چیستی فطرت
فطرت واژهای عربی از ماده (ف، ط، ر) است . «فطر» در عربی به معنی شکافتن وآفریدن ابتدائی و بدون سابقه، آمده است[i].و در قرآن به هر دو معنیبه کار رفته است[ii]
فطرت بر وزن فعله برای بیان حالت فعل و به معنی سرشت، طبیعت و خلقتخاص است[iii]فطرت و فطریات اصطلاحهای متعددی دارد اما آنچه منظور این مقالهاست، نحوه خاص آفرینش انسان است:«انسان فطرت دارد» به این معنی است که انسان مانندلوح سفید یا خمیر شکل یافتهای، به دنیا نمیآید بلکه از آغاز بینشها و گرایشهایخدادادی خاصی را به همراه دارد که انتخابها و افعال او را در طول زندگی جهت میدهدومنظور از «فطری بودن توحید» این است که انسان نسبت به تعالیم انبیاء، لااقتضاء وخنثی نیست ،بلکه در سرشت انسان، فطرت و تقاضایی است که بعثت انبیا پاسخگوی آن استوپیامبران الهی چیزی را عرضه داشتهاند که بشر طبق سرشت خود در جست و جوی آن است[iv].درآیاتی از قرآن و روایاتزیادی به فطرت خداجوی انسان اشاره شده است:
الف - آیه فطرت« فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ ، پس روی خویش رابسوی دین یکتاپرستی فرا دار، در حالی که از همه کیشها روی برتافته و حقگرای باشی،به همان فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است ، آفرینش خدای ، فطرت توحید، رادگرگونی نیست، این است دین راست و استوار، ولی بیشتر مردم نمیدانند.»[v]
در این آیه، فطرت خداجوی بشر و بعضی از ویژگیهای آن بیان شده است ، طبق این آیه،یکتاپرستی و خداجوئی جزء آفرینش انسانها است ، و طبیعت انسان اقتضا میکند تا دربرابر مبداء غیبی که ایجاد، بقا و سعادت او را به دست دارد، خضوع کند و شؤون زندگیشرا با قوانین واقعی جاری در عالم هستی، هماهنگ نماید ، دین فطری که مورد تاکید قرآنو سایر کتب آسمانی است، همان خضوع و همین هماهنگی است[vi]. هم چنین طبقاین آیه، همراهی و ملازمت انسان با آفرینش و خلقت خود، همان آفرینشی که خداوندهمه انسانها را بر آن نوع آفریده است، با توجه کامل به دین، مساوی و برابر است[vii] دینی که خداوند توجه به آن را از ما میخواهد، تشریع مبتنی برتکوین است.
ب - آیه میثاق« وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلین× أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّا ذُرّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُون،و [یاد کن] آنگاه که پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشتهای ایشان، فرزندانشانرا گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد: [گفت:] آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند:چرا، گواه شدیم: [و این گواهی را گرفتیم] تا روز رستاخیز نگویید که ما از آن بیخبربودیم . یا نگویید که پدران ما از پیش شرک آوردند و ما فرزندانی از پس آنان بودیم،آیا ما را به سزای آن چه کجروان و تبهکاران ، کافران ، کردند، هلاک میکنی؟!»[viii]
ظاهر آیه این است که خداوند برای اتمام حجت بر انسانها، از آنها برربوبیت خویش عهد و میثاقی گرفته است، تا کافران در قیامت، هیچ عذر و بهانهاینداشته باشند . با توجه به روایات امامان معصوم(ع) ذیل اینآیه، میتوانیم آن را همسو با آیه فطرت و دلیل بر سرشت خدا جوئی انسان قرار دهیم.زرارة، راوی معروف، روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است که این آیهرا به قرار دادن معرفت در قلبهای بنی آدم تفسیر کرده است:« قال ثبت المعرفهفی قلوبهم ..»[ix]
از سوی دیگر، از امام محمد باقر علیه السلام نیز در تفسیر آیه فطرت چنین نقل شدهاست:«فطرهم علی معرفته انه ربهم ...»[x] از این دو روایت استفادهمیشود که مفاد آیه میثاق همان مفاد آیه فطرت است و منظور آیه میثاق از اینتعبیرات، معرفت فطری انسان به خالق خویش است . روایتهای دیگری نیز این نظریه راتایید میکند.[xi]
به جز آیه فطرت و آیه میثاق از آیات متعدد دیگری نیز میتوان بحث فطرت رااستفاده کرد، مانند: 10/ ابراهیم - 25/لقمان - 138/بقره آیات تذکر مانند: 54/مدثر-21/ غاشیه - 55/ذاریات و .... آیات نسیان مانند: 19/حشر و همچنین 65/عنکبوت-33/لقمان - 53/نحل - 177/آل عمران و
ج - در نهج البلاغه آمده است:«لما بدل اکثر خلقه عهد الله الیهم فجهلوا حقه واتخذوا الانداد معه و . . . فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاقفطرته و یذکروهم منسی نعمته.....»[xii](و این هنگامی بود که بیشتر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد درنوردیدند، و حق او را نشناختند و برابر او خدایانی ساختند و...پس هر چند گاهپیامبرانی فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست را بگذارندو نعمت فراموش کرده را بیاد آرند).
از عبارت «لیستادوهم میثاق فطرته» استفاده میشود که کار پیامبران ایجادخداشناسی، و خداجوئی در انسان نیست . آنها نمیخواهند انسان را خداشناس کنند بلکهمیثاق فطری انسان را که از آن غافل شده است، به او یادآوری میکنند و او را به آن چهدر درون دارد، رهنمون میشوند.
د - روایات متعددی نیز از امامان معصوم ( علیهم السلام) درباره مصادیق فطرت الهیبشر نقل شده است ، بعضی روایات فطرت را به معرفت تفسیر کردهاند.[xiii]در بعضی دیگر، توحید مصداق فطرت شمرده شده است.[xiv]
در برخی از فطرت به اسلام تفسیر شده است[xv].هم چنین در روایاتی،نبوت و امامت و در بعضی ولایت و در برخی توحید در خالقیت و در بخشی توحید درربوبیت، در تفسیر فطرت ذکر شده است.[xvi]محتوای کلی این احادیث شریفاین است که وضعیت خاصی که خداوند انسان را بر آن آفرید، توحید یا اسلام و یا…..است، یعنی انسان به گونهای آفریده شده است که با این مسائل بیگانه نیست و اگر درشرایط مساعد قرار گیرد و آن فطرت الهی بالفعل شود، این معارف را مییابد ، البتهمیتوان گفت این روایات هر یک مصداقی از مصادیق فطرت را بیان کردهاند، پس اینموارد با یکدیگر منافاتی نداشته، قابل جمعند، به این معنی که همه این موارد در خلقتانسان نهاده شده است.[xvii]
اثبات فطرت:
افزون بر دلیل نقلی از قرآن و روایات، ادله دیگری مانند دلایل فلسفی و شهودی نیزبر وجود فطرت خدا آشنای انسان وجود دارد، که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1ـ دلیل فلسفی: انسان موجودی مجرد است و هر موجود مجردی، علت و خالق خود را بهصورت حضوری درک میکند ، در نتیجه انسان فطرتا خداشناس است،مجرد بودن انسان به این معناست که آنچه انسانیت انسان و هویت واقعی او را تشکیلمیدهد ،همان که از آن به «روح»تعبیر میکنیم و با «خود» یا «من» به آن اشاره میکنیم، موجودی مجرد (غیر مادی)است و از خصوصیات ماده خالی است; هر چند از ابزار مادی مانند چشم و گوش و. . .استفاده میکند و بر جسم مادی تاثیر میگذارد و از آن اثر میپذیرد . منظور از اینروح، همان است که شاد یا غمگین میشود . هم چنین تفکر، استنتاج و اراده نیزپدیدههای روحی هستند.
دلایل عقلی و نقلی و شواهد تجربی متعددی بر تجرد روح وجود دارد که در برخی کتببه تفصیل آمده است.[xviii]
در توضیح مقدمه دوم دلیل فلسفی( هر موجود مجردی، علت و خالق خود را بهصورت حضوری درک میکند) باید گفت: از نظر فلسفی معلول، عین ربط بهعلت خود است و وجود و استقلال معلول به وجود و استقلال علت است و معلول از خوداستقلالی ندارد ، نسبت معلول به علت، شبیه نسبت شعاع نور به منبع نور است که با قطعاتصال، شعاع معدوم میشود ، چنین معلول مجردی نمیتواند غایب از علت باشد و همیشهدر محضر علت خود است و در حد خودش عالم به علتش است.[xix]از این دو مقدمه نتیجه میگیریم که انسان فطرتا خداشناس است.
2 - دلایل شهودی:
ما در اینجا به دو دلیل از ادله شهودی اشاره می کنیم:
الف- یکی از خصوصیات فطریات، قابل تجربه درونی بودن،آنهااست . مثلا وقتی ما احساس یا گرایش «خود» به زیبائی یا حقیقتجوئی یا میل به کمالرا بدون این که هیچ منشاء بیرونی داشته باشد در درون خود تجربه میکنیم، در مییابیمکه این گرایشها «فطری» است ، فطرت خداشناسی و خداجوئی انسان نیز قابل تجربه است،انسان با تامل میتواند در کنار شناخت خود، ربط وجودی خود به خداوندرا در یابد، و همراه با این علم، به علم حضوری به خداوند برسد . ما به راحتیمیتوانیم با علم حضوری، به خودمان متوجه و آگاه شویم ، اگر همین علم را ادامه دهیمو عمیقتر کنیم، متوجه علم حضوری به خداوند خواهیم شد.[xx]
البته فطرت خداشناسی انسان مانند بعضی فطریات دیگر بالقوه و ضعیف است و در شرایطخاصی بالفعل و قوی میشود، همان طور که حتی غرایزی مانند غریزه جنسی نیز بالقوه استو در شرایط خاصی بالفعل و قوی میشود و در شرایطی نیز خاموش یا سرکوب میشود، درمورد فطرت خداشناسی، تعلقات انسان به دنیا و امور مادی و جسم خودش، حجابهایی استکه مانع بالفعل شدن، شکوفائی و رشد این فطرت میشود[xxi].گاهی غفلت بهحدی است که شخص منکر این فطرت میشود . اما اگر شخص اختیارا یا اضطرارا از اینوابستگیها جدا شود، خداوند را به روشنی مییابد . کسی که با ریاضتهای شرعی ودستورات عرفانی، به تصفیه درون میپردازد، اختیارا خود را از این وابستگیها جداکرده است و کسی که در شرایطی قرار گرفته که امیدش از اسباب مادی قطع شده، و خود رابیپناه و ناامید یافته است، بی اختیار حجابها از روی فطرت اصیل و خداشناس او کنارمیرود و ارتباط وجودی خود را با ذات مبداء متعال مییابد[xxii].پس یافتو شهود خداوند نیز دلیلی بر وجود این گرایش و شناخت است . و چون این یافت غیراکتسابی است، پس فطری است.
شخصی به حضرت امام جعفر صادق ( علیه السلام) عرض کرد:« بحثها و مجادلهها دربارهوجود خداوند مرا متحیّر کرده است . مرا به خداوند راهنمایی کنید، حضرت فرمود: آیاهرگز سوار کشتی شدهای؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا پیش آمده که کشتی تو بشکند و هیچراه نجاتی برای تو نباشد؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا در آن هنگام قلب تو به چیزی کهقادر بر نجات تو باشد تعلق نگرفت؟ پاسخ داد: آری، قلبم به موجودی که قادر بر نجاتمباشد، تعلق گرفت . فرمود: همان موجود خداوندی است که وقتی هیچ نجات دهندهای نباشدهم قادر بر نجات تو است»[xxiii].این حدیث، صحنه قطع همه تعلقات دنیائی راتصویر میکند که هر کسی حتی منکر خدا هم در آن لحظه، متوجه فطرت الهیاش میشود وخدا را مییابد[xxiv].
ب-دلیل شهودی دوم : میل انسان به کمال مطلق است. ما میتوانیم به راحتی این گرایشرا در خود تجربه کنیم که همواره در همه زندگی، متوجه و مایل به کمال هستیم که همهفعالیتهای انسان در این راستا قرار دارد، اما غالبا در اثر انس با اشیاء مادی ومحدود، کمال را در اشیاء محدود تصور میکنیم و آن را هدف و غایت خود میپنداریم وپس از رسیدن به آن متوجه میشویم که کمال خواهی ما اشباع نشده و به آرامشنرسیدهایم: از اینرو کمال را در مرتبه بالاتری میبینیم و آن را هدف غایی قرارمیدهیم و پس از رسیدن به آن باز هم متوجه میشویم که کمال خواهی ما ارضاء نشده استو خواهان کمال بالاتری هستیم و این سلسله ادامه دارد . پس نتیجه میگیریم که انسانهمواره به دنبال کمال مطلق و منبع و مبداء همه کمالات یعنی ذات باری تعالی است . وفطرتا متمایل به آن سرچشمه است و تا به آن نرسد، تشنه و طالب است; اما در مصداق آناشتباه میکند
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
و چون این میل هیچ عاملی جز آفرینش ندارد و غیر اکتسابی است نتیجه میگیریم کهانسان دارای فطرت خداجویی است[xxv].وقتی دل انسان به دنبال خدا باشد،میداند که چه میخواهد یعنی خداجویی مسبوق به خداشناسی است و این گرایش، متعلق خودرا نیز نشان میدهد، پس خداشناسی فطری را نتیجه میگیریم[xxvi].
این نکته حایز اهمیت است که اگر چه این فطرت عامل گرایش و شناخت خداست، اما انسان را ازعقل و تفکر و پیامبر(ص) و تذکر دهنده بینیاز نمیکند[xxvii];از این رو قرآننیز بر تفکر و تدبر و تعقل تاکید کرده است و همچنین بدون وجود پیامبر(ص)، حجت را برانسان تمام شده نمیداند[xxviii]، و استضعاف فکری را از جمله عوامل به ثمرنرسیدن فطرت میداند. [xxix]
موانعشکوفایی فطرت :
گر چه انسان فطرتا خداجوست ولی گاهی به خاطر موانعی این فطرت شکوفا نمی شود بعضی این موانع عبارتند از:
1ـ آلودگی روح انسان به گناه. اصولاآلودگی به گناهان، دل را از خدا دور میکند و پاکی و لطافت نخستین آن را از بین میبرد.فطرت چنین انسانی نمیتواند شکوفا شود . هم چنین آلوده بودن محیط و غرق شدن جامعهدر شهوت پرستی و هوای نفس، تحریک شهوات و تن پروری و حیوان صفتی از عوامل انحراف ویا بیاثر شدن فطرت الهی انسان است . استاد مطهری مینویسد:
«اینها با هر گونه احساس تعالی اعم از مذهبی یا اخلاقی یا علمی یا هنری، منافاتدارد، آدم شهوت پرست حتی احساس عزت و شرافت و سیادت و شهامت و شجاعت را از دستمیدهد و اسیر شهوت میشود و جاذبههای معنوی او را نمیکشد همان طور که خداوندمیفرماید: «إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین[xxx]خداوند گروه فاسقین را هدایت نمی کند.»
2 ـ محیط نامناسب، درجامعهای که عقیده رسمی آن، ماتریالیسم است، شنیدن ندای فطرت و پاسخ درست به آن، مانندحرکت بر خلاف جهت رودخانه است و ممکن است باعث از دست دادن موقعیتهای اجتماعی شود.
3ـ بیان نادرست مفاهیم دین، به صورت ایجاد تصور نامعقول و غیر علمی از خدا وصفات او یا ایجاد تعارض میان دین و سایر فطریات و تمایلات طبیعی بشر نیز از عواملسرکوبی فطرت مذهبی است[xxxi]
متقابلا بعضی عوامل، فطرت و امور فطری را تقویت میکنند عواملی چون، پاک بودناز گناه و معنوی بودن جامعه و محیط و بیان عالمانه و صحیح مفاهیم دین ، با وجود اینعوامل، فطرت خداجوی انسان به راحتی انسان را هدایت میکند و او نیز به ندای فطرتپاسخ میدهد. ترویج فساد و لهو و لعب بین جوانان و.....از سوی دشمنان به منظورخاموشی و یا انحراف همین فطرت پاک صورت میگیرد.[xxxii]
[i]- ابن منظور، لسان العرب، دار احیاء التراث العربی، مؤسسه التاریخ العربی، بیروت، چاپ نخست، 1416، ج 1، ص 258 و ر . ک: الجوهری، الصحاح فی اللغه و العلوم، تجدید صحاح العلامه الجوهری، دار الحضاره العربیه، بیروت، ج 2، ص 248- 249; شیخ فخرالدین الطریحی، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد الحسینی، انتشارات کتابفروشی مرتضوی، تهران، چاپ دوم، 1362، ج 3، ص 437 .
[ii]- ابراهیم/10; افی الله شک فاطر السموات و الارض و انفطار/1; اذا السماء انفطرت .
[iii]- احمد بن محمد بن علی الفیومی، المصباح المنیر، دار الهجره، قم، چاپ نخست، 1405، ص 476 .
[iv]- مرتضی مطهری، مجموعه آثار، صدرا، تهران، ج 3، ص 602 .
[vi]- سید محمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، اسماعیلیان، قم، چاپ دوم1390، ج 8، ص 299.
[vii]- عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ نخست، 1378،ج 12، (فطرت در قرآن) ص 28.
[viii]سوره اعراف، آیات 172- 173.
[ix]- محمد باقر المجلسی، بحار الانوار، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم،1403، ج 3، ص 280، حدیث 16.
[xi]- همان، ص 278، حدیث 7، و همچنین ر . ک: محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی،المکتبه الاسلامیه، تهران، 1388، ج 2، ص 10، حدیث 2.
[xii]- نهج البلاغه، دکتر صبحی صالح، بیروت، چاپ اول، 1387 ق، ص 43، خطبه اول.
[xiii]- محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، دار الاضواء، بیروت، ج 2، ص 12 و 13 حدیث14.به نظر امام خمینی در کتاب شرح چهل حدیث، روایت «حسنه» استیعنی در مرتبهبندی علمی روایات از نظر سند، در مرتبه خوبی قرار دارد . و همچنین ر . ک: محمد باقرمجلسی، بحارالانوار، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403 ق، ج 3، ص 279،حدیث 11 و 12 و 13.
[xiv]- محمد باقر مجلسی، همان، ص 277، حدیث 4، 5 و 6 و همچنین ر . ک: محمد بن یعقوبکلینی، همان، حدیث 3، ص 12.
[xv]- محمدباقر المجلسی، همان، ص 278، حدیث 7، و همچنین ر . ک: محمد بن یعقوبکلینی، همان، ص 12، حدیث 2، که به نظر امام خمینی در کتاب شرح چهل حدیث، این روایت «صحیحه» استیعنی در رتبه بندی علمی روایات از نظر سند، در مرتبه عالی قرار دارد.
[xvi]-محمدباقر المجلسی، همان، ص 280، حدیث 18 و ص 277، حدیث 2 و ص 279، حدیث 11 وص 278، حدیث 10 و 13.
[xvii]- امام خمینی، شرح چهل حدیث، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ سوم،تهران، 1372، ص 179- 187.
[xviii]- برای نمونه - به دو دلیل اشاره میکنیم:
الف) اثبات شخصیت; یعنی حقیقتی که با واژه «من» یا «خود» از آن یاد میشود، درطول عمر، واحد است و با وجود اینکه هر چند سال یک بار همه سلولهای بدن به تدریج جایخود را به سلولهای جدید میدهند و در طول چند سال، ممکن است بدن شخص تغییرات زیادیکند، حتی ممکن است بخشی از بدن قطع یا فلجشود، باز هم مشارالیه «من» همان حقیقتنخستین است و هیچ تغییری نمیکند، پس «من» به این جسم مادی یا بخشی از آن اشارهنمیکند، به موجودی مجرد و فرامادی نظر دارد.
ب) نداشتن ویژگیهای ماده: ماده و مادیات خواصی مانند احتیاج به مکان، قابلقسمتبودن و . . . دارد ولی روح انسان از این خواص خالی است . وقتی ما در خود تاملمیکنیم، به علم حضوری در مییابیم که آن «خود» بعد ندارد و از مکان بینیاز است وفضا را اشغال نمیکند . نمیتوان برای روح، مکانی در بدن یا خارج از بدن تعیین کرد.همچنین نمیتوان آن را به دو نیمه قسمت کرد . اما اگر جسم و مادی تصور شود، قابلقسمت است . پدیدههای روحی مانند غم و شادی، تفکر و اراده و . . . نیز چنین هستند.و چیزی که خواص ماده را ندارد، مجرد و غیر مادی است.
[xix]- سید محمدحسین طباطبائی، نهایه الحکمه،، علامه طباطبائی در نهایهالحکمه مینویسند:«و کذلک العلة حاضرة بوجودها لمعلولها الرابط لها القائم بها المستقل باستقلالها، فهی معلومة لمعلولها علما حضوریا اذا کانا مجردین و هو المطلوب»
[xx]- غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 625«من عرف نفسه فقد عرف ربه».
[xxi]- ملا صدرالدین شیرازی، الحکمه المتعالیه، ج 9، ص 124.
[xxii]- محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، قم، چاپ نخست، 1367، ج 1-3، ص 29.
[xxiii]- محمد بن علی بن الحسین بابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، مکتبه الصدوق،تهران، 1387، ص 231.
[xxiv]- عبدالله جوادی آملی، ده مقاله پیرامون مبدا و معاد، انتشارات الزهراء علیهاالسلام، قم، چاپ سوم، 1372، ص 75- 76.
[xxv]- امام خمینی، شرح چهل حدیث، حدیث فطرت، و همچنین ر . ک: محمدعلی شاه آبادی،رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1360، ص 35- 37.
[xxvi]- معارف قرآن، پیشین، ص 34.
[xxvii]- مرتضی مطهری، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ ششم، ج 6، ص 908، و همچنین ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، چاپ شانزدهم،1376، ص 63.
[xxviii]سوره نساء، آیه 165
|