شیر مردی که به خدا توکل داشت ، تند باد حادثه او را نمی لرزاند ، از جنگ خسته نمی شد و ترسی به دل راه نمی داد .
فرماندهان حضور او را در مناطق کردستان مناسب تر دیدند, او به اتفاق دوست و همرزم صمیمی اش سردارشهید حاج عباس کریمی فرمانده لشکر محمد رسول ا... ( ص) به مناطق جنگی کردستان رفت . این بار نیز او بی توقع تر از هر زمان دیگر به قصد قربت و خدمت قدم به دیاری گذاشت که از محرومیت و فقر پر بود . ابتدا مسئول دفتر فرمانده سپاه مریوان شد ,سپس به عنوان هماهنگ کننده نیروهای بسیج عشایر همدان ، کرمانشاه و کردستان خدمات شایانی ارائه داد, پس از آن مسئولیت بسیج عشایر و سپاه پاسداران بومی مریوان را بر عهده گرفت . بارها با لباس مبدل و با زبان کردی و عربی به مأموریت برون مرزی برای اجرای عملیات و شناسایی رفت و با موفقیت بر گشت ، آنچنان پر توان, کوههای صعب العبور کردستان را پشت سر می گذاشت که نیروهای ارتش و همراهان او از چابکی و توانش متعجب می شدند .
انگار کوههای کردستان الفبای محبت محبوب را به او می آموختند . رابطه او با خاک کردستان ارتباط قلب عاشق بود و معشوق ، عشق بود و عطش ، عطش و عشقی که او را به سمت شهادت هدایت می کرد و سوق می داد . در خاطراتش آمده که بعد از ساعتهای طولانی عبور از کوههای صعب العبور کردستان و خستگی و جوش و خروش کمین دشمن وقتی به محله ای کرد نشین رسید ، زمانی که آب و مواد غذایی اش تمام شده بود راضی نشد از مردم فقیر چیزی تقاضا کند و برای رفع گرسنگی شدید از علفهای سبز منطقه تغذیه کرد . چگونه می توان این همه را جز با معجزه ایمان تفسیر کرد ؟
ابتکار و خلاقیت و ولایت پذیری و نفوذ کلام او سبب شد که بتواند عده زیادی از مردم منطقه را متوجه خود و در واقع متوجه و همراه انقلاب کند .
ساعتها با گروههای مخالف به بحث و مناظره می نشست و امیدوار بود که فکر و عقیده شان را نسبت به انقلاب و اسلام عوض کند . در هر فرصتی با مردم ارتباط برقرار می کرد و دلسوزانه به حل مشکلاتشان می پرداخت . خدمات ارزنده او به مردم ، استواری و صلابش ، مهربانی و تواضع اش ، جرأت و شجاعتش خشم دشمن را برانگیخت و به همین جهت منافقان کومله و دمکرات سید باقر را مزاحمی می دیدند که با وجود او نمی توانستند به نیات پلید خود برسند؛ ناچار به منظور حریص کردن مردم ، برای سرش جایزه گذاشتند و به صورت گسترده این موضوع رادر منطقه مطرح کردند . او همچون مسلم پیک حسین بن علی علیه السلام بی توجه به قصد شیطانی دشمن مصمم تر از قبل مشغول کار خود بود و برای رسیدن به هدف متعالی خود هر روز احساس تشنگی و عطش بیشتری می کرد .
سیدباقرمیر احمدی اعتقاد داشت که اسلام دین و مرز نمی شناسد, بنابراین هر جای دنیا که اسلام در خطر باشد بدون هیچ واهمه ای باید به کمکش شتافت ، لذا در زمان حمله صهیونیستها به خاک لبنان و اهانت به شیعیان آنجا ، ایشان به اتفاق چند نفر از فرماندهان سپاه تصمیم گرفتند که به لبنان سفر کنند ، مقدمات سفر فراهم شد اما اولویت در انجام وظیفه را باید شرع تعیین می کرد لذا قبل از اعزام لازم می دانست که تکلیف خود را از علما بپرسد ، بر اساس حکم شرعی به ایشان فرمودند نکه : در حال حاضر کشور ما به وجود امثال شما نیاز بیشتری دارد و برابر این حکم تسلیم شد و در کردستان ماند .
منافقان ,کومله و دمکرات سایه به سایه او را تعقیب می کردند .حتی در آخرین مسافرتش به شمال تحت تعقیب چند تن از اعضای گروهک منافقین بود ، بارها گرفتار کمین دشمن شد اما هر بار با شجاعتی حیرت آور نجات پیدا کرد .
در سرمای سوزناک زمستان به اتفاق دو تن از دوستان در مأموریتی به خاک عراق از طریق دشمن شناسایی شدند ، ناچار برای رد گم کردن ساعتها به عقب برگشتند و خودشان را در مسیر راه به رودخانه ای بزرگ انداختند و مدت سه روز پشت صخره ای داخل رودخانه پنهان شدند و این زمانی بود که هیچ راه گریزی برای خود نمی دیدند.
در سپیده دم صبح 5 تیر سال 61 13همزمان با چهارم ماه مبارک رمضان وقتی طلیعه خورشید از پشت کوهسار درخشید ، زیباترین طلوع سپیده صبح امید او بود .
او به اتفاق چند تن از اعضاء سپاه عازم منطقه ای در مریوان شدند ، در ابتدای مأموریت سید باقر ضمن سفارشات لازم به اعضای گروه, اشاره به درگیری احتمالی داشت و اما در خود نه ترسی ، نه تردیدی و نه لرزشی و نه تأملی بود ، بعد از عبور از موانع کارگذاری شده از طرف منافقان در کمین دشمن قرار گرفتار شدند و بعد از ساعتها مقاومت و دفاع سرانجام سید باقر و دو رزمنده دیگر به فیض بزرگ شهادت نایل شدند .
زمانی که جسم خون آلودش به زمین افتاد و توان حرکت و دفاع از خود نداشت منافقی کور دل جسدش را برای بریدن سرش دزدید و به گوشه ای دور از چشم و دسترس دیگران برد اما زمانی که مشغول نیت شوم خود بود در درگیری مجددی جسد او به دست دوستان رزمنده اش افتاد ، بدین ترتیب جسد مطهر و سوراخ سوراخ او در حالی که با لاله هایی از خون مزین شده بود و مدال سرافرازی و افتخار را به روح پاک خود نصب نموده بود ، به دست خانواده اش رسید .
شهید سید باقر در حالی که اولین آرامش زندگیش را به آغوش کشید که حدود 27 سال سن داشت . او با شهادت خود در اوج قله افتخار قرار گرفت .
منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثارگران ساری ومصاحبه با خانواده و دوستان شهید