معانی نفس از دیدگاه اهل لغت و روایات
«نفس» از دیدگاههای مختلف معانی مختلفی داشته و نظرات گوناگونی در آن دیده میشود از جمله از دیدگاه اهل لغت «نفس» همان روحی است که هستی و حیات جسد به آن وابسته است چنانکه در کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم» ج12 تالیف حسن مصطفوی چاپ اول سال 1371 به نقل از کتاب لغت «العین فی اللغة»[1]مینویسد:
«النفس: الروح الذی به حیاة الجسد و کل انسان نفس حتی آدم(ع) الذکر و الانثی سواء و کل شیء بعینه نفس و رجل له نفس ای خلق و حلاوة و سخا...»
«مراد از نفس همان روح است که حیات و هستی جسد و بدن وابسته به آن میباشد و هر انسانی به آن، نفس اطلاق میگردد و حتی حضرت آدم(ع)، زن باشد یا مرد در این مورد مساوی است و هر شیئی به ملاحظه ذاتش نفس شیء گفته میشود و نیز گفته میشود کسی که دارای نفس استیعنی صفات پسندیده داشته، دارای ذکاوت و سخاوت است».
تحقیق در مساله نفس از دیدگاه اهل لغت این است که در ماده نفس که بکار گرفته میشود، شیئی و ویژگی وجود دارد و آن همان تشخص است از جهت ذات شیء و آن تشخص همان حالت رفعت و والامقامی است که در آن موجود است و از مصادیق آن شخص انسان است از جهت معنویت و روحی که دارد یا از جهتبدنش و ظاهرش یا از جهت آنچه قوام انسان و شخص او به آن وابسته است مثل خون جاری در بدنش که به آن حیات و نفس انسان ادامه پیدا میکند و ماده «تنفس» هم از همان ریشه میآید که نفس کشیدن میباشد که ادامه حیات انسان در حیوان، وابستگی به آن دارد.
پس نفس اعتبارهای گوناگونی دارد مثلا به ملاحظه بدن و روح، مرکب محسوب میگردد چنان که در قرآن نیز این معنا آمده است:
(لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها)«هیچکس موظف به بیش از مقدار توانائی خود نیست».
(... وَ ما تَدْری نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ...)[2]« و هیچکس نمیداند در چه سرزمینی میمیرد؟».
(..ِ. فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ...).[3]
«بگو به آنها بیائید فرزندان خود را دعوت کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت نمائیم شما هم زنان خود را».
(قالَ رَبِّ إِنّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ).[4]«موسی عرض کرد که پروردگارا! من یک تن از آنان را کشتهام میترسم مرا به قتل برسانند».
(وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقّ...).[5]«و کسی را که خداوند خون او را حرام شمرده، نکشید جز به حق».
و در برخی از موارد کلمه نفس جهت روحانیت آن ملاحظه میشود چنانکه در قرآن کریم چنین وارد است:
(وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَة).[6]«و سوگند به (نفس لوامه) و وجدان بیدار و ملامتگر که رستاخیز حق است».
(یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة*ارْجِعی إِلی رَبِّک...).[7]«تو ای روح آرام گرفته به سوی پروردگارت بازگرد...».
حال این سؤال مطرح است مگر روح، جسم است؟ و دارای خواص ماده و جسمیت که چنین تعبیری در قرآن به این معنا آمده است؟
پاسخ این است که حقیقت روح مادی نیست، چنانکه بعدها به تفصیل از آن سخن خواهیم راند، بلکه تشخص و حالت رفعت در ذات، به اختلاف عوالم و ذوات مختلف است در عالم حیوانیت تشخص و رفعت به تجلی صفات و خصوصیات حیوانیت است از قبیل تمایلات و شهوات مادی و در عالم انسان به ظهور صفات ممتاز روحی انسانی و در عوالم برزخ و بعث و قیامت تشخص به چیزی است که مناسب ذوات انسانها است از قبیل نورانیت و تمایلات روحانی و مجرد بودن از ماده و غیر آن.
پس بدن و جسم در تشخص ذاتی انسانها دخالتی ندارد مگر در عالم جسمانیت همانطور که چنین ادعا میشود که نفس برای بدن، برزخی مثل لباس انسان است در عالم برزخ.
ملاحظه قرآن و تفحص و بررسی آیات آن نشانگر این حقیقت است که کلمه نفس و انفس در قرآن کریم تنها به ملاحظه داشتن معنای متشخص و متعین است و در معنای روح به کار نرفته است چنانکه مطالعه 295 مورد از ماده نفس در قرآن چنانکه در معجم الفاظ قرآن مشهود و واضح است، نشانگر چنین معنائی میباشد مثل این آیات:
(وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهًِ...).[8] «هیچکس جز به فرمان خدا نمیمیرد».
(کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ).[9]«هرکسی مرگ را میچشد».
(...َ أَ قَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍَ...).[10]«موسی گفت: آیا انسان پاکی را بیآنکه قتلی کرده باشد، کشتی؟».
(وَ الَّذینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ...).[11]«کسانی که همسران خود را (به عمل منافی عفت) متهم میکنند و گواهانی جز خودشان ندارند...».
در این آیات و نظائر آنها بدیهی و واضح است که نمیتوان ادعا کرد که نفس به معنای روح میباشد، زیرا روح دارای موت یا کشتن یا شهادت و غیر اینها از صفات نیست چنانکه آیات دیگری از قبیل آیات زیر نفوس به معنای افراد انسان اراده میشود:
(وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ)[12].«در آن هنگام که هرکس با همسان خود قرین گردد».
(رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فی نُفُوسِکُمْ)[13].«پروردگار شما از درون دلهایتان آگاهتر است...».
چنانکه خوانندگان ملاحظه میکنند، که کلمه نفوس جمع نفس به معنای کثرت بکار برده شده و از آن افراد انسان کثیر اراده میشود همانطور که کلمه «انفس» به اعتبار ادب عربی جمع قلت محسوب میگردد و در موارد مطلق اراده افراد بکار برده میشود.[14]
معانی گوناگون نفس
مراجعه به کتب معتبر اهل لغت و روایات و احادیث معتبر وارد از معصومین(ع) و تحقیق در معانی نفس بیانگر این حقیقت است که نفس میتواند معانی گوناگونی داشته باشد:
1 - نفس به معنای شخص.
2 - نفس به معنای روح.
چنانکه در دائرة المعارف منسوب به مرحوم آیةالله شیخ محمد حسین اعلمی حائری از اعلام قرن چهارده متوفای1393ه ق. در ج29، ص139 در ذیل ماده «النفس» چنین مینویسد:
«النفس بالفتح ثم السکون مذکر ان ارید به الشخص و مؤنث ان ارید به الروح و هی ذات الشیء و حقیقته و عینه».[15]
«نفس به فتح حرف اول و سکون حرف دوم از دیدگاه اهل لغت یک کلمه مذکر محسوب میشود و اگر نفس به معنای شخص باشد و کلمه مذکور، مؤنث محسوب میگردد اگر مراد از آن روح باشد یعنی ذات شیء و حقیقت و عین آن و نفس به معنای دوم در مورد خداوند نیز اطلاق میگردد».
پس در مورد انسانی که مالک بر نفس خویش باشد، کلمه نفس بر او اطلاق میگردد چنانکه در روایتی از امام صادق(ع) چنین وارد است:
«من ملک نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتهی و اذا غضب و اذا رضی، حرمالله جسده علی النار»«کسی که مالک و اختیاردار نفس خویش باشد، هنگامی که به چیزی رغبت و میل دارد، و هنگامی که از چیزی میترسد، و یا به چیزی علاقه نشان میدهد و یا حالت غضب پیدا میکند و یا از چیزی راضی و خشنود میگردد خداوند جسد و بدن او را از گزند آتش حفظ میکند».[16]
و باز در حدیثی دیگر از امام صادق(ع) وارد است که:
«افضل الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه».[17]«بالاترین جهاد در راه خدا همان مبارزه با نفس خود انسان است که در باطن انسان قرار داشته، سراسر وجود او را اشغال نموده است».
از این رو از برخی از عارفین چنین نقل شده است که ادله قطعی وجود دارد که مراد از نفوس همان ارواحی باشد که حیات و هستی انسانها به آنها قائم است و این ارواح اولین مخلوق خدا است چنانکه از پیامبر گرامی اسلام چنین نقل شده است که:
«اول من ابدع الله تعالی هی النفوس القدسیة المطهرة فانطقها بتوحیده و خلق بعد ذلک سائر خلقه و انها خلقت للبقاء و لم تخلق للفناء لقوله (ص) ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الی دار و انها فی الارض غریبة و فی الابدان مسجونة».[18]«اولین موجودی را که خداوند ایجاد کرده است، همان نفوس قدسی پاک ارواح میباشد پس خداوند بعد از خلقت و افرینش آنان آنها را به نطق درآورد و آنان اقرار به توحید خداوند کرده، سپس سایر مخلوقات را بیافرید و قطعا این ارواح برای بقا آفریده شدهاند نه برای فنا و نیستی بعد از هستی آفریده نشدهاند، چنانکه پیامبر گرامی اسلام(ص) خطاب به انسانها میفرماید:
شما ای انسانها برای فناء آفریده نشدهاید، بلکه برای بقا به وجود آمدهاید و تنها کاری که انجام میدهید، این است که از منزل دنیائی به منزل ابدی آخرت حرکت میکنید و این که ارواح شما در روی زمین غریب بوده و در قالب بدنها زندانی محسوب میشوند».
و در حدیث دیگر چنین وارد شده است:
«نفس انسان به منزله دشمنی است در داخل کالبد انسان«کالعدو بین جنبیک».
شاعر عرب زبانی اشعار طولانی دارد که اولین بیت آن این است که خطاب به نفس چنین میسراید:
یا نفس ماهی الا صبر ایام
کان مدتها اضغاث احلام
«ای نفس این زندگی جز صبر و شکیبائی در چند روزی بیش نیست مثل این که مدت آن به منزله خوابهائی است که انسانها میبینند».
و باز در دیوان منسوب به امام علی(ع) اشعار مفصلی وجود دارد که اولین بیت آن چنین است:
النفس تبکی علی الدنیا و قد علمت ان السلامة فیها ترک ما فیها.[19]
«نفس برگذران دنیا گریه میکند درحالی که میداند سلامت نفس و سعادت آن در این است که آنچه در این دنیا دارد(و چه بسا به آنها علاقه زیادی نیز دارد) بگذارد و از این دنیا برود».
3 - جسم صنوبری
4 - نفس حیوانی که عبارت از حقیقت روح بوده که جز خداوند از مخلوقات بر حقیقت او آگاهی ندارد.
5 - جسم لطیف که در ظرف بدن داخل بوده مثل داخل بودن آب در درخت مثل عود سرسبز عبارت مرحوم شیخ محمد حسین اعلمی حائری در دائرةالمعارف ج29، ص 140 در مورد این سه معنا بدینگونه است:
«...تطلق علی الجسم الصنوبری لانه محل الروح عندالمتکلمین و النفس الحیوانیة التی هی حقیقةالروح شیء استاثر الله بعلمه و لم یطلع علیها احدا من خلقه و قیل انها جسم لطیف مشتبک بالبدن کاشتباک الماء بالعود الاخضر»«نفس چهبسا بر جسم صنوبری نیز اطلاق میگردد، زیرا جسم صنوبری محل روح است نزد متکلمین و باز اطلاق میگردد بر نفس حیوانی که همان حقیقت روح یک شیء است که خداوند آن را به علم خودش ایجاد کرده، و هیچ مخلوقی از مخلوقاتش را بر حقیقت این روح آگاه نساخته است و نیز کلمه نفس اطلاق گردیده بر جسم لطیفی که با بدن آمیخته گردیده مثل آمیختن آب پا برک درخت عود سرسبز».
راستی چه اندازه جالب است روایتی که کیفیت رابطه روح با جسم و بدن انسان را در قالب لفظ و معنا خوب تجسم نموده است و این روایت از علی(ع) نقل شده است که فرمود:
«عن علی(ع) قال: الروح فی الجسد کالمعنی فی اللفظ». «از علی(ع) چنین نقل شده است که فرمود: روح در جسد مثل بودن معنی در لفظ است». یعنی انسان سامع و شنونده از کلام گوینده معنای کلام را میفهمد و لکن این معنا از کجای لفظ درمیآید؟ و چگونه به آن دلالت دارد؟ چیزی که میفهمیم و آن را ادراک میکنیم و لکن به درستی از توضیح آن عاجزیم ولی در عین حال میدانیم که کلام گوینده دارای معنای خاصی بوده، هدف بخصوصی را دنبال میکند.
6 - مراد از نفس چهبسا عبارت است از جوهر بخاری لطیف که منشا پیدایش حیات و هستی و گرما و حرکت ارادی در یک موجودی و آن جوهری است که در بدن اشراق دارد و به هنگام موت از بدن خارج میگردد.
مرحوم شیخ محمد حسین اعلمی حائری در دائرةالمعارف خود، ج29، ص 140 در این باره چنین مینویسد:
«و قیل هی الجوهرالبخاری اللطیف الذی هو منشا الحیاة والحر و الحرکة الارادیة و هو جوهر مشرق للبدن، و عندالموت ینقطع ضوئه عن ظاهرالبدن و باطنه بخلاف النوم فان ضوئه ینقطع عن ظاهرالبدن دون باطنه فالموت و النوم متفقان فی الجنس و هو الانقطاع و مختلفان بان الموت هو الانقطاع الکلی والنوم هوالانقطاع الناقص».
«یک معنای دیگر نفس این است که آن جوهر بخاری است لطیف که سبب پیدایش حیات و هستی موجودات است و باعث پیدایش گرما و حرکت ارادی است و آن جوهری است که به بدن اشراق دارد و به هنگام موت روشنایی آن از ظاهر بدن و باطن آن قطع میگردد بخلاف حالتخواب برای انسان که روشنائی آن به حسب ظاهر بدن قطع میگردد نه در باطن پس مرگ و خواب در اصل انقطاع از انسان مشترک و متفقند و لکن با یکدیگر اختلاف دارند در این که موت انقطاع کلی از بدن است ولی خواب انقطاع ناقص...».
از اینرو علما و دانشمندان تصریح کردهاند که رابطه و وابستگی نفس یعنی روح در انسان بر سه نوع است:
اول این که روشنائی و رابطه آن در جمیع حالات بدن انسان در ظاهر و باطن برقرار است و آن حالتبیداری است.
دوم این که رابطه و روشنایی آن از ظاهر بدن قطع میشود نه باطن آن و آن حالتخواب است.
سوم این که به طور کلی رابطه و روشنائی آن از بدن انسان قطع میگردد و آن حالت مرگ است!
7 - نفس، جوهر روحانی است که نه جسم است و نه حالت و خاصیت جسمانیت را دارد، نه داخل در بدن است و نه خارج از آن، تنها یک نوع رابطهای با اجساد دارند مثل رابطه عاشق با معشوق و این قول، نظر «غزالی» را تشکیل میدهد و یک جریان تاریخی فکاهی خندانواری نیز در این مورد نقل شده است که شخصی از غزالی در مجلسی سؤال از روح و نفس نمود او در پاسخ گفت: «الروح هوالریح والنفس هی النفس»(بالتحریک).[20]«روح همان باد است که از انسان خارج میگردد!! و نفس هم همان نفس (به فتح حرف فاء» در همین هنگام شخصی از افراد اهل مجلس از وی سؤال کرد پس هنگامی که انسان نفس میکشد، نفس از بدن انسان خارج میگردد و هنگامی که باد صدادار از خود خارج کرد...!! در این هنگام بود که مجلس منقلب شده همه به خنده افتادند!!
8 - و لغتنامه «فرهنگ سیاح»، ج3، ص441 در معانی نفس چنین مینویسد:
«و قیل النفس جائت لمعان: الدم کما یقال سالت نفسه ای دمه و الروح کما یقال خرجت نفسه ای روحه».[21]» «و نفس به چند معنا آمده است از جمله به معنای خون، چنانکه گفته میشود: نفس او یعنی خون جریان پیدا کرد و به معنای روح نیز آمده[22]چنانکه به معنای شخص و غیر آن نیز آمده است».
در لغت نامه اقرب الموارد به معنای روان یعنی قوهای است که بدان جسم زنده است.
لغتنامه دهخدا به نقل از مفاتیح چنین مینویسد: «خواهی پادشاه و خواهی جز پادشاه هرکسی را نفسی است و آن را روح گویند».
در تاریخ «بیهقی» ص 100: در این تن سه قوه است.... و هر یک از این قوهها را محل نفسی گویند».
گفتم مقام عاقله نفس استبیگمان گفتا مقام نفس حیات استبیمگر.[23]
مؤلف کتاب «نفائس الفنون» به نقل از لغتنامه دهخدا درماده نفس، ص 662 چنین مینویسد: «نفس جوهری است مجرد متعلق به تعلق تدبیر و تصرف و او جسم و جسمانی نیست و این، مذهب بیشتر محققان از حکما و متکلمان استیا آن که مجرد نیست یعنی نفوس اجسامی اند لطیف و به ذوات خود زنده و ساری در اعماق بدن که انحلال و تبدیل بدو راه نیابد و بقای او در بدن عبارت است از حیات و انفصال او عبارت است از موت و بعضی گویند: نفس جزوی لا یتجزی در دل و بعضی بر آنند که او قوتی است در دماغ که مبدا حس و حرکت است و بعضی گویند قوت نیست، بلکه روحی است متکون در دماغ که صلاحیت قبول حس و حرکت دارد».
از «ناظم الاطباء» در معنای نفس چنین نقل شده است:
«خود هر کسی، خود هر چیزی و به معنای خویشتن».
چنانکه در تاریخ بیهقی، ص137 چنین وارد است: «گواه میگیرم خداوند تعالی را بر نفس خود به آنچه نبشتم و گفتم». و در جای دیگر مینویسد: «پس هرکه بیعت را میشکند بر نفس خود شکست آورده است».
لغتنامه:غیاثاللغة و منتهی الارب; اقرب الموارد;ناظمالاطباء نفس به معنای حقیقتشئو هستی و عین هر چیز و نیز به معنای ذات، ضمیر، طینت بکار رفته است چنانکه ناصر خسرو در این مورد چنین سروده است:
در نفس من این علم عطائی است الهی معروف چو روز است نه مجهول و نه منکر این نور در اولاد نبی باقی گشتست نفس پیمبر به وصی بود وصالش با بدان کم نشین که درمانی خو پذیر است نفس انسانی (سنائی) در آفرینش نفسی اگر بود ناقصریاضتش به کمالی که واجب است رساند.[24]
نفس به معنای تن و جسد نیز آمده است[25]
هرچه بر نفس خویش نپسندی نیز بر نفس دیگری مپسند
(سعدی)
و به معنای شخص نیز آمده است(اقربالموارد). به حق کرسی و حق آیةالکرسی که نخسبیده شبی در بر من نفسی (منوچهری)
و به معنای نفس اماره:
تا کی در چشم عقل خار مغیلان زدن تا کی در راه نفس باغ ارم ساختن(خاقانی) مادر بتها بت نفس شما است زانکه آن بتبا روان است اژدهاست
نفس در آیات قرآنی نیز به معنای نفس اماره آمده است چنانکه مرحوم طریحی در مجمعالبحرین، ج4، ماده نفس چنین مینویسد:
(... وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی)[26] ای«النفس الامارة بالسوء عن الهوی المروی و هو اتباع الشهوات و ضبطها بالصبر»«مراد از نفس، نفس امر کننده بر زشتیها و خواهشهای نفسانی و آن پیروی از امیال و شهوات و ضبط شهوات نیز به صبر انجام میگیرد پس نفس عبارت است از مجموع اجزای یک شیء و حقیقت آن...».
غیر از این معانی که برای نفس ذکر گردیده معانی دیگری از قبیل: خون، آب، چشم زخم، چیرگی و غیر آن نیز آمده است که خوانندگان میتوانند به لغتنامه دهخدا، ماده نفس، ص 662 -663 مراجعه نمایند.
در حدیثی چنین از پیامبر(ص) نقل شده است:
«لا یفسد الماء الا ماکان له نفس ای دم سائل و ما کان له نفس کالذباب و نحوه فلا باس فیه».
«آب را فاسد نمیکند مگر افتادن حیوانی که دارای خون جهنده باشد یعنی حیوانی که دارای خون جهنده نباشد افتادن آن باعث فساد آب نمیشود».[27]
ماخذ: مکتب اسلام- سال 1378- ش9، نگاهی به معانی نفس از دیدگاه اهل لغت و اخبار و احادیث، حسین حقانی زنجانی
www.balagh.net/persian/kalam/ma_ad/004/07.htm - 17k
[1]- ج7 ، ص 270 تالیف «الخلیل» چاپ بغداد، سال 1368ه.
[7]- سوره فجر، آیات 27 و 28.
[8]- سوره آل عمران، آیه 145.
[9]- سوره آل عمران، آیه 185.
[13]- سوره اسراء، آیه 25.
[14]- التحقیق فی کلمات القرآن، ج12، ص196،197، 198 و199.
[15]- در لغت نامه مجمعالبحرین تالیف مرحوم شیخ فخرالدین طریحی متوفای سال 1085ه در ج4، در ماده نفس، ص 114 چنین آمده است: «النفس انثی ان ارید بها الروح قال تعالی: (خلقکم من نفس واحدة) (سوره 4، آیه1) و ان ارید به الشخص فمذکر و جمعها انفس و نفوس مثل فلس و افلس و فلوس و هی مشتقة من التنفس لحصولها بطریق النفخ فی البدن»; یعنی نفس مؤنث محسوب میشود اگر از آن روح اراده شود چنانکه در آیه مبارکه خداوند همانا از یک روح آفرید و اگر از نفس شخص اراده شود نفس مذکر محسوب میشود و جمع آن انفس و نفوس میباشد».
[16] - مجالس الصدوق، ص 198.
[17]- دائرةالمعارف مرحوم شیخ محمد حسین اعلمی حائری ج29، ص139 به نقل از کتاب مجالس الصدوق، ص 198.
[19]- دائرةالمعارف، مرحوم محمد حسین اعلمی حائری، ج2، ص139 و 140.
[20]- دائرةالمعارف، محمد حسین اعلمی حائری، ج29، ص 141.
[21]- مجمعالبحرین، ج4، ص 114، ماده نفس - دائرةالمعارف محمد حسین اعلمی حائری، ج29، ص 142.
[22]- اقرب الموارد- غیاثاللغة.
[23]- لغتنامه دهخدا، ماده نفس، ص 662.
[24]- به نقل از لغتنامه دهخدا ماده نفس، ص 662.
[25](غیاثاللغة - منتهی الارب - ناظمالاطباء - آنندراج)
[27]- مجمعالبحرین، ج4، ماده نفس، ص 114.
|