پاسخ به:بانک مقالات رشته کودکان استثنایی
هدف: هدف از انجام اين پژوهش بررسي تعامل کلامي بين مادر و کودک داراي لکنت و مقايسه آن با کودکان بدون لکنت است. روش: از بين مراجعه کنندگان داراي لکنت به کلينيک هاي گفتار درماني شهرستان رباط کريم در دو ماه مهر و آبان 1384، 20 کودک به همراه مادرانشان به صورت تصادفي انتخاب شدند و نمونه هاي گروه مقايسه نيز از بين دانش آموزان ناحيه يک شهرستان رباط کريم که با گروه اول همتا شده بودند، انتخاب شدند. از 40 جفت مادر و کودک، 20 جفت شامل مادر طبيعي و کودک داراي لکنت زبان بودند که از ميان کودکان 18 نفر پسر و 2 نفر ديگر دختر بودند که داراي ميانگين سني 8.9 (دامنه 7.2 – 12.4) بودند و 20 جفت ديگر شامل مادر و کودک بدون لکنت بودند که به لحاظ جنسي و سني با گروه مقايسه، منطبق شده بودند و متوسط سني کودکان آنها نيز 8.9 (7.0-12.1) سال بود. کودکاني که داراي مشکلات شنوايي، توليدي، صوت، زباني، رواني و عاطفي، جسماني و يا رواني گفتار (در کودکان بدون لکنت) بودند، از مطالعه حذف شدند. از هر گروه يک نمونه گفتاري به مدت 15 دقيقه ضبط شد که 5 دقيقه اول شامل تعامل کلامي کودک با درمانگر و 10 دقيقه باقي شامل تعامل کلامي مادر و کودک در هنگام کامل کردن يک پازل تصويري بود که همه اين تعاملات با دستگاه ضبط صوت ضبط و در نهايت پياده شد. يافته ها: ميانگين امتيازات در تمامي اجزاي ارتباطي هم در گروه مادران کودکان داراي لکنت در مقايسه با گروه مادران كودكان بدون لكنت و هم در گروه كودكان داراي لكنت در مقايسه با همتايان عادي شان به جز در تعداد کل کلمات تفاوت معناداري با هم نداشتند؛ تنها تفاوت معنادار بين مادران کودکان داراي لکنت و بدون لکنت در تعداد کل کلمات به کار رفته بود (P=0.037)؛ بدين معنا که مادران داراي کودکان داراي لکنت از ميزان کلمات بيشتري نسبت به مادران کودکان عادي استفاده مي كردند و از سويي ديگر بين ميزان کلمات استفاده شده در کودکان داراي لکنت و گروه مقايسه نيز تفاوت معناداري وجود داشت (P=0.049). نتيجه گيري: نتايج نشانگر تفاوت هايي در تعامل کلامي و بالا بودن سرعت گفتاري مادران کودکان داراي لکنت و فرزندان داراي لکنت در مقايسه با گروه مقايسه است. يافته هاي اين پژوهش بر تعامل هاي کلامي در درمان کودکان داراي لکنت تاکيد مي کند.
نسخه قابل چاپ
هدف: پژوهش حاضر با هدف انطباق و هنجاريابي سياهه رفتاري کودک (CBCL)، پرسشنامه خودسنجي (YSR) و فرم گزارش معلم (TRF) براي دانش آموزان دختر و پسر دوره هاي ابتدايي، راهنمايي و متوسط تهران اجرا شد. روش: نمونه مورد مطالعه در اين پژوهش تعداد 1437 دانش آموز (748 پسر و 689 دختر) تهران بود که با استفاده از روش نمونه گيري تصادفي طبقه اي چند مرحله اي، انتخاب و فرمهاي مذکور در مورد آنها تکميل شد. براي تحليل سوالات و برآورد ويژگي هاي روان سنجي مقياسهاي مربوط به هر يک از فرم هاي مذکور، از مدل کلاسيک آزمون استفاده شد. همساني دروني مقياس ها با استفاده از فرمول آلفاي کرونباخ برآورد شده است. يافته ها: دامنه ضرايب همساني دروني مقياس ها از 0.95 – 0.63 است. ثبات زماني مقياسها نيز با استفاده از روش آزمون – بازآزمون با يک فاصله زماني 8 – 5 هفته بررسي شد و دامنه ضرايب ثبات زماني از 0.32 تا 0.67 به دست آمد. توافق بين پاسخ دهندگان نيز مورد بررسي قرار گرفت. دامنه اين ضرايب از 0.09 تا 0.67 نوسان داشت. در خصوص روايي نيز تحليلهاي مختلفي صورت گرفت. از جمله اين تحليلها مي توان به همبستگي دروني مقياسهاي هر فرم، همبستگي سوال – نمره کل، تمايز گذاري گروهي، قدرت تمايز گذاري و تحليل عاملي اشاره کرد. نتيجه گيري: به طور کلي يافته هاي حاصل از اين پژوهش نشان مي دهد که هر سه فرم، از اعتبار روايي مطلوب و بالايي برخوردارند و با اطمينان مي توان از آنها براي سنجش اختلالات عاطفي – رفتاري کودکان و نوجوانان 18 – 6 ساله استفاده کرد.
هدف: اين پژوهش به تاثير برنامه آموزش مهارتهاي زندگي (طراحي شده توسط سازمان بهداشت جهاني، 1993) بر ميزان سلامت رواني و نيز ميزان اضطراب، ناسازگاري اجتماعي و افسردگي زنان داراي ناتوانيهاي جسمي – حرکتي پرداخته است. روش: به اين منظور 16 نفر زن داراي ناتواني جسمي – حرکتي در شهر اصفهان به شيوه تصادفي انتخاب و در دو گروه آزمايشي و گواه قرار گرفتند. پيش از برگزاري اولين جلسه آموزش مهارت هاي زندگي با استفاده از پرسشنامه GHQ (پرسشنامه سلامت عمومي) در مورد گروه آزمايشي و گواه پيش آزمون اجرا شد؛ سپس براي گروه آزمايشي 10 جلسه هفتگي 120 دقيقه اي برنامه آموزش مهارتهاي زندگي برگزار شد. در هر يک از اين جلسات يکي از مهارتهاي اساسي مطرح شده در راهنماي آموزش مهارت هاي زندگي آموزش داده مي شد. اين مهارتها عبارت بودند از: شناخت خصوصيات و توانايي هاي خود، توجه به ارزشهاي شخصي، خانوادگي و اجتماعي، به کار بردن روشهاي صحيح برقراري ارتباط، قاطعيت، دوست يابي، تعيين هدف و دستيابي به آن، تصميم گيري صحيح، پرهيز از خشونت و حفظ سلامت، بلافاصله پس از اتمام جلسات آموزش مهارت هاي زندگي بر روي هر دو گروه آزمايشي و گواه، پس آزمون اجرا شد. يافته ها: تحليل نتايج با استفاده از تحليل کوواريانس نشان داد که آموزش مهارت هاي زندگي باعث افزايش معني دار سلامت رواني (P<0.05) و کاهش معني دار اضطراب (P<0.05) و ناسازگاري اجتماعي (P<0.05) در آزمودني ها شده است و فقط بر ميزان افسردگي آنها تاثير معني داري نداشته است. نتيجه گيري: يافته هاي اين پژوهش مي تواند به ارايه خدمات بهتر براي سلامت رواني زنان داراي ناتواني هاي جسمي – حرکتي مفيد باشد.
هدف: هدف از اين تحقيق شناخت بيشتر ويژگيهاي جسماني کودکان ميکروسفال، ماکروسفال و عقب ماندگي ذهني با علل ناشناخته و مقايسه آن با دانش آموزان عادي در سنين 6 تا 12 سال است. روش: بدين منظور از هر گروه ميکروسفال، ماکروسفال، عقب مانده ذهني ناشناخته و عادي، 15 نفر از طريق نمونه گيري در دسترس از مجتمع هاي بهزيستي (شمال، جنوب، شرق و غرب) تهران انتخاب شدند. در سنجش ويژگي هاي انسان سنجي از ترازو، متر نواري و کوليس استفاده شده است. يافته ها: تحليل داده ها با استفاده از روش تحليل واريانس و آزمون شفه نشان داد که تفاوت ها در شاخص هاي تن سنجي در سطح 0.05 معنادار است. نتايج همچنين نشان داد که تفاوتهايي در شاخصهاي تن سنجي مانند وزن، قد نشسته، دور سر، عرض بيني، طول بيني، طول دست، مچ پا و طول پا در بين چند گروه از کودکان ياد شده وجود دارد. يعني وزن کودکان عادي بيشتر از وزن کودکان عقب مانده ذهني ميکروسفال، ماکروسفال و علل ناشناخته است. ميانگين قد نشسته کودکان عادي کوتاه تر از کودکان ميکروسفال است. ميانگين دور سر کودکان ماکروسفال بيشتر از کودکان عادي، ميکروسفال و علل ناشناخته است. ميانگين طول بيني کودکان ماکروسفال بلند تر از کودکان عقب مانده با علل ناشناخته است. ميانگين عرض بيني کودکان ماکروسفال بزرگ تر از عرض بيني کودکان عادي است. ميانگين طول دست کودکان ميکروسفال و ماکروسفال بزرگ تر از کودکان عقب مانده با علل ناشناخته و کودکان عادي است، همچنين ميانگين مچ پا و طول پاي کودکان عادي بزرگتر از کودکان ميکروسفال، ماکروسفال و علل ناشناخته است. نتيجه گيري: نتايج اين پژوهش بر نقش سبب شناسي در بروز ويژگي هاي جسماني و انسان سنجي کودکان عقب مانده ذهني تاکيد مي کند.
هدف اين تحقيق بررسي برازش يك مدل شناخته شده در زمينه خواندن و نارساخواني و پاسخ به اين سوال بود كه آيا در نمونه هاي يك زبانه فارسي زبان عادي و نارساخوان مدل پردازش واج شناختي، مدل تبييني مناسبي به شمار مي رود؟ بدين منظور از جامعه دانش آموزان دبستاني 8-10 سال شهر تهران با بهره گيري از روش نمونه گيري هدفمند 138 دانش آموز نارساخوان پسر و 138 دانش آموز پسر عادي كه از لحاظ متغيرهاي سن، جنس و هوش همتا شده بودند انتخاب شدند. آزمون هايي براي سنجش آگاهي واج شناختي، حافظه فعال واج شناختي، ناميدن سريع خودكار و تشخيص نارساخواني اجرا شد و براي سنجش سرعت و صحت خواندن از آزمون متن خواني و واژه خواني فلاح چاي (1374) استفاده شد. پايايي تمام آزمون هاي محقق ساخته با استفاده از روش بازآزمايي بررسي گرديد. روش تحليل عاملي براي كشف عوامل مورد نظر و روش مدل يابي معادلات ساختاري جهت برازش مدل نظري بكار رفت. نتايج نشان دادند كه مدل پردازش واج شناختي در گروه نارساخوان و گروه عادي از برازش مناسبي برخوردار است. اين مدل هم در گروه عادي و هم در گروه نارساخوان مي تواند سرعت و صحت خواندن را تبيين نمايد. در گروه عادي مدل پردازش واج شناختي يك مفهوم سه بعدي است كه از متغيرهاي آگاهي واج شناختي، حافظه فعال واج شناختي و ناميدن سريع خودكار تشكيل شده است. اما متغير ناميدن سريع خودكار به دليل نداشتن رابطه معني دار با متغير حافظه به خوبي در مدل قرار نمي گيرد. در گروه نارساخوان ها سه مولفه پيشنهادي مدل بدليل همبستگي معني دار با هم اجزاي يك ساختار به شمار مي روند. در تمام مولفه هاي مدل گروه عادي عملكرد بهتري از گروه نارساخوان داشت.
هدف از اين پژوهش برآورد ميزان شيوع ناتواني هاي يادگيري در دانش آموزان ابتدايي كشور بود. با توجه به اينكه چندين پژوهش با حجم نمونه بزرگ در كشور انجام گرفته بود، تحقيق حاضر قصد داشته است تا با استفاده از روش فراتحليل نرخ شيوع ناتواني هاي يادگيري را از مطالعات انجام شده برآورد كند. به اين منظور با استفاده از بانك اطلاعاتي اسناد و مدارك علمي ايران و نيز فصلنامه ها و مجلات علمي - پژوهشي يا ترويجي هفت مطالعه شناسايي گرديد كه دسترسي به تعدادي از اين مطالعات به علت جابجايي در مركز منتشر كننده پژوهشهاي مذكور در زمان انجام مطالعه حاضر ميسر نشد. چهار مطالعه با حجم نمونه بزرگ بدست آمد كه در فراتحليل حاضر مورد استفاده قرار گرفته اند. از طرف ديگر نرخ شيوع با استفاده از اطلاعات بدست آمده از مراكز ناتواني هاي يادگيري در سطح كشور نيز محاسبه گرديد. به طور كلي نرخ شيوع ناتواني هاي يادگيري با توجه به فراتحليل حاضر و نيز تحليل حساسيت عبارت بودند از: شيوع كلي 8.81 درصد در هر دو جنس در چهار مطالعه بدون تحليل حساسيت، شيوع در خلال تحليل حساسيت و پس از حذف مطالعه كردستان 6.02 درصد، شيوع در پسران 6 درصد و شيوع در دختران 4.56 درصد. برآوردهاي نرخ شيوع حاصل از آمار مراكز ناتواني هاي يادگيري براي شيوع ناتواني هاي يادگيري در سال هاي 80-81 و 81-82 كه توسط پژوهشگر مطالعه حاضر محاسبه و به دست آمده است به ترتيب 3.19 و 3.7 درصد بوده است. در تحليل نهايي با احتساب نرخ شيوع بدست آمده از مراكز ناتواني هاي يادگيري در فراتحليل حاضر نرخ شيوع كلي 4.58 درصدي براي ناتواني هاي يادگيري در دانش آموزان ابتدايي كشور بدست آمد. از طرف ديگر نتايج فراتحليل حاضر نشان داد كه پسران 1.1 تا 2.2 درصد بيش از دختران به ناتواني هاي يادگيري مبتلا مي شوند. با توجه به اينكه نرخ شيوع در استانهاي كردستان و اردبيل بر اساس مطالعات انجام شده بالاتر از مطالعات تهران و رشت بوده است، احتمال نقش عامل دوزبانگي در ارزيابي هاي تشخيصي براي وجود ناتواني هاي يادگيري مي رود.
هدف از پژوهش حاضر بررسي تاثير آموزش مهارتهاي اجتماعي بر افزايش اعتماد به نفس دختران نابيناي دبيرستان نرجس بود. روش تحقيق تجربي مقدماتي و بدون گروه كنترل بود. جامعه آماري پژوهش شامل كليه دانش آموزان مشغول به تحصيل در دبيرستان نرجس در سال 1381 با تعداد 51 نفر بود. نمونه پژوهش، نمونه در دسترس بود ابتدا كليه دانش آموزان به آزمون اعتماد به نفس آيزنگ پاسخ دادند سپس ميانگين اعتماد به نفس دانش آموزان محاسبه شد كه (18.01) بود. با توجه به ميانگين اعتماد به نفس در آزمون آيزنگ (15) و ميانگين اعتماد به نفس دانش آموزان (18.01) افرادي انتخاب شدند كه نمره اعتماد به نفس آنها (0.5) انحراف استاندارد پايين تر از ميانگين بود. به اين ترتيب 12 نفر واجد شرايط بودند كه در 10 جلسه 90 دقيقه اي آموزش مهارتهاي اجتماعي كه شامل موضوعاتي از قبيل ارتباط ميان فردي، پرسش كردن، توضيح دادن، گوش دادن، افشاي خود و ابراز وجود بود، شركت كردند. آزمودنيهاي پس از اتمام جلسات آموزش مجددا به آزمون اعتماد به نفس آيزنگ پاسخ دادند. روش آماري جهت تجزيه و تحليل اطلاعات به دست آمده t گروههاي وابسته بود. نتايج پژوهش نشان داد، آموزش مهارتهاي اجتماعي در افزايش اعتماد به نفس دختران نابينا موثر بوده است.
پژوهش حاضر، به منظور بررسي رابطه برخي عوامل با نگرش معلمان دانش آموزان ديرآموز در مدارس تلفيقي و با استفاده از روش تحقيق همبستگي و بر روي 154 نفر از معلمان 141) نفر زن و 13 نفر مرد( تلفيقي شهر تهران كه به صورت نمونه برداري در دسترس انتخاب شده بودند، به اجرا درآمد. ابزار پژوهش عبارت بود از نگرش سنج محقق ساخته معلمان. نتايج نشان داد كه 41.6 درصد از معلمان مورد بررسي نگرش منفي نسبت به آموزش تلفيقي دانش آموزان ديرآموز داشته اند. با استفاده از ضريب توافق C پيرسون مشخص شد كه بين دو متغير سابقه تدريس و تحصيلات معلمان با نگرش شان نسبت به آموزش تلفيقي همبستگي معني داري وجود ندارد. همچنين نتايج تحليل رگرسيون لوجستيك نشان داد كه بين نظر معلمان به "ميزان تناسب محتواي كتب درسي با شرايط ذهني دانش آموزان ديرآموز" و "مشكلات ارتباطي آنها" با نگرش معلمان نسبت به آموزش تلفيقي رابطه معني داري وجود دارد. نهايتا تحليل رگرسيون لوجستيك نشان داد كه رابطه متغيرهاي مورد بررسي ديگر (سابقه تدريس معلمان، تحصيلات معلمان و تعداد كل دانش آموزان حاضر در كلاس) با متغير ملاك اين پژوهش (نگرش معلمان نسبت به آموزش تلفيقي) معني دار نيست.
نارسايي حركتي براي توصيف كودكي بكار مي رود كه بدون وجود بيماري عصبي و يا مغزي با دشواري در اجراي برخي از حركت ها روبرو باشد. دامنه اين دشواريها بسيار وسيع است و ممكن است از مشكل حركت روي يك خط راست گرفته تا مشكل نوشتن گسترده شده باشد. اين مقاله به بحث پيرامون نارسايي حركتي و دانش آموزان با نارسايي حركتي مي پردازد. اين دانش آموزان در صورت فقدان كمكهاي مناسب زيان مي بينند. به ويژه بر اين نكته تاكيد مي شود كه تشخيص نيازهاي اين كودكان و سياستهاي حمايتي مناسب براي برآورده ساختن نيازهاي دانش آموزان با نارسايي حركتي ضروري است. اين دانش آموزان مانند كودكان اوتيسم داراي نيازهاي آموزشي ويژه مي باشند، ولي اين نيازها كمتر بطور قانوني و يا عرفي برسميت شناخته مي شوند. علت اصلي اين مورد اخير اين است كه كودكان با نارسايي حركتي مانند ديگر همسالان خود هستند تنها با اين تفاوت كه نامرتبند و نمي توانند برخي از فعاليتهاي حركتي و يا آكادميك خود را سازماندهي كنند. گرچه اين دانش آموزان از هوش بهنجار برخوردارند ولي دشواري آنها در يادگيري تحت تاثير نارسايي حركتي قرار مي گيرد. به همين دليل نارسايي حركتي را معلوليت پنهان خوانده اند. شايان ذكر است كه اختصاص بودجه براي حمايت از كودكان با نيازهاي آموزشي ويژه، گر چه لازم است اما كافي نيست. نيازهاي آموزشي ويژه همه دانش آموزان بايد به رسميت شناخته شوند و بطور مناسب برآورده گردند.
هدف از اين مطالعه دستيابي به ميزان شيوع نارساييهاي ويژه در يادگيري و عوامل مرتبط با آن در ميان دانش آموزان دوره ابتدايي استان اردبيل مي باشد. روش تحقيق از نوع علي - مقايسه اي مي باشد. جامعه آماري پژوهش حاضر را دانش آموزان مشغول به تحصيل در پايه هاي سوم الي پنجم ابتدايي مدارس شهري استان اردبيل تشكيل مي دهند كه از ميان آنها، قريب به 1440 نفر با استفاده از روش نمونه گيري خوشه اي چند مرحله اي انتخاب شدند و با استفاده از چك ليست ويژگي هاي كودكان مبتلا به نارساخواني، نارسانويسي و نارسايي در حساب، كه در اختيار معلمان قرار گرفته بود، توام با تحليل دفاتر املا انشا و حساب دانش آموزان، اقدام به شناسايي كودكان مبتلا به نارساييهاي ويژه در يادگيري شد بطوري كه ميزان شيوع اين نارسايي در حد 13 درصد بدست آمد در مرحله دوم مطالعه، از ميان اين دانش آموزان، 48 نفر به صورت تصادفي انتخاب شدند كه 50 درصد آنها دختر و 50 درصد ديگر پسر بودند. همچنين تعداد 48 نفر دانش آموز عادي نيز از همان كلاسهايي كه دانش آموزان مبتلا به اختلالات يادگيري انتخاب شده بودند بصورت كاملا تصادفي برگزيده شدند. هر دو گروه قابل مطالعه و قابل مقايسه به آزمونهاي تشخيص شنيداري وپمن، آزمون هوشي ريون، آزمون حافظه وكسلر، آزمون ماريان فراستيك، آزمونهاي خواندن، املا و رياضي، و آزمونهاي محقق ساخته پاسخ دادند. همچنين آزمون مشكلات رفتاري راتر نيز از ديد معلمان براي هر دو گروه دانش آموزان اجرا شد. لازم به ذكر است كه ماهيت مطالعه ايجاب مي كرد كه از روش علي مقايسه اي استفاده شود و شيوه جمع آوري اطلاعات نيز انفرادي بوده و در محل تحصيل دانش آموزان و بوسيله آزمونگران آموزش ديده صورت گرفته است. نتيجه مطالعه نشان داد كه 13 درصد دانش آموزان پايه هاي سوم و چهارم و پنجم ابتدايي مدارس شهري استان اردبيل مبتلا به نارساييهاي ويژه در يادگيري هستند و از عوامل مرتبط با اين نارساييها مي توان به اشكال در يادآوري، استفاده كمتر از تكرار و تمرين و ضعف در حافظه بينايي، كنترل ذهني ضعف، ضعف در تشخيص شنيداري اشاره كرد. همچنين اين دانش آموزان داراي مشكلات رفتاري بيشتري بوده و از نظر ادراك بينايي حركتي ضعيف تر از دانش آموزان عادي هستند.
در اين پژوهش توصيفي - پيمايشي، به منظور بررسي نيازهاي آموزشي دانش آموزان نابيناي مقطع ابتدايي شهر تهران در زمينه مهارتهاي جهت يابي و حركت، تعداد 55 نفر دانش آموز نابيناي دختر و پسر مقطع ابتدايي از سه مركز خاص آموزش نابينايان در شهر تهران با استفاده از تمام شماري، جامعه آماري را تشكيل دادند و از والدين و آموزگاران اين دانش آموزان، به عنوان منابع گردآوري داده ها استفاده شد. بررسي نظرات والدين و آموزگاران در چارچوب سه سوال پژوهشي با تاكيد بر نيازها در آموزش مهارتهاي جهت يابي و حركت، اولويت اين نيازها و تفاوت بين نيازهاي دختران و پسران نابينا نشان داد كه اين نظرات، جز در بخش هاي حفاظت از خود در حركت مستقل و مهارتهاي حركت با راهنماي بينا، همگرايي ندارند و بيشترين تفاوتها در بخش مهارتهاي كاربرد عصا ملاحظه شد. از ميان 38 نياز آموزشي مطرح شده در اين تحقيق، والدين 15 مورد و آموزگاران 22 مورد را نياز شديد آموزشي اعلام كردند. اين بررسي همچنين نشان داد كه از ديدگاه والدين و آموزگاران بين نيازهاي آموزشي دختران و پسران نابيناي مقطع ابتدايي در زمينه مهارتهاي جهت يابي و حركت، تفاوت معني داري وجود ندارد.
هدف پژوهش حاضر اين بود كه محتواي آموزشي تدوين شده براي كودكان كم توان ذهني تا چه اندازه آنها را براي زندگي مستقل آماده مي كند؟ شينوها را يوشينوري در گردهمايي ISEC 2000 در زمينه محتواي مهارتهاي زندگي مستقل پنج مقوله: (1 حفظ بهداشت مناسب (2 آرامش بخشي (3 درك دنياي پيرامون (4 تحرك و جنبش و (5 برقراري ارتباط را مطرح مي كند كه اين پنج مقوله به لحاظ نظري مبناي پژوهش حاضر براي بررسي محتواي مهارتهاي زندگي مستقل است. بر اساس ديدگاه مذكور پرسشنامه اي تدوين شد كه كاملا نمايانگر حيطه هاي مورد نظر در اين ديدگاه بود. روايي صوري ابزار ساخته شده به تاييد تعدادي از متخصصين رسيد و اعتبار آن بر اساس ضريب آلفاي كرونباخ 0.92 بدست آمد. جامعه آماري اين تحقيق كليه معلمان و والدين مدارس ابتدايي كم توان ذهني آموزش و پرورش شهر تهران بودند. مدارس مزبور بر اساس كيفيت نيروهاي آموزشي آموزش و پرورش استثنايي شهر تهران انتخاب شدند. با استفاده از پرسشنامه مذكور نظرات 200 نفر از اوليا و معلمان كودكان كم توان ذهني از پنچ مدرسه كه هر يك در مناطق جغرافيايي شرق و شمال شرق، مركز و غرب تهران قرار داشتند، مورد بررسي قرار گرفت. اين افراد شامل كليه معلمان مدارس انتخاب شده در مناطق جغرافيايي نامبرده بودند. والدين هم از بين افرادي انتخاب شدند كه بنا به نظر معلمان و مشاورين مدارس از تحصيلات لازم براي پاسخگويي به پرسشنامه برخوردار بودند. پس از جمع آوري و استخراج اطلاعات تعداد 172 پرسشنامه كامل بودند و بقيه پرسشنامه ها بعلت عدم تكميل و ناقص بودن از جريان تحليل خارج شدند. نتايج تحليلها نشان داد كه هم والدين و هم معلمان بر اين باورند كه محتواي آموزشي موجود با توجه به ديدگاه يوشينوري تاثير مثبت و بالايي )بيش از (%70 را بر مهارتهاي زندگي مستقل كودكان كم توان ذهني داشته است. بر اساس نتايج اين پژوهش توصيه هاي زير مطرح شده اند: تحليل محتواي آموزشي بر اساس ديدگاه مطرح شده، بازنگري در محتواي آموزشي بر اساس تحليل محتوا، كاربردي كردن محتواي آموزشي بر اساس ديدگاه مطرح شده، آموزش مهارتهاي زندگي مستقل بعنوان برنامه هاي اصلي به كودكان كم توان ذهني و آموزش معلمان در اين زمينه.
پژوهش حاضر با هدف بررسي ويژگيهاي روان سنجي و عملي بودن فرم كوتاه آزمون غيركلامي هوش اسنايدرز - اومان براي كودكان 2.5-7 سال( 7 - 2/1 SON-R 2) روي يك گروه از كودكان تهران با حجم 125 نفر ) 66 پسر و 59 دختر( كه با روش نمونه برداري تصادفي چند مرحله اي از بين كودكان مهدهاي كودك تحت نظارت بهزيستي انتخاب شدند، اجرا گرديد. براي تحليل سوالات از مدل كلاسيك آزمون و مدل 2 و 3 پارامتري مبتني بر نظريه سوال - پاسخ (IRT) استفاده گرديد. اعتبار خرده آزمونها (موزاييكها، طبقه بنديها، موقعيتها و الگوها) با استفاده از فرمول ?2 و اعتبار مقياسهاي عملي و استدلال و كل آزمون از طريق فرمول آلفاي طبقه اي برآورد گرديد. ضريب اعتبار خرده آزمونها براي كل گروه به ترتيب 0.72، 0.71، 0.67 و 0.75 و ضريب اعتبار مقياس عملي، استدلال و كل آزمون نيز به ترتيب 0.81، 0.76 و 0.84 است. در خصوص روايي نيز تحليلهاي مختلفي صورت گرفت. از جمله اين تحليل ها مي توان به همبستگي دروني خرده آزمونها، همبستگي سوال - نمره كل، همبستگي خرده آزمون ها با مقياس ها و كل آزمون، تمايز گذاري سني و قدرت تمايز گذاري اشاره كرد. بطور كلي يافته هاي حاصل از اين پژوهش نشان داد كه آزمون مورد بحث از اعتبار و روايي بالايي برخوردار است و با اطمينان مي توان از آن، جهت سنجش هوش كلي كودكان 2.5-7 سال استفاده كرد. با اين حال، قبل از استاندارد سازي و هنجاريابي آن در مقياس وسيع بايد برخي از تصاوير سوالات A، 9، 10، 12، 13، 14، 8، و 15 خرده آزمون طبقه بنديها با تصاويري كه براي كودكان ايراني آشنا هستند، جايگزين گردند. علاوه بر اين ترتيب سوالات نيز بايد بر اساس دشواري آنها اصلاح گردد.
هدف مقاله حاضر مرور الگوي بازداري رفتاري باركلي (1997a,b) در مورد خود كنترلي و كاركردهاي اجرايي و كاربرد آن در تبيين اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي است. در اين الگو گفته مي شود كه اختلال مذكور در اثر نارسايي در بازداري رفتاري ايجاد مي شود. اين الگوي نظري، بازداري را با چهار كاركرد عصب روان شناختي اجرايي مرتبط مي داند. اين چهار كاركرد عبارتند از (الف) حافظه كاري، (ب) خودگرداني (ج) دروني سازي گفتار، و (د) بازسازي. الگوي بازداري رفتاري بيان مي كند كه اختلال مذكور پيامد ثانويه نارسايي در چهار كاركرد ياد شده و كنترل حركتي است. در الگوي بازداري رفتاري، نارسايي در احساس زمان نوعي نارسايي نا آشكار ولي اساسي به حساب مي آيد كه تاثير قابل ملاحظه اي بر حافظه كاري و در نتيجه استحكام و پايداري رفتار و از جمله توجه مي گذارد. ملاحظه هاي مربوط به ارزيابي و درمان براساس الگوي ياد شده مورد بحث قرار گرفته است.
اين تحقيق با هدف بررسي عمليات رديف كردن در ناشنوايان و مقايسه نتايج آنها با افراد شنوا انجام شده است. بدين منظور، 160 آزمودني ناشنوا در چهار گروه سني (6-9) ساله و در هر گروه سني 20 آزمودني شنوا و 20 آزمودني ناشنوا انتخاب شدند. پس از انتخاب دو گروه نمونه ناشنوا و شنوا، آزمايش عمليات عيني رديف كردن در دو گروه اجرا گرديد. سپس با حذف افراد 6 ساله كه كاملا فاقد عمليات رديف كردن بودند و با حذف افراد 9 ساله كه همگي واجد توانايي رديف كردن بودند، با توجه به انتخاب گروه سني بين 6 الي 9 سال، مورد انتظار است كه در سن 6 سالگي هر دو گروه ناشنوا و شنوا در مرحله فاقد عمليات عيني رديف كردن و در 9 سالگي نيز هر گروه ناشنوا و شنوا كاملا واجد عمليات عيني رديف كردن بوده اند؛ لذا مقايسه صرفا براي گروه سني 7 و 8 ساله انجام گرديد. آزمون آماري نشان داد كه اگر چه 7 و 8 ساله ها در آزمايش اول در مقايسه با همسالان شنواي خود از تاخير در عمليات رديف كردن برخوردار بودند ولي پس از بهسازي وسايل و دستورالعمل آزمايش، مقايسه نمرات آزمودنيهاي ناشنواي 7 و 8 ساله در آزمايش مجدد با همسالان شنوا نشان داد كه تفاوت آنها معني دار نيست.