شهید سید مهدی حسینیان : فرمانده ناحیه 6مقاومت بسیج تبریز
سال 1340 در تبریز به دنیا آمد و در میان محیط مذهبی پرورش یافت .تحصیلات ابتدائی خود را دردبستان ساسان (سابق)گذراند و اطلاعات عمومی را از طریق مطالعه , بحث و شرکت در مجالس و جلسات مذهبی کسب نمود .
چند سالی نیز کار صنعتی انجام می داد تااینکه در سال 1359 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه شد .مدتی در واحد تبلیغات و انتشارات و بخش فیلم وعکاسی فعالیت می کرد پس از آن به دلیل ابراز لیاقت و شایستگی به فرماندهی ناحیه 6 مقاومت بسیج تبریزمنصوب شد .یکسال و نیم ,روزها در مدرسه ولی عصر(عج) به تحصیل دروس طلبگی اشتغال داشت و مسئولیت خود را در بسیج به خوبی ایفاء می کرد .
مهدی در هدایت وفرماندهی ناحیه سخت کوشی نشان می داد . همکارانش نقل می کنند در مدت حضور وفرماندهی او در ناحیه 6, تمام پایگاههای تابعه جان گرفته و روح تازه ای در آنها دمیده شده بود .
مدیریت و رسیدگی حضوری و همه جانبه او به امور حتی در دورافتاده ترین پایگاها زبانزد بود . در مدت عمر کوتاه اما پربرکتی که داشت ویژگیهائی را به دست آورد که تنها از پیروان واقعی امام و فرزندان راستین انقلاب ساخته است .
مبارزه با نفس ، تن دادن به سختیها ، یاری رساندن به مستمندان تا جایی که جان بگیرند و به نوائی برسند ,قدرت جذب نیروهای جوان؛ مدیریت و راهنمائی و حل مشکلات ، تحصیل روزانه وکار شبانه ، قرائت قرآن ,سخنرانی و بالاخره جنگیدن و پیش بردن نیروها در شب تیره ودردل دشمن ، این همه شایستگی او بود که بروز می داد و در نهایت با مرگ سرخ خونین , همه این جانبازی ها را مهرتایید نهاد .
وقتی دانش آموز دبیرستان بود ,عوامل رژیم شاه برای تبلیغات به آنها شیر و موز و پرتغال میدادند. او غذاهایش را به دیگران می داد تا هم از فقرا حمایت کرده باشد وهم خود را آلوده هدایای حکومت فاسد شاه نکرده باشد.
درپشت جبهه که بود برروی فرش خالی استراحت می کرد . وقتی علت این کار را از او می پرسیدند ؛ رزمندگان یاد آور می شد که در جبهه بات کمترین امکانات و وسائل راحتی در مقابل دشمنان ایستادگی می کنند.او هرگز در شهر وپشت جبهه برادران رزمنده اش را فراموش نمیکرد.
مهدی مدتها بود که خود را به قبله آمال وآرزوهایش ,جبهه برساند ؛با هزار زحمت ورنج توانست موافقت مسئولین را به دست آورد و به عبارتی از دست آنها فرار کند وبه جبهه برود. یکسال در جبهه بود و در دو عملیات بزرگ شرکت کرد . شرکت او در عملیات خیبر بیش از پیش او را متحول کرد. حماسه های شجاعانه و عارفانه همرزمانش را دید .به خصوص استقامت و عرفان و عبادت همسنگرشهیدش حسین پارسا که برایش محرک بود .وقتی در جزیره مجنون در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و ارتباط با نیروهای خودی قطع شده بود و دشمن هر لحظه محاصره را تنگ تر می کرد ؛نماز حسین با قامتی استوار در برابر دید گان دشمن و شهادت او همواره در ذهنش مجسم می شد.
مهدی در جزیره مجروح شد و پس از هلی برن نیروهای کمکی به پشت خط منتقل گردید. در عملیات بدر که دومین و آخرین عملیات او بود فرمانده دسته بود, معاون او که در این عملیات مجروح شده بود ,می گفت وقتی نیروها را از قایق پیاده کردیم ,ساعت5/ 12 نصف شب بود .من از شهادت حسینیان مطلع شدم و در فکر این بودم که چکار باید بکنم . نیروها را جلو می بردم .وقتی در جلو دسته بودم برادران می پرسیدند :حسینیان کو ؟ میگفتم :در پشت دسته حرکت می کند و موقعی که به عقب می رفتم ,می پرسیدند: حسینیان کو؟ میگفتیم :پیشاپیش نیروها را هدایت می کند . نبود مهدی در دسته یک خلا بزرگی بود. بارها در مواقع سخت که دیگر نمی توانستم حمله کنم و پیش بروم سید مهدی در ذهنم مجسم می شد. گوئی او را می دیدم که در پیش رو قراردارد و با صدای بلندش و حرکتهای شجاعانه خود اشاره کنان می گوید بیا بیا جلو , نترس . بله او همچنان در حیات بود ودر جلو حرکت می کرد ونیروها را جلومی برد پس از شهادتش نیز نقش فرماندهی را داشت و قوت برادران بود .
مهدی عاشق الله بود گویا در طول زندگی , خود را برای چنین روزی ساخته بود .دنیا برایش تنگ بود. او از عالم خاکی گریزان بودو دنیای پهناور و مادی گنجایش روح با عظمت او را نداشت .
علاقه زیادی به عرفان و اشعار عرفانی داشت . کتاب مناجات عارفان را به همراه داشت . علاقه مهدی به مولایش حضرت مهدی ( عج) بیش از وصف بود. اشعار زیر در خطاب به آن حضرت ؛زمزمه زبانش بود و از سوز دل می سرود .
هزار بار بهار آمد و گذشت, هنوز
توئی به گوشه خلوت سرای راز بیا
بگو تو ای وفا از من ای حبیب مرنج
ظهور کن زپس این شب دراز بیا
او منتظر حقیقی حضرت حجت ( عج) بود ؛منتظری که به خانه جاروب زد ه و سپس میهمان می طلبید و به این انتظارصادقانه با نثار خونش شهادت داد .شهادتی که در عملیات بدر اورا آسمانی کرد.