0

به من یاد بده.(حتما بخونین)

 
masoud1138
masoud1138
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 551
محل سکونت : اصفهان

به من یاد بده.(حتما بخونین)

مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد. کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبای درون چشمه دید، آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.

در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به اوداد. مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت:

آیا آن سنگ را به من می دهی؟

زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد. مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی نگجید. او می دانست که این سنگ آن قدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.

چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد در کوهستان برگشت و تا او را دید به او گفت:

من خیلی فکر کردم تو با این که می دانستی این سنگ چقدر ارزش دارد خیلی راحت آن را به من هدیه کردی. بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت:

من این سنگ را به تو بر می گردانم ولی در عو ض چیز گرانبهای دیگری از تو می خواهم.

به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم!
 

 

Mahdi is my hope

وبلاگ شیفته

 

 

پنج شنبه 25 شهریور 1389  3:36 PM
تشکرات از این پست
fatemeh81
fatemeh81
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1389 
تعداد پست ها : 168
محل سکونت : هرمزگان
شنبه 27 شهریور 1389  11:08 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها