0

رازگشايي از جعبه سياه بدن

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

رازگشايي از جعبه سياه بدن

متخصصان در تلاشند روابط پنهان بين اختلالات رواني و بروز مشكلات مختلف عصبي را كشف كنند. در اين صورت مي‌توان بيماري‌هاي روان و اعصاب را مسبب بروز بسياري از مشكلات جسمي دانست.

از آنجا كه اختلالات رواني همچون افسردگي با آسيب مشهود در مغز و دستگاه عصبي انسان همراه نيست، از گذشته همواره اين گمان وجود داشت كه اختلالات و مشكلات رواني تنها از فرآيندهاي رواني منشأ مي‌گيرند و ربطي هم به پديده‌هاي عصبي ندارند. اما با پيشرفت تصويرنگاري عصبي، فعاليت غيرطبيعي مدارهاي عصبي در ساختمان مغز مشاهده و در بروز بسياري از اختلالات رواني مقصر شناخته شد.

تلاش براي پيدا كردن علل و منشأ بيماري‌ها هميشه توسط پزشكان مدنظر بوده است، ولي تاكنون هرگاه صحبت از بيماري‌هاي رواني مي‌شد، همواره تصور بر اين بود كه اين مشكلات ارتباطي به جسم بيمار نداشته و از اين‌رو درمان نيز بايد صرفا با شيوه‌هاي روان‌درماني صورت گيرد. اما امروزه رويكردهاي علمي مبتني بر زيست‌شناسي، دانش اعصاب و ژن‌شناسي نوين، جايگزين نظريات صرفا روان‌شناسانه شده و روش‌هاي جديدي براي درمان بيماري‌هاي رواني مطرح شده‌ است. به عنوان مثال روانپزشكان ارتباطات غيرطبيعي سلول‌هاي عصبي را (كه غالبا به جهش‌هاي ژنتيك نسبت داده مي‌شود) باعث و باني بيماري درخودماندگي (اوتيسم) مي‌دانند. اسكيزوفرني نيز نوعي اختلال در سير رشد طبيعي مغز تلقي مي‌شود. با اين حال هنوز بسياري از مردم و حتي پزشكان به آساني نمي‌پذيرند كه برخي بيماري‌هاي رواني همچون افسردگي، اختلالات وسواسي يا پيامدهاي حاصل از رويدادها و تجربيات دردناك در گذشته را نيز بايد نوعي اختلالات فيزيولوژيك مغز تلقي كرد. شايد دليل اين طرز تلقي آن است كه برخلاف مواردي چون بيماري پاركينسون يا رويدادهاي پس از وقوع سكته‌هاي مغزي كه آسيب‌هاي عصبي واضحي در دستگاه عصبي مركزي مشهود است، بيماري‌هاي رواني با هيچ مشكل مشخص و بارزي در مغز همراه نبوده و هنوز نمي‌توان علتي جسمي براي آنها يافت. اما بتازگي روش‌هاي نوين تصويربرداري از مغز امكان بررسي سطح فعاليت و ارتباطات بين نواحي معيني از مغز را فراهم كرده‌اند. حال آن كه به ظاهر هيچ مشكلي در سلول‌هاي عصبي (چه از نظر ظاهر و چه به لحاظ تعداد) مشهود نيست. به عبارت ديگر امروزه، تكنيك‌هاي پيشرفته و ابتكاري تصويربرداري از كاركرد دستگاه عصبي مركزي به عنوان جعبه سياه بدن پرده برداشته و به كمك آنها براي نخستين‌بار مي‌توان پي به وجود اشكال در ارتباطات و (در پاره‌اي موارد) ناهماهنگي‌هاي نواحي دوردست مغز برد. همين ارتباطات و هماهنگي‌هاست كه مانند مدارهاي الكتريكي عمل مي‌كند و موجب كاركرد طبيعي مغز مي‌شود. آخرين پژوهش‌ها نشان مي‌دهد احتمالا اختلال در كاركرد طبيعي همين مدارها سرآغاز بسياري از اختلالات رواني است. هنوز جزئيات اين مدارها مشخص نشده و نقشه كاملي از آنها نداريم؛ ولي چشم‌اندازي كه در برابر دانشمندان گشوده شده، اميد‌ به يافتن شيوه‌هاي موثرتر درمان اين گروه از بيماري‌ها را با خود به ارمغان آورده است.

مدار افسردگي، تغييردهنده خلق و خو

بيماراني كه از افسردگي رنج مي‌برند، سطح انرژي پاييني دارند و زمان واكنش و نيز تشكيل حافظه در آنها بسيار طولاني‌تر از افراد عادي است؛ گويي چيزي مانع از فعاليت طبيعي مغز آنها مي‌شود. با اين حال، برخي علائم شايع در اين دسته از بيماران مانند اضطراب و اختلالات خواب حاكي از آن است كه پاره‌اي از نواحي مغز بيش از اندازه در فعاليت هستند. تصويربرداري از نواحي از هم‌گسيخته مغز در افسردگي نشان مي‌دهد منشأ اختلال ناحيه بسيار كوچكي تحت عنوان ناحيه 25 است كه نقش نقطه اتصال بخش‌هاي گوناگون مغز را برعهده دارد. ناحيه 25 مستقيما به ساختمان‌هايي مانند آميگدال (كه نقش واسط را در ترس و اضطراب ايفا مي‌كند) و هيپوتالاموس (كه در پاسخ بدن به استرس دخالت دارد) متصل است. اين نواحي نيز به نوبه خود به مبادله علائم با هيپوكامپ (مركز پردازش حافظه) و اينسولا (محل پردازش دريافت‌هاي حسي و هيجانات) مي‌پردازند. محققان احتمال مي‌دهند وجود ناحيه‌اي كوچكتر از ناحيه 25 يكي از عوامل زمينه‌ساز ابتلا به افسردگي در افرادي است كه داراي ژن خاصي هستند كه از پردازش سروتونين معاونت مي‌كند، اختلال افسردگي بهترين نمونه پيشرفت سريعي است كه در درك زيست‌شناسي بيماري‌هاي رواني حاصل شده است. افسردگي (كه عنوان علمي و رسمي آن اختلال افسردگي ماژور است) در 16 درصد افراد بروز كرده و مي‌تواند موجب از دست دادن شغل، بروز اعتياد و خودكشي شود. از سوي ديگر، افسردگي شايع‌ترين بيماري در دنياي پيشرفته امروز و يكي از علل اصلي ناتواني حاصل از بيماري نزد افراد 15 تا 44 ساله به شمار مي‌رود. علائم اين بيماري عبارتند از احساس نوميدي، بي‌پناهي و برخي علائم جسمي مانند بي‌اشتهايي، اختلال خواب، يبوست و خستگي كه گاه با هيجان و تحريك‌پذيري همراه است. امروزه معلوم شده است افسردگي با اختلال ايمني و نابساماني‌هاي هورموني متعدد و نيز خطر بيشتر ابتلا به بيماري‌ قلبي ـ عروقي همراه است. «ناحيه 25» عنواني است كه كوربنيان برودمن عصب‌شناس آلماني در اطلسي كه سال 1909 انتشار داد بر اين ناحيه گذاشت. در يكصد سال گذشته اين ناحيه كه دسترسي به آن بسيار دشوار بوده و در خط وسط ناحيه جلوي مغز و در عمق پنهان شده كمتر مورد توجه قرار گرفته، اما كشف نقش بسيار حساس آن در افسردگي طي دهه اخير، آن را به صورت يكي از جالب توجه‌ترين نواحي براي عصب‌شناسان باليني درآورده است.

وسواس، نشانه‌اي از بروز اختلالات عصبي

كساني كه به بيماري وسواس مبتلا هستند افكاري مداخله‌گرانه دارند (به زبان عاميانه بسيار فضول هستند) و در عين حال تمايل دارند كارهاي تكراري (اصطلاحا تيك‌هاي عصبي غيرقابل كنترل) انجام دهند. حركات غيرارادي مانند آنچه كه در بيماري هانتينگتون مشاهده مي‌شود از گانگليون‌هاي قاعده‌اي منشأ مي‌گيرد كه ساختمان‌هاي آغازگر و هماهنگ‌كننده اعمال حركتي پايه‌اي بدن در مغز به شمار مي‌رود. هسته دمدار گانگليون‌هاي قاعده‌اي به همراه قشر چشمي ـ‌ پيشاني مغز (ناحيه‌اي كه نقشي اساسي در تصميم‌گيري‌ها و داوري‌هاي اخلاقي دارد) و تالاموس (كه كار انتقال و درهم‌آميزي اطلاعات حسي را برعهده دارد) نيز بخشي از مدار مغزي دخيل در بيماري وسواس به حساب مي‌آيد. فعاليت بيش از حد در بخش‌هايي از قشر مغز در ناحيه پيشاني و گانگليون‌هاي قاعده‌اي در بيماران مبتلا به وسواس كاملا مشهود بوده و فعاليت هماهنگ و همزمان نواحي مذكور در اين بيماران به مراتب بيشتر از افراد عادي است. اگر ناحيه 25 مي‌تواند مغز را همانند كامپيوتري در دام حلقه‌ مداومي از فعاليت‌ غيرعادي گرفتار سازد، پس هدف از درمان بايد چيزي شبيه از نو راه‌انداختن (reboot) كامپيوتري باشد كه ثابت و بي‌حركت باقي مانده (هنگ كرده) است. همين اصل را مي‌توان درباره اختلالات رواني ديگر بويژه بيماري وسواس (كه به نظر مي‌رسد بيمار در دايره‌اي از افكار و رفتارهاي غيرطبيعي گرفتار آمده) نيز صادق دانست. در گذشته، اختلال وسواسي را سرآغاز و نمونه واضحي از بيماري‌هاي عصبي مي‌دانستند كه از مشكلي رواني حاصل شده و بهترين درمان را براي آن روان‌درماني مي‌پنداشتند. بيماران وسواسي از افكار مداخله‌گرانه و تكراري رنج مي‌برند و گاه به دليل احساس نياز شديد به انجام كارهاي يك‌ شكل و تكراري كاملا ناتوان و درمانده مي‌شوند. برخي همواره از ترس آلوده شدن با انواع و اقسام عوامل محيطي مدام خود را مي‌شويند تا جايي كه پوست بدنشان كاملا آسيب مي‌بيند. ديگران ممكن است اين احساس آزاردهنده را ‌پيدا كنند كه مسووليت‌هاي خود را به درستي انجام نداده‌اند و مثلا لازم مي‌بينند پيوسته اجاق گاز، شير آب و قفل در منزل را بررسي كنند. هر چند بسياري از اين بيماران به نادرستي افكار خود آگاهي دارند، ولي قادر به كنترل افكار و وسواس‌هاي خود نبوده و در موارد شديد كاملا از پا مي‌افتند.

 

ترس‌هاي بيهوده‌اي كه از عملكرد مغز نشات مي‌گيرد

در اختلالي كه ممكن است به دنبال هر آسيب رواني جدي پديد آيد، بيمار واكنش‌هاي ترس‌آلود را مدت‌ها حفظ و تكرار مي‌كند. عموما بد كار كردن ناحيه‌اي از قشر پيش‌ پيشاني مغز را مسبب و زمينه‌ساز بروز اين بيماري مي‌دانند، چراكه بر چگونگي كاركرد آميگدال (كه نقش اساسي در ايجاد ترس و اضطراب دارد) موثر است. در شرايط عادي به دنبال هر آسيب رواني پاسخ‌هاي ترس‌آلود از طريق فرآيند يادگيري توام با فراموشي جاي خود را به پاسخ‌هاي عصبي مي‌دهند. در اين فرآيند يادگيري، ساختمان‌هايي چون هيپوكامپ و قشر پيش‌پيشاني نقش دارند. اختلال ناشي از آسيب رواني، يكي از شايع‌ترين اختلالات رواني به كساني مربوط مي‌شود كه از جنگ بازمي‌گردند. پيش از اين آن را بيماري عصبي مرتبط با دشواري‌هاي ناشي از تجربه ميدان نبرد يا خستگي از اين تجربه مي‌ناميدند، اما امروزه از زمره اختلالات اضطرابي به حساب مي‌آيد و علائمي چون افكار مداخله‌گرانه آزاردهنده مانند بازگشت‌هاي ذهني لحظه‌اي به خاطره اين يا آن رويداد آسيب‌رسان در گذشته، هوشياري بي‌وقفه و بسيار بالا و اختلالات خواب را براي آن برمي‌شمارند. اما امروز بيش از پيش افرادي با اين بيماري يافت مي‌شوند كه هيچ تجربه‌اي هم از شركت در ميدان‌هاي نبرد ندارند. قربانيان حوادثي چون تجاوز، تروريسم و حتي تصادفات رانندگي در زمره اين بيماران هستند. در نخستين نگاه، شايد به نظر برسد بيماري به آسيب جسمي و فيزيكي مغز ربطي نداشته و حتي نام آن نيز به حادثه‌اي خارجي اشاره دارد. علائمي چون بي‌خوابي يا هوشياري بالا از هر تجربه رواني آسيب‌رسان ديگري نيز حاصل شده و عموما عقيده دارند كه بتدريج و با گذشت زمان از بين مي‌روند؛ اما در 20 درصد افراد اين علائم هفته‌ها و گاه تا ماه‌ها باقي‌مانده و واكنش‌هاي شديد رواني (اساسا به صورت بيان ترس و وحشت) در پي يادآوري خاطرات و هرگونه نشانه يادآور آن رويداد آسيب‌رسان با خود به همراه دارند. در روان‌درماني، فرآيند كاهش ترس را زايل شدن مي‌خوانند. به اين‌ ترتيب ترس (به‌طور طبيعي يا به كمك دارو و درمان) زايل شده و بيمار به‌تدريج بهبود مي‌يابد.

نقاط كليدي مغز در رابطه با ترس عبارتند از آميگدال و مجموعه سلول‌هايي در مجاورت آن. تقريبا تمام علائم ترس (تندتر شدن ضربان قلب، ‌ريزش عرق و كند يا اغراق‌آميز شدن پاسخ‌هاي توام با تعجب و شگفت‌زدگي) از اين مناطق منشأ مي‌گيرند. سلول‌هاي عصبي در آميگدال با زايده‌هاي طولاني به ناحيه‌اي به نام ساقه مغز (كه كنترل كاركردهاي غيرارادي اشاره شده در بالا را برعهده دارد) و مناطقي در ناحيه پيشاني مغز (كه بر انگيزه، تصميم‌گيري و آرام‌تر شدن برخي محرك‌ها موثرند) ارتباط دارند؛ اما اگر آميگدال موتور ايجاد ترس است، پس طبعا برخي ديگر از نواحي مغز نيز وجود دارند كه مسووليت خاموش كردن آن را (در زماني كه شرايط تغيير كرده و ديگر نيازي به ترس يا ‌پاسخ درخوري نيست) برعهده دارند. اگر فاصله بسياري بين درمان طبي بيماري‌هاي رواني همچون افسردگي و بيماري‌هاي جسمي مثل بيماري قلب و عروق مي‌بينيم، علت آن را بايد در تفاوت در دانش ما از عوامل زيستي موجب ابتلا به اين دو نوع بيماري جستجو كرد. درك علت و ماهيت مدارهايي در مغز كه در بيماري‌هاي رواني بد عمل مي‌كنند، به تشخيص سريع‌تر از طريق تصويربرداري از مغز و احتمالا آزمايش خون براي يافتن «نشانه‌گذارهاي» ژني يا پروتئيني حاكي از بروز مشكل كمك خواهد كرد.

 

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

شنبه 19 فروردین 1391  7:42 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها