صحيفه نور ج 8 صفحه 145
تاريخ: 26/4/58
بيانات امام خمينى در جمع گروهى از فرمانداران كشور پاسداران سپيددشت و كودكان مكتب سرود
نحوه عملكرد و برخورد سران حكومت اسلامى و رژيمهاى طاغوتى با مردم
بسم الله الرحمن الرحيم
از حمله تحولاتى كه بايد بشود وشما آقايان بايد كوشش كنيد، اين است كه به اين كلمه فرماندار مغرور نشويد كه شما فرماندار هستيد. اين كلمه فرماندار مال وقتى است كه فرمان باشد و فرمانبر باشد و برادرى نباشد و طبقهاى طاغوتى باشد و مردم ديگر فرمانبردار آنها. در صورتى كه در اسلام مطرح نيست. آنهائى كه سرتاسر كشور اسلامى را اداره كردند، آن هم آن كشورى كه از حجاز تا مصر و آفريقا و عراق و ايران و همه اين ممالك اسلامى كه مىبينيد، اروپا هم يك مقدارش، تحت فرمان بود، معذلك اينطور نبود كه معاملاتشان با رعيت، معامله فرمانفرما و فرمانبر باشد. خود رسول اكرم (ص) وضعشان با مردم مثل يكى از سايرين بود، يكى از اشخاص بود، نه يك منزل فرمانفرمائى داشتند و نه در محافل كه بودند، يك امتيازى بود كه مردم ببينند كه اين بالا نشستن و پائين نشستن، اين مسائل مطرح نبود.
بعضى از اين عربها كه از خارج مىآمدند و وارد مسجد مىشدند و پيغمبر را با سايرين نشسته بودند، وضع جورى بود كه نمىشناختند كه خوب، كدام يكى پيغمبر است و كدام يكى اصحاب، مىپرسيدند كه كدام يكىتان هستى. براى اينكه وضع نشستن دور بود و حتى اينكه حالا شما اينجا مىبينيد كه يك پتو اينجا انداختهاند و يك اشخاصى هم اينطورى نشستهاند كه اگر يكى از خارج بيايد يك امتيازى قائل مىشود، نبود. حضرت امير سلام الله عليه همان روزى كه بيعت با وى كردند، بيعت به خلافت رسول الله، همان روز بيل و كلنگش را برداشته و رفت سراغ يك جائى كه كار مىكرد، خودش كار مىكرد دستش پينه داشت. وضع اين سردارهائى كه حكومتهاى بلاد بودند با مردم وضع، وضع فرمانفرمائى و فرمانبردارى نبوده است، وضع خدمت بوده است كه فرمانفرماها خدمتگزار مردم بودند. اين انفصالى كه شما ديديد در زمان رژيم سابق و طاغوت كه بين حكومتهاى بلاد، استاندارهاى بلاد با مردم يك جدائى بود كه هر كدام د شمن ديگرى بودند، مردم اينها را به صورت يك دشمن حساب مىكردند ولو اينكه خدمتگزار هم بودند لكن مردم نمىپذيرفتند، اين براى اين بود كه وضع رژيم اينطور بود. رژيمهاى سلطنتى و طاغوتى هر جا كه هستند، وضع رژيم اينطور اقتضاء مىكرد كه با يك تشريفاتى و هياهوئى مردم را از خودشان رم بدهند، بترسانند و لهذا مردم پشتيبان
صحيفه نور ج 8 صفحه 146
نبودند. در وقتى كه من بچه بودم در خمين يك حكومتى بود كه اين، يكى از خوانين آن اطراف را گرفته بود و حبس كرده بود، بعد از همان خوانين چند نفرى با تفنگ آمدند و حكومت را گرفتند و بردند و مردم هيچ عكسالعملى نشان ندادند بلكه خوشحالى هم مىكردند. اين حال حكومت مال رضاشاه سابق را حساب كنيم و مال محمدرضا. شما اكثراً يادتان نيست وقتى كه متفقين، وقتى كه آمريكا و عرض كنم كه انگلستان و روسيه و اينها آمدند به ايران و ايران را گرفتند، همه چيز مردم در معرض خطر بود، در عين حال وقتى رضاشاه را از اينجا بردند بيرون مردم شادى مىكردند، كانه همه آن ناراحتىها به رفتن رضاشاه ترميم شد. محمدرضا هم شما شاهدش بوديد كه وقتى كه از اينجا رفت (من نبودم در ايران لكن گفتند) ايران غرق شادى بود اين را ديگر شماها ديديد. چرا؟ براى اينكه جدا بودند اينها از ملت، فرماندار به قول شما از ملت جدا بود. وقتى كه يك حكومتى، آنوقت هم اين متعارف بود كه وقتى حكومت معزول مىشد فرار مىكرد فرماندار يك جائى. اين كراراً،اين ديگر مسألهاى بود كه آنوقتها كراراً اتفاق افتاد، شايد در زمان اينها نشد اما قبلاً اين مسأله بود كه فرماندار يك جائى، حكومت يك جائى وقتى حكم عزلش مىآمد، نمىتوانست آنجا ديگر باشد فرار مىكرد شب فرار مىكرد كه مبادا مردم غارتش كنند، بريزند و چه بكنند، براى اينكه از مردم جدا بودند، آنوقتى كه قدرت دستش بود، با مردم بدرفتارى مىكرد، مردم از او جدا، او از مردم جدا و آنوقتى كه معزول مىشد، مىبايست فرار كند برود. اگر چنانچه اين محمدرضا گوش كرده بود آن چيزى كه به او تزريق مىشد، گفته مىشد كه با مردم ملت بايد آن كسى كه خيال مىكند كه رأس است، با ملت بايد بسازد تا اينها پشتيبان او باشند، اگر ملت پشتيبانش بود، خوب اين قضايا پيش نمى آمد. كارى كرده بودند و طاغوتها اين كار را مىكنند و طاغوتها هم براى اين، اين كار مىكنند كه خودشان از مردم مىترسند، خائن هستند، به مردم خيانت كردهاند، ظلم كردهاند، از مردم مىترسند، وقتى كه بنا شد از مردم ترسيدند بايد يك قوائى تهيه كنند براى حفظ خودشان و با اين قوا مردم را بترسانند. اينكه قواى انتظامى در زمان طاغوت و هر طاغوتى، قواى سركوبى ملت است، الان هم در جاهاى ديگر همين جور است، حالا الحمدلله ايران ديگر اين نيست و اميدوارم كه نشود ديگر، اما الان هم شما ملاحظه كنيد، پايتان را از ايران بگذاريد، هر جا برويد قواى انتظامى براى سركوبى مردم است، اين براى اين است كه حكومت از مردم نيست، جداست نه فقط جداست، حكومت را مردم مخالف مصالح خودشان مىبينند، دشمن خودشان مىبينند. پشتيبانى كه ندارند دشمنى دارند، اگر يك دشمنى رو بياورد اينها هم با او همراهى مىكنند، اين جدائى دولتها از ملتها منشاء همه گرفتارىهائى است كه در يك كشورى تحقق پيدا مىكند. اگر آنطورى كه اسلام طرح دارد راجع به حكومت و راجع به ملت، حقوق ملت بر حكومت، حقوق حكومت بر ملت، اگر آن ملاحظه بشود و مردم به آن عمل بكنند همه در رفاه هستند، نه مردم از حكومت مىترسند، براى اينكه حكومت ظالم نيست كه از آن بترسند، همه پشتيبانش هستند و نه حكومت فرمانفرمائى مىخواهد بكند، حكومت هم خدمت مىخواهد بكند. مسأله، مسأله خدمتگزارى دولت به ملت است نه فرمانفرمائى دولت به ملت. همين فرمانفرمائى جدا مىكند شما را
صحيفه نور ج 8 صفحه 147
از ملت و ملت را از شما و منشاء مفاسد زياد مىشود. اگر جورى باشد كه وقتى رئيس دولتى نخست وزيرش، رئيس جمهورش بيايد توى مردم، با مردم باشد، فواصل نباشد، آنطور فواصل كه در طاغوت هست و فرماندارها با مردم فواصل نداشته باشند كه مردم پشت اتاقش بيايند بايستند و راهشان آنها ندهند و چه، البته با عدالت راه بايد بدهند هرج و مرج نباشد كه هر كس آمد، بخواهد جلو بيفتد، يك موازينى كه خود شما مىدانيد، اما مردم از كارهاى شما احساس كنند كه شما از خودشان هستيد و مى خواهيد خدمت كنيد بهشان، نمىخواهيد فرمانفرمائى كنيد و نمىخواهيد مردم را تحت فشار قرار بدهيد و نمىخواهيد ظلم بكنيد. اين حرف نباشد، مثل سابق نباشد كه اجاره مىدادند يك استانى را، اجاره رسمى، چقدر بدهد تا اينكه اين در اين استان برود، و آنوقت رفت بايد چقدر بدهد و چقدر درآورد تا آن را ادا كند و براى خودشان چقدر باشد، قضيه تيول بود. يك جائى را به يك نفرى به اجاره، تيول دادند، اين بايد برود مردم را آنقدر بدوشد كه آن مقدارى را كه بايد به مثلاً آن نخست وزير آنوقت يا آن فرض كنيد كه فرمانفرما و آن كسى كه در رأس بود بايد ادا كند، ادا كند. خوب قهراً خودش هم كه رفته براى اين كار براى خودش هم ببندد بار خودش را. وقتى وضع اينطور شد كه از اول آن كسى كه صدر اعظم بوده است (آنوقت، صدراعظم آنوقت منشاء امور بود) صدراعظم آن حكومت را، استانهائى را كه مىخواست بفرستد، اجاره مىداد آنجا يك تيول بوده اين استان، استان كرمان است، كم درآمدتر است، كمتر. استان خراسان زيادتر درآمد دارد، استان آذربايجان زيادتر، روى درآمد آنجا و اينكه ثروتمندهاى آنجا چقدر هستند، چقدر مىشود از آنها اين استفاده بكند. وقتى بنا شد سند اجارهبندى يك استانى دست يك حاكمى باشد و يك چيزى داده باشد براى اين كار، خوب، بالاخره بايد برود مردم را داغ كند و مىكردند و مردم را داغ مىكردند و از آنها چيزى مىگرفتند، البته سابق همين بود نه اينكه در زمان اينها، زمان اينها به فرم ديگرى اينطور بود.
اصل رژيم سلطنتى غير منطقى و باطل است
ما يادمان است، رژيم غير از اين رژيم، آنها هم همين طور بودهاند. وضع رژيم سلطنتى اصلاً اين است و از اول يك رژيم غلطى بوده است، از اول يك رژيمى بوده است كه بىمنطق بوده است. حالا يك كلمهاش را براى شما مىگويم. ما فرض كنيم كه تمام ملت (فرض است و الا واقعيت كه ندارد) تمام ملت جمع شدهاند و يك كسى را براى خودشان مثلاً سلطان قرار دادهاند. اختيار دارند مردم يك كسى را انتخاب كنند، انتخاب كردند . خوب، اين ملتى كه حالا هستند حق دارند، در حومه زندگى خودشان اختيار دارند كه كسى را قرار بدهند. خوب، براى صد سال بعدى كه اين آقايان هيچ نيستند، چه حقى دارند؟ شما چه حقى داريد كه براى اولادتان و اولاد اولادتان كه الان نيستند سلطان انتخاب كنيد؟ سلطنت، سلطنت ميراثى بود. ما فرض مىكنيم با انتخاب دولت يك سلطنتى را امضاء كردند، به چه حقى ملت مىتواند براى نسلهاى آتيهاش سرپرست قرار بدهد؟ خودشان حق اختيار دارند، بايد خودشان انتخاب كنند و لهذا سلطنت از اول غلط بوده، جمهورى يك مطلب صحيحى
صحيفه نور ج 8 صفحه 148
است براى اينكه هر مملكتى وقتى قرار دادند خود اين چهار سال، پنج سال بعد از چهار سال و پنج سال باز ثانياً بايد قرار بدهند، ديگر براى نسلهاى آتيه ارثى نيست كه كسى اگر چنانچه پسرش هر چيز باشد بايد بشود. حالا كه رضاخان شد، بعدش محمدرضا باشد و بعد هم باز رضا وبعد هم باز محمدرضا و بعد رضا و همين طور ادامه پيدا كند. و لهذا اصلاً منطقى نيست سلطنت به اين معنايش، به اين معنا كه سلطنت ميراثى، اگر جمهورى ميراثى باشد، منطقى نيست. منطقى آن است كه كار درست خود ملت باشد. ملت يك كسى را مىآيد انتخاب مىكند، آن هم انتخاب آزاد مىكند، يك كسى را رئيس جمهور قرار مىدهد. اختيار دارد كه يك كسى را براى خودش رئيس جمهور قرار دهد. بعد كه چهار سال گذشت با همين ملت است و همين بساط، باز يكى ديگر را قرار مىدهند، اگر اين آدم خوبى بود، همين را قرار مىدهند. تكليف صد سال بعد را من و تو نمىتوانيم تعيين كنيم، ما حق داريم براى خودمان مثل اين است كه يك نفر را فرض بفرمائيد كه وكيل كنيم از جانب آن آدمى كه مرده، براى اينكه نيامده است براى رأى دادن به من چه ربط دارد؟ اين اصلاً يك رژيم غير منطقى بوده است، حالا هم هر جا باشد غير منطقى است ولو انگلستان باشد، انگلستان حالا سلطنتى است، البته آن سلطنتى كه آنها مىكنند، سلطنت اينطورى نيست كه ماها مىكنيم معذلك يك مسأله غير منطقى است.
تأكيد بر نظارت دقيق در امر انتخابات و ايجاد زمينه مساعد براى رأى دهندگان
حالا شما خواهيد كه در اين انتخابات البته نظارت كنيد، شما بايد توجه كنيد كه اين رژيم، رژيم انسانى - اسلامى است، رژيم طاغوتى نيست، يك كلمه نبايد شماها مطلبى بگوئيد كه تحميل اسمش باشد مطلبى كه عمل بكنيد. مردم آزاد و همانطورى كه در رفراندم بود آزاد بودند مردم مردم را بايد آزاد بگذاريد. بله، وسائلش را شماها فراهم مىكنيد، نظارت بر اينها كه مبادا يك وقت خيانت بشود در اينطور چيزها. مثل سابق نباشد كه بردند و هر چه كه مىخواستند مىريختند تويش و مىآوردند و عرضه مىداشتند. نظارت باشد بر صندوقها به طورى كه هيچ كس نتواند خيانت كند. صندوقها دست امينها باشند، امين از ملت باشد كه بعد صحبت نشود. براى شما كه فلان فرماندار مثلاً دخالت كرد در اين امر در حكومت اسلامى وضع اين است كه شماها در انتخابات بيش از حق نظارت و فراهم كردن وسائل به آنقدرى كه بايد حكومت فراهم كنند، بيشتر از اين حق نداريد، كه خداى ناخواسته يك وقتى نسبت بدهند به اينكه اينها براى خاطر طرفدارى از يك نفر آدم - فرض كن - يك كارى كردند، صندوق عوض شده. اين را بايد خيلى توجه به آن داشته باشيد، هم آزادى ملت را، راه دادن ملت را در آنجائى كه مىخواهند رأى بدهند و هم امانت در حفظ آن چيز كه تحت مراقبت يك عده اشخاص امين از دولت و از ملت، اشخاص امين تحت نظرشان باشد كه بعد صحبت نشود كه خوب اين هم اين رژيم و اين هم اين انتخابات و انتخابات اينجا هم مثل آنجا. اين بايد خيلى مورد توجه آقايان باشد كه اصلاً يك تحولى در ايران انشاءالله بشود، يك تحولى روحى. تحول روحى يعنى فرماندار خودش را فرماندار حساب نكند. من دلم نمىخواهد اصلاً اين اسم را ببرم چنانچه
صحيفه نور ج 8 صفحه 149
سلطان هم دلم نمىخواهد اسم ببرم. اسم، اين اسم را هم اگر آقايان خودشان بنشينند با هم يك اسم بهترى، قشنگى انتخاب كنند، (يكى از حضار: خدمتگزار) امام: خودتان ديگر بكنيد اين را، من ديگر به اين كار ندارم، من دوست ندارم اين را، چنانچه سلطنت مثلاً سلطان. من خيلى ناراحت گاهى مىشوم از اينكه مثلاً امام عصر سلامالله عليه را مىگويند سلطان السلاطين، خليفةالله است در هر صورت عمده عمل است حالا اسمائش خيلى مهم نيست ولو اينكه بهتر اين است كه تغيير بكند انشاءالله، عمده عمل است كه به عمل نشان بدهيد كه در اين انتخابات كه يك انتخابات ملى آزاد، هر كس هر جا هر كس را دلش بخواهد رأى بدهد. وقتى اكثريت آوردند، البته مردم صالح اسلامى - چيز - را مردم قرار مىدهند اما هيچ تصرفى از جانب آقايان نباشد كه الان چشمهائى دوخته شده است به اينكه مناقشه كنند، اشكال كنند. اگر يك فرماندارى يك جائى يك كارى بكند كه بر خلاف موازين جمهورى اسلامى باشد، اين يكى را به همه سرايت مىدهند بعد مىگويند فرمانداران اينطورى هستند، استانداران اينطور هستند، حكومت هم هست اينطور.
تفاوت دولت اسلامى با دولت طاغوتى در عنايت خاص نسبت به مستضعفين است
من اميدوارم كه همهتان سلامت و با سعادت باشيد و همهمان و همهتان خدمتگزار به اين مردم خصوصاً به مستمندان، به ضعفا، عمده توجهات به اين طبقهاى باشد كه اين طبقه احتياج دارند. اينطور نباشد كه مثل رژيم سابق كه يك دسته بالاها را برايشان همه چيز فراهم كردند به علاوه كه جيبهايشان را هم پر كردند و فرستادند و يك دسته هم زاغهنشين اطراف تهران كه الان هم باز به همين طور هستند. اينها بايد تبدل پيدا كنند، بايد فرق باشد ما بين دولتى كه مىگويد من اسلام هستم و دولت اسلامى هستم با دولتهائى كه طاغوتى هستند. يك فرقش هم اين است كه عنايت شما فرماندارها يا خدمتگزاران به خلق، به اين طبقه ضعيف بيشتر باشد تا طبقه بالا. مبادا يك وقتى يك نفر آدمى كه مثلاً متمكن است و چيزدار است و با يك نفر آدم ضعيف، او را با آنكه آن يكى بايد جلو باشد او را جلو بيندازيد. من نمىگويم آن يكى را جلو بيندازيد، مىگويم عدالت بايد باشد. البته در يك فرماندارى كه با آن احتياج دارند، نمىتواند همه را يكدفعه بپذيرد لكن روى عدالت باشد كه آن آدمى كه ضعيف است هم بپذيريد، آن يكى هم كه غير ضعيف است او را هم بپذيرد. حضرت امير سلامالله عليه در يك محاكمهاى كه ما بين آنوقتى بود كه خليفةالله بود و خليفه مسلمين بود و قضات هم خودش تعيين مىكرد، يك محاكمهاى بود بين حضرت امير و يك نفر غير مسلم (يهودى ظاهراً بود) و قاضى خواست حضرت را، وقتى كه رفت، تشريف بردند، آنطور است كه با كنيه اسم حضرت را برد، گفت: نه حق ندارى، بايد مساوى باشيم، در نشستن مساوى، در همه چيز مساوى وقتى هم كه حكم بر خلاف كرد، پذيرفت آن خليفه بحق خدا بود و شماها بايد به او اقتدا بكنيد. همه ما بايد اقتدا بكنيم. البته هيچ كدام طاقت نداريم مثل او باشيم لكن اينقدر كه اگر نامه ما را بردند، آنجا بگويند اينها هم شيعه هستند، اينها هم تابعند. وقتى نامههاى ما را بردند پيش امام زمان سلامالله عليه (در روايات است
صحيفه نور ج 8 صفحه 150
كه هر هفته مىبرند، هفتهاى دو دفعه) وقتى كه مىبرند، اعمال ما جورى باشد كه نمايش از اين بدهد كه ما تابعيم، ما آنطور نيست كه خود سر بخواهيم يك كارى را انجام بدهيم.
اميدوارم انشاءالله اين انتخابات و انتخابات بعد كه راجع به مجلس شورا است با نظارت شما جديت به اينكه كسى دخالت نكند، دخالت نابجا نكند، كسى نباشد كه بخواهد يك تحميلى بكند به مردم، اينطور باشد و اين انتخابات انشاءالله باشد كه براى نمونه و در طول تاريخ مشروطيت (الا بعضى الا يك كمى) نمونه باشد كه يك انتخابات آزاد. اين هم كه مىگويد الا يعنى دخالت دولت نبوده و الا خانها دخالت مىكردند. همان صدر مشروطه، از آن اول مردم گرفتار خانها بودند و اربابها و يك وقت هم گرفتار به دست حكومت بودند. انتخابات شود گفت كه در طول مشروطيت آزاد نبوده است و خانها جمع مىكردند رعيتها را، ارعاب مىكردند رعيتها را، رعيت هم مىآمدند رأى به آنها مىدادند كه اين را من خودم شاهد بودم قبل از رضاشاه زمان احمدشاه آنوقتها اين دست خانهابود، خانها وكيل درست كردند و بعد كه رضاشاه آمد و اين خانها را يك قدرى متمركز كرد در خودش (نه از بين برد، همه قدرتها را در خودش متمركز كرد و همه ظلمهائى كه خانها مىكردند خودش مىكرد) بعد كه اينطور شد، ديگر دست اينها بود و هيچ مردم، و ملت اصلاً مطرح نبودند، ملت كيست. حالا آنطور نيست، حالا ملت مطرح است و خود مردم. انشاءالله نمونه باشد كارهاى شما براى همه جا كه انتخابات آزاد اين است. انشاءالله خدا همهتان را تأييد كند و موفق باشيد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته