0

راننده اتوبوس(داستان طنز)

 
masoud1138
masoud1138
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 551
محل سکونت : اصفهان

راننده اتوبوس(داستان طنز)

مايكل، راننده اتوبوس شهري، مثل هميشه اول صبح اتوبوسش را روشن كرد و در مسير هميشگي شروع به كار كرد. در چند ايستگاه اول همه چيز مثل معمول بود و تعدادي مسافر پياده مي شدند و چند نفر هم سوار مي شدند. در ايستگاه بعدي، يك مرد با هيكل بزرگ، قيافه اي خشن و رفتاري عجيب سوار شد او در حالي كه به مايكل زل زده بود گفت: «تام هيكل پولي نمي ده!» و رفت و نشست.

مايكل كه تقريباً ريز جثه بود و اساساً آدم ملايمي بود چيزي نگفت اما راضي هم نبود.

روز بعد هم دوباره همين اتفاق افتاد و مرد هيكلي سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روي صندلي نشست

و روز بعد و روز بعد
 

اين اتفاق كه به كابوسي براي مايكل تبديل شده بود خيلي او را آزار مي داد. بعد از مدتي مايكل ديگر نمي تواست اين موضوع را تحمل كند و بايد با او برخورد مي كرد. اما چطوري از پس آن هيكل بر مي آمد؟

بنابراين در چند كلاس بدنسازي، كاراته و جودو و ... ثبت نام كرد. در پايان تابستان، مايكل به اندازه كافي آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پيدا كرده بود.
 

بنابراين روز بعدي كه مرد هيكلي سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هيكل پولي نمي ده!» مايكل ايستاد، به او زل زد و فرياد زد: «براي چي؟»
مرد هيكلي با چهره اي متعجب و ترسان گفت: «تام هيكل كارت استفاده رايگان داره.»
 

پيش از اتخاذ هر اقدام و تلاشي براي حل مسائل، ابتدا مطمئن شويد كه آيا اصلاً مسئله اي وجود دارد يا خير!
 

 

Mahdi is my hope

وبلاگ شیفته

 

 

پنج شنبه 25 شهریور 1389  3:34 PM
تشکرات از این پست
fatemeh81
fatemeh81
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1389 
تعداد پست ها : 168
محل سکونت : هرمزگان

پاسخ به:راننده اتوبوس(داستان طنز)

خيلي جالب بود.ممنون.پاسخ به:راننده اتوبوس(داستان طنز)

يا الله

شنبه 27 شهریور 1389  11:06 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها