پاسخ به:بانک مقالات تاریخ
موضوع اين تحقيق بررسي توصيفات و وقايع چهارباغ مشهد در متون تاريخي از زمان بناي آن در دوران شاهرخ تيموري تا تخريب آن در اوايل دوره قاجار است. در همين راستا ابتدا در رابطه با مفهوم و پيشينه چهارباغ مقدمه اي ذکر مي گردد و در ادامه مطالبي که در مورد چهارباغ مشهد در کتب تاريخي ادوار تيموري، صفوي، افشاري و قاجار نقل شده، مورد بررسي قرار مي گيرد تا بدين وسيله ابعاد تاريخي و مهمترين وقايع رخ داده در چهارباغ مزبور که بعضا بر سرنوشت کل ايران تاثير گذارده، بهتر شناخته شده و مورد ارزيابي قرار گيرد. از مهمترين مقاطع تاريخي اين چهارباغ مي توان به اواخر دوران صفوي و دوران افشار اشاره کرد که شهر مشهد به عنوان پايتخت ايران و عمارت چهارباغ به عنوان تختگاه حکومتي، نقش مهمي در تاريخ ايران ايفا کرده است. اوضاع پريشان ايران بعد از حمله افاغنه و جابجايي هاي سريع قدرت در اواخر دوره صفوي به خوبي در وقايع عمارت حکومتي چهارباغ بازتاب يافته است. يافته هاي تحقيق از يکسو حاکي از اين واقعيت است که فضاهاي چهارباغ امروزي مانند چهارباغ صفوي شهر اصفهان که بيشتر به عنوان خيابان شناخته مي شوند، در دوران تيموري به عنوان کاخ- باغ ساخته مي شدند که چهارباغ مشهد نيز در ابتدا از همين نوع بوده است. اما سير تحولات شهر مشهد از دوران صفوي به بعد منجر به تغييراتي در فضا و مفهوم چهارباغ شده و آن، مطرح شدن کارکرد دارالحکومه يا مقر حاکم شهر و در ادامه تختگاه حکومت نادرشاه و جانشينان وي مي باشد. از ديگر سو مرور وقايع چهارباغ مشهد در اواخر صفوي تا تشکيل سلسله قاجار، نشان دهنده موقعيت يگانه و تاثيرگذار شهر مشهد در اين مقطع زماني از تاريخ پرفراز و نشيب ايران است که شايسته شناخت و تحليل بيشتر است.
نسخه قابل چاپ
اندلس يكي از مراكز مهم علوم اسلامي به شمار مي رود كه طي چندين قرن شاهد رشد فزاينده برخي علوم و ظهور دانشمندان و تاليفات فراوان بود. زمينه اصلي اين شكوفايي علمي را انتقال مباني اين علوم از بلاد شرقي اسلامي به اين سرزمين فراهم ساخت. دانشمنداني كه تحت تاثير عوامل مختلف به اندلس مي رفتند يا اندلسياني كه براي تحصيل به شرق سفر مي كردند عامل اين انتقال و برقرار كننده روابط علمي اندلس با سرزمين هاي شرقي بودند. اين رابطه در قرن هاي سوم و چهارم هجري به اوج خود رسيد. اين امر خود از شرايط سياسي مساعدي متاثر بود كه در آن دوران بر اندلس حكمفرما بود. اين روابط علمي را بايد معلول و مرهون تسامح و همفكري علمي دانست كه در سراسر جهان اسلام وجود داشت.
بنيانگذاران تاريخ نگاري اسلامي همان راويان و اخباريان سده هاي دوم و سوم بودند که فهرست مفصلي از آنان را ابن نديم به دست داده است. در ميان راويان و اخباريان، ابوالحسن مدائني جايگاه و منزلت خاصي دارد. روايات او طيف وسيعي از وقايع و حوادث مختلف عصر اسلامي را دربر دارد که بررسي همه آنها فرصت و مجال خاصي را مي طلبد. مقاله حاضر در صدد است تا با تکيه بر روايات او در تاريخ طبري به اهميت و رويکرد اين روايات بپردازد؛ از جمله اينکه طبري در چه مواردي به روايات مدائني اعتماد کرده است و اين اعتماد به چه عواملي باز مي گردد؟ با توجه به تاريخ طبري، روايات مدائني در ميان روايات همطراز او در موارد مشابه چه جايگاه و منزلتي دارد و بينش و نگاه مدائني در اين روايات داراي چه سمت و سويي است. روايات مدائني و به تعبيري تاريخ نگاري او چه خصوصياتي دارد که طبري به آن اقبال خاصي نشان داده است.
پس از تاسيس حكومت ايلخاني در ايران (654 ه ق)، مساله مناسبات با ساير اولوس هاي مغولي به يکي از مسائل مهم اين حکومت تبديل شد. از جمله مهمترين اين اولوس ها، اولوس جغتاي در شمال شرقي ايران بود که حدود سه دهه پيش از تاسيس حکومت ايلخاني در ماوراءالنهر شکل گرفته بود. به همين دليل جغتاييان نوعي حق تقدم در حاکميت بر نواحي شرقي ايران، که در آن زمان فتح شده بود، براي خود قائل بودند. در نتيجه، اين دو حکومت با وجود ريشه خانداني مشترک، در مجموع مناسباتي پرفراز و نشيب با يكديگر داشتند. ايلخانان بيشتر به دنبال حفظ مرزها و حق حاكميت خود در شرق ايران بودند و به همين دليل اولويت آنها حفظ آرامش و صلح ميان دو طرف بود؛ حال آنکه تمايل جغتاييان به تسلط بر شرق ايران، که از نظر آنان منبع ثروت مادي و انساني بود، موجب بروز يک رشته درگيري ها ميان دو طرف گرديد كه تقريبا در سرتاسر عصر ايلخانان ادامه داشت. با اين حال، گاه ضرورت هاي پيش آمده براي هر يک، آنها را به سازش هايي هر چند كوتاه مدت و شكننده وادار مي كرد. مجموعه اي از تحولات داخلي در قلمرو هر يک از اين دو حكومت و نوع مناسبات آنها با قدرت هاي ديگر زمانه بر مناسبات اين دو قلمرو مغولي تاثيرگذار بود. دوره حكومت سلطان محمد الجايتو، هشتمين ايلخان مغول، در ايران از نظر دربر داشتن اشكال مختلف مناسبات اين دو حكومت اعم از برخورد نظامي، دخالت سياسي و صلح، دوره اي با اهميت به شمار مي آيد؛ به گونه اي كه آن را به مثابه نمادي از مجموع تاريخ روابط اين دو قلمرو مغولي نيز مي توان در نظر گرفت. در عين حال، اين دوره را يكي از حساس ترين مقاطع در روابط آنها و آخرين دوره مهم آن مي توان به شمار آورد؛ چرا كه مناسبات دو طرف در سال هاي پس از آن؛ يعني، دوره فرمانروايي ابوسعيد، فرزند و جانشين اولجايتو و آخرين ايلخان ايران، در واقع نتيجه و ادامه تحولات اين عصر بود. مقاله حاضر مي كوشد تا بر اساس چنين ديدگاهي، ابعاد مختلف مناسبات اين دو حكومت و عوامل تعيين کننده در آن را در عهد فرمانروايي اين ايلخان بررسي کند.
حركت ديني محمدبن عبداله بن تومرت ملقب به المهدي در ميان قبايل بربر بلاد مغرب مهمترين جنبش مهدوي گري مبتني بر الگوي سني نيمه اول قرن ششم هجري به شمار مي آيد؛ جنبشي كه به تكوين دومين نظام سياسي مقتدر بربر با عنوان موحدين انجاميد. نقطه آغازين حركت ديني ابن تومرت بر پايه امر به معروف و نهي از منكر استوار بود تا بدين ترتيب از دولت مرابطان جامعه اي منحط و غوطه ور در فساد اجتماعي و سياسي به تصوير كشاند و با اين پيش زمينه بتواند رابطه معنادار وضع نابهنجار سياسي، اجتماعي و فكري و ظهور مهدي موعود را بر آن دوره تاريخي و بر خود تطبيق كرده، پذيرش آن را براي توده مردم آسان سازد. به همين سبب، دعوي مهدويت ابن تومرت تالي امر به معروف و نهي از منكر و اصل جهاد بود. پيشتر به منظور تقويت عصبيت قبايل بربر مصموده براي تاسيس يک نظام سياسي - ديني منطقه اي در كوتاه مدت و فرامنطقه اي در بلندمدت از راه وحدت اجتماعي عمومي قبايل بربر مصموده با زعامت او بود.
والي نشين اردلان از جمله حکومت هاي محلي عصر صفوي بود که سابقه تشکيل آن به پس از صفويه باز مي گشت. حکام اين والي نشين، که بر قسمت هايي از مناطق کرد نشين غرب کشور حکم مي راندند، به دليل جايگاه خاص جغرافيايي خود؛ يعني، قرار گرفتن در مرز ايران با امپراتوري عثماني، رقيب متخاصم صفويان، نقش قابل توجهي در مناسبات اين دو حکومت داشتند؛ چرا که منطقه حکومتي اين والي نشين در ميدان نبرد و مبارزه و در مسير جغرافيايي لشکرکشي هاي اين دو امپراتوري قرار داشت. به همين دليل حاکمان اين والي نشين به تناسب ضعف يا قوت دربارهاي صفوي و عثماني گاه با دولت صفويه و گاه با دولت عثماني سياست همگرايي و همداستاني را در پيش مي گرفتند. اين پژوهش در صدد است تا با بررسي تعاملات والي نشينان اردلان با پادشاهان صفوي به دو پرسش اساسي زير پاسخ دهد: 1. ضعف يا قدرت حاکمان اين والي نشين چه تاثيري در روابط آنان با مرکز داشت؟ 2. واگرايي يا همگرايي واليان اردلان نسبت به سياست هاي دربارهاي صفوي و عثماني تا چه اندازه تابع ميزان قدرت و انسجام يا ضعف و نابساماني حاکم بر اين دربارها بود؟
در آستانه ورود آل بويه به بغداد در سال 334 هـ ق، چند گروه عمده مدعي امارت و حاکميت بر بغداد بودند. نخست گروه حمدانيان، دوم گروه ترکان و سوم برادران بريدي که بر ثروتمندترين و کليدي ترين منطقه نزديک به بغداد (اهواز، واسط، بصره و بطائح) حاکميت ديرينه سالي داشتند. در چنين گردونه رقابتي، نبردي سرنوشت ساز به نام جنگ کيل (نزديک مدائن) در سال330هـ ق ميان حمدانيان و متحدانشان (ترکان) به عنوان ياران خلافت با بريديان و هم پيمانانشان (ديلميان) رخ داد که نتايج شگرفي به جاي گذاشت. بريديان نزديک به بيست سال (314-332 هـ. ق) در جنگ هاي بسياري وارد شدند؛ اما شکست خاندان بريدي در رويارويي با حمدانيان، اولين و آخرين شکست آنان به معناي وسيع کلمه بود. بريديان در جنگ کيل به گونه اي درهم شکسته و پريشان حال شدند که ديگر توانايي بازسازي نظامي و اجراي هيچ گونه تحرکي را در منطقه نداشتند. اين نبرد هم سرنوشت بغداد را دگرگون کرد و هم به دوران سلطه و اقتدار اميرالامراها در فاصله سال هاي 324 تا 334 هـ. ق پايان داد؛ به ويژه سقوط خاندان بريدي را شتاب بخشيد و سران و سپاهيان آل بويه، که از يک دهه پيش مترصد تسلط بر بغداد بودند، اينک بدون وجود هيچ گونه مزاحمي (بريديان) راه را براي رسيدن به دارالخلافه (بغداد) هموار ديدند. مقاله حاضر در پي دست يابي به مهم ترين پيامدهاي نبرد کيل و چگونگي حضور آل بويه به عنوان تنها پيروز ميدان نبرد در بغداد است.
قتل امام قلي خان، حاکم توانمند فارس و از رجال سرشناس عصر صفويه، در سال 1042 ه.ق به دست شاه صفي (1038-1052 هـ ق) و برافتادن خاندان اله وردي خان از حوادث مهم زمامداري اين پادشاه محسوب مي شود که از زواياي گوناگون ـ از ضرورتي ناگزير در راستاي تمرکز قدرت، تا اقدامي نابخردانه و دهشتناک ـ ارزيابي شده است. اين قتل و حوادث مشابه در زمان شاه صفي موجب شده است تا در نوشته هاي سياحان اروپايي آن عصر و پژوهش هاي جديد، چهره اي سفاک و خونريز از اين پادشاه ترسيم شود. در اين مقاله، به منظور واكاوي اين موضوع بر اساس گزارش هاي مورخان و لحاظ كردن ديدگاه هاي پژوهشگران معاصر، و دستيابي به يک جمع بندي قابل اعتنا، ضمن تبيين موقعيت سياسي ـ نظامي امام قلي خان در دولت صفويه، علل و انگيزه هاي قتل او و پيامدهاي آن بررسي و تحليل شده است.
پادشاهي ماد اولين حکومت آريايي بود که از اتحاديه اي از قبايل و طوايف آريايي و ساير اقوام محلي ساکن در منطقه تشکيل شد. اين قبايل و اقوام محلي از دوره ماد اقتدارشان آغاز و به تدريج در زمان هخامنشيان، اشکانيان و ساسانيان بر تعداد، حوزه نفوذ و قدرت آنها افزوده شد. اين تحولات سرانجام به ايجاد نظام خانداني در ايران باستان انجاميد. اين خاندان ها به دليل جايگاه معنوي و خاستگاه قبايلي و نيز به علت داشتن املاک و رعاياي فراوان و لياقت و شجاعت در فن جنگاوري و سوارکاري توانستند در طول تمام اين سلسله ها جايگاه ممتازي در ساختار سياسي، نظامي، اقتصادي و اجتماعي کشور به دست آورند و در تحولات مهم سياسي سلسله هاي ايران باستان نقشي مهم بازي کنند. با توجه به نقش مهم اين خاندان ها در تحولات گوناگون اين دوره از تاريخ ايران، اين مقاله به دنبال پاسخگويي به اين پرسش است که آيا اين خاندان ها در فراز و فرود سلسله هاي ايراني نيز نقش عمده اي به عهده داشتند؟ براي پاسخگويي به اين پرسش در مقاله تلاش شده است با استناد به منابع موجود و مروري بر آغاز و فرجام سلسله هاي ايراني پيش از اسلام و با نقل شواهد تاريخي و با استفاده از پژوهش هاي تاريخي به تحليل و بررسي نقش موثر اين خاندان ها در فراز و فرود سلسله هاي ايراني اين دوره پرداخته شود.
بيشتر شارحان و کساني که از آنان در باب تاريخ بيهقي و غزنويان تاليف يا تعليقي بر جاي مانده است در ماجراي زنداني شدن اميرمحمد به کور کردن وي پس از خلع از پادشاهي اشاره يا تصريح کرده اند؛ در حالي که با مطالعه تاريخ بيهقي و زين الاخبار گرديزي در صحت اين خبر بايد ترديد کرد. در تاريخ بيهقي هيچ گونه اشاره اي به اين موضوع وجود ندارد؛ در حالي که بخش بازمانده اين کتاب مهم ترين و معتبرترين تاريخ موجود عهد غزنوي، به خصوص دوران حکومت مسعود، است. در زين الاخبار گرديزي ـ اثر تاريخي قرن پنجم و عهد غزنويان ـ نيز اشاره اي به اين رويداد ديده نمي شود. ماجراي کوري اميرمحمد تنها در کتاب هاي تاريخي قرن ششم و پس از آن مشاهده مي شود که هم با عهد غزنوي فاصله زماني دارند و هم هيچ کدام از نظر مکان نگارش و اشراف بر وقايع بر تاريخ بيهقي برتري ندارند. پراکنده و متناقض بودن شيوه نقل ماجراي كوري اميرمحمد در کتاب هاي تاريخي پس از قرن ششم و نوشته هاي متاخران باعث مي شود که در صحت وقوع آن بيشتر ترديد کنيم. براي پذيرفتن صحت ماجراي کور کردن اميرمحمد در سال 421 هـ ق برخلاف نظر آشکار بيهقي، يا کور بودن او در سال هاي پاياني حکومت مسعود (432 هـ ق) بدون آنکه در تاريخ بيهقي اشاره اي به آن شده باشد، به قرائن معتبرتري نياز هست؛ امري که تاکنون ميسر نشده است.
از جمله شخصيت هاي قرن نهم هجري، که در آغازين سال هاي قرن دهم به دستور شاه اسماعيل صفوي (907 – 930 هـ ق) به قتل رسيد، قاضي کمال الدين ميرحسين ميبدي يزدي بود. در خصوص سوانح زندگاني، منصب و موقعيت اجتماعي و انديشه هاي او در منابع آن دوره کمتر رد پايي مي توان يافت. به نظر مي رسد عواملي چند پديدآورنده اين سکوت منابع بوده اند. اين عوامل هرچه که بوده باشند نتيجه آن فقر اطلاعاتي مورخ امروزي از اين شخصيت است. اين مقاله درصدد است با تکيه بر منشات ميبدي و با به پرسش کشيدن اندک اطلاعات موجود در منابع تاريخي و ارايه پاسخ هايي - نه اگر قطعي حداقل قابل تامل - تا حد امکان به تاريخ زندگاني ميرحسين ميبدي وضوح بيشتري ببخشد. گرچه اين پاسخ ها لزوما در همه موارد از تکيه گاه استنادي منقولي برخوردار نيستند، به لحاظ تاريخي تا حد زيادي پشتوانه استنباطي معقولي دارند. بنياد اين مقاله مبتني بر منشات قاضي است که مهم ترين مجراي دسترسي به آرا و عقايد اوست و بنا به ضرورت از منابع جنبي براي درک بهتر موقعيت تاريخي اين موضوع استفاده شده است.
اين نوشتار پژوهشي است درباره زمينه هاي اجتماعي قيام مردم اصفهان در جريان حمله اميرتيمور به قلمرو آل مظفر در سال 789 هـ ق و بازخواني متون وقايع نگار درباره اين رويداد. از آنجايي که مورخان تيموري به عنوان عوامل مشروعيت بخش حکومت تنها بر جنبه ويژه اي از اين رويداد تاکيد کرده اند، جنبه هاي ديگر رويداد مانند نقش گروه هاي اجتماعي، اسباب و زمينه هاي اجتماعي شکل گيري رويداد، سرنوشت قيام و غيره در گزارش هاي موجود تقريبا مسکوت مانده است. چنين مي نمايد که آنچه تاکنون در مورد اين رويداد در ميان نوشته هاي پراکنده پژوهشگران آمده تا حدودي برآيند عدم به کارگيري شيوه نقد متون و چيرگي اغراق، تقليل و پيش داوري درباره اين رخداد بوده است. اين مقاله درصدد است با بررسي روايات متون تاريخ نگاري آن روزگار به برخي جنبه هاي اجتماعي و زمينه ها، روند و برآيند قيام مردم اصفهان با نيروهاي تيمور بپردازد.
سقوط دولت ايلخانان، ايران را وارد دوره اي از بي ثباتي و پراکندگي سياسي نمود. در پي مرگ ابوسعيد ايلخان در سال 736 ه.ق. نيروهاي متعددي به رقابت بر سر کسب قدرت و تصاحب ميراث ايلخانان پرداختند. در نتيجه، کشور ميان چندين دولت محلي تقسيم شد، وضعيتي که بيش از نيم قرن و تا پايان قرن هشتم ادامه يافت. در درجه نخست، قدرت و نيروي نطامي بود که ميزان موفقيت اين نيروها را تعيين مي کرد، اما هر يک از آنها با اقامه برخي دعاوي و مباني به تلاش براي اثبات سزاواري و مشروعيت خود براي حکومت نيز دست زدند. مقاله حاضر به بررسي نحوه مواجهه اين نيروها با مساله مشروعيت، و مشخص کردن مباني و مفاهيمي مي پردازد که آنها به منظور کسب مشروعيت و اثبات حق حاکميت به کار گرفتند. اين مباني را مي توان در چهار گرايش دسته بندي کرد: مغولي، سني، شيعه و ايراني. مفاهيم مغولي همچون فرهمندي خاندان چنگيز، و حق انحصاري آنها براي حکومت توسط قبايل مغول به کار گرفته شد، مفاهيم سياسي سني مانند تظاهر به دينمداري، و احياي ارتباط با خلافت مورد استفاده دولتهاي سني آل کرت و آل مظفر قرار گرفت، مفاهيم شيعه از قبيل ظلم ستيزي، عدالت طلبي و انتظار ظهور مهدي موعود مورد استناد سربداران، و بالاخره مفاهيم ايراني، همچون سلطنت، تقابل ايراني - توراني و نام ايران، به تفاوت، مورد استفاده بيشتر حکومتهاي اين دوره قرار گرفت. از ميان چهار گرايش ياد شده، مباني مغولي و سني به تدريج به حاشيه رانده شدند، اما مباني ايراني و شيعه باقي مانده، در نهضت صفويان بازتاب يافتند. تلفيق اين دو گرايش در آغاز قرن دهم به تاسيس دولت مرکزي و تحقق وحدت ملي ايران انجاميد.
اوضاع سياسي-اجتماعي جهان اسلام، به ويژه خاورميانه، در نيمه سده بيستم شرايطي را به وجود آورد تا جنبشي به نام حزب التحرير (حزب آزادي بخش) در آن شکل بگيرد. اين حزب در سال 1952م در شهر قدس به رهبري شيخ تقي الدين النبهاني، که از زمره دانش آموختگان الازهر بود، وارد صحنه مبارزات اسلامي در راه بيداري امت اسلامي گرديد. آن گونه که از نام آن برمي آيد حزب درصدد است تا با فراهم کردن شرايط و زمينه ها، جوامع اسلامي را از قيود ديربنيادي که امت اسلامي را از پيشرفت و کمال بازداشته است رها کند. از جمله آن موانع، نبود قدرت انديشه در نزد مسلمانان است. انديشه سياسي حزب التحرير بر محور تشکيل دولت اسلامي قرار دارد که با عنوان خلافت از آن نام مي برند و به تبع آن، رييس دولت اسلامي را نيز خليفه مي نامند که به اداره امور خلافت (دولت اسلامي) مي پردازد. در اين نوشتار تلاش مي شود عمل و انديشه سياسي حزب التحرير به استناد مکتوبات و منشورات موجود بررسي و ارزيابي گردد.
چالش ميان علويان و عباسيان در تحولات قرن دوم هجري موضوع شناخته شده اي است، اما يکي از مهمترين نمادهاي اين چالش در جريان مقابله منصور و محمد بن عبداله، يعني ابعاد مختلف دستگيري حسنيان در زندان هاشميه، نيازمند بررسي هاي دقيقتري است. اين مقاله بر آن است تا با رويکردي توصيفي - تحليلي و با واکاوي روايات، ابتدا به چرايي زنداني شدن حسنيان پرداخته، سپس با توجه به اختلافي که در تعداد و مصاديق حسنيان محبوس شده وجود دارد، با بازکاوي اين موضوع، گزارشي دقيقتر از حسنيان زنداني شده ارايه دهد. نتايج اين بررسي نشان مي دهد که نااميدي منصور از دستيابي به محمد و ابراهيم، فرزندان عبداله محض و نوميدي از بيعت اين دو تن، خليفه عباسي را وادار به نوعي گروگان گيري کرد تا ضمن وارد ساختن فشار رواني اقدامي هيجاني و بي برنامه را بر آنان تحميل کند. اين اقدام همچنين حذف حاميان اصلي حرکت محمد را به دنبال داشت، به طوري که نه تن از زندانيان در دوران حبس جان باختند.