0

پرسش و پاسخ های اعتقادی

 
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

راه یقین به خدا و معاد و...

پرسش:
چگونه می توان به یقین (به خدا ، معاد و ...) رسید؟
پایگاه حوزه5984، 5984
پاسخ:

یقین به خداوند اقسامی دارد و برای رسیدن به هر یک راهی ویژه را باید پیمود:

الف) یقین عقلی و نظری (علم الیقین): این مرحله اولین مرتبه یقین و نیل به آن کمال قوت نظری است. برای رسیدن به این مرتبه باید جهاد و خیزش علمی کلامی و فلسفی نمود و با تحقیقات و کاوش‏های پردامنه، ادله گوناگون مربوط به وجود خدا و مباحث مربوط به صفات و اسما را بررسی و حجاب شبهات را یکی پس از دیگری خرق نمود تا بتوان از پرتو خورشید تابان معرفت بهره گرفت.

در این زمینه مطالعه کتاب‏های زیر سودمند است: «بهترین راه شناخت خدا» اثر محمدی ری شهری؛ «آفریدگار جهان» اثر آیة الله مکارم شیرازی؛ «اثبات وجود خدا» اثر چهل تن از دانشمندان؛ «خدا در قرآن» اثر شهید بهشتی؛ «اصول فلسفه و روش رئالیسم» جلد 5 اثر علامه طباطبایی و شهید مطهری؛ «کلیات فلسفه» ترجمه دکتر مجتبوی؛ «علل گرایش به مادیگری» اثر شهید مطهری؛راه خدا شناسی اثر آیةالله جعفر سبحانی؛ براهین اثبات وجود خدا اثر استاد جوادی آملی؛ مقدمه­ای بر جهان بینی توحیدی اثر شهید مطهری.

 ب) یقین قلبی و شهودی: دراین مرحله به جای سیر با پای چوبین استدلال با بال تزکیه و تصفیه نفس از جمیع رذایل و خبائث از جمله: خودبینی و دنیا پرستی که ام الرذائل است و با آراستن دل به جمیع اوصاف محموده و عبادت و بندگی خالصانه می‏توان خدا را با تمام وجود یافت. به قول حافظ:

شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس

ورنه هر کو ورقی خواند معانی دانست

از این رهگذر به آن جا توان رسید که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «انی لم اعبد ربا لم اره؛خدایی را که نبینم بندگی‏اش نمی‏کنم». این کشف شهودی و احساس باطنی نیز مراتبی دارد که اول آن «عین الیقین» و آخر آن «حق الیقین» است و هر یک از آن دو را نیز درجاتی است بی­شمار. آن که به چنین جایگاه رفیعی رسید دیگر جهان شگفت خلقت را دلیل و مقدمه بر اثبات وجود خدا قرار نمی‏دهد بل به کشف لمّی با رؤیت جمال و کمال حق، مخلوقات را که چیزی جز فعل او و عین ربط و تعلق به او نیستند باز خواهد شناخت. چنان که ابا عبدالله علیه السلام در دعای شریف عرفه به محضر حق عرضه داشت: «کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک عمیت عین لاتراک علیها رقیبا» چگونه بر تو به چیزی استدلال شود که در وجود به تو نیازمند است؟ آیا غیر تو ظهوری افزون بر تو دارد تا آشکار کننده ای تو باشد؟ راستی کی پنهان گشته‏ای، تا نیازمند دلیل برای راهنمایی به سویت باشند؟ و کی دور گشتی تا آثار و نشانه‏ها رساننده به سویت باشند؟ آه چه نابیناست چشمی که تو را مراقب خود نبیند»

برای مطالعه و خودسازی در این زمینه نگاشته‏های زیر سودمند است: «چهل حدیث امام خمینی (ره)» «آداب الصلوه یا پرواز در ملکوت» امام خمینی (ره)؛  نامه حضرت امام به مرحوم سید احمد خمینی و به خانم فاطمه طباطبائی (همسر مرحوم حاج سید احمد خمینی)؛ «اسرار عبادات» اثر آیت الله جوادی آملی؛  «کلیات اخلاق اسلامی» (ترجمه جامع السعادات) ترجمه دکتر مجتبوی. «نامه­ها و برنامه­ها» اثر آیة الله حسن زاده آملی[i] 

ولی در این راه (رسیدن به یقین) باید اموری ملاحظه گردد:

1- خارج نشدن از مسیر شریعت و عمل به احکام که بالاترین ریاضت‏ها و اسباب علو مقام است.

2- مراقبت بر واردات قلبی و شناخت آنها چه این‏که فرموده‏اند: آدمی را دو گوش است یکی را شیطان در آن می‏دمد و دیگری را ملائکه، آن گاه که آدمی در معرض القائات شیطان قرار می‏گیرد، حالت تردید و شک به او دست می‏دهد. حتی ممکن است در این مرحله تا مرز کفر نیز پیش برود. مولوی می‏گوید:

این سوم هست آدمی­زاد و بشر        نیم او زافرشته و نیمیش خر

نیم خر خود مایل سفلی بود          نیم دیگر مایل عقلی بود[ii]

 

وسوسه، تردید و شک و فرمان به مخالفت با شریعت کار شیطان است که باید از شرّ آن به خداوند پناه برد. در این رابطه سوره «قل اعوذ برب الناس» را هر از گاهی تلاوت نمایید.

3- سعی کنید با مطالعه قوه ادراک خود را تقویت نمایید و همراه مؤانست با افراد متعهد و متدین، از اشتغال به اموری که جز غفلت و سرگرمی چیزی نیست پرهیز کنید. ابن سینا در رسائل عهد خود می‏گوید: من تصمیم گرفتم دیگر رمان و قصه نخوانم چون ذهنم را مشوش می‏کرد (رسائل ابن سینا). از این ‏رو باید بنیه عقلانی و معرفتی خود را تقویت نمود تا القائات نتواند آدمی را از مسیر صحیح بلغزاند.

4- یاد خدا الزاماً به معنای ذکر زبانی و عمل جوارحی نیست بلکه اگر اندیشه ‏آدمی نیز در این وادی سیر کند و به پدیده‏های هستی و پیچیدگی و عظمتی که در درون آنها نهفته و روابط آنها بیندیشد و به عظمت و قدرت خداوند پی برد، این نیز ذکر است و از بالاترین اذکار. در نهج البلاغه از حضرت علی (ع) روایت شده که فرمودند: «دل آدمی اقبال و ادبار دارد (روی نمودن و پشت کردن) آن گاه که اقبال و نشاط دارد آن را به ادای نوافل وادار سازید ولی در هنگام ادبار و نداشتن نشاط به فرایض اکتفا نمایید[iii].

5- یأس و نا امیدی از رحمت خداوند خود از گناهان کبیره است با توجه به این آیه قرآن که می­فرماید:«قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ»[iv] بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‏اید! از رحمت خداوند نومید نشوید» و آیات بی‏شمار دیگر قرآن، تصور بخشیده نشدن شخص تائب سوء ظن به خداوند است.

6- برای رهایی از القائات شیطانی و افکار بد و وسوسه‏های شیطانی، باید کاری کرد که انسان بر فکر و روح و باطن خود و خیالات خود غالب گردد. برای این کار چند راه وجود دارد:

الف) توجه به ذات اقدس الهی و تقوا و پرهیز از گناهان قرآن کریم می‏فرماید: «شیطان بر کسانی که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکل می‏کنند تسلطی ندارد. تسلط او تنها بر کسانی است که او را به سرپرستی خود برگزیده‏اند و آنها که به فرمان شیطان به جای فرمان خدا گردن می‏نهند»[v] 

ب) انجام یک سری مستحبات مثلا همیشه با وضو بودن و زبان را به ذکر مخصوصا «لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم» عادت دادن و نیز خواندن قرآن در اوقات مختلف که دوای هر دردی است.

ج) خود را از بیکاری، تنهایی و عوامل وسوسه انگیز دور نگه داشتن.

د) ذهن را همواره به امور شریفه متوجه ساختن و عادت دادن.

ه) مطالعه پیوسته پیرامون خدا و معاد (مثلا روزی ده صفحه برای مدتی طولانی).

و) به طور منظم مثلاً هفتگی به زیارت اهل قبور رفتن و نسبت به عاقبت خود و احوال پس از مرگ اندیشیدن.

ز) خواب خود را کم کردن و به حداقل رساندن.

ح) شرکت کردن در مراسم دینی و فعالیت جدی در مسائل فرهنگی اجتماعی.

ط) نماز را با توجه و حال و عاشقانه و با حضور قلب خواندن.

چند کتاب جهت مطالعه پیشنهاد می‏شود.

1- اخلاق عملی، مهدوی کنی 2- تذکره المتقین، بهاری همدانی 3- (ترجمه المراقبات) چه باید کرد، میرزاجواد ملکی تبریزی 4- معراج السالکین و صلاة العارفین، امام خمینی 5- سیر و سلوک، بانو امین اصفهانی 6- اخلاق و سیر و سلوک، حسین قزوینی 7- اربعین، امام خمینی «درباره خداشناسی» 8- خدا از دیدگاه قرآن، شهید بهشتی 9- خداشناسی، چند دبیر 10- توحید مفضل، امام‏صادق (ع) 11- اثبات وجود خدا، از دیدگاه چهل دانشمند 12- دنیا فیلم آفرینش، حشمت اللَّه دولت‏شاهی 13- شگفتیهای آفرینش، حسین نوری 14- پیام قرآن، ج 2، مکارم شیرازی 15- منشور جاوید، ج 2، سبحانی «درباره معادشناسی» 16- آیین جاویدان، ج 1 و 2، محمد خالصی 17- آغاز و فرجام جهان، محمد رضا هاشمی 18- از خاک به افلاک، حسن موسوی خراسانی 19- به سوی جهان ابدی، زین العابدین قربانی 20- پیام قرآن، ج 5 و 6، مکارم شیرازی 21- منشور جاوید، ج 9، سبحانی 22- حقیقت روح، احمد زمردیان «درباره دوری از گناه» 23- نظام اخلاقی اسلام، حسین حقانی 24- بازگشت به خدا، علی اکبر ناصری 25- ایمان و وجدان، محسن شفائی 26- تفسیر موضوعی، ج 4، جوادی آملی 27- رهنمای گمشدگان، حسن مصطفوی 28- سی درس از نهج البلاغه، علی کاظمی‏

البته انجام بعضی از توصیه ها و استفاده برخی از کتب شاید از عهده شما خارج باشد که در این صورت تشخیص با خود شماست.



[i]با استفاده ازcd  پرسش و پاسخ نهاد رهبری در دانشگاهها

[ii]مثنوی معنوی دفتر چهارم ص621

[iii]شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص 219

[iv]آیه 53 سوره زمر

[v]سوره نحل آیه 99و100.


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:12 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

فلسفه خلقت و مسلمان بودن

پرسش:
آیا تا به حال از خود پرسیده اید که چرا در این دنیا زندگی می کنیم؟ چرا ما باید مسلمان باشیم و مسیحی نباشیم؟ چرا ما باید با تقلید کور کورانه از پدران مان به اسلام بگرویم؟
پایگاه حوزه2139، 2139
پاسخ:

الف: مهمترین و اساسی ترین سؤالهای عقیدتی هر انسانی در سه سؤال خلاصه می‏گردد:

1 ـ از کجا آمده‏ام؟ 2 ـ کجا هستم و چرا؟ 3 ـ به کجا می‏روم؟ و روایتی به این مضمون از امام علی(ع) نقل شده است که فرمود خداوند رحمت کند آن مردی را که بداند از کجا آمده است، به کجا می‏رود و در کجاست؟ و به پاسخ این سؤالات «جهان بینی» می‏گویند یعنی در واقع پاسخ این سؤالات جدی تفسیر نظام هستی از حیث مبدأ و معاد و جهت می‏باشد.

عارف نامی جهان اسلام مولوی نیز در دیوان کلیات شمس می‏فرماید:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم‏

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم‏

از کجا آمده‏ام آمدنم بهر چه بود

به کجا می‏روم آخر ننمایی وطنم‏

طبق نظر قرآن کریم هدف از آفرینش انسان عبادت است که البته توجه داشته باشید که عبادت می تواند تمام شؤون زندگی را در بر بگیرد و در مصداقهای مشهور آن مانند نماز و روزه خلاصه نمی شود. عبادت منجر به معرفت می شود و معرفت به محبت نسبت به خداوند و سر انجام به عشق منتهی می شود و بدین ترتیب انسان آماده زندگی در جهان ابدی می گردد.

وظیفه عمده دین پاسخگویی و تبیین این خواستهای اساسی بشر است و رفتار و مشی انسانها بر اساس این جهان بینی و نحوه تفسیر نظام هستی از صدر تا ذیل قوام می‏پذیرد و معنا پیدا می‏کند که اکنون جای پرداختن به آن نیست.

ب:بعد از آن که ثابت شد انسان محتاج هدایت الهی از طریق وحی و پیامبران می‏باشد، باید در بین ادیان موجود اعم از ادیان ابراهیم و غیر آن به جستجو بپردازد و دینی را که ملایم یا ملایمتر با فطرت او است بپذیرد و ناملایم بودن یک دین با فطرت پاک بشری برابر با بطلان و ناصواب بودن آن است.

توضیح بیشتر آن که انسان دارای دو بعد گرایشهای خاص و متمایز از حیوان و ادراکات مخصوص و متمایز از حیوانات می‏باشد گرایشهای انسان هم در سه حوزه فطرت، عاطفه و غریزه متجلّی می‏باشند. گرایشاتی که انسان را با خدا پیوند می‏زنند و او را با عالم غیب و بی‏انتها مأنوس می‏نمایند را اصطلاحا فطرت می‏گویند و گرایشاتی که موجب عطف انسان به موجودات دیگر خاصه انسان می‏شود را عاطفه و گرایشاتی که موجب حفظ شخص انسان و بقای او و بر آوردن نیازهای شخصی او می‏شود را غریزه می‏گویند. در باب ادراکات هم انسان دارای ادراکات اولیه که همان سرمایه علمی است بوده و تمام علوم او نهایتا ناشی از همین ادرکات اولیه و اصطلاحات بدیهیات می‏باشد و با استفاده درست از این بدیهیات به نظر جدیدتری دست می‏یابیم که اصطلاحا آن را نظریات می‏گویند.

بعد از ذکر این مقدمه می‏گوییم هر دینی که با ساختار فکری و وجودی انسان سازگار باشد دین حق است یعنی عقل و فطرت و عاطفه و غرایز او را هدایت و راهنمایی نموده و بر ضد آن نباشد اما اگر دینی گزاره‏هایی داشت که ضد عقل و یا ضد فطرت و گرایش انسان یا مخالف عواطف پاک انسانی یا دشمن غرائز بشری بود معلوم می‏شود بین خالق انسان و خالق این دین دوگانگی هست حال به گزاره‏های ادیان موجود در مورد خدا، غیب و قیامت و مسائل دیگر نظری می‏افکنیم که کدام مطابق یا فوق عقل است و کدام مخالف و ضد عقل است کدام چندش آور و دشمن فطرت انسانی است و کدام سازگار با آن؟

البته معیار و ملاکات دیگری برای تشخیص دین حق از باطل وجود دارد که بنای ما بر اختصار و اجمال است و شما می‏توانید به کتاب مقدمه‏ای بر جهان‏بینی اسلامی شهید مطهری (کتاب انسان و ایمان ـ نبوت و ختم نبوت و...) رجوع فرمائید.

ج: تقلید کور کورانه و تقلید از جاهل در اسلام مطرود و مورد نکوهش می‏باشد و ما هم با این فراز از سخن شما موافقیم که هنوز به درجه‏ای از رشد نرسیده‏ایم که پذیرش دین را بر اساس تحقیق و فهم صحیح حاصل نماییم. امیدواریم که با بسط آگاهی و روشن‏ بینی در میان مسلمین این ضعف عمده بر داشته شود البته باید پذیرفت که پذیرش دین از ناحیه عامه مردم امری صد در صد طبیعی و مطابق فطرت و خواست ذاتی آنهاست اما باید این جنبه را پرورش داد و به حد طبیعی و فطری باقی نگذاشت که بزودی دچار آفت می‏شود.

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:12 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

اتفاقات زمان مرگ

پرسش:
در زمان مرگ چه اتفاقی رخ می دهد؟
پایگاه حوزه3730، 3730
پاسخ:

1- راهیابی انسان به جزئیات برزخ و به طور کلی عوالم غیر مادی از طریق عقل ممکن نیست و راه، منحصر به مکاشفه و وحی الهی است مکاشفه هم چون دارای مشکلات عدیده ای است از آن جمله که مقام اطلاع بر واقعیت و دریافت آن با مقام تعبیر و بیان آن متفاوت است و ذهنیات و سوابق آدمی در گونه فهم و تعبیر از آن مکشوف تأثیر می گذارد قابل اعتماد نیست و تنها راه رسیدن به آن عوالم، وحی و امور وحیانی است.

2- امام علی بن ابیطالب(ع) در خطبة 109 نهج البلاغه از یک زاویه به ترسیم اتفاقات زمان مرگ پرداخته است خلاصه فرمایشات ایشان در وصف چگونگی مرگ و مردن این است که: اندام های آنان سست و رنگ هایشان تغییر یافته و عوض می شود با پیشرفت مرگ زبان از کار می افتد اگر چه عقل و گوش باقی هستند و در این حالت به فکر اموالی می افتد که آنها را از حلال و حرام جمع کرده است پس سخت پشیمان می شود و به این فکر می کند که عمر را در چه چیزی فنا کرده است و آرزو می کند که ای کاش این مال مربوط به کسانی بود که بدان غبطه می خوردند گوش او هم از کار می افتد و می بیند که اطرافیان او زبان را می چرخانند ولی نمی داند چه می گویند و آخر کار چشم او هم از کار افتاده و روح از بدنش خارج می شود.

3- از زاویه دیگر بنا بر روایات معصومین علیهم السلام در هنگام مرگ اعمال آدمی تجسم یافته و به صورت های زشت و زیبا با او ملاقات می کنند.

4- بر اساس دسته ای دیگر از روایات در دم واپسین امامان معصوم علیهم السلام به ملاقات محتضر می آیند که اگر مؤمن باشد با گشاده رویی از او پذیرایی می کنند و الّا نه.

5- بر اساس دسته ای دیگر از روایات در آخرین لحظات عمر آدمی، شیطان تمام حزب و قدرت خود را به کار می گیرد تا گوهر ایمان را از کف او برباید و کافر و بی دین او را روانه آخرت کند.

6- ابعاد وقایع هنگام احتضار فراوان است که برای آشنایی بیشتر با آن، به کتب شهید آیت الله دستغیب (معاد، برزخ ، 82 پرسش ، داستان های شگفت  و... ) رجوع شود.

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:12 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

تعدد زندگی و مرگ

پرسش:
آیا ما یکبار برای زندگی به این دنیا می آییم یا بیشتر ؟ یا اینکه یک تولد و مرگ داریم یا بیشتر ؟
پایگاه حوزه5666، 5666
پاسخ:

-در سوره مبارکه مؤمن(غافر) آیه 11 می فرماید:

"قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَینِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَینِ فَاعْترَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِّن سبِیلٍ‏"

می‏گویند: «پروردگارا، دو بار ما را به مرگ رسانیدی و دو بار ما را زنده گردانیدی. به گناهانمان اعتراف کردیم؛ پس آیا راه بیرون‏شدنی [از آتش‏] هست؟»

2-در مورد اینکه مقصود از دو بار میراندان و دوبار زنده کردن چیست؟ اختلاف نظر فراوانی بین مفسرین رخ داده است. به نظر علامه طباطبایی این آیه نقل سخن کفار است؛ و کفار می خواهند با این حرف خود بگویند که ما یقین به معاد پیدا کرده ایم؛ و این مقدمه برای اعتراف به گناهان و در نتیجه رهایی یاقتن از عذاب باشد پس مناسب این است که مراد آنان از دو بار مردن و دو بار زنده شدن، میراندن در آخرین روز زندگی دنیا و زنده کردن در برزخ است و سپس میراندن از برزخ، و زنده کردن در قیامت برای حساب است. پس آیه شریفه که سخن از دو میراندن و دو زنده کردن دارد، اشاره به میراندن بعد از زندگی دنیا و میراندن بعد از زندگی در برزخ و احیای در برزخ، و احیای در قیامت می کند. چون اگر زندگی در برزخ نبود، دیگر میراندن دومی تصور صحیحی نداشت، چون هم میراندن باید بعد از زندگی باشد و هم احیاء باید بعد از مردن، و هر یک از این دو باید مسبوق به خلافش باشد. وگرنه اماته(میراندن) و احیاء(زنده گرداندن) نمی شود.[1]

3-اما مرگ و تولد در عالم طبیعت یک بار بیشتر صورت نمی گیرد .یعنی تولد از مادر و جدایی و مباینت نفس از بدن (که همان مرگ طبیعی است) می باشد و بعد از آن عوالم دیگر مانند برزخ و قیامت، واقع می شوند. گروهی که قائل به تناسخ هستند معتقدند که انسانها بعد از هر مرگ به صورت دیگر (یا به شکل انسان= تناسخ یا حیوان= ممسوخ یا نبات و گیاه= مرسوخ یا جمادات= مفسوخ) در می آیند و متولد می شوند که این سخن پایه علمی ندارد و معنایی باطلاست چرا که هر موجودی بعد از آنکه کمالاتی را کسب کرد نمی تواند دوباره از فعلیت به قوه سابق برگردد.

از منظر عرفانی هم می شود به این مساله نگاه کرد، و جمله حضرت عیسی (ع) را لحاظ کرد.

در روایتی که به حضرت عیسی(ع) منسوب است آمده است که: "لن یلج ملکوت السماوات من لم یولد مرتین"[2] به ملکوت آسمانها دست نیابد مگر آن کس دو بار تولد یابد که مراد از این دو بار تولد یکی تولد طبیعی و ورود انسان به این دنیای خاکی است و دیگری خروج از عالم طبیعت و طی مراحل برزخی و رسیدن به مقامات معنوی فوق العاده است که در واقع حیات و زندگی دیگری حساب می گردد. گویی آدمی از این حیات خاکی مرده است و درعالم دیگری تولد یافته است. که به این مرحله از رشد و تعالی معنوی عرفا به مرگ و حیات اختیاری تعبیر می کنند.



[1]برای شرح مبسوط این مطلب می توانید به تفسیرالمیزان ج 17 ذیل آیه 11 سورة مؤمن(غافر) مراجعه فرمایید.

[2]شرح اصول کافی ملاصدرا ج1 ص 361 و ص 417 و تفسیر القرآن محی الدین عربی ص 180

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:12 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

طلب مرگ نمودن از خداوند

پرسش:
آیا اگر کسی از دنیا نا امید شده و طلب مرگ نماید، امری شایسته است؟
پایگاه حوزه7052، 7052
پاسخ:

1- آرزوی مرگ دارای دو جنبه مثبت و منفی است، گاهی انسان به خاطر ضعف، نا امیدی و ناتوانی و بی حوصله شدن طلب مرگ می کند و شکیبایی و پایداری را در مقابل سختی ها و کشاکش های روزگار از دست داده است و از این جهت مرگ را کانون آرامش و رهایی خود می بیند و گاهی آدمی دنیا و آخرت را چون مزرعه ای می داند که دنیا محل کشت و آخرت، گاه برداشت می باشد و طبیعتاً هر برزگری آرزوی برداشت را دارد ولی همین برزگر دوست دارد که هر چه بیشتر کشت کند تا برداشت بیشتری نصیب او شود. او هم فصل زندگی را دوست دارد تا کشت کند و هم مشتاق رفتن است تا به برداشت خود دست یابد و این است که اولیاء خداوند در عین حالی که به مرگ به عنوان یک امر مطلوب می نگریستند و سخت مشتاق آن بودند، از خداوند طلب عمر طولانی و با برکت می کردند. بالأخره تفسیر این نظام طبیعی و دنیا با همه قوس و انحنایی هم که دارد از دیدگاه یک موحد عاشق حق، تفسیری مثبت است و این جهان را در همه حالات استقبال می کند و مشکلات این دنیا را کوره ای می بیند که در آن ساخته و پخته می شود و همه عالم را مظهر حق می بیند.

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست    عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

و بالأخره شکست را مقدمه پیروزی می انگارد.

2- آرزوی رهایی از عذاب الهی و رسیدن به نعم الهی اگر بدون پشتوانه عمل و تلاش باشد غرور و بی ارزش است و اگر همراه با تلاش جدی و عمل خالصانه باشد البته امید و رجاء است که در فرهنگ دینی ممدوح و مطلوب است.

قرآن کریم می فرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکمُ‏ْ یُوحَی إِلیَ‏َّ أَنَّمَا إِلَاهُکُمْ إِلَاهٌ وَاحِدٌ  فَمَن کاَنَ یَرْجُواْ لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَ لَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا *بگو: «من فقط بشری هستم مثل شما (امتیازم این است که) به من وحی می‏شود که تنها معبودتان معبود یگانه است پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند!»[1]

3- زندگی همواره همراه با امید و آرزوهای مثبت، مفید و ممکن است و اگر امید و دلگرمی را از کسی بگیرند حیات او با مرگ برابری می کند. تنها تفاوت آدمیان در این زمینه بیان نوع آرزوها و امیدهای آنان است، گروهی چون امیدشان در زندگی مطامع دنیوی و امور مربوط به آن است، با نومید شدن از دست یابی به آن، زندگی برای آنان منفور می شود و معنا و حقیقت خود را از دست می دهد و دسته ای امور روحانی و معنوی و عشق به کمال های بشری برای آنها مطرح است که چون این امور همیشه دست یافتنی هستند و خداوند از کسی دریغ نخواهد کرد و تزاحم و تعارضی در این میدان نیست، جایی برای نامیدی و مأیوس شدن باقی نمی ماند. توحید به معنای واقعی و رسیدن به حضرت حق، برنامه هایی است که انبیاء عظام و اولیاء خداوند، دیگر برنامه های بشری را بر اساس آن تنظیم کرده اند که مجموعاً تمام خواست ها و غرائز و عواطف بشری به آن ختم شود و اگر کسی این نسخه اولیاء خداوند را عمل کند، قهراً به مراد و مطلوب دست خواهد یافت. اگر چه در این مسیر خارهای مغیلان و غول های مغول منش هم سرزنش ها کنند.


[1]-سوره کهف، آیه 110.

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:12 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

فلسفه به خاک سپاری اجساد مردگان

پرسش:
فلسفه به خاک سپردن اجساد مردگان چیست؟چرا آنها را نمی سوزانیم و سپس خاکستر آنها را دفن نمی کنیم؟برخی معتقدند سوزاندن اجساد مردگان باعث می شود که روز قیامت آنها جسمی برای عذاب نداشته باشند آیا این اعتقاد صحیح است؟
پایگاه حوزه5123، 5123
پاسخ:

به خاک سپاری جنازه اموات در قانون اسلام اولاً جهت حرمت نهادن به مسلمانان است چنان چه بخش بزرگی از مراسم مربوط به دفن و کفن و خاک سپاری به همین موضوع بر می گردد و میت مسلمان مانند زنده آن دارای احترام می باشد. و ثانیاً مرکزی مورد توجه برای بازماندگان جهت ابراز احساسات و عواطف و هم هدیه ثواب اعمال خیر باقی می ماند.

محتمل است که یکی از فلسفه های خاک سپاری غنی کردن زمین از مواد تولیدگر و احیاگر باشد.

عذاب برزخی به این جسد کنونی تعلق نمی گیرد که با بود و نبود آن مشکلی پدید بیاید بلکه با جسم برزخی و اثیری که همراه انسان است صورت می گیرد.

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:12 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

آیا حیوانات روح دارند؟

پرسش:
آیا حیوانات روح دارند؟ اگر پاسخ مثبت است آیا از آنها نیز بازخواست می شود و تکلیفی دارند؟
پایگاه حوزه1560-2، 1560-2
پاسخ:

 آری، حیوانات هم روح دارند منتهی یک روح حیوانی .

و در باره اینکه آیا آنان تکلیف دارند یا نه ، بین علماء اختلاف وجود دارد.

عده ای می گویند: در میان موجودات عالم، تنها انسان و جن است که تکلیف دارند، ولی سایر حیوانات و ملائکه ها تکلیفی ندارند و از آنها بازخواست نمی شود.

اما گروهی دیگر این نظر را نمی پذیرند.

تفسیر نمونه در ذیل آیه 38 از سوره انعام"وَ مَا مِن دَابَّةٍ فی الأَرْضِ وَ لا طئرٍ یَطِیرُ بجَنَاحَیْهِ إِلا أُمَمٌ أَمْثَالُکُم  مَّا فَرَّطنَا فی الْکِتَبِ مِن شیْ‏ءٍ  ثُمَّ إِلی رَبهِمْ یحْشرُونَ" می گوید:

در این آیه سخن از حشر و رستاخیز عمومی تمام موجودات زنده ، و تمام انواع حیوانات به میان آمده  است .

شک نیست که نخستین شرط حساب و جزا مسئله عقل و شعور و بدنبال آن تکلیف و مسئولیت است ، طرفداران این عقیده می‏گویند مدارکی در دست است که نشان می‏دهد حیوانات نیز به اندازه خود دارای درک و فهمند ، از جمله : زندگی بسیاری از حیوانات آمیخته با نظام جالب و شگفت‏انگیزی است که روشنگر سطح عالی فهم و شعور آنها است کیست که درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجیب آنها و نظام شگفت‏انگیز لانه و کندو ، سخنانی نشنیده باشد ، و بر درک و شعور تحسین آمیز آنها آفرین نگفته باشد ؟ گرچه بعضی میل دارند همه اینها را یک نوع الهام غریزی بدانند ، اما هیچ دلیلی بر این موضوع در دست نیست که اعمال آنها به صورت ناآگاه ( غریزه بدون عقل ) انجام می‏شود .

چه مانعی دارد که این اعمال همانطور که ظواهرشان نشان می‏دهد ناشی از عقل و درک باشد ؟ بسیار می‏شود که حیوانات بدون تجربه قبلی در برابر حوادث پیش‏بینی نشده دست به ابتکار می‏زنند ، مثلا گوسفندی که در عمرش گرگ را ندیده برای نخستین بار که آن را می‏بیند به خوبی خطرناک بودن این دشمن را تشخیص داده و به هر وسیله که بتواند برای دفاع از خود و نجات از خطر متوسل می‏شود .

علاقه‏ای که بسیاری از حیوانات تدریجا به صاحب خود پیدا می‏کنند شاهد دیگری برای این موضوع است ، بسیاری از سگهای درنده و خطرناک نسبت به صاحبان خود و حتی فرزندان کوچک آنان مانند یک خدمتگزار مهربان رفتار می‏کنند .

داستانهای زیادی از وفای حیوانات و اینکه آنها چگونه خدمات انسانی را 

و در روایتی از طرق اهل تسنن از پیامبر نقل شده که در تفسیر این آیه فرمودان الله یحشر هذه الامم یوم القیامة و یقتص من بعضها لبعض حتی یقتص للجماء من القرناء: خداوند تمام این جنبندگان را روز قیامت برمی‏انگیزاند و قصاص بعضی را از بعضی می‏گیرد ، حتی قصاص حیوانی که شاخ نداشته و دیگری بی‏جهت باو شاخ زده است از او خواهد گرفت .

در آیه 5 سوره تکویر نیز می خوانیم "وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ" هنگامیکه وحوش محشور میشوند اگر معنی این آیه را حشر در قیامت بگیریم ( نه حشر و جمع بهنگام پایان این دنیا ) یکی دیگر از دلائل نقلی بحث فوق خواهد بود .

سؤال مهمی که در اینجا پیش می‏آید و تا آن حل نشود تفسیر آیه فوق روشن نخواهد شد این است که آیا میتوانیم قبول کنیم که حیوانات تکالیفی دارند با اینکه یکی از شرائط مسلم تکلیف عقل است و بهمین جهت کودک و یا شخص دیوانه از دایره تکلیف بیرون است ؟ آیا حیوانات دارای چنان عقلی هستند که مورد تکلیف واقع شوند ؟ و آیا میتوان باور کرد که یک حیوان بیش از یک کودک نابالغ و حتی بیش از دیوانگان درک داشته باشد ؟ و اگر قبول کنیم که آنها چنان عقل و درکی ندارند چگونه ممکن است تکلیف متوجه آنها شود .

در پاسخ این سؤال باید گفت که تکلیف مراحلی دارد و هر مرحله ادراک و عقلی متناسب خود می‏خواهد ، تکالیف فراوانی که در قوانین اسلامی برای یک انسان وجود دارد بقدری است که بدون داشتن یک سطح عالی از عقل و درک انجام آنها ممکن نیست و ما هرگز نمی‏توانیم چنان تکالیفی را برای حیوانات بپذیریم ، زیرا شرط آن ، در آنها حاصل نیست ، اما مرحله ساده و پائین‏تری از تکلیف تصور می‏شود که مختصر فهم و شعور برای آن کافی است ، ما نمی‏توانیم چنان فهم و شعور و چنان تکالیفی را بطور کلی در باره حیوانات انکار کنیم .

حتی در باره کودکان و دیوانگانی که پاره‏ای از مسائل را می‏فهمند انکار همه تکالیف مشکل است مثلا اگر نوجوانان 14 ساله که به حد بلوغ نرسیده ولی کاملا مطالب را خوانده و فهمیده‏اند در نظر بگیریم ، اگر آنها عمدا مرتکب قتل نفس شوند در حالی که تمام زیانهای این عمل را می‏دانند آیا میتوان گفت هیچ گناهی از آنها سرنزده است ؟ ! قوانین کیفری دنیا نیز افراد غیر بالغ را در برابر پاره‏ای از گناهان مجازات می‏کند ، اگر چه مجازاتهای آنها مسلما خفیف‏تر است .

بنابراین بلوغ و عقل کامل شرط تکلیف در مرحله عالی و کامل است ، در مراحل پائین‏تر یعنی در مورد پاره‏ای از گناهانیکه قبح و زشتی آن برای افراد پائین‏تر نیز کاملا قابل درک است بلوغ و عقل کامل را نمی‏توان شرط دانست .

با توجه به تفاوت مراتب تکلیف ، و تفاوت مراتب عقل اشکال بالا در مورد حیوانات نیز حل می‏شود .[1]



[1]تفسیر نمونه ج : 5  ص :  226 و 227 .

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:13 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

چرا مرگ سکرات دارد ؟

پرسش:
چرا مرگ سکرات دارد ؟
پایگاه حوزه6132-5، 6132-5
پاسخ:

در سوره ق آیه 19 آمده است: «و جاءت سکرة الموت بالحق ذلک ما کنت منه تحید»،« و سرانجام، سکرات (و بیخودی در آستانه)مرگ حقیقت را(پیش چشم او)می آورد (و به انسان گفته می­شود:) این همان چیزی است که تو از آن می­گریختی!»

در پاسخ به سوال شما که چرا مرگ، سکرات دارد، توجه به 3 نکته می­تواند راهگشا باشد:

روشن است که مرگ پلی است بین دنیا و آخرت و مرحله انتقالی مهم است که باید انسان در آن لحظه، تمام پیوندهای خود را با جهانی که سالیان دراز با آن خو گرفته بود، قطع کند و در عالمی گام بگذارد که برای او کاملا تازه واسرار آمیز است، به خصوص اینکه در لحظه مرگ، انسان درک ودید تازه­ای پیدا می­کند، بی ثباتی این جهان را با چشم خود می­بیند و حوادث بعد از مرگ را کم و بیش مشاهده می­کند، اینجاست که وحشتی عظیم سرتا پای او را فرا می­گیرد. درست است که مرگ برای مومنان، آغاز یک انتقال به جهانی وسیعتر و مملو از مواهب الهی است ولی این حالت انتقال برای هیچ کس، آسان نیست چرا که روح سالیان دراز با این تن، خو گرفته و پیوند داشته است. لذا وقتی از امام صادق علیه السلام می­پرسند که چرا روح هنگامی که از بدن خارج می­شود، احساس ناراحتی می­کند، ایشان می فرمایند:«زیرا بدن با آن خو گرفته و رشد کرده است.»[i]

درست مانند لحظه­ای است که دندان فاسدی را از دهان بیرون کشند؛ مسلما بعدا احساس آرامش می­کند اما لحظه­ جدایی، دردناک است.

چنانکه گفته شد، لحظه انتقال ازمرحله دنیا به آخرت برای هر کسی سخت است اما از این نکته نباید غافل شد که میزان سکرات برای نیکوکاران و گنهکاران یکسان نیست. مسلما آنها که علایق خاصی به دنیا دارند، انتقالشان از آن بسیار سخت­تر است و نیر کسانی که مرتکب گناهان بیشتری شده­اند سکرات موت برای آنها شدیدتر است لذا هرچه انسان دلبستگی کمتری به دنیا داشته باشد و خود را بیشتر و بهتر برای سفر آخرت آماده کرده باشد، سکرات موت برایش راحت تر خواهد بود.

از آنجا که بلا و مصیبت همواره برای مومن، خیراست، سکرات موت نیز چنین است یعنی موجب می­شود بخشی از گناهان مومن گنهکار، پاک شود و مومن با آمادگی و پاکی بیشتری وارد عالم برزخ و قیامت شود. بی تردید برای کافر، این سکرات، شروع عذابهای الهی است.



[i]بحار الانوار ج 6 صفحه 158.

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:13 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

آیا روح در خواب جسم برزخی، دارد؟

پرسش:
آیا روح ما در خواب در هیچ جسمی حتی برزخی، قرار ندارد؟
پایگاه حوزه2628-9، 2628-9
پاسخ:

آنانکه به جسم برزخی(که خواص ماده را ندارد اما شکل و هیئت و .. را از جسم دارا می‏باشد و برزخ بین ماده و مجردات می‏باشد)قائل هستند، می‏گویند که: روح آدمی هم اکنون هم این جسم را با خود دارد و هنگامی که انسان می‏خوابد ، رابطه‏اش را بکلی با جسم طبیعی قطع نکرده است، و با جسم برزخی به باطن عالم و نزد پروردگار می‏رود، لذا ما در خواب خود را به هیئت همین شکل دنیوی ملاحظه می‏کنیم والاّ روح منهای جسم برزخی شکل و هیئت ندارد.

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:13 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

تأثیر اعتقاد به معاد در جبران مافات

پرسش:
کسی که از خدا و غیر خدا خسارت دیده و جبرانی از طرف خدا در تصور او نیست ، بر خورد وی با خدا و غیر خدا چگونه خواهد بود؟
پایگاه حوزه4692-2، 4692-2
پاسخ:

الف: کسی که به معاد اعتقاد ندارد طبعاً در فکر جبران هم نیست و از این جهت فعلاً که در نادانی و جهل است توقعی هم نخواهد داشت.

اما این که گفته اید خسارت از ناحیه خدا باشد باید گفت که خداوند به کسی ضربه نمی زند. همین که انسان در خسارت مقصّر نباشد و خود عامل عمدی آن نباشد خداوند جبران می کند و این به این معنا نیست که خسارت را خداوند وارد کرده است.

ب: جبران در این فرض است که انسان بدون اتمام حجت اعتقادات ناقص داشته باشد و الا اگر با اتمام حجت باشد معنای جبران لغو خواهد بود.

 


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:13 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

علت خلقت بشر و معاد برای او

پرسش:
چرا بشر خلق شد و چرا باید معادی داشته باشد؟ آیا فلاسفه که در این مورد می گویند خدا برای رسانیدن خیر و خوبی به انسان و خلایق آنها را خلق کرد صحیح است؟ آیا درست است که بگوئیم خداوند دنیا را خلق کرد تا عدالت را برقرار سازد؟
پایگاه حوزه4531، 4531
پاسخ:

در پاسخ به سؤال شما نکات ذیل را می آوریم تا ان شاء الله مورد دقت قرار گیرد.

خداوند جمال نا محدود و کمال مطلق است و این کمال مطلق به ذات خود علم دارد.

علم خداوند به ذات خود ملازم عشق حضرت حق به ذات خود که کمال مطلق و جمال مطلق است می باشد و ابتهاج و عشق خداوند به ذات مستلزم عشق به آثار و تجلیات ذات هم هست . خداوند به خاطر عشق به ذات، عشق به تجلیات ذات هم دارد.

همه عالم و عالم بشری به عنوان بخشی از این عالم گسترده ،تجلیات ذات حق هستند و از این جهت مورد عنایت خداوند می باشند و سبب خلق آنان چنان چه بیان شد عشق خداوند به ذات خود و تجلیات آن می باشد. به عبارت ساده تر خداوند متعال غایت الغایات است و غایتی جز ذات برای او متصور نیست.

اما هدف از خلقت و هدف از معاد انسانها وبطور کلی هدف فعل خداوند نه هدف خدا (چون فعل خداوند عبث نیست بلکه اهدافی حکیمانه دارد) می توان گفت که به نظر قرآن کریم عبادت می باشد. و عبادت یعنی آدمی به جایی برسد که جز خداوند هدفی نداشته باشد و جزء او را مؤثر نبیند. در این حالت یک خضوع و خشوعی در برابر عظمت حق در وجود او پدیدار می شود که خود را عین فقر و وابستگی و تعلق می داند و کوچکترین استقلالی برای خود و دیگر موجودات قائل نیست. این ذل عبودیت و عز ربوبیت در وجود او محصول توحید و حیات نفس و جاودانگی انسان است.

ایجاد عدالت و قسط هم از اهداف انبیاء و بعثت آنان است که در سوره مبارکه حدید به آن اشارت رفته است. اما ایجاد قسط عدالت به نوبه خود هدف متوسطی است تا آدمی را به خدا برساند.

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:14 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

رد دلایل مادیون در مورد مادی بودن روح

پرسش:
در جواب مادیون که دلائل مختلف برای مادی بودن روح دارند چه جوابی می توان داد؟ از دلائل آنها می توان به تغییرات فیزیولوژیکی در مغز، در هنگام تفکر اشاره کرد؟ برای این دلیل چه جوابی دارید؟
پایگاه حوزه5272، 5272
پاسخ:

1- واژه مجرد اسم مفعول از (تجرید) و به معنای (برهنه شده) است و در اصطلاح فلاسفه به معنای مقابل مادی بکار می رود و منظور این است که موجودی دارای ویژگی های امور مادی نباشد و اصلاً عنایتی به سابقة ماده و برهنه شدن از آن یا هر چیز دیگر در کار نیست. و در واقع به معنای (غیرمادی) است.

اما مادی چیست؟ کلمه مادی منسوب به ماده می باشد که در لغت به معنای مدد کننده و امتداد دهنده است و در اصطلاح معانی گوناگونی دارد و در این جا تقریباً به معنای جسمانی و جسم می باشد و معنای غیر جسمانی و غیر مادی یعنی چیزی که نه خودش جسم است و نه از قبیل صفات و ویژگیهای اجسام می باشد.

ویژگی های اجسام عبارتند از طول و عرض و ضخامت، که در نتیجه فضا را اشغال می کند و قابل انقسام و تجزیه بوده و مورد اشاره حسی قرار می گیرد و در زمان و مکان می گنجد، پس مجرد از ماده آن موجودی است که اولاً تقسیم ناپذیر است و ثانیاً در زمان و مکان نمی گنجد و ثالثاً جرم و وزن ندارد و فضا را اشغال نمی کند و.....[1]

2- باید توجه داشت که موجودات مجرد هم دارای اقسام و مراتبی هستند، یک مرتبة آن از جمیع خواص و عوارض ماده مجرد است و مراتبی دیگر از آن بعضی از شوائب و عوارض ماده را دارند ولی خواص ذاتی آن را ندارند، دستة اول مانند معقولات و دسته دوم مانند امور مثالی یا برزخی که اگر چه شکل و رنگ و هیئت دارند اما جرم و وزن ندارند، طول و عرض و عمق هم دارند ولی از جرم و وزن بری هستند که این موجودات را موجودات برزخی (برزخ و متوسط  بین مجرد و ماده) می نامند.

3- کسانی که قائل به تجرد نفس و روح آدمی شده اند از این جهت قائل نشده اند که نتوانسته اند امور فیولوژیکی و شیمیایی و دیگر مقالات و تفاعلاتی که در مغز و سلسله اعصاب صورت می گیرد توجیه کنند یا از آن اطلاع نداشته و قائل به تجرد نفس شده اند و چون علم امروز پرده از این مطالب برداشته است پس حرف آنان خود به خود باطل می شود و از ارزش می افتد. این تفکر فاسد و عقیده باطلی است یعنی نیامده اند بگویند که دستگاه مغز و اعصاب دو گونه عمل از او صادر می شود یک دسته از آنها قابل توجیه علمی است و نحوه فعالیت آن ثابت است پس به مغز منسوب است و دستة دیگر قابل توجیه علمی نبوده و نتوانسته ایم فواعل طبیعی آن را تبیین کنیم، پس باید مربوط به یک امر غیر مادی باشد و در نتیجه قائل به تجرد روح و نفس آدمی شده اند.

البته این اشتباه را گروهی در مورد خداوند هم کرده اند که گفته اند: پدیده هایی که ما ملاحظه می کنیم دو دسته هستند یک دسته از آنها کاملاً معلوم است که چگونه تکون یافته اند و فاعل طبیعی آنها روشن است پس این افعال مال طبیعت هستند ولی دسته ای دیگر از افعال و پدیده های طبیعی علم نتوانسته است فاعل آنها را تعین کند پس باید فاعلی غیر مادی که همان خداوند است داشته باشند.

] نتیجه این دیدگاه آن است که هر چه علم، بیشتر پیشروی کند لامحاله خداوند عقب نشینی خواهد کرد و جای خود را به علل طبیعی می سپارد و فرضاً اگر روزی تمام مجهولات معلوم گشتند خدا العیاذ بالله منعزل شده و تنها باید او را در مجهولات جستجو کرد.[

ما می گوییم که این افراد هر آن چه دانشمندان مادی از انفعال و تفاعل مغز و سلسله اعصاب خبر می دهند قبول می کنند و همه آن آثاری را هم که برای این انفعالات قائل هستند قبول دارند لیکن مجموعه این عملیات و انفعالات که بلاواسطه به علل بدنی مستند هستند با واسطة بدن به نفس مجرد مستند می شوند.

] چنان چه در طبیعت هم تمام آثار اسباب را پذیرفته ولی این اسباب و آثار آنان را به خداوند مستند می کنند[ نتیجه این که عملیات مغز و سلسله اعصاب و علل بدنی معد و بستر برای فاعلیت نفس می باشند.[2]

ضمن پذیرفتن انفعالات و تعاملات در مغز واعصاب و علل بدنی مطالبی هستند که جز با پذیرفتن تجرد نفس قابل توجیه نخواهند بود وادله ای عقلی و علمی هستند که دلالت بر تجرد نفس دارند.

4- یکی از ادله تجرد روح عبارت از بیان ذیل است:

الف: جسد و بدن انسان از سلولها تشکیل شده است که این سلولها دائماً در حال تغییر و تحول نو شدن هستند دسته ای از بدن خارج و دسته ای تازه جایگزین آنها می شود و دائماً این تحلیل و جایگزینی صورت می گیرد و به صورت معدل و میانگین تقریباً هر ده سال یک بار تمام سلولهای بدن تغییر پیدا کرده و سلولهای نو جایگزین می شوند.

ب- با این حال یک وحدت مشخص برای انسان باقی می ماند که اصطلاحاً با کلمة(من) در فارسی و (أنا) در عربی و آی (I) در انگلیسی بدان تعبیر می کنیم. و این (من) در طول تمام حیات ثابت و پابرجا است و با چهل سال پیش(که تقریباً این بدل 4 بار عوض شده است) هیچ تفاوتی نیافته است در حالی که بدل کاملاً تغییر کرده است.

ج- اگر حقیقت انسان همین بدن بود می بایست با تغییر بدن آن حقیقت که با (من) به آن اشاره می کنیم هم کاملاً عوض شده باشد در حالی که چنین نیست پس ثابت می شود که انسان علاوه بر این جسم و بدن از یک حقیقت ثابت تغییر ناپذیر برخوردار است که ما اصطلاحاً به آن نفس می گوییم.

5- دلیل دیگر بر این که  حقیقت انسان همین جسم و بدن و فعالیتهای مغز و اعصاب نیست این است که ما همه اعضاء و جوارح خود را به یک حقیقت که همان(من) است نسبت می دهیم که می گوییم پای من، دست من و چشم من و... و اما این من کیست وقتی می گوییم این بدن من است ، در این گزاره حقیقتا موضوع (بدن) محمول (من) یکی نیستند همان گونه که وقتی می گوییم این (چشم من است) موضوع (چشم) و محمول (من) یکی نیستند. این حقیقت که تمام اعضاء و جوارح خود را به آن نسبت می دهم و لحظه ای از آن غافل نیستم (در حالی که ممکن است ما از بدن و اعضای خود غافل شویم ولی هرگز از خود غافل نمی شویم) همان نفس و جنبة ثابت انسان است که اصطلاحاً بدان روح یا نفس می گویند.

6- از جمله ادله تجرد نفس می توان به مسأله (یادآوری) پرداخت که این دلیل نیازمند شرحی نسبتاً مبسوط است. گاهی ما خاطره ای از سالهای دور داریم که آن را فراموش کرده و اکنون آن را به یاد می آوریم و ما درست همان خاطره و نه چیزی مشابه آن را متذکر می شویم. خود این یادآوری خاطرات فراموش شده چند مرحله دارد:

الف – ادراک اولی: که ما یک چیزی را از طریق حواس ظاهری و جهازات بدنی درک می کنیم (و این ادراک اولی پایه اش برای مراحل بعد خواهد بود.)

ب – حفظ: در این مرحله ما همان آثار ادراک اولیه را در ذهن می سپاریم و اگر ذهن این مرحله را حفظ و نگه داری نکند اصولاً تجدید خاطره ممکن نیست.

ج- یادآوری: که ذهن ما ملتفت و متوجه به آن چه که قبلاً ادراک کرده بودیم خواهد شد.

د- تشخیص: که همان تمیز دادن این نکته است که این ادراک همان ادراک اولیه است و قضاوت می کنیم که آن چه الآن متذکر شدیم عیناً همان ادراک در مرحله اول است و تخیل و وهم نیست.

در مورد مرحله دوم یعنی حفظ، اختلاف انظاری وجود دارد که اهم این انظار به شرح ذیل می باشند:

1- بعضی از دانشمندان و فلاسفه یونان قدیم عقیده داشتند که این صورت در ذهن نقش می بندد و همین صورت در ذهن باقی می ماند ولی این نظریه الآن مقبول نیست.

2- دکارت معتقد است که احساس و تأثیر ابتدایی در مغز، شکافها و خطوطی ایجاد می کند که هر گاه روح بر آنها عبور می کند و در مغز تأثیر می گذارد مغز تأثیرات و آثاری که  مشابهه آن تأثیر است در مرحله ادراک اولیه ایجاد می کند و در نتیجه آن خاطره تجدید می شود. این نظریه را امروز هم مادیون و هم طرفدران اصالت روح و نفس رد می کنند.

3- اخیراً دانشمندان مادی مسلک گفته اند که این صورتی که ابتدا درک شده است عیناً درحافظه باقی نمی ماند چون ادراک چیزی نیست جز فعالیت اعصاب و انفعال از ماده خارجی و مهم همان وقوف بر نحوه و کیفیت عملیات حفظ است که این صورت مدرکه محفظ می ماند.

از سوی دیگر می دانیم که فعالیت اعصاب دائماً متوجه یک شیء نیست تا آن را حفظ کند بلکه هر لحظه به شکلی فعالیت می کند و تحت تأثیر شرایطی قرار می گیرد پس این حفظ از کجا آمده است؟ آنان می گویند هر آنچه را که ذهن یک بار درک کرد، این شیء آثاری را در نقطه خاصی از مغز ایجاد می کند (مثلاً در یک سلول یا چند سلول مغزی) و هر گاه این نقطه بر اثر بعضی از عوامل منفعل شد اعصاب دوباره فعالیت خود را آغاز می کنند و همین موجب می شود که مشابه آن مدرک اولیه دوباره به صحنه بیاید و به این وسیله عملیات حفظ صورت می گیرد.

اما این انعکاس چیست؟ می گویند: چیزی شبیه به عمل کردن دستگاه ضبط و صوت است که امواج صوتی در واقع روی نوار ضبط نمی شوند بلکه تبدیل به امواجی می شوند و این نوار امواج را حفظ می کند و وقتی به حرکت در می آید و می چرخد تبدیل به اصوات مشابه اصوات سابق(که ضبط شده بود) می شوند.

4- الهیون می گویند که نسبت همه علوم و صور علمی به نفس مانند نسبت فعل به فاعل است به این معنا که نفس انسان در ذات خود بعد از یک سلسله عملیات مغز و اعصاب و علل بدنی آن را در می یابد و این صورتها قائم به نفس بوده و بدون هیچ گونه تغییری در ذات نفس مخزون و محفوظ باقی می مانند و یاد آوری و تذکر هم عبارت از همان توجه نفس به این صورتها( که در ذات نفس مخزون و نگه داشته شده هستند) می باشد.

حال به بررسی این دو قول می پردازیم که کدام یک صحیح بوده و کدام یک نادرست به نظر می رسند.

اگر قول مادی را بپذیریم که این صورتهای درک شده ابتدا در مخ و مغز آثاری می گذارند و سپس هر گاه به هر دلیلی منفصل شد این صورتهای علمی بوجود می آیند لازمه اش آن است که این خاطرات و صورتهای علمی که فراموش شده و اکنون یاد آوری می شوند عین آن صورتهای قبلی و علوم قبلی نباشند و تنها مشابه آنها باشند.در حالی که این حقیقت خلاف وجدان آدمی است چون کسی وقتی خاطرات جوانی و گذشته خود را یادآوری می کند وجدانا درمی یابد که عین همان خاطره را درمی یابد نه امری مشابه آن از سوی دیگر، ما گفته ایم که سلولهای مغز و اعصاب به طور میانگین هر ده سال یک بار به کلی عوض می شوند با این حساب باید تمام خاطرات بعد از این مدت حذف شوند. البته ممکن است مادی در جواب این اشکال بگوید که سلولهای جدید که می آیند وارث خصوصیات سلولهای گذشته هستند و حامل تمام آثار آنان، ضمن این که این مطلب خلاف وجدان انسانها است باید گفت که اگر چنین است که شما می گویید چه کسی این معنا را درک می کند و وحدت یا تشابه صورت سابق و لاحق را درک می کند چون روشن است بدون مقایسه و درک یادآوری و بازشناسی و قضاوت امری ممکن نیست یعنی لازم است که یک موجودی وراء این سلولها باشد تا آن صورت و ادراک اولی را حفظ کرده باشد بعد بگوید که این ادراک مشابه که از سلولهای بعدی صادر می شود با آن ادراک اولی مشابه یا واحد است. خود سلول که از بین رفته یا تازه آمده است که این قدرت را ندارد.(دقت فرمایید). با این بیان قول الهیون ثابت می شود و با اثبات آن معلوم می شود که وقتی معلومات ما مجرد باشند ظرف و خازن آن هم که همان نفس است به طریق اولی مجرد از ماده است.[3]

7- یکی دیگر از ادله تجرد نفس معروف به (دلیل محال بودن انطباع کبیر در صغیر) است. دیدن حسی از نازلترین انواع ادراک است که توهم مادی بودن آن می شود و ماده گرایان آن را به فعل و انفعالات فیزیک و شیمیایی و فیزیولوژیکی تفسیر می کنند. اما با دقت در همین نوع از ادراک روشن می شود که خود ادراک را نمی توان مادی دانست و فعل و انفعالات مادی را تنها شرایط اعدادی برای آن می توان پذیرفت زیرا ما صورتهای بزرگی را به وسعت های صدها و هزاران متر مربع می بینیم که چندین و گاه میلیونها برابر بدن ماست چه رسد به اندام بینایی و مغز. و اگر این صورتهای ادراکی، مادی و مرتسم در اندام بینایی یا عضو دیگری از بدن می بودند هرگز بزرگتر از محل خودشان نبودند زیرا ارتسام (رسم شدن) و انطباع مادی بدون انطباق بر محل امکان ندارد. و با توجه به این که ما این صورتهای ادراکی را در خودمان می یابیم ناچار باید بپذیریم که مربوط به مرتبه ای از نفس (مرتبة مثالی و برزخی نفس) هستند و بدین ترتیب هم تجرد خود آنها و هم تجرد نفس ثابت می شود.

بعضی از مادیین برای فرار از این مسأله پاسخ داده اند که آن چه را که می بینیم صورتهای کوچکی نظیر میکروفیلم است که در دستگاه عصبی بوجود می آید و ما به کمک قرائن و نسبت سنجیها به اندازة واقعی آنها پی می بریم. ولی این پاسخ مشکل گشا نخواهد بود زیرا اولاً دانستن اندازه صاحب صورت غیر از دیدن صورت بزرگ است و ثانیاً به فرض این که صورت مرئی خیلی کوچک باشد و ما با مهارتهایی که در اثر تجارب بدست می آوریم و با استفاده از قرائن و از راه نسبت سنجیها آن را بزرگ می کنیم گویی زیر ذره بین ذهن قرار می دهیم اما سرانجام، صورت بزرگی را در ذهن خودمان می یابیم و دلیل مزبور عیناً در باره این صورت ذهنی و خیالی که بعد از این عملیات بدست می آوریم تکرار می شود.[4]

تازه باید گفت این نسبت سنجی و محاسبه را چه کسی انجام می دهد؟ آیا غیر از نفس و آن حقیقت ما کسی این عملیات محاسبه و نسبت سنجی را انجام می دهد یا سلولهای مغز و اعصاب این چنین نسبت سنجی می کنند؟

گذشته از این که گاهی ما می بینیم که تمام انفعالات مادی صورت می گیرد و همه شرایط مادی فراهم است و امواج صوتی به گوش می رسند ولی چون مثلاً نفس و ذهن متوجه مطلب دیگری و غرق در مسائل دیگر است نه می شنود و نه می بیند و نه ادراکی صورت می گیرد و از این معلوم می شود بدون توجه نفس و عنایت او اگر چه تمام شرایط فیزیولوژیکی و شیمیایی هم فراهم باشد ادراکی رخ نمی دهد و صورت نمی بندد.

اگرچه ادله دال بر تجرد نفس فراوان هستند و و شما می توانید ادله متعدد و متفاوت را مورد لحاظ قرار دهید[5]ولی ما به همین مقدار بسنده کرده و بعد از این ادله ای از دانشمندان جدید و دانشمندان علوم تجربی و روحی طرح خواهیم کرد.

8- ماهیت انسانها چیست؟ پاسخ دادن به این پرسش آسان نیست. مطابق یک طرز تلقی، ما نمی توانیم خود را موجودی صرفاً مادی بدانیم جسم مادی واجزاء آن همواره در حال تغییر هستند اما ما معتقدیم همان هویتی را داریم که سالها پیش داشته ایم

جسم ما چیزی است که ما صاحب آن هستیم، یعنی غیر از خود ما است حالت ،حرکت،ظاهر و خصوصیات فیزیکی ما مبیّن ما هستند اما خود ما نیستند برای دفاع از این تلقی می توان چهار نوع شاهد ارائه کرد.

الف: ما خود را موجودی ذی شعور می دانیم که واجد اعتقادات و امیال، مقاصد، احساسات و خود آگاهی هستیم البته همه ما اعتقادات، امیال و ... یکسال نداریم ولی هر یک از مجموعه ای از این اعتقادات امیال و ... را دارا هستیم که خاص خود ما است. شاید من بتوانم بر اساس رفتار شما به فکر یا احساس شما پی ببرم اما دسترسی من به فکر یا احساس شما هرگز مستقیم نیست بلکه همواره مع الواسطه است در حالی که من به فکر و احساس خود مستقیماً دسترسی دارم. من قطعاً از آن چه احساس می کنم تصوری دارم (حتی اگر من در این زمینه اشتباه کنم در این باره که فکر می کنم فلان احساس را دارم اشتباه نمی کنم). اما خصایص فیزیکی افراد عمومی هستند یعنی جسم و فرآیندهای جسمانی ما برای دیگران قابل ادراک است. خصوصی و عمومی با یکدیگر متناقض اند. لذا آن چه ناظر به امر خصوصی است نمی تواند در عین حال ناظر به امر عمومی هم باشد. بنا بر این گزارشهای درون بینانه ای که ما از نفس و وضعیتهای ذهنی خویش به دست می دهیم نمی توانند ناظر به امری عمومی باشند.

ب: از جمله خصوصیت مهم ما انسانها این است که اخلاقاً مسؤول هستیم و لازمه این مسؤولیت این است که مختار باشیم اما اگر ما صرفاً از اجزاء و عناصر فیزیکی تشکیل شده باشیم و اگر پدیده های روانشناختی صرفاً وقایعی فیزیولوژیک باشند که در مغز و سلسله اعصاب مرکزی رخ می دهند در آن صورت انتخابهای ما معلول شرایط علی پیشین هستند و بر همین اساس قابل تبیین اند و این شرایط علّی و معلولی نیز بر اساس شرایط علّی دیگری تبیین می شوند که خارج از ما وجود دارند یا حتی پیش از ما وجود داشته اند و بنا بر این ما مختار نیستیم و در نتیجه مسؤولیت اخلاقی و.... هم نداریم .پس شرط مختاریت ما انسانها آن است که وجودمان خارج از زنجیرة علیت فیزیکی باشد و از سویی انجام گزینشهای اخلاقی و پذیرش مسؤولیت اخلاقی افعال مان از خصوصیات لاینفک شخصیت ماست.

ج: این شاهد مبتنی بر پدیده ای عجیب اما واقعی است ، یعنی این پدیده که در یک بدن چند شخص یا شخصیت متفاوت مستقر شوند و هر یک از آنها واجد خاطرات خاص خود، الگوهای رفتاری خاص خود(که حتی ظاهر بدن را هم تحت تأثیر قرار می دهند) و حتی نام خاص خود باشند بعضی از این اشخاص، برای اشخاص دیگری که در همان بدن مستقرند، شناخته شده هستند و با یکدیگر در ارتباطند بعضی دیگر ناشناخته و منعزل اند.اگر یک بدن بتواند محل استقرار چند شخص متفاوت باشد یا اگر چند شخص متفاوت بتوانند در یک بدن مشارکت جویند معلوم می شود که بدن نمی تواند محور هویت شخص باشد.(در اصطلاح روانشناسی به این افراد افراد چند شخصیتی می گویند)

د: انسانها دارای نیروهای فرا طبیعی هستند:

1- ادعا شده است که پاره ای اذهان می توانند با اذهان دیگری که ارتباط طبیعی(به واسطه زنجیره ای از علل فیزیکی) با آنها ممکن نیست ارتباط بر قرار کنند(تله پاتی)

2- یا می توانند از پاره ای وقایع فیزیکی مطلع شوند بدون آن که از آن وقایع ادراک حسی داشته باشند(غیب دانی)

3- یا می توانند بدون استفاده از وسایل مادی اشیاء را به حرکت درآورند(دورجنبانی روانی)

مثلاً آزمایشهایی ترتیب داده اند که نشان می دهد بعضی اشخاص می توانند با دیگران ارتباط ذهنی از راه دور برقرار کنند، حتی با کسانی که در محفظه هایی با دیوارهای سربی یا آهنی محبوس شده اند، این پدیده های فرا طبیعی با تلقی مادی گرایانه از ذهن ناسازگارند چرا که این پدیده ها ذهن را واجد این توانایی می دانند که اطلاعاتی در باره جهان و اذهان دیگر به دست آورد یا بر جهان مادی تأثیر بگذارد، بدون آن که لازم باشد هم چون مغز از واسطه های مادی استفاده کند.[6]

9- هم چنین ادله دیگری برای اثبات تجرد نفس قابل اقامه است که عمدتاً به تجربیاتی بر می گردد که در مورد حیات پس از مرگ بدست آمده است.

الف: اولین شاهد مربوط به مدعیات افرادی است که تقریباً مرده اند یا مرده اند اما احیاء شده اند این افراد مدعی هستندکه  تجربه(نزدیک شدن به مرگ) یا (حیات دو باره) داشته اند این افراد به محض این که رو به موت می روند، خودشان در می یابند که در حال مردن هستند یا مرده اند آنان پس از آن احساس می کنند که بدن خود را ترک می کنند و از زاویه ای متفاوت (معمولاً از بالا) بدن خود محیط اطراف و کسانی که در حال احیاء بدن آنها هستند نظاره می کنند آنها در این حالت واجد بدنی تازه می شوند که آن را به صورتهای گوناگون توصیف کرده اند... بعد از آن عبور از یک مکان تاریک(که اغلب تونل خوانده می شود) را تجربه می کنند و پس از عبور از آن مکان تاریک به قلمروی تازه وارد شده و در این قلمرو با اشخاص دیگری مواجه می شوند که بدن مادی ندارند، اما غالباً قابل تشخیص هستند و با آنان ارتباط تله پاتیک بر قرار می کنند، آنان هم چنین با موجودی نورانی مواجه می شوند که از خود محبت و همدردی نشان می دهد و به آنها کمک می کند تا گذشته خود را بیاد آوردند و ارزیابی کنند، آنها عمیقاً مایل هستند در آنجا بمانند و از آن تجربه صلح آمیز و شادی بخش لذت ببرند اما در عین حال مایل اند(یا از آنها خواسته می شود) که به بدن مادی خویش باز گردند.

بعضی خواسته اند این تجربیات را محصول توهم بدانند و شرایط فیزیولوژیک بدن می تواند سبب شود که افراد تجربیاتی نامعمول از سر بگذرانند(مانند آن چه که بیان شد)تغییر فشار خون گوش داخلی می تواند احساس بلند شدن از روی زمین بال زدن و شناور شدن در فضا را پدید آورد، این تغییر فشارخون زمانی رخ می دهدکه جریان خون در سراسر بدن متوقف شود(مثلاً به دنبال ایست قلبی) به همین ترتیب(در مواقعی که افراد فشار هیجانی شدیدی را تحمل می کنند)(مثلاُ تجربه نزدیک شدن به مرگ را از سر می گذرانند غالباً احساس می کنند که بدن خویش را از بیرون نظاره می کنند. اما نمی توان این مطالب را پذیرفت چون توصیفی که این قبیل افراد از محیط پیرامون بدن خویش به دست می دهند به نحو حیرت انگیزی دقیق است. بعید است فردی که تحت تأثیر دارو است چنین توصیف دقیقی به دست دهد گاهی اوقات این افراد پاره ای از وقایع اطاق خویش یا اطاقهای مجاور را گزارش می کنند که قاعدتا نمی توانستند از روی تخت بیماری شاهد آن باشند پل بدام ( 1942- (PaulBadham) بیماری را مثال می زند که از دو سکه ای که بر روی کمدی بلند در اطاق قرار داشتند گزارشی دقیق ارائه می کرد. به هر حال ما از این قبیل تجربیات (مثلاً مشاهدة شماره های سری که در نزدیکی سقف و در محلی که فقط از بالا قابل مشاهده است قرار دارند). همیشه نتایج مثبتی بدست نیامده است.

ب: دومین شاهد و دلیل بر این مسأله مبتنی بر پژوهشهایی فرا روانشناختی است که در باره ارتباط با مردگان از طریق واسطه(یا مدیوم) صورت گرفته است اگر واسطه ها (مدیوم ها) واقعاً با افراد متوفی ارتباط برقرار کنند، این امر قرینه ای به دست می دهد که افراد پس از مرگ زنده می مانند.

در مواردی افراد مرده بر زندگان ظاهر شده اند و اطلاعاتی به آنها داده اند که قابل اثبات بوده اما قبلاً در اختیار آنها نبوده است. براد(D.Broad 1887-1972) ماجرای کشاورزی از کارولینای شمالی را نقل می کند که چهار سال پس از مرگش بر پسرش(که در قید حیات بود) ظاهر شد و در باره محل آخرین وصیت نامه مفقودش به او اطلاعاتی داد. ادعا می شود که فرد مرده ای هزاران صفحه مطلب را به واسطه هایی در بریتانیا ، استرالیا وایالات متحده دیکته کرده وآنها نیز به نحوی غیر مختارانه آن مطالب را نوشته اند. این نوشته ها شبیه پازل بودند یعنی وقتی که مستقلاً تفسیر می شدند معنای اندکی داشتند اما وقتی در کنار یکدیگر قرار می گرفتند گواهی می دادند که گویی به وسیله یک فرد پدید آمده اند.[7]

هم چنین می توان در این قضیه به داستان معروف آن شهیدی اشاره کرد که برای فرزند دانش آموز خود امضا ء کرده بود و امضاء او الآن در موزه بنیاد شهید نگه داری می شود و انسانهای فراوانی کم و بیش واجد چنین تجربه هایی هستند.

10- از دیگر شواهد قطعی بر تجرد روح (رؤیاهای صادقه) می باشد.

رؤیا و خوابهای انسان بر چند گونه هستند:

الف- خوابهایی که ناشی از وضعیت فیزیولوژیک انسان هستند مثلاً گرسنه است یا تشنه یا سرد و یا گرم... در این جا خیال انسان متناسب با آن نیازهای فیزیولوژیک رؤیاهایی را کارگردانی می کند مثلاً انسان یخ و برف در خواب می بیند یا غذاهای گوارا و....

ب: خوابهایی که معطوف به افکار و آرزوهای انسان در طول شبانه روز و ایام زندگی است که قهراً باز خیال انسان در این جا تصرف می کند و بغض و کینه و شهوت و محبت در آن راه می یابد که اتفاقاً خصلتهای اخلاقی انسان در آن بی تأثیر نیست. مثلاً خواب می بیند که در فلان مکان مورد علاقه است یا به فلان آرزوی خود رسیده است و....

ج: بعضی از خوابها هستند که غیر از این احوال می باشند و به رؤیاهای صادقه شهرت دارند که خبر از حوادثی می دهند که هنوز صورت نگرفته است که البته خود این رؤیاها هم مراتبی دارند، یک دسته از آنها تماس مستقیم با حقایق عالم است که مربوط به نفوس کامله و اولیاء الهی است، یک دسته به اسباب و مسببات این حوادث دست می یابند که مربوط به نفوس صاف و پاک است و مرتبة دیگر با واسطه های خیالی حقایق را درک می کند مثلاً عظمت را چون کوه و حیله گر را چون روباه و مرگ مؤمن را به شکل عروسی می بیند که این نوع از خوابها نیازمند تأویل هستند و باید این فروع را به اصل آنها باز گرداند، مرتبه ای دیگر از این خوابها این قدر واسطه خورده است که ارجاع این فرع به آن اصل به غایت مشکل یا ناشدنی است که این گونه خوابها دیگر ارزش علمی ندارد.[8]

بالأخره در عالم امروز افراد فراوانی هستند که خوابهایی می بینند که عیناً به وقوع می پیوندد و این نوع خوابها دیگر قابل توجیه مادی مرتبط و سلسله اعصاب مرکزی و رابطة آن با مغز نیست، چون عمل کردن این دستگاه مادی با حوادث حال صورت می گیرد ولی حوادث گذشته به این راحتی نمی تواند در آن مؤثر باشد و قطعاً حوداث آینده که فعلاً در عالم طبیعت معدوم هستند نمی توانند معلوم و مورد ادراک عوامل مادی قرار بگیرند و حتماً باید تجرد نفس را پذیرفت.

11- به حتم می توان بعضی از حالات روحی انسان را نشانگر تجرد نفس بر شمرد، شرم ، آزرم ، حیاء و پشیمانی از گذشته و اعمال خویش را نمی توان به ماده نسبت داد. انبساط خاطری که از یک کار نیک نصیب انسان می شود و قبض روحی که بر اثر یک عمل خلاف دامنگیر آدمی می شود را نمی توان به امور مادی و انفعالات مادی مغز و اعصاب معطوف کرد.انسان وقتی در حالات خود دقیق شود در می یابد که همه احوال روحی او قابل توجیه مادی نخواهند بود.

12- البته معنای این حرف آن نیست که احوال جسمانی در احوال روحی و بالعکس تأثیر گذار نیستند قطعی است که در گاه عصبانیت ترکیب بدن آدمی تغییر می یابند و ترشحات خاص در خون صورت می گیرد و حالت نشاط و انبساط به گونه ای دیگر یا در مواردی که انسان ادراک می کند (چنانچه که در بند 3 هم آمد) می شنود یا می بیند جسم تحت تأثیر قرار می گیرد و منفعل و فعّال می شود اما اینها تنها بسترهای مورد نیاز هستند چون آنان که نفس را موجودی مجرد می دانند آن را در مقام عمل و فعل مادی می دانند یعنی در مقام عمل حاجتمند این تأثیرات مادی هست تا زمینه فعل او فراهم شود.

خلاصه و نتیجه مباحث طرح شده را می توان این گونه بیان کرد که ما ادله ای انکار ناپذیر بر تجرد نفس داریم که قسمتی از آن ادله مشروحاً بیان شد.

از سوی دیگر تجرد نفس را به معنای انکار فعالیتهای علل بدنی و مغز و اعصاب نمی دانیم بلکه تا این زمینه ها فراهم نشود (مادامی که نفس به بدن تعلق دارد) نفس نمی تواند ادراکی داشته باشد . یعنی با تمام آنچه را که دانشمندان زیست شناسی و دیگر علوم در ارتباط با فعالیتهای مغز و اعصاب و دیگر اسباب و علل بدنی در ادراک دریافته اند، را می پذیریم و تمام آن آثار را هم بلا واسطه برای آن اسباب مادی قائل هستیم ولی مجموعه این اسباب و آثار آنها مستند به یک موجود مجرد به نام نفس یا روح هستند و این نفس اگر چه در مقام ذات خود مجرد است اما در مقام فعل و عمل حاجتمند اسباب مادی است و اگر روزی این اسباب مادی از او سلب شوند یا اختلالی در آنان رخ دهد قهراً عمل و فعل نفس با مشکل جدی مواجه خواهد شد و مادامی که تعلق به این بدن دارد نمی تواند به درستی عمل نماید. و به همین جهت است که اگر دستگاه مادی ادراک که اعصاب و مغز و... هستند دچار اختلال شدند فعل ادراک هم دچار مشکل خواهد شد. و بالأخره اثبات تجرد نفس به معنای نفی آثار علل بدنی نیست و اثبات آثار علل بدنی(مغز و اعصاب و..) به معنی نفی تجرد نفس نخواهد بود.البته مخفی نماند که بر اثر تکامل نفس گاهی نفوس مستعده به درجه ای از استقلال می رسند که بدون واسطة بدن و علل آن ادراکاتی خواهند داشت، اگر چه هنوز در قید و بند این بدن و حیات مادی و دنیوی هستند که آن مرحله مربوط به کسانی است که به واسطه ممارست و انجام اعمال خاص خود را به آن مدارج رسانده اند که اتفاقاً راه رسیدن به آن حالات هم منحصر در راههای صحیح و مقبول دینی نیست بلکه از راههایی هم که ممکن است مشروع نباشند می توان به آن مقامات دست یافت، مثل ریاضاتی که جوکی ها و مرتاض های معروف هندی إعمال می کنند.



[1] ـ با استفاده از آموزش فلسفه استاد مصباح یزدی ج2 صفحات 124الی 126.

[2] با استفاده از تفسیر المیزان علامه طباطبایی ج 1 ذیل آیه شریفه 154 سوره بقره.

[3] با استفاده از کتاب الله خالق الکون آیت اله سبحانی ص 414 الی 418 و آموزش فلسفه استاد مصباح یزدی ص 207.

[4] آموزش فلسفه استاد مصباح ج 2 ص 206.

[5] به کتاب آموزش فلسفه استاد مصباح ج 2 ص 206 به بعد و کتاب الاسفار الاربعه ملا صدرا ج 8 و کتاب شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری بحث تجرد نفس و .... مراجعه کنید

[6] عقل و اعتقادات دینی – مایکل پترسون و ویلیام هاسکو – ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی ص327-331 با اندکی تصرف و تلخیص.

[7] عقل واعتقادات دینی از ص 343 الی 349 با تصرف وتلخیص.

[8] با استفاده از مطالب المیزان فی التفسیر القرآن – علامه طباطبایی – ج11ص268 ذیل آیه 93-102 سوره یوسف.

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:14 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

فائده اعتقاد به معاد برای شخص زیان دیده

پرسش:
اگر شخص خسارت دیده، بداند که آخرتی برای جبران هست یا نداند، فرقی می کند یا نه، این مساله در باره ی افرادی که به حقیقت نرسیده اند چگونه است؟
پایگاه حوزه4630-3، 4630-3
پاسخ:

مسلماً اگر اعتقاد به معاد باشد، در همین دنیا هم موجبات سرور و بهجت انسان فراهم خواهد شد و اگر از جبران در آخرت خبر نداشته باشد سرور و شادی در این دنیا سراغ او نخواهد آمد.

نشاط و تربیت روح آدمی از آثار قطعی باور واقعی به معاد است اما آن چه بیان شد در مورد افرادی است که به حقیقت نه از سر تقصیر بلکه از جهت قصور دست نیافته اند، اگر تردیدی داشته باشند این امید را دارند که ما تلاش خود را کردیم و به بیش از این نرسیدیم و اگر بیش از این واقعیتی باشد و ما به آن نرسیده باشیم، خداوند متعال ان شاء الله ما را معذور داشته و یا جبران خواهد کرد. در این صورت این موضوع مایه ابتهاج و سرور برای آن مردم خواهد شد.

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:14 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

نظر اسلام در باره تناسخ

پرسش:
تناسخ به چه معناست؟و نظر اسلام در باره آن چیست؟
پایگاه حوزه6065، 6065
پاسخ:

تناسخ به این معناست که روح انسان مرده ای به بدن انسانی دیگر و یا موجودی دیگر منتقل شود و باز در همین دنیا زندگی را ادامه دهد که عده ای از آن تعبیر می کنند به«تولد بعد از تولد»[1]

معتقدین اصلی تناسخ بت پرستان هستند و این مسأله یکی از اصول اولیه کیش برهمیه و امثال آن از قبیل بودائیه و صابئیه است .آنها می گویند انسان در زندگی دنیا اگر از تعلقات دنیایی پاک شد در خدا فانی می شود و در صف خدایان قرار می گیرد ، و در غیر این صورت اگر شخصی است صالح ، روح وی پس از مفارقت از بدن ، به بدن دیگر تعلق می گیرد و ثواب عمل های صالح خود را که انواع و اقسام بهره وری از نعمت هاست در بدن دوم می بیند و بعد از آن در بدن سوم و چهارم و ... و اگر شخصی متمرد و معصیت کار باشد ، روح او بعد از مفارقت از بدن به بدنی دیگر متعلق شده و جزای اعمال ناشایست خود را در همین دنیا در بدن دوّم می بیند و پس از مفارقت از بدن دوم در بدن سوم و چهارم و ...

از نظر اسلام، این فرضیه ای است باطل و محال زیرا هم مخالف عقل است و هم ضد تکامل، زیرا بدنی که این روح می خواهد به آن منتقل شود یا خودش روح دارد و یا ندارد.اگر روح دارد مستلزم آن است که یک بدن دارای دو روح بشود ( روح خودش و این روحی که وارد شده است ) و این همان وحدت کثیر و کثرت واحد است که محال بودنش معلوم است . و اگر نفس و روحی ندارد مستلزم آن است که چیزی(روحی) که به فعلیت رسیده و کمال پیدا کرده، دو باره بر گردد و بالقوه شود و محال بودن این روشن است و همچنین است اگر بگوئیم که نفس تکامل یافته ی یک انسان بعد از جدایی از بدنش به بدن گیاه یا حیوانی منتقل شود، زیرا این مستلزم بالقوه شدن چیزی است که به فعلیت رسیده است .

از نظر آیات و روایات هم روح انسان پس از مردن ، از بدنش جدا شده و در عالم برزخ ، داری حیات برزخی ( بدون مصاحبت با جسم و بدن خاکی ) است و روز قیامت که به فرمان الهی همه انسانها زنده می شوند این روح مجددا به بدن بر می گردد و انسان برای رسیدگی به اعمالش یا همین بدن وارد محشر می شود.[2]



[1]   - محمد حسین طباطبایی – المیزان – ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی ج 15/ ص 43                                                                                                                                              

[2]   - این پاسخ با استفاده از بحث تناسخ در تفسیر المیزان – تفسیر نمونه و در کتاب مجموعه مقالات و پرسشها و پاسخ ها ج 2 نوشته استاد علامه طباطبائی (ره) تنظیم گردیده است .


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:15 AM
تشکرات از این پست
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی

مفهوم نفس در روایات

پرسش:
مفهوم نفس در روایات اسلامی چیست؟
پایگاه حوزه6702-2، 6702-2
پاسخ:

 ‏معانی‏ نفس ‏از دیدگاه ‏اهل ‏لغت ‏و روایات

«نفس‏» از دیدگاه‏های مختلف معانی مختلفی داشته و نظرات گوناگونی در آن دیده می‏شود از جمله از دیدگاه اهل لغت «نفس‏» همان روحی است که هستی و حیات جسد به آن وابسته است چنانکه در کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم‏» ج‏12 تالیف حسن مصطفوی چاپ اول سال 1371 به نقل از کتاب لغت «العین فی اللغة‏»[1]می‏نویسد:

«النفس: الروح الذی به حیاة‏ الجسد و کل انسان نفس حتی آدم(ع) الذکر و الانثی سواء و کل شی‏ء بعینه نفس و رجل له نفس ای خلق و حلاوة و سخا...»

«مراد از نفس همان روح است که حیات و هستی جسد و بدن وابسته به آن می‏باشد و هر انسانی به آن، نفس اطلاق می‏گردد و حتی حضرت آدم(ع)، زن باشد یا مرد در این مورد مساوی است و هر شیئی به ملاحظه ذاتش نفس شی‏ء گفته می‏شود و نیز گفته می‏شود کسی که دارای نفس است‏یعنی صفات پسندیده داشته، دارای ذکاوت و سخاوت است‏».

تحقیق در مساله نفس از دیدگاه اهل لغت این است که در ماده نفس که بکار گرفته می‏شود، شیئی و ویژگی وجود دارد و آن همان تشخص است از جهت ذات شی‏ء و آن تشخص همان حالت رفعت و والامقامی است که در آن موجود است و از مصادیق آن شخص انسان است از جهت معنویت و روحی که دارد یا از جهت‏بدنش و ظاهرش یا از جهت آنچه قوام انسان و شخص او به آن وابسته است مثل خون جاری در بدنش که به آن حیات و نفس انسان ادامه پیدا می‏کند و ماده «تنفس‏» هم از همان ریشه می‏آید که نفس کشیدن می‏باشد که ادامه حیات انسان در حیوان، وابستگی به آن دارد.

پس نفس اعتبارهای گوناگونی دارد مثلا به ملاحظه بدن و روح، مرکب محسوب می‏گردد چنان که در قرآن نیز این معنا آمده است:

 (لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها)«هیچ‏کس موظف به بیش از مقدار توانائی خود نیست‏».

 (...  وَ ما تَدْری نَفْسٌ بِأَیّ‏ِ أَرْضٍ تَمُوتُ...)[2]« و هیچ‏کس نمی‏داند در چه سرزمینی می‏میرد؟».

 (..ِ. فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ...).[3]

«بگو به آنها بیائید فرزندان خود را دعوت کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت نمائیم شما هم زنان خود را».

 (قالَ رَبّ‏ِ إِنّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ).[4]«موسی عرض کرد که پروردگارا! من یک تن از آنان را کشته‏ام می‏ترسم مرا به قتل برسانند».

 (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقّ‏...).[5]«و کسی را که خداوند خون او را حرام شمرده، نکشید جز به حق‏».

و در برخی از موارد کلمه نفس جهت روحانیت آن ملاحظه می‏شود چنانکه در قرآن کریم چنین وارد است:

 (وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَة).[6]«و سوگند به (نفس لوامه) و وجدان بیدار و ملامت‏گر که رستاخیز حق است‏».

 (یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة*ارْجِعی إِلی‏ رَبِّک...).[7]«تو ای روح آرام گرفته به سوی پروردگارت بازگرد...».

حال این سؤال مطرح است مگر روح، جسم است؟ و دارای خواص ماده و جسمیت که چنین تعبیری در قرآن به این معنا آمده است؟

پاسخ این است که حقیقت روح مادی نیست، چنانکه بعدها به تفصیل از آن سخن خواهیم راند، بلکه تشخص و حالت رفعت در ذات، به اختلاف عوالم و ذوات مختلف است در عالم حیوانیت تشخص و رفعت‏ به تجلی صفات و خصوصیات حیوانیت است از قبیل تمایلات و شهوات مادی و در عالم انسان به ظهور صفات ممتاز روحی انسانی و در عوالم برزخ و بعث و قیامت تشخص به چیزی است که مناسب ذوات انسانها است از قبیل نورانیت و تمایلات روحانی و مجرد بودن از ماده و غیر آن.

پس بدن و جسم در تشخص ذاتی انسانها دخالتی ندارد مگر در عالم جسمانیت همان‏طور که چنین ادعا می‏شود که نفس برای بدن، برزخی مثل لباس انسان است در عالم برزخ.

ملاحظه قرآن و تفحص و بررسی آیات آن نشانگر این حقیقت است که کلمه نفس و انفس در قرآن کریم تنها به ملاحظه داشتن معنای متشخص و متعین است و در معنای روح به کار نرفته است چنانکه مطالعه 295 مورد از ماده نفس در قرآن چنان‏که در معجم الفاظ قرآن مشهود و واضح است، نشانگر چنین معنائی می‏باشد مثل این آیات:

 (وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهًِ...).[8]  «هیچ‏کس جز به فرمان خدا نمی‏میرد».

 (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ).[9]«هرکسی مرگ را می‏چشد».

 (...َ أَ قَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍَ...).[10]«موسی گفت: آیا انسان پاکی را بی‏آنکه قتلی کرده باشد، کشتی؟».

 (وَ الَّذینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ...).[11]«کسانی که همسران خود را (به عمل منافی عفت) متهم می‏کنند و گواهانی جز خودشان ندارند...».

در این آیات و نظائر آنها بدیهی و واضح است که نمی‏توان ادعا کرد که نفس به معنای روح می‏باشد، زیرا روح دارای موت یا کشتن یا شهادت و غیر اینها از صفات نیست چنانکه آیات دیگری از قبیل آیات زیر نفوس به معنای افراد انسان اراده می‏شود:

 (وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ)[12].«در آن هنگام که هرکس با همسان خود قرین گردد».

 (رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فی نُفُوسِکُمْ)[13].«پروردگار شما از درون دلهایتان آگاه‏تر است...».

چنانکه خوانندگان ملاحظه می‏کنند، که کلمه نفوس جمع نفس به معنای کثرت بکار برده شده و از آن افراد انسان کثیر اراده می‏شود همان‏طور که کلمه «انفس‏» به اعتبار ادب عربی جمع قلت محسوب می‏گردد و در موارد مطلق اراده افراد بکار برده می‏شود.[14]

معانی گوناگون نفس

مراجعه به کتب معتبر اهل لغت و روایات و احادیث معتبر وارد از معصومین(ع) و تحقیق در معانی نفس بیان‏گر این حقیقت است که نفس می‏تواند معانی گوناگونی داشته باشد:

1 - نفس به معنای شخص.

2 - نفس به معنای روح.

چنانکه در دائرة المعارف منسوب به مرحوم آیة‏الله شیخ محمد حسین اعلمی حائری از اعلام قرن چهارده متوفای‏1393ه ق. در ج‏29، ص‏139 در ذیل ماده «النفس‏» چنین می‏نویسد:

«النفس بالفتح ثم السکون مذکر ان ارید به الشخص و مؤنث ان ارید به الروح و هی ذات الشی‏ء و حقیقته و عینه‏».[15]

«نفس به فتح حرف اول و سکون حرف دوم از دیدگاه اهل لغت ‏یک کلمه مذکر محسوب می‏شود و اگر نفس به معنای شخص باشد و کلمه مذکور، مؤنث محسوب می‏گردد اگر مراد از آن روح باشد یعنی ذات شی‏ء و حقیقت و عین آن و نفس به معنای دوم در مورد خداوند نیز اطلاق می‏گردد».

پس در مورد انسانی که مالک بر نفس خویش باشد، کلمه نفس بر او اطلاق می‏گردد چنانکه در روایتی از امام صادق(ع) چنین وارد است:

«من ملک نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتهی و اذا غضب و اذا رضی، حرم‏الله جسده علی النار»«کسی که مالک و اختیاردار نفس خویش باشد، هنگامی که به چیزی رغبت و میل دارد، و هنگامی که از چیزی می‏ترسد، و یا به چیزی علاقه نشان می‏دهد و یا حالت غضب پیدا می‏کند و یا از چیزی راضی و خشنود می‏گردد خداوند جسد و بدن او را از گزند آتش حفظ می‏کند».[16]

و باز در حدیثی دیگر از امام صادق(ع) وارد است که:

«افضل الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه‏».[17]«بالاترین جهاد در راه خدا همان مبارزه با نفس خود انسان است که در باطن انسان قرار داشته، سراسر وجود او را اشغال نموده است‏».

از این رو از برخی از عارفین چنین نقل شده است که ادله قطعی وجود دارد که مراد از نفوس همان ارواحی باشد که حیات و هستی انسان‏ها به آن‏ها قائم است و این ارواح اولین مخلوق خدا است چنانکه از پیامبر گرامی اسلام چنین نقل شده است که:

«اول من ابدع الله تعالی هی النفوس القدسیة المطهرة فانطقها بتوحیده و خلق بعد ذلک سائر خلقه و انها خلقت للبقاء و لم تخلق للفناء لقوله ‏(ص) ‏ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الی دار و انها فی الارض غریبة و فی الابدان مسجونة‏».[18]«اولین موجودی را که خداوند ایجاد کرده است، همان نفوس قدسی پاک ارواح می‏باشد پس خداوند بعد از خلقت و افرینش آنان آنها را به نطق درآورد و آنان اقرار به توحید خداوند کرده، سپس سایر مخلوقات را بیافرید و قطعا این ارواح برای بقا آفریده شده‏اند نه برای فنا و نیستی بعد از هستی آفریده نشده‏اند، چنانکه پیامبر گرامی اسلام(ص) خطاب به انسانها می‏فرماید:

شما ای انسانها برای فناء آفریده نشده‏اید، بلکه برای بقا به وجود آمده‏اید و تنها کاری که انجام می‏دهید، این است که از منزل دنیائی به منزل ابدی آخرت حرکت می‏کنید و این که ارواح شما در روی زمین غریب بوده و در قالب بدنها زندانی محسوب می‏شوند».

و در حدیث دیگر چنین وارد شده است:

«نفس انسان به منزله دشمنی است در داخل کالبد انسان‏«کالعدو بین جنبیک‏».

شاعر عرب زبانی اشعار طولانی دارد که اولین بیت آن این است که خطاب به نفس چنین می‏سراید:

یا نفس ماهی الا صبر ایام

کان مدتها اضغاث احلام

«ای نفس این زندگی جز صبر و شکیبائی در چند روزی بیش نیست مثل این که مدت آن به منزله خواب‏هائی است که انسان‏ها می‏بینند».

و باز در دیوان منسوب به امام علی(ع) اشعار مفصلی وجود دارد که اولین بیت آن چنین است:

النفس تبکی علی الدنیا و قد علمت ان السلامة فیها ترک ما فیها.[19]

«نفس برگذران دنیا گریه می‏کند درحالی که می‏داند سلامت نفس و سعادت آن در این است که آنچه در این دنیا دارد(و چه بسا به آنها علاقه زیادی نیز دارد) بگذارد و از این دنیا برود».

3 - جسم صنوبری

4 - نفس حیوانی که عبارت از حقیقت روح بوده که جز خداوند از مخلوقات بر حقیقت او آگاهی ندارد.

5 - جسم لطیف که در ظرف بدن داخل بوده مثل داخل بودن آب در درخت مثل عود سرسبز عبارت مرحوم شیخ محمد حسین اعلمی حائری در دائرة‏المعارف ج‏29، ص 140 در مورد این سه معنا بدینگونه است:

«...تطلق علی الجسم الصنوبری لانه محل الروح عندالمتکلمین و النفس الحیوانیة التی هی حقیقة‏الروح شی‏ء استاثر الله بعلمه و لم یطلع علیها احدا من خلقه و قیل انها جسم لطیف مشتبک بالبدن کاشتباک الماء بالعود الاخضر»«نفس چه‏بسا بر جسم صنوبری نیز اطلاق می‏گردد، زیرا جسم صنوبری محل روح است نزد متکلمین و باز اطلاق می‏گردد بر نفس حیوانی که همان حقیقت روح یک شی‏ء است که خداوند آن را به علم خودش ایجاد کرده، و هیچ مخلوقی از مخلوقاتش را بر حقیقت این روح آگاه نساخته است و نیز کلمه نفس اطلاق گردیده بر جسم لطیفی که با بدن آمیخته گردیده مثل آمیختن آب پا برک درخت عود سرسبز».

راستی چه اندازه جالب است روایتی که کیفیت رابطه روح با جسم و بدن انسان را در قالب لفظ و معنا خوب تجسم نموده است و این روایت از علی(ع) نقل شده است که فرمود:

«عن علی(ع) قال: الروح فی الجسد کالمعنی فی اللفظ‏». «از علی(ع) چنین نقل شده است که فرمود: روح در جسد مثل بودن معنی در لفظ است‏». یعنی انسان سامع و شنونده از کلام گوینده معنای کلام را می‏فهمد و لکن این معنا از کجای لفظ درمی‏آید؟ و چگونه به آن دلالت دارد؟ چیزی که می‏فهمیم و آن را ادراک می‏کنیم و لکن به درستی از توضیح آن عاجزیم ولی در عین حال می‏دانیم که کلام گوینده دارای معنای خاصی بوده، هدف بخصوصی را دنبال می‏کند.

6 - مراد از نفس چه‏بسا عبارت است از جوهر بخاری لطیف که منشا پیدایش حیات و هستی و گرما و حرکت ارادی در یک موجودی و آن جوهری است که در بدن اشراق دارد و به هنگام موت از بدن خارج می‏گردد.

مرحوم شیخ محمد حسین اعلمی حائری در دائرة‏المعارف خود، ج‏29، ص 140 در این باره چنین می‏نویسد:

«و قیل هی الجوهرالبخاری اللطیف الذی هو منشا الحیاة والحر و الحرکة الارادیة و هو جوهر مشرق للبدن، و عندالموت ینقطع ضوئه عن ظاهرالبدن و باطنه بخلاف النوم فان ضوئه ینقطع عن ظاهرالبدن دون باطنه فالموت و النوم متفقان فی الجنس و هو الانقطاع و مختلفان بان الموت هو الانقطاع الکلی والنوم هوالانقطاع الناقص‏».

«یک معنای دیگر نفس این است که آن جوهر بخاری است لطیف که سبب پیدایش حیات و هستی موجودات است و باعث پیدایش گرما و حرکت ارادی است و آن جوهری است که به بدن اشراق دارد و به هنگام موت روشنایی آن از ظاهر بدن و باطن آن قطع می‏گردد بخلاف حالت‏خواب برای انسان که روشنائی آن به حسب ظاهر بدن قطع می‏گردد نه در باطن پس مرگ و خواب در اصل انقطاع از انسان مشترک و متفقند و لکن با یکدیگر اختلاف دارند در این که موت انقطاع کلی از بدن است ولی خواب انقطاع ناقص...».

از اینرو علما و دانشمندان تصریح کرده‏اند که رابطه و وابستگی نفس یعنی روح در انسان بر سه نوع است:

اول این که روشنائی و رابطه آن در جمیع حالات بدن انسان در ظاهر و باطن برقرار است و آن حالت‏بیداری است.

دوم این که رابطه و روشنایی آن از ظاهر بدن قطع می‏شود نه باطن آن و آن حالت‏خواب است.

سوم این که به طور کلی رابطه و روشنائی آن از بدن انسان قطع می‏گردد و آن حالت مرگ است!

7 - نفس، جوهر روحانی است که نه جسم است و نه حالت و خاصیت جسمانیت را دارد، نه داخل در بدن است و نه خارج از آن، تنها یک نوع رابطه‏ای با اجساد دارند مثل رابطه عاشق با معشوق و این قول، نظر «غزالی‏» را تشکیل می‏دهد و یک جریان تاریخی فکاهی خندان‏واری نیز در این مورد نقل شده است که شخصی از غزالی در مجلسی سؤال از روح و نفس نمود او در پاسخ گفت: «الروح هوالریح والنفس هی النفس‏»(بالتحریک).[20]«روح همان باد است که از انسان خارج می‏گردد!! و نفس هم همان نفس (به فتح حرف فاء» در همین هنگام شخصی از افراد اهل مجلس از وی سؤال کرد پس هنگامی که انسان نفس می‏کشد، نفس از بدن انسان خارج می‏گردد و هنگامی که باد صدادار از خود خارج کرد...!! در این هنگام بود که مجلس منقلب شده همه به خنده افتادند!!

8 - و لغت‏نامه «فرهنگ سیاح‏»، ج‏3، ص441 در معانی نفس چنین می‏نویسد:

«و قیل النفس جائت لمعان: الدم کما یقال سالت نفسه ای دمه و الروح کما یقال خرجت نفسه ای روحه‏».[21]» «و نفس به چند معنا آمده است از جمله به معنای خون، چنانکه گفته می‏شود: نفس او یعنی خون جریان پیدا کرد و به معنای روح نیز آمده[22]چنانکه به معنای شخص و غیر آن نیز آمده است‏».

در لغت نامه اقرب الموارد به معنای روان یعنی قوه‏ای است که بدان جسم زنده است.

لغت‏نامه دهخدا به نقل از مفاتیح چنین می‏نویسد: «خواهی پادشاه و خواهی جز پادشاه هرکسی را نفسی است و آن را روح گویند».

در تاریخ «بیهقی‏» ص 100: در این تن سه قوه است.... و هر یک از این قوه‏ها را محل نفسی گویند».

گفتم مقام عاقله نفس است‏بی‏گمان           گفتا مقام نفس حیات است‏بی‏مگر.[23]

مؤلف کتاب «نفائس الفنون‏» به نقل از لغت‏نامه دهخدا درماده نفس، ص 662 چنین می‏نویسد: «نفس جوهری است مجرد متعلق به تعلق تدبیر و تصرف و او جسم و جسمانی نیست و این، مذهب بیشتر محققان از حکما و متکلمان است‏یا آن که مجرد نیست ‏یعنی نفوس اجسامی اند لطیف و به ذوات خود زنده و ساری در اعماق بدن که انحلال و تبدیل بدو راه نیابد و بقای او در بدن عبارت است از حیات و انفصال او عبارت است از موت و بعضی گویند: نفس جزوی لا یتجزی در دل و بعضی بر آنند که او قوتی است در دماغ که مبدا حس و حرکت است و بعضی گویند قوت نیست، بلکه روحی است متکون در دماغ که صلاحیت قبول حس و حرکت دارد».

از «ناظم الاطباء» در معنای نفس چنین نقل شده است:

«خود هر کسی، خود هر چیزی و به معنای خویشتن‏».

چنانکه در تاریخ بیهقی، ص‏137 چنین وارد است: «گواه می‏گیرم خداوند تعالی را بر نفس خود به آنچه نبشتم و گفتم‏». و در جای دیگر می‏نویسد: «پس هرکه بیعت را می‏شکند بر نفس خود شکست آورده است‏».

لغت‏نامه:غیاث‏اللغة و منتهی الارب; اقرب الموارد;ناظم‏الاطباء نفس به معنای حقیقت‏شئو هستی و عین هر چیز و نیز به معنای ذات، ضمیر، طینت‏ بکار رفته است چنانکه ناصر خسرو در این مورد چنین سروده است:

در نفس من این علم عطائی است الهی معروف چو روز است نه مجهول و نه منکر این نور در اولاد نبی باقی گشتست نفس پیمبر به وصی بود وصالش با بدان کم نشین که درمانی خو پذیر است نفس انسانی (سنائی) در آفرینش نفسی اگر بود ناقص‏ریاضتش به کمالی که واجب است رساند.[24]

نفس به معنای تن و جسد نیز آمده است[25]

هرچه بر نفس خویش نپسندی نیز بر نفس دیگری مپسند

 (سعدی)

و به معنای شخص نیز آمده است(اقرب‏الموارد). به حق کرسی و حق آیة‏الکرسی که نخسبیده شبی در بر من نفسی  (منوچهری)

و به معنای نفس اماره:

تا کی در چشم عقل خار مغیلان زدن تا کی در راه نفس باغ ارم ساختن(خاقانی) مادر بت‏ها بت نفس شما است زانکه آن بت‏با روان است اژدهاست

نفس در آیات قرآنی نیز به معنای نفس اماره آمده است چنانکه مرحوم طریحی در مجمع‏البحرین، ج‏4، ماده نفس چنین می‏نویسد:

 (... وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی)[26] ای«النفس الامارة بالسوء عن الهوی المروی و هو اتباع الشهوات و ضبطها بالصبر»«مراد از نفس، نفس امر کننده بر زشتی‏ها و خواهشهای نفسانی و آن پیروی از امیال و شهوات و ضبط شهوات نیز به صبر انجام می‏گیرد پس نفس عبارت است از مجموع اجزای یک شی‏ء و حقیقت آن...».

غیر از این معانی که برای نفس ذکر گردیده معانی دیگری از قبیل: خون، آب، چشم زخم، چیرگی و غیر آن نیز آمده است که خوانندگان می‏توانند به لغت‏نامه دهخدا، ماده نفس، ص 662 -663 مراجعه نمایند.

در حدیثی چنین از پیامبر(ص) نقل شده است:

«لا یفسد الماء الا ماکان له نفس ای دم سائل و ما کان له نفس کالذباب و نحوه فلا باس فیه‏».

«آب را فاسد نمی‏کند مگر افتادن حیوانی که دارای خون جهنده باشد یعنی حیوانی که دارای خون جهنده نباشد افتادن آن باعث فساد آب نمی‏شود».[27]

ماخذ: مکتب اسلام-   سال 1378- ش9، نگاهی ‏به ‏معانی‏ نفس ‏از دیدگاه ‏اهل ‏لغت ‏و اخبار و احادیث، ‎حسین حقانی زنجانی

www.balagh.net/persian/kalam/ma_ad/004/07.htm - 17k



[1]- ج‏7 ، ص 270 تالیف «الخلیل‏» چاپ بغداد، سال 1368ه.

[2]-سورهلقمان، آیه34.

[3]-سورهآل عمران، آیه61.

[4]-سورهقصص، آیه33.

[5]- سوره اسراء، آیه 33.

[6]- سوره قیامت، آیه 2.

[7]- سوره فجر، آیات 27 و 28.

[8]- سوره آل عمران، آیه 145.

[9]- سوره آل عمران، آیه 185.

[10]- سوره کهف، آیه 74.

[11]- سوره نور، آیه 6.

[12]- سوره تکویر، آیه 7.

[13]- سوره اسراء، آیه 25.

[14]- التحقیق فی کلمات القرآن، ج‏12، ص‏196،197، 198 و199.

[15]- در لغت نامه مجمع‏البحرین تالیف مرحوم شیخ فخرالدین طریحی متوفای سال 1085ه در ج‏4، در ماده نفس، ص 114 چنین آمده است: «النفس انثی ان ارید بها الروح قال تعالی: (خلقکم من نفس واحدة) (سوره 4، آیه‏1) و ان ارید به الشخص فمذکر و جمعها انفس و نفوس مثل فلس و افلس و فلوس و هی مشتقة من التنفس لحصولها بطریق النفخ فی البدن‏»; یعنی نفس مؤنث محسوب می‏شود اگر از آن روح اراده شود چنانکه در آیه مبارکه خداوند همانا از یک روح آفرید و اگر از نفس شخص اراده شود نفس مذکر محسوب می‏شود و جمع آن انفس و نفوس می‏باشد».

[16] - مجالس الصدوق، ص 198.

[17]- دائرة‏المعارف مرحوم شیخ محمد حسین اعلمی حائری ج‏29، ص‏139 به نقل از کتاب مجالس الصدوق، ص 198.

[18]- مدرک قبل.

[19]- دائرة‏المعارف، مرحوم محمد حسین اعلمی حائری، ج‏2، ص‏139 و 140. 

[20]- دائرة‏المعارف، محمد حسین اعلمی حائری، ج‏29، ص 141.

[21]- مجمع‏البحرین، ج‏4، ص 114، ماده نفس - دائرة‏المعارف محمد حسین اعلمی حائری، ج‏29، ص 142.

[22]- اقرب الموارد- غیاث‏اللغة.

[23]- لغت‏نامه دهخدا، ماده نفس، ص 662.

[24]- به نقل از لغت‏نامه دهخدا ماده نفس، ص 662.

[25](غیاث‏اللغة - منتهی الارب - ناظم‏الاطباء - آنندراج)

[26] سوره نازعات، آیه 40

[27]- مجمع‏البحرین، ج‏4، ماده نفس، ص 114.

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:15 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها