پاسخ به:بانک مقالات علوم اجتماعی
مقاله حاضر به مطالعه موسيقي در زمينه اجتماعي آن مي پردازد. در اين مقاله از ميان انواع موسيقي هايي كه جوانان ايران بدان گرايش دارند، موسيقي پاپ به دليل توجه گسترده جوانان به آن مورد بررسي قرار مي گيرد. نويسندگان اين مقاله با مطالعه جايگاه دو نوع موسيقي پاپ غير مجاز و مجاز در خرده فرهنگ جوانان ايران قصد دارند دلايل توجه جوانان به اين دو نوع موسيقي را بررسي نمايند. اطلاعات اين پژوهش به روش پيمايشي در تابستان 1381 از بين جامعه جوانان شهر اصفهان و با استفاده از پرسشنامه گردآوري شده است. با اين وجود از مطالعه اسنادي نيز براي گردآوري برخي استنادات – به ويژه در ارتباط با بحث خرده فرهنگ جوانان – بهره جستهايم. نتايج اين پژوهش نشان مي دهد جوانان شهر اصفهان گرايش بيشتري به موسيقي پاپ غير مجاز دارند و آن را شادتر از موسيقي پاپ مجاز مي دانند و برخي شباهت هاي موسيقي پاپ مجاز به موسيقي پاپ غير مجاز را مي توان از دلايل گرايش جوانان به موسيقي پاپ مجاز دانست.
نسخه قابل چاپ
در مورد وضعيت اجتماع علمي در رشته هاي مختلف، پژوهش هاي اندکي در ايران صورت گرفته است. اجتماعات علمي با ايجاد فضاي هنجاري و تامين کنترل اجتماعي در تکوين معرفتي و اصلاح فرايندهاي آموزشي و پژوهشي نقش برجسته اي دارند. فقدان تربيت موثر دانشجويان و توليد ناچيز دانش و نيز بسياري از نارسايي ها و کاستي هاي ديگر را مي توان به طور مستقيم ناشي از ضعف تعاملات و ارتباطات در بين اساتيد و پژوهشگران رشته هاي علمي دانست. اين مقاله ضمن طرح نظريات جامعه شناختي در مورد اهميت تعاملات و روابط بين کارگزاران دانش در بهبود و ارتقاي فعاليت هاي علمي، براساس پژوهش انجام شده در ميان برخي از اساتيد رشته هاي علوم اجتماعي در تهران به توصيف وضعيت اجتماعي علمي در اين رشته مي پردازد. يافته هاي اين مطالعه نشان مي دهد که اساتيد و پژوهشگران علوم اجتماعي همکاري هاي پژوهشي اندکي با همديگر دارند و ارتباطات و تعاملات بين آنها در سطوح سازماني و انجمني پايين مي باشد.
مطالعه حاضر با هدف ترکيب کمي نتايج پژوهش هاي انجام شده در مورد رضايت شغلي کارکنان سازمان هاي آموزشي و با استفاده از روش اسنادي بر روي تعداد 44 پايان نامه کارشناسي ارشد در سطح دانشگاه هاي تهران، تربيت مدرس، شهيد بهشتي، علامه طباطبايي، الزهرا و تربيت معلم اجرا شده است. جامعه آماري مورد مطالعه در پايان نامه هاي مورد بررسي، 38477 نفر با پراکندگي در سطح 18 استان و متوسط حجم نمونه 1241 نفر براي هر تحقيق بوده است. نتايج پژوهش حاضر که از دو روش ترکيب احتمالات به شيوه «استوفر» و نيز ترکيب شدت تاثير به روش «اشميت و هانتر» سود برده است، نشان مي دهد فرض رابطه بين متغيرهاي مشارکت، مديريت، امکان بروز خلاقيت هاي فردي، تاهل، تحصيلات، رشته تحصيلي، سن و جنس با رضايت شغلي اثبات مي گردد. در ميان متغيرهاي مذکور مشارکت با بالاترين ميزان واريانس تبيين شده به عنوان بهترين پيش بيني کننده رضايت شغلي در سازمان هاي آموزشي مورد تاکيد قرار گرفته است. براساس نتايج تحقيق، در ميان مدل هاي نظري رضايت شغلي، «مدل وضعيتي» که مبتني بر ارتباط بين 3گروه متغيرهاي ماهيتي (ذاتي)، سازماني و فردي با رضايت شغلي است مورد تاييد قرار گرفته است.
مقاله حاضر تلاش مي کند تا با تحليل گروه هاي خاصي از زنان ايراني، بازانديشانه بودن زندگي مدرن و بازانديش بودن کنشگران آن را با نگاه ويژه به بازانديشي خويشتن به مثابه مصداق بازانديشي زندگي مدرن و کنشگران آن به تصوير کشد. در اين مقاله گروه هاي خاصي از زنان نيز از جمله اقشاري در نظر گرفته شده اند که در سطوح مختلف عملکردهاي بازانديشانه داشته اند. از نظر ما نمود بازانديشي در خويشتن در مواردي همچون رابطه با خود و اطرافيان، مراسم، بدن، ازدواج، اشتغال و مواردي ديگر در حوزه خصوصي و عمومي مرتبط با گروه هاي خاص زنان متبلور مي شود. براي ترسيم بازانديشي و تغييرات در خويشتن زنانه، از متون زن نوشته اين گروه هاي خاص، همچون خاطرات و زندگينامه هاي زنانه و رمان هاي زن نوشته در باب زنان، استفاده کرديم تا روايت در باب اين گروه هاي خاص زنان با توجه به آموزه هاي دي والت (1999) به زبان خود زنان باشد نه زبان ديگري آنان (مردان). در واقع، مساله اصلي اين مقاله با اين پرسش ها روشن تر مي شود: چگونه اين گروه هاي خاص زنان به روايت خودشان در فرآيند بازانديشي قرار گرفته اند؟ در چه وضعيت هايي اقدام به بازانديشي کرده اند؟ نمودهاي اين بازانديشي را در کجا مي توان ديد؟ براي رسيدن به پاسخ با انتخاب نوشته هايي از اين زنان، ابتدا تصويري از روند تغييرات بازانديشانه در طي زمان ترسيم خواهد شد. از نظر ما در ميان نوشته هاي فوق روندي از بازانديشي در اين گروه هاي خاص ديده مي شود که در عرصه هاي مختلف زندگي آنان نمود پيدا کرده است. ما براي پرداختن به آنها، چهار تيپولوژي از بازانديشي اين زنان ارايه کرده ايم که عبارتند از: "فقدان بازانديشي"، "بازانديشي در مناسک"، "بازانديشي در حوزه خصوصي" و در نهايت، "بازانديشي در حوزه عمومي". اين تحليل احتمالا از اولين تحليل هاي روايت گونه از بازانديشي موارد خاص از زنان در تاريخ ايران است که اميدواريم به درک بهتر برخي از روابط اجتماعي ايران در ظرف تاريخ کمک کند و شناختي هر چند کم اما بديع از اين روابط فراهم کند.
ادبيات، ارتباط خود با جامعه را گاه به صورت آشكار و گاه به صورت پنهان بيان مي كند. حتي زماني كه نويسنده نيت پرداختن به مسايل اجتماعي را ندارد، متن، به سبب شبكه پيچيده دلالت هايش با حيات اجتماعي ارتباط مي يابد. از نظر فرماليست هاي روس شكل يك متن ادبي، گوياترين بيان تعامل متن و جامعه است و حتي زماني كه محتواي اثر رابطه اش را با جامعه پنهان مي كند، شكل ادبي نمايانگر اين رابطه است. ساخت گرايان فرانسوي با تعميق آراي فرماليست ها، تحليل "نوشتار" يا همان شيوه بيان خاص نويسنده را بهترين بازنمايي تعامل اثر ادبي و جامعه به شمار آوردند. بر اين اساس، بررسي "نوشتار" بهترين شيوه فهم رابطه ميان ادبيات و جامعه است. در عين حال، بديهي است كه اين بررسي به يك چارچوب نظري نيازمند است كه تبيين رابطه دو سويه كاركردهاي ادبي و اجتماعي را از جمله وظايف خود به شمار آورد؛ بنابراين استناد به "نظريه نظام چندگانه" ايتامار اون زهر در تحقيق حاضر در اين راستا توجيه پذير است. بايد دانست كه اين نظريه، نوعي رويكرد "عام" به مهم ترين عرصه هايي است كه حيات فرهنگي جوامع را شكل مي دهند، از اين رو تعامل ادبيات و جامعه را صرفا در كليات آن مطرح مي كند و رديابي اين تعامل در "نوشتار ادبي" وظيفه اي است كه انجام آن را مقاله حاضر به عهده گرفته است.
موضوع اين مقاله، تحليل و تبيين نظريه شهروندي گفتگويي در فلسفه سياسي هابرماس است.در اين مقاله، ضمن واکاوي مقايسه اي فشرده و مرور مختصر بر نظريه هاي شهروندي مطرح ( پيشامدرن، مدرن و پسامدرن)، نظريه شهروندي هابرماسي وارسي شده است. براي تحليل شهروندي هابرماسي، که با توجه به ماهيت فلسفه سياسي هابرماس يک شبکه تئوريک پيچيده و در هم تنيده شده از جامعه شناسي و فلسفه هاي اجتماعي سياسي، اخلاق و حقوق است، از سه مقوله کليدي پيوند دهنده و ميانجي موجود در اين شبکه تئوريک استفاده شده است:1)عقلانيت بين الاذهاني ارتباطي، 2) اخلاق گفت و گويي، 3) کنش ارتباطي. اين مقوله هاي کليدي، علاوه بر اين هسته اصلي جامعه شناسي و فلسفه هاي اجتماعي سياسي و اخلاقي و حقوقي هابرماسي را شکل مي دهند،در شهروندي هابرماسي نيز دخيل اند.هدف اصلي مقاله نيز تحليل نسبت ميان مقوله هاي کليدي سه گانه با شهروندي هابرماسي است. اين نسبت کاوي از طريق رهيافت روشي هرمنوتيک متن محور (ريکور) و انکشاف- افشا (هايدگر) و انتقادي (هابرماس) صورت گرفته است.
قوميت به عنوان زمينه اي که رفتار باروري در آن شکل مي گيرد، جايگاه اساسي در مطالعات باروري در جوامع چند قوميتي دارد. با اين حال، علي رغم ساختار چند قوميتي ايران هنوز تحقيقات اندکي در زمينه ارتباط قوميت و باروري صورت گرفته است. مقاله حاضر با استفاده از داده هاي طرح (بررسي ويژگي هاي اقتصادي اجتماعي خانوار 1380)، به آزمون تئوري ها و فرضيه هاي مربوط به رابطه قوميت و باروري در ايران مي پردازد. يافته هاي تحقيق بيانگر تفاوت هاي قومي باروري در ايران مي باشد. براي تبيين اين تفاوت ها، از دو فرضيه همانندي مشخصه ها و اثر قومي/ فرهنگي استفاده شده است. نتايج تحليل آماري نشان داد که تفاوت هاي قومي باروري، به طور چشمگيري، بعد از کنترل مشخصه هاي اجتماعي- جمعيتي به ويژه تحصيلات کاهش يافته و تا حدي در رفتار باروري و گروه هاي قومي همانندي و همگرايي ايجاد مي شود. با اين حال، اين همانندي و همگرايي کامل نيست و علي رغم کنترل آماري مشخصه ها، هنوز برخي از تفاوت هاي قومي باروري بدون تبيين باقي مي ماند. تفاوت هاي باقيمانده را مي توان از يکسو ناشي از الگوهاي متفاوت تعيين کننده هاي بلا فصل باروري در بين گروه هاي قومي و از ديگر سو، متاثر از فرهنگ تاريخ اجتماعي، ارزش ها، هنجارها و اعتقادات خاص قومي دانست. مطالعات جمعيت شناسي مردم شناسانه با به کار گيري روش هاي کيفي مي تواند شناخت عميق تري نسبت به تاثير هنجارها، ارزش ها و فرهنگ قوي بر رفتارهاي باروري در ايران ارايه نمايد.
يکي از منابع مهم شناخت ايدئولوژي و ارزش هاي انقلابات شعارهاي آن ها است. انقلاب اسلامي نيز داراي شعارهاي زيادي است که در آن ها ايدئولوژي انقلابي و ارزش ها و اهداف انقلاب مطرح و منعکس گرديده است. يکي از موضوعات مهمي که در شعارهاي انقلاب اسلامي ديده مي شود ارزش هاي مربوط به جهاد و شهادت است، که در قالب مفاهيم مختلفي مطرح شده است. هدف اين مقاله برسي شعارهاي انقلاب اسلامي و استخراج و تجزيه و تحليل اين گونه شعارهاست. تا روشن شود اين ارزش ها و ارزش هاي مربوط به آن ها چه جايگاهي در شعارها و نهايتا در ايدئولوژي انقلاب اسلامي دارند. اين پژوهش، که با روش تحليل محتوا انجام شده است، نشان داد که در ميان 4153 شعار انقلاب اسلامي 390 شعار حاوي مضمون هاي جهاد و شهادت وجود دارد، که خود حاوي حدود 850 مضمون مربوط به جهاد و شهادت و ارزش هاي مربوط به آن ها مي باشند. تجزيه و تحليل اين مضمون ها نشان داد که حدود 21 درصد آن ها مربوط به ارزش هاي غايي، و حدود 23 درصد آن ها مربوط به ارزش هاي ابزاري جهاد و شهادت هستند. بقيه مضمون ها نيز در زمينه اعلام آمادگي براي جانبازي و شهادت در راه امام خميني، خاستگاه اجتماعي شهيدان، اعلام آمادگي و دعوت به جهاد و شهادت، و ارتباط دادن انقلاب و شخصيت هاي آن و فداکاري و جانبازي انقلابيون به قيام امام حسين (ع) و ساير موضوعات مي باشد. اين بررسي حاکي از تاثير زياد ارزش هاي جهاد و شهادت در فرايند بسيج توده اي انقلاب اسلامي ايران است.
در اين مقاله سعي شده است تا ايده اساسي امام خميني در رابطه با لزوم ارتقاي سطح اعتماد اجتماعي و مشارکت جويي، به مثابه رويکردي در سياست ورزي در ايران مورد تامل قرار گيرد. از ديد ايشان در صورت گسترش مشارکت آگاهانه و توام با اعتماد به نفس مردم، حقوق و تعهدات برابر و متقابل بين آحاد مردم و دستگاه حکومتي برقرار شده و روابط قدرت از شکل عمومي و يکسويه (از بالا به پايين) تبديل به همکاري متقابل جامعه و نهاد سياسي مي گردد. به تبع اين وضعيت شهروندان در قالب افراد برابر، با يکديگر مرتبط مي شوند. امام خميني به نقد نظراتي مي پردازد که توده را خيره سر و معجب دانسته و اعتقادي به سپردن کارها به بخش ها و انجمن هاي مردمي و غير دولتي ندارند. اما صرفا به نظريه پردازي اکتفا نکرده و به عنوان رهبر سياسي درگير در امور، راهبردهاي عملي ارايه داده و در تحقق آنها مي کوشد. بديهي است که ترسيم خطوط چنين جامعه اي با ويژگي مشارکت جويي به معناي نفي نهاد سياسي، که يکي از نهادهاي مهم در هر جامعه جهت نيل به اهداف سياسي مي باشد، نيست. بلکه توجه به اين امر است که چنانچه کنش هاي سياسي و اجتماعي معطوف به شبکه هايي با ميزان (خود بودگي) بالا باشد، که در بين آنها اعتماد به توانمندي خود و ديگران وجود دارد، جامعه مدني آسان تر به فرصت هاي متصور نايل ميگردد، و حکومت نيز مسئوليت خود را در زمينه سازي براي شکل گيري اين خواست انجام مي دهد.
در جستجوي خاستگاه اجتماعي مساله دوگانگي اجتماعي نظر و عمل در عرصه هاي مختلف در ايران، تحقيق حاضر در يکي از آسيب پذير ترين وجوه آن يعني روند فزاينده بيماري هاي قلبي و عروقي در عرصه بهداشت، به نظريه پردازي روي آورده است. در پاسخگويي به اين سوال که چرا گرايش شديد به حفظ سلامت (نظر اجتماعي) با رفتار مشاهده شده مبتني بر مصرف پر چرب و افزايش مضاعف آن در سي ساله اخير (عمل اجتماعي) ناسازگار است.از نظريه دوسو گرايي جامعه شناختي مرتون بهره برداري شده است. طبق اين نظريه، عامل دو سوگرايي را بايد در ناسازگاري ميان هنجارها جستجو نمود. ولي به منظور شناسايي علل ريشه اي تر و تبيين عميق تر مساله تحقيق، هدف اصلي به سوي توسعه فرضيه مذکور گرايش يافته است. با بهره برداري از رويکرد روشي نظريه بازکاوي، از طريق تحليل مقايسه اي شرايط و بينش 91 نفر از بيماران قلبي و عروقي و افراد سالم، يافته هاي تحقيق حاضر مويد آن بوده است که خاستگاه اجتماعي مساله دو گانگي اجتماعي نظر و عمل در عرصه بهداشت با مفهوم )هژموني مصرف پر چرب در حال انتقال( تطبيق پذيرتر است. همچنين، مولفه )هژموني مصرف پر چرب( به عنوان مانع بنيادي در نزديکي نظر و عمل بهداشتي شناسايي شده ست.
مهم ترين پرسش در زمينه روش شناسي علوم اجتماعي يگانگي يا دو گانگي روش اين علوم با روش علوم فيزيکي بوده است. يکي از روايت هاي متمايل به دو گانگي روش شناختي، روش استدلال در علوم اجتماعي را برهان طبيعي مي شمارد. برهان طبيعي جايگاهي ميان روش اقناع عرفي و روش اثبات قانون وار دارد و بيش از فرماليسم و زبان مصنوعي به زبان طبيعي متکي است. گفته مي شود که علوم اجتماعي در چنين فضايي تحمل ابطال گرايي و قانون وارگي را ندارد. اين مدعا، احتمالا، در علم سياست، و مردم شناسي کمتر از جامعه شناسي، و اقتصاد مناقشه برانگيز است، اما در هر حال، هسته سخت مدعاي مورد نظر، عموم علوم انساني و اجتماعي را فرو مي پوشد. نظريه مورد بحث متکي بر ايده دو گانگي بنيادين روش علوم انساني و غير علوم انساني است. مقاله حاضر در مقام شرح و تفسير اين ايده، مباني، مدلولات و نتايج آن و اشاره اي انتقادي به آن است. در قالب يک تحليل فلسفي و يک روش مقايسه اي، از اين ايده دفاع خواهم کرد که دوانگاري سخت کيش، در برابر کثرت گرايي روشي که منکر نوعي وحدت جنس بعيد علم نباشد، قابل دفاع نيست.
در اين مقاله بحث هايي مربوط به رابطه مذهب و خود کشي مطرح شده و در آن يک سو از داده هاي تجربي و از سوي ديگر از ملاحظات نظري دور کيم درباره قدرت حمايتي مذهب بهره برده شده است. سخن اين است که قضيه مطرح شده دورکيم بايد با متن تاريخي و اجتماعي ربط داده شده و هر تحقيقي بايد بتواند ساز و کار اجتماعي واقعي اين کار را نشان دهد. ملاحظه روندهاي تاريخي منجر به مشخصات مشروح تر مذاهب در تحليل موارد جديد مي شود و از آن مهم تر، به توضيح استقرايي پايه هاي نظري دورکيم مي انجامد. تحليل اثرات مذهب بر نرخ خودکشي در گروه هاي جمعيتي جامعه آمريکا در سال 1970 نشان مي دهد که مذهب همچنان بر نرخ خودکشي تاثير مي گذارد. به اين صورت که نرخ گرايش به خودکشي در ميان مذاهب کاتوليک و پروتستان هاي انجيلي پايين و در ميان مذاهب پروتستان هاي بنيادي بالا است. حضور پيروان يهودي اثر حمايتي کم، اما ناپايداري ايجاد مي نمايد. در اين مقاله تلاش مي شود تا اين نتايج ابتدا با بررسي انواع گونه شناسي مذاهب و سپس با بررسي شواهدي دال بر اين که آيا وابستگي مذهبي روي عمل پيوندهاي شبکه اي اثر مي گذارند، توضيح داده مي شود. يافته هاي تحقيق ما را به سمت يک بازسازي مفهومي نظريه شبکه اي سوق مي دهد تا بهتر بتوانيم نظريه دورکيم را درک کنيم.
اين کتاب به برسي آن زمينه هاي سياسي و اجتماعي مي پردازد که بين سال هاي 1979 تا 1986 در سه کشور ايران، نيکاراگوئه و فيليپين وقوع انقلاب را موجب شدند. به گفته نويسنده، اين اثر اولين مطالعه تطبيقي درباره انقلابات در اين سه کشور است. بر اين اساس عمده توجه نويسنده بر گروه هاي تاثير گذار اجتماعي در اين سه کشور از جمله دانشجويان، روحانيت، کارگران و سرمايه داران متمرکز مي شود، ضمن آن که تحليلي از ايدئولوژي هاي موثر و منافع کنشگران اجتماعي عمده عرضه مي شود. پارسا از اين رهگذر اساسا مي کوشد نظريه هاي رايج در مورد انقلاب اجتماعي را به چالش بکشد و يک مدل بديل در اين باره ارايه نمايد که در آن متغيرهاي ديدگاه هاي مختلف در ترکيب با هم مد نظر قرار مي گيرند.
يکي از جديدترين و در عين حال جدي ترين نظريه پردازي هاي که امروزه بر ديدگاه هاي کلان جامه شناسي سايه افکنده است، بحث «جهاني شدن» است. اين مفهوم که بيش از دو دهه از طرح آن نمي گذرد تا حدي به يکپارچه شدن جهاني، فشرده شدن ارتباطات جهاني و مفهوم دهکده جهاني که چند دهه قبل مک لوهان با تکيه بر گسترش وسايل ارتباط جمعي آن را مطرح کرده بود، رابطه نزديک دارد. اين مفهوم داراي ابعاد گوناگون و اثرات دراز مدت است؛ در سطح ملي و در مقياس بين المللي، جهاني شدن تنها به قلمرو اقتصاد محدود نمي شود، بلکه ابعاد سياسي، اجتماعي، فرهنگي ساختاري در فرماسيون هاي آينده جهاني شدن نقش اساسي و مهمي ايفا مي کند. در نوشته حاضر ضمن مرور تعاريف و اهداف عام اين مفهوم، با توجه به گستردگي و زواياي گوناگون، چالش هاي مرتبط با آن، سعي شده است با ارجاع به نظرات دو جامعه شناسي و نظريه پرداز معروف، امانوئل والرشتاين و آنتوني گيدنز کليت گفتمان هاي مختلف مطرح در اين بحث بررسي و تحليل گردد. بديهي است اتخاذ موضع گيري مناسب در قبال اين پديده منوط به شناخت جنبه هاي گوناگون و چالش هاي مرتبط با تحولات چند دهه اخير آن در مقياس جهاني است.
بيش از پنجاه سال است که از عمر نهاد برنامه ريزي در ايران مي گذرد و دولت، همچنان اين نهاد را مطمئن ترين راه توسعه و رشد اقتصاد کشور مي داند. برنامه ريزي براي دولت، مهمترين عامل دلگرمي و اميدوار کننده ايي بوده است تا کارگزاران و مجريان آن پيوسته باور داشته باشند، مهمترين و نهايي ترين رسالت خود را در قبال جامعه انجام مي دهند. حال آنکه اين منظر، ابتدايي ترين درک از سامان برنامه ريزي و مهمترين دليل شکست آن در جامعه ايران (حداقل عصر پهلوي) بوده است. تجربه نظام برنامه ريزي در عصر پهلوي دوم نشان مي دهد که برنامه ريزي دولتي توسعه به دلايل مختلف اجتماعي و سازماني، پيامدي جز نابساماني و ايجاد تضادهاي چندگانه در لايه هاي زندگي اجتماعي مردم نداشته است. سامان برنامه ريزي در کشور بيش از آنکه مترصد توسعه باشد، عاملي براي کنترل آن و تحکيم نفوذ دولت در چرخه اقتصاد، سياست و فرهنگ بوده است. نظام برنامه ريزي که از منظر نظام جهاني در راستاي وابستگي و توسعه سراسيمه طراحي و تنظيم شده است، در ايران بر ديکتاتوري دولت و دو گانگي ساختاري در بخش هاي مختلف جامعه افزود. مقاله حاضر، که روند برنامه ريزي توسعه در ايران عصر پهلوي دوم را بررسي مي کند، دو دسته محدوديت هاي عملياتي و ساختاري را به همراه تعامل و همزيستي نامناسب دولت با سامان برنامه ريزي، مهمترين دليل ناکامي برنامه ريزي توسعه در کشور قلمداد مي کند.