏كند كه از اينها مثل حيوان نجس احتراز بكنيد، ايشان اطلاعى نداشته است!! اين چه گناهى شد، گناهش گردن ديگران است كه چيز كرده‏اند!! ايشان اطلاعى نداشته است!! به‏ايشان ديكته كرده‏اند، ايشان هم ندانسته‏اند اينها چه نوشته‏اند اينجا، از رو خوانده است مثل بچه‏هائى كه يك چيزى مى‏خوانند و متوجه نمى‏شوند مفادش چيست، ايشان هم خوانده و نفهميده است كه مفاد اين چه هست!! قضيه اطلاحات ارضى به اصطلاح خودشان و اين بساطى كه درست كردند و ايشان خودش مى‏گويد (انقلاب شاه و ملت، انقلاب سفيد) ايشان كه مى‏گويد انقلاب (شاه و ملت)، نه اين انقلاب شاه و ملت نبوده است، شاه بى اطلاع از اين مسائل بوده است!! خودش كه مى‏گويد (انقلاب شاه و ملت) روى كاغذى اين را نوشته‏اند كه اين را بخوان و اين آنقدر ادراك نمى‏كند كه بفهمد انقلاب شاه و ملت يعنى شاه هم دخالت دارد!! اين همين اين عبارت را مى‏خواند و نمى‏داند چه چيز نوشته است روى اينجا!! (به منطق اين آقائى كه مى‏گويد شاه بى اطلاع بوده است، از همه امور بى اطلاع است) پس اينكه نمى‏شود كسى باورش بياييد. حالا فرضاً يكى هم اين حرف را بزند اما ماها مى‏توانيم باور بكنيم كه اين شاه كه همه كارها را خودش مى‏گويد كه بايد به نظر من باشد و منم كه همه كارها را انجام مى‏دهم و ديگران را هيچ حساب نمى‏كرد، تا چند وقت پيش از اين اصلا نه وزيرى و نه وكيل و نه چيزى، هر چه او مى‏گويد، آن بايد بشود، چيزهاى ديگر چه است! پس اين مطلب را نمى‏شود گفت كه، نمى‏توانيم بگوئيم كه اين كارها همه خوب بوده است و اين كه كرده است، خوب كارى كرده است. اين را كه نمى‏توانيم بگوئيم. نمى‏توانيم بگوئيم كه اين كارها بد بوده است لكن شاه بى اطلاع بوده است از اين مسائل و اينها همين طور خودبخود ديگران كرده‏اند و نسبت به شاه داده‏اند. چنانچه حالا دارند يك‏

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 136

دسته‏اى را كه از رفقاى ايشان بوده و - عرض مى‏كنم كه - با هم در جرم‏ها شريك بودند، حالا اين دسته را گرفته‏اند. حالا من هم نمى‏دانم چه جورى گرفته‏اند يعنى واقعاً يك حقيقتى است اين يا اينكه مى‏خواهند مردم را بازى بدهند، آنها با0ز رفاقت خودشان باقى است و اينها را به صورت مثلاً از مردم مخفى كرده‏اند، يك جائى هم برايشان، جاى خوبى هم درست كردند، اين را ما اطلاع نداريم. حالا ما فرض مى‏كنيم كه ايشان با آنها ديگر وفا نكرده و شريك‏ها را گرفته‏اند. اينها البته مى‏خواهند همچو صورتى را، ايشان هم خيال دارد يك همچو صورتى را به ذهن مردم بياورد كه حالا كه من فهميدم كه اينها خيانت كرده‏اند، حالا همه اينها را ديگر من مى‏گيرم. معلوم شد كه اينها خيانتكارند. 12، 13 سال، 14 سال كسى وزير او بوده و عرض مى‏كنم با هم همه كارها را انجام داده‏اند، حالا تازه ايشان اين چند روزى كه مردم مقابلش ايستاده‏اند، حالا فهميده است كه اينها كارهاى بدى كرده‏اند كه اين مردم دارند اينطور هياهو مى‏كنند و حالا اينها را گرفتند براى اينكه مردم بفهمند كه نخير، اعليحضرت مى‏خواهند اصلاحات كنند، همانطور كه اصلاحات ارضى كردند و انقلاب سفيد درست كردند، حالا مى‏خواهند انقلاب ادارى كنند و مى‏خواهند مسائل را درست كنند و وزرا را بگيرند و وزراى زمان كذا و زمان كذا و مى‏خواهند كارها را درست كنند. ديگر مردم چه حرفى دارند!! اين هم كه كسى باورشان ديگر از ايشان نمى‏آيد كه اينطور كارها بدون اطلاع ايشان شده است.

شرط قبولى توبه شاه، جبران حقوق بر باد رفته

ملت خوب يك صحبت ديگر هم ممكن است كسى بكند كه نخير، اين همه بد بوده است و ايشان هم كرده‏اند لكن توبه قبول است. آمده است مى‏گويد من توبه كردم، توبه پيش خلق و خالق قبول است و هر كه يك كارى بكند توبه بكند ولو هر چه كار بدى باشد، اين را بايد از او قبول بكنيم. اين هم يك راه است كه كسى بگويد كه حالا ديگر شاه سلطنت بكند و حكومت نكند و توبه هم كرده است و كارهائى هم كه تا حالا كرده است تمام، هيچى ديگر، حالا توبه كرده. در توبه هم اين مطلب هست. (حالا اگر ما فرض كنيم توبه هم بكند) توبه پيش خدا هم قبول نيست مگر اينكه آن چيزهائى كه مربوط به حقوق مردم است رد بشود. اگر يك كسى را كشت و بعد بگويد من توبه كردم، اين توبه قبول نيست بايد اين را كه كشته است جبران بكند، وقتى جبران كرد آنوقت پيش خدا هم وقتى توبه بكند، قبول است. ايشان بدون جبران، چون شخص اول مملكت است، خدا يك حساب ديگرى برايش باز مى‏كند؟! شخص اول مملكت را ديگر خدا حساب اين را نمى‏كند كه اين بيست و چند سال جرم مرتكب شده است، اموال مردم را خورده است، نفوس مردم را تلف كرده است، امر به خرابى‏ها كرده است، خيانت‏ها كرده است، جنايت‏ها كرده است!! خدا از باب اينكه ايشان شاهند، (معلوم مى‏شود كه پيش خدا مثلاً به منطق اينها شاه و غير شاه فرق دارد) چون شاه است، از اين جهت مى‏گويد كه نه اين ديگر قبول است!! مردم كه جوان‏هايشان از بين رفته‏اند، بروند گم بشوند اينها چه هستند، مقابل شاه كه نمى‏شود اين حرف‏ها را زد!! بگوئيم كه توبه ايشان قبول است بدون اينكه شرايط توبه قبول باشد؟ اگر

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 137

مردم عادى مال مردم را خورده‏اند، بگويد توبه كردم، مال مردم را بايد بدهد تا توبه باشد والا اين همان توبه گرگ مى‏شود و ايشان خوب، بيايند حالا اگر واقعاً توبه كرده‏اند، بسم الله بيايند در بانك‏هاى خارجه را اول باز بكنند و اين اموالى كه در اين بانك‏ها هست، اينها را برگردانند به ملت. اين يك راهش، تا برسيم به كشته‏ها، حالا راه مالى‏اش. اينهمه اموال مردم را اتلاف كرده است و اينهمه نفت را داده به غير و در مقابلش يك چيزى كه به درد ملت نمى‏خورد بلكه ضرر براى ملت دارد، بيايد اول اينها را جبران كند، اعلام كند كه من مى‏خواهم جبران كنم. ايشان اعلام كرده است، مى‏گويند كه اعلام كرده است به اينكه اين خاندان من هم، اين كسانى كه مربوط به من هستند اينها هم بايد رسيدگى بشود، ببينيم كه آيا اينها خلافى كرده‏اند؟ نكرده‏اند؟ اگر خلافى كرده‏اند خوب اينها هم بايد محاكمه بشوند! ايشان باز... كه خاندان ايشان خلافى كردند يا نكردند؟ معلوم مى‏شود اين هم از آن مسائلى است كه مخفى است برايشان و اطلاع ندارند!! حالا مى‏خواهند ببينند كه آيا اين خاندان به كسى خلافى كرده‏اند، يك جرمى كرده‏اند!، اگر مرتكب شده‏اند. خوب حالا خود ايشان كه مى‏گويد كه توبه كردم و مقابل ملت مى‏ايستد و مى‏گويد كه خوب، من يك اشتباهاتى كرده‏ام و حالا تعهد مى‏كنم كه نكنم و حالا متلزمم كه ديگر نكنم، ضمانت مى‏كنم و اينها را مكرر مى‏كند. خوب يك كسى مى‏ايستد، يك ملت مى‏ايستند مقابل او، مى‏گويند كه تا حالا اين كارها را كه كردى، خوب جبران بكن، آنوقت بگو كه ضمانت مى‏كنم. مساله يك مساله حقوقى است، همچو نيست كه يك مساله‏اى بين تو و خدا باشد، خدا بين تو و خودش را ممكن است كه بيامرزد. ما وكيل عمومى خدا نيستيم، اما خدا قبول نمى‏كند مگر كه مسائل حقوقى حل بشود. حق مردم به عهده تو است الان، تو الان حق يك ملت در عهده‏ات است. تو مال‏هائى كه مال اين ملت است به باد داده‏اى، تو ده سال جوان‏هاى ما را در توى محبس با آن وضع با آنها رفتار كردى و امر كردى كه اينطور بكنند. خوب اينها را بايد جبران بكنى تا بعد بگوئى (استغفرالله )، تو جبران نكرده مى‏گوئى كه من توبه كردم، ما باورمان مى‏آيد كه تو توبه كار هستى؟! ملت نشاخته‏اند تو را؟! مگر شما آن اولى هم كه آمدى سلطنت كردى همه اين التزامات (اول قانوناً بايد التزام بدهى) همه اين التزام‏ها را دادى و بعد آمدى (به قول خودت) اين اشتباه‏ها را كردى. تو از اين به بعد ديگر اشتباه بكن نيستى؟! يا اينكه باز اين را مى‏گوئى كه مردم را به غفلت بياندازى و باز مشغول بشوى به اين كارهاى اشتباهى كه مى‏گوئى كردم؟

پس آنكه موافق با ايشان است و اصل اول ما را كه عبارت از رفتن شاه و اين سلسله است مى‏گويد قبول ندارم، بايد يكى از اين مسائل را قائل بشود به اينكه نه همه كارهاى ايشان خوب بوده و شماها ملتفت نيستيد، مردم ملتفت نيستند كه اختناق يك چيز خوبى‏است، نه خوب است و ايشان كارهاى خوبى كرده‏اند، همه‏اش اختناق و اينطور چيزهاست، اينها هم خوب است. يا خير، نكرده است ايشان با بى اطلاع بوده است يا توبه كرده ايشان. وقتى اين راه‏ها همه بسته باشد، خوب بايد ايشان نباشد.

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 138

شاه و شوراى سلطنت هر دو آلت دستى براى تامين مقاصد اجانب

يك مطلب ديگر هم هست كه خوب ايشان نباشند، ايشان بروند و بعد آقازاده ايشان بيايند و عيال محترم ايشان بيايند و شوراى سلطنتى تشكيل بشود و اداره بكنند. آنها كه كارى نكرده‏اند ديگر، آنها ديگر خوب و صحيح هستند!! ملت ايران نمى‏تواند اينها را بپذيرد. يك ملتى كه از يك شخصى اين همه رنج برده و از پدرش آن همه رنج برده است، آن همه خيانت ديده است، اين احتمال را مى‏دهد كه اين پسر هم پسر همان پدر است، چنانچه اين پدر هم پسر همان پدر بود. و از خطاهاى ملت ما اين بود كه گذاشتند اين پسر بعد از آن پدر بيايد سلطنت بكند و بسيار آسان بود آن وقت اگر پيشنهاد مى‏كردند به اين متفقين و آن وقت مى‏ايستادند و مى‏گفتند: ما اين را نمى‏خواهيم آن وقت بسيار آسان بود كه ايشان نباشند. خوب، اين پسر، پسر همين پدر است. شنيدم گفته است كه اين پدر من بى خود اين حبسى‏ها را نگه داشته و اينها خرج دارند، اينها را بكشد، از بين ببريد اينها. مى‏گويند اينطور ايشان گفته است كه اين حبسى‏ها را براى چه خرجشان را مى‏دهند، بكشدشان. اگر احتمال اين معنا را بدهند ملت، يك مساله مهمى است. مسائل مهمه را احتمال هم وقتى كه انسان بدهد، بايد احتياط كند او را. اگر شما يك احتمال صحيحى بدهيد كه از اين اطاق وقتى كه مى‏رويد بيرون، يك حيوان، يك سبعى در اينجا هست كه شمارا مى‏كشد، نخواهيد رفت از اينجا بيرون همان احتمالش را بدهيد. خوب حالا ما اين احتمال را نمى‏دهيم اما اگر من احتمال اين معنا را بدهم كه يك، شما احتمال اين معنا را بدهيد كه بيرون اينجا يك سبعى است آدمكش، احتياط مى‏كنيد، نمى‏رويد بيرون. ما احتمال اين معنى را مى‏دهيم كه اين خانواده سبعى هستند كه اينها ملت را خواهند به باد داد. همانطورى كه تا حالا كرده‏اند بعد از اين هم خواهند كرد. يك آلت دستى هستند از غير (مساله اين حرف‏ها نيست كه، ما حالا روى احتمال داريم صحبت مى‏كنيم والا مساله احتمال نيست) ايشان يك آلت دستى است، پدر ايشان هم يك آلت دستى بود. آنها مى‏خواهند حالا آن آلت دست ديگرى آن بعدى را آلت دست قرار بدهند براى خودشان و چطور ملت مى‏تواند قبول بكند كه اينها باز باشند و - عرض مى‏كنم كه - آقائى بكنند بر ملتى در صورتى كه آنطور خيانت‏ها را كرده‏اند. بنابراين اصل اول ما را گمان ندارم كه بتواند كسى انكار كند كه اين اصل نبايد باشد.

سلب اختيار از مردم، اساس رژيم تحميلى سلطنتى

يكى هم قضيه اصل دوم اين است كه اصل رژيم سلطنتى بى ربط است. رژيم سلطنتى رژيم كهنه ارتجاعى است، در وقت خودش هم بى ربط بوده است. اينكه ارتجاع مى‏گوئيم، يك وقت اين است كه يك چيزى در وقت خودش خوب بوده است ولى حالا ديگر كهنه شده است، سلطنت اگر چنانچه در وقت خودش هم يك چيزى بوده، حالا ديگر كهنه شده است، ديگر سلطنت يك مساله ارتجاعى است لكن سلطنت از اول چيز مزخرفى بوده است، يك آدم سلطان بر يك مردم بدون اينكه مردم اختيارى داشته باشند! حالا آن شخص اول و سلطان اولش كه هميشه با زور آمده‏اند به مردم

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 139

تحميل شده‏اند، هيچ وقت نبوده است كه مردم اراده داشته باشند در تعيين يك سلطان، هميشه با قلدرى و زور آمده‏اند و تحميل كرده‏اند بر مردم و ظلم خودشان را بر مردم تحميل كرده‏اند و هر كارى خواسته‏اند به سر ملت‏ها آورده‏اند و بعد هم كه يك سلسله‏اى، اولى دزد بود و همه كارهاى زشت را مى‏كرد حالا اصلا در رژيم‏هاى دنيا اين جزو مضحكه‏هاست، يك كسى مى‏آيد برخلاف مثلاً يك رژيمى قيام مى‏كند، اين حالا كه قيام كرد، اين قيام غلط است، اين مجرم است، قيام كرده است بر ضد يك رژيمى، آمد و غلبه كرد و كشت و زد و همه كار زشت را كرد و غالب شد، حالا كه غالب شد همه مى‏شناسند او را، حالا شد اعليحضرت، تا حالا دزد بود، يك راهزنى آمد و زد و مثلاً سلسله قاجاريه را مى‏خواهد به هم بزند، تا حالا اسمش اين بود كه اين آدم قيام برخلاف سلطنت كرده و چطور است و اين دزد است و اين خائن است و همه اين حرف‏ها را و لقب‏ها را به او مى‏دادند، حالا زورش زياد شده و زد و آنها را بيرون كرد، تا بيرون كرد آقاى آمريكا از آن طرف ايشان را مى‏شناسد و آقاى انگلستان هم از آن طرف مى‏شناسد و حالا شد اعليحضرت و هر كه بر ضد اين قيام كند مجرم است. تا حالا ايشان مجرم بوده است، حالا كه، به زور به مردم غلبه كرد و او را زد و بيرون كرد، همين دزد شد (اعليحضرت )! بناى دولت‏ها اين است همين دزدى كه تا حالا دزد بود و اگر گرفته بودند او را، مى‏گشتند او را و همه هم مى‏گفتند صحيح است اين كشتن، حالا كه زور شد و غلبه كرد، حالا ديگر مى‏شناسند او را يكى بعد از ديگرى. همين پريروز افغانستان همين طور شد ديگر. همين پريروز افغانستان بعد از اينكه اينها آمدند، اول هى اينها آمدند و چه، هى حرف‏ها مى‏زدند برايشان، وقتى كه غلبه كردند او از آن طرف شناختش، او از آن ور شناختش، او از آن طرف شناختش.

بنابراين است كه همه ديگر اين دزد سر گردنه را حالا ديگر از اين به بعد القاب تغيير كرد، شد (اعليحضرت ) و هر كس بر خلافش بگويد، خلاف رژيم سلطنتى او چيزى بگويد يا اهانتى بر او بكند چند سال هم حبس بايد برود. اصل رژيم سلطنتى از اول يك چيز غلطى بوده. چه معنى دارد كه يك نفر آدم كه مثل همه ماها هست اكثر آنها هم از همه اين جمعيت‏ها كمتر بوده‏اند. ادراكاتشان هم كمتر بوده است، اكثراً اينجورى بوده‏اند، خوب بله قلدرى را داشتند، قلدرى‏ها را داشتند خيلى زورمند بودند اما ادراكاتشان مثل يك آدم متعارف هم خيلى‏هايشان نبوده، آنوقت اين شد شخص اول و شد شاه، بعدش ديگر به مردم هيچ ارتباط ندارد. خوب، حالا فرض ما مى‏كنيم كه آن مجلسى كه رضا شاه با سرنيزه درست كرد و همه ديديم، نه يك مجلس ملى بود و ملت آمد و ديد كه قاجاريه مثلا خلاف هستند، آنها را كنار گذاشت و شد ايشان، بعد ديگر از اختيار مردم شد بيرون براى اينكه حالا ايشان با اختيار مردم شد بعد هر كارى بكند، مردم هر چه فرياد بزنند كه آقا تو با اختيار ما، با انتخاب ما شاه شدى ما نمى‏خواهيم ديگر، برو سراغ كارت، ديگر گوش نمى‏دهند، ديگر سرنيزه است. مثل همين حالايى كه پيش آمده، آنها قرار دادند، يك كسى را انتخاب كردند، آن طبقه جلو انتخاب كردند حالا ما بايد جرم اين پسره را هم بكشيم. ما انتخاب كرديم اين را؟! آخر اين عقلايى است كه در 50 سال قبل يك طبقه ديگر، يك جمعيت ديگر يك كسى را انتخاب كنند به سلطنت بعد پسر او بى انتخاب اين مردم و با

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 140

مخالفت اين مردم باز سلطان باشد بر اين مردم؟ يعنى هر كارى كه بخواهد بكند (نخير، سلطان مشروطه باشد)، بى انتخاب مردم چراباشد؟ چه معنا دارد؟ هر كسى، هر جمعيتى، هر اجتماعى حق اوليش اين است كه خودش انتخاب بكند يك چيزى را كه راجع به مقدرات مملكت خودش است. كدام يك از اين ملت ما، الان اين طبقه اگر در تمام ايران شما بگرديد يك نفر را پيدا بكنيد كه بگويد من دخالت داشتم در انتخاب محمدرضا خان به سلطنت، پيدا نمى‏كنيد. هيچ كس، هيچ كس دخالت نداشت است. موهبت الهى بوده است (به قول خودشان) بدون اينكه مردم دخالت داشته باشند. خوب، در قانون اساسى غلط ما اين است كه سلطنت يك موهبت الهى است كه ملت مى‏دهند به يك شحصى. خوب ما حالا قبول كرديم، يك موهبت الهى است كه ملت مى‏دهند، كى ملت دادند اين را؟ كى ملت اصلاً اختيار در اين باب داشتند؟ ايشان كودتا كرد و آمد ايران، آمد تهران - را - از قزوين آمد تهران را گرفت و كودتا كرد و يك عده‏اى را گرفت و حبس كرد و كم كم ماند. اولش نمى‏دانم رئيس قشون بود و بعد كم كم شد وزير جنگ و بعد كم كم شد نخست وزير و بعد هم با سرنيزه مجلس درست كرد و با سرنيزه الزام كرد اينها را كه بايد قاجاريه را خلع بكنيد و بايد من سلطنت كنم، همه‏اش سرنيزه بود. موهبت الهى كه مردم مى‏دهند، فرض كنيم كه مطلبش اين است كه اين موهبت الهى است و مردم مى‏دهند به يك كسى، مردم مى‏دهند، آخر مردم كجا دادند؟ كى مردم همچو كارى كردند؟ و من عرض كردم كه حالا ما فرض مى‏كنيم كه اين مردم هم دادند به پدر ايشان و خوب حالا بعدش چه؟ آن جمعيتى كه آنجا بوده‏اند يك كسى را وكيل كرده، وكيل من كه نبوده است پدر من. شما همه‏تان آن زمان هيچ يادتان نيست، هيچ كدامتان راى آن وقت نداشتيد، نبوديد تا راى بدهيد. هيچ كدام شما آن وقت نبوديد، ما هم كه بوديم كه راى نداشتيم، خوب، راى كه به او ندادند. حالا ما فرض مى‏كنيم كه يك جمعيت راى دادند به او، الان كه ما مى‏خواهيم زندگى بكنيم، مقدرات مملكت‏مان را تحت نظر يك كسى قرار بدهيم يك كسى بخواهد دخالت در امور مملكتى ما بكند بدون اينكه ما اصلاً اطلاعى داشته باشيم و بدون اينكه اختيارى داشته باشيم ايشان بايد هر كارى دلش مى‏خواهد بكند؟

مخالفت مردم با سلطه خاندان پهلوى و اصل رژيم سلطنتى

بنابراين اصلاً رژيم سلطنتى يك چيز غلطى است. رژيم سلطنتى چيست؟ بايد مردم خودشان يك كسى را تعيين كنند. مثلاً فرض كنيد كه يك وكيلى را تعيين مى‏كنند برايشان كار بكند، بايد مردم خودشان يكى را تعيين كنند كه او دخالت كند در امورشان، هر وقت او را نخواستند، بگويند برو گم شو! يك رژيمى كه اينطور استقرار دارد اگر انسان فهميد به اينكه، هر آدمى بفهمد كه هر كارى بكند ديگر از دست مردم خارج است كه بگويند برو، ديگر او هست تا آخر، سلطنت اينطورى است كه يك كسى كه سلطان شد ديگر او هست، بيخ ريش مردم هست، يك همچو آدمى هر چه خلاف بخواهد بكند دستش باز است خوف اين را ندارد كه عزلش بكنند، عزلى توى كار نيست، او هست تا آخر (همه هم شاهدوست‏اند)! اما اگر بنا باشد كه يك نفر آدم را پنج سال، ده سال، هشت سال بگويند كه شما بيا در

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 141

اين مملكت رئيس جمهور مثلاً باش، كارهاى اين مملكت را اداره بكن، خود مردم آزاد يكى را تعيين بكنند، اين آدم هر چه هم بد باشد به فكر خودش هست لااقل، براى اينكه مى‏گويد خوب من پنج سال ديگر رئيس جمهور افتاده‏ام، وقتى افتادم پدر مرا مردم در مى‏آورند، اگر به يك كسى ظلم كرده باشم اينها پدر من را در مى‏آورند، حالا قدرت دست من است بعد از پنج سال ديگر يك آدمى هستم عادى، مثل ساير مردم. نمى‏كند قهراً. اصلا از اول رژيم سلطنتى يك چيز غلطى بوده است و تحميل شده است به مردم. اصل دوم ما هم اين است كه رژيم سلطنتى يك اصلى است بى ربط، بايد اختيار دست مردم باشد. اين يك مساله عقلى است، هر عاقلى اين مطلب را قبول دارد كه مقدرات هر كسى بايد دست خودش باشد، مائى كه، يك جمعيتى كه مملكت مال خودشان است، چيزهائى كه در مملكت است بايد به صرفه خودشان خرج بشود، بايد همه چيز اين مملكت در راه صلاح خود اين مملكت باشد يك كسى كه اصلش با مردم جداست و مى‏گويد كه مردم چكاره هستند من خودم هر كارى دلم مى‏خواهد بكنم، چطور مى‏شود مقدراتش را مردم دست يك همچو آدمى بدهند كه هر كارى دلش مى‏خواهد بكند و به مردم ديگر دخالت نباشد؟ به خلاف اينكه مردم امسال يك كسى را قرار بدهند، همه جمع بشوند با هم قرار بدهند كه اين آقا رئيس جمهور ما، پنج سال هم ايشان رئيس جمهور. ما فرض مى‏كنيم كه يك آدمى باشد كه خيلى جلب باشد، اين آدم خيلى جلب نمى‏تواند، عقل اجازه‏اش نمى‏دهد كه در اين پنج سال تو هر كارى دارى بكن، هر چه هم مى‏خواهى ظلم بكن و - عرض مى‏كنم كه - چه مى‏شود. ما فرض مى‏كنيم نه ديگر حقى براى مردم نباشد و حال آنكه در جمهورى حق است و مردم مى‏توانند بگويند نه، تو غلط كردى برو دنبال كارت، اگر جمهورى اسلامى باشد كه ديگر واضح است براى اينكه اسلام براى آن كس كه سرپرستى براى مردم مى‏خواهد بكند ولايت بر مردم دارد يك شرايطى قرار داده است كه وقتى يك شرطش نباشد، خود به خود ساقط است، تمام است، ديگر لازم نيست كه مردم جمع بشود، اصلاً خودش هيچ است اگر بيجا اگر - يك سيلى بزند، رئيس جمهور اسلام اگر يك سيلى بيجا به يك نفر بزند ساقط است، تمام شد رياست جمهوريش ديگر و بايد برود سراغ كارش آن سيلى را هم عوضش بايد بيايد بزند توى صورتش. ما يك همچو چيزى مى‏خواهيم.

بنابراين اصل اول كه عبارت از اينكه ما اين خاندان را نمى‏خواهيم اين واضح است، بايد همين طور باشد، مردم هم با ما موافقند. مساله مردمى است. مساله به حسب حق مردم، مردمى است همه مردم فرياد كردند توى خيابان‏ها، حالا هم دارند فرياد مى‏كنند. همين امروز هم گفتند پنجاه هزار نفر در اصفهان قيام كرده‏اند و - عرض مى‏كنم - نهضت كرده‏اند و تظاهر كرده‏اند و از اين حرف‏ها. الان هم همان حرف‏ها را دارند مى‏زنند. اصل دوم هم كه سلطنت رژيم سلطنتى اصلش غلط است اين هم هر عاقلى اگر تصور مطلب را بكند، تصديقش هم مى‏كند كه يك همچو رژيمى اصلاً درست نيست. بايد اختيار دست خود مردم باشد و چه بكنند. يك كس ديگرى يكى را سلطان بكند، اين سلطان بر يكى ديگر باشد، اين مقدرات اين دست آنهاست. هر كس مقدراتش دست خودش است. اين نسل حالا مقدراتشان دست خودشان بايد باشد، نه دست يك كسى كه هفتصد سال پيش از اين بوده و حالا رفته‏

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 142

سراغ كارش رئيس جمهور معنايش اين است كه مقدرات دست خود مردم است. مردم الان مى‏خواهند قرار دهند يك كسى را رئيس جمهور، بعد از پنج سال ديگر تمام مى‏شود عملش، يكى ديگر را قرار مى‏دهند بعديش را مى‏آورند. اين بهتر از اوست و آن غلط بوده است و اين صحيح، اين ممكن است صحيح باشد منتهى ما جمهور به آن معنائى كه هر كس را بخواهند قرار بدهند، در ساير جاها هم اينطور نيست كه هر كس يك شرايطى در آن هست، در رئيسى كه بايد حكومت كند بر مردم، حاكم مردم يك شرايطى در اسلام دارد كه اگر آن شرايط ملاحظه بشود، يك حكومت عدل و صحيح منعقد مى‏شود.

تحقق جمهورى اسلامى مبنى بر رجوع به آراء مردم

اصل سوم ما اين است كه ما حكومت اسلامى مى‏خواهيم. يك جمهورى اسلامى كه به آراى مردم رجوع مى‏كنيم و شرايط را هم مى‏گوئيم، آن شرايط در اسلام هست براى هر كس كه مى‏خواهيد تعيين كنيد، هر كه اين شرايط را دارد اين را بخواهند، شرايطش نباشد كه هر دزدى را بخواهند قرار بدهند هيچ عاقلى اين را نمى‏پذيرد كه هر دزدى را بخواهند قرار بدهند و قرار هم نمى‏دهند. اين شرط سوم را هم، اين اصل سوم را هم حالا من خسته شده‏ام بعد عرض مى‏كنم. و بعضى از حرف‏هائى كه گفته شده است و نطقى كه امروز باز اعليحضرت فرموده‏اند و حرف‏هائى كه زده‏اند، اينها ديگر بعد يك تاملى در آن بكنيم ببينيم چه ايشان گفته است و ما بايد چه بگوئيم.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته




پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:35 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 120

تاريخ: 21/8/57

بيانات امام خمينى پيرامون ابعاد سياسى - عبادى اسلام

آخرين دسيسه‏هاى حكومت نظامى‏

اعوذ بالله من الشطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

من از اينكه آقايان به واسطه تنگى جا در زحمت هستند معذرت مى‏خواهم. انشاءالله خداوند همه‏تان را حفظ كند. امروز روز عيد بود و در ايران خواستند نماز عيد را انجام بدهند لكن در خيلى جاها مانع شدند از اين كه اين مراسم مذهبى بجا بيايد. در قم با گاز اشك آور مردم را متفرق كردند كه نماز نخوانند، در بعضى جاها هم ريختند و خيلى وحشيگرى كردند. بالاخره اين تير آخرى است كه شاه در تركش داشت و با كمال وحشيگرى در تمام ايران با مردم معامله كردند و بنا دارند معامله كنند. حكومت نظامى، نخست وزير نظامى و بى‏خبر از خداى تبارك و تعالى لكن فايده ندارد، اين دست و پا زدن‏ها فايده ندارد. شاه ديگر در بين ملت پايگاهى ندارد. سلطنت رضا شاه كه از اول هم قانونى نبود حالا ديگر اگر قانونى هم بود، يك سلطنت ياغيگرى است و مردم با فرياد در همه جا خط بطلان كشيدند بر اين سلطنت. الان ياغى است شاه و با ياغيگرى دارد يغما مى‏كند، هم بيت المال را و قتل عام مى‏كند مردم را.

اسلام ديانتى عبادى - سياسى است

اين مواقفى كه در اسلام هست مثل عيد فطر، عيد اضحى (قربان) و حج، مواقف حج، نماز جمعه و جماعات كه در شب و روز انجام مى‏گيرد، اين مواقف جنبه‏هاى عبادى دارد و جنبه‏هاى سياسى اجتماعى هم دارد يعنى جنبه عباديش در جنبه سياسيش، اينها مدغمند، منضم به همند. ديانت اسلام يك ديانت عبادى تنها نيست و فقط وظيفه بين عبد و خداى تبارك و تعالى، وظيفه روحانى تنها نيست و همين طور يك مذهب و ديانت سياسى تنها نيست، عبادى است و سياسى، سياستش در عبادات مدغم است و عبادتش در سياسات مدغم است يعنى همان جنبه عبادى يك جنبه سياسى دارد، همين اجتماع در اعياد براى نماز، اين عبادت است لكن آن اجتماع خودش جنبه سياست دارد. مسلمان‏ها بايد از اين اجتماعاتى كه هست، از اين اجتماعات استفاده‏هاى زياد بكنند مثلاً مسجدها در صدر اسلام به اين صورتى كه بعدش به توسط اشخاص منحرف به اين صورت‏هاى مبتذل در آمد، در صدر اسلام اينطور

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 121

نبوده است، مسجدها محلى بوده است كه از همان مسجد ارتش راه مى‏افتاد براى جنگ با كفار و با قلدرها، از همان توى مسجد. آنجا خطبه خوانده مى‏شد، دعوت مى‏شدند مردم به اينكه فلان مثلاً آدم متعدى در فلان جا قيام كرده بر ضد مسلمين يا مال مردم را چپاول مى‏كند، قلدرى مى‏كند، انحرافات دارد و از همان مسجد راه مى‏افتادند و مى‏رفتند طرف دشمن، از همان جا قراردادها حاصل مى‏شد.

مسائل مطروحه در نماز جمعه

در خطبه نماز جمعه مقدرات مملكت بايد بيان بشود، مسائل سياسى كه در مملكت جريان بايد پيدا كند، مسائل اجتماعى كه در مملكت بايد جريان پيدا كند، گرفتارى‏هاى مسلمان‏ها، اختلافات مسلمان‏ها در آن خطبه‏ها بايد طرح بشود ورفع بشود. جنايات امثال محمدرضا خان بايد در اين خطبه‏هاى جمعه گفته بشود و انتقاد بشود. راه‏هايى كه ممكن است با آن راه‏ها اين جانى‏ها را از بين برد، در نماز جمعه بايد گفته بشود. نماز جمعه عبادت است لكن عبادتى كه مدغم در سياست است، سياست، در عبادت مدغم است.

اختلاط در مذهب مسيحيت

مثل مذهب مسيح يعنى اين مذهبى كه حالا در دست مسيحى‏ها هست و من گمان ندارم كه مسيح عليه السلام مذهبش اين بوده است كه اينها الان مى‏گويند كه هيچ كارى نداشته باشند به زندگى مردم و هيچ كارى به وضع سياسى نداشته باشند و همين بروند يك زنگى بزنند و دنبال آن زنگ هم يك عبادت مختصرى بكنند و تمام بشود برود تا آخر، نيست. من گمان نكنم كه در دنيا همچو مذهبى، مذهب مسيحى باشد. منحرف شده است اين مذاهب، مذهب يهود و همين طور مذهب نصارى انحرافات پيدا كرده است، دست در اين وارد شده است.

قرآن كتابى جامع الاطراف است

مذهب اسلام كه سندش قرآن است و محفوظ است، حتى يك كلمه تغيير نكرده است. اينطور است كه قرآن مشتمل بر همه چيز است يعنى يك كتاب آدم سازى است، همين طور كه آدم همه چيز است، معنويت دارد، ماديت دارد، ظاهر دارد، باطن دارد. قرآن كريم هم كه آمده است اين انسان را بسازد، همه ابعاد انسان را مى‏سازد يعنى كليه احتياجاتى كه انسان دارد، چه احتياجاتى كه شخص دارد و چيزهايى كه مربوط به شخص است، روابط بين شخص و خالق تبارك و تعالى و مسائل توحيد، مسائل صفات حق تعالى، مسائل قيامت، اينها هست، مسائل سياسى و اجتماعى و قضيه جنگ با كفار و اينها. قرآن پر است از اين آياتى كه اين آيات مردم را وادار كرده است و پيغمبر را مامور كرده است كه جنگ كنند با كسانى كه متعدى هستند، با ظالم‏ها جنگ بكنند، يك كتابى است كه تحرك آورده است يعنى عربى كه در آنوقت در زمانى كه وارد شد قرآن كريم، يك مردم متفرق و يك مردمى بودند

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 122

كه با خودشان همان هى ور مى‏رفتند، در بين خودشان يك جنگ و جدالى بود و هيچ فكر امور سياسى نبودند و همان بين خودشان مثل يك طوايف وحشى بودند در قبل از يك نيم قرن، قبل از يك نيم قرن در حدود سى سال اين امپراطورى‏ها را همين عده عرب كمى كه ابتدا دور رسول اكرم بودند و اينها را ساخت پيغمبر اكرم، در يك مدت كمى دو تا امپراطورى كه آنوقت تقريباً تمام دنيا زير بيرق اين امپراطورى‏ها بوده، يكى امپراطورى ايران بود و يكى هم روم بود، هر دو را آنها فتح كردند. همچو تحركى در اينها آورد كه از جزيره العرب راه افتادند آمدند ايران را گرفتند و رفتند روم را گرفتند و رفتند تا اروپا همه جا را تسخير كردند.

هدف از جهاد در اسلام

و تسخيرها تسخيرى نبود كه مثلاً فرض كنيد مثل ناپلئون باشد كه بخواهد يك مملكتى را بگيرد، تسخيرهاى اسلامى براى اين بود كه مردم را بسازد، مردم را موحد كند، مردم را عادل كند، مردم را روشن كند به مسائل. اينطور بوده است، نه اين است كه مى‏خواستند كشور گشائى كنند، نه مسائل كشور گشائى نبوده، مسائل اين بوده است كه مى‏خواستند مردم را روبراه كنند يعنى وحشى‏ها را متمدن كنند، يعنى كسانى كه همديگر را مى‏خوردند. قرآن كريم در نيم قرن، اين جمعيتى كه - هم را - هميشه جنگ مى‏كردند و يكديگر را مى‏خوردند، به يك صورت عادلانه در آورد كه با هم آنطور رفتار مى‏كردند كه ممالك متمدنه رفتار مى‏كردند و بالاتر از اين.

اسلام مكتب انسان ساز است

در هر صورت اسلام مثل مذاهب ديگر يعنى مذاهبى كه حالا ظاهرش به ما رسيده است، آنطور نيست. همه چيزهاى انسان را مى‏سازد، هم انسان را از حيث عقل مى‏سازد، هم انسان را از حيث اخلاق و تهذيب اخلاق مى‏سازد، هم انسان را از حيث ظاهر و آداب ظاهرى مى‏سازد، هم در همه امورى كه انسان به آن احتياج دارد، اسلام دخالت دارد. مثل حكومت‏ها نيست كه فقط در امور مثلاً اجتماعيشان، سياسيشان دخالت داشته باشند اما كارى به اين نداشته باشند كه خودش توى خانه چه مى‏كند، به اينها ربطى ندارد هر كس توى خانه خودش هر كارى مى‏كند، حكومت‏ها به او كارى ندارند، اگر در خانه خودش هم قمار بازى بكند حكومت چكار دارد، اگر بله بيايد خلاف مثلاً نظم بجا بياورد آنوقت حكومت‏ها مى‏آيند سراغش. اسلام، همان در منزل خودتان كه خلوت هستيد آنجا با شما كار دارد، در توى عائله‏تان كه چند نفر هستيد باز كار دارد به شما، مى‏آئيد توى همسايه‏تان، با شما نسبت به همسايه‏هايتان كار دارد، با همشهرى‏تان باز كار دارد، با هم مذهبى‏هاى‏تان كار دارد با خلاف مذهبى‏هاى‏تان هم همه، همه اينها را آداب دارد يعنى اسلام اينطور نيست كه مثل حكومت اسلامى فقط حكومت باشد، اسلام يك صورتش حكومت است، يك ورقش باب حكومت است و باب سياسات است، يك طرف ديگرش باب ساختن اين انسان است از حيث معنويات كه به خودش كار دارد، تو بايد

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 123

در اعتقادات چه باشى، در اخلاق چه باشى، در آداب عملى چه باشى، بايد چه باشد اينطور چيزها، اسلام كار دارد به همه، اينها را ساير دول و اجتماعات كارى به اينها ندارند. يعنى هيچ دولتى نمى‏آيد به شما بگويد كه شما توى خانه‏تان وقتى كه هستيد فلان كار را نبايد بكنيد، به آن كار ندارد، هر كس توى خانه‏اش هر كارى بكند اما اسلام توى خانه، تنهائى شما باشيد با شما كار دارد يعنى مى‏گويد بايد چه جور باشى، اخلاقت چه جور باشد، ادراكات عقلى‏ات چه جور باشد، اعمالت، خودت با بچه‏ات بايد چه جور آدابى داشته باشى، بچه با پدرش چه جور باشد، پدر با فرزندش چه باشد، بچه با مادرش چه جور باشد، مادر با فرزندش چطور باشد، برادر با برادرش چطور باشد، همه اين عائله با هم چطور باشند. اين عائله با عائله ديگر چطور باشد، تمام اينها را آداب دارد اسلام برايش، نظر دارد به آنها.

اسلام دينى الهى و جهانگير است

راجع به اجتماع هم نظر دارد، مسائلى دارد كه مربوط به همه بشر است، هيچ مملكتى دون مملكتى نيست، اسلام اينطور نيست كه يك مملكت داشته باشد به اسم ايران مثلاً يا به اسم عراق يا به اسم كذا، اينجورها نيست، تمام عالم تحت نظرش هست يعنى نظر اسلام به اين بوده است كه بشر بسازد، تمام بشر را، هيچ قوم و خويشى با يك قطبى، دون قطبى ندارد، با شرق يا غرب، با شمال و جنوب، با جائى هيچ قوم و خويشى ندارد، يك دين الهى است همانطورى كه خداى تبارك و تعالى خداى همه است، نه خداى شرقى‏ها و مسلمان‏ها يا غربى‏ها يا مسيحى‏ها يا يهودى‏ها، اينطور نيست، خداى همه است و نسبت به همه رازق است و عرض مى‏كنم خالق است و اينها، اسلام هم يك دينى است مال همه، يعنى آمده است كه همه بشر را به اين صورتى كه مى‏خواهد در آورد، به يك صورت عادلانه در آورد، به صورتى كه يك بشر به بشر ديگر يك قطره، به قدر يك سر سوزن تعدى نكند، يك بشر با بچه خودش تعدى نكند، با زن خودش تعدى نكند، يك زن با شوهر خودش تعدى نكند، دو تا برادر با هم تعدى نكنند، اينها با رفقاى ديگرشان تعدى نكنند، مى‏خواهد يك انسان عادل به تمام معنا كه انسان باشد، هم عقليتش عقليت انسان باشد، هم نفسيتش نفسيت انسان باشد، هم ظاهرش ظاهر انسان و مودب به آداب انسانى باشد، مى‏خواهد اين مطلب را اجرا بكند.

اجتماعات اسلامى مظهر همبستگى و اخوت است

يك شعبه از اسلام هم عبارت از حكومتش هست كه همين حكومت هم در همين آداب شرعيه مسائل حكومتى هم هست مثلاً در حج، اين مواقفى كه در حج هست و مردم را دعوت كرده است ذات مقدس حق تعالى كه بروند به حج و آنجا مواقف دارد. مسلمين نتوانستند آنطورى كه حج بايد استفاده ازش بشود، استفاده كنند. اين يك مجمع عمومى است از همه طوائف مسلمين، يك دعوتى است از تمام طوائف كه هر جورى هستند، در شرق اقصى هستند يا در غرب ابعد هستند، هر جائى مى‏خواهند باشند، شمال، جنوب، هر جا، در هر مملكتى كه هستند دعوت شده‏اند مردم، آن هم ناس دعوت شده‏اند،

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 124

نه اينكه فقط مسلمين، همه بايد مسلم بشوند و همه بايد بروند يعنى كسانى كه مستطيع هستند، اشخاص مستطيع كه بتوانند خودشان را به مكه برسانند. اينها را دعوت كرده كه بروند در آنجا هر سال يك دفعه. يك مجمع عمومى مى‏خواسته است تشكيل بدهد در آنجا، در مجمع عمومى اگر مسلمين قدر بدانند حل مسايلى كه، مشكلاتى كه از براى طوائف مسلمين است در آنجا بايد بشود مثلاً اگر مسلمين ايران بروند در آنجا و مسائلشان را براى مردم ديگر بگويند بر مسلمين ديگر لازم است كه در اين مسائل و مشكلات با اينها همراهى بكنند و همه اينهائى كه آمدند به حج وقتى فهميدند كه مثلاً ايران چه مى‏خواهد، چه مى‏كند، دولت ايران به مردم چه مى‏كند، همه اينها وقتى كه مى‏روند به بلاد خودشان تبليغ كنند كه چه و همين طور اگر آنها هم يك چيزى ديدند از حكومت خودشان يا از مردم خودشان ديدند و اينجا آمدند و به آنها عرضه داشتند اينها هم مكلفند كه از آنها همراهى بكنند. اينطور است اسلام كه اجتماعاتش اجتماعات سياسى است در عين حالى كه عبادت است. نماز جماعت را انسان خيال مى‏كند خوب يك عبادتى است كه با هم جمع مى‏شوند يك نمازى را مى‏خوانند لكن در اين جماعت‏ها مسائل سياسى بايد طرح بشود يعنى آن كسى كه هفته‏اى يك دفعه در منبر مى‏رود و نماز جمعه مى‏خواند و منبر مى‏رود و خطبه مى‏خواند بايد مسائل سياسى مسلمين را در آنجا طرح بكند و بگويد و آن چيزهائى كه، مثلاً اشتباهاتى كه از دولت‏ها واقع مى‏شود، در آنجا طرح بشود و مردم را هدايت كند به، هم زندگيشان و هم مبداشان و هم معادشان و هم چيزهائى كه در زندگى لازم دارند.

جنايات رژيم شاه و وظايف مردم

و در هر صورت حالا كه مملكت ايران جورى شده است كه از عبادات مردم هم حالا با سرنيزه جلو مى‏گيرند، امروز نگذاشتند كه در قم اين فريضه الهى بجا بيايد، در جاهاى ديگر هم همين طور - اشتباه اينها - حالا تمام اخبار به ما نرسيده است لكن خيلى، در بسيارى از جاها كشتار بوده است و مردم را با سرنيزه جواب داده‏اند و جواب اشخاصى كه مى‏گويند كه آقا مخازن ما را نده به ديگران، جواب اشخاصى كه مى‏گويند ما آزادى مى‏خواهيم اينقدر اختناق پنجاه ساله ما را خفه كرد، جواب اشخاصى كه مى‏گويند كه ما استقلال مى‏خواهيم، تو همه مملكت ما را به ديگران دادى، جوابش حالا اين است كه نخست وزير نظامى و وزراى نظامى و حكومت نظامى و با نظام مى‏خواهد خودش را نگه دارد. از آن طرف چماق به دست‏ها را مى‏ريزد به جان مردم، از آن طرف حكومت نظامى را درست مى‏كند. از اين طرف مى‏گويد بايد نظم باشد، از آن طرف خودش شلوغكارى، دستور مى‏دهد كه چماق به دستها را بريزند توى شهر و شهرها را آتش بزنند و چه بكنند. اين وضع مملكت ما و اين وضع حكومت شاه و اين وضع زندگى آخر نكبت‏بار اين مرد خبيث است و بر همه ماها هست كه به اين مسلمين كه در ايران هستند كمك بكنيم لااقل كمك تبليغاتى بكنيم كه به اشخاصى كه در اينجا ملاقات مى‏كنيد يا مثلاًاين اروپائى‏ها را كه ملاقات مى‏كنيد به اينها بفهمانيد كه مساله اين است، اينطور نيست كه مردم ايران يك مردم عرض مى‏كنم كه وحشى هستند و اينها مى‏خواهند تاديبشان كنند و نمى‏شود، چنانچه شاه

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 125

اينطور معرفى مى‏كند شما را. شما به مردم بگوئيد كه مردم ايران يك مردمى هستند كه مى‏خواهند از دست اين ظلم نجات پيدا بكنند، مى‏خواهند آزاد بشوند، مى‏خواهند مستقل بشوند، مى‏خواهند زندگى انسانى بكنند و اين مرد نمى‏گذارد اين كار را بكنند.

خداوند انشاءالله همه‏تان را حفظ كند، موفق باشيد انشاءالله.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

 


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:35 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

  

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 134

تاريخ: 22/8/57

بيانات امام خمينى در مورد خواسته‏هاى ملت

غير قابل باور بودن اظهارات شاه مبنى بر عدم اطلاع از خيانت‏ها و جنايت‏ها

اعوذبالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

ما سه اصل پيشنهاد كرديم كه حالا مى‏خواهيم ببينيم كه آيا آنهائى كه محتمل است مخالفت بكنند با اين اصول با كدام يك از اينها مخالفت مى‏كنند.

يك اصل اين بود كه ملت ايران چنانچه در اين مدت از تظاهراتشان، از شعارشان ظاهر شد اين سلطنت سلسله پهلوى را نمى‏خواهند و اين يك رفراندمى بود كه سرتاسر كشور به آن راى دادند، با فرياد به آن راى دادند كه ما نمى‏خواهيم اين سلسله پهلوى را. خوب اگر كسى با اين مخالف است و در مقابل ملت ايران مى‏گويد كه ما مى‏خواهيم كه سلسله پهلوى همين طورى كه بودند باز باشند عرض كرديم كه يك دفعه مى‏گويد كه اين كارهائى كه شاه كرده است ما تصديق داريم كه اين كارها را كرده لكن اين كارها خوب است، اينكه نفت ما را داده است به آمريكا در مقابلش يك مقدار آهن خريده است كه به درد ما نمى‏خورد، اينكه فرهنگ ما را به عقب رانده است، اينكه اينهمه جوان‏هاى ما را كشته است، اينهمه حبس‏ها، اينهمه زجرها، اين اختناق‏ها، اينها را قبول دارد كه اينها كرده‏اند لكن مى‏گويد اينها كار خوبى است. اگر كسى اين مطلب را بگويد، خوب است كه اعلام كند و امضا كند كه من آن آدمى هستم كه اين كارها را مى‏گويم خوب است. من گمان ندارم كسى در تمام ايران پيدا بشود كه يك همچو اعلامى بكند. و يا اين است كه مى‏گويد كه نه، اين كارها را نكردند اينها و اينها را كسان ديگرى كردند. چنانچه بعضى همچو چيزى گفته‏اند كه اعليحضرت بى اطلاع بودند از اين مسائل، اصلا هر چه گذشته بر اين مملكت و هر چه ظلم شده است و هر چه خيانت شده، ديگران كردند و شاه اصلا اطلاع از اين مسائل ندارد. همه افراد ايران اطلاع دارند، الا شاه!! شاه توى اين جمعيت نبوده است؟! در بين اين مردم نبوده است؟! ايشان كه در فرمايشات خودشان هميشه مى‏گويند كه همه كارها به دست من انجام مى‏گيرد. و ديگران هم همين طور مى‏گويند كه هر چه عمل مى‏شود به دست شاه است. در قضيه مدرسه فيضيه كه ريختند و در مدرسه فيضيه آن كارها را كردند، ما آنوقت مى‏ديديم كه به هر كس مراجعه مى‏شد، مى‏گفتند كه اعليحضرت فرموده است. چنانچه ما آن روز در يكى از اعلاميه‏ها همين مطلب را نوشتيم كه به هر جا مراجعه مى‏شود، مى‏گويند كه اعليحضرت

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 135

فرموده‏اند، اعليحضرت فرموده‏اند كه برويد مدرسه فيضيه را بهم بريزيد و چه بكنيد. و راست هم مى‏گفتند، كسان ديگر يك چنين كارهائى را اجازه - نمى‏داد - نمى‏توانستند بدهند بدون اطلاع شاه، شاه كه تمام نظام ايران در تحت رهبرى ايشان هست (ايشان هم خودشان قبول دارند اين را) و در نظام نمى‏شود حكم قتل كسى را يا حكم غارت يك جائى را يا حكم قتل عام يك ناحيه‏اى را يك رئيس شهربانى بدهد يا يك ارتشبد بدهد، هيچ كدام نمى‏توانند. همه اينها بايد با امر خود شاه يا اجازه او باشد .اينها بايد اجازه بخواهند از او و او اجازه بدهد. همه اين قراردادهائى كه در مجلس واقع شده و مجلس نوشته و گذرانده و اينها همه، بگوئيم كه شاه اصلاً اطلاع نداشته است؟ ايشان در حال غش بوده در اين مدتى كه سلطنت كرده است؟! خوب، اگر در حال غش نباشد، آدم بيدار باشد و شاه يك مملكتى هم باشد آن هم يك شاهى كه همه مى‏دانند كه همه كارها دست خود اين است و همه ديكتاتورى‏ها را اين دارد مى‏كند، آنوقت كسى بگويد كه (چنانچه گفتند، اينهائى كه طرفداران شاه و آمريكا، اين حرف‏ها را گفتند كه) گناهى گردن ايشان نيست، ايشان هيچ اطلاعى از اين مسائل نداشتند. شاه كه آمد در قم و در حضور اينهمه جمعيت ايستاد و نطق كرد و بدگوئى كرد به علماى اسلام و بدگوئى كرد به طبقات مردم، اين گناهش گردن ديگران است!! ايشان اطلاع اصلاً نداشته از اين مسائل!! شاهى كه پشت راديو مى‏گويد كه اين ملاها، اين فلان، اينها ارتجاعى هستند، اينها چه هستند، به مردم امر مى‏كند كه از اينها مثل حيوان نجس احتراز بكنيد، ايشان اطلاعى نداشته است!! اين چه گناهى شد، گناهش گردن ديگران است كه چيز كرده‏اند!! ايشان اطلاعى نداشته است!! به‏ايشان ديكته كرده‏اند، ايشان هم ندانسته‏اند اينها چه نوشته‏اند اينجا، از رو خوانده است مثل بچه‏هائى كه يك چيزى مى‏خوانند و متوجه نمى‏شوند مفادش چيست، ايشان هم خوانده و نفهميده است كه مفاد اين چه هست!! قضيه اطلاحات ارضى به اصطلاح خودشان و اين بساطى كه درست كردند و ايشان خودش مى‏گويد (انقلاب شاه و ملت، انقلاب سفيد) ايشان كه مى‏گويد انقلاب (شاه و ملت)، نه اين انقلاب شاه و ملت نبوده است، شاه بى اطلاع از اين مسائل بوده است!! خودش كه مى‏گويد (انقلاب شاه و ملت) روى كاغذى اين را نوشته‏اند كه اين را بخوان و اين آنقدر ادراك نمى‏كند كه بفهمد انقلاب شاه و ملت يعنى شاه هم دخالت دارد!! اين همين اين عبارت را مى‏خواند و نمى‏داند چه چيز نوشته است روى اينجا!! (به منطق اين آقائى كه مى‏گويد شاه بى اطلاع بوده است، از همه امور بى اطلاع است) پس اينكه نمى‏شود كسى باورش بياييد. حالا فرضاً يكى هم اين حرف را بزند اما ماها مى‏توانيم باور بكنيم كه اين شاه كه همه كارها را خودش مى‏گويد كه بايد به نظر من باشد و منم كه همه كارها را انجام مى‏دهم و ديگران را هيچ حساب نمى‏كرد، تا چند وقت پيش از اين اصلا نه وزيرى و نه وكيل و نه چيزى، هر چه او مى‏گويد، آن بايد بشود، چيزهاى ديگر چه است! پس اين مطلب را نمى‏شود گفت كه، نمى‏توانيم بگوئيم كه اين كارها همه خوب بوده است و اين كه كرده است، خوب كارى كرده است. اين را كه نمى‏توانيم بگوئيم. نمى‏توانيم بگوئيم كه اين كارها بد بوده است لكن شاه بى اطلاع بوده است از اين مسائل و اينها همين طور خودبخود ديگران كرده‏اند و نسبت به شاه داده‏اند. چنانچه حالا دارند يك‏

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 136

دسته‏اى را كه از رفقاى ايشان بوده و - عرض مى‏كنم كه - با هم در جرم‏ها شريك بودند، حالا اين دسته را گرفته‏اند. حالا من هم نمى‏دانم چه جورى گرفته‏اند يعنى واقعاً يك حقيقتى است اين يا اينكه مى‏خواهند مردم را بازى بدهند، آنها با0ز رفاقت خودشان باقى است و اينها را به صورت مثلاً از مردم مخفى كرده‏اند، يك جائى هم برايشان، جاى خوبى هم درست كردند، اين را ما اطلاع نداريم. حالا ما فرض مى‏كنيم كه ايشان با آنها ديگر وفا نكرده و شريك‏ها را گرفته‏اند. اينها البته مى‏خواهند همچو صورتى را، ايشان هم خيال دارد يك همچو صورتى را به ذهن مردم بياورد كه حالا كه من فهميدم كه اينها خيانت كرده‏اند، حالا همه اينها را ديگر من مى‏گيرم. معلوم شد كه اينها خيانتكارند. 12، 13 سال، 14 سال كسى وزير او بوده و عرض مى‏كنم با هم همه كارها را انجام داده‏اند، حالا تازه ايشان اين چند روزى كه مردم مقابلش ايستاده‏اند، حالا فهميده است كه اينها كارهاى بدى كرده‏اند كه اين مردم دارند اينطور هياهو مى‏كنند و حالا اينها را گرفتند براى اينكه مردم بفهمند كه نخير، اعليحضرت مى‏خواهند اصلاحات كنند، همانطور كه اصلاحات ارضى كردند و انقلاب سفيد درست كردند، حالا مى‏خواهند انقلاب ادارى كنند و مى‏خواهند مسائل را درست كنند و وزرا را بگيرند و وزراى زمان كذا و زمان كذا و مى‏خواهند كارها را درست كنند. ديگر مردم چه حرفى دارند!! اين هم كه كسى باورشان ديگر از ايشان نمى‏آيد كه اينطور كارها بدون اطلاع ايشان شده است.

شرط قبولى توبه شاه، جبران حقوق بر باد رفته

ملت خوب يك صحبت ديگر هم ممكن است كسى بكند كه نخير، اين همه بد بوده است و ايشان هم كرده‏اند لكن توبه قبول است. آمده است مى‏گويد من توبه كردم، توبه پيش خلق و خالق قبول است و هر كه يك كارى بكند توبه بكند ولو هر چه كار بدى باشد، اين را بايد از او قبول بكنيم. اين هم يك راه است كه كسى بگويد كه حالا ديگر شاه سلطنت بكند و حكومت نكند و توبه هم كرده است و كارهائى هم كه تا حالا كرده است تمام، هيچى ديگر، حالا توبه كرده. در توبه هم اين مطلب هست. (حالا اگر ما فرض كنيم توبه هم بكند) توبه پيش خدا هم قبول نيست مگر اينكه آن چيزهائى كه مربوط به حقوق مردم است رد بشود. اگر يك كسى را كشت و بعد بگويد من توبه كردم، اين توبه قبول نيست بايد اين را كه كشته است جبران بكند، وقتى جبران كرد آنوقت پيش خدا هم وقتى توبه بكند، قبول است. ايشان بدون جبران، چون شخص اول مملكت است، خدا يك حساب ديگرى برايش باز مى‏كند؟! شخص اول مملكت را ديگر خدا حساب اين را نمى‏كند كه اين بيست و چند سال جرم مرتكب شده است، اموال مردم را خورده است، نفوس مردم را تلف كرده است، امر به خرابى‏ها كرده است، خيانت‏ها كرده است، جنايت‏ها كرده است!! خدا از باب اينكه ايشان شاهند، (معلوم مى‏شود كه پيش خدا مثلاً به منطق اينها شاه و غير شاه فرق دارد) چون شاه است، از اين جهت مى‏گويد كه نه اين ديگر قبول است!! مردم كه جوان‏هايشان از بين رفته‏اند، بروند گم بشوند اينها چه هستند، مقابل شاه كه نمى‏شود اين حرف‏ها را زد!! بگوئيم كه توبه ايشان قبول است بدون اينكه شرايط توبه قبول باشد؟ اگر

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 137

مردم عادى مال مردم را خورده‏اند، بگويد توبه كردم، مال مردم را بايد بدهد تا توبه باشد والا اين همان توبه گرگ مى‏شود و ايشان خوب، بيايند حالا اگر واقعاً توبه كرده‏اند، بسم الله بيايند در بانك‏هاى خارجه را اول باز بكنند و اين اموالى كه در اين بانك‏ها هست، اينها را برگردانند به ملت. اين يك راهش، تا برسيم به كشته‏ها، حالا راه مالى‏اش. اينهمه اموال مردم را اتلاف كرده است و اينهمه نفت را داده به غير و در مقابلش يك چيزى كه به درد ملت نمى‏خورد بلكه ضرر براى ملت دارد، بيايد اول اينها را جبران كند، اعلام كند كه من مى‏خواهم جبران كنم. ايشان اعلام كرده است، مى‏گويند كه اعلام كرده است به اينكه اين خاندان من هم، اين كسانى كه مربوط به من هستند اينها هم بايد رسيدگى بشود، ببينيم كه آيا اينها خلافى كرده‏اند؟ نكرده‏اند؟ اگر خلافى كرده‏اند خوب اينها هم بايد محاكمه بشوند! ايشان باز... كه خاندان ايشان خلافى كردند يا نكردند؟ معلوم مى‏شود اين هم از آن مسائلى است كه مخفى است برايشان و اطلاع ندارند!! حالا مى‏خواهند ببينند كه آيا اين خاندان به كسى خلافى كرده‏اند، يك جرمى كرده‏اند!، اگر مرتكب شده‏اند. خوب حالا خود ايشان كه مى‏گويد كه توبه كردم و مقابل ملت مى‏ايستد و مى‏گويد كه خوب، من يك اشتباهاتى كرده‏ام و حالا تعهد مى‏كنم كه نكنم و حالا متلزمم كه ديگر نكنم، ضمانت مى‏كنم و اينها را مكرر مى‏كند. خوب يك كسى مى‏ايستد، يك ملت مى‏ايستند مقابل او، مى‏گويند كه تا حالا اين كارها را كه كردى، خوب جبران بكن، آنوقت بگو كه ضمانت مى‏كنم. مساله يك مساله حقوقى است، همچو نيست كه يك مساله‏اى بين تو و خدا باشد، خدا بين تو و خودش را ممكن است كه بيامرزد. ما وكيل عمومى خدا نيستيم، اما خدا قبول نمى‏كند مگر كه مسائل حقوقى حل بشود. حق مردم به عهده تو است الان، تو الان حق يك ملت در عهده‏ات است. تو مال‏هائى كه مال اين ملت است به باد داده‏اى، تو ده سال جوان‏هاى ما را در توى محبس با آن وضع با آنها رفتار كردى و امر كردى كه اينطور بكنند. خوب اينها را بايد جبران بكنى تا بعد بگوئى (استغفرالله )، تو جبران نكرده مى‏گوئى كه من توبه كردم، ما باورمان مى‏آيد كه تو توبه كار هستى؟! ملت نشاخته‏اند تو را؟! مگر شما آن اولى هم كه آمدى سلطنت كردى همه اين التزامات (اول قانوناً بايد التزام بدهى) همه اين التزام‏ها را دادى و بعد آمدى (به قول خودت) اين اشتباه‏ها را كردى. تو از اين به بعد ديگر اشتباه بكن نيستى؟! يا اينكه باز اين را مى‏گوئى كه مردم را به غفلت بياندازى و باز مشغول بشوى به اين كارهاى اشتباهى كه مى‏گوئى كردم؟

پس آنكه موافق با ايشان است و اصل اول ما را كه عبارت از رفتن شاه و اين سلسله است مى‏گويد قبول ندارم، بايد يكى از اين مسائل را قائل بشود به اينكه نه همه كارهاى ايشان خوب بوده و شماها ملتفت نيستيد، مردم ملتفت نيستند كه اختناق يك چيز خوبى‏است، نه خوب است و ايشان كارهاى خوبى كرده‏اند، همه‏اش اختناق و اينطور چيزهاست، اينها هم خوب است. يا خير، نكرده است ايشان با بى اطلاع بوده است يا توبه كرده ايشان. وقتى اين راه‏ها همه بسته باشد، خوب بايد ايشان نباشد.

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 138

شاه و شوراى سلطنت هر دو آلت دستى براى تامين مقاصد اجانب

يك مطلب ديگر هم هست كه خوب ايشان نباشند، ايشان بروند و بعد آقازاده ايشان بيايند و عيال محترم ايشان بيايند و شوراى سلطنتى تشكيل بشود و اداره بكنند. آنها كه كارى نكرده‏اند ديگر، آنها ديگر خوب و صحيح هستند!! ملت ايران نمى‏تواند اينها را بپذيرد. يك ملتى كه از يك شخصى اين همه رنج برده و از پدرش آن همه رنج برده است، آن همه خيانت ديده است، اين احتمال را مى‏دهد كه اين پسر هم پسر همان پدر است، چنانچه اين پدر هم پسر همان پدر بود. و از خطاهاى ملت ما اين بود كه گذاشتند اين پسر بعد از آن پدر بيايد سلطنت بكند و بسيار آسان بود آن وقت اگر پيشنهاد مى‏كردند به اين متفقين و آن وقت مى‏ايستادند و مى‏گفتند: ما اين را نمى‏خواهيم آن وقت بسيار آسان بود كه ايشان نباشند. خوب، اين پسر، پسر همين پدر است. شنيدم گفته است كه اين پدر من بى خود اين حبسى‏ها را نگه داشته و اينها خرج دارند، اينها را بكشد، از بين ببريد اينها. مى‏گويند اينطور ايشان گفته است كه اين حبسى‏ها را براى چه خرجشان را مى‏دهند، بكشدشان. اگر احتمال اين معنا را بدهند ملت، يك مساله مهمى است. مسائل مهمه را احتمال هم وقتى كه انسان بدهد، بايد احتياط كند او را. اگر شما يك احتمال صحيحى بدهيد كه از اين اطاق وقتى كه مى‏رويد بيرون، يك حيوان، يك سبعى در اينجا هست كه شمارا مى‏كشد، نخواهيد رفت از اينجا بيرون همان احتمالش را بدهيد. خوب حالا ما اين احتمال را نمى‏دهيم اما اگر من احتمال اين معنا را بدهم كه يك، شما احتمال اين معنا را بدهيد كه بيرون اينجا يك سبعى است آدمكش، احتياط مى‏كنيد، نمى‏رويد بيرون. ما احتمال اين معنى را مى‏دهيم كه اين خانواده سبعى هستند كه اينها ملت را خواهند به باد داد. همانطورى كه تا حالا كرده‏اند بعد از اين هم خواهند كرد. يك آلت دستى هستند از غير (مساله اين حرف‏ها نيست كه، ما حالا روى احتمال داريم صحبت مى‏كنيم والا مساله احتمال نيست) ايشان يك آلت دستى است، پدر ايشان هم يك آلت دستى بود. آنها مى‏خواهند حالا آن آلت دست ديگرى آن بعدى را آلت دست قرار بدهند براى خودشان و چطور ملت مى‏تواند قبول بكند كه اينها باز باشند و - عرض مى‏كنم كه - آقائى بكنند بر ملتى در صورتى كه آنطور خيانت‏ها را كرده‏اند. بنابراين اصل اول ما را گمان ندارم كه بتواند كسى انكار كند كه اين اصل نبايد باشد.

سلب اختيار از مردم، اساس رژيم تحميلى سلطنتى

يكى هم قضيه اصل دوم اين است كه اصل رژيم سلطنتى بى ربط است. رژيم سلطنتى رژيم كهنه ارتجاعى است، در وقت خودش هم بى ربط بوده است. اينكه ارتجاع مى‏گوئيم، يك وقت اين است كه يك چيزى در وقت خودش خوب بوده است ولى حالا ديگر كهنه شده است، سلطنت اگر چنانچه در وقت خودش هم يك چيزى بوده، حالا ديگر كهنه شده است، ديگر سلطنت يك مساله ارتجاعى است لكن سلطنت از اول چيز مزخرفى بوده است، يك آدم سلطان بر يك مردم بدون اينكه مردم اختيارى داشته باشند! حالا آن شخص اول و سلطان اولش كه هميشه با زور آمده‏اند به مردم

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 139

تحميل شده‏اند، هيچ وقت نبوده است كه مردم اراده داشته باشند در تعيين يك سلطان، هميشه با قلدرى و زور آمده‏اند و تحميل كرده‏اند بر مردم و ظلم خودشان را بر مردم تحميل كرده‏اند و هر كارى خواسته‏اند به سر ملت‏ها آورده‏اند و بعد هم كه يك سلسله‏اى، اولى دزد بود و همه كارهاى زشت را مى‏كرد حالا اصلا در رژيم‏هاى دنيا اين جزو مضحكه‏هاست، يك كسى مى‏آيد برخلاف مثلاً يك رژيمى قيام مى‏كند، اين حالا كه قيام كرد، اين قيام غلط است، اين مجرم است، قيام كرده است بر ضد يك رژيمى، آمد و غلبه كرد و كشت و زد و همه كار زشت را كرد و غالب شد، حالا كه غالب شد همه مى‏شناسند او را، حالا شد اعليحضرت، تا حالا دزد بود، يك راهزنى آمد و زد و مثلاً سلسله قاجاريه را مى‏خواهد به هم بزند، تا حالا اسمش اين بود كه اين آدم قيام برخلاف سلطنت كرده و چطور است و اين دزد است و اين خائن است و همه اين حرف‏ها را و لقب‏ها را به او مى‏دادند، حالا زورش زياد شده و زد و آنها را بيرون كرد، تا بيرون كرد آقاى آمريكا از آن طرف ايشان را مى‏شناسد و آقاى انگلستان هم از آن طرف مى‏شناسد و حالا شد اعليحضرت و هر كه بر ضد اين قيام كند مجرم است. تا حالا ايشان مجرم بوده است، حالا كه، به زور به مردم غلبه كرد و او را زد و بيرون كرد، همين دزد شد (اعليحضرت )! بناى دولت‏ها اين است همين دزدى كه تا حالا دزد بود و اگر گرفته بودند او را، مى‏گشتند او را و همه هم مى‏گفتند صحيح است اين كشتن، حالا كه زور شد و غلبه كرد، حالا ديگر مى‏شناسند او را يكى بعد از ديگرى. همين پريروز افغانستان همين طور شد ديگر. همين پريروز افغانستان بعد از اينكه اينها آمدند، اول هى اينها آمدند و چه، هى حرف‏ها مى‏زدند برايشان، وقتى كه غلبه كردند او از آن طرف شناختش، او از آن ور شناختش، او از آن طرف شناختش.

بنابراين است كه همه ديگر اين دزد سر گردنه را حالا ديگر از اين به بعد القاب تغيير كرد، شد (اعليحضرت ) و هر كس بر خلافش بگويد، خلاف رژيم سلطنتى او چيزى بگويد يا اهانتى بر او بكند چند سال هم حبس بايد برود. اصل رژيم سلطنتى از اول يك چيز غلطى بوده. چه معنى دارد كه يك نفر آدم كه مثل همه ماها هست اكثر آنها هم از همه اين جمعيت‏ها كمتر بوده‏اند. ادراكاتشان هم كمتر بوده است، اكثراً اينجورى بوده‏اند، خوب بله قلدرى را داشتند، قلدرى‏ها را داشتند خيلى زورمند بودند اما ادراكاتشان مثل يك آدم متعارف هم خيلى‏هايشان نبوده، آنوقت اين شد شخص اول و شد شاه، بعدش ديگر به مردم هيچ ارتباط ندارد. خوب، حالا فرض ما مى‏كنيم كه آن مجلسى كه رضا شاه با سرنيزه درست كرد و همه ديديم، نه يك مجلس ملى بود و ملت آمد و ديد كه قاجاريه مثلا خلاف هستند، آنها را كنار گذاشت و شد ايشان، بعد ديگر از اختيار مردم شد بيرون براى اينكه حالا ايشان با اختيار مردم شد بعد هر كارى بكند، مردم هر چه فرياد بزنند كه آقا تو با اختيار ما، با انتخاب ما شاه شدى ما نمى‏خواهيم ديگر، برو سراغ كارت، ديگر گوش نمى‏دهند، ديگر سرنيزه است. مثل همين حالايى كه پيش آمده، آنها قرار دادند، يك كسى را انتخاب كردند، آن طبقه جلو انتخاب كردند حالا ما بايد جرم اين پسره را هم بكشيم. ما انتخاب كرديم اين را؟! آخر اين عقلايى است كه در 50 سال قبل يك طبقه ديگر، يك جمعيت ديگر يك كسى را انتخاب كنند به سلطنت بعد پسر او بى انتخاب اين مردم و با

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 140

مخالفت اين مردم باز سلطان باشد بر اين مردم؟ يعنى هر كارى كه بخواهد بكند (نخير، سلطان مشروطه باشد)، بى انتخاب مردم چراباشد؟ چه معنا دارد؟ هر كسى، هر جمعيتى، هر اجتماعى حق اوليش اين است كه خودش انتخاب بكند يك چيزى را كه راجع به مقدرات مملكت خودش است. كدام يك از اين ملت ما، الان اين طبقه اگر در تمام ايران شما بگرديد يك نفر را پيدا بكنيد كه بگويد من دخالت داشتم در انتخاب محمدرضا خان به سلطنت، پيدا نمى‏كنيد. هيچ كس، هيچ كس دخالت نداشت است. موهبت الهى بوده است (به قول خودشان) بدون اينكه مردم دخالت داشته باشند. خوب، در قانون اساسى غلط ما اين است كه سلطنت يك موهبت الهى است كه ملت مى‏دهند به يك شحصى. خوب ما حالا قبول كرديم، يك موهبت الهى است كه ملت مى‏دهند، كى ملت دادند اين را؟ كى ملت اصلاً اختيار در اين باب داشتند؟ ايشان كودتا كرد و آمد ايران، آمد تهران - را - از قزوين آمد تهران را گرفت و كودتا كرد و يك عده‏اى را گرفت و حبس كرد و كم كم ماند. اولش نمى‏دانم رئيس قشون بود و بعد كم كم شد وزير جنگ و بعد كم كم شد نخست وزير و بعد هم با سرنيزه مجلس درست كرد و با سرنيزه الزام كرد اينها را كه بايد قاجاريه را خلع بكنيد و بايد من سلطنت كنم، همه‏اش سرنيزه بود. موهبت الهى كه مردم مى‏دهند، فرض كنيم كه مطلبش اين است كه اين موهبت الهى است و مردم مى‏دهند به يك كسى، مردم مى‏دهند، آخر مردم كجا دادند؟ كى مردم همچو كارى كردند؟ و من عرض كردم كه حالا ما فرض مى‏كنيم كه اين مردم هم دادند به پدر ايشان و خوب حالا بعدش چه؟ آن جمعيتى كه آنجا بوده‏اند يك كسى را وكيل كرده، وكيل من كه نبوده است پدر من. شما همه‏تان آن زمان هيچ يادتان نيست، هيچ كدامتان راى آن وقت نداشتيد، نبوديد تا راى بدهيد. هيچ كدام شما آن وقت نبوديد، ما هم كه بوديم كه راى نداشتيم، خوب، راى كه به او ندادند. حالا ما فرض مى‏كنيم كه يك جمعيت راى دادند به او، الان كه ما مى‏خواهيم زندگى بكنيم، مقدرات مملكت‏مان را تحت نظر يك كسى قرار بدهيم يك كسى بخواهد دخالت در امور مملكتى ما بكند بدون اينكه ما اصلاً اطلاعى داشته باشيم و بدون اينكه اختيارى داشته باشيم ايشان بايد هر كارى دلش مى‏خواهد بكند؟

مخالفت مردم با سلطه خاندان پهلوى و اصل رژيم سلطنتى

بنابراين اصلاً رژيم سلطنتى يك چيز غلطى است. رژيم سلطنتى چيست؟ بايد مردم خودشان يك كسى را تعيين كنند. مثلاً فرض كنيد كه يك وكيلى را تعيين مى‏كنند برايشان كار بكند، بايد مردم خودشان يكى را تعيين كنند كه او دخالت كند در امورشان، هر وقت او را نخواستند، بگويند برو گم شو! يك رژيمى كه اينطور استقرار دارد اگر انسان فهميد به اينكه، هر آدمى بفهمد كه هر كارى بكند ديگر از دست مردم خارج است كه بگويند برو، ديگر او هست تا آخر، سلطنت اينطورى است كه يك كسى كه سلطان شد ديگر او هست، بيخ ريش مردم هست، يك همچو آدمى هر چه خلاف بخواهد بكند دستش باز است خوف اين را ندارد كه عزلش بكنند، عزلى توى كار نيست، او هست تا آخر (همه هم شاهدوست‏اند)! اما اگر بنا باشد كه يك نفر آدم را پنج سال، ده سال، هشت سال بگويند كه شما بيا در

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 141

اين مملكت رئيس جمهور مثلاً باش، كارهاى اين مملكت را اداره بكن، خود مردم آزاد يكى را تعيين بكنند، اين آدم هر چه هم بد باشد به فكر خودش هست لااقل، براى اينكه مى‏گويد خوب من پنج سال ديگر رئيس جمهور افتاده‏ام، وقتى افتادم پدر مرا مردم در مى‏آورند، اگر به يك كسى ظلم كرده باشم اينها پدر من را در مى‏آورند، حالا قدرت دست من است بعد از پنج سال ديگر يك آدمى هستم عادى، مثل ساير مردم. نمى‏كند قهراً. اصلا از اول رژيم سلطنتى يك چيز غلطى بوده است و تحميل شده است به مردم. اصل دوم ما هم اين است كه رژيم سلطنتى يك اصلى است بى ربط، بايد اختيار دست مردم باشد. اين يك مساله عقلى است، هر عاقلى اين مطلب را قبول دارد كه مقدرات هر كسى بايد دست خودش باشد، مائى كه، يك جمعيتى كه مملكت مال خودشان است، چيزهائى كه در مملكت است بايد به صرفه خودشان خرج بشود، بايد همه چيز اين مملكت در راه صلاح خود اين مملكت باشد يك كسى كه اصلش با مردم جداست و مى‏گويد كه مردم چكاره هستند من خودم هر كارى دلم مى‏خواهد بكنم، چطور مى‏شود مقدراتش را مردم دست يك همچو آدمى بدهند كه هر كارى دلش مى‏خواهد بكند و به مردم ديگر دخالت نباشد؟ به خلاف اينكه مردم امسال يك كسى را قرار بدهند، همه جمع بشوند با هم قرار بدهند كه اين آقا رئيس جمهور ما، پنج سال هم ايشان رئيس جمهور. ما فرض مى‏كنيم كه يك آدمى باشد كه خيلى جلب باشد، اين آدم خيلى جلب نمى‏تواند، عقل اجازه‏اش نمى‏دهد كه در اين پنج سال تو هر كارى دارى بكن، هر چه هم مى‏خواهى ظلم بكن و - عرض مى‏كنم كه - چه مى‏شود. ما فرض مى‏كنيم نه ديگر حقى براى مردم نباشد و حال آنكه در جمهورى حق است و مردم مى‏توانند بگويند نه، تو غلط كردى برو دنبال كارت، اگر جمهورى اسلامى باشد كه ديگر واضح است براى اينكه اسلام براى آن كس كه سرپرستى براى مردم مى‏خواهد بكند ولايت بر مردم دارد يك شرايطى قرار داده است كه وقتى يك شرطش نباشد، خود به خود ساقط است، تمام است، ديگر لازم نيست كه مردم جمع بشود، اصلاً خودش هيچ است اگر بيجا اگر - يك سيلى بزند، رئيس جمهور اسلام اگر يك سيلى بيجا به يك نفر بزند ساقط است، تمام شد رياست جمهوريش ديگر و بايد برود سراغ كارش آن سيلى را هم عوضش بايد بيايد بزند توى صورتش. ما يك همچو چيزى مى‏خواهيم.

بنابراين اصل اول كه عبارت از اينكه ما اين خاندان را نمى‏خواهيم اين واضح است، بايد همين طور باشد، مردم هم با ما موافقند. مساله مردمى است. مساله به حسب حق مردم، مردمى است همه مردم فرياد كردند توى خيابان‏ها، حالا هم دارند فرياد مى‏كنند. همين امروز هم گفتند پنجاه هزار نفر در اصفهان قيام كرده‏اند و - عرض مى‏كنم - نهضت كرده‏اند و تظاهر كرده‏اند و از اين حرف‏ها. الان هم همان حرف‏ها را دارند مى‏زنند. اصل دوم هم كه سلطنت رژيم سلطنتى اصلش غلط است اين هم هر عاقلى اگر تصور مطلب را بكند، تصديقش هم مى‏كند كه يك همچو رژيمى اصلاً درست نيست. بايد اختيار دست خود مردم باشد و چه بكنند. يك كس ديگرى يكى را سلطان بكند، اين سلطان بر يكى ديگر باشد، اين مقدرات اين دست آنهاست. هر كس مقدراتش دست خودش است. اين نسل حالا مقدراتشان دست خودشان بايد باشد، نه دست يك كسى كه هفتصد سال پيش از اين بوده و حالا رفته‏

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 142

سراغ كارش رئيس جمهور معنايش اين است كه مقدرات دست خود مردم است. مردم الان مى‏خواهند قرار دهند يك كسى را رئيس جمهور، بعد از پنج سال ديگر تمام مى‏شود عملش، يكى ديگر را قرار مى‏دهند بعديش را مى‏آورند. اين بهتر از اوست و آن غلط بوده است و اين صحيح، اين ممكن است صحيح باشد منتهى ما جمهور به آن معنائى كه هر كس را بخواهند قرار بدهند، در ساير جاها هم اينطور نيست كه هر كس يك شرايطى در آن هست، در رئيسى كه بايد حكومت كند بر مردم، حاكم مردم يك شرايطى در اسلام دارد كه اگر آن شرايط ملاحظه بشود، يك حكومت عدل و صحيح منعقد مى‏شود.

تحقق جمهورى اسلامى مبنى بر رجوع به آراء مردم

اصل سوم ما اين است كه ما حكومت اسلامى مى‏خواهيم. يك جمهورى اسلامى كه به آراى مردم رجوع مى‏كنيم و شرايط را هم مى‏گوئيم، آن شرايط در اسلام هست براى هر كس كه مى‏خواهيد تعيين كنيد، هر كه اين شرايط را دارد اين را بخواهند، شرايطش نباشد كه هر دزدى را بخواهند قرار بدهند هيچ عاقلى اين را نمى‏پذيرد كه هر دزدى را بخواهند قرار بدهند و قرار هم نمى‏دهند. اين شرط سوم را هم، اين اصل سوم را هم حالا من خسته شده‏ام بعد عرض مى‏كنم. و بعضى از حرف‏هائى كه گفته شده است و نطقى كه امروز باز اعليحضرت فرموده‏اند و حرف‏هائى كه زده‏اند، اينها ديگر بعد يك تاملى در آن بكنيم ببينيم چه ايشان گفته است و ما بايد چه بگوئيم.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته




پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:35 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

  

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 148

تاريخ: 24/8/57

بيانات امام خمينى در مورد حق مسلم و مشروع ملت‏ها در تعيين سرنوشت و اشاره به هدف نهايى ملت ايران

تحقق جمهورى اسلامى، آرمان نهائى ملت

بسم الله الرحمن الرحيم

ما عرض كرديم كه ملت ايران (كه ما هم دنبال ملت ايران هستيم) آنها سه تا اصل را تقاضا دارند و در تظاهراتى كه سرتاسر ايران كردند و حالا هم مى‏كنند اين سه تا اصل را ذكر مى‏كنند و مقصودشان تحقق اين سه تا اصل است، البته آن كه مقصود اصلى و هدف اصلى است آن اصل سوم است كه حكومت اسلامى، جمهورى اسلامى، آن كه هدف نهائى و اصل است آن است لكن دو اصل ديگر هم در آن منضم است يعنى اگر همان اصل هم فقط مى‏گفتند، اين دو تا اصل هم لازمه آن هست. آنها كه مى‏گويند ما حكومت اسلامى مى‏خواهيم يا جمهورى اسلامى مى‏خواهيم، تحقق جمهورى اسلامى نفى رژيم سلطنتى است و نفى رژيم سلطنتى نفى شاه است در صورتى كه شاه هم قانونى بوده باشد حكومتش والا از اول ديگر بى‏اساس است. اين دو تا اصل اگر چه هدف اصلى نيست لكن دو تا اصل مهم است كه به يك وجهى اينها هم هدف هستند، البته هدف نهائى عبارت از همان تاسيس يك حكومت عدل اسلامى است لكن خود همين معنا كه بايد اين شخص و اين سلسله بروند سراغ كارشان اين هم خودش يك هدفى است - هدفى شده است از براى ايرانى‏ها براى اينكه بعد از آنكه ايرانى‏ها تمام جناياتى كه تا حالا برايشان شده است در اين 50 سال و تمام بدبختى‏هائى كه اينها داشته‏اند، چه از اينكه نگذاشته‏اند رشد فكرى بكنند جوان‏ها و از آن طرف به واسطه زيادى مراكز فساد - كه مراكز فحشا و فساد و اشاعه اين مراكز، چه از ناحيه اينكه مثلاً مشروب فروشى چقدر هست اين كازينوها و اين بساط چقدر هست، مجلاتى كه اسباب فساد مى‏شود و جوان‏ها را فاسد مى‏كند چقدر در اين 50 سال بوده است و ترويج از آنها كرده‏اند و راديوها چه حالى داشتند، سينماها چه حالى داشتند، تلويزيون‏ها چه حالى داشتند همه اينها به واسطه اين است كه اين رژيم و اين حكومت، حكومتى است كه مى‏خواهد كه اين جوان‏هاى ما را فاسد كند و اين مراكز زياد فحشا و همه اطراف و همه جوانب فحشا را رواج دادن براى اين است كه جوان‏ها را از دانشگاه‏ها بكشند به ميخانه‏ها و به كارهاى زشت و بد. پس اين جنبه كه عبارت از فاسد كردن جوان‏هاى ماست، اين هم زير سر همين حكومت فاسد است كه اگر حكومت، حكومت صالح بود، مصالح مسلمين را و مصالح ملت را درنظر مى‏گرفت، نمى‏گذاشت كه اين قوه بزرگ و اين نيروى عظيم ملى فاسد بشود و كار از آن نيايد. اين را مردم از

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 149

چشم همين هيئت حاكمه‏اى كه شاه اينجا درست كرده، همين رژيم فاسد مى‏دانند و از آن طرف هم اينكه راجع به فرهنگمان، راجع به اقتصادمان، هر چه بدبختى در ايران تحقق پيدا كرده، ملت ايران از دست اينها مى‏دانند و واقع هم همين است كه حكومت فاسد موجب همه فسادهائى است كه از همه اطراف به ما احاطه كرده. بنابراين خود اين الان يك هدفى شده است براى مردم كه اين آدم نبايد باشد و اين رژيم نبايد باشد، اين خودش يك هدف كانه اصيلى الان از براى مردم است ولو اينكه وقتى كه ما آن هدف اصلى را ملاحظه كنيم، اين مقدمه اوست و لازمه اوست. نبودن اين رژيم لازمه بودن رژيم صحيح اسلامى است بنابراين، اين دو تا اصل به آنطورى كه عرض كردم اشكالى در آن نيست و كسى نمى‏تواند، يك كسى كه بخواهد درست فكر كند، عاقلانه فكر كند، بستگى نداشته باشد به آمريكا يا به شاه، نمى‏تواند ديگر تصديق كند كه اين رژيم بايد باشد، با اين فسادهائى كه مترتب بر آن هست معذلك بايد باشد و نمى‏تواند انكار كند كه فساد در كار بوده و اينقدر هم قضيه شور بوده كه خود خان هم فهميده است براى اينكه خوب چند روز پيش از اين پشت راديو ديديد كه اقرار كرد به همه اشتباهات منتهى اسمش را اشتباهات گذاشت لكن اقرار به اين كرد كه تا حالا هر چه شده است كارهاى خلاف بوده و از اين به بعد نمى‏شود.

بنابراين يك مساله‏اى است كه خود ايشان هم، حالا گاهى وقت‏ها يك كاسه‏هائى كه از آش داغ‏تر هم هست داريم، ممكن است كه در بين مردم كه به اثر فكر عقب افتاده‏اند يا اينكه خير، طمع دارند و باز ميل دارند كه شاه باشد و آمريكائى‏ها باشند، اينها باز شاه را بخواهند تنزيهش كنند و بگويند چه هست، ممكن است باشد ولى خود ايشان هم تصديق كرده به اينكه دراين مدت اشتباهات بوده است و ما هم عرض كرديم كه قضيه اشتباهات نبوده، تعمدها بوده است و از آنوقت تا حال هر چه كار كرديد شما بر ضد ملت كرديد و سلطانى (اگر چنانچه ما فرض هم بكنيم كه يك سلطانى باشد كه روى قوانين درست آمده باشد روى كار) اگر چنانچه خيانت به يك ملتى كرد، اين ديگر لياقت سلطنت ندارد و ساقط است.

تكيه بر استقلال اقوام در تعيين سرنوشت

بنابراين اصل اول و دوم كه اين نبايد باشد و رژيم سلطنتى يعنى يك رژيم كهنه غلطى از اول بوده و بر حسب عقل هم يك مطلب غلطى است كه مثلاً در 700 سال پيش از اين يك جمعيتى، ما فرض كنيم كه اگر هم اينجور بوده، با اينكه اينجور كه نبوده است اين، اين را ما مى‏دانيم كه از اول اينطور نبوده است كه با تصويب ملت روى كار آمده باشد، سرسلسله قاجاريه را همه مى‏دانند كه آمد و زد و گرفت و زدند و به هم زدند اوضاع را، خود رضاشاه را همه ما ديديم او را ديگر، آن شنيدنى است، و آن هم ديدنى است كه ما كه يادمان هست اينكه ايشان هم آمد و گرفت و زد و چه كرد و با زور و با سرنيزه سلطه پيدا كرد و سلطنت پيدا كرد كه هيچ ابداً به ملت ارتباط نداشت، حالا ما فرض كنيم كه نه، يك سلطنتى را ملت آورده است روى كار، در 700 سال پيش از اين ملت ايران جمع شد و يك

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 150

سلطانى را، خودش را و اعقابش را سلطان كردند. راجع به آن سلطانى كه در زمان خودشان است و سر و كار خودشان با آنهاست بسيار خوب، خوب شما خواهيد مقدرات مملكت خودتان را، مملكت از شماست و مقدرات مملكت هم بايد به دست شماها باشد و شما هم يك نفر را منتخب كرديد، خوب ما از اين پيرمردهاى 70 سال پيش از اين، 700 سال پيش از اين پرسيم شما نسبت به ما چكاره هستيد؟ شما به چه دليل يك كسى را سلطان براى ما قرار داديد؟ ما خودمان در اين زمان بايد انتخاب كنيم. به مجرد اينكه در 700 سال پيش از اين يك اشخاصى آمدند و يك كسى رايا يك سلسله‏اى را سلطان كردند، اين اسباب اين مى‏شود كه نسبت به ما هم يك وضع عقلى قانونى داشته باشد؟ به چه دليل؟ هر قانونى اين را بگويد، غلط است كه بايد حتماً شما تسليم بشويد به آنى كه 700 سال پيش از اين به عقل خودش يك چيزى را گفته است و يك كسى سلطان كرده است. بنابر اين اگر هم ما فرض مى‏كرديم كه سلطنت مثلاً رضاشاه يك سلطنتى بوده است كه روى تصويب مردم بوده و آن مجلسى كه درست كرده‏اند، آن قلابى كه درست كردند نه يك مجلس صحيحى ما فرض كرديم بوده است، آنها هم موكل‏هايشان يك طايفه ديگرى بودند، الان اكثريت جمعيت الا نادرشان، نادرشان كه چند نفرى در هر شهرى ممكن است پيدا بشود كه يادشان است آن وقت، اگر هم يادشان باشد آن وقت معلوم نيست كه اكثر اينها به يك حدى رسيده بودند كه راى داشته باشند، بچه بودند يا جوان بودند، خوب حالا ما فرض مى‏كنيم كه در 70 سال پيش از اين، و يا 100 سال پيش از اين يك جمعيتى آمدند، جمعيتى كه پدران اين طايفه بودند و آمدند و راى دادند به اينكه وكلائى تعيين كردند، مى‏گوئيم حالا آزاد بودند همه‏اش گفتنى است والا نيست اينطورها (فرض كنيم كه خير، آزاد بودند وكلا را تعيين كردند آنها، آن وكلا، وكلاى اينها بودند، بسيار خوب، وكلاى آنها حق داشتند كه يك كسى را تعيين كنند كه مقدرات اينها دست او باشد. درست خوب به چه مناسبت اين وكلا، وكلاى ما كه نبوده‏اند، خوب شما كه آن وقت نبوديد. تا وكيل داشته باشيد، وكيل‏هاى شما كه نبودند. به چه مناسبت آنها مقدرات شما را دست پسر رضاخان دادند؟ چه حقى، پدران ما چه حقى داشتند كه يك همچنين كارى بكنند؟ نه ما پدرانمان را وكيل كرده بوديم و نه خودمان وكيل كرده بوديم اين وكلا را، اينها بيجا يك همچون كارى كردند.

بنابراين اصل رژيم سلطنتى بطلانش همراه خودش است، خود قانون اساسى آنوقت كه اين فروعش همه‏اش پوسيده است، همين خود قانون اساسى مى‏گويد كه سلطنت يك موهبتى است الهى كه به اعليحضرت آن را مردم مى‏دهند. حالا موهبت الهى است و مردم مى‏دهند، حالا اين، چه جور شده كه مردم وكيل خدا هستند، اين موهبت را مردم مى‏دهند، اين چه است؟ شايد آن وقت هم اينها ديدند كه نمى‏شود مثلاً دعوا كرد با رضاخان يا با آن سلاطين كه آن وقت بودند نمى‏شود خيلى دعوا كرد، خواستند، يك استخوان لاى زخم بگذارند. قضيه اين حرف‏ها نيست بيخود است، اين نظام غلط پوسيده‏اى است. در هر صورت در خود قانون اساسى هم اين است كه سلطنت موهبت الهى است كه مرم مى‏دهند به شاه. حالا ما همين ماده را مى‏خواهيم عمل بكنيم به آن مردم بايد سلطنت را بدهند به شاه، ما از

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 151

سرتاسر اين مملكت سؤال مى‏كنيم كه سلطنت ايشان را آيا شما داديد به ايشان؟ هيچ كس جواب آره ندارد براى اينكه اگر هم صحيح باشد پدران شما (اگر صحيح باشد، من عرض مى‏كنم دروغ است اين حرف اما اگر هم صحيح باشد) اين موهبت الهى را دادند به رضاخان، خوب رضاخان مرد و سلطنت او هم تمام شد. پدران ما نه وكيل ما بوده‏اند نه ولى مابودند، هيچى نبودند. آن وقت اكثر مردم نبودند در كار تاپدرشان يك كارى برايشان بكنند. بنابر اين به چه دليل الان محمدرضاخان به حسب قانون اساسى، به حسب همين قانون كه موهبت الهى است كه مردم دهند به شاه، خوب از ايشان ما مى‏پرسيم كه كدام مردم به شما چنين راى دادند؟ شما خودتان قبول داريد كه اين راى را به پدر شما دادند آن هم آنهائى كه دادند، الان از آنها كمى مانده است هيچى نمانده است تقريبا، اگر هم داده باشند. بنابر اين روى موازين قانون اساسى يعنى روى همين ماده‏اى كه شاه به آن استناد مى‏كند براى سلطنت خودش، روى همين ماده ايشان سلطنت ندارد براى اينكه موهبت الهى بايد ملت بدهند به يك كسى كه شاه بشود و ملت نداده‏اند به او. عرض كنم اينها روى اين است كه سلطنت رضا شاه را مردم داده باشند به او و مردم نداده‏اند و ما ديگر ميدانيم و ما فرض مى‏كنيم كه خير، آن سلطنت موهبت الهى بوده است كه مردم داده‏اند به شاه. حالا ما اين هم فرضش مى‏كنيم كه خير، خود اين مردم همه با هم جمع شدند و اين موهبت الهى را تقديم آقاى آريا مهر كردند، خوب الان كه مردم همه دارند گويند نمى‏خواهيم، خوب تمام مى‏شود قضيه. خوب يك چيزى را مردم دادند، حالا مى‏گيرند. يك چيزى كه اختيارش دادنش دست يكى كسى است، اختيار گرفتنش هم دست خود اوست.

ما فرض مى‏كنيم كه همه مردم جمع شدند يك روزى گفتند كه محمدرضاخان سلطنت براى او باشد. ما اين موهبت الهى را تقديم ايشان كرديم، حالا را شما چه گوئيد؟ تو حالا مى‏خواهى سلطنت بكنى، سلطنت سابق بسيار خوب، تا حالا قانونى هستى به قول خودت، از حالا كه مردم دارند گويند نه، ديگر چه؟ مى‏گوئيد كه همه باز هم مى‏گويند آره؟ اصفهانى‏ها داشتند آتش مى‏زدند به همه چيز، باز آنجا، مرديكه آنجا(ايشان بود يا يك كسى از رفقايشان) مى‏گفت كه مردم شاهدوست اصفهان!! الان هم اينها اين حرف‏ها را مى‏زنند كه مردم شاهدوست ايران!! خوب الان اين مردم شاهدوست همه با هم جمع شده‏اند مى‏گويند ما نمى‏خواهيم يك مطلبى را، يك كسى را من وكيل كردم، مادامى كه عزلش نكردم وكيل است، وقتى عزلش كردم ديگر نمى‏تواند بگويد تو وكيل كردى مرا ديگر حق ندارى حرف بزنى، خوب سلطنت يك چيزى بوده كه مردم بايد بدهند به يك كسى، حالا ما هم فرض كنيم مردم دادند به شما، حالا مى‏گويند نمى‏خواهيم، حالا ديگر ايشان چه مى‏گويد؟ پس ايشان ياغى است الان. اينكه من گاهى مى‏نويسم ياغى، نه اين است كه مبالغه‏اى است، مبالغه نيست، ايشان الان ياغى است ياغى عبارت از آن آدمى است كه بيايد بيخودى يك جايى، يا به ضد قوانين بخواهد يك حكومتى بكند، بخواهد يك كلاهبردارى بكند، ايشان تمام اين استفاده‏هائى كه در اين مدت كرده روى ياغيگرى بوده است و كلاهبردارى بوده. اگر فرض كنيد سلطنت يك حقوقى داشته است و ايشان حقوقش را گرفته، كلاهبردارى بوده براى اينكه سلطنت نبوده كه تا حقوق بگيرد ايشان. ما فرض مى‏كنيم كه‏

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 152

خير، ايشان همچو موافق با همه مواد قوانين عمل كرده و سلطنت هم يك حقوقى داشته و آن حقوق ناچيز را هم ايشان گرفته، ما از ايشان پرسيم كه شما به چه دليل گرفتى؟ شما كه سلطان نيستيد كه حقوق بگيريد. الان كه مردم دارند فرياد مى‏زنند كه (نه) به چه مناسبت شما در جايى كه مال ملت است نشسته‏اى؟ جايى كه مال ملت است روى حكمفرمائى مى‏كنى، مردم را دعوت مى‏كنى شما كه، مال ملت است اينها، چه مى‏گوئى به مردم؟

بنابراين اين اصلى كه ايشان نبايد باشد، مردم مى‏گويند نبايد باشد اما حالا مردم مى‏گويند نبايد باشد، شايد اكثراً غافل باشند از اينكه اين نبايد كه از اول باشد، نبوده از اول، نه اينكه نبايد باشد. نبايد باشد، مال آنى است كه تا حالا بوده، حالا مى‏گوئيم آقا تا حالا شما بوديد بسيار خوب، حالا از اين به بعد چه گوئيد، خوب برو ديگر بس است ديگر تا حالا هر كارى كردى خوب يا بد، بسيار خوب از حالا ما نمى‏خواهيم. اين مال (نبايد باشد) است اما وقتى كه مطلب را بازش كنيم از هم يا تاريخ اين سلطنت ايشان را آنهائى كه يادشان است و آنهائى كه تو كتاب‏ها نوشته‏اند اگر نوشته باشند و جرات كرده باشند، نوشته‏اند، منتها ظاهر نيست بعد پيدا مى‏شود اينها. و آنهائى كه اطلاع به واقعه دارند خوب، مى‏دانند كه قضيه اين نبوده است كه يك سلطنت اعطائى باشد كه قانون اساسى گويد كه اعطا كردند. اين سلطنت رضاخان، پدر محمدرضا، اين يك سلطنت زورى قلدرى، مجلس سرنيزه‏اى و الزامى به اينكه شما بايد راى بدهيد به اينكه‏

آن دسته بروند و اين دسته بيايند، نه آن دسته درست بود و نه اين دسته درست بود.

دليل پشتيبانى ابرقدرت‏ها از شاه تثبيت منافع خودشان است

قضيه اين نبود كه يك مجلس قانونى بوده و يك انتخاب قانونى بوده و اينها و ما حالا مى‏گوييم كه شما تا حالا درست بوديد. اصلاً از اول غلط بوده، از اول نبوده ايشان شاه. پدرش را انگليسى‏ها تحميل كردند به ما و خودش را هم متفقين يعنى هم انگليس و هم روس و هم آمريكا تحميل كردند به ما، الان هم پشت سرش ايستادند و هر شب و هر روز داد مى‏زنند به اينكه نه، ما اين را خواهيم، ما بهتر از اين كسى را نداريم (با تعبير اينكه بعضى وقت‏ها تعبير به اينكه، مى‏گويند تعبير شده است به اينكه اين آدم ماست) كارتر بگويد اين را كه (اين آدم ماست، اين بايد باشد) ما نمى‏خواهيم آقا، خوب يك كسى كه شما گذاشته‏ايد براى منافع خودتان ما منافع خودمان را بايد ملاحظه كنيم، ملت ايران مى‏گويد منافع خودم را مى‏خواهم ملاحظه كنم، نه منافع آمريكا را. خوب، آمريكا و انگلستان و روس همه شان جمع شدند به اينكه /ايشان را / بايد باشد ايشان، همه فرياد ملت ايران اين است كه اينها چكاره اند كه مى‏گويند اين بايد باشد؟، ما ملت و مملكت مال ما، هيچ كدام شما حق نداريد بگوئيد كه ايشان بايد باشند. (منافع ما را ايشان بهتر از ديگران حفظ مى‏كند)!! خوب منافع شما را حفظ مى‏كند، به ما چه ربطى دارد؟ وقتى بناشد منافع شما را اينها حفظ مى كنند شما ببريدش يك جائى هر چه هم دلتان مى‏خواهد به او، هر كارى مى‏خواهيد بكنيد اين چه معنا دارد كه شما يك كسى منافع شما را چيز

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 153

مى‏كند ولكن از ما مى‏دزدد و به شما مى‏دهد. ما مى‏خواهيم ندزدد، مى‏خواهيم دستش را بگيريم كه ندزدد ديگر، مال مردم را برندارد بدهد به شما. ما اشكالمان سر هر دوى شماهاست، سر آمريكاست كه دارد مى‏خورد و مى‏برد، سر اين است كه دارد مى‏دهد اموال مردم را به غارت . در اينجا حرف‏هاى ديگر هست، حرف‏ها مى‏زنند، ايشان مكر را اين را مى گويند كه اگر چنانچه من بروم اين مملكت تجزيه مى‏شود، حالا ايران است، بعد ايرانستان مى‏شود، يعنى تبع مثلاً روس‏ها، يك تكه‏اش تبع روس‏ها مثل ازبكستان و نمى‏دانم چه مى‏شود اين هم ايرانستان شود و آن طرفش هم چهار قسمت مى‏شود، آن طرفش هم دست انگليس‏ها مى‏افتد آن طرفش هم دست مثلاً روس‏ها مى‏افتد اين طرفش هم دست آمريكائى و تجزيه مى‏شود ايران.

الان كه ايران، ايران است براى خاطر به صدقه سر ايشان است كه ايران است، اگر ايشان نباشند اين تجزيه مى‏شود و هر كدام يك تكه‏اش را مى‏برند!! خوب اينكه هر كدام يك تكه را مى‏برند، به نفع آنهاست يا به ضرر آنهااست؟ خوب، لابد به نفع آنهاست كه مى‏برند. خوب حالا ما بايد ملاحظه كنيم ببينيم كه اگر ايشان باشند تجزيه مى‏شود، يا اگر ايشان نباشند؟ اگر بناشد كه شما نباشيد تجزيه مى‏شود، اگر برويد تجزيه مى‏شود كه به نفع آنهاست، چه شد كه همه اينها طرفدار شمايند؟ شما مى‏گوئيد اگر من نباشم آذربايجان را روس‏ها مى‏برند، روس‏ها از خدا مى‏خواهند آذربايجان را ببرند، آن طرف هم انگليس‏ها مى‏برند، آنها هم از خدا خواهند كه يك طرف را ببرند، يك مقدارش را هم مثلاً فرض كنيد كه كسى ديگرى مى‏برد، آمريكائى‏ها مى‏برند، آنها هم كه مى‏خواهند. اگر رفتن شما به نفع آنهاست و اگر شما برويد تجزيه مى‏شود، پس چرا از شما اينقدر تائيد مى‏كنند؟ كارتر هر روز هر وقت يك صحبتى پيش آيد مى‏گويد كه ما اين را لازمش داريم، اين بايد باشد، اين نفع ماست. اين كه نباشد نفعش بيشتر است. مى‏گوئى آنها نمى‏فهمند تو مى‏فهمى؟ كارتر و آمريكائى‏ها و انگلستان و اينها نمى‏فهمند كه اگر من بروم اينجورى مى‏شود و به نفعشان است، از اين جهت پشتيبانى مى‏كنند؟ كه نمى‏توانى تصديق كنى پس معلوم مى‏شود كه با بودن شما تجزيه است و الان تجزيه است. الان ما يك مملكت مستقلى نداريم، يك مملكتى كه ارتشش زير دست يك كس ديگر است، فرهنگش باز زير دست ديگرى است، مجلسش به دست ديگرى است، ما چه داريم آخر؟ يك مملكتى مجلس دارد، اگر يك مجلسى دارد، مملكتى است، ما مجلس نداريم. تو خودت در نوشته‏هايت گفتنى، در صحبت‏هايت گفتى كه ليست مى‏آوردند. زمان پدرش را دارد مى‏گويد يا توجه ندارد، يك وقت شروع مى‏كند تعريف كردن از پدر و يك وقت هم مى‏گويد تا چند سال پيش از اين ليست مى‏آوردند مى‏دادند به ما، به حكومت‏ها كه وكلا را تعيين كنند. زمان پدرش هم مى‏گويد همين طور بوده‏است و زمان خودش هم تا مدتى اينطور بوده منتهى حالا ديگر، حالا ديگراينطور نيست. خوب ما كه مملكتمان وضعش اين است كه ليست بايد بياورند تا وكلائى كه مردم بايد تعيين كنند، حتى تو هم نبايد تعيين كنى، بايد سفارتخانه‏ها تعيين كنند كه اينها را شما بايد قرار بدهيد و كيل /ما كه / پس مجلس ما نداريم. وقتى مجلس نداريم ديگر قانون اساسى يعنى عمل به قانون اساسى معنا ندارد مجلسى‏

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 154

نيست كه عمل به قانون اساسى باشد. پس ما قانون اساسى هم كه به آن عمل بكنيم الان نيست در كار.

يك قانون اساسى بوده است و نوشته‏اند و گذاشتند كنار. فرهنگ ما را هم كه همه مى‏دانيد كه فرهنگى است كه آنها درست كرده‏اند براى ما، نظاممان كه آنطورى‏است، اقتصادمان كه از همه چيز بدتراست همه اينها الان تحت تصرف ديگران است. الان مملكت ما يك مملكت تجزيه شده‏اى، مملكتى است كه تحت نظر ديگران و تحت سلطه ديگران است و هر چه منافع هست دارند مى‏برند و مى‏خورند و علاوه بر آن دارند جوانان ما را خراب مى‏كنند و ضايع مى‏كنند و از طرفى نمى‏گذارند تحصيل بكنند. حتى اينهائى كه در خارج آمده‏اند، اينها كه الان در خارج آمده‏اند براى نيروى اتمى اينها، خوب چند دسته‏شان يك دودسته‏شان پيش من آمده‏اند و حرفشان اين است كه نمى‏گذارند كه ماتحصيل بكنيم درست، ما را به‏يك حد پائين‏تر از آن كه هستيم نگه مى‏دارند و نمى‏گذارند تحصيل بكنند اينها. نمى گذارند در خود دانشگاهمان تحصيل بكنند اينها، تحصيلشان را به يك حد محدودى كه بيشتر از آن حد نروند كه مبادا آدمى پيدا بشود در مقابلشان بايستد. پس رفتن شما اسباب اين مى شود كه اين تجزيه برداشته بشود يعنى استقلال بشود، مستقل بشويم.

حكومت اسلامى تجزيه بردار نيست

اين طرحى كه ما داريم را ايشان مى گويند كه اين طرح اصلاً همان قضيه تجزيه است. اينكه همه مردم دارند مى‏گويند (حكومت اسلامى يعنى يك حكومت تجزيه شده!! و همه اطراف مملكت يك صدا دارند مى‏گويند ما حكومت اسلامى خواهيم اين معنى لاتجزيه است، اين معنى اين است كه همه يك چيز مى‏خواهند. تجزيه معنايش اين است كه يك دسته چيزى را بخواهد و دسته ديگر چيز ديگرى را. يكى از حرف‏هايش اين است كه آنوقت كردستان خودش عليحده مى‏شود. اگر به اين ترتيبى كه اينها گويند كردستان عليحده مى‏شود، بلوچستان عليحده مى‏شود، لرستان عليحده يعنى هر كدام حكومت مستقل و خودمختارى خواهند، ما مى‏گوئيم كه الان وضع همه جا خراب است.اينهمه مردم كه الان دارند فرياد مى‏كنند كه ما حكومت اسلامى مى‏خواهيم معنايش اين است كه تجزيه نمى‏خواهيم، معنايش اين است كه كردستان عليحده حكومت اسلامى مى‏خواهد، آن هم حكومت اسلامى مى‏خواهد، آن هم حكومت‏اسلامى. همه‏شان دارند حكومت اسلام مى‏خواهند. الان شما به كردستان برويد فرياد حكومت اسلامى است، به بلوچستان برويد فرياد حكومت اسلامى است، به خراسان برويد، به هر جا برويد همين صحبت‏هاست، همين آش است و همين كاسه كه حكومت اسلامى مى‏خواهيم. وقتى بنا شد يك ملتى همه‏اش حكومت اسلامى بخواهد، اين ديگر تجزيه بردار است؟!! اين را مى‏شود گفت تجزيه؟!! اين تبليغات است. حالا من خسته شدم كه مابقى فرمايشات ايشان را درست توضيح بدهيم. انشاءالله خداوند تائيد كند همه شما را و اصلاح كند امور مسلمين را و ايران را.

و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته




پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:36 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها