0

شهید محسن وزوایی

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

شهید محسن وزوایی

 

 در پنجم مردادماه 1339 در خانواده ای متدین در تهران دیده به جهان گشود . او با احساسات پاك و بی آلایش مذهبی رشد یافت . شش ساله بود كه قدم  در راه تحصیل علم گذاشت ، دوره ابتدایی را با نمره های عالی به پایان رسانید  و دوره دبیرستان را در مدرسه « دكتر هشترودی » به تحصیل  ادامه داد . محسن پیش از رسیدن به سن  بلوغ به فرایض دینی عمل می كند .

محسن پس از دریافت مدرك دیپلم  با معدل بالا در سال 1335 در كنكور شركت كرده و شاگر اول كنكور می شود  و در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف به تحصیل می پردازد  . پدرش از همرزمان آیت الله كاشانی بود ، از این رو پسر را با الفبای مبارزات سیاسی آشنا  می كند .

شركت در جلسات آموزش معارف اسلامی و هیاتهای مذهبی تهران از جمله فعالیتهای عمده محسن  در پیش از ورود به دانشگاه به شمار می رود .

محسن در دانشگاه با شناخت صحیحی كه از مكتب اسلام داشت ، از طیف  گوناگون و منحرف سیاسی پرهیز می كند و به انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه می پیوندد . وی همزمان با شركت در فعالیتهای سیاسی و عقیدتی ، از سال 1365 مسوولیت هدایت مبارزات دانشجوی را در دانشگاه شریف علیه رژیم به عهده می گیرد .

محسن در تابستان 1359 به عضویت سپاه پاسداران در می آید ومدتی به عنوان « فرمانده گردان مخابرات سپاه پاسداران » انجام وظیفه می كند . سپس « سرپرستی اطلاعات عملیات » به او محول می "گردد .

وی در عملیات سرنوشت ساز « پارتیزانی » به عنوان فرمانده گردان نهم مسوولیت محور « تنگ كورك » تا حد فاصل « تنگ حاجیان » را به عهده می "گیرد . در اردیبهشت ماه 1360 طرح آزادسازی ارتفاعات بازی دراز در دستور كار قرار می گیرد . محسن در تمامی مراحل شناسایی این حمله حضور می یابد و در طراحی این عملیات نقش فعالی ایفا می كند . در همین مقطع رابطه صمیمانه میان محسن و خلبان شهید « علی اكبرشیرودی » به وجود می آید . در این عملیات فرماندهی محور چپ به وزوایی واگذار می شود و فرماندهی محور سمت چپ نیز توسط « محسن حاجی بابا » صورت می پذیرد . محسن در این عملیات ایثاری جاودانه خلق می كند و موفق

می شود با تعداد اندك نیرو 350نفر از نیروهای گردان كماندویی دشمن را به اسارت در آورد .

محسن در پایان عملیات از ناحیه فك و دست مجروح  می شود و به بیمارستان منتقل می گردد . موقع عمل جراحی اجازه نمی دهد كه او را بی هوش كنند و به دكتر می "گوید : « من هرچه بیشتر درد می كشم ، بیشتر لذت می برم  حس می كنم  از این طریق به خدا نزدیك می شوم . »

او تاب نمی آورد كه درمانش كامل شود . دلتنگی دوری از جبهه به سراغش می آید و او هنوز بهبودی كامل نیافته به جبهه  « گیلانغرب » باز می "گردد و فرماندهی عملیات  سپاه «سرپل ذهاب » را بر عهده می گیرد .

وزوایی در 20 آذرماه 1360 در عملیات « مطلع الفجر » به عنوان عملیات شركت می كند و در آن جا نیز همچون بازی دراز حماسه می آفریند . بار دیگر در این عملیات زخمی شده به تهران منتقل می گردد .

وقتی از جبهه به مرخصی می آمد به خانوا ده های شهدا  و بچه های گردان سركشی می كرد و مشكلات آنان را مرتفع می نمود .او با همه به احترام و ادب برخورد می كرد ، بویژه به پدر و مادرش احترام قائل بود . به قرائت قرآن مداومت داشت . به حضرت امام خمینی(ره) عشق می ورزید و اطاعت از معظم له را واجب می دانست .

شهید وزوایی این عاشق وارسته و مجاهد آ"گاه پس از ماهها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و حماسه آفرینهای فراوان  سرانجام در روز 10 اردیبهشت 1360 در عملیات « بیت المقدس » هنگام هدایت نیروهای تحت امر : بر اثر  اصابت  گلوله و تركش به فیض عظمای شهادت نایل آمد ، سر و جان در گرو محبوب و معشوق نهاد و به خیل عشاق ره یافت .

دست نوشته محسن وزوایی

 

اگر توانستید جنازه ام را به دست بیاورید ، آن را به روی  مینهای  دشمن بیندازید تا جنازه من كمكی به حاكمیت اسلام كرده باشد . ان شاءالله .

مناجاتنامه محسن وزوایی

خدایا : الان تمام مردم ایران چشم انتظارند . مادران و پدران شهداء در التهابند . قلب امام نگران این حمله است . در این حمله آبروی اسلام در میان است . خدایا اگر می دانی كه نیتهای  ما خالص و فقط برای تو است ، یاریمان كن . راه را نشانمان بده . خدایا  تو برای موسی(ع)  دریا را شكافتی و راهش دادی . تو برای محمد(ص)  غاری را قرار دادی و به امر تو عنكبوت  بر در آن تار تنید . خدایا  ما كوچكتر از آنیم  كه درخواست كنیم برای ما كاری انجام بدهی . خداوندا تو را به حق  امام زمان(عج) ، تو را به حق  نایبش خمینی ، ترا به حق حسین(ع) كه ما به خونخواهی او قیام  كرده ایم ، قسم ات می دهم ما بندگان  حقیر و  ضعیف را از این درماندگی نجات ببخش .

1811037- محسن  وزوایى 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 8 اردیبهشت 1391  11:26 AM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: شهید محسن وزوایی

 وصیت نامه شهید محسن وزوایى

 

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه اول این وصیت نامه بدست نیامده است

ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوى ماست در این جبهه ها  خداوند را مشاهده مى كنیم كه چگونه ملتمسانه به كمك رزمندگان اسلام مى شتابد و آنها را نصرت مى دهد و به مصداق آیه شریفه كه مى فرماید كم من فئة قلیله غلبت فئة كثیرة را مى بینیم  كه تعداد محدود لشكریان سپاه اعم از سپاه و ارتش و نیروهاى مردمى بر تعداد كثیرى از نیروهاى دشمن غلبه مى نماید بیاد دارم  در عملیات بازى دراز در قسمتى از عملیات مقداد ما 6 نفر بودیم و بر 300 نفر غلبه پیدا نمودیم .

در جبهه ها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا میكند كه گویى اصلا قابل تصور نیست  هنگامیكه در قسمتى از عملیات صحبت از داوطلب شهادت مى شود دعوا بین برادران مى افتد اینها ارزشهایى است كه ملت ا. . . ارزانى بشریت داشته است حقیر بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به در گاه احدیت مى دانم .

مى خواهم بگویم اى عازمان و اى عاشقان لقاء الله اى مخلصین اخلاق و اى كسانى كه مشغول ریاضت كشیدن جهت نزدیكى به درگاه خدا هستید بیایید تا ببینید در جبهه ها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیكى به درگاه خداوند رسیده اند كه نوجوان تازه داماد پس از 3 ساعت كه از عروسیش میگذرد در جبهه حاضر مى شود آخر در كدامین مكتب چنین ارزشهایى را سراغ دارید خدا را شاهد مى گیریم هنگامى كه در 14 شهریور 1360 در سر پل ذهاب بواسطه اصابت گلوله تانك زخمى شده بودم خون زیادى از بدنم رفته بود وقتى به كمك الهى نجات پیدا كردم در بیمارستان زجر زیادى مى بردم آنگونه كه شاید قابل تصور نباشد بطوریكه در یك شب ده عدد والیوم 10 به من تزریق شد تا كمى آرام گرفتم اما هنگامى كه درد مى كشیدم در عین زجر بدنى از لحاظ معنوى و روحى لذت مى بردم حس مى كردم كه بار دوشم سبك مى شود و هنگامى كه  شخص پرستار مراقب من به مسخره مى گفت چرا این كارها را كردى و خودت را به این روز انداختى به خمینى بگو تا بیاید درستت كند به او گفتم خدا خودش درست مى كنه و همینطور هم شد . وا... قسم وقتى كمى از فشار كارم كم مى شود در خود احساس ضعف و كوچكى مى كنم . آخر میدانید اى امت شهید پرور ایران امروز در شرایطى هستم كه لحظه اى غفلت خیانت به اسلام و قرآن است باید با هم براى خدا تا آنجا كه در توان داریم كوشش كنیم امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداخته اند در راس آن به تعبیر امام شیطان بزرگ آمریكا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش پس از خدا غافل نشوید كه پشیمانى سودى ندارد و ما باید به تعبیر امام تكلیف را عمل كنیم اگر توانستیم پیروز مى  شویم و اگر كشته هم بشویم شهید هستیم و این نیز خود پیروزى است . پس ما نباید نگرانى داشته باشیم این منافقان از خدا بى خبر باید بدانند كه ملت آنها را شناخته است اكنون كه ملت در جبهه ها حاضر شده است شمابیشتر ملت بیگناه را ترور مى كنید شما نامردان تاریخ هستید كه روى تمامى جباران تاریخ را از یزید بن معاویه گرفته تا به هیتلر سفید كرده اید شرمتان باد اى خود فروختگان به اجنبى آخر چگونه حاضر مى شوید از كودكان شیرخوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر كف این راهیان راه ا... را ترور نمایید . این امت باید بداند از بزرگترین خطراتى كه انقلاب را تهدید مى كند آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همانا خط امام است پس خط امام را دنبال كنید و امام را تنها نگذارید كه نمى گذارید شما  امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید شما فرزندانى تربیت نموده اید كه شهادت را بالاترین سعادت خود مى شمارند و فقط روى پشتوانه الهى حساب مى كنید و شكست در راه چنین حركتى مفهومى ندارد خدا را شكر مى كنم كه نعمت زجر كشیدن در راهش را نصیبم نمود خدا را شكر مى كنم كه نعمت شركت در عملیات بمنظور روشن كردن سرزمینهاى سرد و بیروح گشته از وجود صدامیان به نور خدایى نصیبم شد و از خدا مى خواهم كه شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه كه به مشیت الهى از این دنیاى فانى رفتم در زمره شهدا به حساب مى آیم و از خدا مى خواهم كه مرا به حال خود وا مگذارد كه بنده اى حقیر و زبون هستم و به درگاه كسى غیر از تو نمیتوانم رو بیاورم اللهم الرزقنا شهاده فى سبیلك 

و اما پدر و مادرم

از وجود داشتن چنین پدر و مادرى بر خود مى بالم كه افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهى است . پدرم ! هنگامى كه بیاد مى آورم در سنین كودكى صداى فریاد شما در سحر بمنظور نماز در گوشم مى پیچید كه محسن نمازت قضا نشود . امروز هم همچون نوایى دلنشین در گوشم طنین مى افكند و شكر نعمت خداى را مى نمایم سفارش مى كنم همانگونه كه تا به حال عمل كرده اید به یارى امام بشتابید و او را تنها نگذارید .

و در آخر برادران و خواهرانم

به امید اینكه انقلاب حركتى است بمنظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگى ماست دستورات الهى را فراگیرید و در عمل نیز آنها را بكارگیرید . بخصوص عبدالرضا و محمود و حمیده شما فرزندان انقلاب هستید من هر چه باشد مدت زیادى از سنم در زمان طاغوت گذشته است اما شما امروز نعمت حكومت اسلامى بر خور دارید و این بزرگترین موهبتى است كه خداوند به شما ارزانى داشته است قدر آنرا بدانید و شكر نعمتش را بجا آورید .

در آخر مى خواهم كه 14 روز روزه و سه ماه نماز قضا برایم بجا آورید و راجع به آنچه كه دارایى من محسوب مى شود آنطور كه پدرم تصمیم بگیرد اجرا شود منتهى سعى شود این مقدار محدودى  كه دارم در جهت كمك به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شوددر ضمن  اگر نتوانستید جنازه ام را به عقب بیاورید آنرا به روى مینهاى دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من كمكى به اسلام كرده باشد .

                                                                                                   انشاءالله

                                                                                              و من الله التوفیق

                                                                     26/12/1360 ساعت یازده شب جبهه بلد

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 8 اردیبهشت 1391  11:33 AM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: شهید محسن وزوایی

 شهید محسن وزوایی فرمانده تیپ حضرت رسول(ص) و فاتح قله بازی دراز از دانشجویان مسلمان پیروخط امام

محسن وزوایی

محسن وزوایی

هادی غیب

در زمان عملیات آزادسازی ارتفاعات بازی دراز فرماندهی محور تیپ حمله را محسن بر عهده داشت. بچه‌ها در وضعیت سختی قرار داشتند. از تمام نیروهای گردان ۹ تنها ۶ نفر به ارتفاع ۱۰۵۰ رسیدند. محسن با گلوی تیرخورده به مبارزه ادامه داد. خون آرام آرام از جراحتش بیرون می‌ریخت. نگاهی به پنج همرزمش انداخت. صورت بچه‌ها خسته خسته بود. بلند شد و توانست به یاری دوستانش گردان کماندویی دشمن را به اسارت درآورد. افسر بعثی به اصرار می‌خواست فرمانده نیروهای ایرانی را ببیند بچه‌ها یکی از بسیجی‌ها را به عنوان فرمانده به او معرفی کردند.(۱) افسر عراقی در میان حیرت نیروها گفت: «نه این فرمانده شما نیست، ‌او سوار بر اسبی سپید بود اما هرچه به طرفش تیراندازی کردیم اثری نداشت؛‌ من می‌خواهم او را ببینم.» اشک از چشمان همه سرازیر شد هادی غیب بار دیگر آنها را از میان کینه و آتش دشمن نجات داده بود محسن پس از اتمام عملیات در مصاحبه‌ای این مسئله را امداد و عنایت ائمه هدی به رزمندگان اعلام کرد.

۱- به علت مسائل امنیتی وزوایی را معرفی نکردند.

منبع:کتاب عقابان بازی دراز

 

سخن شهید

باید بر مکتب تکیه کرد و دقیقاً روی موازین مکتبی حرکت نمود. دشمن می‌خواهد با توطئه‌های گوناگون مردم را خانه‌نشین کند و با بعضی مصلحت کارها و سیاست بازی‌ها ضربه به انقلاب بزند. باید اجازه این کار را به او نداد. باید به وظیفه الهی و اسلامی که روی دوش ما گذاشته شده است عمل کنیم و اصلاً نباید فکر کنیم که شاید شکست بخوریم. باید رابطه خود را با ملل جهان به خصوص مسلمانان و نهضتهای آزادیبخش برای صدور انقلاب افزایش دهیم و از آنان پشتیبانی کنیم و کانال‌های انحرافی از قبیل ملی‌گرایان و امثال آنها را بشناسیم و نگذاریم به انقلاب ضربه بزنند…. من کربلا را برای خود نمی‌خواهم بلکه برای انسان بعدی می‌خواهم ما برای خودمان فعالیت و مبارزه نمی‌کنیم. برای نسل‌های بعدی این مملکت می‌جنگیم برای هفت هشت سال دیگر.(۱) یک پیام برای امت مسلمان دارم امت ما بدانند که تا موقعی که فرزندان اسلام زنده باشند همانطوری که امام گفته‌اند تا آخرین قطره خون در راه اسلام،‌ دفاع می‌کنیم چه کشته شویم و چه بکشیم، پیروزیم مرگ در اینجا مفهومی ندارد. بنابراین با اعتقاد به اسلام و ولایت فقیه تا آخرین قدم پیش می‌رویم تا جائیکه قدرت اسلام با متصل شدن به حکومت مهدی (عج) در سرتاسر جهان مستقر شود و عدل الهی برقرار شود بنابراین بدانند که این گروه‌ها و لیبرالها! به هیچ وجه نمی‌توانند خلل به اسلام وارد کنند چون این نیروها در خدمت اسلام هستند و جز اسلام و خدا پناه دیگری ندارند این پناهگاه بهترین پناهگاه برایشان است. پس بیایید همگی با هم با اعتقاد به ولایت فقیه، حکومت واحد را با صدور انقلابمان به تمام جهان ثابت کنیم.

۱-دستنوشته

 

شهادت

اردیبهشت ماه بود، هوا نسبتاً خوب به نظر می‌رسید عملیات بیت‌المقدس آغاز شد، وزوایی و شهبازی مسئولیت دو محور را بر عهده داشتند. سحرگاه حاج احمد متوسلیان دستور داد، وزوایی دو گردان از نیروهای خود را روانه غرب کارون نماید. گردان‌های میثم تمار و مقداد به راه افتادند. جاده خرمشهر – اهواز به زیر دو پایشان می‌لرزید. گردان‌ها در میان جاده‌ها با موانع روبه‌رو شدند. حاج احمد محسن را به آنجا فرستاد. خورشید کم‌کم به آسمان می‌آمد ناگهان هواپیماهای دشمن در بالای سر رزمنده‌ها به پرواز درآمدند. باران آتش پاتک سنگین بعثی‌ها تمام مواضع تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) را به خطر انداخته بود. هوا روشن شد ،وزوایی تمام تلاش خود را مصروف نجات گران میثم تمار از میان آتش کرد. نگران بچه‌ها بود. باید آنها را از منطقه بیرون می‌کشید. ناگهان گلوله‌ای به زمین اصابت کرد. محسن بر خاک افتاد. کمی چشمانش را باز کرد گرد و غبار مقابل دیدنش را گرفت. بوی دود و باروت آزارش می‌داد. چشمانش را بست. پیکر خون‌آلود محسن در میان نوحه و ناله بچه‌ها به عقبه منتقل شد.

 

خدانگهدار

 

 

           

 

ساکش را بست، و مقابل در ایستاد نگاهی به قامتش انداختم دلم لرزید نمی‌خواستم بار دیگر از او جدا شوم، گفتم:«محسن جان! تو دوباره از خطر نجات یافتی من خیلی دلم شور می‌زند این دفعه دیگر نرو.با این وضعیت که نمی‌توانی کربلا را آزاد کنی، محسن آرام پاسخ داد:«مادرجان! ناراحت نباش، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. مادر ما کربلا را برای خودمان نمی‌خواهیم،‌کربلا را برای سالهای بعد می‌خواهیم. همسر برادرش جلو آمد، او هم نگران بود. با ناراحتی گفت: «آقا محسن مادرت راضی نیست نرو! باپدرش صحبت کردم بلکه او را راضی نمائیم، این بار به جبهه نرود. هر دو مصرانه گفتیم. تو به علت جراحتت خیلی ناتوان شده‌ای، پوتین‌ها را پایش کرد، نگاهش را از من دزدید و گفت: «مادر هر دستوری بدهی انجام می‌دهم اما از من نخواه که بمانم، من عهد کرده‌ام که تا آخرین لحظه باشم.»

فایده‌ای نداشت باید می‌رفت دلش جای دیگری بود. بغضی در سینه داشت که اینجا نمی‌شکست. با بغض و گریه گفتم :«برو مادر! خدا نگهدار…»

منبع:کتاب عقابان بازی دراز

 

راوی: مادر شهید

یاور مهربان

صدای زوزه باد نیمه‌های شب در فضا پیچید همه نیروها امیدشان به گردان “حبیب‌بن‌مظاهر (س)” بود. اما گردان در تاریکی شب ناپدید شد. سرنوشت کل عملیات به خطر افتاد حاج احمد متوسلیان آرام و قرار نداشت. “محسن وزوایی” در آن گردان بود وحشت عجیبی سراپایشان را فرا گرفت. محسن به گوشه‌ای رفت و به نماز عشق ایستاد و زیر لب زمزمه نمود: «اگر می دانی نیت‌های ما خالص و فقط برای توست یاریمان کن! راه را نشانمان بده! خدایا تو برای موسی دریا را شکافتی و به امر تو عنکبوتی در مقابل غاری که حضرت محمد (ص) در آن پنهان شده بود تار تنید. خدایا به حق امام زمان (عج) به حق نیایش خمینی به حق حسین (ع) قسمت می‌دهیم. ما بندگان حقیر را از این درماندگی نجات بده.» سپس برخاست. بچه‌ها را صدا زد و خود به راه افتاد. همه مطمئن از تصمیم او آماده شدند. ساعتی بعد گردان حبیب‌ مقابل تپه «تانک» بود. محسن بارها و بارها دست امداد الهی را دیده بود، هنوز به خاطر داشت در عملیات بازی دراز که از ناحیه فک و دست راست به سختی مجروح شده بود. در یک شب ده عدد والیوم به او تزریق کردند. پرستار به او گفت:«برای چه کسی این کارها را می‌کنی؟ به خمینی بگو تا بیاید معالجه‌ات کند» محسن خندید، نباید سخن منافق در او تأثیری می‌گذاشت.آرام پاسخ داد:«خدا خودش درست می‌کند» سپس با خود گفت:«هنگامیکه زجرمی‌کشم، از لحاظ معنوی و روحی لذت می‌برم». پزشکان تصمیم گرفتند از استخوان لگن برای پر کردن جای خالی استخوان‌های فک و دست استفاده نمایند. اما قبل از عملیات شگفت‌زده متوجه شدند استخوان فک و دست محسن ترمیم شده و مقداری گوشت هم اطرافش را احاطه نموده. قدرت خدا لایزال است، هرچه به او توکل کنی پاسخش را خواهی گرفت.

منبع:کتاب عقابان بازی دراز

 

خدا با توست

عملیات بازی دراز قربانگاه بچه‌های گردان ۹ بود. هلی‌کوپترهای عراقی در آسمان می‌چرخیدند. و به صورت مستقیم به سمت سنگرهای بچه‌ها شلیک می‌کردند. هر لحظه قامت جوانی بر خاک می‌افتاد. ناگهان یکی از نیروها به طرف محسن رفت و با ناراحتی گفت:«پس آنهایی که قرار بود ما را پشتیبانی کنند» کجا هستند ‌کجاست نیروهایی که قرار بود بیایند؟ چرا بچه ها را به کشتن می‌دهی؟ وزوایی سرش را برگرداند نگاهی به آسمان انداخت همه را صدا زد صدایش در فضا پیچید «الم ترکیف فعل ربک باصحاب‌الفیل …..» بچه‌ها شروع به خواندن کردند در همین لحظه یکی از هلی‌کوپترها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی‌کوپتر دیگر به یکدیگر برخورد نمودند.

آن مرد عصبانی شرمزده از محسن عذرخواهی کرد. آری ایمان آن است که مطمئن باشی همه جا خدا با توست.

 

منبع:کتاب عقابان بازی دراز

 

 

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 8 اردیبهشت 1391  11:36 AM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: شهید محسن وزوایی

 

روايتي از آخرين لحظات زندگي شهيد «محسن وزوايي»

نويد شاهد: محسن تمام قد بر روي جاده اي كه نيروها بدون جان پناه مي جنگيدند، ايستاده بود و فرياد مي زد، طوري كه ديگر صدايش گرفته بود؛ او تمام گردان هاي تحت امر محور عملياتي محرم را از طريق بي سيم فرماندهي، مخاطب قرارداد و با لحني مصمم و جدي گفت «به كليه واحدها، به كليه واحدها! همه سريع به جلو پيشروي كنيد... الله اكبر!».

 
به گزارش نويد شاهد، تاريخ تولدش ۸ مرداد ماه ۱۳۳۹ در تهران و شهادت دهم ارديبهشت ۱۳۶۱ با مسئوليت قائم مقام تيپ محمدرسول الله(ص) در عمليات «الي بيت المقدس» است و امروز آرام گرفته در قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س).

شهيد «محسن وزوايي» كه كوه هاي بازي دراز، بازي خورده اراده آهنين اش بودند، دانشجوي رشته شيمي دانشگاه صنعتي شريف بود و شناخت كاملي از مكتب اسلام داشت. اين اسطوره جوان سرانجام پس از شركت در عمليات هاي متعدد، در عمليات «الي بيت المقدس» هنگام هدايت نيروهاي تحت امرش بر اثر اصابت گلوله و تركش به شهادت رسيد. متن زير روايتي است از آخرين لحظات زندگي زميني اين مرد آسماني:

ـ مسعودي جان دقيق توجه كن... شما بايد نيروهايت بلافاصله بروند در سمت چپ جاده مستقر بشوند، حتي يك نيرو هم نبايد سمت راست جاده باشد. خودت كه مي داني سمت راست هيچ حافظ و مانعي براي نيروها وجود ندارد. شنيدي چي گفتم؟

مقارن ساعت ده صبح در پي پيشروي دلهره آفرين حدود يكصد و دوازده دستگاه تانك لشكر ۳ زرهي دشمن از سمت جنوب ايستگاه گرمدشت به سوي مواضع گردان هاي مقداد و ميثم، محسن وزوايي شخصاً هدايت عملياتي اين دو گردان را بر روي جاده اهواز ـ خرمشهر به عهده گرفت.

محسن تمام گردان هاي تحت امر محور عملياتي محرم را از طريق بي سيم فرماندهي محور، مخاطب قرارداد و با لحني مصمم و جدي گفت «به كليه واحدها، به كليه واحدها! همه سريع به جلو پيشروي كنيد... الله اكبر!».


با شدت گرفتن آتش دشمن، زمين غرب كارون به لرزه درآمد و آتش منظم بيش از ده ها عراده توپ، صدها تانك مدرن و ساير سلاح هاي منحني زن دشمن روي منطقه درگيري به صورت متراكم اجرا مي شد. هلي كوپتر هاي توپدار ساخت روسيه و فرانسوي يگان هوانيروز سپاه سوم دشمن هم از آسمان خود را بر فراز مواضع رزمندگان سبك اسلحه ايراني رسانده و به شدت آنان را زير آتش گرفته بودند. در اين لحظه نيروهاي گردان ميثم تمار به فرماندهي «عباس شعف» همرزم ديرينه محسن خود را به نزديكي محل استقرار او رسانده بودند.



محسن تمام قد ايستاده بر روي جاده بر سر نيروهايي كه بدون كمترين سنگر و جان پناهي هنوز در غرب جاده مي جنگيدند فرياد مي زد، طوري كه ديگر صدايش هم گرفته بود. او برآشفته مي گفت «برادرها بياييد پشت جاده لااقل از روبه رو كمتر اذيت مي شيد» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش كشيد. آن دو لحظاتي در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمي از هم جدا نشده بودند كه ناگهان انفجار مهيبي در نزديكي محسن رخ داد و بعد...

هنگامي كه عباس بالاي سرمحسن رسيد، او را ديد كه به همراه معاون دومش حسين تقوي منش و بي سيم چي شان به خاك شهادت غلطيده اند؛ سپس با ملايمت چفيه سياه رنگ دور گردن محسن را باز كرد و با همان، صورت خاك آلود دوست و برادر شهيدش را پوشاند، گوشي بي سيم را به دست گرفت.

ـ احمد، احمد، شعف

متوسليان: شعف، احمد بگوشم

ـ حاج آقا، خوب گوش كن؛ آتيش سنگين؛ محرم بي علمدار شد؛ آقا محسن... آقا محسن...

شعف ديگر ناي صحبت كردن نداشت و احمد متوسليان آنچه را كه مي بايست بشنود، شنيده بود.

منبع: ققنوس فاتح

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

یک شنبه 10 اردیبهشت 1391  3:54 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها