پاسخ به:بانک مقالات الهیات و معارف اسلامی
بررسي نقش آموزه هاي مذهبي در کاهش مشکلات روحي ـ رواني جوامع در عصر حاضر موضوع تحقيقات فراواني بوده است، اما اندکي از اين مطالعات سعي در بررسي رابطه مذهب و هوش هيجاني داشته اند. در همين راستا اين پژوهش به بررسي رابطه اين دو متغير در دانشجويان دختر مقطع کارشناسي ارشد دانشگاه يزد پرداخته است. نتايج اين مطالعه حاکي از آن است که بين سطح هوش هيجاني و اعتقاد مذهبي، رابطه مثبت، مستقيم و معناداري وجود دارد، به طوري که رشد و تقويت اعتقادات مذهبي، باعث افزايش توان کنترل احساسات و هيجانات دروني خود و ديگران و به عبارتي، بهبود سطح هوش هيجاني جامعه مي گردد. همچنين بيشترين ضريب همبستگي، بين بعد حل مساله و اعتقادات مذهبي وجود دارد.
نسخه قابل چاپ
نوآوري و تحول در علوم، به روش شناسي عالمانه نياز دارد. اين نگاشته در صدد است تا با توجه به ضرورت تحول در علوم، به تاسيس نظريه ديدباني بپردازد. اين نظريه، مدلي از فلسفه مضاف با رويکردهاي تاريخي و منطقي است. نگارنده براي روشن شدن نظريه پيشگفته، به تبيين واژگاني چون روش تحقيق، چيستي نظريه، رويکرد، رهيافت، پروژه، رشته علمي، واقعيت، رويکرد منطقي، رويکرد تاريخي، فلسفه مضاف به علوم، فلسفه مضاف به واقعيت، دانش درجه اول، دانش درجه دوم و چيستي فلسفه پرداخته است و سپس با شرح و بسط انواع فلسفه هاي مضاف، به تعريف آنها و ضرورت تاسيس فلسفه هاي مضاف تاريخي ـ منطقي (نظريه ديدباني) و مسايل آن اشاره شده است.
فارابي، فيض را با قيود متعدد سلبي تبيين مي كند و اولين صادر را عقل نخستين معرفي مي كند. او پيدايش كثرت از طريق عقول را بر مبناي نظام ثنايي (تعقل ذات خويش و تعقل ذات واجب الوجود) تفسير مي كند، هر چند اين تبيين را حكيمان پيشين به ويژه ابن سينا نپذيرفتند. او ميان طبيعيات قديم و نظريه فيض پيوند برقرار مي كند و به همين جهت در اكثر رساله هايش تعداد عقول را به ده عقل محدود مي كند و مي گويد: از عقل اول تا عقل نهم در هر كدام يك عقل و يك فلك ايجاد مي شود، اما عقل دهم (عقل فعال) مدبر عالم مادون قمر است. برخلاف نظر برخي نويسندگان، ميان مكتوبات فارابي درباره تعداد عقول و افلاك، ناسازگاري وجود ندارد. فارابي در تبيين نظريه اش وامدار افلوطين بوده است، به همين جهت نظريه او با نظريه افلوطين از جهت فرم، شكل ظاهري و ايجاد موجودات، به ضرورت و سلسله مراتب موجودات شباهت دارد؛ اما او مقلد محض افلوطين نبوده و تحولاتي در اين نظريه ايجاد كرده است و به همين جهت اختلافاتي ميان نظريه او و نظريه افلوطين وجود دارد كه عبارتند از: 1. دخالت دادن طبيعيات در حوزه مسايل فلسفي؛ 2. تاثيرپذيري از ادبيات ديني؛ 3. تبيين كثرت به شكل ثنايي؛ 4. عدم تلقي يكسان از مفهوم عقل؛ 5. تفاوت سياق كلام افلوطين و فارابي در برخي مواضع.
قاعده بسيط الحقيقه يكي از مهم ترين قواعدي است كه در حكمت متعاليه کاربردهاي زيادي داشته و در حل بسياري از مسايل غامض فلسفي، كارساز بوده است. اما آيا مي توان از اين قاعده براي اثبات بساطت واجب (نفي تركيب از وجدان و فقدان) استفاده كرد؟ در اين مقاله بعد از ذكر پيشينه تاريخي و تحليل قاعده، در پاسخ به پرسش مذكور، بيان گرديده است كه در صورت استفاده از اين قاعده براي اثبات بساطت واجب، محذوراتي از قبيل مصادره به مطلوب و دور لازم مي آيد. در نهايت نيز تقريري نو از اين قاعده، مبتني بر اصول صدرايي ارايه شده است.
تامل ژرف در روايت معرفت نفس و بررسي رواياتي كه به گونه اي راه شناخت نفس را پيش روي سالك مي گذارند، اين نكته را ضروري مي سازد كه چنين طريقي براي معرفت پروردگار از ديگر براهيني كه در روايات ذكر شده است و يا فيلسوفان و متكلمان بدان پرداخته اند، متمايز است. نزديكي و در دسترس بودن، يكي بودن راه و راهرو و از همه مهم تر حضوري و شهودي بودن اين طريقِ خداشناسي، سالك را از مقام علم به عين مي رساند و برخلاف برخي راه هاي ديگر كه سالك را با مفاهيم و تصورات مشوب مي سازند، او را به لقا، دريافت و حاضر شدن در محضر حق نايل مي سازد. از سوي ديگر، اين طريق، انسان را به تلاش و تزكيه فرا مي خواند تا بتواند از رهگذر خودشناسي كه با تزكيه نفس همراه است، راه معبود را طي كند. در اين راستا، بررسي روايات معرفت نفس، تقريرها و تبيين هاي دانشمندان مسلمان و رويكردهاي متفاوت آنها مي تواند ما را در دستيابي به نظريه مذكور مدد رساند كه به تفصيل اشاره خواهد شد.
در اين مقاله پس از ارايه تعريف هوش و معنويت، به نظرات مختلفي که در مورد هوش معنوي وجود دارند، پرداخته شده است. ابعاد و ويژگي هاي هر يک از آنها و پژوهش هاي مربوط به اثرات مثبت هوش معنوي در زندگي فردي و اجتماعي مورد بررسي قرار گرفته و سپس اين مفهوم از ديدگاه ديني، مورد بررسي قرار گرفته است. همچنين برخي از خصوصيات و روش هاي تقويت آن بيان شد. در خاتمه نيز تفاوت هاي هوش متعارف و هوش معنوي مطرح گرديد.
محدوديت و نقص معرفت بشري و عدم تامين سعادت جامعه انساني در صورت ابتنا اخلاق بر معرفت بشري، جايگاه دين و نياز اخلاق به آن را روشن مي سازد. قداست بخشى به گزاره هاى اخلاقى، تاييد و تحكيم ضمانت اجرايى دستورات اخلاقى و ارايه اسوه هاى اخلاقى، ابعاد مختلف اين وابستگي است. نظام اخلاقي حاصل از تعامل دين و اخلاق، مبتني بر هستي شناسي و انسان شناسي ديني است و بر اين اساس است که جهان با اراده و تدبير خداي حکيم و عليم اداره مي شود و انسان هم موجودي است که هستي او با مرگ پايان نمي يابد و چگونگي رفتار و خلق و خوي او حيات ابدي وي را شکل مي دهد. بر اساس اين نوع جهان بيني و انسان شناسي، اخلاق مي تواند زمينه سعادت جامعه بشري در زندگي دنيوي و اخروي را تامين کند و انسان را به سرمنزل مقصود برساند.
ايمان در اصطلاح شرع کاربردهاي فراواني دارد. کاربرد عام آن در معناي «عمل به دين خدا» به طور مطلق و اعم از اعمال جوانحي و جوارحي است که حقيقت ايمان را تشکيل مي دهد. کاربرد خاص ايمان هم استعمال آن در معناي «تصديق قلبي» است که از آن به «راس الايمان» تعبير مي شود و با وجود آن، گوهر ايمان محقق مي گردد. کاربرد ايمان در ديگر اعمال ديني، به اعتبار عمل به دين خدا و تحقق جزيي از ايمان است. علم و معرفت از اجزاي حقيقت ايمان و مقدمه تصديق قلبي هستند. ايمان تصديقي در حالات احساسي خاصي چون عشق، توکل، اعتماد و رضايت، در ساحت عاطفي و تجربي انسان نمود مي يابد. در واقع همين امر موجب شده است که بعضي از انديشمندان با رويکرد عاطفي به ايمان نگاه کنند.
مقاله «نقش پيش فرضها و مباني کلامي در فهم و تفسير آيات قرآن» ضمن آنکه وجود گرايش کلامي در تفاسير را اثبات مي کند به ميزان دخالت پيش فرضهاي کلامي در تفسير آيات مي پردازد و در آن با محوريت مبحث «رويت حق تعالي» در آيه «لن تراني» (اعراف/143) از سه تفسير تبيان، کشاف، کبير (که به ترتيب نمايندگان مباني کلامي شيعه، معتزله و اشاعره اند) بهره مي گيرد تا تاثير و دخالت مباني کلامي در تفسير آيه مذکور را برملا سازد. اين مقاله علي رغم نقاط قوت، با کاستي هايي نيز روبروست از جمله مي توان به ادعاهاي بي دليل، خطا در تطبيق، عدم ارايه ديدگاه روشن از آيه رويت، عدم تنقيح تعابير کليدي، ناصوابي در عنوان مقاله، تهافت در رد و اثبات آموزه ها و عدم تفکيک در منشا ترجيح عقل بر نقل، اشاره کرد که در پي آن اهميت سه وجهي مورد ادعاي مولف پيرامون اين موضوع ابطال شده، دستاوردهاي علمي مقاله را مورد ترديد قرار مي دهد.
در طول تاريخ تفکر اسلامي، اراده از مباحثي است که در کلام و فلسفه اسلامي و بعدها در علم اصول، بسيار مورد بحث و مناقشه قرار گرفت. امام خميني (ره) نظر به اهميتي که براي اين مساله قايل بودند تلاش کردند در حد مجال، برخي ابعاد مساله را تحليل نمايند؛ از جمله: اولا آيا اراده از صفات کمالي موجود از جهت موجوديتش است؟ و آيا مراتب تشکيکي وجود خداي تعالي که در راس هرم هستي است اراده او نيز در عين بساطت و عينيت با ذات کامل ترين اراده هاست و آيا اين اراده هم در مقام ذات و هم در مقام فعل براي او ثابت است؟ ثانيا چه رابطه اي بين اراده حق تعالي و ساير صفات کمالي او مانند علم، قدرت و مشيت است؟ و آيا اراده تشريعي حق در حقيقت همان اراده تکويني اوست و تقسيم آن به تکويني و تشريعي به اعتبار ماست؟
يكي از موضوعات مهم در تصوف و عرفان اسلامي، موضوع خاتم الاولياست. سوال اصلي اين پژوهش ديدگاه محيي الدين ابن عربي درباره خاتم ولايت است. عموما به ابن عربي نسبت داده شده است كه خود را خاتم الاوليا معرفي مي كند. چنانكه نسبت ختميت ولايت به عيسي (ع) نيز به صراحت در مكتوبات او موجود است. پژوهش پيش رو، بعد از واژه و اصطلاح شناسي «ولي» و «ولايت» و تبيين اهميت و جايگاه موضوع در عرفان اسلامي، به ديدگاههاي ابن عربي ـ از ميان مهم ترين كتب و آثارش كه اصلي ترين متون عرفان نظري به شمار مي رود ـ مي پردازد و پس از نقل سخنان مضطرب و گاه متناقض پدر عرفان نظري در اين باره، با عنايت به برداشت نزديك ترين شاگردان و برخي از مهم ترين شارحان آراي ابن عربي از گذشته تا كنون، جمع بندي و نتيجه گيري مي كند.
هدف اين نوشتار، نخست طرح پرسش در رابطه با فلسفه آفرينش انسان است و اينکه آيا زندگي انسان معنادار است؟ پرسش ديگر در رابطه با نقش دين (خدا) در نيل به معناي زندگي است. اگر انسان زندگي معنادار و قابل حصولي را تجربه مي کند دين در رسيدن به آن چه نقشي ايفا مي کند؟ در خصوص سوال نخست روشن خواهد شد مراد از زندگي معنادار چيست و گزينه مناسب در معنابخشي حيات انسان، واجد چه شرايط و ويژگي است. استدلال خواهد شد خلاقيت مفهومي مناسب جهت معنابخشي حيات انسان مي باشد و آن عبارت است از وضعيتي که در بردارنده عناصري چون علم، آزادي و طرح است. آنگاه که زندگي انسان بر اساس عناصر مذکور باشد زندگي توام با خلاقيت خواهد بود؛ يعني امري که در معنادار نمودن زندگي ضروري است و به حيات انسان ارزش زيستن مي دهد. در خصوص پرسش دوم در اين نوشته استدلال خواهد شد که دين انسان را به خلاقيت دعوت مي نمايد. با ملاحظه برخي ويژگيها در طبيعت آدمي، همچون قدرت آزادي و گزينش، حصول خلاقيت مستقل از مرجع فوق بشري براي انسان مقدور نيست و دين در بردارنده طرح و نظامي است که در آن خلاقيت غايت حيات آدمي است و نيز شرايط لازم براي حصول آن جزيي از آن نظام مي باشد.
از جمله مکتبهاي عمده در «فلسفه اخلاق»، مکتب خودگرايي است؛ اين مکتب قايل است: انسان بايد به گونه اي رفتار کند که بزرگ ترين خير و منفعت خويش را تامين نمايد. رگه هاي اين نظريه را بايستي در انديشه هاي مکتب اپيکور يا مکتب لذت گرايي جستجو نمود. البته در قرون بعدي انديشمنداني همچون نيچه، شوپنهاور، فرويد و ديگران به شکلهاي گوناگوني اين نظريه را تقويت نمودند. نيچه نظريه «ابرمرد» را ارايه داد و فرويد نيز با محور قراردادن «غرايز جنسي» بر اين جنبه از خودگرايي پافشاري نمود. در ميان انديشمندان و فيلسوفان مسلمان ديدگاه مشابهي در اين راستا به نام «حب ذات» پيشنهاد شد؛ آنها بر اين باورند که هر موجود ذي شعوري به خود و کمالات خود علاقه دارد و اين يک گرايش اصيل در سرشت اوست.
عليت و ابعاد گوناگون آن در فلسفه اسلامي و غرب يکي از مسايل اساسي است. در غرب جديد نگرش تجربه گرايانه فيلسوفاني چون لاک، بارکلي و هيوم توانست اصل عليت را دچار مشکلات اساسي نمايد که اين امر به مباني معرفت شناختي آنها در نگرش به واقعيتهاي خارجي و ذهني، يعني اساس تجربي شناخت ارتباط داشت. از اين رو اين فلاسفه اصول عليت، بالاخص ضرورت علي را منکر شدند که نتيجه آن در تداوم تفکر غربي، و بالاخص پوزيتويسم، فلسفه تحليلي و فيزيک جديد گسترش و عموميت يافت و پيامد هاي ناگواري را در پي داشت. در تفکر فلسفي اسلامي، بالاخص حکمت متعاليه، عليت يک اصل فلسفي و عقلاني است که فهم دقيق و عميق آن تنها از عهده عقل فلسفي بر مي آيد. و لذا بروز و ظهور آن نيز عميق تر از تجربه، و در جهان عقلاني است. از اين رو تفسير عليت در اين ديدگاه برخلاف تجربه گرايي غربي از سطح مشاهده تجربي و استقرا فراتر مي رود و به يک اصل فلسفي تبديل مي گردد که در آن علت، هستي بخش و واقعيت دهنده حقيقي وجود معلول است و معلول هيچ هستي و هويتي براي خودش، سواي علت ندارد. ،ضمن اينکه در اين ديدگاه رابطه عليت در وجود علت و معلول است نه در ماهيت آنها يا ظهورات خارجي شان. لذا مي توان گفت نسبت معلول به علت نوعي نسبت فقر و امکان وجودي است. با اين ملاحظات مي توان تفسير تجربه گرايانه فيلسوفان غرب را مورد نقد قرار داد و نشان داد که برخلاف تصور آنها عليت، صرف هم پهلويي، تقدم زماني و ديگر روابط ظاهري ميان علت و معلول خارجي نيست بکله بسيار عميق تر از آن است و لذا با نگاه تجربي نمي توان تبييني عقلاني و کلي از اين اصل ارائه داد.
اين نوشتار، برهان جهان شناختي از ديدگاه امام خميني (ره) را مورد پژوهش قرار مي دهد. ابتدا به ديدگاههاي مختلف در باب براهين اثبات وجود خدا، سپس وجه نامگذاري اين برهان به جهان شناختي اشاره مي شود. برهان جهان شناختي خدا را از طريق مقدمات بيانگر حقيقت بسيار کلي و عام در مورد جهان، اثبات مي كند و برهان حرکت، برهان علي و برهان وجوب و امکان را مي توان قرائتهاي مختلف از اين برهان برشمرد. ضمن ارايه مختصر قرائتهاي مختلف برهان جهان شناختي از ديدگاه فيلسوفان، سه قرائت از برهان جهان شناختي (برهان امکان، برهان امتن قرآني و برهان حرکت) از ديدگاه امام خميني مطرح مي شود. اساس اين برهان در قرائتهاي مختلف، اصل عليت و ابطال سلسله علل تا بي نهايت است. برخي متفکران منتقد اين برهان، کارآيي اصل عليت را فقط در حوزه تجربه دانسته و سلسله علل تا بي نهايت را محال ندانسته اند. در اين نوشتار، به اشکالات پيرامون اين مساله از ديدگاه امام خميني (ره) پاسخ داده شده است. نتيجه اينكه اصل عليت، يک اصل بديهي عقلي است که اطلاق آن در همه ساحتهاي هستي رواست و نيز سلسله علل تا بي نهايت، تبيين درستي براي وجود اشيا نيست. در پايان، اين نکته به اثبات مي رسد که برهان جهان شناختي مي تواند وجود خدا را به درستي اثبات کند.