فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا(س)لشکر25کربلا(سپا� � پاسداران انقلاب اسلامی)
در روستاي محمد آباد شهرستان گرگان به دنيا آمد. پدرش كشاورزي مي كرد.از وضعيت مالي و اقتصادي مناسبي برخوردار نبود و به سختي زندگي مي گذراند. صادق در سال 1349 در مدرسه ابتدايي سردار جنگل (فعلي) محمد آباد دوره ابتدايي را شروع و در سال 1354 با موفقيت به پايان رساند. نبود مدرسه راهنمايي در محمد آباد باعث شد به شهرستان گرگان برود و در منزل خواهرش ساكن شود و دوره راهنمايي را ادامه دهد .پس از اين دوره وارد دبيرستان شد و تا سال سوم نظري ادامه تحصيل داد. در كنار تحصيل، در مغازة آهن فروشي كار مي كرد و مخارج تحصيل خود را تامين مي نمود.
از سيزده سالگي تكاليف ديني خود را انجام مي داد. نماز مي خواند و روزه مي گرفت و بيشتر اوقات در مسجد حضور مي يافت. علاقه زيادي به مداحي داشت و كتابهاي مداحي را مطالعه مي كرد.
با شدت گرفتن روند انقلاب اسلامي و ورود مبارزات مردمی به فاز مبارزات خیابانی با حکومت پهلوی ,اوبه حركت مردمي انقلاب اسلامي پيوست. حضور در راهپيمايي ها، فعاليتهاي شبانه و پخش اعلاميه حضرت امام خميني (ره) از جمله تلاشهاي وي در دوران انقلاب است. پس از پيروزي انقلاب به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آمد. اوبا عضويت در واحد عمليات سپاه تلاشهاي مختلفي نظير تاسيس انجمن اسلامي و كتابخانه و آموزش نيروهاي بسيجي را در جهت گسترش حوزه فعاليت بسيج و سپاه به انجام رساند. صادق، در كنار اقدامات علمياتي و گسترش تشكيلات و فرماندهي نيروها، اساساً نيروي فرهنگي و تبليغي بود.
عسگر قلي پور مي گويد:
در عين اينكه يك فرمانده بود، قاري قرآن و مداح نيز بود و به تبليغات خيلي اهميت مي داد. بر نماز اول وقت تاكيد زيادي داشت. اذان زيبايي مي گفت كه معمولاً با گريه نيروها همراه بود. گاهي نيز پيشنماز مي شد. به حفظ قرآن كريم و قرائت آن و دائم الوضو بودن نيروها تاكيد داشت . در جريان عمليات فتح المبين به اسارت نيروهاي عراقي در آمد ولي پس از چند ساعت نيروهاي خودي مناطق تحت اشغال عراقي ها را آزاد كردند و مكتبي نيز آزاد شد.
بعد از شركت در عمليات فتح المبين در هجده سالگي با راهنمايي خواهرش از خانم ربابه علائي – كه خانوادة پدر ي او در ورامين ساكن بودند از قبل با هم رفت و آمد خانوادگي داشتند – خواستگاري كرد. با كسب موافقت دختر و خانواده او، مراسم ازدواج بسيار ساده و با مهريه يك آينه شعمدان و يك جلد كلام الله مجید برگزار شد. بعد از ازدواج، چندبار به جبهه رفت.
خواهرش مي گويد:
روزي كه از جبهه آمد ,گفتم خانم شما اينجا غريب است. گفت: اسلام غريب تر است. حتي خانة نيمه كاره اش را در روستا رها كرد و از زمان رفتن به جبهه ساخت آن را پي نگرفت. هنوز دو ماه از زندگي مشترك او نگذشته بود كه به منظور مبارزه با گروهكهاي ضد انقلاب به سيستان و بلوچستان رهسپار شد و به همراه همسر و فرزندش در خاش ساكن شدند. در اين زمان مسئوليت واحد تسليحات و اطلاعات منطقه 6 ستاد مركزي سيستان و بلوچستان را به عهده گرفت و تا 29 آذر 1362 در آن سمت باقي ماند. در مدت حضور در اين منطقه چندين بار با خوانين و اشرار منطقه درگير شد. سپس به گرگان برگشت و مسئول حفاظت زندان گرگان شد. با شروع مانور قدس به عنوان فرمانده تيپ انجام وظيفه مي كرد و در اعزام نيروهاي طرح "لبيك يا خميني" به عنوان فرمانده گردان معرفي و عازم جبهه شد و در مناطق مختلف جبهه ها حضور يافت. زماني كه در گرگان حضور داشت در مسجد محل و انجمنهاي اسلامي شهر فعاليت مي كرد و علاوه بر شركت در تشكيل كتابخانه در گرگان در برخي مواقع به مداحي در مراسم عزاداري مي پرداخت. به خانواده هاي شهدا و رزمندگان رسيدگي مي كرد و در حل مشكلات آنان مي كوشيد. مدتي فرماندهي گردان علي بن ابي طالب (ع) را بر عهده داشت. از بهمن 1362 فرماندهي گردان حضرت حمزه سيد الشهدا (ع) را پذيرفت. در اوايل سال 1363 ودر شب بيست و سوم ماه رمضان از ناحيه پا مجروح شد و پس از بهبودي نسبي دوباره به جبهه بازگشت اما بار ديگر زخمي شد.